آقای
سهیمی! چه کسی
سرکوب را تمام
نمیکند؟
هژیر
پلاسچی
در پی
بحثی مکتوب
میان محمدرضا
نیکفر و اکبر
گنجی، فردی به
نام محمد
سهیمی که خودش
را «استاد
دانشگاه
کالیفرنیای
جنوبی،
سردبیر وبسایت
اخبار ایران و
گزارشهای
خاورمیانه و
تحلیلگر
مسائل ایران»
معرفی میکند
که در پانزده
سال گذشته
«مقالههای او
در بسیاری از
نشریات و
وبسایتهای
انگلیسی» به
چاپ رسیده و
نیز بنا به
نوشتهی خودش
عضو سابق
«جنبش
مسلمانان
مبارز» و فعال ملی
– مذهبیِ فعلی
است، مقالهی
بلندی در پاسخ
به نیکفر
نوشته است تحت
عنوان «آقای
نیکفر، چه کسی
خشونت را شروع
کرد و چرا؟» [۱]
او در این
مقاله تلاش کرده
با توسل به
استنادهای
تاریخی نشان
دهد که جمهوری
اسلامی
آغازکنندهی
خشونت نبوده
است و مخالفان
جمهوری
اسلامی خشونت
را آغاز کردهاند.
این نوشته
البته تازگی
ندارد و سالهاست
که بلندگوهای
تبلیغاتی
جمهوری
اسلامی با
استناداتی
کمابیش
مشابهِ
استنادات
سهیمی خواستهاند
ثابت کنند
حکومت و
دستگاههای
سرکوب آن بر
حق بودهاند؛
بیش از آنْ
اصلاحطلبان
حکومتی در
داخل و خارج
از کشور نیز
بارها همین
حرفها را
تکرار کردهاند
و از جنایتهای
جمهوری
اسلامی تا
مقطع مرگ آیتالله
خمینی و بر سر
کار آمدن دولت
هاشمی
رفسنجانی به
اشکال مختلف
دفاع کردهاند.
من در این متن
قصد ورود به
بحث جاری میان
نیکفر و گنجی
را ندارم و
بنابراین
خودم را موظف
نخواهم دانست
که از نیکفر و
نظریات او
دفاع کنم. من
در این متن
آشکار خواهم
کرد که محمد
سهیمی، استاد
دانشگاه
کالیفرنیای
جنوبی و
نویسندهی
مقالات
انگلیسی در
پانزده سال
اخیر، فرازهایی
از تاریخ بعد
از انقلاب ۵۷
را نفهمیده
است،
فرازهایی از
آن را تحریف
میکند و در
مواردی نه
چندان اندک به
روشنی و آگاهانه
دروغ میگوید.
رهبر
مهم حزب
دموکرات
اولین
استناد سهیمی
برای آنکه
نشان دهد این
مخالفان
جمهوری
اسلامی بودند
که خشونت را
آغاز کردند،
درگیریهای
کردستان، با
تمرکز بر نقاط
تحت نفوذ حزب
دموکرات
کردستان
ایران است. او
ظاهرن برای
بستن دهان
نیکفر و
دیگرانی که
ممکن بوده است
او را به
تکرار
تبلیغات
جمهوری
اسلامی متهم
کنند پیشاپیش
مینویسد:
«واقعیت و
حقیقت برخلاف
گفتههای
آقای نیکفر
بوده و
دگراندیشانِ
ایشان عاملانه
و فاعلانه و
کنشگرانه
آغازکنندهی
خشونت و جنگ
داخلی بودند.
این روایت
جمهوری اسلامی
نیست، این
روایت خود
رهبران حزب
دموکرات و همپیمانان
آن است».
سهیمی
در همین آغاز
«عاملانه و
فاعلانه و
کنشگرانه»
دروغ میگوید.
او برای اثبات
اینکه حزب
دموکرات در
مهاباد و
کومله در
سنندج آغازگران
خشونت بودهاند
به خاطرات غنی
بلوریان
استناد کرده و
او را «از مهمترین
و خوشنامترین
رهبران حزب
دموکرات
کردستان» که
«۲۵ سال در
زمان شاه
زندانی بود»،
معرفی میکند.
سهیمی ابتدا
اشتباه میکند.
