هرآن
کس که میخواهد
از ظهور فاشیسم
جلوگیری کند،
باید راه خود
را از نئولیبرالیسم
جدا کند!
نوشته :
استرید سیمرمان
تزجمه :
آزاده ارفع
سیاستهای
نئولیبرالی
که باعث تقویت
حزب“آلترناتیو
برای آلمان“(AFD) شده
اند ، ممکن
است حتی در
دولت آینده
شدت بیشتری پیدا
کنند. برای
مقابله با فاشیسم
پاسخ ، اتخاذ
سیاست های
اقتصادی است
که به مردم
قدرت ببخشد
وامید بازگشت
به شرایط بهتر
را در آن ها
برانگیزد.
دولت
ائتلافی
کنونی آمپل(Ampel) ( یا
چراغ راهنمائی
متشکل از حزب
سوسیال
دمکرات- رنگ
قرمز، لیبرال
ها- رنگ زرد،
حزب سبز- رنگ
سبز) یکی از غیرمحبوب
ترین دولت های
آلمان در تاریخ
معاصر است که
با اقدامات
محتاطانه خود
برای پیشرفت و
توسعه
نتوانسته است
به نتایج
ملموسی دست یابد.آنچه
مردم بطور
واقعی احساس می
کنند این است
که در این
دوره اقتصاد
ابتدا دچار
افت شد و
اکنون بطور
کامل وار رکود قرار
شده است.
یک
نظرسنجی که اخیرا
در آلمان
انجام شده
نشان داد که
رای دهندگان
وضعیت بد
اقتصادی را به
عنوان مهمترین
مشکل جامعه
قلمداد می
کنند.
50 درصد
از مردم
نگرانند که به
دلیل افزایش قیمت
ها نتوانند
قبض های خود
را پرداخت کنند.
47 درصد
از سقوط
اجتماعی
واهمه دارند.
37 درصد
نگرانند که دیگر
قادر به
پرداخت اجاره
خانه خود
نباشند.
21 درصد
احتمال می
دهند شغل خود
را از دست
بدهند.
این
نگرانی ها به
ویژه در میان
جوانان با
درآمد کم بیشتر
است. تنها 15
درصد از شرکت
کنندگان در این
نظرسنجی بر این
باورند که
وضعیت اقتصادی
در سال آینده
بهبود خواهد یافت.
آمادگی
مردم برای تغییر
به شکل قابل
توجهی بالا
است. این
موضوع نشان می
دهد که تغییر
نه تنها پذیرفته
شده ، بلکه به
صراحت
درخواست می
شود. تنها 3
درصد از افراد
معتقدند که
شرایط فعلی به
طور کلی خوب
است.
یک
نظرسنجی از
"گروه پژوهشی
انتخابات" نیز
نتایج مشابهی
را نشان می
دهد:
72 درصد
باور دارند که
وضعیت اقتصادی
رو به وخامت
است.
62 درصد
تمایل دارند
که دولت با
اقدامات جدی
تر، اقتصاد را
احیا کرده و
دوباره به
حرکت در آورد.
به
نظر می رسد که
اکثریت مردم خواهان
یک دولت
قدرتمند
هستند که
بتواند از سیاست
های بازار
آزاد، که در
سال ها و دهه
های گذشته
اعمال شده
است فاصله بگیرد .
اما
در حال حاضر
تنها جناح
راست از این
خواسته برای
تغییر سیاسی
بهره می برد.
فروپاشی دولت
ائتلافی آمپل (Ampel) راه
را برای
صدراعظم شدن "فردریش
مرتس" رهبر
حزب محافظهکار
دموکراتمسیحی
آلمان (CDU) هموار می
کند. همچنین
حزب راست
افراطی
“آلترناتیو
برای آلمان“ (AFD) در
نظرسنجی های
اخیر از "حزب
سوسیال
دموکرات"
(SPD) پیشی
گرفته است.جامعه
ما نابرابر و
ناعادلانه
است، و بدبینی
عمیقی نسبت به
بهبود شرایط
وجود دارد. این
پیام اصلی
آمار و ارقام
ارائه شده است.
اما
چرا در زمانی
که فاصله بین
طبقات بالا و
پایین جامعه بیشتر
شده، جناح
راست افراطی
قوی تر می شود
و نه چپ؟ در
باره این
موضوع نظرات
مختلفی مطرح
است. بارها به
درستی اشاره
شده است که
اقشار کم
درآمد ، به ویژه
ساکنان مناطق
محروم ، از سیاست
های حزب راست
افراطی
“آلترناتیو
برای آلمان“ به شدت
آسیب می بینند.
