تشکیل
یک
کنفدراسیون
سراسری از
سندیکاهای مستقل
یک اولویت است
عبدی
کلانتری
در
گفتگو با محمد
حیدری
جنبش
کارگران
ایران که در
چند سال اخیر
آرام آرام
گسترش یافته،
اکنون به یکی
از مهمترین
تحولات
اجتماعی و
سیاسی ایران
تبدیل شده
است. با توجه
به اهمیت
اعتراضات اخیر
کارگری، با
عبدی
کلانتری، که
پژوهشگر و از
روشنفکران چپگراست،
گفتگو کردیم و
از او دربارهی
برخی مسائل
نظری جنبش
کارگری
پرسیدیم. این
گفتگو بهصورت
مکتوب انجام
شده است.
بگذارید
از مفاهیم
اولیه شروع
کنیم. آیا ما
نیز در ایران
طبقهی کارگر
داریم؟ و آیا
همچنان باید
گفت که
کارگران برای
اثرگذاری در
سرنوشت خود
نیازمند حزب
هستند؟
توسعهی
صنعتی ایران
به طور جدی از
دههی ۱۳۴۰
شمسی شروع شد.
در میان
کشورهای در
حال توسعه،
اقتصاد ایران
با همهی عقبماندگیها
و دشواریهای
سیاسیِ ناشی
از انقلاب
بهمن و جنگ
هشت ساله با عراق
و فرار سرمایهها
و محدودیت
سرمایهگذاری
خارجی، با همهی
این دشواریها،
به خاطر خصلت
نفتی/رانتیِ
آن درآمدزا
بوده که در
بخشهای
صنایع و
معادن،
پتروشیمی،
راه و ترابری،
ساختمان و
مسکن، پوشاک و
غذا،
ارتباطات،
توسعهی
شهری، و بخش
کشاورزی به
کار گرفته شدهاست.
اگر صرفاً
بخواهید به
صنایع سنگین
فکر کنید،
علاوه بر نفت
و گاز، باید
به تولید مس،
آهن، فولاد،
زغالسنگ،
آلومینیوم،
سیمان، برق،
خودرو و تراکتور
و ماشینسازی
و نظایر اینها
نظر کنید.
طبقهی
کارگر، علاوه
بر این بخشهای
تولید صنعتی و
کشاورزی، در
بخش خدمات هم
به نحو گسترده
حضور دارد و
نیز بنگاهها
و کارگاههای
کوچک و متوسط.
در جامعهشناسی
طبقات، مرز
روشنی میان
قشرهای
پایینی کسبهی
خرد و کارگاههای
کوچک تولیدی و
خدماتی با
طبقهی کارگر
وجود ندارد
اما میشود با
رجوع به آمار
و جدولهای
ریز، و البته
یک طرح مفهومی
پیشین یا یک
تئوری، میان
طبقهی کارگر
و خردهبورژوازی
فقیر تمایز
قایل شد. به
هرحال طبقهی
کارگر چیزی در
حدود ۲۵ تا ۳۰
درصد کل نیروی
کار فعال در
کشور را تشکیل
میدهد. در
بخشهای غیر
رسمی هم ما
انبوهی از
زحمتکشان را
داریم که شاید
در آمار رسمی
طبقهی کارگر
منعکس نباشند
اما تعدادشان
کم نیست،
کارگران فصلی،
دستفروشان،
کارگران
مهاجر، زاغهنشینان
و غیره که با
خانوارهاشان
از محرومترین
و پراکندهترین
و بیصداترین
بخشهای طبقهی
کارگرند. و
بله، مثل هر
جمعیت دیگری،
برای اثرگذاری
بر سرنوشت خود
این طبقه هم
نیازمند تشکیلات
سیاسیِ
سراسری است.
برخی
معتقدند که
اتحادیه یا
سندیکای
کارگری نه
تنها باید
مستقل از
حکومت باشد،
بلکه بهتر است
که از احزاب
سیاسی نیز
فاصله بگیرد.