غنی بلوریان
عضو کمیتهی
کردستان حزب
تودهی ایران
بود و در سال
۱۳۳۷ به همراه
تعدادی دیگر
از فعالان
کمیتهی
کردستان حزب
توده بازداشت
و ابتدا به
اعدام و سپس
به حبس ابد
محکوم شد. او
تا آبان ماه
۱۳۵۷ در زندان
ماند و با
انقلاب ۵۷ از
زندان آزاد
شد. بنابراین
مدت زندان
بلوریان بر
خلاف نوشتهی
سهیمی ۲۰ سال
بوده است. این
اختلاف زمانی
البته به خودی
خود ربطی به
ادعاهای
سهیمی ندارد و
نمیتواند
اثبات کند که
او دروغ گفته
است اما موضوع
آنجایی مهم میشود
که بدانیم حتا
در صفحهی ویکیپدیای
غنی بلوریان
[۲] اطلاعات
دیگری هم
موجود بوده که
سهیمی
آگاهانه و
فاعلانه آنها
را درز گرفته
است.
مثلن
خوانندهی
مقالهی
سهیمی هرگز
نمیخواند که
غنی بلوریان
در بهار ۱۳۵۹
به همراه شش
عضو دیگر حزب
دموکرات
(فاروق
کیخسروی،
فوزیه قاضی،
رحیم سیفقاضی،
احمد عزیزی،
هیمن و نوید
معینی) با
انتشار یک
بیانیهی سی
صفحهیی از
حزب دموکرات
انشعاب کردند
و پس از آن خودشان
را «حزب
دموکرات
کردستان –
پیروان کنگرهی
چهارم»
خواندند و از
آن پس به
روشنی به
عنوان اندام
حزب تودهی
ایران و خطی
که حزب توده
در ارتباط با
کردستان دنبال
میکرد، فعال
بودند.
وابستگی این
عده و در راس
همه غنی
بلوریان به
حزب توده، حتا
پیش از انشعاب
از حزب
دموکرات نه
تنها در
خاطرات
عبدالله حسنزاده-
که با توجه به
استناد سهیمی
به آنْ در دسترسش
بوده است-
تصریح شده،
بلکه
نورالدین کیانوری،
دبیرکل حزب
تودهی ایران
تا پیش از
ضربهی سال ۶۲
نیز در کتاب
خاطراتش به آن
اشاره میکند.
عبدالله
حسنزاده در
صفحهی ۹۲
نسخهی
اینترنتی
خاطراتش، که
با نام "نیم
قرن کوشش و
فعالیت"
منتشر شده [۳]
مینویسد:
«حزب توده عدهای
از هواداران
خود را تحریک
و ترغیب کرده
بود که بر
نفوذ خود در
میان تشکیلات
حزب دموکرات
بیفزایند و از
آن راه، نظرات
و سیاستهای
آن حزب را به
خورد فعالین
دموکرات
بدهند. البته
تودهایها
در میان جرگهی
رهبری حزب
دموکرات نیز
کسانی داشتند
که خدمت به
سیاستهای
آنان بکنند.
از آنان میتوان
محمدامین
سراجی و آقای
غنی بلوریان را
نام برد[...]
آشوبگریهای
حزب توده در
بطن صفوف حزب
دموکرات کار
خودش را کرد.
کدورت و
اختلاف و دل
رنجیدگی در
میان کمیته
مرکزی گسترش
یافت و به
نقطهی
انفجار رسید.
برای آنکه
بلکه بشود راه
حل برای وضع
موجود پیدا
کنیم، کمیته
مرکزی گردهمائی
کوتاهی در
آبادی برایمه
در منطقه
منگوران و در
نزدیکی شهر
مهاباد فراهم
کرد. در آن
گردهمائی
آقای غنی
بلوریان که
معلوم بود خوب
کوک شده است،
نوشتار دور و
درازی از جیب
بیرون آورد و
شروع به
خواندن کرد که
گویا همه
افشاگری
مربوط به حزب
دموکرات کردستان
ایران بود. پس
از تمام شدن[...]
تهدید کرد که
اگر کمیته
مرکزی زیر بار
نظریات او و
همکارانش
نرود، آن
نوشتار را
منتشر میکند.[...]
تهدید آقای
غنی بلوریان
به وقوع پیوست
و در اواخر
روزهای بهار
۱۳۵۹ اعلامیه
نزدیک به ۳۰
صفحهای به
نام هواداران
کنگره چهارم
پخش شد[...] در آن اعلامیه
حزب دموکرات
را به آتشافروز
وابسته به
بیگانه و اغلب
چیز تمسخر نام
برده بود و
جمهوری
اسلامی را به
رژیم ضدامپریالیستی
و پیشرفته
شناسایی کرده
بود. قابل توجه
و جالب آن بود
آنهایی که
بیانیه را
امضا کرده
بودند نام خود
را “حزب
دموکرات
کردستان ایران
– پیروان
کنگره چهارم”
گذاشته بودند.