با این وصف، این
حزب به طرز
چشمگیری از
بحران اقتصادی
موجود بهره
برده است.
جالب این جاست
که برای درک این
موضوع شرایط
اقتصادی اغلب
نادیده گرفته
می شود یا فقط
به طور سطحی
به آن پرداخته
می شود.
به
جای آن، این
پرسش بیشتر
مطرح می شود
که آیا مردم
فریب "پوپولیسم"
را خورده اند؟
آیا ممکن است
این موج،
واکنش های
ارتجاعی نوعی
انتقام از سوی
مردان
سرخورده
باشد؟ یا شاید
تیک تاک مقصر
است؟ یا این
که بخشی از
جمعیت که
امروز به حزب“
آلترناتیو
برای آلمان“(AFD) رای می
دهند، از
ابتدا چنین
گرایش های
راست گرایانه
ای داشته اند
اما در گذشته
هیچ حزب مناسبی
برای بیان
نژادپرستی و
ملی گرایی خود
پیدا نکرده
بودند؟ با
توجه به شکاف
عمیق ایجاد
شده در جبهه
راست و این
واقعیت که سیاست
اقتصادی در
سال های پیش
رو هم چنان
مسئله محوری
باقی خواهد
ماند، چالشی
تعیین کننده
در برابر نیروهای
چپ قرار دارد:
آیا می توان سیاستی
طراحی کرد که
به جای تحقیر یا
نصیحت مردم ،
آن ها را
همراه خود
ساخته وبه این
ترتیب پایه ای
برای یک
استراتيژی
واقع بینانه
در مقابله با
رشد موج راست
گرایی ایجاد
کند؟
مقابله
با موج راست
گرایی: پیشدستی
فعال به جای
واکنش تدافعی
آخرین
بار که یک
صدراعظم از
"حزب سوسیال
دموکرات"
(SPD) درخواست
رای اعتماد
کرد و شکست
خورد،
"گرهارت
شرودر" در سال
2005 بود. در آن
دوره نیز دولت
با کاهش رشد
اقتصادی
مواجه بود و
تلاش می کرد این
روند را با
اجرای برنامه
"دستور کار 2010"
بهبود بخشد.
در همان زمان
، "اولاف
شولتز" دبیرکل
"حزب سوسیال
دموکرات" بود
و "اصلاحات
هارتز چهار"
را عملی کرد. این
اصلاحات اگر
چه در میان
محافل اقتصادی
مورد استقبال
قرار گرفت،
اما در میان
مردم و همچنین
جناح چپ حزب
بسیار منفور
بود. همان طور
که میدانیم،
شرودر در رای
اعتماد شکست
خورد.
همان
گونه که دولت
ائتلافی
موسوم به
"چراغ
راهنمائی"(Ampel)
به
رهبری"اولاف
شولتز" میخوست
پس از دوران
"مرکل" یک
"پروژه
اصلاحات" را
به اجراء
بگذارد، دولت
ائتلافی "سرخ –
سبز" به رهبری
"شرودر" نیز
در آن دوره
قصد داشت پس
از سال های
رکود دوران
"هلموت کهل"،
مبتکر مسیرهای
جدیدی برای سیاستی
پایدار و آینده
نگر باشد، اما
سیاست های
دولت "شرودر"
با فروپاشی
ناگهانی
مواجه شد و زمینه
را برای آغاز
عصر "مرکل"
فراهم آورد.
عصری که خود نیز
فاقد سیاست
گذاری
استراتژیک و آینده
محور بود و
نهایتا کشور
را به بحران
کنونی سوق
داد. زمانی که
سال ها بعد
"اولاف
شولتز" جایگزین
"مرکل" شد، به
عنوان معمار
برنامه
"دستور کار2010 "
ادعا کرد که
تغییر کرده و
با شعار
"احترام" (Respekt) سکان
صدراعظمی را
به دست گرفت.اما
در دوران
صدارتش نه تنها
از او بازگشتی
به اصول سیاسی
سوسیال
دموکراسی دیده
نشد، بلکه در
دوان صدارتش
گرایش راست
گرایانه در
"حزب سوسیال
دموکرات"
(SPD) را تقویت
و تحکیم کرد و
همانند
"گرهارت
شرودر" راه را
برای تشکیل
دولتی تحت
رهبری "حزب
دموکرات مسیحی(CDU) "هموار
ساخت.