آیا یک تشکل
یا اتحادیه
صنفی بدون
توجه به خواستهای
سیاسی
کارگران میتواند
نمایندهی
آنان باشد؟
آیا سندیکا بدون
حزب ممکن است؟
سندیکا
و حزب
کارکردهای
کاملاً
متفاوتی دارند.
سندیکا و
اتحادیه یک
نهاد صنفی است
برای چانهزنی
با کارفرما بر
سر میزان
درآمد و حقوق
و مزایایی چون
بیمهی
درمانی و
بازنشستگی و
غیره. طبقهی
کارگر یکدست
نیست. سطوح
مهارت،
تحصیلات، و
درآمد در میان
کارگران
متفاوت است.
حتی در یک
واحد تولیدی
هم ردهبندی
شغلی وجود
دارد و همین
مسئلهی
نمایندگی از
منافعِ صنفی و
حقوقیِ این
بخشها و ردهها
را پیچیده میکند.
سندیکا به طور
مستقیم درگیر
سیاستِ کلان ملی
نیست، هرچند
فراتر از واحد
تولیدیِ خاص، نمایندگان
سندیکا در
کنفدراسیونهای
سراسری میتوانند
با نهادهای
کلانتر مثل
«شورای عالی
کار» که متشکل
از نمایندگان
دولت و
کارفرمایان
هم هست وارد
مذاکره شوند،
فرض کنید برای
تعیین حداقل
دستمزد یا
تعیین حداقل
سبد معیشتیِ
تغذیهی یک
خانوار
کارگری در
کشور با توجه
به نرخ تورم و غیره.
به هرجهت،
اهداف
سندیکایی
اهداف صنفی و حقوقی
و رفاهی است.
حزب اما
تشکیلاتی
منحصراً سیاسی
است با هدف
دخالت و حضور
در نهادهای
قانونگذاری
مثل مجلس، و
شرکت در
کابینههای
دولتی، و
احیاناً
تشکیلِ
انحصاری دولت
به منظور جهت
دادن به سیاست
اقتصادی کُل
کشور برای یک
دوران طولانی.
لازم نیست
حتماً یک حزبِ
واحد نمایندهی
طبقهی کارگر
باشد. احزاب
متعدد با
دیدگاهها یا
استراتژیهای
درازمدتِ
متفاوت و
متنوع میتوانند
به نفع طبقهی
کارگر یا بخشهایی
از آن وارد
سیاست ملی یا
محلی شوند.
احزاب چپ و
سوسیالیست
نیز در درون
خود میتوانند
فراکسیونهایی
با گرایشهای
متعدد داشته
باشند. در
جمهوری
اسلامی چیزی
به نام «خانه
احزاب» داریم
که ظاهراً
قرار است
تشکیلات
قانونی و صنفی
همهی احزاب
باشد با بودجه
و سهمیهی
حزبی، متشکل
از چند دوجین
حزب خودی و
نیمهخودی.
اما همه میدانیم
این یک نظام
استبدادی است
و صحبت از
احزاب بیشتر
روی کاغذ است
تا در واقعیت!
یک
جنبش اجتماعی
چه ویژگیهایی
باید داشته
باشد؟
آیا در ایران
هیچگاه با
چیزی به عنوان
جنبش کارگری
مواجه بودهایم؟
فکر میکنید
که در گذشته،
دورهای هر
چند کوتاه را
میتوان پیدا
کرد که جنبشهای
کارگری شکل
گرفته باشند؟
تبیین شما از
چرایی این
وضعیت چیست؟
جنبش
اجتماعی یک
شکلبندیِ
بزرگ سراسری
در مقیاس
کشوری است
برای اصلاح و
تحول در شرایط
اجتماعی، یا
صرفاً اعتراض
به سیاستهای
خاص دولتی.
