انقلاب
فرانسه يا
ترور
ژاكوبني؟
حسن
مرتضوی
حسام
سلامت نوشته
است: «ایدئولوژی
«آزادی،
برابری،
برادری»
انقلاب فرانسه
که از بیخ و بن
با سنت حقوق
طبیعیِ بشر گره
خورده بود به
سرعت به حکومت
ترور ژاکوبنها
انجامید. »
آيا اين حكم
درست است؟
آنچه
در زير آورده
ميشود يك
بررسي كوتاه
از فصلي از
كتاب عصر
انقلاب
هابسبام است
كه نشان ميدهد
چرا اين حكم
حسام سلامت
تقليل كامل
انقلاب
فرانسه به
حكومت ترور
ژاكوبني است و
بنيادهاي
عميق اجتماعي
و اقتصادي و
سياسي پيش از
انقلاب و در
جريان آن را
نديده است و
عملا در سطحي كاملاً
فرماليستي
توقف كرده
است: فكر ميكنم
اگر همه
بدانيم دقيقا
دربارهي چه
چيزي سخن ميگوييم
بحثها از
حالت شعاري
خارج ميشود و
اندكي واقعبينانهتر
نظر ميدهيم:
ما
در فرانسهي
پيش از انقلاب
تقريباً براي
نخستين بار با
آرمانهاي
بورژوازي
ليبرال روبرو
ميشويم كه بعدها
به كرات از
زبان
نمايندگان
اين طبقه در سراسر
جهان شنيده ميشود:
بهرهبرداري
موثر از زمين،
بنگاههاي
اقتصادي آزاد
و تجارت آزاد،
حكومت اجرايي
كارآمد در يك
قلمرو ملي
متجانس،
الغاي محدويتها
و نابرابريهاي
اجتماعي كه سد
راه توسعه
منابع ملي ميشوند
و مديريت و
اخذ ماليات
منطقي و
منصفانه. اين
برنامهها به
عنوان خواست
طبقه سوم
بارها و بارها
در فرانسه پيش
از انقلاب
مطرح شده بود
اما با آنكه
حتي براي
شاهان مستبد
روشنفكر
اهميت اين اصلاحات
در استحكام
حكومتشان
كاملا روشن
بود اما عملاً
چنين
اصلاحاتي يا
غيرقابل اجرا
بود و تنها يك
دستاورد نظري
شمرده ميشد.
سرشت عمومي
ساختار سياسي
و اجتماعي
توان چنين
تغييرات ژرفي
را نداشت زيرا
هستهي سخت
اشرافيت محلي
و متنفذان
برجسته چنان
مقاوم بود كه
طبيعي بود
چنين
اصلاحاتي با
شكست مطلق
مواجه شود و
كشور به سطحي
بدتر از گذشته
سقوط كند.
از
بيست و سه
ميليون
فرانسوي حدود
400000 نفر يا كمتر
از 2/0 درصد طبقه
اول يا نجبا
را تشكيل ميدادند.
امنيت آنان هر
چند به اندازهي
همگنان خود در
مثلا
پروس نبود
اما به اندازه
كافي امن بود.
آنان از چند
نوع ماليات
معاف بودند و
مقرريهاي
فئودالي
چشمگيري
داشتند. اما
وضعيت سياسيشان
تا اين حد
چشمگير نبود.
اين ساختار
ريشه در شكلگيري
ساختار
فئوداليسم
فرانسوي داشت
كه متكي بر
انبوه
دهقانان (80
درصد جمعيت)
مالك زمين بود.
تحولات متعدد
اقتصادي در
سدههاي
قبلي،
تغييرات
جمعيتي و شكلگيري
مناسبات
زراعي خاص
فرانسه كه خود
را در تقسيمبندي
شديد املاك
نشان ميدهد،
عملاً به نوعي
اتحاد طبقاتي
سلطنت مطلقه
با دهقانان
منجر شده بود.
همين امر در
بلوك قدرت
شكاف گستردهاي
را ميان سلطنت
و نجبا ايجاد
كرد. عملا
نجبا از
استقلال و
مسئوليت
سياسي محروم
بودند و نهادهاي
قديمي آنها
مثل مجلس
طبقاتي متشكل
از اشراف،
روحانيون و
عامه دخالتي
در سياست
نداشتند.
