از
جنبش سبز چه
مانده است؟
سه
فعال سیاسی با
افق های فکری
گوناگون،
رجبعلی
مزروعی، محمد
رضا شالگونی و
رضا علیجانی در
میزگرد این
هفتۀ زمینه ها
و زمانه ها به
بررسی
ترازنامه و
چشم انداز
جنبش سبز در
ایران پرداخته
اند.
دو سال پیش در
چنین روزی در
پی اعلام
نتیجۀ رسمی
دهمین
انتخابات
ریاست جمهوری
نخستین
تظاهرات
خیابانی در
اعتراض به آنچه
تقلب گستردۀ
انتخاباتی
خوانده شد در
تهران و دیگر
شهرهای بزرگ
ایران درگرفت.
ظرف چند روز
شمار
تظاهرکنندگان
از چند میلیون
نفر گذشت و
جمهوری
اسلامی ایران
برای اولین
بار با اعتراض
های جدی و بی
سابقه ای از
سوی بخش های مهمی
از جامعه
روبرو شد.
به موازات
گسترش اعتراض
های خیابانی
که نظام اسلامی
ایران را
غافلگیر و
جهان را بعضاً
شگفت زده کرد
بر دامنه و
شدت سرکوب
مخالفان نیز افزوده
شد : هزاران
نفر از فعالان
سیاسی و حقوق بشر،
روزنامه
نگاران و
شهروندان
دستگیر و زندانی
شدند و شماری
از آنان به
چوبه های دار
آویخته شدند و
دست کم هشتاد
تن از مردم
معترض به دست
نیروهای نظامی
و لباس شخصی
در خیابان ها
کشته شدند.
جنبشی که با
شعار "رأی من
کجاست؟" آغاز
شد، اندکی بعد
در برخی
شعارهایش
خواستار
الغای ولایت
فقیه و
استقرار
جمهوری
ایرانی شد.
از نظر
مخالفان و
منتقدان
حکومت اسلامی
"جنبش سبز" که
تنوعی از
تمایل های
سیاسی-اجتماعی
را در خود جای
داد، سرمشق
جنبش ها و
اعتراض هایی
شد که یک سال و
نیم بعد از
تونس تا بحرین
و یمن را در برگرفتند
و تغییرات
سیاسی
غیرمنتظره در
کشورهای عرب و
مسلمان به
وجود آورند.
اما، چرا
جنبشی که
سرمشق و
سرمنشا
دگرگونی های
مهم در
کشورهای
منطقه و
همسایه شد در
خود ایران ناکام
ماند؟ دلایل
ناکامی این
شکست چه بود و
چه آینده ای
احتمالاً می
توان برای آن
تصور کرد؟
این ها از
جمله پرسش
هایی است که
در میزگرد "زمینه
ها و زمانه
های" امشب در
گفتگو با
آقایان،
رجبعلی
مزروعی، عضو
شورای مرکزی جبهۀ
مشارکت ایران
اسلامی، رضا
علیجانی فعال
سیاسی
ملی-مذهبی و
محمدرضا
شالگونی فعال
سیاسی چپ در
میان گذاشته
ایم.
پیش از هر چیز
مایلیم
بدانیم که چه
عواملی باعث
شد که جنبش
سبز ایران
برغم پویش
اولیه اش در رسیدن
به اهدافش
ناکام ماند.
رجبعلی
مزروعی :
آقای اعتمادی
من پیش از همه
دو سه ملاحظۀ
انتقادی در
مورد مقدمۀ
شما دارم...
ناصر
اعتمادی :
بفرمایید
آقای مزروعی
رجبعلی
مزروعی :
اول از همه،
باید بگویم که
هیچکس از
دستگیرشدگان
ناآرامی های
بعد از دهمین
انتخابات ایران
به دلیل حضور
در جنبش سبز
یا به خاطر
شرکت در
تظاهرات خیابانی
اعدام نشد.
ناصر
اعتمادی :
آقای مزروعی
اگر اشتباه
نکنم شماری را
را دادگاه های
انقلاب در
بحبوحۀ
تظاهرات بعد
از انتخابات
دستگیر و به
اتهام های
رایج "اقدام و
تبلیغ علیه
نظام اسلامی"
اعدام کرد...
