خشم
غیرقابل فهم
از «جدائی
نادر از
سیمین»
ارژنگ
بامشاد
فیلم
«جدائی نادر
از سیمین»
ساخته اصغر
فرهادی با کسب
جایزه اسکار
در کنار ده ها
جایزه دیگر،
سینمای ایران
را در ردیف
سینماهای
عظیم جهان
همانند
سینمای هند
قرار داد و شرایطی
ایجاد کرد تا صدای
مردم ایران را
به گوش
جهانیان برسد.
فیلم
«جدائی نادر
از سیمین» در
کنار فیلم های
برجسته ی
دیگری که به
قول عزت الله
انتظامی
هنرمند
پیشکسوت و
صاحب نام
ایران،
تاکنون بیش از
سه هزار جایزه
جهانی را نصیب
سینمای ایران
کرده است، نه
متعلق به
سینمای دولتی
که متعلق به
سینمای مستقل از
دولت است.
واقعیت این
است که
هنرمندان
مستقل به
مراتب بهتر از
دیگران می
دانند، ساختن
فیلم در زمین
مین گذاری شده
ی سینمای ایران
و زیر رگبار
مدام سانسور،
تهدید و
فشارهای
گوناگون چه
مصیب بار و چه
دردناک است. آنها
مجبورند
برای آن که
فیلم شان
سلاخی نشود، مدام
راه های در رو
بجوید، از
سدها و موانع گوناگون
گذر کنند تا ساخت
آن را به
سرانجامی
برسانند. کار
در زیر سانسور
ایدئولوژیک و
سیاسی
در زمینه ی هنر و
بویژه هنر
سینما در
ایران، هر چند
در کوتاه مدت
با خلاقیت های
هنری
هنرمندان مستقل،
دستآوردهای
با ارزشی به
ایران و جهان
ارائه داده، اما
این فشار
سنگین در خفه
کردن این
خلاقیت های
قابل تحسین،
تاثیر گذار
نیز بوده است
و در بلند مدت
هنر مستقل را با
مشکلات جدی
روبرو خواهد
ساخت. از این
روست که عمله
ی استبدادِ بیرحم
و نفس گیر، جعفر
پناهی را دادگاهی
و ممنوع
الدوربین؛
تهمینه
میلانی را
تهدید به مرگ؛
گلشیفته
فراهانی را
مجبور به ترک کشور می
کنند؛ حسرت
فیلم ساختن در
سرزمین مادری
را به دل بهمن
قبادی می
نشانند؛ بهرام
بیضائی را به
جائی می
رسانند که دست
از کار بکشد؛
چنان فضا
غیرقابل
تحملی بوجود
می آورند که
بهمن فرمان
آرا جوایزش را
به جشنواره
فجر پس بفرستد
و در یک اقدام،
خانه ی
سینما را بر
سر
سینماگرانش
خراب می کنند
تا جائی برای
همگرائی نیز
در میان نباشد.
کار
کردن در چنین
فضائی و ساختن
فیلمی که بتواند
بیش از پنجاه
جایزه جهانی
را از آن خود
سازد، به کار،
و اراده ی
فشرده
و پیگیری نیاز
دارد که نمی
توان بر
آن چشم فروبست.
چنین
اراده ی پیگیر
و تحسین
برانگیز و
تلاش خستگی
ناپذیر را در
همه ی هنرمندان
مستقل که در
جمهوری
اسلامی کار می
کنند، می توان
سراغ گرفت.
