تدارکِ
قدرت:
چشماندازهای
انقلابی و
وظایف
طرفداران انترناسیونال
چهار در
بریتانیا
تد
گرانت
ترجمه ی آرش عزیزی
مقدمه ی مترجم:
مطلبی
که از نظرتان
میگذرد بیش از
۷۰ سال پیش نوشته
شده اما برای
اولین بار به
فارسی ترجمه و
عرضه میشود.
با این وجود
استفاده ی آن
صرفا تاریخی
نیست.
گرانت
این مقاله را
در بحبوحه ی
جنگ جهانی دوم
و برای تعریف
چشم اندازهای
پیش روی
تروتسکیست های
بریتانیا
نوشت. علیرغم
تمام
تفاوتهای تاریخی
در عین حال
میبینیم که
وضعیت آن روز
مارکسیست های
انقلابی
نامشابه با
وضعیت امروز
ما نیز نبود:
شمار اندک
انقلابیونِ
سازمانیافته،
دوران
پرتلاطم و
وظایف دشوار
پیش رو. و در
همینجا است که
گرانت را در
اوج تحلیل های
مارکسیستی
خود میبینیم:
نگاه چشم در
چشم و
خونسردانه به
شرایط عینی و
تعریف وظایف
پیش رو، یک به
یک و بدون
مرعوب شدن در
مقابل بزرگی وظایف.
در ضمن
میبینیم که
برخورد او با
سایر نیروها
چقدر منعطف و
غیرفرقه گرایانه
است.
«تدارک
قدرت» نه تنها
سندی کلاسیک
در مورد بنیان های جنبش
تروتسکیستی
که راهنمایی
در مورد هنر
تدوینِ چشم اندازهای
انقلابی است.
۱۵
آذر
۱۳۹۱ / ۵
دسامبر ۲۰۱۲
***
سند
مصوب پیش
کنفرانس
کشوریِ
«اتحادیه
بینالمللی
کارگران» در ۲۲ و
۲۳ اوت ۱۹۴۲.
ویراستشده
برای انتشار
به صورت جزوه.
وظایف و
چشماندازها
تمام
جهان اکنون
درگیر شیونهای
مرگ آتش
خانمانسوز
امپریالیستها
است. چند
«بیطرفی» هم که
باقی ماندهاند
تنها در نام
بیطرفند. آنها
هم مجبور شدند
مصرف ضروریات
زندگی را
محدود کنند.
درست مثل طرفهای
جنگ – و بعضی
مواقع حتی بیشتر
از آنها.
باضافه
بیشترشان
دارند
تسلیحات خود
را برای یکی
از قدرتهای
بزرگ به اوج
ظرفیت میرسانند
– و این عواقب
خودش را دارد.
کمتر کشوری از
خونریزی در
امان میماند.
ایرلند،
اسپانیا،
پرتغال،
ترکیه و حتی
فرانسهی
ویشی
به نحوی از
انحا درگیر
جنگ خواهند شد.
انترناسیونال
چهار از مدتها
قبل پیش بینی
کرد که هر وقت
جنگ آغاز شود،
لاجرم و به
سرعت تمام
جهان را در بر
میگیرد. همه
چیز نشان از
این واقعیت میداد:
تناقضات
سرمایهداری
که رشد
نیروهای
مولده تشدید
کرده بود و بر
آنها افزوده
بود؛ بالا
گرفتن خصومتهای
امپریالیستها
در سراسر
جهان؛ بیکفایتی
رهبری
انترناسیونالهای
دوم
وسوم برای حل
این تناقضات.
بین جنگهای
امپریالیستی
اول و دوم،
خصومتهای
شدید ملی و
اجتماعی به
وجود آمد و
شدت یافت. با
ناکامی رهبری
کارگران در
گرفتن قدرت از
دستان
بورژوازی،
این اوضاع لاجرم
به جنگ جهانی
کشید.
اما
تحولاتی که
جنگ را جهانی
ساختهاند نه
تنها
امپریالیسم
را قدرت
نبخشیدهاند
که آنرا به
شدت تضعیف
کردهاند.
دقیقا همان
تناقضاتی که
امپریالیستها
را وادار به
گشتن راه نجات
در جنگ کرد
مستقیما به
انقلابات
منجر میشود.
دیگر مسئله
تلاش برای
تخمین اینکه
حلقهی ضعیف
زنجیر سرمایهداری
کجاست، نیست.
حلقهای قوی
بر جا نمانده.
هیچ کشور
واحدی نیست،
نه حتی
آمریکای
قدرقدرت، که
بتواند از
تلاطمات اجتماعی
عظیم و حتی
جنگ داخلی
بگریزد.
همانطور که
نمیشد به طور
قطع گفت جنگ
کجا شروع میشود،
در مورد
انقلاب
اجتماعی هم
همینطور است.
شاید ژاپن،
چین، آلمان،
قارهی
اروپا،
بریتانیا یا
شاید شورشی
ضداستعماری
در آفریقا.
اما همانطور
که جنگ میبایست
لاجرم به
سراسر دنیا
کشیده شود،
انقلاب
اجتماعی هم از
کشور به کشور
و قاره به
قاره گسترش مییابد
– و سرعتش حتی
بیشتر خواهد
بود.
زوال
بریتانیا به
عنوان قدرتی
جهانی
زوال
بریتانیا به
عنوان بانوی
شکستناپذیرِ
تقریبا نیمی
از دنیا را
بهتر از همه میتوان
در از دست
رفتن موقعیتش
در دریاها
دید. بریتانیا
دیگر حاکم بر
امواج نیست.
آمریکا، حتی
پیش از اینکه
یک گلوله در
هیچ کدام از
دو نیمکره
شلیک کند،
برنامهی
گسترش نیروی
دریایی خود را
اعلام کرد که
به تنهایی
ضامن برتری
چالشناپذیر
آن در حیطهای
خواهد بود که
بریتانیا قرنها
ملک اختصاصی
خود دانسته
است؛ و در
ضمن حیطهای
که از دست
دادن آن
موقعیت بریتانیا
را در معرض
آسیبپذیری
بسیار در هر
تخاصمی با
ارباب جدید میگذارد.
بدینسان
بریتانیا
متکی به لطف
«ناجی» خود در
آن سوی اقیانوس
اطلس است.
نه فقط
کشورِ
بریتانیا که
امپراتوری آن
نیز در همین
موقعیت است.
استرالیا فیالحال
به سلطهی
مستقیم
آمریکا
درآمده است.
نخستوزیر
استرالیا
علنا اعلام
کرده که برای
کمک مالی باید
به آمریکا رو
کنند. تشریک
صنایع آمریکا
و کانادا چیزی
نیست مگر
انعکاس گنگی
از نفوذ
سرمایه مالی
آمریکا به
کشوری که
اکنون چیزی نیست
مگر استانی از
آمریکا.
نیوزلند و
آفریقای
جنوبی البته
تا اینجای
راه پیش
نیامدهاند
اما فیالحال
به همین سمت
میروند.
آمریکای
جنوبی که در
گذشته یکی از
بزرگترین زمینههای
سرمایهگذاری
بریتانیا بود
اکنون به ملک
آمریکا بدل شده
است. در خاور
دور هم وضع
بورژوازی
بریتانیا
همینقدر
تیره و تار
است. نه تنها
مالایا و برمه
به دست ژاپنیها
افتادهاند
که چین هم
اکنون برای
تسلیحات و
یارانه در جنگ
خود علیه ژاپن
به آمریکا رو
میکند. و در
هند، نفوذ
آمریکا بیشتر
و بیشتر احساس
میشود.
بورژوازی
بریتانیا و
قهرمان
امروزشان،
چرچیل، مجبور
به پذیرفتن
این اربابی
امپریالیسم
آمریکا هستند.
کار دیگری از
دستشان بر
نمیآید. شکست
در جنگ کنونی
به دست آلمان
به معنای پایان
بریتانیای
امپریالیست
به عنوان قدرتی
رده اول
خواهد بود.
پیروزی به
معنای زوالی
کمتر دیدنی
به موقعیتی
رده دوم تحت
سلطهی
آمریکا خواهد
بود. این
بهترین چیزی
است که طبقه
حاکم
بریتانیا میتواند
به آن امیدوار
باشد. واقعیت
اینجاست که
روند زوال از
سالها پیش از
جنگ آغاز شده
است. تغییر
روابط نیروها
بین قدرتها
هر سال کمتر و
کمتر به وضعیت
صوری
بریتانیا
مربوط میشد.
ضربههای
خردکنندهی
امپریالیسم
آلمان و ژاپن
موقعیت حقیقی
را برملا کرده
و گندیدگی و
سترونی امپریالیسم
بریتانیا را
افشا ساخته
است.
بر ملا
شدن این ضعف
برای صدها
میلیون بردههای
مستعمراتی در
امپراتوری
بریتانیا،
بخصوص از طریق
پیشروی ژاپنیها،
به حرکت از
سوی آنها در
فردای تحولات
کنونی میانجامد.
رویدادهای
عظیم تودههای
مستعمراتی را
از بیعملی و
بیتفاوتیشان
بیرون میکشد.
دست فلجکنندهی
وایتهال
دیگر نمیتواند
آنها را در
بردگی نگاه
دارد.
باضافه
طبقه کارگر در
بریتانیا هر
روز نسبت به
خرفتهای
کراواتی
قدیمیماب در
دستگاههای
استعماری و
نیروهای مسلح
که بلاهت و
ناتوانیشان
چیزی نیست به
جز انعکاسی از
این واقعیت که
عمر نظام
بورژوایی
بریتانیا به کلی
به سر آمده،
آگاهتر و
منتقدتر میشوند.
تحقق تضعیف و
زوال طبقه
حاکمه اکنون
خود را در
آگاهی تودهها
نشان میدهد.
روحیهی
انتقاد بر
پایهی شکستهای
گذشته به تمام
بخشهای
جمعیت وارد
شده است.
اوضاع
داخلی
بریتانیا
حتی
پیش از اینکه
بحران سرمایهداری
جهانی منجر به
شیون مبارزهی
طولانی مرگ
بین رقبای
امپریالیستی
بر سر سلطهی
جهانی شود،
طبقه حاکم
متوجه ضرورت
برخورد خشونتآمیز
با کارگران
بریتانیا شده
بود. کل سیاست
لایهی رهبریکنندهی
بورژوازی در
سالهای پیش
از جنگ تحت تاثیر
توجه به مسائل
و وظایف جنگ
داخلی بود.