علتش هم آن
بود که در
کنگره چهار و
در ادبیات
کنگره چهارم
راجع به
ضدامپریالیستی
انقلاب ایران
پشتیبانی شده
بود و آمادگی
همکاری با
جمهوری
اسلامی و راه
حل و فصل آشتیخواهانه
و صلحآمیز
مسئله کرد
ابراز شده
بود».[همان
منبع]
نورالدین
کیانوری نیز
در کتاب خاطراتش
در پاسخ به
پرسشی در مورد
علی گلاویژ چنین
میگوید: «پس
از پیروزی
انقلاب،
گلاویژ
داوطلب کار در
ایران شد و به
ایران آمد. در
ایران، مسئولیت
کردستان با او
بود. مرکز کار
وی در تبریز
بود و از آنجا
به سراسر
کردستان سفر
میکرد و گروههای
حزبی را سامان
میداد.
گلاویژ در
جریان انشعاب
غنی بلوریان
از گروه قاسملو
نقش مهمی داشت
و در هر کاری
آنان را راهنمایی
میکرد» [۴].
بلوریان پس از
انشعاب در
امکانات حزب توده
در تهران ساکن
شد و سرانجام
پس از یورش به حزب
تودهی
ایران، از
کشور خارج و
در سال ۱۳۶۴
به عنوان عضو
هیات سیاسی
حزب برگزیده
شد.
بنابراین
فارغ از آنکه
محتوای مدعای
سهیمی با
استناد به
خاطرات غنی
بلوریان چه
بوده، تلاش او
برای مستند
جلوه دادن
ادعاهایش با
تکیه بر «از
مهمترین و
خوشنامترین
رهبران حزب
دموکرات
کردستان» بودن
بلوریان،
دغلکارانه
است.
خلع
سلاح شهربانی
مهاباد
اولین
اقدامی که از
نظر سهیمی پیشدستی
در آغاز خشونت
به شمار میرود
«اشغال و خلع
سلاح شهربانی
مهاباد در ۲۳
بهمن ۱۳۵۷»
است و آن را
تقابل با دولت
بازرگان میداند
و مینویسد:
«همهی اینها
"کنشهای پیشدستانه"
بود، نه
"واکنش" به
"رژیم کشتار"
مهندس بازرگان».
مهدی
بازرگان در ۱۵
بهمن ۱۳۵۷ در
حالی که هنوز
قانونن دولت
شاپور بختیار
بر سر کار بود
از سوی آیتالله
خمینی به سمت
نخستوزیر
دولت موقت
منصوب شد. روز
۱۶ بهمن طی
مراسمی در
آمفی تئاتر
مدرسهی علوی
حکم نخستوزیری
در انظار
عمومی رسمن به
بازرگان
ابلاغ و از سوی
او پذیرفته
شد. روز ۱۷
بهمن همزمان
با نقل مکان
بازرگان به
مدرسهی
علوی، بنا به
فراخوان
خمینی
تظاهرات
وسیعی در
تائید دولت
بازرگان
انجام شد. در
همین روز بختیار
به مجلس رفت و
در مجلس طرح
انحلال ساواک
و دستگیری
نخستوزیران
و وزرای دولتهای
پیشین از سال
۱۳۴۱ به بعد،
تصویب شد. روز
۲۰ بهمن
درگیری
مسلحانه در
پایگاه نیروی
هوایی تهران
آغاز شد. روز
۲۱ بهمن اسلحهخانهی
نیروی هوایی
توسط مردم فتح
شد. در همین
روز کلانتریهای
۹، ۱۰، ۱۱،
۱۲، ۱۶، ۲۶ و
کلانتری
نارمک سقوط
کردند. روز ۲۲
بهمن ستاد
ژاندارمری کل
کشور، پادگان
عشرتآباد،
کاخ گلستان،
مرکز رادیو
ایران، شهربانی
کل کشور،
دانشکدهی
افسری،
دانشکدهی
پلیس، مدرسهی
نظام، زندان
کمیتهی
مشترک
ضدخرابکاری،
زندان قصر،
زندان جمشیدیه
و بسیاری از
مراکز نظامی،
انبارهای
تسلیحات،
مراکز دولتی و
پادگانها
توسط مردم فتح
شد. هرچند با
اعلام بی طرفی
ارتش عملن
رژیم شاه
سرنگون شده بود،
اما در برخی
از شهرستانها
تا چند روز
بعد از ۲۲
بهمن هنوز
درگیریها
برای تصرف
مراکز نظامی و
امنیتی رژیم
شاه در جریان
بود. از آن
جمله و در یک
روند کاملن
طبیعی و
انقلابی که به
هیچ وجه ربطی
به دولت بازرگان
ندارد، شهربانی
و نیز
ژاندارمری
مهاباد، که
سهیمی فراموش
کرده است خلع
سلاح آن را در
شمار گناهان
نابخشودنی
حزب دموکرات
ذکر کند، توسط
مردم، و نه
لزومن اعضای
حزب دموکرات،
تصرف و خلع
سلاح شدند.