نویسنده ای که
کتابش سال ها
در ممیزی گیر
می کند و باید
به گونه ای کار کند
که خلاقیت های
ادبی اش فدا
نشود؛ نقاشی
که باید به
گونه ای کار
کند که مجوز
نمایشگاه و
گالری اش لغو
نشود؛ شاعری
که باید از
شعرش محافظت
کند و زبان
ایهام و
استعاره اش
گوش
سانسورچیان
را تیز نکند،
و هنرپیشه ای
که حتی آرایشش
باید به گونه
ای باشد که
عمله ی سانسور
نتوانند
ایراد بگیرند
و فیلم سازی
که باید
آنچنان هنرمندانه
کار
کند که از راه
های در رو به
بهترین شکلی
بهره گیرد تا
ساخت فیلم اش
در میانه ی
راه متوقف
نشود، همه و
همه به کار
هنری و آفرینش
هنر در شرایط استبداد
نفس گیر
مشغولند. جدا
از فشارهای
رسمی و دولتی
که همچون شمشیر
دموکلسی بر سر
هنرمند مستقل آویزان
است، وبسایت
ها و وبلاگ ها
و منبرها و
بسیاری از
امکانات دیگر
جماعت اهل دین
و هنرستیز را
نیز باید بر
این مجموعه
افزود. نگاه
خشم آگین چنین
سایت هائی را
در هر مورد که یک
فیلم
غیروابسته به
موفقیتی دست
می یابد و
مورد استقبال
مردم قرار می
گیرد، می توان
دید. در مورد
فیلم «جدائی
نادر از
سیمین» نیز
این پریشان
گوئی ها و این
خشم متحجرانه
را بیش از پیش
دیده ایم. از
پرونده سازی برای
اصغر فرهادی و
لیلا حاتمی و
دیگران گرفته
تا وابسته
کردن آن ها به
باند فاشیستی قدرت.
تا دیروز این
هنرمندان
متهم به
طرفداری از
«جنبش سبز»
بودند و حالا
به یکباره
متهم به
همکاری و
همسوئی با باند
احمدی نژاد. و
چنین است که
تلاش می کنند
چهره ی هنرمندان
مستقل را خدشه
دار کرده و با
پخش و یا "درز"
دروغ و
اتهام زنی
های
گوناگون خوراک
لازم را برای زیر
سئوال بردن آن
ها فراهم
سازند.
حملات
حزب الهی ها و
جماعت
هنرستیز و
استعداد کُش
دینمدار را می
توان فهمید.
شکست سنگین
دین دولتی از
هنر و آفرینش
هنری خلاق،
مستقل و
غیروابسته،
حالا دیگر انکار
ناپذیر شده
است. خشم و
کینه ی آن ها
را می توان
درک کرد. تلاش
دولت دینی
برای ایجاد
هنر دولتی و
هنر مزدور با
تمامی
سرمایه
گذاری ها و
هزینه کردن
هایشان با
شکست سنگین
روبرو شده
است.
اشعار قله ی
بلند شعر
معاصر ایران،
احمد شاملو و
ده ها شاعر دیگر،
رمان های
محمود دولت
آبادی،
گلشیری و دیگر
نویسندگان، و
شهدای کانون
نویسندگان،
محمد مختاری و
جعفر پوینده،
نقاشی های
علیرضا اسپهبد
و انبوه زنان
و مردانی که
با نقاشی هایشان
رنگ
شادی و
طراوت زندگی به
خانه های مردم
می برند؛
ترانه های
آواز خوان های
قدیمی و یا
موسیقی زیر
زمینی
هنرمندان جوان و ده ها
فیلم تحیسن
برانگیزی که
سینمای ایران
را به جهانیان
شناسانده ،
تنها گوشه ی
کوچکی از نبرد
فرهنگی
هنرمندان
مستقل یا
متعهد به مردم
است که با خشم
دستگاه دین و دولت
دینی روبرو
شده است. از این
روست که می
توان خشم و
نفرت و سرکوب
هنر توسط
ولایت و شریعت
را درک کرد.
اگر
خشم ولایت و
شریعت قابل
فهم است، خشم
بخشی از نیروهای
اپوزیسیون
جمهوری
اسلامی و از
جمله متاسفانه
بعضی از افراد
و جریانات چپ قابل
فهم نیست.
آنهائی که
برای آزادی
انسان از
استثمار، ظلم
و ستم حاضرند
جان خود را
فدا کنند چرا
از مبارزات
هنرمندان
کشور دفاع نمی
کنند؟ مگر
دفاع از آزادی
به معنای دفاع
از آزادی مخالف
من نیست؟ چرا
موفقیت های
سینمای مستقل
و غیردولتی را
یک جا تقدیم
دشمن می کنند؟
چرا در اتهام
زنی به
هنرمندان مستقل،
گاه گوی سبقت
از تاریک
اندیشان می
ربایند؟ چرا
امکان مبارزه
در شرایط تحت
حاکمیت
استبداد دینی را
تمامأ توطئه ی
دشمن و دست
پخت شبکه های
امنیتی آن می
دانند؟ وقتی
برخی از فیلم
های ایرانی در
جشنواره های جهانی
جوایزی کسب می
کنند، بلندگوهای
تبلیغاتی
جمهوری
اسلامی این
انتخاب ها را
سیاسی دانسته
و اقدامی
علیه رژیم
اسلامی
ارزیابی می
کنند. جالب آن است
که در میان
مخالفین
جمهوری
اسلامی هم عده ای این موفقیت
ها را نتیجه
ساخت و پاخت
های سیاسی
کشورهای غربی
با رژیم
اسلامی می
دانند و در
تخطئه ی
آفرینش های
هنری، همان
کاری انجام می
دهند که
جمهوری
اسلامی با نیت
دیگری انجام
می دهد.
