مارکسیسم
و بومشناسی
دیوید
شوارتزمن
ترجمه
مانیا بهروزی
مقدمهی
مترجم: در
پاییز سال
۱۹۹۶ نشریهی
«دانش و جامعه» (Science & Society) یکی از
مجلدهای خود
(جلد ششم از
شمارهی
سومِ پاییز
۱۹۹۶) را به
بررسی بحران
زیستمحیطی
اختصاص داد.
در این ویژهنامه
مقالات
تعدادی از
پژوهشگران
سرشناس حوزهی
بومشناسی
انتقادی (با
گرایشهای
مارکسیستی و
یا «بومشناسیِ
ژرفا-نگر»
deep-ecology) گردآوری
شده است.
«دیوید
شوارتزمن» که
خود یکی از
این
نویسندگان
است،
ویراستاری
این ویژهنامه
را بر عهده
داشته است.
آنچه میخوانید
ترجمهایست
از مقدمهای
که شوارتزمن
بر ویژهنامهی
یاد شده نوشته
است. اما بیمناسبت
نخواهد بود که
به دلایل و
زمینههایی
اشاره کنیم که
انگیزهی
برگزیدن این
متن برای
ترجمه بودهاند:
اگر
در بررسی
گذرای سیر
تکوین و تحول
دیدگاههای
انتقادی زیستمحیطی
(در قرن بیستم)
نخواهیم به
دهههای شصت و
هفتاد میلادی
برگردیم [یعنی
به زمانی که
نخستین زنگها
(با هشدارهای
علمی) به صدا
درآمدند و
سپس بر بستر
فضای برآمده
از جنبش دانشجویی
دههی شصت،
برخی حرکتهای
«سبز» پا
گرفتند]، به
نظر میرسد
باید دههی ۹۰
را یکی از
مقاطع تاریخی
تعیینکننده –
در این خصوص –
تلقی کنیم.
چرا که سرآغاز
دههی ۹۰
مقارن است با
دورهای که
چند سالی پس
از ارائهی
شواهد جدی در
خصوص نابودی
تدریجی لایهی
اوزون و روند
گرمایش جو
زمین، تکاپوی
کمسابقهای
در محافل علمی
و سیاسی و حتی
در سطح افکار
عمومی ایجاد
شده بود (ر.ک. به
پانویس [۱] ). از
دههی نود
تاکنون به
موازات
افزایش شواهد
علمی دربارهی
روند صعودی
نابودی منابع
و زیستبومهایِ (ecosystems) طبیعی
و تغییرات
مخرب زیستمحیطی
(نظیر کاهش
لایهی
اوزون،
گرمایش زمین،
بالا آمدن سطح
آب اقیانوسها
و غیره)،
گفتمان زیستمحیطی
و نظریههای
همبسته با آن،
هم در ساحت
مضمونی و هم
به لحاظ دامنهی
توجهات عمومی
گسترش وسیعی
یافتهاند.
تحول نسبتاً
سریع نظریههای
زیستمحیطی
طبعاً ناشی از
توجه کمابیش
ناگهانی طیفهای
وسیعی از
پژوهشگران و
اندیشمندان
به مقولهی
بحران بومشناختی
بود؛ بحرانی
که اینک
تهدیداتش با
افزایش فاکتهای
علمی و شواهد
تجربیِ موید
آن، هرچه عینیتر
میشد و
پرداختن به
مسالهی
پایداری
(sustainability) را
به ضرورتی
حیاتی بدل میساخت.
اما گرایش به
سوی دیدگاههای
رادیکالتر
در این نظریهها،
حاصل روند
عینی و تاریخی
دیگری هم بود؛
و آن اینکه به
رغم انباشت
شواهد علمیِ
هشدار دهنده
دربارهی
بحرانی بودنِ
چشمانداز
پیشرو، به
تدریج هر چه
آشکارتر میشد
که نه تنها
دولتمردان/زنان
به قدر کافی
برای
رویارویی با
این بحران
مصمم
نیستند، بلکه
اساسا در
چارچوب
ساختارهای
اقتصادی و
سیاسی مسلط،
امکانات چندانی
برای اتخاذ
تدابیر ضروری
در جهت مقابلهی
جدی با بحران
پیشرو وجود
ندارد. به این
ترتیب در
فاصلهی
زمانی دهسالهی
برگزاری
نخستین «نشست
جهانی زیستمحیطی»
(ریو دو
ژانیرو، ۱۹۹۲)
و دومین نشست
مربوطه
(ژوهانسبورگ،
۲۰۰۲) [از سوی
سازمان ملل]،
همپایِ
تشدید علایم
بحران،
امیدواریهای
آغازین به
نتایج محتملِ
«اجماع جهانیِ
دولتها» نیز
فروکش کرد، و
بنبست نشست
دوم (۲۰۰۲) نیز
خود تاییدی
عینی بر این
ناامیدی بود.