جمعیت آن بزرگ
است و پیرو یک
نوع «آگاهی
اجتماعی» است،
نوعی بینش و
نگرش برای
رسیدن به حقوق
اجتماعی و
مدنی. مثلاً
در ایالات
متحده، در دههی
۱۹۶۰ میلادی
جنبش حقوق
مدنی سیاهان
شکل گرفت که
متأثر از
آگاهی به
برابریِ
نژادی و لزومِ
لغو قوانین
نژادگرایانه
بود، مثل
جداسری در نظام
آموزشی، در
اماکن عمومی،
در مدرسه و
اتوبوس و کلیسا
و رستوران و
غیره. یا جنبش
«اشغال وال
استریت» در
سالهای اخیر
متشکل از مردم
عادی معترض به
نابرابریِ
اقتصادیِ
وحشتناک ناشی
از عملکرد
بانکها و
نهادهای مالی.
جنبشها نیاز
به سازماندهی
و رهبری
دارند. برای
دوام و مقابله
با دولت و
ارگانهای
سرکوب باید به
تعلیم و تربیت
کادرها و
فعالان خود
بپردازند،
مدام شبکههای
ارتباطی و
خبررسانی را
زنده و فعال
نگه دارند،
برای هر مرحله
از عمل برنامه
بریزند، شعارهای
مشخص فورموله
کنند، خواستههای
مشخص را تنظیم
کنند، تاکتیکهای
متناسب با هر
موقعیت وضع
کنند و مدام
از پایین با
مردم در تماس
باشند و نیرو
جمع کنند. این
کار، هم در خیابان
صورت میگیرد،
هم در رسانهها
و فضای مجازی،
و هم با حرکت و
مسافرتِ کادرهای
فعال مدام
میان حوزهها
و شبکهها
محلی. از این
لحاظ بیشباهت
به کار حزبی
نیست با این
تفاوت که
دینامیکتر و
متحرکتر است
و کانالهای
اداری و
بوروکراتیک
را دور میزند.
جنبشها به
تئوری و
تئوریسین و
ادبیات خاص
خود نیاز
دارند تا سنتی
را برقرار
کنند که اگر
جنبش افت کند
و دچار فترت
شود، برای
مراحل بعدیِ
مبارزه، سنگ
زیربنا را
نهاده باشند و
مواد آموزشی فراهم
کرده باشند؛
آموزشِ
نیروهای تازهنفستر
و جوانتر که
نو به نو به
جنبش میپیوندند.
امروزه مثلاً
مطالعهی
نوشتههای
کسانی چون
مارتین لوتر
کینگ، مالکوم
ایکس، آنجلا
دیویس، و
کورنل وست
برای جنبش
برابری
سیاهان،
مقابله با
خشونت پلیس
علیه جوانان سیاه،
علیه حبس و
زندانی کردن
بیدلیل آنها،
تبعیض در نظام
قضایی، و
موقعیت
ناعادلانهی
زنان
سیاهپوست،
بسیار اهمیت
دارد.
جنبشهای
ریشهدار
اجتماعی، اعم
از پیروزمند
یا ناکام، از
خودشان «سنّت»
و «ردّ پا» به جا
میگذارند
مثل زبان و
سمبولیسم و
نشانههای
خاص آن جنبش،
کارنامه و
دستاوردهایی
که میتواند
در جنبشهای
دیگر و در
زمانهای
دیگر به کار
گرفته شود.
جنبشهای
زماندارتر
تولیدکنندهی
«خُردهفرهنگ»های
خاص خودشان
هستند که بر
فرهنگ عام تأثیر
میگذارد. در
ایران معاصر،
جنبشهای
اجتماعی
عبارت بودهاند
از شکلبندیهای
بزرگ اعتراضی
یا شورشی برای
تحول اجتماعی
یا برای اعتراض
به بیعدالتی
و تبعیض علیه
سیاستهای
خاص؛ مثلاً
جنبش بابیان
برای رفرم
دینی و اجتماعی
در نیمهی قرن
نوزدهم
میلادی، یا
جنبش تنباکو
در اواخر همان
سده برای
اعتراض به
نفوذ خارجیان
در اقتصاد
کشور.
