تهران
ما حراج، یا
چگونه «شهر ما
خانهی
دیگران» شد
مهرداد
امامی
لازم
نیست حتماً
دانشی تخصصی
در مورد
فرآیندهای
خصوصیسازی،
مالیسازی،
سلب مالکیت و
غیره به عنوان
وجوه ایدئولوژی
نولیبرال
داشته باشیم
تا متوجه شویم
چه اتفاقی
دارد برای
فضاهای شهری
اطرافمان میافتد.
همهی ما به
عنوان
شهرنشینانی
که زندگی
روزمرهی خود
را از خلال
حضور در
فضاهای
گوناگون شهری
سپری میکنیم،
بارها شاهد آن
بودهایم که
فضاهایی که
سالیان
متوالی از
نزدیکیشان
میگذشتیم،
امروز یا دیگر
وجود فیزیکی
ندارند یا
تبدیل به
فضاهایی
خصوصی جهت
فروش کالاها،
تبلیغ،
بازاریابی و
غیره شدهاند.
به بیان دیگر،
فضاهایی که تا
پیش از این تحت
عنوان «فضاهای
عمومی» از آنها
نام برده میشد،
رفتهرفته
دارند جای خود
را به
«فضاهایی
خصوصی» میدهند
که فلان شرکت
یا شخص سرمایهدار،
مالک آنهاست.
این حرف شاید
شوخی به نظر
برسد، اما در
سالیان اخیر
از دستشوییهای
عمومی در سطح
شهر تهران
گرفته تا
خدمات تفریحی
و ارتباطی به
نحوی فزاینده
تحت سیطرهی
منطق سودمدار
سرمایه، چه در
شکل خصوصی و
چه دولتی آن،
قرار گرفتهاند.
به عبارت
دیگر، اگر تا
چند سال پیش
«شهر ما، خانهی
ما» بود، یا
دستکم قرار
بود چنین تلقی
شود، امروز
«شهر ما» در حال
تبدیل شدن به
«خانهی
دیگران» است.
دیگرانی که
بدون اغراق،
فارغ از اینکه
فضا/مکانهای
شهری اساساً
حاوی چه روایتهایی
هستند و نماد
کدامین وقایع
تاریخی محسوب
میشوند و
افراد چه
خاطرهای از
آنها دارند،
صرفاً به فکر
انباشت
سودهای کلانی
هستند که
امروز نیز بهسان
گذشته، قدرت
فزایندهای
به دارندهگانشان
میبخشند.
جالب اینکه
تمام این
سودجوییهای
فردی یا گروهی
نیز تحت عنوان
عناصر نوکننده
یا توسعهبخش
حیات شهری جا
زده میشوند.
تو گویی
سرمایهگذاران
یا کاسبکاران (entrepreneur) به
هیچ چیز غیر
از توسعهی
کالبدی/فضایی
شهرها نمیاندیشند
و خیرخواهانی
هستند که خود
را یا سرمایهی
خود را قربانی
نوسازی فضای
زیست شهری
تمام شهروندان
میکنند! بد
نیست برای خط
بطلان کشیدن
بر چنین ادعاهای
دغلکارانهای
نقلقولی از
تجربهی شهری
(1392) دیوید هاروی
در باب نسبت
صاحبان پول و
فضا با قدرت
اجتماعی
بیاوریم:
«... قدرت
شکل دادن به
فضا بهسان
یکی از قدرتهای
حیاتی کنترل
بر بازتولید
اجتماعی جلوه
میکند.
دقیقاً بر
همین مبناست
که دارندگان
مهارتهای
حرفهای و
تخصصی فضا را
به شکل موثر و
عینی- مهندسان،
معماران،
برنامهریزان
و سایرین- شکل
میدهند و
قدرت معینی را
کسب میکنند و
دانش تخصصی
خود را به
منافع مالی
تبدیل میکنند»
(هاروی، 1392: 78).