اگر خلع سلاح
شهربانی و
ژاندارمری
مهاباد در روز
۲۳ بهمن میتواند
"کنش پیشدستانه"
علیه دولت
بازرگان تلقی
شود، تصرف شهربانی
کل کشور و
ستاد
ژاندارمری کل
کشور در روز
۲۲ بهمن در
تهران که حتمن
باید به قصد
نابودی دولت
بازرگان بوده
باشد. معلوم
نیست از نگاه
سهیمی دولت
بازرگان،
قرار بوده است
دولت موقت انقلاب
باشد یا دولت
مستقر اعلیحضرت.
خلع
سلاح پادگان
مهاباد
بلافاصله
بعد از صدور
خطابه در مورد
«خلع سلاح
شهربانی
مهاباد» است
که سهیمی با
درآمیزی تحریفآمیز
خلع سلاح
شهربانی و خلع
سلاح پادگان
مهاباد
«عاملانه و
فاعلانه و
کنشگرانه» سیر
تاریخی
رویدادها را
در هم میریزد.
او مینویسد:
«آقای بلوریان
در توضیح
اشغال و خلع
سلاح شهربانی
مهاباد در ۲۳
بهمن ۱۳۵۷ میگوید
(بلوریان
صفحات ۳۵۴ –
۳۵۵): "دکتر
قاسملو برای
اینکه جلوی
غارت این مرکز
را بگیرد و
اجازه ندهد مردم
آنجا را غارت
کنند، لحظه به
لحظه با اشخاص
مختلفی تماس
میگرفت و
نقشهی اشغال
پادگان
مهاباد را میکشید.
نامبرده، در
این خصوص،
چیزی به من
نمیگفت، من
از کانال
دیگری از
کارهایش مطلع
بودم. به او
خبر دادم:
بلوریان: قبل
از اینکه
اتفاقی
بیفتد، بهتر
است ما کردها
علیه حکومت
موقت بازرگان
کاری نکنیم،
اگر تو بر این
امر اصرار
داری که مسئله
کرد باید از
طریق صلحآمیز
حل شود لازم
است از این
طریق حرکت
کنیم. قاسملو:
آنجا [پادگان
مهاباد] مرکز
شر است باید جمعآوری
شود». و بعد باز
به نقل از
بلوریان
ادامه میدهد:
«آقای بلوریان
ادامه میدهد
(بلوریان،
۳۵۹): "روز ۳۰
بهمن، هیئت
نمایندگی
دولت موقت در
حال بازگشت به
تهران بود…
ساعت یازده و
بیست دقیقه
همان روز
پادگان مهاباد
خلع سلاح شد."»
و بعد با ژستی
فاتحانه مینویسد:
«بنابراین
هنوز "رژیم
کشتار"
بازرگان کار
خود را آغاز
نکرده بود که
حزب دموکرات
"مرکز شر"
(پادگان
مهاباد) را
اشغال کرد…
همهی اینها
"کنشهای پیشدستانه"
بود، نه "واکنش"
به "رژیم
کشتار" مهندس
بازرگان».
استاد
دانشگاه
کالیفرنیای
جنوبی که در
پانزده سال
گذشته دهها
مقاله از او
به انگلیسی هم
چاپ شده باشد
باید بداند در
مواجهه با
تنها سندی که
برای اثبات
ادعاهایش
دارد نباید
آنقدر هول شود
که بنویسد
«بلوریان در
توضیح اشغال و
خلع سلاح
شهربانی
مهاباد در ۲۳
بهمن ۱۳۵۷ میگوید»
و بعد نقل
قولی از
بلوریان را در
مورد تصرف
پادگان
مهاباد در ۳۰
بهمن ۱۳۵۷
بیاورد. استاد
دانشگاه
کالیفرنیای
جنوبی باید
تفاوت شهربانی
و پادگان را
بداند. او همچنین
از آنجایی که
دهها مقالهی
چاپ شده به
زبان انگلیسی
دارد باید
بداند که
کلمات مشابه
در زبانهای
مختلف ممکن
است معانی
متفاوتی
داشته باشند و
مثلن کلمهی
«شر» که او
ابتدا روی آن
در نقل قولش
تاکید کرده و
بعد هم
فاتحانه
نوشته که بله
قاسملو پادگان
ارتش دولت
بازرگان را
مرکز شر میدانست
و یعنی چنین
خبیثی بود، به
سادگی در زبان
کردی معنای
«جنگ» میدهد.