دستگاه
سلطنتي براي
رتق و فتق امور
اداري و مالي
خود يك طبقه
متوسط دولتي
يعني نجيبزادگان
صاحب خلعت را
كه با دستيافتن
به منصبي
دولتي از
پايگاه
مطمئني برخوردار
بودند ايجاد
كرد. در چنين
شرايطي
اشرافي كه نه
كاسب بودند و
نه منصبي در
دستگاه دولتي داشتند،
عملاًٌ به
درآمد املاكشان
متكي بودند،
آن هم در عصري
كه درآمد
املاك رو به
كاهش بود. هر
چند منابع
ديگر در آمد
مانند ازدواج
مبتني بر
ثروت، مستمري
درباري، هدايا
و مناصب
پردرآمد وجود
داشتند، اما
هزينههاي
آنان با توجه
به اينكه خود
بندرت املاكشان
را اداره ميكردند
و تورم شديد
قيمتها در
اين دوره ارزش
درآمدهاي
ثابت مانند
اجارهها را
كاهش ميداد،
كفاف نميداد.
هجوم اشراف
براي كسب
درآمد بيشتر
به مناصب
دولتي شروع شد
و آرام آرام
اين مناصب را
تصاحب كردند.
اين حركت خزنده
عملا به معناي
تصاحب جايگاه
طبقه متوسط بود
و به اين
ترتيب نه تنها
احساسات طبقهي
متوسط را با
تصاحب موفقيتآميز
مناصب رسمي بهواسطهي
مرتبهي
اجتماعي خود
جريحهدار ميكردند،
بلكه با گرايش
فزاينده خود
به اشغال حكومتهاي
ايالتي و
مركزي اساس
خود حكومت را
متزلزل ميكردند.
بنابراين
نجبا در مقابل
طبقات متوسط و
سلطنت قرار ميگرفتند.
از اين وضعيت
كه نجيبزادگان
نهايت
استفاده از
حقوق خود را
بردند دهقانان
به خشم آمدند.
دهقانان
فرانسه كه
همانطور گفتم
بيش از 80 درصد
جمعيت را
تشكيل ميدادند،
به طور كلي
آزاد و زميندار
بودند. در عمل
املاك نجبا
فقط يك پنجم
اراضي و املاك
كليسا يعني
حدود 6 درصد را
شامل ميشد.
اما در واقع
اكثريت عظيم
دهقانان بي
زمين بودند و
به دليل عقبماندگي
فني و ازدياد
جمعيت فقر
گستردهاي
حاكم شده بود:
مقررات
فئودالي،
خراجها و
تورم درآمد
دهقانان را بشدت
پايين آورده
بود. عملا بخش
اندكي مازاد
بر فروش
داشتند كه آن
هم با بدي
محصول و حاكمشدن
قيمتها دچار
وخامت شده
بود. بيست سال
پيش از انقلاب
وضعيت
دهقانان بشدت
وخيم بود. در
چنين شرايط
گرفتاريهاي
مالي سلطنت با
اصلاحات 1774ـ1776
به سبب مقاومت
اشراف بدتر
شد. جنگ با
انگلستان با
وجود پيروزي
فرانسه به ورشكستگي
نهايي آن كشور
انجاميد. هيچ
چيزي جز اصلاحات
اساسي نميتوانست
در شرايطي كه
هزينهها دست
كم 20 درصد از
درآمد بيشتر
بود موفق شود.
جنگ آمريكا و
وامهايي كه
براي آن داده
شد كمر سلطنت
را خرد كرد.
شروع
انقلاب فرانسه
با حركت اشراف
براي استفاده
از فرصت به دست
آمده از بحران
اقتصادي آغاز
شد. مجمع
اعيان اولين
شكاف در بلوك
استبداد بود و
دومين شكاف
تصميم به
فراخواني
مجلس طبقاتي
بود، يعني مجمع
فئودالي
سراسر كشور كه
عملاً از 1614 به
بعد تشكيل
نشده بود.
اشراف با اين
حساب كه حكومت
را كاملا به
دست ميگيرند
مجلس طبقاتي
را فراخواند.
اما برخلاف قصدش
اين مجلس
نمايندهي
همه كساني بود
كه نه نجيبزاده
بودند و نه
روحاني بلكه
نماينده طبقه
متوسط شمرده
ميشد.
انقلاب
فرانسه مانند
بسياري از
انقلابات در گام
نخست خود توسط
حزب يا نهضتي
سازمانيافته
با برنامهاي
منظم آغاز
نشد. حتي تا
زمان ناپلئون
رهبري مانند
آنچه در
انقلابهاي
قرن بيستم
ديديم نداشت.
