صاحبان
ثروت و قدرت ،
اشباع انباشت
،
انحطاط
نظام سرمایه
داری و ضرورت
ایجاد
« جهانی
بهتر»
یونس
پارسا بناب
1 – رشد
عظیم و گسترش
اقتصاد
سرمایه داری
در اکناف جهان
(
گلوبالیزاسیون
) عموماً توسط
تحلیلگران و
اقتصاددانان
حامی نظام
جهانی به
عنوان یک
پدیده جدید که
فقط در ربع
آخر قرن بیستم
به وقوع پیوست
، معرفی میشود .
ولی واقعیت
های تاریخ
تکامل سرمایه
داری نشان میدهد که
شکلگیری و رشد
اقتصاد جهانی
ماورای مرزهای
بین المللی یک
پدیده جدیدی
نبوده بلکه تاریخ
آن به آغاز
قرن شانزدهم
میرسد .
مضافا باید
تأکید کرد که
روند جهانی
گرائی صرفا
محدود به حرکت
سرمایه و تقسیم
کار در سطح
جهانی بوده و
ضرورتا این
جهانی شدن
اجزاء سیاسی ،
اجتماعی و
فرهنگی بشریت
را در بر نمیگیرد . به
کلامی دیگر آن
چه که جهانی
شده ( و منطق حرکت
آن جوهر هستی
نظام را در بر
میگیرد
) چیزی غیر از
سرمایه نیست .
لاجرم امروز
ما در حالی که
شاهد حضور یک
نظام جهانی
اقتصادی
هستیم ولی
علائمی از
وجود یک " دولت
جهانی " را نمی
بینیم .
2 – تقسیم
کار در سطح
جهانی بتدریج
کشورهای جهان را
در دویست سال
گذشته به " دو
حوزه
ژئوپلیتیکی " (
دو نیمکره )
نابرابر ،
لازم و ملزوم
و مکمل هم
شامل کشورهای
مرکز " مسلط "
از یک سو و
کشورهای
پیرامونی "
دربند " از سوی
دیگر تقسیم
کرد . در مسیر
تاریخ بویژه
در صد و پنجاه
سال گذشته اولیگارشی
ها ( هیئت
حاکمه )
کشورهای مسلط
مرکز با حمایت
و عنایت
اولیگوپولی
های انحصاری مالی
پیوسته با
استثمار و
تاراج منابع
انسانی و
طبیعی
کشورهای
پیرامونی در
بند به پروسه
انباشت
سرمایه از
طریق سود
تشدید بخشیدند
. بقا و ادامه
زندگی کلیت
نظام بستگی کامل
به این پروسه
بی پایان
انباشت
سرمایه دارد .
شایان توجه
است که انگیزه
نظام برای
انباشت بی
پایان سرمایه
نه تنها به
پروسه های مبارزات
طبقاتی در سطح
ملی و منطقه
ای و قاره ای و
جهانی دامن
میزند بلکه به
رقابت های
گاها خونینی
نیز در بین
خود
اولیگوپولی
های انحصاری (
که دائما خود
را حامیان
مقررات حاکم
بر " بازار
آزاد " اعلام
میکنند ) منجر
میگردد .
3 – در
واقع
اولیگوپولی
های حاکم بر اولیگارشی
های دولتی آن
چه که
میخواهند
ایجاد آزادی
در بازار نیست
بلکه ایجاد
بازار واحدی است
که آنها
بر روی آن
کنترل کامل
داشته و یا بر
سر کنترل آن
با همدیگر
رقابت کنند .
تصور کنید که
ما واقعاً یک
بازار آزاد به
معنی واقعی آن
داشتیم در آن
صورت در این
بازار خریداران
از طریق "
مذاکره "
معامله و یا "
چانه زنی " با
فروشندگان
شرایطی به
وجود می آورند
که عرضه
کنندگان
مطلقاً فقط به
سود اندک و
نازلی دست
میافد . در
واقعیت آن چه
را که کلان
سرمایه داران
میخواهند و
برای آن تلاش
میکنند چیزی
غیر از
استقرار کامل
انحصار در بازار
جهانی نیست .