از نظر
عبدالرحمن
قاسملو تصرف
پادگان مهاباد
توسط حزب
دموکرات و
مدیریت این
تصرف میتوانست
از وقوع جنگ و
خونریزی
جلوگیری کند.
برای آنان
روشن بود که
اگر حزب
دموکرات
اقدام به این
کار نکند دیر
یا زود
نیروهای دیگر
و خود مردم
برای تصرف
پادگان اقدام
خواهند کرد.
عبدالله حسنزاده
به یاد میآورد
که شب ۲۳ بهمن
عدهای از
اعضای سازمانهای
چپ به منزل
غنی بلوریان
آمدند و او را
در جریان قرار
دادند که خیال
دارند پادگان
مهاباد را
تصرف کنند. او
مینویسد:
«بعد از بحث
مختصر به این
نتیجه رسیدیم
که آقای
بلوریان آنها
را قانع کند
که دست به
چنین کاری
نزنند زیرا
پادگان ارتش
با پاسگاه
ژاندارمری
تفاوت بسیار
دارد و به
آسانی تسلیم
نخواهد شد[...]
ظاهرا
نمایندگان به
حرف آقای بلوریان
قانع شده
بودند، وعده
داده بودند از
این تصمیم
منصرف شوند.
اما با کمال تعجب
فردا ناگهان
متوجه شدیم که
در دورادور پادگان
صدای شلیک
گلوله به گوش
میرسید.
تیراندازی تا
عصر ادامه
داشت. اگر خوب
به یاد داشته
باشم ۵۶ نفر
شهید و زخمی
شده بودند،
بدون آنکه
پادگان را
وادار به
تسلیم کرده
باشند.[...] این حمله
پادگان را تا
اندازه بسیار
هوشیار کرده
بود بدین جهت
مشغول آمادهسازی
از قبیل سنگر
زدن شدند، در
مدت دو سه روز تمام
بلندیهای
پشت پادگان را
تبدیل به سنگر
نمودند. اما حزب
دموکرات میدانست
تا وقتی که
پادگان
مهاباد با آن
فرماندهان
شاهپرست در
آنجا بماند،
مردم مهاباد
نمیتوانند
طعم آزادی را بچشند
و سقوط رژیم
شاه را کاملن
لمس و احساس کنند.
زیرا پادگان
مهاباد در
داخل شهر واقع
شده است و
جنبش و حرکت
مردم دائم زیر
مراقبت و نظارت
پادگان است».[۵]
سرانجام نیز
با ارتباط
افسران و
سربازان
انقلابی داخل
پادگان با حزب
دموکرات،
پادگان
مهاباد بدون
خونریزی تسلیم
شد و فرماندهی
جدید آن
بلافاصله با
انقلاب
سراسری مردم
ایران اعلام
همبستگی کرد.
جالب
است که در
همان یگانه
منبع مورد
اعتماد و مورد
استفادهی
سهیمی هم
روایتی از خلع
سلاح پادگان
مهاباد داده
میشود که چون
به نفع ادعای
سهیمی نبوده،
آن را نادیده
گرفته و با نقل
دو جملهی
بریده شده از
آن آشکارا
تاریخ را
تحریف کرده و
دروغ بافته
است. سهیمی مینویسد:
«آقای بلوریان
ادامه میدهد
(بلوریان،
۳۵۹): "روز ۳۰
بهمن، هیئت
نمایندگی
دولت موقت در
حال بازگشت به
تهران بود…
ساعت یازده و
بیست دقیقه
همان روز
پادگان
مهاباد خلع
سلاح شد"
بنابراین
هنوز "رژیم
کشتار" مهندس
بازرگان کار
خود را آغاز
نکرده بود که
حزب دموکرات
"مرکز شر"
(پادگان
مهاباد) را
اشغال کرد و
(بلوریان،۳۶۰)
"اسلحه های
سنگین نیز به
دست حزب افتاد".
همه اینها
"کنشهای پیشدستانه"
بود، نه
"واکنش" به
"رژیم کشتار"
مهندس
بازرگان.»