روندهایی که
به انقلاب
مشروطه ختم شد
را به نام
جنبشِ
اجتماعی
مشروطیت میشناسیم
که یک شکلبندی
اصلاحی و
اعتراضی در
دههی اول قرن
بیستم بود
متشکل از
منورالفکران
و بازاریان و
بخشهایی از
روحانیت علیه
استبداد
مطلقه و استعمار
که هرچند
ناکام ماند
اما از خود
میراث فکری
غنی و برخی
نهادهای
قانونی مهم به
جا گذاشت. در
سالهای
موسوم به
«دموکراسی
ناقص»، یعنی
از پایان جنگ جهانی
دوم تا کودتای
۲۸ مرداد، یک
دورهی ده- دوازده
ساله، جنبش
طبقهی کارگر
در ایران
بسیار وسیع و
با تحرک و با
دستاورد بود.
تشکیل «شورای
متحده مرکزی
کارگران و
زحمتکشان
ایران»
دستاورد
بزرگی برای
طبقهی کارگر
ایران بود.
همینطور
تشکیل
اتحادیههای
دهقانی علیه
مناسبات
ارباب- رعیتی
و به خاطر
تقسیم اراضی.
اینها
عمدتاً ثمرهی
کار سیاسی و
فعالیتهای
دموکراتیکِ
حزب توده پس
از جنگ جهانی
بود که تعدادی
از
بنیانگذاران
آن از اعضای
سابق حزب
کمونیست
ایران در
دوران رضاشاه
بودند. در این
دوران،
دیکتاتوریِ
دربار ضعیف
بود و احزاب و
سندیکاههای
متعدد با
گرایشهای
سیاسیِ
گوناگون
آزادانه
فعالیت میکردند.
حتی
سندیکاهای
فرمایشی و
جنبشهای
فاشیستی و
هیتلری! جنبش
ملیکردن نفت
نیاز به تأکید
ندارد. در
ایران برای اعتراضات
دانشجویی نیز
با مسامحه لفظ
جنبش
دانشجویی به
کار میرود که
باید به خاطر
داشت ابعاد
جنبشهای
اجتماعی بزرگ
را ندارد و
حتی با جنبش
دانشجویی غرب
در دههی شصت
میلادی نیز
قابل مقایسه
نیست مثلاً در
ایالت متحده
یا در اروپا،
یا در وقایع
ماه مه ۶۸ در
فرانسه که
دولت وقت را
به آستانهی
سقوط کشاند.
اضافه
کنم جنبشها
همیشه مترقی
نیستند و در
تاریخ معاصر
جنبشهای
بسیجگر
فاشیستی و
راستگرا هم
داشتهایم که
تودهگیر شدهاند،
در آلمان،
ایتالیا، و
اسپانیا
مثلاً. امروزه
هم نئوفاشیسم
پوپولیستی در
اروپا و آمریکا
دوباره
سربرآورده؛
به عنوان
واکنشی در برابر
نئولیبرالیسم
و
گلوبالیزاسیون
سه چهار دههی
پیشین. در
تحلیلهای من
از انقلاب
بهمن، آن موج
پوپولیستیای
که سرانجام با
اتکاء به
خرافات و
مناسک شیعی و
رهبریِ
کاریزماتیک
خمینی موفق به
کسب «هژمونی»
شد و جریانهای
سکولار و
روشنفکرانهی
اعتراضی را
واپسزد، خود
یک جنبش تاریک
فاشیستی بود
که ریشههایش
به اسلامگرایی
صدر مشروطه و
جنبش بسیج
تودههای
مذهبی بر ضد
اصلاحات
محمدرضا شاه
مثل حق رأی
زنان و
اصلاحات
ارضی، و بسیج
علیه بهائیان و
یهودیان به
رهبری
روحانیت برمیگشت
که من در دو
کتاب و چند
مقاله بررسی
کردهام. آنها
در بطن جنبشِ
خودشان،
علاوه بر تودهی
مذهبی، از
چماقدارها،
لومپنها، و
عناصر
«دکلاسه» با
اعتقادات
مذهبیِ افراطی
به طرز وسیعی
استفاده
بردند و بعد
از انقلاب هم
آنها را در
سازمانهای
امنیتی و
اطلاعاتی به
کار گماشتند.