در
این خصوص که
چگونه باید در
مورد این
مسئله واکنش
نشان داد و
چطور می توان
مانع از آن شد
که خشم و
نگرانی از
سقوط اقتصادی
و نارضایتی
عمومی به سود
جریان راست
تمام شود،
نظرات بسیار
متفاوتی وجود
دارد. پس از
انتخاب
"دونالد
ترامپ" ، "ایزابلا
وبر"
اقتصاددان
خواستار
اتخاذ یک "سیاست
اقتصادی ضد
فاشیستی" شد،
زیرا بر اساس
آمار، تورم
برای بسیاری
از رای
دهندگان به
مثابه عاملی
تعیین کننده
درانتخابات
عمل کرده بود.
افرادی که در
دوران ترامپ
شرایط اقتصادی
بهتری
داشتند، رای
خود را به او
دادند. "وبر"
تاکید می کند
که دموکرت های
آمریکا اهمیت
تاثیر تورم بر
زندگی اقشار
کم درآمد را
دست کم
گرفتند. از
نظر او کنترل
قیمت ها می
توانست راه حل
موثری برای
مقابله با این
شوک های
افزایش قیمت
باشد.
هر
چند این مفهوم
به طور دقیق
تعریف نشده
است، اما
"وبر" در اساس
خواستار تقویت
حمایت های
اجتماعی در
برابر بحران
ها میباشد آن
چه که او از آن
به عنوان
"حفاظت
اقتصادی در
برابر فاجعه"
نام می برد. زیرا
ترس از سقوط
اقتصادی،
موتور محرک جریان
های راست است."
وبر" بر ضرورت
وجود دولتی قوی
تاکید دارد که
با اعمال سقف
قیمت ها، شوک
های افزایش
قیمت را کنترل
میکند، با
اصلاحات مالیاتی
نابرابری
اجتماعی را
کاهش میدهد و
با اتخاذ سیاست
های صنعتی و
اجتماعی جسورانه
به طور فعال
با بحران ها
مقابله میکند.
نقطه قوت این
رویکرد آن است
که نه تنها به
عنوان یک
استراتژی
دفاعی برای
جلوگیری از
رشد جریان
راست عمل می
کند بلکه پیشدستی
فعال را جایگزین
واکنش تدافعی
میسازد.
"نخستین
مسئله این است
که چگونه می
توان این
نارضایتی ها
را از نظر
سیاسی
خلع سلاح کرد
تا به عوامل
تعیین کننده
در انتخابات
تبدیل نشوند"
حتی
در آلمان نیز اتخاذ
چنین سیاستی برای
مثال توسط حزب
چپ یا مؤسسه
برای مدرنیته
همبستگی مورد
توجه قرار
گرفت. با این
حال این ایده
که در هفته های
اخیر باز هم
مورد توجه
قرار گرفته در
عین حال با
انتقادات
مختلفی روبرو
شده است. باید
به این نکته
اشاره کرد که
کسی انتظار
ندارد افزایش
دستمزدها ،
کاهش هزینه های
زندگی، بهبود
چشم انداز آینده
و کاهش
نابرابری ها
به تغییر ایدئولوژیک
افراد راست
محافظه کار به
مواضع چپ مترقی
منجر شود یا
ملی گرایی و
نژادپرستی به
سادگی ناپدید
شود. مسئله این
است که چگونه
میتوان این
نارضائی ها را
به گونه ای
خلع سلاح کرد
که دیگر عامل
تعیین کننده ای
در انتخابات
نباشند. مسئله
بر سر آراء
اعتراضی رای
دهندگانی است
که هنوز به
طور کامل به
سمت راست
افراطی متمایل
نشده اند اما
چنانچه روند
فعلی ادامه یابد،
ممکن است به این
مسیر کشیده
شوند.هدف سلب
حمایت این
افراد از جریان
های راست و در
نتیجه تضعیف
ساختارهای
سازمانی
احزابی مانند
"آلترناتیو
برای آلمان"(AFD) است.