در
حالی که رهبری
سازمانهای
تودهای
قدرتمند –
اتحادیههای
کارگری، حزب
کارگر، حزب
کمونیست
(بگذریم از
حزب کارگر
مستقل (ILP)) – با
حرفهای
زیبای همیشگی
راجع به
پارلمانتاریسم
برای تودهها
لالایی میخواندند،
رهبری سرمایهی
مالی آگاهانه
موقعیت را
بررسی میکرد
و برنامههایش
برای مبارزه
مسلحانه با
تودهها را
تغییر میداد.
در دو
سال پیش از
جنگ کنونی،
حرکتهای
ارتش برای
اولین بار بر
پایه این فرض
بود که آتش
جنگ داخلی در
بریتانیا
شعلهور است.
تمام
این برنامههای
طبقه حاکمه
(که اگر بخاطر
فلج کامل
رهبری سازمان
پیشاهنگ کارگران
نبود، به هر
صورت تخیلی میبود)
با مسیر
رویدادها در
هم شکسته است.
جنگ بسیار بیش
از هر دوره
دیگری در
تاریخ به
ترکیب ارتش با
طبقه کارگر
انجامیده است
(میتوانیم
مختصرا اشاره
کنیم که برای
کاهش یا غلبه
بر این واقعیت
است که
بورژوازی این
همه تلاش میکند
سربازان را
علیه کارگران
بشوراند و
عوامفریبانه
دستمزدهای
«بالای»
کارگران را با
حقوقهای کم
ارتش مقایسه
میکند.)
نابودی
تقریبا کامل
جنبش کارگری
اروپا در هشت،
نه سال گذشته
به همراه
تقویت ظاهرا
غیر قابل
توضیح
بوروکراسی کارگری
و سندیکایی در
بریتانیا
بوده است.
سازمانهای
کارگری
بریتانیا
تنها مورد
قارهی اروپا
هستند (به غیر
از استثناهای
غیر مهم سوئیس
و سوئد که
تنها به لطف
اجازه هیتلر
باقی ماندهاند)
که دست نخورده
باقی ماندهاند.
توضیح این
واقعیت این
است که در
حالی که رقبای
بریتانیا
مشغول تخاصم
اجتماعی
داخلی یا تدارکات
شدید برای جنگ
پیش رو بودند،
بریتانیا توانست،
شاید برای
آخرین بار،
تجارتش را به
تقریبا تمام
بازارها
افزایش دهد.
اینگونه
توانست
امتیازات
اندک صوری به
تودههای
زحمتکش بدهد.
در نتیجه چند
سال پیش از
جنگ از صلحآمیزترینها
در تاریخ
سرمایهداری
بریتانیا
بودند. مبارزه
طبقاتی از
دورهای از
زوال رنج برد
که در آن شاهد
اعتصابات بسیار
کمتر و کمخصومتتر
در عرصه صنعتی
بودیم.
بوروکراسی
کارگری و سندیکایی
بیش از همیشه
با منافع
کارفرمایان به
عنوان خادمین
مطیع و
علاقمند به
خدمت به آن
شناخته میشد.
امپریالیستهای
بریتانیا
بخاطر فوقاستثمار
تودههای
مستعمراتی
موفق شدند
امتیازاتی به
لایهی ممتاز
طبقه کارگر
بریتانیا
بدهند و حتی
تا حدودی سطح
کل کارگران
بریتانیا را
بالاتر از کارگران
اروپا بکشند.
صنایع
بریتانیا بر
این پایه، عقبمانده
و از مد
افتاده شدند
بر خلاف آلمان
و آمریکا که
بر پایه تکنیک
مدرن پیشروی
میکردند. این
کشور از نظر
فنی به کلی از
رده خارج شده
و بر پایهی
مستعمرات به
جنگ میرود.
اما جنگ
بیشترین
تاثیر را بر
اقتصاد بریتانیا
میگذارد.
بریتانیا
در نه مال اول
سال ۱۹۴۱،
۳۴۹۵۷۶۱۷۰۳ پوند
خرج کرد در
حالی که در
آمد معمولی
در این دوره
تنها
۱۲۲۱۵۶۷۱۴۷
پوند بود.
کمتر از یک
دهه پیش در
سال ۱۹۳۱
اولیگارشی
مالی بحرانی
را مهندسی کرد
تا دولت حزب
کارگر را
بیرون
بیاندازد، در
ظاهر بخاطر
خودداری این
دولت از کاهش
مزایای
بیکاری با نرخ
سالی ۲
میلیون. امروز
کسری بودجه در
دو هفته به
بیش از این رقم
میرسد و تمام
این بار بر
شانهی
کارگران
افتاده است.
طبقه
حاکمه در تمام
زمینهها
گندیدگی کامل
خود و ناتوانیاش
حتی برای
اجرای جنگ
خودش را برملا
کرده است.
فساد و بیلیاقتی
صنعتی و نظامی
مسئلهی
حکومت را جدا
در ذهن
کارگران مطرح
میکند. در
کارخانهها، آشوب،
اتلاف و
سومدیریت و
عدم قابلیت
سازماندهی
تولید بخاطر
محدودیتهای
نظام سود وقتی
در مقابل
خواستههای
روزافزون از
کارگران برای
«دست به کار
شدن» قرار میگیرد،
مشخصهی
بسیار
مرگباری پیدا
میکند. این
بخصوص وقتی
صدق میکند که
شکستهای
نظامی با
«فقدان
تجهیزات»
توجیه میشود.
در عین حال
انحصارات
مرکب و بزرگ،
زندگی اقتصادی
کشور را به
گرو گرفتهاند.
گروه بی مرز و
محدودهای از
سرمایهداران
انحصاری که
کنترل مجموعهی
بانکها،
تسلیحات،
کارخانجات و
غذا را در
اختیار دارند
امروز درآمدهایی
بیش از همیشه
به جیب میزنند.
قضیه تنها
نابودی طبقه
کارگر نیست،
طبقه متوسط هم
دارد به کلی
نابود میشود.
مغازهداران
و کسب و
کارداران
کوچک، افراد
حرفهای و
کارمندان به
شدت از جنگ
آسیب میبینند.
زوال
طبقه حاکم به
قدری عظیم است
که بخشهای
عظیمی دارند اعتماد
به خود را از
دست میدهند.
در حال حاضر
جایگزینی
برای چرچیل
ندارند.
شکایات اعضای
محافظهکار
مجلس از
ناکارآمدی در
صنعت و ارتش
تنها چشماندازی
است از شکافها
و تخاصمات
درون گروهی که
درون صفوف
طبقه حاکم جا
باز میکنند.
و این تازه در
زمانی است که
تودهها هنوز
دست به عمل
نزدهاند!
تمام این
نشانهها
انعکاسی از
روندهای
عمیقی است که
درون جامعهی
بریتانیا
صورت میگیرد.
یاس و
نارضایتی
عمیق در حال
حاضر دریچهای
پیدا نمیکند
اما در اعماق
تودهها میجوشد.
تمام شرایط
برای
انفجارات
اجتماعی به سرعت
آماده میشود.
احتمال
فاشیسم در
بریتانیا
دست به
سلاح بردن
امپریالیسم
بریتانیا
برای دفاع از
منافع خود، که
خلاف میلش
بود، مجبورش کرد
خود را بر
پایهی نفرت
مردم از
فاشیسم قرار
دهد – و حتی
عوامفریبانه
و گمراهانه،
این نفرت را
تشدید کند. این
به طور خودکار
طبقه حاکمه را
مجبور کرد تا
سلاح ذخیرهی
خود – سازمان
فاشیستهای
مازلی -
را کنار
بگذارد. مازلی
که این بنیان
را مثل فاشیستهای
اروپای
اشغالی از دست
داده بود،
منطقا به عامل
امپریالیسم
آلمان بدل شد –
کوئیزلینگی بریتانیایی.
در چنین
شرایطی نمیتوانست
امیدی به حفظ
همان حمایت
اندکی که پیش
از جنگ به دست
آورده بود هم
داشته باشد.
فاشیسم بنیان
تودهای خود
را اساسا در
میان خرده
بورژوازی و
عقبماندهترین
بخش جمعیت
پیدا میکند.
فاشیسم
بریتانیا در
بخشهای مهمی
از خرده
بورژوازی
نفوذ نداشت تا
چه برسد به
بخش عقبماندهی
طبقهی کارگر.
موقعیت مازلی
پایدار نبود و
سرمایهداران
مجبور شدند او
را در مکانی
امن قرار دهند
(البته با
راحتی)؛ پشت
میلهها به
عنوان حفاظی
در مقابل طبقه
کارگر و امتیازی
به افکار
عمومی. اگر
این کار را
نکرده بودند
طبقه کارگر
برآشفتهی
بریتانیا او
را تکه تکه میکرد.
سازمان او از
صحنه محو شد.
بدینسان میشود
دید که در
دورهی آتی
مسئلهی
فاشیسم در
بریتانیا
مطرح نیست.
مازلی تنها میتواند
با زور
سرنیزهی
آلمانیها به
قدرت برسد.
بورژواری
در حال حاضر
سلاح ذخیره
ندارد. طبقه متوسط
ویرانشده؛
کارگران
ناراضی؛
فقدان اعتماد
به نفس خود
حاکمان؛ اینها
همه نه بنیان
حرکتی به سمت
فاشیسم که
بنیان
انقلابیترین
دورهی تاریخ
بریتانیا را
فراهم میکنند. بنیان
متزلل حکومت
بورژوازی بر ناکامی
رهبری
کارگران در
ارائه
آلترناتیوی به
حکومت سرمایهداری
است که آنها
با تهدید
«فاشیسم
خارجی» توجیهش
میکنند.
با این
حال بیاعتمادی
و خصومت نسبت
به طبقهی
حاکمه در تمام
بخشهای
جمعیت رو به
افزایش است.
چشم کارگران
نمیتواند تا
همیشه به بیظرفیتی
و فساد حکومت
بورژوازی
بسته بماند.
این در تمام
جنبههای
زندگی روزمره
پیش روی آنها
است. این
رستاخیز
تدارک موجی
انقلابی با چنان
ابعاد غولآسا
است که حتی
مبارزات بزرگ
اسپانیا و
فرانسه را
لیلیپوتی
جلوه میدهد.