مسعود
احمدزاده در
تابستان سال
۱۳۴۹ و در آن جزوهی
تاریخیاش
گفته بود
«مبارزهی
سیاسی احتیاج
به پیگیری،
تشکل و انضباطپذیری
دائمی،
احتیاج به
آگاهی و
فداکاری دارد.
در شرایطی که
کارگر ناگزیر
در بند نان و
آب خویش است،
کارگر امکان
یا رغبت پذیرش
مبارزه سیاسی
را ندارد.
بدین ترتیب
نمیتوان
میان تودههای
کارگر، در
شرایط فقدان
جنبش تودهای
خودبهخودی
قابل ملاحظه،
شاهد پیدایش
وسیع محافل کارگری
بود.» پیش از آن
و پس از آن،
کارگران ایران
هیچگاه از
تشکلهای
سراسری و
فراگیر
برخوردار
نبودند. آیا
ابتدا باید
شرایط «جنبش
تودهای»
کارگران
فراهم شود تا
تشکلها و
سندیکاها سر
برآورند یا
اینکه از
طریق
سندیکاها است
که جنبش
کارگری شکل میگیرد؟
همانطور
که عرض کردم
در دوران
دموکراسی
ناقص کارگران
ایران
تشکیلات بزرگ
فراگیر و
سراسری داشتند.
با آنکه کشور
هنوز صنعتی
نشده بود،
شورای متحده
مرکزی
کارگران و
زحمتکشان
ایران چیزی
نزدیک به 300
هزار هوادار
داشت (آماری
که
آبراهامیان
به نقل از
اسناد اتحادیهی
جهانی آن
دوران در
کتابش ذکر
کرده). پس از
کودتا این
تشکیلات را از
میان
برداشتند و
دیگر احیا
نشد. گفتهی
مسعود
احمدزاده
نکتهی تازهای
ندارد. در
ادبیات
مارکسیستی از
همان اوایل
قرن گذشته
میان «جنبش
خودبهخودی» و
«جنبش
خودآگاه»
تفاوت گذاشته
میشود. طبقهی
کارگر بزرگ
است اما فقط
بخش کوچکی از
آن ابتدا به
«آگاهی
طبقاتی» میرسد.
بخش خودآگاه
طبقهی کار،
کوچکتر است و
باید بخش بزرگ
را هدایت کند.
آگاهی طبقاتی
بحث مفصلی در
جامعهشناسی
طبقات است اما
به طور خلاصه
اشاره به دانش
از سازوکار
نظام سرمایهداری
در کلیت خود
دارد. این
دانش شامل
تئوری اقتصادی
و دانش تاریخی
است. به زبان
گرامشی، بخش
خودآگاه
کارگران،
همان
«روشنفکران
ارگانیک»
هستند که از
درون خود طبقه
برخاستهاند
و ریشهی
کارگری دارند.
علاوه براین،
از زمان تألیف
«مانیفست حزب
کمونیست» توسط
مارکس و
انگلس، این
دریافت وجود
داشت که
روشنفکرانِ
طبقات متوسط
یا بالا نیز
میتوانند به
جنبش طبقهی
کارگر
بپیوندند.
مارکس،
انگلس، لنین و
بیشتر رهبران
نامدار جنبش
کارگری خود از
طبقات کارگری
نیامده بودند.
در بینش چپ مارکسیستی،
جنبشهای
معیشتی
کارگری به
خودی خود
همیشه گرایش به
«اکونومیسم»
دارند و
الزاماً به یک
مرحلهی
بالاتر و
سیاسیتر جهش
نمیکنند. این
وظیفهی حزب و
تبلیغات حزبی
است که باید
با اکونومیسم
مبارزه کند.