با
این حال ،
منتقدانی
مانند "سابینه
نوس" و "مایکل
هاینریش"، بر
این باورند که
در این
استراتژی نوعی
ناسیونالیسم
طرفداری از
آلمان پنهان
شده است. به
گفته آن ها،
افزایش
دستمزدها نه
تنها به نفع
کارکنان است،
بلکه موجب
افزایش تقاضا
در داخل کشور
می شود که در
نتیجه شرکت های
آلمانی نیز از
آن بهره مند
خواهند شد.از
نگاه این
منتقدان چنین
سیاست اقتصادی
که در ظاهر ضد
فاشیستی به
نظر می آید ،
در نهایت در
دام محافظه
کاران و لیبرال
هائی می افتد
که از مفاهیمی
نظیر "اقتصاد
ما" و "رفاه
آلمان" سخن میگویند
تو گویی که با یک
جامعه یکپارچه
و همگن بدون
اختلاف طبقاتی
و اجتماعی
مواجه هستیم.
"ما"ی ملی،
"ما"ی ما نیست!
تردیدی
نیست که لیبرال
ها و جناح
راست آگاهانه
از واژه
"اقتصاد" استفاده
می کنند تا این
واقعیت را
پنهان کنند که
دردل این "اقتصاد"
منافع متضاد و
متعارضی در
تقابل با یکدیگر
قرار دارند.با
این حال ، نباید
سیاستی را که
قدرت چانه زنی
طبقه کارگر در
این کشور-
فارغ از این که
کارگران چه
تابعیتی و یا گذرنامه
ای دارند- را
تقویت می کند
با سیاست
اقتصاد لیبرالی
اشتباه گرفت؛
سیاستی که برعکس،
به تقویت بخش
خصوصی آلمان
منجر شده و
مردم را در
برابر طمع
سودجویی بی
دفاع رها می
کند. ریاضت
اقتصادی دقیقا
برای همین
هدف طراحی شده
است.
اقتصادهای
بزرگ مانند
آلمان و ایالات
متحده در
بحران به سر می
برند، زیرا
رقابت اقتصادی
در سطح جهانی
تشدید شده
است. "اقتصاد"
که نماینده
منافع ملی
صاحبان صنایع
و کارفرمایان
است اکنون با
رادیکالسمی
جدید در
برابر"رقبای"
خارجی مورد
دفاع قرار می
گیرد. هیچ کس این
سیاست را به
اندازه
دونالد ترامپ
به طور تهاجمی
دنبال نکرده
است که با وضع
تعرفه های سنگین
تنبیهی در
تلاش است تا
رقبا را به
زانو در آورد.
فراخوان
به "اقتصاد
ما" از سوی
کسانی مطرح می
شود که به
مردم می گویند
باید کمربند
خود را سفت تر
کنند تا
بتوانند
دوباره به رفاه
ملی افتخارآمیزدست
یابند ؛ رفاهی
که البته قرار
است به دست
خود آن ها خلق
شود در حالی
که این مولدین
رفاه، خود
ازدریافت سهم
عادلانه از این
رفاه و ثروت
محروم هستند.
این همان سیاستی
است که راست
ها و لیبرال
ها دنبال می
کنند و می
خواهند مردم
را در خدمت
ناسیونالیسم
قرار دهند به
طوری که مردم
سیاست ریاضت
اقتصادی را که
- برای آماده
سازی قدرت
اقتصادی
آلمان در رقابت
های بین المللی
تدارک دیده میشود،
پذیرا شوند. یک
سیاست اقتصادی
ضد فاشیستی باید
دقیقا این
روند را معکوس
کند. چنین سیاستی
باید به طور
فعال علیه تضعیف
قدرت اقتصادی
اکثریت مردم باشد،
روحیه تسلیم
شدن در برابر
قدرت های سیاسی
و اقتصادی را
هدف قرار دهد
و در نتیجه
قدرت مقابله
با این سیاست
ها را تقویت
کند.
فراخوان
به "اقتصاد
ما" از سوی
کسانی مطرح می
شود که به
مردم می گویند
باید کمربند
های خود را سفت
تر کنند تا
بتوانند
دوباره به رفاه
ملی افتخار
کنند ؛ رفاهی
که قرار است
به دست خود آن ها
خلق شود در
حالی که این مولدین
رفاه، خود
ازدریافت سهم
عادلانه از این
رفاه و ثروت
محروم هستند.