رجبعلی
مزروعی : ببینید
آن پنج نفری
را که به این
اتهام ها اعدام
کردند، قبل از
بیست و دو
خرداد 88
دستگیر شده بودند.
ولی چون می
خواستند
فضاسازی
کنند...
محمدرضا
شالگونی :
آقای مزروعی
آن دو نفری را
که به عنوان
سلطنت طلب
اعدام کردند و
چسباندند به
جنبش سبز، طفلک
ها آمدند در
دادگاه و
مجبور به
"اعتراف" هم
شدند. خوب نمی
توان گفت که
اعدام شان
نکردند...
رجبعلی
مزروعی :
نخیر آنها را
قبل از بیست و
دو خرداد
گرفته بودند...
محمدرضا
شالگونی :
باشد، قبل از
بیست و دو
خرداد
دستگیرشان
کرده باشند.
ولی، خوب
چسباندن شان
به جنبش سبز و
به همین خاطر
اعدام شان
کردند.
رجبعلی
مزروعی :
اینکه حکومت
آنان را به
جنبش سبز
چسباند و در
دادگاه هم
مجبور به
اعتراف شان
کرد همه می
دانیم که
سناریوسازی
بود. ولی در ارتباط
با جنبش سبز
نبود. اینکه
کسی به عنوان شرکت
در جنبش سبز
دستگیر و در
دادگاه محکوم
به اعدام و
سپس اعدام نیز
شده باشد، من
شخصاً سراغ
ندارم...
ناصر
اعتمادی :
خوب آقای
مزروعی با این
توضیحی که
فرمودید، اجازه
می دهید بحث
میزگرد را از
سربگیریم؟
رجبعلی
مزروعی :
نه، دو تذکر
دیگر هم باید
بدهم...
ناصر
اعتمادی :
بفرمائید
آقای مزروعی...
رجبعلی
مزروعی :
شما در صحبت
هایتان گفتید
که از شعارهای
جنبش سبز
الغای ولایت فقیه
و استقرار
جمهوری
ایرانی بوده
است. من اینها
را به عنوان
خواست فراگیر
و عمومی جنبش
سبز نمی دانم.
ممکن است بخشی
از افرادی که
به خیابان ها
آمدند این
خواسته ها را
در قالب
شعارهایی
مطرح کرده
باشند، اما،
این شعارها خواست
عام جنبش سبز
نبوده اند.
وقتی موضوع
طوری منعکس
شود که گویا
این شعارها،
خواست عام جنبش
سبز بوده، کل
جنبش را تحت
تاثیر قرار
داده و خراب
می کند...
ناصر اعتمادی
: آقای مزروعی
آیا به غیر از
اینها نکته و
ملاحظۀ دیگری
دارید که
بخواهید در بحث
مقدماتی
بیافزایید.
رجبعلی
مزروعی :
نه، همین ها
بود.
ناصر
اعتمادی :
پس برمی گردم
به سئوالی که
در ابتدا خطاب
به آقای
علیجانی مطرح
کردم : آقای
علیجانی شما
فکر می کنید،
چه عواملی
باعث این شد
که جنبش سبز برغم
پویش
خیرکننده
اولیه اش از
رسیدن به اهداف
خود
بازبماند؟
رضا
علیجانی :
من فکر می کنم
که جنبش سبز
یک جنبش
کثرتگرای طبقۀ
متوسط فرهنگی
نوگرا در
ایران است که
عمدتاً در
شهرهای بزرگ
تبلور یافت.
البته، در
شهرهای دیگر
هم می خواستند
به آن
بپیوندند،
اما، به دلیل
شرایط سخت
امنیتی موفق
به این کار
نشدند.
بنابراین،
جنبش سبز را
باید در حد و
حدود و ابعاد
آن ببینیم. نه
در موردش
مبالغه کنیم و
نه اهمیتش را
دست کم یا
نادیده
بگیریم. جنبش
سبز توانست
بخش زیادی از
طبقۀ متوسط
فرهنگی را یا
به خیابان ها
بیاورد یا با
خود همسو و
همدل بکند.