اما توافق
نظري چشمگير
در بين يك
گروه بشدت
متحد اجتماعي
به حركت
انقلابي
وحدتي موثر
بخشيد. اين
گروه «بورژوازي»
بود: انديشههايش
انديشههاي
ليبراليسم
كلاسيك و
فيلوزوفهاي
فرانسه بودند.
انقلاب بدون
آنان رخ ميداد
اما جايگزيني
سريع و كارآمد
رژيم جديد بدون
وجود آنان
غيرممكن بود.
ايدئولوژي
حاكم بر 1789 در
اعلاميهي
معروف حقوق
بشر و
شهروندان كه
همان سال انتشار
يافت عنوان
شده است. اين
سند منشوري
است بر ضد
جامعهي
فئودالي اما
نه به نفع
جامعهاي
دمكراتيك با
شالودهي
برابري. در
اين قانون
«افراد آزاد
زاده ميشوند،
و ميزيند و
در پناه قانون
برابرند» اما
تمايزات اجتماعي
«برپايهاي
نفعي مشترك»
پذيرقته ميشود.
مالكيت خصوصي
حقي طبيعي،
مقدس، مصون و
غيرقابل تصرف
اعلام ميشود.
افراد در
مقابل قانون
برابرند اما
موانع قبلي كه
عملاً مانع
برابري ميشود
به حساب نميآيد.
در اعلاميه
«همه شهروندان
حق دارند در
قانونگذاري
همكاري كنند
اما از طريق
نمايندگان
خود». مجمعي كه
به عنوان
ارگان اصلي
دولت انتخاب
شود، لزوماً
مجمعي كه به
طرز دمكراتيك
انتخاب شود
نيست. رژيم
حاصل از آن سلطنتي
بود مشروطه
مبتني بر
طبقات
ثروتمند كه از
طريق مجمع
نمايندگان
مقاصد خويش را
بيان ميكرد.
چنين سلطنتي
با منافع
بورژوازي
ليبرال بيشتر
سازگار بود تا
جمهوري
دمكراتيك. اين
بورژوازي به
مشروطيت،
مملكتي
برخوردار از آزاديهاي
مدني و تضمين
كسبوكار
خصوصي و حكومت
مالياتدهندگان
و توانگران
اعتقاد داشت.
در
انتخابات
مجلس طبقاتي 610
نفر از سوي
دهقانان و
محرومان
زحمتكش
انتخاب شدند.
غالب آنان وكلايي
بودند كه نقش
اقتصادي مهمي
در ايالتهاي
فرانسه بودند.
100 نفر سرمايهدار
بودند. تلاش
طبقه متوسط
اين بود كه در
مقابل نمايندگان
طبقه اشراف و
روحانيون به
يك اندازه نماينده
داشته باشند.
هدف ابن بود
كه مجلس طبقاتي
به مجمعي
تبديل شود كه
اين افراد به
نمايندگي
مردم راي
دهند، حال
آنكه در گذشته
تنها حق ابراز
نظر داشتند و
عملا همواره
نجبا و روحانيون
اكثريت آرا را
به دست ميآوردند.
شش هفته پس از
گشايش مجلس
طبقاتي، «عوام»
براي سدكردن
اقدامات شاه،
نجبا و
روحانيون،
خود و همه
كساني كه مايل
بودند به آنها
بپيوندند، يك
مجمع ملي را
براي حق
تجديدنظر در
قانون اساسي
ايجاد كردند.
همهٔ اعضای
مجمع ملی، بجز
یک نفر، در
زمین تنیس قصر
پادشاه در
ورسای تحصن و
قسم یاد میکنند
تا قانون
اساسی جدید را
تدوین کنند.
طبقه سوم به
اين دليل در
مقابل مقاومت
شاه و اشراف موفق
شد چون نه
تنها نظرات
اقليتي
فرهيخته و مبارز
بلكه نيروهاي
بسيار وسيعتر
زحمتكشان و به
خصوص پاريس و
دهقانان
انقلابي را
منعكس ميكرد.
فراخوان مجلس
طبقاتي
همزمان با
بحران اقتصادي
و اجتماعي
عميقي بود.
تمامي شاخههاي
اقتصاد
فرانسه با
مشكلات
متعددي روبرو
بود. محصول بد
كشاورزي 1788 و
زمستان بسيار
سخت اوضاع را
بدتر كرد.
محصول بد به
دهقانان آسيب
رساند و
توليدكنندگان
بزرگ با قيمتهاي
گزاف ميفروختند.