تبدیل
شدن دانش
تخصصی به
منافع مالی،
همانطور که
هاروی در کتاب
خود از آن
صحبت میکند،
میتواند به
میانجی تصاحب
پول، زمان و
فضا اتفاق
افتد. در این
میان،
توانایی تسلط
بر فضا بنا به
گفتهی
هاروی، از
اهمیت
راهبردی
برخوردار است:
«همین اصل در
رابطه با
مبادلهی
کالا نیز صادق
است. هر مدیر
سوپرمارکتی
نیز میداند
که سیطره بر
فضایی
راهبردی درون
ساختار کلی
فضای اجتماعی
ارزشی معادل طلا
دارد. همین
ارزش فضاست که
بنیان رانت
زمین است»
(همان، 76). به
همین دلیل است
که واگذاریهای
فضاهای عمومی
به خصوصی یا
خصوصیسازی
فضاهای عمومی
عمدتاً در
میادین،
گذرگاهها و
خیابانهای
اصلی و پرتردد
شهر انجام میشود.
حال،
با ذکر اهمیت
سیطره بر فضا
و نسبت آن با
قدرت و کنترل
اجتماعی میتوانیم
دقیقتر به
موضوع ابتدای
این نوشته
بپردازیم.
خصوصیشدن
فزایندهی
فضاهای عمومی
در شهر تهران
از طریق
واگذاری ساختمانها
و اراضی دولتی
و نیمه-دولتی
از جانب
شهرداری و
نهادهای
عمومی به بخش
خصوصی یا
صاحبان مستقل
سرمایه منجر
به شکلگیری
انواع جدید و
البته مشخصاً
سودمدارانهای
از فضاهای
مصرفی-تبلیغاتی
شده است. همین
فرآیند را میتوان
در سایر
شهرهای بزرگ
ایران نیز
مشاهده کرد،
اما به طور
مشخص سرعت
سربرآوردن
چنین فضاهایی
در شهر تهران
بسیار چشمگیر
بوده و ظاهراً
خواهد بود. در
این میان، همانطور
که گفته شد،
آنچه بیش از
هر چیزِ دیگر
تابنیاوردنی
و نفرتانگیز
مینماید،
ژست انساندوستانه
و خیرخواهانهی
کاسبکاران و
سرمایهگذاران
خصوصی در
«فضاهای
عمومی» است. به
طور مثال،
ارجاعتان میدهم
به سخنان بابک
زنجانی، از
نوظهوران
بورژوازی
تجاری ایرانی،
که در فیسبوک
خود در واکنش
به خرابیهای
به بار آمده
توسط پروژهی
«مالسازی»اش
در خیابان
ایرانزمین
واقع در شهرک
غرب تهران، که
بنا به دلیل کار
غیرکارشناسی
منجر به نشست
چندین متری زمین
در وسط خیابان
شده و به برخی
از خانههای
اطراف نیز
خسارت وارد
کرده بود، چنین
گفت: «در هر
صورت ٣ یا ٤
منزل در
نزدیکی پروژه
واقع است که
برای احتیاط
در هتل
استقلال و یا
آزادی رزرو و
مستقر شدند و
همه مهندسین
در حل رفع این
موضوع پیگیر
شبانه روز
هستند. در هر
صورت حادثه و
خطر هر چقدر
هم که محاسبه
شود قابل پیش
بینی نیست و
همه ما هم در
محلی زندگی
میکنیم که همه
چیز ماشینی و
از زندگیهای
سنتی بیرون
است و برای
رفاه خانواده
و آیندگان
هموطنانمان
مجبور به
ایجاد پروژهای
مناسب هستیم و
این حوادث هم
قابل پیشبینی
نیست. من به
مسولین
شرکتهایم
گفتم کار گروه
ویژه ایجاد
کنند و استرس
را از مردم به
درستی دور
کنند و هر
امکانی برایً
همسایگانمان
هست محیا
سازند و هر کس
هم نگرانی از
محل خود دارد با
قیمت
کارشناسی ملک
خود را به ما
واگذار کند
البته قابل
ذکرم هست
ایجاد این
پروژه اقتصاد املاک
آن محل را
متحول خواهد
کرد و تلافی این
روزهای سخت از
تن همسایگان و
هموطنانم بیرون
خواهد آمد» (به
نقل از صفحهی
شخصی بابک
زنجانی در فیسبوک،
بدون ویرایش).