بیتردید رشد
دامنهی
تحرکات جنبشهای
زیستمحیطی
نیز در چنین
بستری قابل
فهم است، همچنانکه
چرخش نظری
دوباره به سوی
اندیشهی
مارکسیستی [در
این حوزه]، آن
هم درست در
مقطعی که به
واسطهی
فروپاشی
اردوگاه
شوروی،
مارکسیسم بیش
از همیشه
اندیشهای
منسوخ مینمود.
در
این فاصلهی
زمانی بیست و
اندی ساله (از
سرآغاز دههی
۹۰)، بیگمان
شواهد تجربی و
دانش علمی در
زمینهی
تغییرات مخرب
زیستمحیطی
رشد چشمگیری
داشتهاند
(متاسفانه در
تایید شتاب
گرفتنِ آن
روند فاجعهبار)؛
و به طبع،
نظریات
انتقادیِ
همبسته با آنها
نیز تا حدی
تحول یافتهاند
(همچنانکه
گفتمانها و
جنبشهای
مربوطه). اما
در هر حال،
برای فهم
چگونگی آرایش
نظریات زیستمحیطیِ
رادیکال
(مانند هر
دانشِ امروزی
دیگری)، چارهای
نیست جز آنکه
سیر تاریخی آن
را بازشناسیم.
با
فرض درستیِ
چنین درک و
انگیزهای،
مقدمهای که
شوارتزمن بر
ویژهنامهی
مجلهی «دانش
و جامعه»
نوشته بود
(پاییز ۱۹۹۶)
میتواند
بخشی از تبار
دیدگاههای
امروزی – در
این حوزه- را
به گونهای
بسیار فشرده
پیشِ روی ما
قرار دهد. چرا
که او در این
مقدمه ضمن
ارائهی یک
صورتبندی
رادیکال از
پرسش
پایداری، در
پیوند با همین
پرسش، به مرور
سریع مضمون
مقالات این
ویژهنامه
میپردازد.
*
* *
«پایداری» (sustainability) واژهی
پُربَسامدی
در دههی نود
میلادی بوده
است. از سال
۱۹۸۷ که با
انتشار «گزارش
بروندلاند» [۱] (Brundtland Report)،
این واژه وارد
گفتمان زیستمحیطیِ
سیاسی شده
است، این
اصطلاح
تقریبا از سوی
همه به کار
گرفته میشود:
از کارمندان
بانک جهانی تا
فعالان «صلح سبز».
امروزه حداقل
در سطح کلامی،
همگان ضرورت
یک اقتصاد
پایدار، که از
«زیستکُره» (biosphere) نگهداری
و محافظت کند،
را تصدیق میکنند.
گو اینکه در
پشت صحنهی
این پدیده،
واقعیتِ یک
بحران زیستمحیطی/
بومشناختی
جای گرفته
است. جدیت این
بحران موضوعی قابل
بحث است. این
موضوع، پرسش
محوری مقالات
زیادی است که
در این زمینه
منتشر میشوند.
اما برای
مارکسیستها،
به طور قابل
فهمی، چالش
اساسی طرح شده
در «پرسش بومشناختی»،
بازسازی
نظریه و عمل
مارکسیستی در
مواجهه با
تهدیدات بومشناختی/زیستمحیطیِ
حال و آینده
است؛
تهدیداتی که
کیفیت زندگی
بشر و حتی
هستی بشر را
در مخاطره
قرار میدهند.
اجازه
بدهید این
شمارهی ویژهی
نشریهی علم و
جامعه را با
این پرسش آغاز
کنیم: آیا سرمایهداری
میتواند به
شکلی معقول
پایدار باشد؟
پاسخ این پرسش
دلالتهای
عمیقی در
فرآیند
بازسازی
مارکسیسم
خواهد داشت.