اكثريت افراد
مجبور بودند
بذرها را به
مصرف خود
برسانند. همين
امر در شهرها
كه نان غذاي
اصلي بود
مضاعف شد. فقر
در روستا خريد
محصولات
صنعتي را كاهش
داد و اين خود
كسادي صنعتي
ايجاد كرد. در 1789
در بحبوحهي
مبارزه
تبليغاتي و
انتخاب وجود
اين شرايط به
نوميدي مردم
بعد سياسي داد.
فكر آزادي از
دست اشراف و
خفقان حاكم
مردم را به
شور آورد و در
پشت
نمايندگان
طبقه سوم قرار
داد.
مخالفت
دربار با
تشكيل مجمع
ملي كار را
سهلتر كرد.
انبوه خشمگین
مردم پاریس با
شنیدن اینکه
سربازان
پادشاه در راه
هستند، سی
هزار تفنگ
سرپر را از
زرادخانه سلطنتی
در هتل
اَنوالید، میدزدند
و به زندان
باستیل هجوم
میبرند. تودههاي
مردم پاريس
گرسنه و
بدگمان و
مبارزهجو
بسيج شدند.
حمله به
باستيل در 14
ژوييه و تصرف زندان
دولتي مظهر
ارتجاع حاكم
بر سقوط استبداد
صحه گذاشت.
سقوط باستيل
انقلاب را به
شهرها و
روستاها
گسترش داد.
انقلابهاي
دهقاني كه
عموماً
گسترده، بيشكل
و بينام
هستند در
تركيب با قيامهاي
شهري به موجي
برگشتناپذير
بدل شد. ظرف سه
هفته از 14
ژوييه به بعد
بنيان
اجتماعي
فئوداليسم
روستايي
فرانسه و دستگاه
دولت سلطنتي
فرانسه تكه
تكه شد. طبقه
متوسط و
اشرافيت
بلافاصله امر
ناگزير را
پذيرفتند.
تمامي
امتيازات فئودالي
رسما ملغي شد.
تا پايان ماه
اوت انقلاب حتي
منشور خود را
دريافت كرد.
همانطور كه
ديديم
اعلاميه حقوق
بشر و شهروند
بر نوعي سلطنت
مشروطه تاكيد
ميگذاشت
ولي
شاه با بلاهت
مقاومت كرد و
درست در همين
جا بخشهايي
از انقلابيون
كه از محتواي
اجتماعي انقلاب
ترسيده بودند
به محافظه
كاري رفتند.
اين الگو در
نسلهاي
آينده هم
تكرار شد.
اصلاحطلبان
ميانهرو
طبقه متوسط
تودهها را در
مقابل ضد
انقلاب بسبج
ميكنند. اما
تودهها در
راه انقلاب
اجتماعي
فراتر از هدفهاي
ميانهروها
ميروند و
آنگاه ميانهروها
به گروهي از
محافظهكاران
و همپيمان با
مرتجعان
تبديل ميشوند
و گروهي از
جناح چپ كه
عزم دارند هدف
هنوز تحقق
نيافته است به
مبارزه ادامه
ميدهند.
الگوي مقاومت
يعني بسيج
تودهها ـچرخش
به چپ ــ تفرقه
در ميان ميانهروها
و چرخش به
راست به كرات
تكرار ميشود.
در اغلب
انقلابهاي
بعدي ليبرالهای
ميانهرو در
مراحل اوليه
عقب ميكشند
يا به اردوي
محافظهكاران
ميپيوندند.
اما اين ويژگي
انقلاب
فرانسه است كه
بخشی از طبقه
متوسط ليبرال
حاضر شد تا
مرز انقلاب ضد
بورژوايي و در
واقع فراتر از
آن انقلابي
بماند و آن
ژاكوبنها
بودند. همواره
ژاكوبنها را
آخرين
نمايندهي
پيگير انقلاب
بورژوايي ميدانند.
دو دليل عمده
را ميتوان
ذكر كرد: طبقهي
بورژواي
فرانسه هنوز
مانند ليبرالهاي
بعد خاطرهاي
از انقلاب
فرانسه نداشت.
علاوه بر اين
ژاكوبنها به
اين دليل ميتوانستند
به
راديكاليسم
اقدام كنند
چون هيچ طبقهاي
نبود كه
بتواند بديل
اجتماعي
منسجمي در برابر
آنها باشد.
پرولتاريا در
انقلاب
فرانسه هنوز
نقش مستقلي
ايفا نميكرد.
انبوه
كارگران
غيرصنعتي
گرسنگي ميكشيدند
و سر به شورش
برميداشتند
اما عملا از
رهبران
غيرپرولتري
دفاع ميكردند.