آنچه
کاسبکاران
یا سرمایهگذارانی
چون زنجانی
بدان میبالند،
همانطور که
مارکس زمانی
میگفت، فقط
یک چیز است:
«گسترهی قدرت
پول همان
گسترهی قدرت
من است»
(مارکس، 1387: 220).
امثال زنجانی
بهواسطهی
در اختیار
داشتن مقادیر
هنگفت پول در
اَشکال
گوناگون
سرمایه،
توانایی
انجام هر آنچه
را که
بخواهند،
دارند و از
این رو گمان
میبرند
خودشان و
سرمایهشان،
از آنجا که در
لایهای از
کمک به هموطنان
خسارتدیده
پنهان شدهاند،
جلوِهی تمام
نیکیهایند:
«آدم رذل،
دغل، بیهمه
چیز و سفیه
هستم اما پول
و طبعاً صاحب
آن عزت و
احترام دارد.
پول سرآمد
تمام خوبیهاست
پس صاحبش نیز
خوب است.
علاوه بر این،
پول مرا از
زحمت دغلکاری
نجات میدهد
بنابراین فرض
بر این قرار
میگیرد که
آدم درستکاری
هستم» (همان، 220-221).
علاوه
بر ژست انساندوستانهای
که این قبیل
کاسبکاران
به خود میگیرند،
باید به تبعات
اجتماعی-فرهنگی
پروژههای
خصوصیسازی
فضاهای عمومی
شهر نیز توجه
داشت. بگذارید
اجمالاً
نگاهی به یکی
از تأثیرات
مخرّب اجتماعی
این پروژهها،
مثلاً رشد
قارچگونهی
مجتمعهای
تجاری
بیاندازیم.
تبدیل فضایی
عمومی، که تمام
افراد فارغ از
ظاهر و پول
درون جیبشان
میتوانند از
آن استفاده
نمایند، به
فضایی خصوصی
که تنها بخش
خاصی از افراد
با ظواهری
مشخص «امکان»
ورود و
استفاده از آن
را دارند، در
وهلهی نخست
منجر به جدایش
عینی طبقات
اجتماعی-اقتصادی
در بهرهمندی
از فضاهای
شهری و سپس
تعمیق و تثبیت
شکافهای
طبقاتی میشود.
اگر فکر میکنید
سخن نامربوطی
میگویم،
امتحانی ساده
انجام دهید.
یکی از روزهایی
که برای خرید
یا پرسهزنی
یا هر دلیل
دیگر قصد
عزیمت به مجتمعهای
تجاری
پرتعداد در
تهران را
دارید، مخصوصاً
اگر آن مجتمعها
در مناطق مرفهنشین
واقع شدهاند،
دقایقی را صرف
زیر نظر گرفتن
نحوهی
برخورد
مأموران
انتظامات یا
همان نگهبانها
با افرادی
کنید که پوشش
«شیک» ندارند و
عمدتاً برای
پرسهزنی به
چنین فضاهایی
میآیند. در
غالب موارد،
نگهبانان، که
از قضا خودشان
هم وضعیت
اقتصادی خوبی
ندارند، که
اگر داشتند
احتمالاً
نگهبان مجتمعهای
تجاری آنچنانی
نمیشدند که
بخواهند نگاه
تحقیرآمیز
متموّلان را
به جان بخرند،
برخوردی
زننده با این
قبیل اشخاص
«غیر-شیکپوش»
میکنند و در
بعضی موارد
اساساً از
ورودشان
جلوگیری مینمایند.