از اینها
که بگذریم،
اکثراً
فراموش میکنیم
که خود سندیکا
یک تشکیلات
اداری است با
کارمندان
تماموقت و
مشاوران
حقوقی و غیره.
یعنی کارگری
که شیفت
کارخانه کار
میکند فقط
عضو سندیکاست
و حق عضویت میدهد
و در جلسات
ادواری برای
رأی و
انتخابات شرکت
میکند، اما
امور روزمرهی
سندیکا توسط
کادر اداری و
فعالان آن
انجام میگیرد.
در نتیجه، در
همین مرحلهی
مقدماتی هم یک
تقسیم کار
میان بدنهی
طبقه و
«نمایندگان»
آن برقرار
است. کنفدراسیونهای
سندیکاییِ
کشوری دائماً
با ارگانهای
دولتی و قانونگذاری
درحال چانهزنی
باید باشند و
فعالیت سندیکایی
خود یک حرفهی
تخصصی و یک
شغل تماموقت
است. این
چیزها البته
در کشور ما که
سندیکای آزاد
به سختی میتواند
پا بگیرد هنوز
در مرحلهی
نطفهای هم
نیست.
پیشنهاد ادارهی
شورایی
کارخانهها و
کارگاهها از
جمله شعارهای
مهمی است که
در دور جدید اعتراضات
کارگران میشنویم.
تا چه اندازه
این شعار میتواند
واقعبینانه
باشد؟ آیا
ادارهی
شورایی راهی
متفاوت از
خصوصیسازی و
دولتی شدن
است؟
خوب،
باید ببینیم
تعریف ما از
شورا و مدیریت
شورایی چیست.
آیا منظور فقط
تحویل گرفتن
مالکیت یک
کارخانه از
کارفرما و
دولت است، به
عنوان مالکیت
تعاونی که نه
خصوصی و نه
دولتی است؛ یا
منظور ما یک
شکلبندی
سیاسی سراسری
است به عنوان
بدیل و جایگزین
دولتِ سرمایهداری.
شکل دوم،
عملاً الگو یا
«بلوپرینت» یک
نظام
سوسیالیستی
است یا همان
نظام شورایی؛
دستکم در
تئوری. این را
نباید با
تجربهی
شوروی سابق یکی
گرفت چون
شوراهای
کارگران و
دهقانان که در
اوایل انقلاب
اکتبر و به
هنگام شکلگیری
«قدرت دوگانه»
در سال ۱۹۱۷
در روسیه تشکیل
شدند به زودی
منحل شدند و
نظام تکحزبی
بنا به
مقتضیات آن
دوران جایش
نشست. استنباط
من این است که
شعاری که در
هفتتپه از
سوی اسماعیل
بخشی پیشنهاده
شد همان اولی
است و ضرورتاش
به این خاطر
بود که مدتها
مالکیت این
کارخانه و
تعدادی دیگر
از کارخانهها
مدام میان
دولت و
کارفرمای
خصوصی به
یکدیگر پاسداده
میشد و
هرکدام از این
دو در کمال بیمسئولیتی
میخواست بار
ضرر و بیکفایتی
مدیریت را از
دوش خود
بردارد و به
دیگری بدهد.
این شعار به
موقعی بود که
کارگران
اعلام کردند
ما از هردوی
شما دلسوزتریم؛
ما میدانیم
چطور چرخ
تولید را به
راه اندازیم و
میدانیم
چطور آنرا از
ورشکستگی
نجات دهیم.
بگذارید ما
کارخانه را به
شیوهی
شورایی اداره
کنیم. قطعاً
نه دولت و نه
کارفرما حاضر
به چنین ریسکی
نخواهند شد و
کارگران را
سرکوب خواهند
کرد. اما این
چیزی است که
میارزد در
عمل آن را
آزمود، حتی در
همین نظام
سرمایهداری.