دهقانان نيز
به دليل
گسيختگي
بنيادي خود
نميتوانستند
بديل مناسبي
براي انقلاب
باشند. تنها
بديل راديكال
همانا نهضت
هنوز شكلنگرفتهي
شهري محرومان
زحمتكس، پيشهوران
خرد،
صنعتگران يا
بنا به اصطلاح
خود فرانسوي
سانكولوتها
بودند. آنان
نيروي ضربت
اصلي انقلاب
بودند. در پس
فعاليت آنان
آرمان
اجتماعي مبهم
و متناقضي
قرار داشت
شامل احترام
به مالكيت خرد
خصوصي همراه
با خصومت به
اغنيا، كار و
دستمزد و امنيت
اجتماعي
تضمين شده
براي افراد
محروم، دمكراسي
افراطي توام
با برابري و
آزادي. در
واقع سانكولوتها
شاخهاي از آن
روند سياسي و
مهمي بودند كه
خواستهاي
طبقات مياني
بين بورژوا و
پرولتاريا را
بيان كنند.
در
فاصلهي 1789 تا 1791
طبقهي
بورژواي
ميانهرو و
پيروزمند با
گشايش مجلس
موسسان
عقلانيسازي
و اصلاح
فرانسه را
آغاز كرد.
دستاوردهاي
پايدار اين
انقلاب و
نتايج بينالمللي
آن مانند
دستگاه متريك
و آزادي يهوديان
محصول اين
دوره است. از
نظر اقتصادي
سياستهاي آن
كاملا
ليبرالي بود.
عليه دهقانان
دست به
محصورسازي
املاك مشاع و
تشويق
كارآفرينان روستايي
زد و عليه
طبقه كارگر به
ممنوعيت اتحاديههاي
كارگري
پرداخت و براي
حرفه هاي كوچك
صنوف و گروههاي
صنعتي را ملغي
كرد. تودههاي
مردم رضايت
چنداني
نداشتند جز
اينكه قوانيني
كه براي فروش
اراضي كليسا و
فروش اراضي نجباي
مهاجر از 1790 به
بعد كه سبب
تضعيف كليسا
شد، كارآفرينان
شهري و
روستايي را
تقويت كرد.
اما همزمان با
آن قانون
اساسي سال
1791دمكراسي
افراطي را با
پذيرش سلطنت
مشروطه و
مبتني بر
آزادي مالكيت
نسيتاً وسيع
براي
شهروندان فعال
خنثي كرد.
در
عمل چنين نشد.
سلطنت به رژيم
جديد تن نداد
و دست به كار
توطئههاي
گوناگون شد.
قانون مدني
روحانيت (1790) كه
هدفش كوتاه
كردن دست
روحانيت از
سياست بود، اكثريت
روحانيون را
به جناح مخالف
سوق داد. تدارك
شاه براي فرار
از كشور و
دستگيري و
اعدام وي در
سال بعد موج
جمهوريخواهي
را قدرتمند
كرد. از طرف
ديگر اقتصاد
بازار آزاد با
نوسانات شديد
در قيمتهاي
مواد غذايي،
حالت رزمندگي
تودههاي
پاريسي را
تشديد كرد.
فرانسه علیه
اتریش و پروس
که برای حمایت
از پادشاه
فرانسه، نقشه
حمله به
فرانسه را
داشتند،
اعلان جنگ میکند.
این آغاز
جنگهای
انقلابی علیه
نیروهای مشترک
اتریش، پروس،
انگلستان و
اسپانیا است.
آنها تا سال
۱۸۰۲ (میلادی)
به مبارزه خود
ادامه میدهند.
انقلاب دوم 1792
به جمهوري
ژاكوبنها و
سرانجام به
ناپلئون
انجاميد.
دو
نيرو فرانسه
را به جنگي
عمومي سوق
دادند: راست
افراطي و چپ
ميانهرو.
شاه، نجباي
قديمي و
مهاجران و
روحانيون معتقد
بودند دخالت
خارجي ميتوانست
رژيم پيشين را
بازگرداند.
براي نيروهاي
واپسگراي بينالمللي
هم صرف
برگرداندن
لويي شانزدهم
فقط يك
همبستگي نبود
بلكه حفظ سنگر
محكمي بود در
مقابل گسترش
انديشههاي
ترسناك
انقلاب
فرانسه. از
سوي ديگر
ليبرالهاي
ميانهرو كه
پيرامون گروه
ژيروندن جمع
شده بودند خواهان
گسترش جهاني
انقلاب فرانسه
بودند. براي
فرانسويان
آزادي فرانسه
گام اول بود و
آزادساختن
مردماني كه
تحت سركوب و ستم
بودند وظيفهي
پايگاه
انقلاب بود.