این
دقیقا همان
روحیه از دست
دادن کنترل است
که به نظر می
رسد حزب“
آلترناتیو
برای آلمان“(AFD) توانسته
در سطح روانی-
اجتماعی از آن
به خوبی بهره
برداری کند. این
موضوع با نتایج
یک مطالعه در
باره شاغلین
در شرق آلمان
نیز همخوانی
دارد که نشان
داد گرایشات
راست افراطی
در مناطقی که
احساس ناتوانی
و کنترل از
خارچ در محیط
کار شدیدتر
است، به مراتب
قوی تر می
باشد."آندره
اشمیت"،
جامعه شناس و
همکار نویسنده
این مطالعه میگوید:
" برخی از
کارگران با
دستمزد پایین
به ما گفتند
که به ( AFD) حزب“
آلترناتیو
برای آلمان" رای
داده اند،
بدون آن که هیچ
امیدی به بهبود
شرایط زندگی
خود داشته
باشند. این یک
انگیزه ویرانگر
میباشد که هر
گونه امید خود
را از دست
داده است. «وقتی
به نظر می رسد
که زندگی فرد
تحت کنترل دیگران"آنهائی
که در بالا نشسته
اند"- شامل
کارفرمایان و
تصمیم گیرندگان
سیاسی- کسانی که
به هر حال
دسترسی به آن
ها دشوار است –
حزب اساتید نئولیبرال“
آلترناتیو
برای آلمان" با
نمایش خود
به عنوان یک نیروی
ضد سیستم،
حداقل این
فرصت را به
این افراد میدهند
که به نوعی از
بالائی ها انتقام
بگیرند ».
حزب
“ آلترناتیو
برای آلمان " هیچ گاه
وعده نمی دهد
که اوضاع بهتر
خواهد شد. بر
عکس، راست
افراطی از بدبینی
و نا امیدی
قدرت می گیرد.
برای همین هم
حزب “آلترناتیو
برای آلمان" آگاهانه
ترس ها را تشدید
می کند و تصاویر
هولناکی از
فروپاشی را به
نمایش می
گذارد.
مطالعات دیگر
هم تایید کرده
اند که حس از دست
دادن کنترل در
بین رای
دهندگان حزب “آلترناتیو
برای آلمان" فارغ از
میزان
درآمدشان – خیلی
بیشتر از
معمول است. این
احساس همان چیزی
است که این
حزب بر اساس
آن سیاست گذاری
می کند.
بنابراین
دیگر فایده
ندارد که
مرتبا توضیح
دهیم که حزب “آلترناتیو
برای آلمان" به
بهبود شرایط
بازنشستگی
توجهی ندارد،
به افزایش
حداقل دستمزد
رای مخالف
داده است و سیاست
هایش هیچ سود
مالی برای رای
دهندگانش
ندارد. واقعیت
این است که این
حزب به خاطر
امید به بهبود
اوضاع رای جذب
نمیکند بلکه به
کسانی که حس می
کنند کنترل
زندگی شان را
از دست داده
اند وعده می
دهد که بالاخره
یک بار هم که
شده میتوانند
فرمان زندگی
شان را خود به
دست بگیرند آن
هم در حالی که
ما همچنان
درحال سقوط
به درون
پرتگاه هستیم .
بخش
بزرگی از زندگی
مردم در محیط
کار سپری می
شود جائی که
بسیاری از
مردم احساس
میکنند فاقد
قدرت بوده و تحقیر
میشوند. برای
مقابله با رشد
جریان های
راست افراطی
باید از همین
جا یا محیط
کار شروع
کرد.همین مسئله
در مورد
مطالبات
اقتصادی نیز
صدق می کند؛
مطالباتی که
به مردم اجازه
می دهد در
ثروتی که با
تلاش خود به
دست آورده اند
سهیم باشند. این
اقدامات اهرم
هائی هستند
برای این که
مردم در زندگی
خود قدرت و
اختیار بیشتری
داشته باشند و
به مفهوم
مشارکت
دموکراتیک،
که اغلب در
سخنرانی های
پر شور سیاسی
به آن پرداخته
می شود، معنا و
عمق بخشیده
شود.
سیاستی
که در راستای
منافع اکثریت
کارگران و
زحمت کشان
باشد – از جمله
سیاست دستمزد
عادلانه، تعیین
سقف قیمت برای
مسکن، انرژی و
مواد غذایی ،
لغو محدودیت
برای بدهی های
دولت و تقویت
نظام تامین
اجتماعی پایدار
– به هیچ وجه
هنوز به معنای
سوسیالیسم و پایان
رقابت میان
دولت های ملی
در عرصه سرمایه
داری جهانی نیست.