اما
غنی بلوریان
واقعن این را
مینویسد:
«اطلاع دادند
چند افسر و
درجهدار
وظیفه در مسجد
"بازار"
اعتصاب کردهاند
و درخواست
مذاکره با
داریوش فروهر
را دارند. شیخ
عزالدین و
دکتر قاسملو
از من
خواستند، پیش
آنها بروم و
ببینم چه خبر
است و چه میخواهند
و چرا اعتصاب
کردهاند، من
پیش آنها
رفتم، یک افسر
وظیفه که سخنگوی
آنها بود،
گفت: "هدف ما
از اعتصاب این
است که، سرتیپ
پزشکپور و چند
تن از
فرماندهان
دیگر پادگان
مهاباد که در
زمان رژیم
شاه، دستور قتل
عام مردم را
صادر کردهاند
و چند نفر را
نیز کشتهاند،
از مهاباد
منتقل شوند."
من در پاسخ
گفتم: به جای
اینکه
اعتصاب کنید،
الان داریوش
فروهر در خانه
شیخ عزالدین
است، از شما
درخواست میکنم
نماینده شما
بیاید و با
آنها حرف بزند
و درخواستهایتان
را مطرح سازد.
آنها رضایت
دادند،
نماینده آنها
پیش فروهر
آمد. فروهر در
جواب خواسته
آنها گفت:
"تغییر
پزشکپور و
بقیه
فرماندهان
ارتش در چهارچوب
قدرت و
مسئولیت من
نیست، ولی در
بازگشت به
تهران
درخواست شما
را به نخستوزیر
میرسانم."
[بلوریان:]
برای اینکه
واقعه
ناخوشایندی
اتفاق نیفتد
بهتر است درخواست
اینها را
تلفناً به
بازرگان خبر
بدهی. چون،
اینها راست میگویند
و به فرمان
پزشکپور ۴۳
نفر از اهالی
مهاباد کشته
شدهاند.
[...]
روز ۳۰
بهمن، هیئت
نمایندگی
دولت موقت در
حال بازگشت به
تهران بود.
فروهر به
پزشکپور
اطلاع داده
بود که خودش
را برای رفتن
به تهران
آماده کند.
نامبرده در
خانه خودش که
در ردیف خانه
افسران
پادگان
مهاباد قرار
گرفته بود،
مشغول جمعآوری
وسایل بود که
ساعت یازده و
بیست دقیقه همان
روز پادگان
مهاباد خلع
سلاح شد. ساعت
دوازده و ده
دقیقه، مرا
مطلع ساختند
که در جریان
خلع سلاح
پادگان
مهاباد سرتیپ
پزشکپور
مجروح شده است
و او را به
بیمارستان
شیر و خورشید
رساندهاند،
با شنیدن این
خبر تلفنی با
داریوش فروهر تماس
گرفتم و از او
درخواست کردم
خودش را به بیمارستان
شهر برساند و
چگونگی ماجرا
را جویا شود.
داریوش فروهر
به آنجا رفته
بود، پزشکپور گفته
بود یک سرباز
لُر بروجردی
به او تیراندازی
کرده است.[...]
ماجرای خلع سلاح
پادگان
مهاباد بدین
شرح بود: چند
تن از درجهداران
و افسران رده
پایین ارتش در
پادگان مهاباد
دارای تفکرات
سیاسی بودند.
من دو نفر از آنها
را میشناختم،
آن دو نفر تحت
کنترل دستگاههای
حراستی ارتش
بودند و رژیم
هیچ اطمینانی
به آنها
نداشت. یکی از
آنها به اتهام
سیاسی مدتی
طولانی از
مهاباد تبعید
شده بود. این
دو نفر و
تعدادی دیگر
از افسران و
سربازان
وظیفه که از
رفتار افسران
بلندپایه
پادگان مهاباد
و دستگاههای
حراست ارتش
ناراضی بودند
و از رفتار
آنها علیه
مردم شهر
مهاباد با خبر
بودند، در
میان خودشان
نوعی شورش
ایجاد کرده
بودند و میخواستند
پادگان را از
چنگال
طرفداران شاه
خارج کنند و
اجازه ندهند
اسلحه و مهمات
آن به دست
مردم عادی
غارت شود، ولی
آنها از کار
سرباز بروجردی
مطلع نبودند،
که با زخمی
کردن سرتیپ پزشکپور
سربازخانه را
به آشوب کشید.
این
گروه برای اینکه
جلوی کشته شدن
بقیه افسران
را بگیرند یا
اجازه ندهند
بیش از این
پادگان دچار
آشوب و
پریشانی شود،
دستور
دستگیری آنها
را صادر میکنند
و آنها را در
یکی از اتاقها
زندانی میکنند.[...]