در تمامي اين
دوره تا سالها
بعد يعني تا 1848
هم فرانسويان
و هم تمام
جنبشهاي
انقلابي در
جهان آرمان
ملت فرانسه را
آرمان تمام
بشريت در بند
ميدانستند.
اما سواي اين
آرمانخواهي
جنگ به حل
مسائل داخلي
هم كمك ميكرد.
مانند هر رژيم
طبقاتي ديگر
برگرداندن دشواريهاي
رژيم جديد به
توطئههاي
مهاجران و
تعيير جهت خشم
مردم بسيار
ساده بود.
پايگاه
طبقاتي
ژيروندنها
موضوع را كمي
آسان ميكند.
تجار مدافع ژيروندن
معتقد بودند
بيثباتي
اقتصادي،
كاهش ارزش پول
با از بين
رفتن خطر
دخالت نابود
ميشود. از
سوي ديگر جنگ
ميتوانست
منافعي در
برداشته باشد.
به اين ترتيب اكثريت
كنوانسيون يا
مجمع مقننه به
غير از جناح
كوچك دست چپي
روبسپير
مدافع جنگ
بودند.
جنگ
در آوريل 1792
شروع شد. شكست
در آن مردم را
به
راديكاليسم
كشاند. با
اقدام
مسلحانهي
سانكولوتها
سلطنت
برافتاد،
جمهوري اعلام
شد. جمهوري در
ميان كشتار
زندانيان
سياسي،
انتخابات كنوانسيون
ملي و دعوت به
مقاومت در
برابر مهاجمان
آغاز شد. شيوههاي
ميانهروانهي
ژيروندنها
در اداره
محدود جنگ با
سبك و سياقي
به ارث رسيده
از رژيم پيشين
با ارتشي
مانده از
گذشته كه در
وفادارياش
بشدت ترديد
بود كار را
دشوار ميكرد.
فقط شيوههاي
بيسابقه و
انقلابي ميتوانست
به پيروزي
برسد. جمهوري
فرانسه در مسير
خود جنگ كامل
يعني بسيج
كامل نيروهاي
كشور از طريق
خدمت اجباري،
سهميهبندي و
اقتصاد جنگي
بشدت كنترلشده
و الغاي تمايز
بين نظامي و
غيرنظامي را
كشف كرد.
سان
كولوتها از
دولت جنگي
انقلابي
حمايت كردند
اولا به اين
دليل كه
ضدانقلاب و
دخالت خارجي
را فقط به آن
ترتيب ميشد
شكست داد و
دوم به اين
دليل كه چنين
شيوههاي
مردم را بسيج
كرده و عدالت
اجتماعي را
نزديك ميكرد.
از سوي ديگر،
ژيروندنها
از عواقب
سياسي انقلاب
تودهاي و جنگ
ميترسيدند.
آنان مايل به
اعدام شاه
نبودند اما در
رقابت با جناح
مقابل خود
يعني ژاكوبنها
افتخار نصيب
ژاكوبنها شد.
شكستهاي پي
در پي در جنگ
ژيروندنها
را كه مسئول
اصلي جنگ
بودند به موضع
بدي انداخت.
در نتيجه به
حملهاي
نابخردانه به
جناح چپ دست
زدند كه به
شورش ايالتها
بر ضد پاريس
انجاميد.
كودتاي 2 ژوئن 1793
آنها را
برانداخت.
جمهوري
ژاكوبني به
رهبري
روبسپير و حكومت
وحشت اعلام
شد.
حكومت
وحشت چهارده
ماه ادامه
داشت. تصوير
پايداري كه از
اين دوره توسط
محافظهكاران
به ما رسيده
است حاكيست كه
اين دوره شاهد
ديكتاتوري و
شهوت جنونآميز
خونريزي است
كه زنجير پاره
كرده بود. اما
تنها كافيست
تعداد اعدام
رسمي آن را كه
حدود 17000 نفر
بوده است با
اعدامهاي پس
از كمون پاريس
كه يك قلم فقط
سي هزار نفر
بوده است
مقايسه كنيم.
از نقطه نظر
طبقه متوسطي كه
در پشت دورهي
وحشت بود اين
شيوه تنها شكل
موثر حفظ
كشورش بود.