اماهر
دستاورد سیاسی
که قدرت سرمایه
داری را محدود
کند وموقعیت
چانه زنی
کارگران را
بهبود بخشد،
زمینه رابرای
گام های بعدی
به سمت دگرگونی
های بنیادین
فراهم می کند.
"نه تنها
نان، بلکه به
گل هم نیاز
داریم
"
در
نهایت ، باید
از خود بپرسیم
که چگونه می
توانیم روند
گرایش به راست
کنونی را به
جای آن که آن
را در هاله ای
از ابهام قرار
دهیم بهتر درک
کنیم. بررسی
زمینه های سیاسی
و اقتصادی که
این روند در
آن رخ می دهد،
بسیار کمک
کننده است.تردیدی
نیست که با
موفقیت در
انتخابات
منطقه ای شرق
آلمان و محبوبیت در سطح
ملی حزب
“آلترناتیو
برای آلمان"
شاهد تغییرات
مهمی هستیم که
از دهه 2010 در
سراسر اروپا
آغاز شده است.
بحران مالی
جهانی و بحران
یورو، که
اقتصاد مبتنی
برمالی سازی
را با بحران
روبه رو ساخت،
بطوری که تا
امروز نیز
هنوز نظام
انباشت
نتوانسته خود
را بازسازی
کند، زمینه
ساز این چرخش
به راست بود.
ابتدا در سال 2010
"ویکتور
اوربان" در
مجارستان در
مبارزه
انتخاباتی پیروز
شد، درادامه
نوبت به حزب
راست ملی گرای(PIS) در
لهستان رسید و
سپس"مارینه
لوپن" در فرانسه،
"خرت وایلدر"
در هلند و
دموکرات های
سوئد، که ریشه
هایی در
نئونازیسم
دارند، از پی
هم وارد صحنه
شدند. در ایتالیا
نیز جورجیا
ملونی، سیاستمدار
پسافاشیست،
هم اکنون در
قدرت است.
این
واقعیت به سختی
قابل انکار
است که در
اقتصادی که به
سختی قادر به
رشد یا بهبود
بهره وری است،
رقابت بر سر
توزیع منابع
تشدید شده و
فشار بر کسانی
که برای گذران
زندگی به
درآمد کار خود
وابسته اند،
افزایش می یابد.
وقتی سهم کیک
اقتصادی مدام
کوچکتر می
شود، این شرایط
فرصت مناسبی
برای احزاب
راست فراهم می
کند تا مهاجرت
را به ریشه
تمام مشکلات
تبدیل کنند و
با وعده تقسیم
منابع میان
جمعیتی کمتر ،
مردم را فریب
دهند. بیان این
واقعیت به
معنای تایید یا
دفاع از آن نیست.
اگر
فکر کنیم کسانی
که به یک حزب
راست و ضد
مهاجرت و
مواضع سوسیال-
شونیستی رای می
دهند، فقط به
این دلیل این
کار را می
کنند که
خودشان هم چنین
باورهائی
دارند، خیلی
ساده
انگارانه است.
البته کسانی
هستند که عمیقا
به این عقاید
پایبندند و
تعداد شان در
چند سال اخیر
رو به افزایش
نهاده است. این
افراد تغییر
ناذیرند و باید
از منظر سیاسی
منزوی شوند.
اما گروه های
دیگری نیز
وجود دارد که
به دلیل نارضایتی
و انگیزه های
انتقام جویانه،
و نه باور ایدئولوژیک
، به حزب
حزب “آلترناتیو
برای آلمان" رای
می دهند. هدف این
نیست که رفتار
آن ها را کم
اهمیت جلوه دهیم
بلکه باید از
خود سئول کنیم
که چگونه می
توانیم به جای
سخنرانی های
دانشمندانه،
آن ها را قانع
کنیم. اگر خود
را صرفاً به اعلام
نفرت و بیزاری
از این احزاب
مشغول کنیم،
حس تحقیر و
طردشدگی را در
این افراد تقویت
کرده و باعث خواهیم
شد که آن ها به
جناح راست نزدیک
تر شوند. در سیاست
قرار نیست
مردم را اساسا
بر مبنای
اخلاق ارزش
گذاری کنیم
بلکه باید از
خود سئوال کنیم
که چگونه میتوانیم
راهی برای جلب
حمایت آن ها پیدا
کنیم.