فاشیسم
تنها میتواند
در صورت شکست
این جنبش، بر
اثر خیانت احزاب
کارگر و
استالینیست و
اگر ما
نتوانیم حمایت
بخش قاطع
کارگران
بریتانیا را
جلب کنیم، عروج
کند. بر پایه
چنین شکستی
است که بورژوازی
به تدریج
اعتماد به نفس
خود را باز میگیرد
و تدارک
انتقام میبیند.
بورژوازی میتواند
با قرار دادن
خود بر پایهی
طبقه متوسطِ
مایوس و حتی
بخشهای عقبماندهی
کارگران که
شکست موج
انقلاب
ناامیدشان
کرده
در مدتی
کوتاه جنبشی
فاشیستی
سازمان دهد
(«جمعیت حفاظت
از امپراتوری
بریتانیا» یا
چنین سازمانی)
و تلاش به
برقراری
حکومتی
پرمخاطره با
سرکوب خونین و
وحشتناک طبقهی
کارگر کند. با
توجه به فقدان
بنیان
اجتماعی و
مواجهه با این
واقعیت که
طبقه کارگر
بخش قاطع
جمعیت است (۷۵
درصد) نظام
فاشیستی در
این کشور
لزوما حتی از
نظام فرانکو
بیرحمانهتر
خواهد بود.
نقش حزب
کارگر در
جامعه
بریتانیا
بلافاصله
پس از اعلام
جنگ، دست
بورژوازی رو شد.
قوانین سفت و
سختی با حمایت
ضمنی رهبران
حزب کارگر
تصویب شد که
در صورت
اعمال،
بریتانیا را
به دولتی
توتالیتر روی
الگوی
تاییدشده بدل
میکنند. با
این حال بر
خلاف متحد
«دموکراتیک»،
فرانسه، هیچ تلاش
فوری برای
عملی کردن این
قوانین صورت
نگرفت.
بورژوازی
فرانسه به علت
شدت بحران
اجتماعی و
روحیهی
برآشفتهی
کارگران
مجبور شد
قوانین
سرکوبگرانهی
خود را
بلافاصله
عملی کند و در
تحلیل نهایی،
در لحظهی
تعیینکننده (برای
در امان ماندن
از دست تودههای
خود) به هیتلر
تسلیم شود.
همان
بحران نظامی
که به حذف
بلوم، ژوها و شرکا
در فرانسه
انجامید
رهبران حزب
کارگر در
بریتانیا را
در سمتهای
کابینهایشان
محکمتر کرد.
سرمایهداران
بسیار بیشتر
از جنگ قبلی
بر مامورین
کارگری خود اتکا
میکنند. مسیر
مبارزه در
اروپای قارهای؛
زنجیرهایی که
امپریالیسم
آلمان بر گردن
مردمان فتحشده
و تحت انقیاد
زده، به
بوروکراسی
حزب کارگر
اجازه میدهد
با اعتماد به
نفس و اطمینان
خاطر راه تسلیم
علنی به
بورژوازی را
طی کند. طبقهی
کارگر شاید
کمی غرولند
کرد اما با
هیچ بدیلی
روبرو نشد مگر
توتالیتریسم
نازیها یا
حمایت از
دولتِ «خودی» و
همین بود که
از ورود وزرای
حزب کارگر به
دولت حمایت
کرد. این بود
که موقعیت بینالمللی
تضعیفشده و
دشوارهای
امپریالیسم
بریتانیا به
تقویت نقش
بوروکراسی
حزب کارگر در
محاسبات
داخلی بورژوازی
انجامید.
موریسون و
بوین در آن
سمتهایی
قرار گرفتهاند
که بورژوازی
انتظار
بیشترین فشار
از سوی تودهها
را دارد -
وزارت امنیت
کشور و وزارت
کار. رهبران
حزب کارگر زیر
پرچم «علیه
هیتلریسم»
خواهان
بیشترین سختکوشیها
از سوی
کارگران
هستند که نماد
آن شعار «روحیهبخشِ»
موریسون است:
«مشغول کار
شوید!» (GO TO IT!).
در جنگ
قبلی، ائتلاف
کابینهای
حزب کارگر با
بورژوازی که
در سال ۱۹۱۵
آغاز شده بود
در سال ۱۹۱۷
از طریق فشار
کارگران مایوس
و برآشفته از
محدودیتها
در کشور و
سیاست
امپریالیستی
غارتگرانه در
فرای مرزها
پایان یافت.
انقلاب روسیه
که عواقبی
بلافصل در
بریتانیا
گذاشت به شدت
تاثیرگذار
بود. چرخش
وسیع به چپ در
رویکرد
رهبران حزب
کارگر منعکس
بود. وقتی خطر
به شامهشان
رسید مجبور
شدند سخنرانیهای
شبهانقلابی
پیش بگذارند
تا بتوانند
اعتبار خود را
نزد عموم
اعضایشان حفظ
کنند.
چپ
انقلابی، که
بعدها در قامت
حزب کمونیست
بریتانیای
کبیر تبلور
یافت، اقبال
خود برای یافتن
پایگاهی تودهای
را نابود کرد،
دقیقا به این
خاطر که متوجه
ضرورت حفظ
تماس نزدیک با
احساسات و
آمال ناروشن
تودهها که در
آغاز طبیعتا
در جهت حزب
کارگر بود، نداشت.
چنانکه لنین
به اولترا چپها
گفت: روایت
جنایات
بوروکراسی
حزب کارگر بسیار
مفید است اما
برای فتح تودهها
کافی نیست.
این کلیدِ ضعف
نیروهای
انقلابی در
سالهای اول
بود. همین
کلید تمام
تحولات بعدی
است که البته
به خیانت
استالینیسم
اضافه شدهاند.
تجربهی
اولین دولت
حزب کارگر بار
دیگر نشان داد
که رفورمیسم
ریشههای قوی
در میان طبقهی
کارگر دارد.
حزب کمونیست
که در آن زمان
هنوز کاملا
انحطاط
نیافته بود
نتوانست
حمایتی تودهای
جذب کند،
علیرغم این
واقعیت که حزب
کارگر نشان
داده بود حتی
قادر به اعمال
یک اصلاح عمده
در جهت منافع
تودهها نیز
نیست.
زحمتکشان
برآشفته از
مبارزهی
سیاسی به
مبارزهی
کارگری روی
آوردند.
رادیکالسازی
انقلابی تودهها
آغاز شد.
ماحصل و
بزرگترین
بیان آن در
اعتصاب عمومی
سال ۱۹۲۶ بود.
بال سندیکایی
بوروکراسی
حزب کارگر با
بالا رفتن
جریان مجبور
شد خود را بر
صدر جنبشی
قرار دهد که
از آن منتفر
و بیزار بود.
میخواستند
مطمئن شوند
این جنبش
کاملا از
دستانشان
خارج نمیشود.
آنان برای
لاپوشانی
اعمالشان از
اتحادیههای
کارگری روسیه
از طریق
«کمیتهی
انگلستان و
روسیه»
بهره جستند.
سیاستهای
استالین بود
که به آنها
اجازهی چنین
کاری داد.
شکست
اعتصاب
عمومی، به جای
اینکه
«بالاخره» نقش
رهبران حزب
کارگر و
اتحادیهها
را نزد
کارگران
سازمانیافته
افشا کند، به
تجدید تحکیم
بوروکراسی این
حزب انجامید.
خیز تودهها
منجر به شکلگیری
دومین دولت
حزب کارگر شد.
ماجرای سال
۱۹۳۱ به زودی
از پی آمد؛
رهبری رنگ
واقعی خود را
نشان داد و
علنا به
اردوگاه دشمن
طبقاتی رفت.
با این همه،
تودههای
کارگران، بی
اینکه صفوفشان
دست خورده
باشد، زیر
پرچم حزب
کارگر باقی ماندند.
البته شاهد
تلاطمات
درونی بودیم؛
فشار از درون
منجر به
انشعاب چپ حزب
شد - «حزب کارگر
مستقل» (ILP) از
حزب کارگر جدا
شد.
چرخش به
چپ بوروکراسی
حزب کارگر
از
زمان بحران
۱۹۳۱، حتی پیش
از آغاز جنگ،
لایههای
بالایی
بوروکراسی
حزب کارگر و
اتحادیهها
به کلی انحطاط
یافته و بیش
از پیش در
ماشین دولتی
بورژوایی
ادغام شدهاند.
آنها در عین
حال چشمانداز
و ایدئولوژی
بورژوازی را
نیز اتخاذ
کردهاند. در
حالی که
سرمایهداران
بیشتر به این
لایه اتکا میکنند،
دیالکتیک
روند نشان میدهد
که بخشی از
بوروکراسی
تحت فشار
رویدادها به
کلی از هرگونه
بنیان تودهای
جدا میشود.
این روند
هرچقدر عمیقتر
تکامل یابد،
بورژوازی
بیشتر در مییابد
که به جایی
خالی تکیه
داده است.
تنها اینرسی و
انفعال موقت
کارگران است
که به این
رهبران امکان
میدهد نقش
کنونیشان را
بازی کنند.
اما رستاخیز
تودهها این
بنیان را به
کلی نابود میکند.
بوروکراسی
کارگری همیشه
حزب کارگر را
به عنوان
ماشینی
انتخاباتی
گردانده است.
تنها و تنها
به این دلیل
بود که میزانی
از فعالیت
تحمل میشد.
اما با آغاز
جنگ و جوش
خوردن
بوروکراسی با دولت
بورژوایی،
حوزههای حزب
کارگر کار
خاصی برای
انجام دادن
ندارند.
باضافه،
بوروکراسی هر
گونه علامتِ
حیات درون حزب
را مزاحم میداند
چرا که میتواند
بالاییها را
در برخورد با
اعضای عادی
قرار دهد. از
طرف دیگر،
اتحادیههای
کارگری، که
همیشه ستون
فقرات حزب
کارگر بودهاند،
به موجودیت
خود ادامه میدهند
و پویاتر میشوند.
اینرا در
حرکت میلیونها
کارگر به سوی
سازماندهی
میبینیم.
اما
اتحادیهها
هم دارند از
آن لایهی بوروکراسی
که وارد دولت
شده و
بورژوازی بیش
از همه بر آن
تکیه میکند،
بیگانه میشوند
و در نتیجه
این لایه
مجبور به
برخورد شدید
با کارگران میشود.