ددر ژوئن 1793 شصت
ايالت از
هشتاد ايالت
فرانسه بر ضد
پاريس شوريده
بودند. ارتشهاي
اميرنشينهاي
آلمان از شرق
و شمال،
بريتانيا از
غرب و جنوب به
فرانسه حمله
كردند. اما
چهارده ماه
بعد كل فرانسه
تحت كنترل
درآمد،
مهاجران طرد
شدند و ارتش
فرانسه بلژيك
را اشغال كرده
بود و پس از آن
بيست سال فتوحات
بيوقفه و سهلالوصل
نظامي آغاز
شد. ارزش پول
فرانسه ثابت
شده بود. ارتش
آن با نصف
هزينهي
گذشته سه
برابر اراش
قبلي بود.
اكثريت
كنوانسيون
ملي كه در اين
دوره قدرت را داشتند
با دو انتخاب
روبرو بودند:
دورهي وحشت
با تمام
معايبش يا
نابودي
انقلاب، متلاشيشدن
حكومت ملي و
حتي
ناپديدشدن
كشور (لهستان
پيش روي آنها
بود). نخستين
وظيفهي رژيم
ژاكوبني بسيج
تودهاي در
مقابل رهبران
ژيروندن در
ايالتها،
حفظ حمايت
تودهاي سانكولوتها
بود كه بعضي
خواستههايشان
مانند به
جريان افتادن
اقداماتشان
براي جنگ
انقلابي نظير
نظام خدمت
وظيفهي
عمومي، اعمال
ارعاب عليه
خيانتكاران و
كنترل عمومي
با اهداف
ژاكوبنها
مشترك بود.
قانون اساسي
بسيار
راديكالي تصويب
شد. بنا به اين
قانون حق راي
عمومي، حق شوريدن،
حق كار يا
معاش و از همه
مهمتر اينكه
خوشبختي
همگان هدف
دولت است و
حقوق مردم نه
فقط بايد
محترم شمرده
شود بلكه به
آن عمل شود.
اين نخستين
قانون اساسي
واقعاً دمكراتيكي
بود كه از
جانب حكومت
جديدي اعلام
ميشد. ژاكوبنها
نه تنها تمامي
بقاياي حقوق
فئودالي را
بدون پرداخت
ملغي كردند،
براي مشتريان
كمبضاعت
امكان خريد
اراضي
فراريان را
فراهم كردند و
چند ماه بعد
بردگي را در
مستعمرات
فرانسه
برانداختند.
نتايج اين
اقدامات شگرف
بود. در
فرانسه دژ
غيرقابل نفوذ
دهقان- مالك
كوچك، پيشهور
و مغازهدار
خرد كه شيفتهي
انقلاب و
جمهوري بود،
بنيان نهاده
شد. تحول كشاورزي
سرمايهداري
و سرمايهگذاري
كوچك كند شد و
با آن سرعت
توسعهي
شهري، گسترش
بازار داخلي،
ازدياد طبقهي
كارگر كاهش
يافت. به
عبارتي ديگر
كسب و كار
كلان و جنبش
پرولتري مدتهاي
مديد در حاشيه
باقي ماند.
مركز
دولت جديد كه
ائتلافي از
ژاكوبنها و
سانكلوتها
بود به چپ
انتقال يافت.
اين مركز
مشخصا در كميتهي
امنيت ملي
تجلي يافت.
دانتون
قدرتمند
اعدام شد و
روبسپير به
موثرترين عضو
آن بدل شد. حكومت
روبسپير به
گفتهي خود وي
حكومت فضيلت
بود. به رقم
گفتههاي
محافظهكاران،
قدرت رسمي يك
ديكتاتور يا
حتا مقامي رسمي
نداشت. قدرت
وي، قدرت مردم
پاريس بود.
ارعابش ارعاب
آنان. هنگامي
كه مردم رهايش
كردند، او هم
سقوط كرد.
تراژدي
روبسپير و
جمهوري ژاكوبن
اين بود كه
خودشان با
اتخاذ سياستهايي
حمايت مردم را
از خود جدا
كرد. رژيم
وحشت اتحاد
طبقهي متوسط
و زحمتكشان
بود اما براي
ژاكوبنهاي
طبقهي متوسط
امتياز سانكلوتها
فقط اين بود
كه ميتوانستند
تودهها را
بدون وحشت
ثروتمندان به
رژيم پيوند
دهند و درون
اتحاد ژاكوبنها
طبقهي متوسط
بسيار تعيين
كننده بود.
علاوه بر اين خود
جنگ وادار ميكرد
دموكراسي
مستقيم، محلي
و آزاد جاي
خود را به
انضباط نظامي
دهد كه اين با
خواست سانكلوتها
به شدت تضاد
داشت. همين
ماجرا در جنگ
داخلي اسپانيا
نيز رخ داد.