دو مقالهی
اخیر از
پژوهشگران
مارکسیست
پاسخهای
متضادی به این
پرسش میدهند.
برای جیمز
اوکانر [James
O’Connor 1994] نظریهپرداز
تضاد دوم
سرمایهداری
(به معنای
مناسبات و
نیروهای
مقابلِ شرایط
تولید، طوری
که دومی علاوه
بر نیروی کار،
محیطهای
زیست طبیعی و
اجتماعی را هم
در بر بگیرد)
پاسخ کوتاه به
پرسش فوق «نه»
است، و پاسخ
بلندتر
«احتمالا نه»
است. (این
برآورد
مشروط، بر پایهی
بازشناسی
تقدم امر
سیاسی است،
چنانچه به اختصار
خواهیم دید).
در مقابل، بلر
سندلر [Blair Sandler 1994] به نفع
احتمال ظهور
یک «سرمایهداری
سبز» استدلال
میکند. در اینجا
پایداری بهسان
توسعهی
اقتصاد در
جهتی تعریف میشود
که در آیندهای
پیشبینیپذیر
[این اقتصاد]
با محافظت و
حتی بازیابی
زیستکرهی
جهانی
سازگاری
بیابد. با این
حال هر دو
مولف عمیقا
باور دارند که
فارغ از تحقق
یا عدم تحقق
پایداری در
معنای فوق،
آیندهی نظام
جهانی سرمایهداری
همچنان با
فلاکت و
نابرابری
گسترده در
درون جامعهی
بشری همراه
خواهد بود. در
بیان سندلر:
«پایداری،
زیستپذیری و
بقاء، با فقر
و فلاکت و مرگ
و تخریب سازگارند.»
اما این
برداشت که
پایداری
کاملِ بومشناختی
میتواند با
فقر تودهای
همزیستی داشته
باشد به شدت
چالش برانگیز
است، چون این
دو در حال
حاضر نیز با
هم
ناسازگارند
(برای مثال تاثیرات
اجتماعی و بومشناختیِ
پدیدهای که
به نام انقلاب
کشاورزی سبز
شناخته میشود).
به طور مختصر،
«گفتن اینکه
سرمایهداری
پایدار است،
به معنای آن
نیست که
سرمایهداری
باید تدوام
بیابد» [به نقل
از: Doug Boucher]
اوکانر
همانند
بسیاری از
مفسران
مارکسیست معاصر،
بر این عقیده
است که برای
تداوم بقای اقتصاد
سرمایهداری،
بازتولید
گسترشیافتهی
سرمایه ضروری
است [ضرورتی
که سندلر با
اشاره به
عبارت «رشد کن
یا بمیر!» (Grow or Die)،
آن را GOD مینامد]؛
که در این
معنا، این امر
همان شرط
«پایداری
سرمایهداری»
است. «سود و رشد ..
ابزارها و هدف های
یکدیگرند».
بدون سود،
حیات سرمایهداری
ناممکن است.
بورکت [Burkett 1996] نیز در
این شکل از
باور به GOD با
اوکانر همنظر
است. [اما]
بورکت برخلاف
مارکسیستهای
بوم گرا (Eco-Marxists) که
میپندارند
مارکس به طور
کلی طبیعت را
در اقتصاد سیاسی
خود وانهاده
بود [مانند: Benton 1989] چنین
استدلال میکند
که نظریهی
ارزش مارکس
حاوی شناسایی
گرایش ذاتی
سرمایه به
نابودی طبیعت
است. بر مبنای
دیدگاه بورکت،
در جامعهی
سرمایهداری،
هژمونی زمانِکارِ
مجرد، ارزش
مصرف را سرکوب
میکند و به
این طریق نقش
ضروری طبیعت
در بازتولید
اجتماعی را
[از بنیان]
نابود میسازد.
بنابراین
مبارزات
طبقاتی و زیستمحیطی
در مخالفتشان
علیه «ارزشمدار
شدنِ» (valorization) مناسبات
اجتماعی همراستا
و متحد هستند.