این به صورت
مستقیم و غیر
قابل اجتناب
به سوی
انشعابی درون
بوروکراسی
اتحادیهها و
حزب کارگر میرود.
در یکی از
مراحل بعدی،
تجربهی مکدونالد تکرار
میشود اما
اکنون با
عواقب
اجتماعی
متفاوت. این گرایش
را از همین
حالا در
ستیزهای
اولیه بین سیترین
و بوین
از یک سو و
روشنتر از آن
در شکلگیری
جناح چپ درون
حزب کارگر میبینیم.
حتی در انعکاس
مخدوشِ در
پارلمان هم میتوان
فشار اعضای
حزب را دید.
انورین بوان،
شینول، لسکی
و ... نمایندهی
این گرایش
هستند. «شورش»
بر سر مسالهی
نظام وظیفهی
تودهها اما
نه ثروت اولین
نشانه از
رویدادهای
پیش رو است.
گرچه «چپها»
با عجله صلح
را با این
بهانهی از
آسمان رسیده
که ژاپن وارد
جنگ شده،
برقرار کردند،
تفاوتهای
درون طبقهی
کارگر در
آینده وسیعتر
و سفت و سختتر
میشود.
انشعاب
در حزب کارگر
غیر قابل
اجتناب است.
عناصر کاملا
فاسد و منحط
راستِ افراطی
همان کاری را
میکنند که مکدونالد
کرد و وارد
اردوی طبقهی
حاکم ميشوند.
چپ تحت فشار
قرار میگیرد
تا از ائتلاف
بگسلد و
اپوزیسیونی
علنی در
پارلمان تشکیل
دهد و، در
ضمن، تقریبا
بدون شک صاحب
اکثریت میشود.
در سال ۱۹۳۱،
علیرغم تضعیف
روحیهی تودهها،
تنها پستترین
و فاسدترینِ
بوروکراسی
حزب علنا به
اردوی دشمن
طبقاتی رفت.
از
همین حالا که
اولین علایم
روحیهای
انتقادی بیدار
میشود، «چپهای»
حزب کارگر را
به سوی
اپوزیسیون هل
دادهاند. بخشهای
قابل توجهی از
بوروکراتهای
اتحادیهها و
حزب کارگر، از
جمله اکثریت
نمایندگان حزب
در مجلس، بر
پایهی موج
روزافزون
نارضایتی که
میتواند
عواقب
انقلابی
داشته باشد،
لاجرم مجبور
میشوند وارد
تخاصمی علنی
با طبقهی
سرمایهدار
شوند و ائتلاف
را بشکنند.
آنان، حداقل
در کلام،
رویکردی
بسیار
رادیکال
اتخاذ میکنند.
این روند تا
حدود زیادی
بسته به چند
عامل است؛
بخصوص
رویدادهایی
که در جبهههای
نظامی صورت میگیرند.
این رویدادها
اثری بیشتر یا
کمتر بر آگاهی
ذهنی تودههای
بریتانیا
خواهند داشت و
رشد جنبش تودهای
را کمتر یا
بیشتر میکنند.
مثلا تداوم
شکستها در
شرق دور در
مقابل موفقیتهای
روسیه
کارگران را بر
میتابد و
تبلور و
بازسازمانیابیشان
به سوی چپ را
سرعت میبخشد.
از طرف دیگر،
شکستِ اتحاد
شوروی موقتا تاثیراتی
عمیق بر طبقهی
کارگر
بریتانیا و
همچنین جهان
خواهد گذاشت. تحت
این شرایط
کارگران
بدیلی نمیبینند
مگر چسبیدن به
دامان
بورژوازی.
فعالیت استالینیستها
بروزهای
شدیدتر میان
کارگران را به
تاخیر میاندازد
اما روندهای
حاضر منطقی
قطعی در رشد و جهت
خود دارند.
هر
تاخیری که
تحمیل شود،
چندان طول
نخواهد کشید -
حتی در صورت
بزرگترین
فاجعهی
تاریخ جنبش
طبقهی کارگر
جهان، شکست
اتحاد شوروی.
علیرغم تمام تلاشِ
رهبران حزب
کارگر برای
مجرا دادن و
انعکاس پارلمانیِ
جنبش
کارگران،
آنان امکان
موفقیت نخواهند
داشت. در این
دوره گروه
تریبون،
متشکل از
سوسیال میهنپرستهای
چپ، به احتمال
بسیار به
عنوان مرکز
اصلی سازماندهی
چرخش به چپ
قدم پیش میگذارد.
حزب
کمونیست
با
وجود موانع
سیاست
استالینیستی،
این سنتهای
انقلابیِ
انقلاب اکتبر
و فعالیت
رزمندهی حزب
در طول چندین
سال بود که
باعث شد رزمندگانی
کلیدی در
چندین منطقه
به حزب
کمونیست روی
آورند. با این
همه
استالینیستها
تنها موفق به
نفوذ در لایهی
پیشرفتهی
طبقهی کارگر
شدند بدون اینکه
حمایتی وسیع
در میان تودهها
به دست آورده
باشند.
در
دورهی
«ضدجنگ»، آنها
علیرغم سیاست
ماجراجویانهشان
در کارخانهها
توانستند
نفودشان را
بین بخشهای
پیشرفتهی
کارگران
صنعتی گسترش
دهند. واقعیت
اینجا است که
تلاشِخستگیناپذیر
بهترین
رزمندگان حزب
کمونیست (بی
هیچ رهبری از
بالا) به
اعتبار و مقام
حزب افزود. در
جنوب ولز و
بعضی بخشهای
اسکاتلند
موفق شدند سمتهای
رهبری بین
معدنچیان را
کسب کنند.
در
کلایدساید،
از آگاهِ
طبقاتیترین
بخشهای
کارگران
بریتانیا،
در صنایع کشتیسازی
و مهندسی ریشههایی
عمیق دواندهاند.
در سایر بخشهای
کشور موفق به
کسب نقاط
حمایتی
پرنفوذ شدهاند.
«شورای ملی
مهندسین» و
«نمایندگان
متحد اتحادیهها»
به کلی تحت
غلبهی حزب
کمونیست در
آمد. با گسترش
صنعت
هواپیماسازی،
آنها فرصت
داشتند رهبری
کارگران را به
کلی غلبه کنند.
در واقع در
صورت خیزشی
بزرگ میان
کارگران، حزب
کمونیست فرصت
داشت نقشی
رهبری کسب کند،
مثل حزب
کمونیست
فرانسه در
آغاز
اعتصاباتِ بستنشینی
در فرانسه.
اما با
چرخش جدید به
سوی سازش
طبقاتی و
اعتصابشکنی،
بعضی بخشهای
حزب که از قبل
از تغییرات
سریع در
سیاستِ بالاییها
نومید شده
بودند
سرگردان و گیج
شدهاند. صدها
نفر از بهترین
رزمندگان در
مناطق محلی به
عنوان
«تروتسکیست» و
«مامور هیتلر»
از حزب رانده
شدهاند. در
عین حال، بخشهایی
وسیع در
کارخانهها و
اتحادیهها
که بخاطر
رزمندگی
گذشته در عرصهی
کارخانهها،
دنبال
استالینیسم
رفته بودند از
آن بیگانه شدهاند.
این سیاست
اعتصابشکنی
باعث شده که
بتوانیم با
رهبری
جسورانه و رزمندانه
در کارخانهها
و اتحادیهها
آن رزمندگانی
که پیش از این
دنبالهروی
استالینیسم
بودند و امروز
شفافیت سیاسی ندارند
جذب کنیم.
چشماندازهای
حزب کمونیست
به شدت متکی
به بخت و اقبالِ
اتحاد شوروی
هستند. منطقِ
مبارزه موقعیت
غریبی را پیش
میبرد: آنجا
که حزب قویترین
سلطه را دارد
(میان کارگران
پیشرو)، همانجا
هم به سرعت
جایگاه خود را
از دست میدهد.
اما از میان
لایههای عقبماندهای
که اکنون وارد
فعالیت سیاسی
میشوند، حزب
کمونیست، تا
حدودی بر پایهی
شوونیسم خود و
تا حدودی بر
پایهی
همکاریشان
با روسیه،
اعضای جدیدی
را در سراسر
کشور جذب میکند.
این تغییر
بخصوص در
ترکیب
نمایندگان
کنفرانس ۱۹۴۲
حزب مشخص بود
که در آن بیش
از نیمی از
نمایندگان کمتر
از سه سال
سابقهی
عضویت در حزب
را داشتند.
عناصر جدید در
شمار وسیعتر
جای کسانی را
میگیرند که
با تضعیف
روحیه کنار
رفتهاند و یا
سعی به مخالفت
با سیاست
«جدید» کردهاند.
اما مسلم است
که این عناصر
به فعالی آن
عناصر قدیمی
نیستند. اما،
علیرغم چرخش
حزب، شماری عظیم،
حتی میتوان
گفت اکثریت
عظیم اعضای
سابق، شاید با
دلخوریهای
درونی و
پنهان، درون
حزب ماندند.
موفقیتهای
بزرگ برای
اتحاد شوروی
یا ناکامی
حملهی هیتلر
نتیجهای
نخواهد داشت
مگر حمایت
بیشتر از
«کمونیسم» که
بیان مخدوش
خود را در حزب
کمونیست مییابد.
بنبست در
جبههی شرق
نیز نتیجهی
مشابهی خواهد
داشت.
نابودی
کامل
اتحاد
شوروی، اما،
به نابودی
گرایش
استالینیستی
میانجامد:
فاسدترین بخش
دستگاه حزبی،
به مثل دوریو در
فرانسه، مستقیما
به سمت
بورژوازی میرود
و بخش دیگری
با بوروکراسی
کارگری و
سندیکایی
ترکیب میشود؛
و بقیه هم
بالکل از
سیاست کنار میروند.
با
توجه به تداوم
مقاومتِ
اتحاد شوروی،
موج انقلابی
لاجرم به
تقویت موقت
حزب کمونیست
میانجامد.
اما این نفوذ
دیری نخواهد
پایید. سیاستِ
اعتصابشکنی
که همین الان
نیز بخشی از
لایههای
پیشرفتهی
کارگران را پس
میزند،
کارگران را از
استالینیستها
خواهد راند.