در
اینجا با
تفکری روبرو
هستیم که با نگاه
مارکسیستی به
هنر و آزادی
های بی
قید و شرط در
آفرینش هنری
بیگانه است.
در این نگاه،
تئوری توطئه
کاربردی همه
جانبه دارد. این
نگاه، به
خلاقیت های
مبارزاتی
مردم،
هنرمندان، و
فعالان مدنی و
مبارزان سیاسی
هیچ اعتقادی
ندارد. برای
او دشمن فعال
مایشاء است و
قدرت مطلق. این
نگرش به قدرت
لایزال مردم و
روشنفکران و
هنرمندانشان
بی اعتقاد
است. حتی به
تشکل های توده
ای هم اعتقادی
ندارد. در این
نگاه، تشکل
توده ای اگر
حزبی نباشد،
اگر متشکل از
کمونیست های
دو آتشه نباشند،
هیچ ارزشی
ندارند. بی
جهت نیست که
در این نگاه
باید همه
اعضای کانون
نویسندگان
ایران همچون
سعید سلطانپور
باشند تا حق
داشته باشند
عضو این کانون
یا عضو هیئت
رئیسه آن
باشند. این
تفکر نمی
خواهد بفهمد
که هر نویسنده
ای که منشور
کانون را
پذیرفته باشد
می تواند عضو
آن باشد بی
توجه به اعتقادات،
رنگ پوست،
جنسیت و قومیت
اش
و کانون
نویسندگان در
شرایط سرکوب
خشن، همواره
از آزادی قلم
و بیان، بی
حصر و استثناء،
دفاع کرده و
هزینه های
سنگین
پرداخته است.
این تفکر و
نگاه حتی تشکل
های توده ای
کارگری را نیز
بر نخواهد
تافت وقتی در
این تشکل ها،
کارگران
مسلمان عضو
باشند. نگاه سکتاریستی
ساطوری است که
به جان تشکل
های توده ای
خواهد افتاد و
آن ها را شقه
شقه خواهد
کرد.
وقتی چنین
نگاهی به عرصه
هنر وارد می
شود، آنگاه
کار بیخ پیدا
می کند. هنر
متعهد از این
نگاه منجمد،
تنها هنری است
که تحت فرمان
حزب و ایدئولوژی
آن باشد. این
نگاه را ما چپ
ها در تاریخ مان
خوب تجربه
کرده ایم. و
متاسفانه،
بسیاری از
احزاب به نام
طبقه کارگر و
به نام
سوسیالیسم
جنایت ها
آفریده اند.
بازگشت به آن
نگاه، تنها می
تواند فاجعه
بار باشد.
نگاه
سکتاریستی و
غیر توده ای
به مبارزه،
نگاهی است که
مبارزه
روزمره و
همیشگی مردم ،
هنرمندان
مستقل و
فعالان مدنی
را نمی فهمد.