جنبش سبز یک
چیزی شبیه
جنبش اصلاحات
بود، با
اصلاحاتی که
در خود اصلاحات
انجام شده
بود. در قیاس
با جنبش
اصلاحات که
مردم عمدتاً
فقط رأی می
دادند و در
انتخابات
شرکت می
کردند، در
جنبش سبز،
علاوه بر شرکت
در انتخابات،
نوعی اعتراض
هم شکل گرفت.
ولی، من به
یاد دارم که
شعار اعتصاب
زیاد نگرفت.
یعنی اعتراض
به اعتصاب
تبدیل نشد.
یکی از آسیب
های جنبش سبز
عدم شرکت
کارگران در آن
بود. اینکه
چرا انتخاب
شد، اعتراض هم
شد، ولی اعتصاب
نشد، می شود
آن را مستقلا
به بحث گذاشت.
با این حال،
طبقۀ متوسط
بورکرات نیز
نتوانست دولت
را به قبول
خواسته هایش
وادار کند.
قدرت سیاسی هم
البته بسیار
متصلب با جنبش
سبز برخورد
کرد. اما من
معتقدم که
جنبش سبز توانست
بخشی از شکاف
های اجتماعی
ایران را پوشش
دهد. اما،
نتوانست بخشی
از این شکاف
ها، از جمله شکاف
طبقاتی را در
خودش جذب و
جلب کند و این
باعث شد که
جنبش سبز در
یک محدودۀ
طبقاتی خاص محدود
بماند و در
نهایت به یک
وضعیت تعادل
سیّال یا
تعادل
ناپایدار
بیانجامد. یعنی
از نقطه نظر
عمق اجتماعی و
"مشروعیت"
اجتماعی،
برتری با جنبش
سبز بود و
هست، اما، به
لحاظ قدرت
اقتصادی،
قدرت مسلط در
دست جناح
امنیتی-نظامی-نفتی
بود، هر چند
هیچکدام از دو
طرف نتوانستند
طرف دیگر را
جذب یا دفع
کنند. و الان
هم می بینیم
که این مشارکت
جویی سیاسی در
زیر پوست
جامعه در
جریان است، به
طوری که حکومت
از یک تشییع
جنازۀ ساده
نیز در خارج
از تهران وحشت
دارد.
محمدرضا
شالگونی :
تردیدی نیست
که کارگران و
محرومان وزن
اصلی را در
جنبش سبز
نداشتند. در
قیاس با جنبش
سبز، نقش تهیدستان
در انقلاب 1357
بسیار بسیار
تعیین کننده
بود. اما، در
آنجا هم طبقات
کارگر و
تهیدست نقش
تعیین کننده
را از آغاز
ایفا نکردند.
تا تظاهرات
میدان ژاله،
از اعتصاب و
حضور سهمگین کارگران
خبری نبود...
دلیلش هم ساده
است : افراد به
عنوان شهروند
راحتتر می
توانند به
خیابان ها
بیایند تا به
عنوان
کارگران و مزدبگیران
فلان کارخانه
و بنگاه
اقتصادی یا نهاد
دولتی... برای
آنکه اعتراض
ها به اعتصاب
ها بیانجامد
باید یک عمق
اجتماعی شکل
بگیرد. در جنبش
سبز، هر چقدر
جنبش رو به
گسترش و تداوم
گذاشت، شعار
"مرگ بر
دیکتاتور" به
شعار عام و
فراگیر
اعتراض ها بدل
شد. متأسفانه
رهبری جنبش
سبز – و به
تعبیر من جنبش
ضداستبدادی-
متوجۀ منطق
حرکت نبود.
آنها متوجه
"سمبلیسم"
اعتراض ها
نبودند که
وقتی مردم
شعار "مرگ بر
دیکتاتور" می
دهند و یا حتا
به افرادی
نظیر مهدی کروبی،
میرحسین
موسوی و یا
محمد خاتمی
رأی می دهند،
پیش از هر چیز
می خواهند
بگویند چه
چیزی را یا چه
کسی را نمی
خواهند و چرا
در صدد نفی آن
هستند... نکته
دیگری که
مایلم در مورد
اظهارات آقای
مزروعی در
مورد اعدام
های جنبش سبز
بگویم این است
که عمق سرکوب
فاجعه بارتر
از حتا اعدام
چند نفر بود.
