گزارش
دردهای
بیدرمان
کرونایی شدن
مژگان
دبیری
موجود
زنده یعنی
موجودی هشیار
و پویا. به برگهای
درختان وگلها
که نگاه میکنیم
چرخش هر کدام
به سوی نور
خبر از زندگی
و پویایی میدهد.
در این مسیر
انسان که
هوشمندترین
وتواناترین
جانداران است
در هر زمان
چنان خود را
بر موج حوادث
سوار میکند
که دیدن وتعمق
در آن یعنی
دعوت شدن به
نمایشی تمام
نشدنی از کمدی
و تراژدی که
قرنهاست
آغاز شده و
اینکه تا کجا
ادامه خواهد
داشت از تصور
من یکی خارج
است. و این
روزهای پاندومی
چالشی است که
انسانها را
به مبارزه با
مرگ و حفظ
حیات دعوت
کرده است. من
از نحوه
مبارزه
اقتصادی و
اجتماعی
جوامع مختلف
فقط در حد
اطلاعات
رسیده از رسانهها
مطلعم، اما در
چند روز گذشته
به صرف درگیر شدن
خودم در
ماجرا، به
خاطر
بیمارشدن
پسرم، با
مسایل
بهداشتی
واقتصادی در
این تهران
زیبا مواجه
شده و مزهی
تلخ آن را
بدجور چشیدم.
ابتدا
باید اذعان
کنم که در این
۹ماه همهگیری
کرونا، من و
پسرم تمامی
پروتکلهای
بهداشتی را
رعایت کردهایم.
پسرم اجبارا
سر کار میرفت
و در شرکتی که
کار میکند
نیز همه
کارکنان شرکت
مسولانه عمل
کردهاند. اما
در این شرایط
فقط کافی است
یک نفر سهلانگاری
کند، کما
اینکه همین
اتفاق هم
افتاد: یکی از
کارکنان که
تمام خانوادهاش
در گیر بیماری
شده بودند با
پنهان کردن
موضوع مدتی سر
کار میآمد.
و چون خودش
فقط یک روز تب
مختصری داشته
تصور و تحلیلش
این بوده که
مشکلی ندارد.
اما تمامی
کارکنان بخشی
که در آن کار
میکرده را
مبتلا میکند
و پسرم بیاطلاع
از این موضوع
و به شکل
تصادفی ۱۱روز
پیش به خانه
من آمد. من
یعنی زنی
تنها، در سنین
بالای شصت، با
بیماریهای
زمینهای
بسیار که حتی
به سختی میتوانم
راه بروم.
چون
پنجشنبه بود
جمعه را هم
ماند و برای
شنبه که آماده
رفتن به سر
کار شد به او
خبر دادند که
احتمال دارد
مبتلا شده باشد.
همان روز تست
داد و مشخص شد
که تستش مثبت
است. روز بعد
از انجام تست
دوی ماراتن ما
به سمت قطرههای
حیات آغاز شد.
ابتدا متوجه
شدیم که
بیمارستانهای
دولتی برای
پذیرش بیمار
جا و امکانات
ندارند.
بیمارستانهای
خصوصی هم بخش
کرونا ندارند
اما بوسیله
تیمهایی که
تشکیل دادهاند
بیمار را زیر
نظر میگیرند.
ما هم زیر نظر
پزشکان
بیمارستان
آتیه قرار
گرفتیم.
پزشکان،
پرستاران و
مسئولین آزمایشگاه
که با
بیمارستانها
قرار داد بستهاند
بابت
خدماتشان از
بیمار پول میگیرند
و به بیمارستان
پورسانت میدهند.
صرفا
جهت اطلاعرسانی
هزینهها را
اعلام میکنم:
هر بار ویزیت
بیمار توسط
پزشک (که
حداقل روزی یک
بار باید صورت
بگیرد): ۸۰۰
هزار تومان؛ وصل
کردن سرم که
داروهای لازم
در آن ریخته
میشود، به
همراه
پرستاری که تا
اتمام سرم
باید در خانه
بماند: ٥٠٠
هزار تومان؛
دستمزد مسئول
آزمایشگاه برای
گرفتن خون و خلط سینه
٨٠٠ هزار
تومان؛ و
نهایتا گرفتن
نسخه و دارو
که تازه متوجه
میشوید در
ابتدای راه
هستید و علاوه
بر پوشیدن کفش
آهنین برای
رفتن به
داروخانههای
دولتی، ملی و
شبانهروزی
برای یافتن
داروخانهای
که دارو را
داشته باشد،
با مافیای
دارو هم روبرو
هستید.