بدبینی
اوکانر نسبت
به باورپذیری
و امکانِ «سرمایهداری
سبز» بر پایهی
سطح انضمامیتری
از استدلالها
استوار است:
احتمال رکود
اقتصادی
جهانیِ قریبالوقوع،
و ضعف ائتلاف
سیاسی بالقوهی
جنبشهای
موجود (یعنی،
جنبشهای
زیستمحیطی،
کارگری، زنان
و غیره) که [این
دومی] میتوانست
سرمایه را در
جهت اتخاذ
رویکردی پایدارتر،
مثلا از طریق
فشار به
مدیریت جهانی
اقتصاد، مقید
سازد. برعکس،
سندلر بسیار
بیشتر خوشبین
است. از نظر او
موضع GOD بهسانِ
مثالی از ذاتگرایی
اقتصادی قابل
نقد است.
بسیاری از
مارکسیستهای
اکولوژیگرا
که از موضع GOD حمایت
میکنند،
برآنند که
سرمایهداری
و طبیعت به
طور ذاتی با
یکدیگر
ناسازگارند،
چون سرمایه
باید به طور
نامحدود رشد
کند، در حالیکه
زیستکُره
محدودیتهایی
جدی دارد؛ به
این معنا آنها
به جای GOD، از
تعبیرGAD استفاده
میکنند، که
به معنی «رشد کن
و بمیر!» (Grow and Die) است. [برای
مثال: بلامیفاستر
۱۹۹۴؛ اوکانر
بر مبنای باور
به تقدم امر
سیاسی، موضع
ظریفتری
دارد]. در این
گونه مباحثات
دربارهی
محدودیتهای
رشد اقتصادی،
اغلب مفهوم
فیزیکی
آنتروپی (Entropy) به کار
گرفته میشود.
[برای مثال: Lovejoy & Schwartzman 2006].
استدلال
سندلر حول
مفهوم «رژیم
زیستمحیطی»
متمرکز است،
که خود مفهومی
برگرفته از مارکسیزم
ساختارگراست.
این مفهوم، به
«مجموعهی درهمتافته
و تعینناپذیری
از طبیعت،
فرهنگ، سیاست
و فرآیندهای
اقتصادی»
ارجاع میدهد
که با محیطزیستگرایی
همبستهاند.
قیدها و
محدودیتهای
اجتماعی،
خصلت
بازتولید
سرمایه را
تغییر میدهند.
برای مثال، هم
سندلر و هم
اوکانر میان مبارزات
اولیه برای
کاهش هفتهیکاری
(کاهش ساعات
کاری)، که
سرمایه را به
سوی شیوهای
از تولیدِ
مبتنی بر ارزش
اضافهی نسبی
سوق داد، و
جنبش زیستمحیطی
اخیر در جهت
وادارسازیِ
سرمایه به کاربستِ
شیوههای
تولید «سبز»،
شباهتهایی
قایلند. سندلر
اطمینان دارد
که توسعهی
جنبش (زیستمحیطیِ)
اخیر به کاهش
هزینهها و
افزایش سود
منجر خواهد
شد؛ در حالیکه
اوکانر بر این
باور است که
مختصات مسیر
پیشبینیپذیرِ
اقتصاد
سیاسی، چنین
دستاوردی را
بسیار
نامحتمل میسازد
(برای مثال با
تفریق هزینههای
کنترل آلودگی
از میزان
سودها).
سندلر
انتظار دارد
که بازسازی
اکولوژیکیِ رادیکالِ
زیرساختهای
مادی، به
همراه فناورهای
مولد، به
بازآرایی ژرف
ساختار
سرمایه منجر
گردد. اما آیا
واقعا چنین
سناریویی
تاکنون محقق
شده است؟
ظاهرا بخشهای
وسیعی از
سرمایهی
مالی تاثیرات
منفیِ گرمایش
جهانی بر
کارکردهای
سرمایهی
مالی را بسیار
جدی میگیرند. [Hertsgaard 1996]. برای
مثال یکی از
مدیران
اجرایی شرکت AT&T چنین
اظهار داشته
است: «محیطزیست
میتواند به
بزرگترین
بازار قرن
بیستویکم
بدل شود… ما
اینک با
بازسازی
شالودهی
فناورانهی
اقتصاد
مواجهیم. … تا
بتواند
ملاحظات زیستمحیطی
را در تمامی
فناوریها و
رفتار
اقتصادی
ادغام کند»
(همان منبع).