ولی چون امر
ایجاد و
استقرار کامل
انحصار خالص
در تاریخ
سرمایه داری
به خاطر وجود
فراز و نشیب
های مارپیچی
بازار جهانی مشکل
و سخت بوده در
نتیجه سرمایه
داران با کنترل
و حمایت دولت
های قوی شرایط
را برای ایجاد
اولیگوپولی
های حاکم بر
بازار واحد جهانی
را آماده
ساختند .
4 – در
مسیر پروسه
انحصاری سازی
اولیگوپولیستی
است که
عموماً از
درون کشورهای
مسلط مرکز (
شمال ) یک دولت
قدرتمندتری
موقعیت هژمونیکی
پیدا کرده و
عملاً در راس
نظام جهانی
سرمایه قرار
میگیرد
. اجزاء و
مولفه های
اصلی این قدرت
و موقعیت هژمونیکی
قدرت
بلامنازع
نظامی در جهان
و تسلط کامل
بر امور
تجارتی و مالی
در سطح جهانی
می باشد . نگارنده
در این نشریه
طی مقالاتی
چند و چون نقش
میلیتاریسم
در تاروپود (
متابولیسم )
نظام و راس آن (
آمریکا ) را
مورد بررسی و
تفسیر قرار داده
است . در این جا
شایان توجه است
که مجموعه ای
از خصوصی
سازیها و دیگر
سیاست های ضد
تنظیماتی در
آمریکا در فاز
فعلی گلوبالیزاسیون
( بازار آزاد
نئولیبرالی )
شرایط را
آماده ساخت که
از میان دویست
بانک بزرگ
بتدریج چهار
بانک غول آسا – "بانک
آمریکا " ( با دو
و نیم تریلیون
دلار ) ، " جی پی
مورگان " ( با
دو تریلیون
دلار ) ،" سیتی
گروپ "( با دو تریلیون
دلار ) و" ولسی
فارگو" ( یک و
نیم تریلیون
دلار ) - کلیه
امور مالی
آمریکا و بخش
اعظمی از جهان
را تحت کنترل
خود قرار دهند
. انحصار امور
مالی در سطح
جهان توسط این
بانک های غول
آسا که بعضی
تحلیلگران آنها را "
چهار اسب سوار
" نامیده اند
بدون نقش فعال
دولت نمی
توانست عملی
گردد . به
عبارت دیگر رابطه
قدرقدرتی
دولت با
انحصار طلبی
اولیگوپولی
ها یک رابطه
علت و معلول
نیست بلکه
صرفا یک رابطه
لازم و ملزوم
و مکمل هم است .
لاجرم با تضعیف
و فرود و سقوط
یکی عمر دیگری
نیز به پایان
خود میرسد .
نقش دولت
قدرتمند با
موقعیت
هژمونیکی در
استقرار شبه
مونوپولی ها (
اولیگوپولی
ها ) یک مضمون
جدیدی در
تاریخ سرمایه
داری معاصر
نیست . نزدیک
به نود وپنج
سال پیش ،
لنین در کتاب "
دولت و انقلاب
" تأکید کرد که
" دولت در خدمت
طبقه سرمایه داران
به عنوان
ستمگر علیه
پرولتاریا
عمل میکند " . سال
ها بعد
آنتونیوگرامشی
نیز گفت با استقرار
و تامین
موقعیت
هژمونیکی یک
دولت مشخص
نظام جهانی
نیز تسلط خود را
بر جهان تضمین
میسازد
. قدرت
هژمونیکی با
استفاده از
ابزارهای نژادپرستی
( راسیسم ) و
تبعیض جنسی (
سکسیسم ) و
ترویج یک رشته
همبستگی ها و
تضادهای کاذب
خیلی از توده
های مردم را
در دام " توهمات
خانوادگی "
محبوس می سازد
" تا کنترل
دائم و همیشگی
اولیگوپولی
ها را در سطح
جهان تامین سازد .
5 – عمر
شکلگیری و رشد
موقعیت
هژمونیکی
دولت های مقتدر
در تاریخ
سرمایه داری
کوتاه بوده و
بعد از مدت
زمان معینی یک
قدرت هژمونیک
( مسلط ) جای خود
را بتدریج به
یک قدرت
هژمونیکی
نوظهور در
نظام واگذار
میکند .