"استوارت
هال" یک بار این
مسئله را
بسیار به جا فرموله
کرده است: "سیاست
نه برای
بازتاب اکثریت
بلکه برای
ساختن اکثریت
است". اگر باور
نکنیم که سیاست
قدرت تغییر
مردم را دارد
عملا سیاست را
کنار گذاشته ایم.
برای
یافتن راه حل
های اقتصادی –
سیاسی در
برابر گرایش
های راست، ظرفیت
دیگری نیز
وجود دارد. این
که چگونه می
توان کسانی را
که مدت ها ازسیاست
کناره گیری
کرده اند، چرا
که احساس می
کنند سیاست هیچ
جایگاهی برای
آن ها قائل نیست،
دوباره به
عرصه سیاسی
بازگرداند. در
مناطق محروم و
محله هائی با
نرخ بالای
فقر، میزان
عدم مشارکت در
انتخابات به
شکل قابل توجهی
پائین است. این
انفعال سیاسی
که نتیجه دهه
ها سیاست های
نئولیبرالی
است، به نفع
راست افراطی
تمام شده و به
نوبه خود نیروهای
چپ را در
ابعاد توده ای
تضعبف میکند.
بازگرداندن
امید به کسانی
که از سیاست
روی گردان شده
اند و دلائل
خوبی برای این
روگردانی
دارند- از
جمله این که
به لحاظ سیاسی
نمایندگی نمی
شود، نگرانی
هایشان نادیده
گرفته می شود،
زندگی روزمره
شان تحت محدودیت
های جدی قرار
دارد، بسیار
دشوار است. با
این حال نمی
توانیم به این
نا امیدی و
انفعال سیاسی
تن دهیم. اگر
بخواهیم به
بحران شدید
توزیع ناعادلانه
منابع، از
موضع همبستگی
و نه رقابت
فردی پاسخ دهیم
باید از خود
بپرسیم که
چگونه می توان
نهادهائی را
که قادر به
پاسخ به این
بحران ها از
طریق تقویت
همبستگی
هستند به طور
موثر فعال کنیم.
ما به
سیاست "نان و
کره" احتیاج
داریم که
منافع مادی
مردم را خطاب
قرار میدهد،.
اما
همچنین به یک
محرک موثر و
وعده زندگی
بهتر و متفاوت
نیز نیازداریم.
رکود
اقتصادی دیگر
فقط یک "تغییر
فضای"کسب و
کار نیست که
تنها افراد
مرفه آن را حس
کنند – برنامه
ریزی برای
اخراج های
گسترده در
صنعت
خودروسازی به
خوبی گویای این
واقعیت است.
آلمان از جهاتی
دیرتر وارد این
روند شده است.
صنعت زدایی
درآلمان نسبت
به دیگر
کشورها با تاخیر
بیشتری صورت
گرفت زیرا
مشارکت
اجتماعی(Sozialpartnerschaft
)درصنعت
خودروسازی،
که حمایت
اتحادیه
کارگری
قدرتمند " ای.
گی.متال"(IGMetal)
- بزرگترین
اتحادیه
کارگری جهان -
را با خود
داشت،
توانسته بود
دگرگونی های
ساختاری در
دوران جهانی
سازی را متوقف
کند ؛ در همان
دوره صنعت زدایی
در ایالات
متحده و بریتانیا،
صنایع بسیاری
از مناطق را
به نابودی
کشانده بود.
اما این ثبات
موقتی بود.
مرتبط کردن
نگرانی با
احساسات ملیگرایانه
برای دهها
هزار کارگری
که امنیت خود
را د روند
اخراج ها از
دست خواهند
داد وباید
عواقب تصمیماتی
را که خود در
اتخاذ آن نقشی
نداشته اند
تحمل کنند،
درحقیقت شعله
ور ساختن
سرخوردگی سیاسی
است. نباید
فراموش کرد که
دونالد ترامپ
در سال 2016 با
وعده احیای
"کمربند زنگ
زده" – مناطقی
که زمانی قلب
صنعتی آمریکا
بودند و در
دهه 1980 در دوره ریاست
جمهوری ریگان
صنایع شان ویران
شده بود– به پیروزی
رسید.
در
عین حال،
اشتباه خواهد
بود که موقعیت
اقتصادی
ارتجاعی کنونی
را به یک درگیری
ساده " بالا –
پایین" تقلیل
دهیم. این بخشی
از واقعیت
است، اما نه
تمامی آن، زیرا
طرح آن این
واقعیت بزرگ
را پنهان می
سازد که پایگاه
جناح راست از
نظر اجتماعی
ناهمگن است.