بگذارید دیگر
صحبتی از نحوهی
برخورد مغازهداران
و
خریدکنندگان
این قبیل
مجتمعهای
تجاری با
اشخاص مذکور
به میان
نیاورم، که آن
خود مصیبتی
است دیگر!
به
کوتاه سخن،
آنچه سعی
کردیم در این
نوشته بدان
بپردازیم
اشاراتی گذرا
و شاید
نامنسجم به
وقایعی بود که
حیات فضایی شهر
تهران و نیز
سایر کلانشهرهای
ایران را در
سالیان اخیر
به واسطهی
قدرت یافتن
بورژوازی
تجاری درگیر
خود کرده و بهتدریج
تأثیرات
غالباً مخربش
را در جامعهی
ایران آشکار
میکند. تشدید
تضادهای عینی
میان صاحبان
درآمدهای
بالا و پایین
در قالب ایجاد
فضاهایی خاص
متموّلان و
بعضاً
جلوگیری از
ورود
فرودستان به آن
فضاها، تبدیل
کاربریهای
عمومی برخی از
فضاهای شهری
به امتیازات خاص
برای گروههای
اقتصادی صاحب
سرمایه،
تأکید بر
توسعهی
کالبدی شهر در
شکل نوسازی و
ایجاد
روزافزون مجتمعهای
تجاری بدون
توجه به
مقتضیات
اجتماعی-فرهنگی،
یکسانسازی
ریختشناختی
فضاهای عمومی
با احداث
مجتمعهای
چندمنظورهی
مشابه و
مواردی از این
دست تنها بخشی
از بهاصلاح
«دستاوردهای
درخشان» پروژههای
خصوصیسازی
فضاهای عمومی
در شهر تهران
بوده است. امروز،
یکی از اصلیترین
وظایفی که
مدافعان
کاربری عمومی
فضاهای شهری
در شرایط عدم
وجود جنبشی
اجتماعی در حمایت
از «حق به شهر»
باید بدان
اقدام ورزند،
ایجاد موانعی
مردمی برای
جلوگیری از
واگذاری بیرویهی
فضاهای عمومی
به سرمایهگذاران
خصوصی است.
بدین منظور هر
فرد میتواند
روایت/تحلیل
خود را از
نابودی یا
خصوصی شدن
فضایی عمومی
در نزدیکی محل
زندگی، کار،
تحصیل یا اوقات
فراغت خود
بنویسد و آن
را به واسطهی
شبکههای
اجتماعی،
روزنامههای
سراسری،
نشریات و
میزگردهای
دانشجویی، صحبت
در فضاهای گفتوگویی،
نامه به اعضای
شورای شهر،
شهرداری، مجلس
و هر نهاد
دیگر به گوش
مسئولان امر
برساند تا اینگونه
تلقی نشود که
گویی تمام
مردم، همانند
سرمایهگذاران
و کاسبکاران،
از خصوصیسازی
فضاهای عمومی
مانند
میادین،
ساختمانهای
اطراف میادین
(مثلاً
ساختمان گاج
در میدان
انقلاب
تهران)، مجتمعهای
تجاری و غیره
خشنودند و این
اتفاقات را به
نفع خود میدانند.
«حق به شهر»
همانطور که
هاروی میگوید،
«حقی عمومی
است، نه فردی».
منابع:
*دیوید
هاروی، تجربهی
شهری، ترجمه
عارف اقوامیمقدم،
نشر پژواک،
تهران: 1392
*کارل
مارکس، دستنوشتهی
اقتصادی و
فلسفی 1844،
ترجمه حسن
مرتضوی، نشر
آگه، تهران: 1387
برگرفته
از «انسان
شناسی و
فرهنگ»
http://anthropology.ir/node/20851