علیرغم
اخراجها و
تلاشها برای
سرکوب انتقاد
با استفاده از
رژیم پلیسی
درون حزب،
نارضایتی
کارگران در
صفوف اعضای
حزب منعکس شده
است. انعکاسی از
این را در
بیانیهی
دفتر سیاسی در
اواسط سال
۱۹۴۲ دیدیم که
اعتراف میکند
اعضای حزب
نیروی بیشتری
را صرف گفتگو
در مورد سیاست
انتخاباتی
حمایت از
محافظهکاران
کردهاند تا
اجرای
تبلیغات حزب
برای «جبههی
دوم.» این
انتقاد، که به
تمام جنبههای
سیاست حزبی
گسترش مییابد،
رهبری را
وادار کرده
مدعی شود
تروتسکیستها
به عضویت
«اتحادیهی
جوانان
کمونیست» و
حزب کمونیست
در آمدهاند و
دارند آسیبی
جدی به حزب
وارد میآورند.
باید با این
اپوزیسیون،
که از اساس
خود انقلابی
است، تماس
گرفت و آنها
را به
انترناسیونال
چهار گرواند.
از همینجا
است که بعضی
از بهترین
نیروهای
انترناسیونال
چهار به خدمت
گرفته خواهند
شد.
«حزب
کارگر مستقل» (ILP)
«حزب
کارگر مستقل»
پس از سالها
انزوای کامل
از تودهها
شروع به احیا
کرده است.
شماری از
کارگران، بخصوص
در میان
جوانان،
منزجر از
سیاست حزب کارگر
و در خصومت با
استالینیسم،
بخصوص در فاز
بیشرمانهی
کنونیاش در
حمایت از
چرچیل، به سمت
«حزب کارگر
مستقل» روی میآورند.
سیاست «چپ» این
حزب، گیجسری
سانتریستی آنرا
پنهان کرده و
نتیجهاش
افزایش
قاطعانهی
اعضا بوده
است. در چند
سال گذشته،
حزب رابطهاش
را با کارگران
متشکل در
اتحادیههای
کارگری و جنبش
صنعتی به کلی
از دست داده بود
اما اکنون
دارد وارد
حاشیههای
جنبش میشود.
از آنجا که
این حزب تنها
نیروی
اپوزیسیون در
انتخاباتهای
میاندورهای
با اهمیت در
سراسر کشور
است، به
جایگاهی قابل
توجه میان
کارگرانی که
از دولت کنونی
مایوس میشوند،
میرسد.
باضافه،
سنت دیرین این
حزب درون طبقهی
کارگر به
عنوان جناح چپ
جنبش کارگری
بدین معنی است
که در غیاب
هرگونه
سازمان دیگر،
کارگرانی که
به سمت چپ
حرکت میکنند
لاجرم،
تقریبا
خودبخود، به
این حزب روی میآورند.
رشد
پایدار در ماهها
و سالهای پیشرو
غیر قابل
اجتناب خواهد
بود. نتایج
انقلابی، بخش
«چپ»تر
کارگران را به
سمت این حزب
هل میدهد.
«حزب کارگر
مستقل» تحت
این شرایط یکی
از مهمترین
زمینهای
یافتن اعضای
جدید برای
حزبِ انقلابی
خواهد بود.
بعید نیست که
در صورت خیزش
تودهای، چپ
افراطی حزب کارگر
با «حزب کارگر
مستقل» ادغام
شود و سازمان
سانتریستی
جدیدی تشکیل
دهد. اما «حزب
کارگر مستقل»
حتی اگر حزبی
تودهای شود،
نمیتواند
بدین صورت
دوامی دیرین
داشته باشد.
جریانات
متخاصم درون
آن در تقلاهای
فراکسیونی در
هم میشکنند؛
انشعابات و
تجزیه صورت
خواهد گرفت و
حزب را به
سرعت تکه تکه
میکند. این
حزب حتی نمیتواند
به آن ثبات
نسبی که حزبِ
«پوم» (POUM) در
انقلاب
اسپانیا داشت
برسد. انسجام
کنونی درون
حزب بر پایهی
غیبت آن از
ضرورت هرگونه
فعالیت واقعی
است. ورود آن
به حیطهی
سیاست تودهای
امضای حکم
نابودی کامل
آن خواهد بود.
از سوی
دیگر، تغییر
در سمت و سوی
حزب کارگر، که
همیشه نسبت به
حال و هوای
تودهها حساس
است، میتواند
منجر شود
رهبری «حزب
کارگر مستقل»
به دنبالهی
روی مشی آن
بدل شود. اما
رویدادها «حزب
کارگر مستقل»
را به هر سمتی
که بکشانند،
ضرورت دارد که
سازمان اکنون تدارک
نفوذ بر
انقلابیون
کارگر متشکل
در آن حزب را
ببیند. بخش
عمدهای از
فعالیتهای
ما باید صرف
«حزب کارگر
مستقل» شود.
حتی همین الان
هم شمار
بسیاری در
حوزههای آن
حزب،
کارگرانی
هستند به کلی
ناراضی از سیاستِ
فاسدِ سازشکارانهی
دار و دستهی
پارلمانی و کل
رهبری
سانتریست. آنها
دنبال راه
نجات هستند و
صادقانه و
صمیمانه به
دنبال سیاست
انقلابیِ
بلشویسم میگردند.
در
کنارِ لایهی
قدیمیتر
سانتریستهای
جاافتاده و
خاکخورده&
لایهای جوانتر
و تر و تازهتر
پیدا شده که
در بسیاری
موارد برای
بار اول وارد
سیاست میشود.
شمار بسیاری
از زمان جنگ
وارد حزب شدهاند
و مثل عناصر
قدیمیتر و
محافظهکارتر
وابسته به حزب
نیستند. کاری
که بخصوص ضروری
است تکمیل
فشار
انقلابیون از
درون با فشار
بر روی حزب از
بیرون است.
پیشنهاد
فعالیت مشترک
علیه
بورژوازی،
همچنین علیه
کارزارهای تهمتهای
استالینیستها
و ... میتواند
خصومتی که
رهبری میکوشد
نسبت به
تروتسکیستها
دامن بزند، در
هم شکند.
تاکتیک
حزب کارگر
تاکتیک
سازمان ما تا
پیش از هجده
ما اول جنگ، و
در خودِ این
دوره، این بود
که تاکید اصلی
را بر حزب
کارگر و بخصوص
«اتحادیهی
جوانان حزب
کارگر»
بگذاریم. آنچه
نشان میدهد
این تاکتیک تا
زمان آغاز جنگ
صحیح بود، جهتگیری
«حزب کارگر
مستقل» است.
این حزب که
خود را از
بستر اصلی
جنبش کارگری
منزوی یافت و
به انحطاط
کامل سقوط
کرد، به دست
رویدادها
مجبور شد به
سازمان تودهای
طبقهی کارگر
رو کند. رهبری
وارد بحث و
مذاکره جهت
ورود مجدد به
حزب کارگر شد.
آنها
همان نصیحت
تروتسکی را که
در سال ۱۹۳۴
با بیمبالاتی
تمام رد کردند
(که به حزب
کارگر رو کنند)
پیش از آغاز
جنگ، حالا که
دیر شده بود،
اتخاذ کردند و
به آن رنگ و
لعاب
اپورتونیستی
دادند و راهی
نیافتند مگر
تسلیم در
مقابل رهبران
حزب کارگر. در
آن زمان،
محتملترین
سیر وقایع به
نظر این میآمد
که بیداری
سیاسی تودهها
کاملا در مسیر
سنتی صورت میگیرد
و از حزب
کارگر میگذرد.
اما
آغاز جنگ، سیر
رویدادها را
تغییر داد و
مسیری متفاوت
برانداخت.
دستگاه حزب
کارگر نه تنها
در فعالیت و
عضویتِ سیاسی
رشد نیافته که
در بیشتر
مناطق از میان
رفته است.
حوزهها و
کمیتههای
محلی، کمیته
اجراییهای
مناطق و شهرها
هر چند ماه یک
بار هم جلسه نمیگذارند.
تحت
چنین شرایطی،
غرق شدن کامل
درون حزب کارگر
نتیجهای
ندارد مگر جدا
ساختن
انقلابیون از
مبارزات
واقعی
کارگران. چنین
چشماندازی
فکاهی است و
تنها میتواند
حجابی بر بیعملی
کامل باشد. کل
ایدهی دفاع
از تاکتیک
انتریسم ورود
به سازمانی رفورمیستی
یا سانتریستی
است که در
حالت جوشش به سر
میبرد،
زمانی که حیات
سیاسی در اوج
آن است و اعضای
حزب دائما به
سمت چپ حرکت
میکنند. این
اساسا چشمانداز
کوتاهمدت
کار در لایهای
است که چشماندازهای
مطلوب برای
دستیابی به
نتایج در مدت
زمانی نسبتا
کوتاه در آن
موجود باشد.
این اساسا
انزوای
نیروهای
انقلابی و
دشواری نسبی
رساندن صدا به
گوش تودهها
است که چنین
تاکتیکی را
ملزم میکند.
در حال
حاضر هیچ یک
از پیششرطّای
چنین تاکتیکی
موجود نیست.
هر سازمانی که
از این تاکتیک
استفاده کند
محکوم به در
جا زدن بی هیچ
قابلیت رشد
است. در چنین
شرایطی،
تغییر جهت
رادیکالِ
گروهِ
پیشاهنگ
ضروری میشود.
در آن مناطقی
که حزب کارگر
هنوز نشانههایی
از حیات دارد،
فعالیت پیگیر
میتواند به
نتیجه برسد.
اما بر خلاف
دورهی قبل،
چنین فعالیتی
باید تحت
انقیادِ
استراتژی
عمومی ساختن
حزب
انترناسیونال
چهار باشد.
در حال
حاضر، حیات
سیاسی درون
طبقهی کارگر
در اتحادیههای
کارگری و
کارخانهها
موجود است.
بیشتر اعضای
«اتحادیهی
جوانان حزب
کارگر» یا به
ارتش پیوستهاند
و یا ساعات
طولانی در
کارخانهها
کار میکنند.
«اتحادیهی
جوانان» که از
قبل با دست
سنگین
«ترانسپورت هاوس» تضعیف
شده بود به
عنوان نیروی
سیاسی ناپدید
شده است.