کار به جائی
می رسد که
چنین
مبارزاتی را
نه تنها تخطئه
می کند بلکه
آن را توطئه
دشمن و یا دست
پخت آن نیز می
داند. چنین
نگرشی به
مبارزه نمی
تواند
تاثیرات شگرفی
که مبارزات
روزمره
کارگران،
زنان، جوانان،
هنرمندان و
نویسندگان در
چند دهه ی
گذشته داشته
اند را
دریابد. در
این مرعوب شده
گی مطلق؛ در
این مطلق دیدن
دیکتاتوری؛
جائی برای
بروز خلاقیت
ها وجود ندارد؛
جائی برای
فیلم سازان
مستقل وجود
ندارد؛
امکانی برای
مبارزه با
سانسور وجود
ندارد؛ روزنه
ای برای فرار
از تور
سانسورچیان
وجود ندارد؛
سوژه ای برای
ساختن فیلم
های مستقل و
تصویر کننده خوشی و
ناخوشی های
مردم وجود
ندارد؛ به
دیگر سخن این
دیدگاه و تفکر
مرعوب شده،
تسلیم شده گی
را تبلیغ می
کند و از همه
فعالین هنری و
فرهنگی می
خواهد که اگر
مخالف رژیم
هستند یا سکوت
کنند و یا راه
مهاجرت در پیش
گیرند و توده
های میلیونی
مردم را به
رژیم ضد مردمی
و جنایت کار
اسلامی
واگذارند. از
این دید،
انقلاب نه کار
توده ها که
کار سازمان
های زیرزمینی
و بویژه
سازمان های
مارکسیستی
است. چگونه می
توانیم تاثیر
مبارزات
درخشان زنان و
بویژ ه زنان
جوان در عقب
نشاندن
دولت دینی و
فرهنگ
مردسالار را
کتمان کنیم. چگونه
می توانیم بر
کارهای مستقل
و خلاقیت های
هنر کارگردانانی
همچون بهمن
قبادی، رخشان
بی اعتماد،
عباس کیارستمی،
امیر نادری،
سهراب شهید
ثالث، مجید
مجیدی، جعفر
پناهی ،
تهمینه
میلانی، بهمن
فرمان آرا،
بهرام
بیضائی،
داریوش
مهرجوئی، محمد
رسول اف و
دیگران و تاثیر
هنر آن ها را
بر زندگی و
مبارزه مردم کتمان
کنیم. چگونه
می توانیم بر
خلاقیت های
هنری کسانی که
در شرایط
سانسور خشن
جمهوری
اسلامی به کار
و فعالیت
مشغول هستند
یا بوده اند ، خط
بطلان بکشیم.
چگونه می
توانیم رشد و
گسترش موسیقی
اعتراض چه در
عرصه موسیقی
سنتی و چه در
عرصه موسیقی جدید
و یا زیر
زمینی را در
رشد فرهنگ
جامعه و عقب
راندن حاکمیت
دین کتمان
کنیم؟
وقتی
چنین نگاهی می
خواهد در
باره
«جدائی نادر
از سیمین» سخن
بگوید، نمی
تواند آن را ارتجاعی
نداند. در
باره جایزه
اسکار حرف و
حدیث فراوان
است. اما کسب
این جایزه در
کنار بدست
آوردن بسیاری
از دیگر جوایز
جهانی، به
سینمای مستقل ایران
اعتبار تازه
ای بخشیده
است. اینکه با
چه هدفی این
یا آن جایزه
داده شده، می
تواند مورد
بحث باشد اما
این امر از
ارزش کار هنری
یک اثر نمی
کاهد. در مورد
فیلم «جدائی
نادر از
سیمین» واقعیت
این است که
جمهوری
اسلامی از
پیروزهای آن
خشنود نیست.
پخش چند ثانیه
ای خبر کسب
جایزه اسکار،
نشان می دهد
که دستگاه هنر
دولتی از این
موفقیت ها
خوشحال نیست.
علت آن را
تنها در سیاسی
بودن یا نبودن
جوایز نباید
دید. خود فیلم
بیان روشن و میخ
کوب کننده ی فاجعه
ای است که در
ایران تحت
حاکمیت
جمهوری
اسلامی دهان
گشوده است. این
فیلم به
سادگی، زندگی
فلاکت بار و
تباه کننده ای
را به تصویر کشیده
که توانسته
حتی بینندگان
غیرایرانی را
نیز با وضعیت
اسفناک زندگی
در ایران آشنا
سازد. فیلم
زندگی ساده
مردم و فاجعه
باربودن
شرایط زندگی
در
ایران تحت
حاکمیت
جمهوری
اسلامی
را به تصویر
کشید ه است.
جامعه ی
درحال
فروپاشی
محصول سیاست
های جمهوری
اسلامی را روی
صحنه آورده
است.
تصویر این
فاجعه بیان
محکومیت
ایران تحت
حاکمیت اسلام
است.