ولی همانطور
که گفتم زخمی
شدن پزشکپور
پادگان را به
آشوب کشید و
به علت اینکه
تعدادی از افسران
و درجهداران
دستگاههای
حفاظت و
هواداران
رژیم سلطنتی
از سربازخانه
فرار کردند،
تعداد زیادی
از سربازان
نیز تحت تاثیر
رفتار آنها،
سربازخانه را
ترک کردند.
مردم
که متوجه این
وضعیت شدند و
دیدند سربازان
پادگان را
تخلیه میکنند،
به پادگان
حمله برده و
غارت آغاز شد.
کاک محمدامین
سراجی از یک
طرف و شیخ عزالدین
از طرف دیگر
به پادگان
رفتند تا جلوی
غارت پادگان
را بگیرند و
حتی آیتالله
نوری و دکتر
مکری و دکتر
اردلان نیز به
پادگان رفتند
ولی هیچکدام
موفقیتی به
دست نیاوردند
و سربازها پادگان
را ترک کردند
و مردم نیز اسلحههای
سبک را بردند،
حزب دموکرات
نیز بعداً پادگان
را اشغال کرد،
تا از ویرانی
بیشتر آنها جلوگیری
کند. در جریان
این غارت حزب
دموکرات توانست
تعدادی از
اسلحهها را
از دست مردم
خارج کند،
اسلحههای
سنگین نیز به
دست حزب
افتاد.» [۶]
حقیقت
این است که
پیش از آن در
اغلب شهرهای
بزرگْ پادگانها
ازجمله تمامی
پادگانهای
تهران توسط
مردم تصرف شده
بودند یا
فرماندهی
آنها عزل و
موقتن توسط
افسران و
سربازان انقلابی
اداره میشدند.
در بسیاری از
پادگانها
شوراهای
سربازان و
درجهداران
ادارهی امور
را به دست
گرفته
بودند.[۷] آیتالله
خمینی و
هوادارانش در
هراس از تعمیق
روند انقلاب
۵۷ اعلام
کردند که دیگر
کسی حق ندارد
به پادگانها
و مراکز نظامی
رژیم گذشته
تعرض کند،
دولت موقت
بازرگان به
عنوان دولت
انتقالی موقت
تلاش کرد همین
سیاست را در
عرصههای
مختلف پیش
ببرد (این
نکته را در
بخشهای بعدی
توضیح خواهم
داد)؛ و حال
بعد از سالها
محمد سهیمی
نامی پیدا شده
که از
کالیفرنیای
جنوبی مردم
مهاباد را
سرزنش کند که
چرا انقلاب را
متوقف نکردند
و به خانههایشان
بازنگشتند.
پادگان
مهاباد مانند
هر مرکز نظامی
دیگری، نماد
اقتدار و
حکمرانی رژیم
گذشته بوده
است. مردمی که
در روند
مبارزهی
انقلابی
حاکمی را
سرنگون کردهاند،
حق داشتهاند
مکان حکمرانی
او را نیز
تصرف کنند.
این معنای
واقعی و حقیقی
انقلاب است که
نه تنها محمد
سهیمی آن را
نمیفهمد،
بلکه مهندس
مهدی بازرگان
نیز از درک و فهم
آن عاجز بود.
جنگ
سنندج
سهیمی
در فراز بعدی
دادنامهی
خود علیه
مخالفان
جمهوری
اسلامی به
سنندج میرسد.
او مینویسد:
«آقای بلوریان
مینویسند که
در ۲۷ اسفند
۱۳۵۷ کومهله
رادیو و
تلویزیون
سنندج را
اشغال کرده،
مردم را به
اشغال پادگان
شهر تحریک
کرده و بدین ترتیب
جنگ سنندج را
به راه میاندازد.
ایشان مینویسند
(بلوریان،
۳۶۱): "در این
میان کومهله
با بهره گرفتن
از این شرایط
به رادیو و
تلویزیون
سنندج حمله میکند
و آنجا را در
اختیار میگیرد
و صدیق کمانگر
یکی از
مسئولین وقت
کومهله در
شهر سنندج، از
طریق
تلویزیون،
مردم را تحریک
میکند تا به
کمک افرادی که
در اطراف
پادگان هستند
بروند و
خودشان نیز
وارد صف مردم
میشوند و در
نتیجه
تیراندازی
شروع میشود."
پس به روایت
آقای
بلوریانْ
اشغال تلویزیون،
تحریک مردم، و
اقدام جهت
اشغال پادگان
صورت گرفته و
"در نتیجه
تیراندازی
شروع میشود".»