این تحول پیش
از هر چیز
مستلزم چرخش
سرمایه از
کربن به انرژی
خورشیدی است،
سیاستی که هم
اکنون به طور
جدی از سوی
صنعت بیمه طرحریزی
شده است؛ یکی
از معدود
صنایعی که
وسعتی به
اندازهی
شرکت های
بزرگ نفتی (Big
Oil ) دارد»؛
در حالیکه
صنعت نفت به طور
چالشبرانگیزی
یکی از موانع
اصلی خورشیدیسازی (solarization) است.
شاید
[دیدگاه] GOD بتواند با
بنیهای قوی
به حیات خود
ادامه بدهد،
در صورتیکه
اقتصاد جهانی
به شیوهای
رادیکال در
جهت بهرهوری
از انرژیِ
ظاهرا
نامحدود
خورشیدی
بازسازی شود.
این نکتهایست
که کامونر [Commoner, 1990] به آن
اشاره میکند،
اما باید این
اخطار را هم
در نظر گرفت
که حتی در
صورت بهکارگیری
مستقیم انرژی
خورشیدی نیز
ملاحظات عملی
سرانجام
محدودیتهایی
را بر رشد
وسیع اقتصادی
تحمیل خواهند
کرد [نگاه
کنید به: Lovejoy 1996]. سایر
مولفههای
این بازسازی
[شالودهی]
اقتصادی
عبارتند از:
مادهزدایی
یا حداکثر
کارایی با
کمترین مصالح
مادی (مانند
بسیاری از
کاربردهای
کامپیوترها)،
بهرهگیری
وسیع از
فناوری
اطلاعات اندوز (information-intensive technology)، و کاربست
بومشناسیِ
صنعتی (جریانهای
تولید/مصرفِ
متکی بر حلقههای
بسته) [Hawken 1993]. همین
موضوع در
مقالهی
دیوید
شوارتزمن
مورد تاکید
قرار گرفته
است، اما بر
بستر گسترش
پایداری به
سوی قابلیتهای
کامل آن، تا
بتواند در یک
تمدن جهانیِ
کمونیستی
آینده،
نیازهای
انسان و طبیعت
را به طور
توامان
برآورده سازد.
لاوجوی [Lovejoy 1996] در
مقالهی
کوتاهش
محدودیتهای
بازتولید
تدوامناپذیر
سرمایهدارانه
را که به
واسطهی تکیه
بر سوختهای
فسیلی [بر
جهانیان]
تحمیل شدهاند،
به روشنی نشان
میدهد و [سپس]
سناریویی از
بدیل خورشیدی
را برجسته میسازد
که حاصل
مطالعات
مراکز
پژوهشیِ تحت
حمایت سازمان
ملل بوده است.
او در پانوشتی
بر مقالهاش
به نقل از
گزارش «هیئت
میاندولتی
دربارهی
تغییرات
اقلیمی» (IPCC) یادآور
می شود که تا
سال ۲۱۰۰
میلادی ۹۲
میلیون نفر به
واسطهی
افزایش سطح آب
اقیانوسها
در معرض خطر
قرار خواهند
گرفت که به
همراه آن، خطر
گسترش بیماریها،
سلامت جوامع
انسانی از
تهدید خواهد
کرد. [Monastersky 1995]
بوچر [Boucher 1996] در
مقالهاش بر
مبنای تاکید
بر فجایع بومشناختیِ
حاصل از
سرمایهداری،
پلمیک قانع
کنندهای
علیه یک
رویکرد «سیاست
سبز» ارائه میدهد.
سناریوی
محتملتری که
در نوشتهی او
طرح میشود آن
است که به
تدریج تنوع
زیستی (biodiversity) و نیز
کیفیت زندگی
برای اکثریت
بزرگی از مردم
جهان کاهش
خواهد یافت.