تصویر فاجعه
حاکم بر
اجتماع بیان
محکومیت سرمایه
داری انگلی و
چپاولگری است
که تحت هدایت
و مدیریت
جمهوری
اسلامی، فساد
و تباهی را
نهادینه کرده
است. این رمز
موفقیت فیلم
است. این علت
استقبال
گسترده ی مردم
از آن است. می
گویند این
فیلم در دفاع
از مذهب ساخته
شده است. زیرا
این فیلم زندگی
کارگری را به
تصویر کشیده
است که
مذهبی است؛
که همسرش برای
پرستاری از یک
پیرمرد
بیمار، از
آخوند محله
کسب اجازه می
کند و به قرآن
قسم می خورد و آن
را مقدس می
شمارد. روشن
است که چنین
کارگری با آن
کارگر داس و
چکش بدست که
درکتاب ها تصویر
می شود و پاره
ای از چپ ها آن
را الگوی ذهنی
خود ساخته
اند، خیلی
تفاوت دارد.
این نگاه نمی
خواهد درک کند
که چنین فیلمی
نمی تواند بیش
از یک جمله از
وضعیت مشقت
بار زندگی یک
کارگر اخراجی
تحت محاصره
طلبکارها سخن
بگوید. این
نگاه نمی خواهد
بپذیرد که بخش
بزرگی از
کارگران
ایران که قهرمانانه
در برابر
سرمایه و
استبداد به
مبارزه ای هر
روزه مشغولند،
اعتقادات
مذهبی دارند
بدون آن که به
دولت مذهبی دل
بسته باشند و
در عرصه
مبارزه ی سیاسی
و صنفی شان
جزء اردوی چپ
هستند. این
نگاه نمی
خواهد درک کند
که حتی آن
تلفن چند
دقیقه ای همسر
کارگر برای
کسب اجازه از
آخوند محله، نه
تبلیغ دین که
مضحک بودن آن
را به تصویر
کشیده است.
این نگاه که
تلاش می کند
خود را فمنیست
نیز بداند،
نمی خواهد درک
کند که سرکوب
زنان و بی حقی
شان در جامعه،
در این فیلم
به زیبائی به
تصویر کشیده
شده است. وقتی
که زن در
دادگاه خانواده
به بی حقی خود
در کسب طلاق اعتراض
می کند، وقتی
که فیلم نشان
می دهد در چنین
جامعه ای که
حق طلاق از یک
زن سلب شده،
او مجبور است
که جدا زندگی
کند. فیلم این
وضعیت را با
زیبائی به
تصویر می کشد،
و قضاوت نمی
کند زیرا
اینجا اگر
بخواهد از سد سانسور
خشن بگذرد،
نباید قضاوت
کند و باید قضاوت
را به
تماشاگران
واگذارد. اما این
سکوت برای
خیلی ها حمل
بر همسوئی شده
است. تصوری
بغایت
غیرمنصفانه.
با
چنین نگاهی
تخطئه کردن
«جدائی نادر
از سیمین» و
همسو شدن با
مرتجعین و
تاریک
اندیشان در بی
اعتبار کردن
دست آوردهای
ستایش
برانگیز هنر مستقل،
چهره ای بسیار
مخدوش از چپ
به جامعه
معرفی می کند.
برای چنین
نگاهی که
این دستآورد
سینمائی که به
یکی از پربیننده
ترین فیلم ها در
ایران
و پر بیننده
ترین فیلم ایرانی
در جهان
تبدیل شده
است را یک جا محصول
توطئه
دستگاه های
امنیتی جمهوری
اسلامی و
تبلیغات
مذهبی آن
قلمداد می کند،
نمی توان
متاسف نشد.
تصویر چهره ای
خشک،
ایدئولوژیک و
بی منطق از
چپ، راهی به
سوی همگرائی
چپ و بیرون
کشیدن آن از
غبار شکست هایش
در ایران و
جهان نخواهد
برد. این
بیراهه ای در
ادامه همان
راه های شکست
خورده ای است
که تفکر
استالینی در
روسیه ، چین ،
کامبوج و آلبانی
فاجعه ببار
آورده و بر
چهره ی انسانی
و مترقی
مارکسیسم
پرده ای از
دود غلیظ
استبداد و
سرکوب حزبی و
دولتی کشیده و
جنایت های شرم
آوری نیز به
ارمغان آورده بود.
این
نگاه، نگاه چپ
تجدید آرایش
شده و
وفادار به
مارکسیسم
مارکس نیست.
۲۱
اسفند ۱۳۹۰ـ
۱۱ مارس ۲۰۱۲