ظهور حزب“
آلترناتیو
برای آلمان“(AFD) به طور
ساده نه محصول
نیروی چپی است
که طبقه کارگر
را رها کرده و
به عنوان یک
مرتد به جبهه
خود پشت کرده ونه
صرفا مجصولً یک
غفلت ملی گرایانه
در عدم توجه
به رفاه افرادی
است که با استیلای
ترس از سقوط
موقعیت شان،
در دام توهمات
ساخته شده
توسط شبکههائی
مانند تیکتاک (TIKTOK) می
افتند. آن چه
جناح راست به
وضوح با
نژادپرستی و
ملیگرایی
خود موفق به
انجام آن میشود،
این است که به
نوعی – هرچند
به شکل کاملاً
انحرافی – نیاز
برسمیت
شناختن این
ترس از آینده
و سرخوردگی از
وضعیت کنونی
را بیان میکند.
راست
افراطی با دیدگاه
خود از کنترل
و در واکنش به
احساس گسترده
ناتوانی مردم
به آن ها وعده
میدهد که
دوباره به فردی
موثر تبدیل
خواهند شد.
ناسیونالیسم
حداقل تایید بی
قید وشرط برای
طرفدارانش را
تضمین می کند. با
راست افراطی
نمی توان تنها
با یک روایت
سرد و بی روح
در باره منافع
مادی مردم مقابله
کرد. ما باید
خواسته هایمان
را در قالب
روایتی بزرگ
تر از عدالت
بگنجانیم،
روایتی که – هر
چند شاید کلیشه
ای به نظر
برسد – نه فقط
باید بر طرز
تفکر مردم تاثیر
بگذارد بلکه
باید قلب های
آن ها را نیز
تسخیر کند."رز
شنایدمن"(
Rose Schneidermann) فعال
اتحادیه ای
با این جمله
"کارگر نان می
خواهد، اما به
گل نیزنیاز
دارد" ، این ایده
را به زیبایی
بیان کرده
است. ما به سیاست
"نان و کره" نیاز
داریم که به نیازهای
مادی توجه
کند، اما در عین
حال، به یک نیروی
موثر و وعده
برای زندگی
متفاوت نیز نیاز
داریم – زندگی
ای که در آن
انسان
توانمند باشد
و کرامت
واحترام به او
ارزانی شود.
چرخش
به راست که
امروز شاهد آن
هستیم، پاسخی
ناپسند و پوچ
گرایانه به
وضعیت کنونی
است که جامعه
را به سوی
افول و
نابسامانی
سوق داده است.
وقتی حس بی آیندگی
و نا امیدی در
میان مردم
فراگیر می
شود، دیگر کافی
نیست تنها به
سر دادن
شعارهایی
مانند "افزایش
دستمزدها" اکتفا
کنیم. بلکه باید
روشن وشفاف
توضیح دهیم که
کدام سیاست ها
برای پاسخ به
بحران کنونی
ضروری است.
توازن قدرت های
سیاسی علیه ما
است و چشم
انداز
انتخابات پیش
رو نشان می
دهد که سیاست
های سال های آینده
تحت سلطه نیروهای
راست خواهد
بود. احزاب
راست مانند
حزب دموکرات
آزاد آلمان(FDP)،
حزب دموکرات
مسیحی آلمان(CDU)،
و“ آلترناتیو
برای آلمان“(AFD) ، از همین
حالا در تلاش
اند مردم را
متقاعد کنند
که وعده های
خود را از طریق
کاهش بیشتر
منابع مالی
برای اقشار
محروم ، یعنی
کسانی که هم
اکنون نیز چیزی
برای از دست
دادن ندارند،
عملی خواهند
ساخت. اما این
سیاست نه تنها
بی رحمانه و غیر
انسانی است ،
بلکه کاملا غیر
واقع بینانه نیز
هست. در
مواجهه با چنین
شرایطی ما به یک
استراتژی
جامع و واقع بینانه
نیاز داریم که
نه تنها در
برابر جریان
راست مقاومت
کند، بلکه به
شکل فعالانه
راهی برای
ساختن آینده ای
بهتر وامیدوارکننده
ارائه دهد.
منبع:
ژاکوپن به
زبان آلمانی
Wer den Faschismus
verhindern will, muss mit dem Neoliberalismus brechen
https://jacobin.de/artikel/antifaschistische-wirtschaftspolitik-merz-afd-ampel-neoliberalismus