دوستان
داروخانهدار
وقتی مطمئن میشوند
که معرف دارید
و احتمالا
«مامور»
نیستید شماره
حساب اعلام میکنند
که ابتدا پول
دارو را
بریزید تا بعد
به شما تلفن
کنند و بروید
دارو را تحویل
بگیرید. مثلا
برای ده عدد
قرص که بسته
۲۸تایی آن
آزاد و بدون
بیمه ۹۰۰هزار
تومان است سه
ملیون و صد
هزار تومان از
ما گرفتند. آن
صدهزار تومان
«ناقابل» هم بهقول
خودشان پول
پیک است! و
متاسقانه چون
این بیماری
فعلا داروی
مشخصی ندارد
وعکس العمل بیماران
برمبنای
آزمون وخطاست
ممکن است ۲۴
ساعت بعد پزشک
دارو را عوض
کند و داروی
جدیدی تجویز
کند و برای
یافتن و خریدن
داروی جدید باز
باید همان
روند ابتیاع
داروی قبلی را
از سربگیری و
این بار مثلا
آمپول صدهزار
تومانی را به
قیمت دو
میلیون تومان
بخری.
از
آنجا که به
بیماری
کنجکاوی
مبتلا هستم پس
از کنکاشهای
بسیار متوجه
شدم که این
پزشکان،
پرستاران و
کادر درمانیِ
سرخانه و به
قول خودشان
«همراه بیمار»
از فارغ
التحصیلان
بیکار و یا
کادر درمان
قرار دادی
هستند که این
موقعیت
برایشان فرصت
شغلی فراهم
کرده است. از
فقر و نداری
بنالیم یا از
بیکاری
جوانان تحصیلکردهامان!
شاید به همین
دلیل از اینکه
اقلا تعدادی
از جوانان
تحصیلکرده و
بیکارمان
فرصتی برای
کسب و کار و
درآمد پیدا
کردهاند
خوشحال هم شدم
و دلم گرم شد
که اقلا برخی
از آدمهای
تنها و بیدست
و پا که مثل من
«دستشان به
دهانشان میرسد»
میتوانند
امیدوار
باشند که این
«همراهان
بیمار» به
عزیز
بیمارشان
رسیدگی میکنند.
و قطعا فقط
تعداد محدود و
معدودی این امکانات
را دارند و
کسانی شاید با
فروش زار و زندگیشان
موفق به
پرداخت این
هزینههای
سرسامآور
بشوند: هزینهای
برابر با ٥ تا
ده میلیون
تومان فقط
برای خدمات یک
ماه.
این تیمها
علاوه بر
پزشک، پرستار
و مسئول
آزمایشگاه،
رانندگانی
شبانهروزی در
اختیار دارند
که در صورت
نیاز بیمار به
سیتیاسکن یا
کارهای دیگر
او را سریع به
بیمارستان منتقل
کنند. حتی
متوجه شدم هتلهایی
طبقات و اتاقهایی
را آماده کردهاند
برای
بیمارانی که
به هر دلیل میخواهند
در خانه خود
نباشند و در
آنجا زیر نظر
کادر پزشکی،
خدمات پزشکی و
مراقبتی
دریافت میکنند.
گرچه از اینکه
کسانی همچون
خدمه هتل یا رانندگان
فرصتی برای
کسب و کار
پیدا کردهاند
خوشحالم اما
مطمئنم این
خدمات فقط
نصیب از ما
بهتران میشود
و نه مردم
طبقات متوسط و
فرودست: آنانی
که از کرونا
میمیرند و
هرگز نه در
آمار
مبتلایان به
کرونا ثبت میشوند
و نه در آمار
فوتشدگان
کرونایی.
موضوع
دیگری که در
مدت بیماری
پسرم که هنوز
با بهبود کامل
فاصله دارد،
متاثر و
متاسفم کرد بیمسئولیتی
و بیمبالاتی
خود مردم است.
«همراه
بیماری» که
بدون ماسک با
دیگران تماس
میگیرد.
بیمارانی که
به محض مرخص
شدن از
بیمارستان
همراه بقیه
خانواده به
فکر سفر
واستفاده از
دو هفته
تعطیلی میافتند.
و برای
خانواده و
شهری که به آن
میروند
ویروس کرونا
به سوغات میبرند.
و آنچه
که به طور خاص
در این روزها
تجربه کردم که
قطعا اولین و
آخرین نیستم،
تحویل داروی
اشتباه توسط
داروخانه بود.
چهار روز بود
که دارویی را
به عنوان آنتیبیوتیک
برای مداوای
عفونت ریه
پسرم به او میدادم
و روز پنجم
پزشک پس از
اینکه متوجه
شد میزان و
شدت عفونت
تغییر نکرده
با وارسی دارو
متوجه شد که
به جای آنتیبیوتیک
در تمام آن
چهار روز به
او داروی پوکی
استخوان میدادهایم.
مسئول
داروخانه
احتمالا
بواسطه تشابه
اسم دارو به
ما داروی
اشتباه داده
بود و نه پزشک
و نه پرستار
هم در این مدت
متوجه نشده
بودند. پسرم
از دیروز آنتیبیوتیک
را شروع کرده
و امیداوارم
پاسخ بگیرد و
این روزهای
سخت تمام شود.
روزهای سختی
که فقط آنانی
که تجربه کردهاند
طعم تلخش را
میدانند.
عزیزی که در
تب میسوزد،
نمیتوانی
دستش را
بگیری، به
آغوشش بکشی و
حتی به اتاقش
بروی، تو
نگران او هستی
که جان سالم
بدر ببرد و او
نگران تو که
آلوده نشوی.
٢٩
آبان ١٣٩٩