اما برخی
برآنند که ویژگی
ذاتا آشوبناک
نظامهای
طبیعی به گونهایست
که آشفتگی
آنها از سوی
فعالیتهای
انسانی [در
شرایط معین]
میتواند
واکنشهایی
را بر انگیزد
که به تعلیق
فجایعِ بومشناختی
بیانجامد. چه
خواهد شد اگر
شواهد خوبی در
تایید این امر
یا حداقل
امکانپذیری
آن یافت شود؟
برای مثال،
برای سیستمهای
در آستانهی
فاجعه، رفتار
بهمن گونه (avalanche-like)،
به معنای
جابجاییهای
کیفی ناگهانی
در سیستم،
امکانپذیر
است (مسلما
ماهیت
دیالکتیکی
این مفهومپردازی
بر خوانندهی
«دانش و جامعه»
آشکار است).
چنین امری هم
برای گرمایش
جهانی و هم
برای پدیدهی
تخلیهی لایهی
اوزون مصداق
دارد (برای
مثال امکان
تخلیهی
واقعی اوزون
در سطح جهانی).
بوچر و
شوارتزمن هر
دو از [ضرورت]
اتخاذ یک اصل
پیشگیرانه
برای به حداقل
رساندن
[امکان] چنین
پیامدی دفاع
میکنند.
البته
امکان آیندهی
پایداری که
هدف برآوردهسازی
نیازهای بشر
در سطح جهانی
را تامین کند،
مشروط به
استراتژیهای
ماندگاری است
که بتوانند به
طور رادیکال سرمایه
را مقید
سازند: و شاید
این مقیدسازی
باید تا نقطهی
برساختن
جامعهی
گذاری که در
مارکسیسم
کلاسیک به
عنوان «سوسیالیسم»
تعریف میشود،
امتداد بیابد.
اوکانر
استدلال میکند
که دستیابی
به چنین نتیجهای
یعنی
«سوسیالیسم
بومشناسانه» (ecological socialism)
بیش
از «سرمایهداری
پایدار» امکانپذیر
است و بیش از
دومی میتوان
به آن امیدوار
بود. شاید
بخشی از این
مباحثه واقعا
بر سر دلالتهای
معنایی باشد،
چون این پرسش
مطرح میشود
که یک جامعه
در چه نقطهای
از سیر
مقیدسازی
سرمایه،
درخور آن میشود
که
«سوسیالیست»
نامیده شود؟
چه زمانی
اصلاحات
رادیکال، سمت
و سوی انقلابی
پیدا میکند؟
(و این آیا
همچون ظهور
شبحِ یک بحث
قدیمی به نظر
نمیرسد؟) در
هر حالت، هم
سندلر و هم
اوکانر در جهت
برساختن
جنبشی سرخ - سبز
استدلال میکنند
که بتواند
سیطرهی
(هژمونی)
سرمایه را به
چالش بکشد.
«واندرمیر»
[۱۹۹۶ Vandermeer] در بازخوانی
انتقادیاش
از مقالهی
رُسوایِ
«تراژدی منابع
مشترک [۲] [Hardin 1968] به سه
رویکرد
بالقوه - ولی
متفاوت -
برای اجتناب
از نابودی
منابع مشترک
(اساسا معادل
با «طبیعت»)
اشاره میکند:
تنظیمات
اجتماعی؛
خصوصیسازی؛
و حذف مالکیت
خصوصی و رقابت.
بسته به شرایط
و قیدهای
معین، هر یک
از آنها، و
حتی ترکیبی از
همهی آنها میتواند
برسازندهی
عناصری از کنش
سیاسی سرخ - سبز
باشد (برای
مثال، مالکیت
تعاونی در
درون نظامی از
مدیریت
دموکراتیک
اقتصاد).
بورکت از ضرورت
کنش سرخ - سبزی
دفاع میکند
که علیه
مناسبات
تولیدی
سرمایهداری
پیکار کند.
مقالهی خود
من از ایدهی
برساختن
«ائتلافی برای
پایداری»
حمایت میکند
که در
مناسباتی
متناقض، بخشهایی
از سرمایهی
مالی را در بر
بگیرد.
سرانجام،
مقالهی
«سانداراجان»
[۱۹۹۶ Sundararajan] پرسش از
دلالتهای
فلسفیِ بومشناسی
را به
مارکسیسم
ارجاع میدهد.
او بر جدایی
میان مفاهیم
«ساختن طبیعت» (natura naturans) و
«طبیعتِ ساختهشده» (natura naturata)، که تبار
مفهومی آنها
به رنسانس میرسد
تاکید میکند.