ما تعاونی
توزیع داریم،
چرا تعاونی
تولید نداشته
باشیم؟
ادارهی
شورایی تا حدی
دربارهی
تشکلهای
کارگری اجرا
شده، اما این
نهادها نیز همچنان
وابسته به تکچهرهها
هستند. در
ایران، تشکلهای
کارگری و صنفی
محلی و محدودی
داشتهایم که
در دورههایی
اثرگذار
بودند و
معمولاً چهرههای
درخشانی از
رهبری فردی در
میان آنها
ظهور کرد و
امروز هم این
وضعیت همچنان
ادامه دارد. به
همین دلیل است
که حذف و بیاثر
کردن رهبران
این تشکلها،
اولویت و
برنامهی
اصلی دستگاه
حکومت بوده
است. چگونه میتوان
اثرات سرکوب و
حذف «افراد» را
در فعالیتهای
کارگری کاهش
داد؟ آیا
اساساً ایجاد
یک نهاد
فراگیر
شورایی که
وابسته به فرد
نباشد و در
نتیجهی فشار
بر یک یا چند
نفر کاهش
یابد، ممکن
است؟ آیا چنین
چیزی میتواند
در مسیر
مبارزات
کارگران از
شدت سرکوب بکاهد
و امکان
اثرگذاری آن
را افزایش
دهد؟
ضرورت
مبارزه با
دیکتاتوری
اصولاً ایجاب
میکند که
مبارزهی
سیاسی و حزبی
مخفی و
زیرزمینی
باشد. اما در بخش
علنی، در هر
نوع از
تشکیلاتی که
با دولت و
ارگانهای
سرکوب مقابله
میکند باید
از رهبری فردی
و کیش شخصیت
پرهیز کرد و
تا جای ممکن
افرادِ
جایگزین
آماده داشت که
در صورت
دستگیریِ یک
تعداد،
بتوانند جای
آنها را به
فوریت گرفته و
به مبارزه
ادامه دهند. البته،
پیدایش
سخنگویانِ کاریزماتیک
و محبوب
اجتنابناپذیر
است و به خودی
خود هم چیز
بدی نیست. قهرمان
واقعی از قبل
تصمیم نمیگیرد
قهرمان باشد
یا دیگران او
را در آنجا
نشانده باشند.
این پیچ حوادث
و بزنگاههای
خطیر است که
با بروز شعور
و شهامت و
جسارتِ یک
انسان معمولی
و ساده از او
قهرمان میسازد.
جنبش باید
قهرمانانش را
پاس بدارد و
مثل چشم از آنها
حمایت کند.
آنچه
امروز در
ایران جریان
دارد، شاید که
بتواند
سرآغاز جنبشی
همگانی در
میان کارگران
باشد. با این
فرض، این جنبش
چگونه میتواند
به تأسیس
نهادی
اثرگذار و
سراسری منجر شود؟
از زاویهای
دیگر، آیا
رؤیای نهادی
سراسری مفید
است؟ اگر تأسیس
سندیکای
سراسری
کارگران
اولویت اصلی
اعتراضات
نباشد، شما
کدام خواسته
را اولویت واقعی
و در دسترس
کارگران میبینید؟
البته
که تشکیل یک
کنفدراسیون
سراسری از سندیکاهای
مستقل یک
اولویت اصلی
است. این یک
ضرورت است چون
مبارزهی
منفرد و محلی
بُرد محدودی
دارد و بدون
حمایت بخشهای
دیگر طبقهی
کارگر از
تأثیر آن
کاسته میشود.
همینطور
تشکیل حزب
سراسری نیز از
اولویت
برخوردار است.