کارگران
رزمنده، با
روحیهای
پذیرا به
افکار
انقلابی، در
اتحادیههای
کارگری و کمیتههای
کارخانه و
سندیکایی
پیدا میشوند.
این
موقعیت الزام
میکند که
وظیفهی ما
مطرح کردن
پرچممان
میان وسیعترین
لایههای
طبقهی کارگر
است؛ و مبارزه
برای رهبری
درون سازمانهای
ارتجاعی و
رفورمیست.
مشخصهی
دورهی حاضر
رادیکالسازی
و جوشش درون
طبقهی کارگر
بدون ابزار
سیاسی تودهای
برای ابراز
این نارضایتی
است. در حال
حاضر،
کارگران، تا
آن جایی که
اصلا در حال
حرکت هستند،
خود را در
عرصهی صنعتی
ابراز میکنند.
آنها
در مراحل بعدی
به حزب کارگر
روی میآورند.
اما اینکه
نزد کارگرانی
که آنقدر
پیشرفته
هستند که دنبال
راه نجات
باشند برویم و
پشت «جناح چپ
حزب کارگر»
قایم شویم،
ابلهانه است.
این کارگران
به «حزب کارگر
مستقل» یا «حزب
کمونیست» رو
میکنند و نه
باصطلاح «چپِ
سوسیالیستی
حزب کارگر.»
طرفداران
ورود به حزب
کارگر چشم خود
را معطوف به
چشمانداز
آیندهی حزب
کارگر کردهاند
و نه وضعیت
کنونی آن.
آنان با اشاره
به جنگ قبلی
این استدلال
صحیح را مطرح
میکنند که
اولین موج
بزرگ انقلابی
بلافاصله حزب
کارگر را احیا
میکند. درست
است که تا
همین حالا
نشانههای
چرخشی برای
پاسخ به این
موج در میان
بخشی از
رهبران حزب
کارگر پیدا میشود،
بخصوص متحرکترین
نمایندگان
مجلس که
استیصال
روزافزون تودهها
را منعکس میکنند.
اما تاریخ
هرگز خود را
به همان شکل
قبلی تکرار
نمیکند. تودههای
کارگران و
بالاتر از همه
لایهی
پیشرفتهی آنها،
شکاکیت و کلبیمسلکی
مشخصی نسبت به
رهبران حزب
کارگر دارند. تجربهی
دو دههی
گذشته و
همکاری با
محافظهکاران
در دولت اثر
خود را در
آگاهی
کارگران گذاشته
است.
بنیان
نهادن تاکتیکهای
امروز بر
امکانهای
فردا بیفایده
است؛ یا، دقیقتر
بگوییم، بدون
تدارک اوضاع
بر بنیان
موقعیت
موجود، نفوذ
بر آن تودههایی
که فردا وارد
حزب میشوند
به هیچ وجه
ممکن نیست. در
این میان تمام
فرصتهای
مناسب برای
برافراشتن
پرچم
انترناسیونال
چهار که در
دورهی پیش رو
حاضر خواهند
بود از دست میروند.
کارگرانِ
بیشتر و
بیشتری از آن
بندهایی که
رهبران حزب
کارگر با آن،
آنها را به
اقبالِ
سرمایه زنجیر
کردهاند، میگسلند
و قدم به راه
فعالیت مستقل
میگذارند.
باید
توجه ویژهای
صرف روندهایی
که درون طبقهی
کارگر صورت میگیرد،
کرد اما ضروری
است که فعالیت
اصلی همچنان
حول خواستههای
عمومی تبلیغی
و انتقالی
باشد، از جمله
خواست گسستن
حزب کارگر از
سرمایهداران
و قدرت گرفتن
با برنامهای
سوسیالیستی.
اتحادیههای
کارگری و
کمیتههای
کارخانه
امروز
در بریتانیا،
شاید بیش از
هر کشور دیگری
در جهان،
سیاست صحیح
نسبت به
اتحادیههای
کارگری و
کمیتههای
کارخانه برای
حزب جوان
انقلابی
ضروری است.
بدون رویکرد
صحیح در این
مساله،
سازمان ما خود
را محکوم به فرسودگی
در انزوای
فرقهگرایانه
میکند. این
بخصوص امروز
صدق میکند که
کارگران شروع
به جوشش و
بیداری کردهاند
- بیداری از
دورهی «صلح»
نسبی در صنایع
که در پسِ
ماجرای حزب
کارگر در سال
۱۹۳۱ آمد و در
زمانی که کلِ
طبقهی کارگر
تحول در چشماندازهای
خود را از سر میگذراند.
نشان
این بیداری
طبقهی کارگر
شمار
اعتصابات در
مناطق سابقا
عقبمانده
است که پیش از
جنگ تنها بخشا
سازمانیافته
بودند.
ناآرامی میان
معدنچیان (که
همیشه
دماسنجی است
که از حال و
روز کارگران
بریتانیا خبر
میدهد) از
«بتشنگر
کالیری» آغاز
شد و در پی آن
اعتصاب در
معدنی پس از
معدن دیگر را
دیدهایم.
اعتصاباتی
کوچک میان
کارگران
اسکله، راهآهنها،
مهندسی و کشتیسازی
صورت گرفته
است. تمام اینها
در حال حاضر
محدود به سطحی
محلی بودهاند.
اما اینها
اولین
تلاطماتی
هستند که خبر
از هشدار طغیان
پیش رو میدهند.
بورژوازی
و بوروکراسی
حزب کارگر با
نگرانی به
تماشای این
نشانههای
نارضایتی
میان کارگران
نشستهاند و
مجبور به عقبنشینی
و سازش شدهاند.
آنها
هراسانند که
با مخالفت
زیادیِ سمج
نیروهایی
آزاد کنند که
توان محدود
کردنشان را
نداشته باشند.
این روند اما
به سیاقی متناقض
پیش میرود.
مثلا میتوانیم
ببینیم که
علیرغم
اعتراضات
عالی در میان
کارگرانِ
جنوب ولز و
کلایدساید که
از آگاهی
طبقاتی بسیار
بالایی بهره
میبرند، هیچ
جنبش بزرگی در
این مراکز
سنتی طوفان
صورت نمیگیرد.
دلیل این امر
ناآمادگی
کارگران برای
مبارزه نبوده
است. این
بندهایی است
که
استالینیستها
به دست و پای
فعالین
سندیکایی و
رزمندگان اصلی
در این مناطق
بستهاند. اگر
چنین نبود شکی
نیست که شاهد
اعتصاب عمومی
در
کلایدساید،
حداقل میان
کارگران کشتیسازی،
میبودیم. اگر
استالینیستها
خطِ شبهچپِ
دورهی «دولت
خلقی» را
دنبال کرده
بودند امروز
در صدر جنبشی
تودهای در
سراسر کشور میبودند.
مبالغه نیست
که بگوییم در
آن صورت کارگران
مبارز را در
تک تک اتحادیههای
کارگریِ بخش
صنایع جذب خود
میکردند. اما
تغییر خط حزب
پس از حملهی
هیتلر به
روسیه خبر از
چهرهی واقعی
استالینیسم
داد: حزب
کمونیست به عنوان
نیروی اصلی
اعتصابشکن
برای خدمت به
طبقهی حاکمه
عمل میکند.
این
فرصتی عظیم در
اختیار
انترناسیونال
چهار قرار میدهد
و باید تا
بیشترین حد
ممکن از آن
استفاده کرد.
بار دیگر باید
تاکید کرد - رو
به کارخانهها،
اتحادیهها و
کمیتههای
کارخانه!
استالینیستها
به هیچ وجه
نمیتوانند
رزمندگی
کارگران
بریتانیا را
تا مدت زمانی
طولانی متوقف
کنند. تلاشهای
آنها برای
انتقال آن به
«کمیتههای
تولید مشترک»
تنها باعث بیاعتبار
شدنشان در
مراحل بعدی میشود.
کارگران از
تجربه میآموزند
که این راه نه
به افزایش
تولید که به افزایش
بردگی ختم میشود.
انقلابیون
باید رویکرد
کارگران به
مسالهی
تولید را در
نظر بگیرند.
استالینیستها
به سیاقی غلط
و مخدوش خود
مسالهی
«کنترلِ»
تولید از طریق
این کمیتهها
را مطرح کردهاند.
ناکامی آنها
در دستیابی به
نتایج باعث میشود
کارگران فردا
به خواستِ کنترل
کارگری برسند.
قابل
توجه است که
همین حالا در
سراسر کشور،
مبارزین در
کارخانهها و
اتحادیههای
کارگری متوجه
نقش کمیتههای
تولید مشترک و
نقشِ اعتصابشکنی
استالینیستها
میشوند. این
بخصوص در
جاهایی صدق میکند
که ما اعضایی
داریم که میتوانند
این روحیهی
مخالفتجویانه
را به تبلور
برسانند.
در
گذشته،
بهترین
کارگرانی که
به دنبال سیاست
کارگریِ
رزمنده بودند
تقریبا
خودبخود به دنبال
استالینیسم
میرفتند -
حتی وقتی حامی
کل سیاست حزب
کمونیست نبودند.
اکنون بسیاری
از آنها به
طور غریزی
حاضر به پذیرش
سیاستِ آشتی
طبقاتیِ حزب
کمونیست
نیستند. چنین
کارگرانی را
میتوان به
برنامهی
انقلاب جلب
کرد. آنها را
باید به این
برنامه و به
پرچم
انترناسیونال
چهار جلب کرد!
برنامهی
انتقالی ما
امروز جلوی
چشمانمان
روح و جان میگیرد.
پاسخی که
شعارها و
ترویجات
کارگری ما گرفته
است نشان از
اهمیت حیاتی
خواستههای
موضعی و
انتقالی میدهد.
صدای کوچک ما
و نیروهای
ناکافی ما
پاسخی فوقالعاده
از آن بخش
طبقهی کارگر
که توانستهایم
به آن برسیم
دریافت کردهاند.
این نفوذ را
با کاربست
فعالانهی
برنامهی
انتقالی میتوان
در دورهی
بلافصلِ پیشرو
صد برابر
افزایش داد.
استالینیستها
داد و فغان
خود را به
همنوایی
رهبران کارگر
با شعارِ «سر
کار برگردید»
اضافه کردهاند
و آن هم درست
در زمانی که
کارگران هر
روز بیشتر به
مخالفت با
خیانتِ
ترانسپورت
هاوس دست میزنند.