برای مثال،
انسانیسازیِ
طبیعت دو شکل
به خود میگیرد
که در متن آن،
مفهوم نخست،
بر تاثیر
دگرگونکنندهی
فناوری
انسانی بر
طبیعت دلالت
میکند؛ در
حالیکه
مفهوم دوم بر
برساختنِ
طبیعت بهسانِ
یک نظم
معنادار
دلالت دارد.
از نظر سانداراجان،
یک [نظریهی]
«مارکسیسمِ
بومشناسانه» (Ecological Marxism)
یگانگی
دیالکتیکی
این دو مفهومپردازی
را تصدیق خواهد
کرد، همچنانکه
نگاهی غیر
تولید - محور
به طبیعت
خواهد داشت،
که بر مبنای
آنْ طبیعت را
در ذات خود
ارزشمند میشناسد.
بگذاریم
هم مارکسیستها
و هم «بومشناسان
ژرفا نگر» (deep-ecologists) درسآموزی
کنند.
پینوشت
[۱] «گزارش
بروندلاند» در
واقع اصطلاح
رایجی است
برای اشاره به
گزارش تحقیقی
مهمی که در سال
۱۹۸۷ از سوی
«کمیتهی
جهانی توسعهی
زیستمحیطیِ
سازمان ملل» (WCED) انتشار
یافت. در این
گزارش، که نام
اصلی آن «آیندهی
مشترک ما» (Our Common Future) بود،
ضرورت
چندجانبهگرایی
و همبستگی
کشورها در
جستجوی مسیر
«توسعهی
پایدار» (sustainable development)
مورد
تاکید قرار
گرفته بود. با
انتشار این
گزارش، مباحث
زیستمحیطی،
به طور کمسابقهای
وارد حوزهی
بحثهای
سیاسی و دغدغههای
افکار عمومی
شد. [مترجم]
[۲] عنوان
اصلی مقالهی
جنجالی
«هاردین»، که
خود یک پژوهشگرِ
بومشناس
بود، چنین است:
«Tragedy of
the Commons»
با در
نظر گرفتن
معانی دوگانهی
واژهی «commons»،
که هم در
معنای ”منابع
مشترک“ و هم به
معنی ”تودهی
عوام“ به کار
میرود،
عنوان مقاله
آشکارا کنایهآمیز
است، که این
البته از
مضمون مقاله
نیز پیداست.
جوهرهی
استدلال هاردین
در این مقاله
بر پایهی
تفکیک دو دستهی
کلی از مسائل
و مشکلات بشری
است: آنهایی
که با شیوهها
و ابزارهای
فناورانه
قابل حل
نیستند؛ و آنهایی
که تنها
نیازمندِ
تغییر و رشدی
در فناوری و
علوم طبیعی
هستند. بر این
اساس او دستهی
دوم این مسایل
را (که مشکلات
زیستمحیطی
معاصر را نیز
شامل میشوند)
بینیاز از
تغییر در ارزشها
و انگارههای
اخلاقی انسانها
میداند و حل
آنها را به
پیشرفت دانش و
فناوری میسپارد.
[مترجم]
منابع:
Benton, Ted. 1989. Marxism and natural limits. New Left Review 178 (November-December), 51-86.
Commoner, Barry. 1990. Making Peace with
the Planet.. New York: Pantheon.
Foster, John
Bellamy. 1994. The Vulnerable Planet. New York: Monthly Review Press.
Hardin,
Garrett. 1968. The Tragedy of the Commons. Science 162: 1243–1248.
Hawken, Paul.
1993. The Ecology of Commerce. New York: HarperBusiness.
Hertsgaard,
Mark, 1996. Who’s afraid of global warming? The Washington Post, Outlook,
January 21, pages C1, C4.
Monastersky,
R., 1995. World climate panel charts path for action. Science News 148, 293.
O’Connor,
James, 1994. Is sustainable capitalism possible? pp. 152-175, in Is
Capitalism
Sustainable? , ed. Martin O’Connor, New York: Guilford Press.
Sandler,
Blair, 1994. Grow or die: Marxist theories of capitalism and the environment. Rethinking Marxism
7:2, 38-57.
برگرفته
از «نقد
اقتصاد سیاسی»
http://pecritique.com/