امپراطوری
انگلستان در
قرن هیجدهم و
نوزدهم
بتدریج به یک
قدرت بزرگ در
سطح جهانی
تبدیل گشت و
از دو دهه آخر
قرن نوزدهم تا
آغاز جنگ
جهانی اول ( 1914 )
به یک قدرت
هژمونیکی
بلامنازع
تبدیل گشت . در
این دوره که
تقریباً سی
سال طول کشید
، امپراطوری
انگلیس در سه
گستره تجارت ،
امور مالی و
امور نظامی
قدرت
بلامنازع
هژمونیکی خود
را به طور
مستقیم و غیر
مستقیم در سراسر
جهان اعمال
ساخت . بعد از پایان
جنگ جهانی اول
در 1918 افول و
فرود هژمونی انگلیس
شروع گشت .در
پروسه این
ریزش که نزدیک
به بیست سال (
از 1918 تا 1939 ) طول
کشید ، مرکز
امور مالی جهان
از لندن به
نیویورک
منتقل گشته و
دلار به جای
پوند به پول
بین المللی
تبدیل گشت . با
افول و ریزش
هژمونی انگلیس
ما شاهد آغاز
حضور و عروج
آمریکا به قله
هژمونیکی
نظام جهانی میشویم .
موقعیت
هژمونیکی
آمریکا
بلافاصله بعد از
پایان جنگ
جهانی دوم
تثبیت گشته و
نزدیک به سی
سال دوام آورد
. در این مدت سی
سال ( 1945 – 1975 )
آمریکا نظم
حاکم در " حوزه
های نفوذ "
کشورهای امپریالیستی
و استعمارگر (
مثل انگلستان
، فرانسه ،
هلند ، بلژیک
، ژاپن و... ) را
یکی بعد از
دیگری درهم
ریخته و
کشورهای درون
آن حوزه ها را
در آسیا ،
آفریقا و
اقیانوسیه به
زیر سلطه
بلامنازع
تجارتی ، مالی
و نظامی
سرمایه داری
جهانی به
سرکردگی خود در
آورد .
6 – افول
و ریزش هژمونی
آمریکا در
جهان در آغاز
دهه 1970 آغاز گشت .
عکس العمل
هیئت حاکمه
آمریکا به این
ریزش که به
موازات آغاز
بحران
ساختاری سرمایه
داری آغاز گشت
، توسل به
تشدید پروسه
گلوبالیزاسیون
سرمایه ( این
دفعه در فاز
نئولیبرالیستی
آن ) بود . علل
ریزش موقعیت
هژمونیکی
آمریکا که بعد
از عملکرد
دولت آمریکا
نسبت به واقعه
مرموز یازده
سپتامبر 2001
تشدید یافت ،
از طرف
اندیشمندان
مارکسیست و
دیگر چالشگران
مورد بررسی
قرار گرفته
اند توجه به آنها در
ارتباط با
ساختمان و
تعبیه
استراتژیکی های
مبارزاتی در
جهت به چالش
طلبیدن نظام و
استقرار "
جهانی بهتر "
حائز اهمیت می
باشند . روند
فرود و نزول
آمریکا به
عنوان یک قدرت
هژمونیکی با
ویژه گی های
انحطاط و سقوط
قدرت های
هژمونیکی در
تاریخ بشر
همخوانی و
نکات مشترک
دارد . بخشی از
این تشابهات
عبارتند از : روال
انزوای
آمریکا در
افکار و انظار
عمومی مردم
جهان بویژه در
سی سال گذشته (
در دوره فاز
فعلی
گلوبالیزاسیون
= رواج اندیشه
ها ومقررات "
بازار آزاد "
نئولیبرالی )
، ازدیاد
پراکندگی و
تضعیف قوای
نظامی و
بالاخره رسیدن
نظام به دوره
کهولت ،
فرتوتی و
ورشکستگی . ولی
بررسی تاریخ
عمر هژمونیکی
آمریکا به
عنوان راس
نظام و پروسه
ریزش و نزول
موقعیت آن در
سطح جهانی
نشان میدهد
که دو عامل
اصلی در تشدید
پروسه فرود
آمریکا از
موقعیت
هژمونیکی نقش
اساسی داشتند
. این دو عامل
عبارتند از : 1 –
بروز و رشد سه
چالش علیه نظام
در بحبوحه
اوجگیری
موقعیت
هژمونیکی آمریکا
در سالهای 1975 – 1955 و 2
– تبدیل
آمریکا از یک
نیروی امپریالیستی
" غیر ارضی " به
یک نیروی
امپریالیستی "
ارضی محور " در
عصر
گلوبالیزاسیون
" بازار آزاد "
نئولیبرالی .