كمونيستها
ناگزير به
دليل سازمان
برتر نظامي
خود بر
آنارشيستها
غلبه كردند.
سرانجام،
نيازهاي
اقتصادي جنگ،
باعث سلب
حمايت مردم
شد. در شهرها
كنترل قيمت و
سهميهبندي
به نفع تودهها
بود اما
انجماد
دستمزدها به
آنان آسيب رساند.
مطالبهي
مداوم مواد
خوراكي مداوم
در روستا سبب
جدايي
دهقانان شد. ابتدا "ابر"
كه بلند آوازهترين
سخنگوي سانكلوتها
بود اعدام شد.
سپس به جناح
راست مخالف به
رهبري دانتون
حمله شد. اما
روبسپير خود
نيز به دليل
امحاي فساد كه
به نفع كوششهاي
جنگي بود شهرت
يافت با اعمال
محدوديتهاي
بيشتر بر
آزادي و پولسازي
سبب تشويش و
دغدغهي تجار شد
و سرانجام
تندرويهاي
ايدئولوژيك و
تا حدي تخيلي
مبارزات سازمانيافته
عليه مسيحيت،
مورد مخالفت
وسيع قرار گرفت.
گيوتين به همه
يادآور ميشد
كه كسي در
امان نيست. در
ماه آوريل 1794 هم
راستها به
گيوتين سپرده
شدند و هم چپها.
روبسپيريها
از لحاظ سياسي
منزوي گرديدند.
فقط بحران جنگ
آنها را سرپا
نگه داشته بود،
با پيروزي
تعيينكنندهي
فرانسويها
بر اتريش و
اشغال بلژيك
در اواخر ژوئن
1794 پايان كار
فرا رسيد. 27
ژوييه 1794
كنوانسيون
روبسپير را
برانداخت،
روز بعد او و
سنژوست
گيوتينه شدند
و چند روز بعد 87
عضو كمون انقلابي
پاريس اعدام
شدند.
آخرين
مرحلهي
انقلاب
فرانسه،
تروميدور نام
دارد. مرحلهي
شلوارپوشان
خشن و
شهروندان
آغشته به خون
كه خود را
بروتوس ميدانستند
و همواره
آماده جانفشاني.
سپري كردن اين
مرحله، كار
دشواري بود. اغلب
افراد گرسنه و
وحشتزده
بودند ولي
پديدهاي هولناك
و برگشتناپذير
بود و كل
تاريخ براي
هميشه دگرگون
شد. در پنج
سالي كه
تروميدور
جريان داشت،
طبقهي متوسط
با اين موضوع
مواجه بود كه
چگونه بر اساس
برنامهي
اوليهي
ليبرالي خود
به ثبات سياسي
و رشد اقتصادي
برسد. در اين
دوره و پس از
آن، ما شاهد
تغييرات سريع در
رژيم انقلابي
هستيم. ابتدا
پس از سرنگوني
روبسپير،
هيئت مديره
حاكم شد و سپس
دولت كنسولي،
آنگاه
امپراتوري،
سپس اعادهي
سلطنت سلسلهي
بوربونها،
بعد سلطنت
مشروطه،
آنگاه جمهوري
و دوباره
امپراتوري، و
تمامي آنها
كوششهايي
بود براي حفظ
جامعهي
بورژوايي در
عين اجتناب از
خطر دوگانهي
جمهوري
دموكراتيك
ژاكوبني و
رژيم پيشين.
تروميدوريها
از هيچ حمايت
سياسي
برخوردار
نبودند؛ هم ارتجاع
اشرافي با
آنان مخالف
بود و هم
محرومان ژاكوبن.
آنان بايد بر
موازنهي
خطرناكي گام
برميداشتند
و درنتيجه بيش
از پيش به
ارتش تكيه كردند
و نتيجهاش هم
روشن است.
حكومت يك
ژنرال. ابتكار
و توسعه چيزي
بود كه طبقهي
متوسط نياز
داشت. ارتش
اين مسئله را
حل كرد. هزينههايش
را نيز خودش
ميپرداخت.
تازه غنائم و
فتوحاتش نيز
به هزينههاي
دولت كمك ميكرد.
پس تعجبي
ندارد كه يكي
از باهوشترين
افراد ارتش به
اين نتيجه
رسيد كه ارتش
ميتواند از
يك رژيم
ناتوان نظامي
صرفنظر كند.
و آن ناپلئون
بناپارت بود.
از
فیسبوک
نویسنده
فوریه
4, 2015، ساعت 16:21