مردمفریبان
استالینیست،
البته، در پیش
گذاشتن سیاست
اعتصابشکنی
خود بسیار
ماهرترند اما
اگر رفقای ما
مسلح به
برنامه و
رویکردی صحیح
باشند، میتوانند
در صحنه جواب
این آقایان را
بدهند.
مبارزه
علیه
بوروکراسی
اتحادیههای
کارگری نباید
کمتر از
استالینیسم
باشد. شعار
کنار گذاشتن
اعتصابشکنها
از رهبری
اتحادیههای
کارگری اکنون
به پیش میآید.
درون اتحادیهها
شاهد شکل
گرفتن
رویکردی
نقادانه به
رهبری هستیم.
بعضی از
مقامات محلی
اتحادیهها
دارند
رادیکال میشوند
و به عنوان
رهبران
رزمنده پیش میآیند.
تعدادی دیگر
از مقامات
محلی به دلیل
اینرسی درون
بوروکراسی
ماندهاند. آنها
یا میآموزند
و یا باید
کنار زده
شوند. در حال
حاضر نکتهی
جالب توجه این
است که
کارگران حتی
چپتر از
عناصر رزمندهی
درون رهبری
هستند. اما
تنها بخش
کوچکی از کارگران
از خرابکاریهای
رهبری به
نتیجهگیریّای
منطقی رسیدهاند.
اکثریت در
مخالفت با
مقامات
اعتصابشکن
هستند اما
کاملا آگاه به
مرحلهی بعدی
مبارزه
نیستند. وظیفهی
ما ارائهی
این آگاهی
است. ما باید
برای احیای
حتی بالاترین
لایههای
رهبری
اتحادیههای
کارگری
مبارزه کنیم؛
باید مبارزه
کنیم تا
اتحادیههای
کارگری را به
ارگانهای
انقلاب بدل
کنیم.
حتی
حیاتیتر از
کار درون اتحادیهها
کار میان
نمایندگان
اتحادیهها
در کارخانهها
است. آنها
مستقیما تحت
فشار کارگران
محل هستند و
این باعث میشود
عناصر
رفورمیستی
قدیمی (و
اکنون،
استالینیستها)
جای خود را به
لایهای تازه
از مبارزین
بدهند.
کارگرانی که
قبلا هیچ
علاقهی
فعالی به
مسائل اتحادیه
نداشتند
امروز در
شرایطی قرار
میگیرند که
خود را به
عنوان
نمایندگانِ
بدیل و «غیررسمی»
پیش بگذارند.
مبارزه
با پیشروی
خود، از طریق
تلاشهای
رهبران محلی
به سایر
کارخانهها
میکشد؛ از
مکانهای
واحد به سطح
منطقهای و
بالاخره
کشوری.
کارگران
خودجوشانه
کمیتههای
مبارزه در سطح
محلی و ملی
ایجاد میکنند
و اینها شامل
نه فقط یک
صنعت که کل
صنایع در
مناطق مربوطه
میشوند. این
جنبش به
نیروها و
قدرتِ مدتها
خفتهی
پرولتاریای
بریتانیا
زمینی برای
بازی میدهد و
به اندازههای
عظیم میرسد.
استالینیستها
و رهبران حزب
کارگر از
عبارات «چپ»
استفاده میکنند
تا این نیروها
را به مجراهای
بورژوازی بکشانند.
آنها تنها در
صورتی در این
کار موفق میشوند
که ما موفق به
ایفای نقش خود
در مبارزه نشویم.
رهبری
این جنبش در
صورتی میتواند
فتح شود که
مبارزین
کلیدی ما در
مناطق تعیینکننده
کارگران را
رهبری کنند.
نیروهای کوچک
ما باید تعلیم
و تدارک
ببینند تا به
کارگران در
مورد تمام مسائلی
که در کارخانهها
با آن روبرو
هستند، رهبری
ارائه کنند.
فرصتهای ما
در کارخانهها
نامحدود است.
با سیاستی
صحیح و جهتگیریای
درست، میتوانیم
با سرعتی خیرهکننده
رشد کنیم،
سرعتی که به
ما امکان میدهد
با وظایف غولآسای
پیش روی خود،
با اعتماد به
نفس، روبهرو
شویم. رو به
سوی اتحادیههای
کارگری،
کارخانهها و
کمیتههای
کارخانه.
بریتانیا
وارد دورهی
پیشاانقلابی
میشود
میان
عناصر عقبمانده
در صفوف هم
سربازان و هم
غیرنظامیها
میتوان رگههایی
از احساسات
ارتجاعی و
ضدیهودی را
شاهد بود.
بورژوازی
کوشیده این
گرایشها را
به سمت منافع
خود سوق دهد،
بخصوص اینگونه
که به کارزار
خود علیه
بازار سیاه
جهتی ضدیهودی
داده است. اما
این احساسات
بر پایهی
جریان غالب،
که چپ است،
نیستند و آنرا
نمایندگی نمیکنند.
تحت
نفوذ جنگ و
موقعیت
تغییریافتهی
بریتانیا در
جهان،
روندهایی
بنیادین در حال
صورت گرفتن در
آگاهی بخشهای
وسیعی از طبقهی
کارگر است.
«محافظهکاری»
کهن تودهّای
بریتانیا
بنیان واقعی
خود را در
موقعیت ممتاز
بریتانیا در
بازارهای
جهان و
ابراستثمار تودههای
مستعمراتی
دارد. حال که
این بنیان فرو
میریزند،
چشماندازی
که روی آن
ساخته شده هم
در کنار آن.
بارهای اصلی
جنگ اکنون به
دوش کارگران
بریتانیا میافتد.
میلیونها
نفر از آنها
با خشونت و به
دست جنگ از
اینرسی روتین
معمول خود
کنده شدهاند.
بنیان «زندگی
خانوادگی»
نابود شده.
زنان،
تحت ستمترین
و عقبماندهترین
بخش طبقهی
کارگر، و
همچنین
جوانان،
مجبور به ورود
به صنعت و
نیروهای مسلح
شدهاند.
مفهوم قدیمی
موجودیتی
«آرام» و «منظم»
به دست
رویدادها
نابود میشود.
و با تغییر
شرایط تودهها،
آگاهی آنها
نیز تغییر مییابد.
آنها اکنون
روی خوشی نسبت
به افکار و
چشماندازهای
جدید نشان میدهند.
ایمان قدیمی
به طبقهی
حاکمه و پذیرش
تداوم
موجودیت
مشترک طبقات عملا
از میان رفته
است. بیکاران
از نو
پرولترسازی
شدهاند و عناصرِ
بیروحیهشده
تحت انضباط و
سازمان ارتش و
صنعت قرار گرفتهاند.
بخشهای
عظیمی از طبقهی
متوسط به سطح
پرولتارها
کاسته شدهاند
و مجبور به
کار در
کارخانهها
شدهاند.
روحیهی
اعتراضی که
میان کارگران
و طبقهی
متوسط میجوشد
هنوز راه
خروجی پیدا
نکرده. در
واقع، بخش
عظیمی از آن
فعلا به مجاری
میهنپرستانه
منتقل شده است.
این
نارضایتی که
اساسا با بیلیاقتی
طبقهی حاکمه
در «مبارزه با
فاشیسم» تحریک
شد و درسهای
فرانسه (جایی
که در آن طبقهی
سرمایهدار
مستقیما
تسلیم هیتلر
شد) آنرا
تثبیت کرد،
مجرایی
نیافته که به
مبارزهای
حقیقی علیه
فاشیسم منجر
شود. احزاب
کارگر و
کمونیست
ادامهی
حکومت سرمایهداران
را میپذیرند
و هشدارهای
آنچنانی میدهند
که هرگونه
گسست در «وحدت
ملی» به معنای
پیروزی برای
هیتلر است!
«حزب کارگر
مستقل» تنها پاسیفیسم
را پیش میگذارد.
علیرغم
این، تغییرات
مولکولی درون
صفوف کارگران
پیش رفته است.
«افسانهی
چرچیل» از
نقطه اوج خود
گذشته و اکنون
رو به زوال
گذاشته است. روحیهی
تودهها هر
روز نقادانهتر
شده است و موجهای
آن بیامان به
دیوارهای
آشتی طبقاتی
میخورند.
علیرغم تلاشهای
بوینز و
پولیت
برای توقفِ
اولین حفرههای
کوچک در سد با
مشتهایشان،
نمیتوان مدت
زیادی در
مقابل فشار
عظیم تودهها
مقاومت کرد.
این دیوار به
زودی فرو
خواهد ریخت.
اگر
طبقهی حاکمه
در مقابل
تهدید انقلاب
بکوشد خود را
تسلیم هیتلر
کند، همان
کاری که
بورژوازی
فرانسه کرد،
این کار
بلافاصله به
خیزشی میان
تودهها منجر
میشود. تلاش
به چنین
تسلیمی
رهبران حزب
کارگر را وا
میدارد خود
را بر صدر
تودهها قرار
دهند تا جنگ
را ادامه
دهند. بخاطر
احساسی که
میان تودهها
برانگیخته میشود
و بخاطر اینکه
سرهای خودشان
در کار خواهد
بود، آنان
وادار میشوند
برای به دست
گرفتن اوضاع
به دستان خود
دست به مبارزه
بزنند. حداقل
جناح چپ مجبور
به این کار میشود.
چنین اوضاعی
بلافاصله به
انقلاب
سوسیالیستی
دامن میزند.
اما چنین
تحولی به شدت
غیرمحتمل است.
از سوی
دیگر اگر،
بریتانیا (در
واقع،
آمریکا) به
پیروزی کامل
بر آلمان و
ژاپن برسد،
این نیز قادر
به پیشگیری از
عواقب
انقلابی بین
تودهها
نخواهد بود.
برنامهی
سرمایهی
مالی تخیلی و
دیوانهوار
است. این فکر
که تودههای
بریتانیا
انقیاد
اجباری قارهی
اروپا و آسیا،
و در ضمن
آفریقا، را
تحمل میکنند،
خزعبل است.
وقتی تودهها
دست به مقایسهی
وعدههای
درخشان راجع
«پس از جنگ»
بزنند، که
همین امروز
نیز در موردش
شکاکند،
برآشفتگیشان
هنگام برخورد
با واقعیت به
اوجهایی بیسابقه
میرسد.