7 – به
غیر از فعل و
انفعالات
درون خود نظام
( آغاز بحران
ساختاری در
دهه 1970 ) یک عامل
دیگری نیز در
شکلگیری و رشد
انحطاط و فرود
قدرت
هژمونیکی
آمریکا در سطح
جهان در سال
های 1970 – 1966 نقش فوق
العاده ایفاء
کرد . این عامل
منبعث از عروج
سه چالش بزرگی
بود که به سان
" سه ستون
مقاومت "
متجاوز از یک
دهه بطور جدی
در مقابل
ماجراجوئی
های سیاسی و
فرهنگی و
تجاوزات
نظامی آمریکا
در سه منطقه
ژئوپلیتیکی
جهان قد علم
کرده و در "
انقلاب ماه می
1968 " به اوج
شکوفائی خود
رسیدند . این
سه ستون
مقاومت در سه
منطقه مهم
ژئوپلیتیکی
عبارت بودند
از : جنبش عظیم
کارگری در
اروپای
آتلانتیک ( در
غرب ) ، بلوک
سوسیالیستی
سوویتیسم ( در
شرق ) و جنبش
های رهائیبخش
ملی در جهان
سوم ( در جنوب ) .
با این که این
سه ستون مقاومت
بعد از مدتی
در مقابل یورش
بویژه راس
نظام ( آمریکا )
یکی بعد از
دیگری با ریزش
و سقوط روبرو گشته
و به پایان
عمر خود
رسیدند ولی
قدرت هژمونیکی
آمریکا از
فرود و حرکت
در جهت ریزش
سریع باز نه
ایستاد . آهنگ
حرکت آن با
آغاز و توسعه
بحران
ساختاری دهه 1970
و بویژه بعد
از فروپاشی و
تجزیه شوروی و
پایان دوره
جنگ سرد تشدید
یافت . دقیقاً
در این دوره
از فرود و
نزول است که
جهانیان شاهد
تبدیل راس نظام
از یک نیروی
امپریالیستی
بلامنازع "
غیر ارضی " به
یک نیروی
امپریالیستی ارضی
محور میشوند .
8 – آمریکا
در دوران اوج
قدرقدرتی خود
( از 1945 تا 1975 ) از مشروعیت
و نفوذ قابل
ملاحظه ای در
کشورهای مختلف
جهان بویژه در
کشورهای مسلط
مرکز برخودار
بود . این
موقعیت
هژمونیکی فقط
به نیروی نظامی
اش محدود
نبوده و بلکه
این سیطره (
هژمونی فرهنگی
به قول
آنتونیوگرامشی
) در دیگر
گستره های
اجتماعی ،
سیاسی ،
اقتصادی ،
تجارتی و امور
مالی و
ایدئولوژیکی
نیز حضور فعال
داشت . بطور مثال
، در این دوره
آمریکا به
تنهائی صادر
کننده متجاوز
از پنجاه تا
شصت در صد کل تولیدات
صنعتی جهان
بود . به عبارت
دیگر در آن دوره
آمریکا تولید
میکرد و
جهانیان مصرف
میکردند .
امروز این
روند به روشنی
به عکس خود تبدیل
گشته و
جهانیان
تولید میکنند و
آمریکا مصرف
میکند . مضافا
در این دوره
که اوج دوره "
جنگ سرد " بود
آمریکا در 26
کشور پیرامونی
در بند ( جهان
سوم ) از ایران
در 1953 گرفته تا شیلی
در سال 1973 موفق
گشت بدون حمله
نظامی دموکراتیک
ترین و مترقی
ترین دولت های
ضد امپریالیستی
را یکی بعد از
دیگری
برانداخته و
دولت های کمپرادور
را جانشین آن
دولت ها سازد
، بی جهت نیست
که در آن دوره
آمریکا به نام
" امپریالیست
غیر ارضی " در
میان بخشی از
مارکسیست ها
منجمله لوکاچ
و سال ها بعد
مزاروش معروف
گشت . ولی بعد
از تشدید افول
هژمونی آمریکا
و کاهش شدید
در قدرقدرتی
آمریکا ، راس
نظام مجبور
بود که برای
براندازی
رژیم های " گردنکش
" نه تنها در
کشورهای
نسبتاً بزرگی
مثل یوگسلاوی
، افغانستان و
عراق بلکه در
کشورهای
کوچکی مثل
گرانادا در
جزایر کارائیب
، پاناما در
آمریکای
مرکزی و لیبی
در آفریقای
شمالی به حمله
های بزرگ
نظامی دست
بزند . امروز
آمریکا
برخلاف دوره "
جنگ سرد " هیچ
اهرم قابل
موثری به غیر
از
میلیتاریسم
تحت کنترل خود
ندارد که با
استفاده از آن
بتواند بقای
هژمونی خود را
تامین سازد و
طبعاً به یک "
امپریالیست
ارضی " تبدیل
گشته است .