کار حزبی و
تشکیلاتی،
کاری است زمانبر
و پرحوصله که
شاید سالها
به درازا بکشد
اما زمانی که
بحران اقتصادی
و سیاسی
فرارسید، مثل
سال ۸۸، یا
اعتراضات دیماه
۹۶، آنگاه
مداخلهی
آگاهانه و
هدفمند در
روند وقایع
آسانتر
خواهد بود تا
هرج و مرج یک
جنبش خودخوش و
بیتشکیلات و
بیرهبری که
ممکن است زیر
رهبری عوامفریبان
برود و به
فاشیسم
بینجامد، مثل
آنچه از دل
انقلاب پنجاه
و هفت درآمد.
در
ماههای اخیر
و در جریان
اعتراضهای
کارگری، زنان
نقشی برجسته
داشتهاند.
همانگونه
که
ظهور چهرههای
جدید و
اثرگذار در
میان کارگران
مرد و رهبران
اعتراضات را
دیدیم،
همراهی و
همبستگی زنان
و حضور آنان
نیز آشکار
بود. برای
نمونه، در میان
فیلمهای
کوتاهی که از
صحنهی
اعتراضات
منتشر میشد،
زنانی را
دیدیم که در
جمع ایستاده
بودند و سخن
میگفتند و
کارگران را به
همبستگی و
ایستادگی برای
احقاق حقشان
فرا میخواندند
و دیگران نیز
به سخنان آنها
گوش میسپردند
و در ایفای
نقش هدایت
جمعی، تفاوتی
میان مردان و
زنان کارگر
نبود. آیا میتوان
گفت که ما در
حال تجربهی
دورهی جدیدی
از اعتراضات
کارگری و حضور
ایدههای
زنانه در آن
هستیم؟
قطعاً
همینطور است.
حضور زنان نه
تنها در بطن
تظاهرات بلکه
در مقام سخنگو
و رهبر بدون
شک پیشرفت
عظیمی است در
ارتقاء جنبش
کارگری و نه
تنها جنبش
کارگری بلکه
جنبش وسیعتر
برابری زنان
با مردان در
همهی عرصههای
اجتماعی.
امروز
تنها صدای
اعتراض
مداومی که در
ایران وجود
دارد، صدای
کارگران است.
ابعاد اعتراضهای
کارگری در سالهای
اخیر بسیار
گسترده شد و
تقریباً روزی
نیست که
کارگران در
گوشهای از
ایران اعتراض
یا اعتصاب به
راه نیندازند.
آیا این
اعتراضهای
مداوم، میتواند
نشانهای از
آغاز یک دورهی
جدید تغییرات
نه تنها در
جنبش کارگری
بلکه حتی در
شیوهی
اعتراضات
اجتماعی
باشد؟ شاید
همبستگی معلمان
و دانشجویان و
کارگران را بتوان
نمونهای از
این تحولات
دانست. چنانچه
رزا
لوگزامبورگ
میگفت، آیا
ما هم امروز
در شرایطی
قرار داریم که
هر روز اخبار
انقلاب را میخوانیم،
اما گوشی برای
شنیدن و چشمی
برای دیدن
نداریم؟
حرفتان
را تأیید میکنم
اما باز برمیگردم
به ضرورت
ایجاد
تشکیلات
سیاسی
سراسری، یک
حزب یا چند حزب
که باید از
اوضاع سیاسی
جهان و منطقه
تحلیل داشته
باشند،
روندهای
سیاسی داخلی
را روزبهروز
و ساعتبهساعت
زیر ذرهبین
بگیرند و
همیشه چند گام
جلوتر برای
حرکتهای
بعدی آمادگی
داشته باشند.
باید مجهز به
تئوری،
اطلاعات دقیق
اقتصادی،
آمار، و هر
دانش ضروری
دیگری جهت
تعیین تاکتیکهای
کوتاهمدت،
تبلیغات،
گفتمانسازی،
و استراتژی
دراز مدت برای
بدیل دولتی و همبستگی
بینالمللی
باشند. باید
کادر حرفهای
تربیت شود؛
کادری که
شبانهروز
مشغول
سازماندهی و
هدایتگری
است.
...............
برگرفته
از:«آسو»
1397/10/13
https://www.aasoo.org/fa/articles/1773