با
آزادی از
کابوس پیروزی
برای نازیها،
نه کارگران و
نه سربازان تا
مدت زیادی نتیجهی
تخاصمی که
طبقهی
سرمایهدار
در تدارک آن
است تحمل نمیکنند.
انفجارات
انقلابی غیر
قابل اجتناب
میشود.
چشمانداز
بنبست و صلح
با سازش حتی
دوردستتر
است. خصومتهایی
که جنگ را
دامن زدند و
به دست آن
تشدید شدهاند
اکنون به شدتی
غیرقابل تحمل
رسیدهاند.
سازش تنها میتواند
زمانی فرا
برسد که
بازیگران
کاملا خسته
شوند و ظرفیت
کل جهان متوقف
شود. نتیجهی
این تنها میتواند
انفجارهای
بیشتر باشد.
مدتها پیش از
اینکه جنگ به
چنین مرحلهای
برسد، و این
چندین سال
زمان میخواهد،
دیرپایی تودهها
به نقطهی عطف
میرسد و ثبات
رژیمهای
امپریالیستی
محک میخورد.
انقلاب در
اروپا یا آسیا
آغاز میشود و
کل توازن قوا
را تغییر میدهد.
تمام
سه امکان
موجود در
زمینهی جنگ،
بدینسان
منجر به یک
نتیجه میشوند.
مبارزه بین
طبقات در
بریتانیا
لاجرم باید به
انقلاب
سوسیالیستی
ختم شود.
در
صورت ناکامی
طبقهی کارگر
برای نشان
دادن راه نجات
از بحرانی که
بورژوازی
جامعه را در
آن قرار داده،
ارتجاع دهشتناک
اجتماعی و
سیاسی در
بریتانیا
زبانه خواهد
کشید. موقعیت
تضعیفشدهی
امپریالیسم
بریتانیا در
بازار جهانی
بورژوازی را
وادار میکند
تمام مقاومت
طبقهی کارگر
در مقابل
تحمیل
استانداردهای
پایینتر
زندگی و ... را
نابود کند.
ناکامی موج
پیشاروی انقلابی
به طغیانهای
نومیدی و یاس
میان خردهبورژوازی
و لایههای
عقبماندهی
طبقهی کارگر
میانجامد.
بورژوازی با
قرار نهادن
خود بر این روحیه
در کوتاهترین
زمان ممکن،
حزبی فاشیستی
ایجاد خواهد کرد
و خواهد کوشید
سازمانهای
طبقهی کارگر
را نابود کند.
اما این
ارتجاع تنها
در پی شکست
انقلابِ غیر
قابل اجتناب
خواهد آمد.
با
نگاه به کل
موقعیت میتوانیم
ببینیم که
موقعیتهای
موجود برای
تروتسکیستهای
بریتانیا و
برای موفقیت
انقلاب
سوسیالیستی
در بریتانیا
از تقریبا هر
کشور دیگری
بیشتر است.
طبقهی
کارگر
بریتانیا از
زمان اعتصاب
عمومی ۱۹۲۶ و
ماجرای حزب کارگر
در انتخابات
۱۹۳۱ شکستی
شدید را از سر
نگذرانده است.
مبارزههای
طبقاتی بزرگی
در آخرین سالهای
پیش از آغازِ
جنگ
درنگرفتند.
کارگران بریتانیا
تازهنفس و
قبراق هستند.
آنها وزنی
عظیم در جامعهی
بریتانیا
دارند. طبقهی
کارگر در
شهرهای بزرگ
صنعتی (لندن،
گلاسگو،
بیرمنگام،
لیورپول،
لیدز،
منچستر،
سوانسی و ...)
متمرکز شده و
میبیند که
وزن اجتماعی
قاطع آن بیشتر
هم افزایش یافته
است.
اینکه
دو سال و نیم
پس از درگرفتن
خونینترین
نبرد برای بقا
میان قدرتهای
امپریالیستی،
بیشتر حقوق
دموکراتیک طبقهی
کارگر، گرچه
رسما لغو شدهاند،
عملا دستنخوردهاند،
خبر نه از
قدرت
امپریالیسم
بریتانیا که از
پاشنهی آشیل
آن میدهد.
طبقهی
حاکمه وادار
است با ریا و
فریبکاری،
رهایی بجوید و
نه با استفاده
از نیرو. ادامهی
موجودیتِ
حقوق
دموکراتیک
(گرچه شکننده
است) به ما در
مطلوبترین
شرایط امکان رشد
میدهد. این
ناشی از ضرورت
طبقهی حاکمه
برای پنهان
کردن جنگ
امپریالیستی
خودشان به
عنوان جنگی
بین دموکراسی
و دیکتاتوری
است. این در
ضمن البته
ناشی از اتکای
کنونی بورژوازی
به پوستهی
سازمانهای
طبقهی کارگر
است. تمام اینها
به ما فرصتی
یگانه برای
فعالیت قانونی
میدهد، بدون
مزاحمت
موانعی که
فاشیسم و
اشغال پیش روی
فعالیت
رفقایمان در
اروپای قارهای
قرار داده است.
آینده
از آن ما است
امکان
رشد بیسابقه
در نفوذ و
شمار در کوتاهترین
زمان ممکن
موجود است.
امروز مساله
اساسا تدارک
بنیانِ رشد
سریع در رشد و
نفوذ است. «اتحادیهی
بینالمللی
کارگران» (WIL) با
رشدِ چپ، رشد
میکند. ضروری
است که محکم و
آگاهانه از
روحیه و چشماندازهای
گذشته بگسلیم
و گروه ما فیالحال
مشغول همین
کار است.
دشوارترین
دوره را پشت
سر گذاشتهایم
- عضویت منزوی
و خصومت یا بیتفاوتی
تودهها. جنبشهای
بزرگ و
رویدادهای
بزرگ که ما میتوانیم
بر آنها
تاثیر
بگذاریم در
دستور روز
قرار گرفتهاند.
گروه نباید با
تحولِ
رویدادها
غافلگیر شود.
ضروری
است که اعضای
گروه منظما با
کارگران روبرو
شوند و میان
تودهها نفوذ
کنند. بالاتر
از همه ضروری
است که انترناسیونال
چهار را به
عنوان گرایشی
مستقل میان
تودهها
ببریم.
ضروری
است که سازمان
برخوردی
نقادانه به
حیاتیترین
تمام عوامل
داشته باشد:
رهبری و
سازمان از
تحولات
رویدادها عقب
هستند. از نظر
عینی، شرایط
در تحول است و قبلا به
گونهای تحول
یافته که سریعترین
و مطلوبترین
رشد و تثبیت
سازمان ما را
ممکن میسازد.
اما ضعف اصلی
در فقدان
کادرهای
تعلیمدیده
است. اعضای ما
اکثرا جوان و
تعلیمنادیده
و فاقد آموزش
تئوریک هستند.
سازمان، علیرغم
افزایش نفوذ،
هنوز تا حدود
بسیاری عادتها
و رویکردهای
ذهنی گذشته را
حفظ میکند -
یعنی عادتهای
محافل ترویجی
و نه حوزههای
تبلیغی میان
تودهها.
دشواریها و
وظایف دورهی
گذشتهی
حیاتِ گروه
هنوز در افکار
و فعالیت آن
منعکس شدهاند.
باید بر بنیان
چشماندازی
جدید گسستی
قاطع با گذشته
انجام دهیم.
میتوانیم
بدون اغراق
بگوییم که
مسالهی
تعیینکننده
در مورد اینکه
این سازمان میتواند
با رویدادها
روبهرو شود
یا نه با این
مساله تعیین
میشود که
رهبری و اعضا
میتوانند
خود را تماما
و در کوتاهترین
مدت زمان بر
بنیان این چشماندازها
قرار دهند و
با اعمال آنها
در کار روزمرهی
سازمان روبهرو
شوند یا خیر.
ساختن ریشههای
عمیق و محکم و
شناخته شدن
ناممان به
عنوان گرایش و
سازمان در
سراسر کشور و،
بالاتر از
همه، میان
کارگران
پیشرفته در
کارخانهها
وظیفهی سادهی
سازمان ما است.
عدم
توازن در
اوضاعِ
بریتانیا از
فقدان یکسانی
بین رسیدگیِ
موقعیت عینی و
عدم بلوغ و
ضعف سازمان ما
میآید. در ریشهی
اوضاع کنونی،
احتمال ریزش
سریع تودهها
که منجر به
رشد خیرهکنندهی
سازمان ما،
مثل حزب پوم
در انقلاب
اسپانیا، شود،
وجود دارد.
اما تنها به
این شرط که
متوجه گسترهی
وظایف و امکانهایی
که تاریخ
مقابل ما قرار
داده باشیم.
تنها در صورتی
میتوانیم به
موقع به پا
خیزیم که پیش
از آن اسکلت
کادرهایمان
را در سراسر
کشور ساخته
باشیم. این
کادرها
استخوانهایی
خواهند بود که
روی آن پیکرهی
سازمانی
قدرتمند را میتوان
با جذب افرادی
تازهنفس و
جدید، که با
پیشروی بحران
به سوی ما میآیند، ساخت.
باید
به این وظایف
دست یافت. سازمان
تعلیمندیده
و محکنخوردهی
ما ظرف حداکثر
چندسال وارد
تلاطم انقلاب
میشود. مسالهی
سازمان،
مسالهی
ساختن حزب،
گام به گام با
بسیج انقلابی
تودهها پیش
میرود. هر
عضو باید خود
را به این درک
برساند که کلید
تاریخ جهان در
دستان ما است.
فتح قدرت در بریتانیا
در دستور روز
قرار گرفته
است - اما تنها
در صورتی که
راهِ تودهها
را بیابیم.
با
جسارت
انقلابی به
همه چیز میتوان
رسید. سازمان
باید آگاهانه
موضع بگیرد و خود
را به عنوان
عامل تعیینکننده
در موقعیت
تلقی کند.
برای تبدیل
خود از فرقهای
کوچک به
سازمانی تودهای،
روی موج
انقلاب،
موقعیت کم
نخواهیم داشت.
منبع:
جزوهی منتشر
شده توسط
«اتحادیهی
بینالمللی
کارگران» (WIL) به
انگلیسی، اوت
۱۹۴۲.
*