بدون تردید کاهش
منزلت و
موقعیت
آمریکا در
اذهان و افکار
عمومی ( نه
تنها در
کشورهای در
بند پیرامونی
بلکه حتی در
کشورهای مسلط
مرکز ) همراه
با بروز بحران
ساختاری نظام
سرمایه داری و
مشکلات عدیده
منبعث از آن
نیز نقش های
مهمی در تسریع
و تشدید پروسه
فرود و ریزش
هژمونی آمریکا
بویژه در ده
سال گذشته
ایفاء کرده
اند .
9 – در
شرایط پر از
آشوب و بی
امنی که جنگ
های مرئی و
نامرئی " ساخت
آمریکا " در
سراسر جهان از
یک سو و
ازدیاد
بیکاری و فقر
ناشی از سیاست
ها و مقررات
منبعث از فاز
فعلی گلوبالیزاسیون
( بازار آزاد
نئولیبرالی )
از سوی دیگر حتی
در کشورهای
خودی ( یونان ،
اسپانیا ،
ایرلند و... )
بوجود آورده
میتوان
گفت که بشریت
دوباره وارد
یک " فاز گذار "
گشته و برسردوراهی
رسیده است .
شرایط پر از
آشوب و بی امنی
که امکان دارد
سی تا چهل سال
طول بکشد عمدتا
ناشی از فقدان
ارزش اضافی
کافی و نتیجتا
کاهش در صد
سود ( اشباع
پروسه انباشت
سرمایه ) است .
این کاهش در
سال های آینده
پیوسته در حال
نزول بوده و
به همراه آن
پروسه آشوب و
بی امنی نیز
شدت پیدا
خواهند کرد .
لاجرم میتوان
گفت که نظام
جهانی جدیدی
در حال
شکلگیری است ،
نظامی که بخشی
از ویژه گی
های اصلی نظام
موجود را در
درونش
بازسازی و باز
تولید خواهد کرد
ولی به هیچ
وجه سرمایه
داری واقعاً
موجود کنونی
نخواهد بود .
مارکسیست های متعلق
به مکتب " نظام
جهانی سرمایه
" بر آن هستند
که این نظام
جدید جهانی
یکی از بدیل
های زیرین
خواهد بود : یا
نظامی خواهد
بود که کاملاً
نظام هیرارشی
و خصلت
استثمارگر
نظام فعلی ( بویژه
بر مبنای
تقسیم جهان بر
اساس کشورهای
مسلط مرکز و
کشورهای
دربند
پیرامونی ) را
در خود "
نوسازی " و
تامین خواهد
ساخت یا نظامی
خواهد بود که
با توسعه و
تشدید پروسه
های عدالت
خواهی
اجتماعی و
اقتصادی
نسبتاً
دموکراتیک و
برابری طلب
خواهد بود .
خیلی مشکل است
که حدس بزنم
کدام یک از
این بدیل ها
جایگزین نظام
نابرابر فعلی
خواهد گشت ولی
آن چه که روشن
و نمایان است
، اینست که
این نظام نخواهد
توانست به
بقای خود
ادامه دهد .
بدون تردید اگر
چالشگران ضد
نظام فعلی مثل
دوران سه چالش
اصلی و " عهد
باندونگ " ( 1975 - 1955 ) بتوانند
با اتحاد خود
و " ادغام تنوع
ها " از وقوع تخریب
جهان ناشی از
ماجراجوئی
های نظامی و
سیاست های ضد
محیط زیست
توسط نظام جلوگیری
کنند , در آن
صورت بشریت
موفق خواهد
گشت که " نظمی "
بدون آشوب و
بی امنی با
چشم اندازهای
سوسیالیستی
برپا سازد .