در این جنبش
سبز جنازه ها
در سردخانه ها
تل انبار شد و
ای کاش می
گفتند که
اینها را به
اسم شرکت در جنبش
سبز کشته اند.
در ایران که
کسی را رسماً
به اتهام
سیاسی نمی
کشند. در
ایران آدم ها
را با قتل های
زنجیره ای و
غیرزنجیره ای
با استفاده از
هزار مصیب و
بدبختی دیگر
سربه نیست می
کنند. اینها
حتا از یک
تشییع جنازه
چنان وحشت
دارند که
ناگزیر از
مقابله با آن
به شیوه ای که
میدانیم
هستند. می
خواهم بگویم
که منطق اوضاع
را رژیم بهتر
از برخی اصلاح
طلبان می
داند. رژیم
بهتر می داند
که اوضاع چنان
انفجاری است
که در عمق خود
جز الغای
ولایت فقیه
نمی خواهد.
وقتی که حتا
یک آدم
ارتجاعی و فاشیستی
مثل احمدی
نژاد می خواهد
برای محبوب القلوب
شدن برخی
شعارها و حرف
های مخالفان
را تکرار کند،
خود نشان می
دهد که در
جمهوری اسلامی
با یک
دیکتاتوری
روبرو هستیم
که مدام حتا از
درون خودش
گریز از شریعت
و ولایت را
تولید می کند.
رژیم می داند
که با
کوچکترین تظاهرات
نمی تواند
تعادلش را حذف
کند...
رجبعلی
مزروعی :
جنبش سبز
تکامل یافتۀ
حرکت مردم
ایران در صد سال
اخیر است.
یعنی : از جنبش
مشروطه تا
نهضت ملی، از
انقلاب 1357 تا
حتا جنبش
اصلاحات. جنبش
سبز تکامل
یافتۀ این سیر
تحول تاریخی
است. در همۀ
آنها ریشه
دارد، اما،
فراتر از آنها
می رود. در
نتیجۀ سرکوب
حکومت، جنبش
سبز ارتقا
یافت و به یک
جنبش مدنی
حقوق محور
تبدیل شد. و
این، جنبش سبز
را از همۀ
جنبش های
گذشتۀ کشور ما
متمایز می
کند. به همین
دلیل جنبش سبز
برای رسیدن به
اهدافش از روش
های مسالمت
آمیز و مدنی
استفاده می
کند و تحقق
آنها را در
افقی تدریجی
مد نظر قرار
می دهد. به
همین خاطر
ارزیابی از
این جنبش هنوز
امکانپذیر
نیست، زیرا،
این جنبش
همچنان در راه
است و تمام
نشده است.
نباید از یاد
ببریم که در گذشته
جنبش های
ایران در پی
این بودند که
فرد حاکم را
از قدرت پایین
بکشند با این تصور
که با پایین
کشیدن او
مشکلات کشور
حل می شود.
نزدیکترین
تجربه به ما
در این زمینه
خود انقلاب 1357
است که طی آن
شاه از قدرت
پایین کشیده شد
و کسی را که
فکر می کردیم
نماد عدل و
عدالت است به
جای او
نشاندیم، هر
چند امروز می
بینیم که
عاقبت و نتیجۀ
کار چه شد. امروز
حتا شعار "مرگ
بر دیکتاتور"
هم مشکل ما را حل
نمی کند. مهم
این است که
بتوانیم
ساختار حقیقی
جامعه را و
نیروهای
درونی جامعه
را طوری به
لحاظ فکری و
معرفتی تغییر
بدهیم که اگر
در ساخت حقوقی
قدرت تغییری
ایجاد شد ساختار
حقیقی جامعه
بتواند مشکل
را رفع کرده و
ما را به مقصد
برساند. مادام
که ساختار
معرفتی جامعۀ
ما تغییر
نکند، ساختار
حقیقی قدرت با
یک تاخیر شکل
های گذشته را
بازتولید
کرده و از نو
بروز می دهد.
جنبش مدنی
زمانبر است...