10 – در
هر حال نظام
فعلی که به
دوره فرتوتی و
درماندگی عمر
خود رسیده و
در " بستر موت "
افتاده ، مثل
هر نظامی به
پایان عمر خود
نزدیک شده است
. آن چه نمی
تواند عمر بی
پایان داشته
باشد بالاخره
از بین میرود .
هر نظامی تابع
تاریخ عمر خود
است یعنی در یک
زمان معینی
متولد شده و
طبق قوانین
حاکم به تکامل
خود ادامه
داده و در یک
مرحله معینی "
تعادل " و علت
وجودی خود را
از دست داده و
لاجرم از نفس
میافتد . نظام
سرمایه که
متجاوز از
پانصد سال عمر
کرده امروز با
از دست دادن
تعادل خود به
پایان عمر خود
رسیده است . در
تحت این شرایط
احتمال قوی می
رود که اوضاع
جهان در سال
های آینده بیش
از زمان فعلی
به سوی بیکاری
و فقر و آشوب و
هرج ومرج پیش
رفته و مردم
جهان بیشتر
از حالا با
ناامنی ، قحطی
، ناامیدی و
احساس بی
آیندگی روبرو
گردند . در
تقابل با این
وضع پر از
آشوب ، آشفتگی
که اگر ادامه
یابد جهان ما
را به سوی "
بشریت تهی از
انسانیت " (
بربریت ) خواهد
برد ،
قربانیان
نظام و
چالشگران ضد
نظام چه باید
بکنند ؟
11 – امروز
در بحبوحه
عروج مجدد
امواج خروشان
بیداری و
رهائی از یوغ
نظام در در
کشورهای جنوب
( دیروز در
آمریکای
لاتین ، امروز
در خاورمیانه و
شمال آفریقا و
فردا در دیگر
کشورهای سه
قاره ) نظام
جهانی " فرتوت
" ، " بی
ربط " و " در بستر
موت افتاده " (
و در راس آن
آمریکا ) بیش
از هر زمانی
در گذشته
اعتبارات و
امتیازات
سیاسی ، فرهنگی
اقتصادی و..
خود را نه
تنها در
کشورهای پیرامونی
در بند بلکه
در کشورهای
خودی مرکز (
یونان ،
ایرلند ،
اسپانیا و... )
نیز ازدست
داده و تنها
اهرم و حربه
اش میلیتاریسم
، گسترش جنگ
های مرئی و
نامرئی و
تجاوزات و ماجراجوئی
های نظامی است
. در تحت این
شرایط که آمریکا
شدیدا در
انظار و افکار
عمومی شدیدا ایزوله
گشته و نظام
نیز با
ورشکستگی
روبرو شده است
، ناکامی
آمریکا در
پیشبرد پروژه
نظامی اش شرط
اول و ضروری
در پیروزی
امواج بیداری
ها و رهائی
های خروشان در
سه قاره محسوب
میگردد
. برای این که
این واقعه
تاریخی (
ناکامی راس
نظام در پروژه
نظامی اش )
اتفاق بیافتد
، چالشگران ضد
نظام بویژه
مارکسیست ها
که روشنفکران
اصیل و
ارگانیک
قربانیان
نظام محسوب میشوند
باید دست به
اجرای برنامه
" ادغام تنوع
ها " ( اول خانه
تکانی در درون
خانواده چپ –
مارکسیستی در
جهت زدودن
پراکندگی ها و
جدائی های
موجود و سپس
ایجاد همدلی
ها و هم زبانی
ها با خلق های
بپا خاسته
کشورهای سه
قاره ) در سطح
ملی و منطقه
ای و قاره ای و
جهانی بزنند .
روشن است که
ساختمان "
دنیای دیگر "
که بهتر از
نظام جهانی
فعلی باشد
بدون بیداری و
رهائی خلق های
سه قاره
باضافه
اقیانوسیه که
تحقیقا
برخلاف گذشته
های نه چندان
دور ، 80 تا 85 در
صد جمعیت
نزدیک به 7
میلیارد نفری
جهان را تشکیل
میدهند
، امکان پذیر
نخواهد بود .