جالب است که
در این مورد
سهیمی به جای
تلاش برای
استناد به
«خود رهبران
[کومهله] و همپیمانان
آن» به نوشتهی
کسی استناد میکند
که در آن مقطع
عضو حزبی (حزب
دموکرات کردستان
ایران) بوده
که با کومهله
مخالف بوده
است؛ در آن
حزبْ عضو
جناحی (جناح
متمایل به حزب
تودهی ایران)
بوده که با
شدت بیشتری با
کومهله
مخالف بودهاند
و حتا در آن
مقطعْ در
سنندج حضور هم
نداشته است تا
شهادت او به
عنوان روایت
یک «شاهد عینی»
مورد استناد
قرار بگیرد.
یوسف
اردلان، از
اعضای کومهله
و عضو بعدی
شورای شهرِ
سنندج (مورد
تائید دولت
موقت) در گفت و
گویی در مورد
درگیریهای
سنندج ضمن
توضیح روند
تشکیل
شوراهای محلی
در سطح محلههای
شهر در روند
مبارزهی
انقلابی و
روزهای پیش از
سقوط رژیم شاه
و مخالفت
اعضای مکتب
قرآن و احمد
مفتیزاده با
این شوراها میگوید:
«در ۲۲ بهمن و
بعد از سقوط
رژیم[...] ارتش به
نمایندهی
خمینی اقتدا
کرد و در
پادگان ماند.
در شهر هم
شهربانی [و
ادارهی
داخلی شهر] را
به مفتیزاده
دادند که
مخالف این
شوراها بود.[...]
مفتیزاده
امکانات مادی
نداشت ولی
مورد
پشتیبانی دولت
بازرگان و
شریعتمداری
بود؛ ولی
صفدری [نمایندهی
خمینی] و
پادگان و جناح
خمینی از او
حمایت نمیکردند.[...]؛
آنچه که به
چشم میآمد
اختلاف بین
صفدری و مفتیزاده
بود که صفدری
امکاناتی به
مفتیزاده
نمیداد که
بتواند شهر را
اداره کند.
مفتیزاده هم
پشتیبانی و
نفوذ مردمی
نداشت که بتواند
با تکیه به
مردم کارها را
پیش ببرد. به
همین دلیل روز
به روز وضع
بدتر میشد.[...]
وضع طوری شده
بود که از
پادگان هر کسی
که به شهر میآمد
به بهانهای
از طرف مردم
کتک میخورد.
معمولن هم
بهانەهایی
مانند اینکه
مثلن به
خواهرم نگاه
کرد و از این
قبیل مطرح میشد؛
ولی دلیل
اصلیِ آن
نارضایتی
مردم از پادگان
و صفدری بود.
از آن طرف
مفتیزاده
این نارضایتی
را به حساب
خودش میگذاشت.[...]
روز ٢٥ اسفند
١٣٥٧ مفتیزاده
برای شرکت و
رایزنی در یکی
از اجلاسهای
امام جمعههای
کردستان میرود.
در آنجا
پلتیکی هم میزند.
کسی را داشت
به نام دکتر
خسرو خسروی که
کارپرداز
مفتیزاده
بود. او دعوت
کرد به
تظاهرات که در
آنجا متن
سخنرانیای
که کرد این
بود که «مردم
خودتان تصمیم
بگیرید. ارتش
به ما هیچ
چیزی نمیدهد.
ما هرچه
تقاضای
امکانات و پول
و اسلحه یا هر
چیز دیگری میکنیم
چیزی به ما
نمیدهند.
امکانات دست
ارتش است و
ارتش هیچ کمکی
نمیکند و
شما باید
تصمیم
بگیرید».[...] روز
٢٦ اسفند صبح
به دعوت مفتیزاده
تظاهراتی شد و
حرکت کرد به
سمت مقر صفدری
در داخل شهر.
البته مقر
صفدری در
پادگان بود، اما
دفتری هم در
شهر داشت.
متعاقبن
کمیتهی
اسلامی
مسلمانان کرد
هم همراه مردم
شده بودند به
سمت دفتر
صفدری. جالب
این بود که در
این یک ماه
بعد از پیروزی
قیام وقتی چپها
به تظاهراتی
دعوت میکردند
راستها و
مذهبیها
نمیآمدند،
وقتی هم
مذهبیها
دعوت به
تظاهرات میکردند،
چپها نمیرفتند.
در این
تظاهرات هم
چپها حضور
نداشتند، ولی
مردم به طرف
دفتر صفدری حرکت
میکنند و
وقتی مردم
دفتر صفدری را
تصرف کردند
دیگر تظاهرات
همگانی میشود.
این تظاهرات
زمانی که
مقابل دفتر
صفدری میرسد،
تنش بالا میگیرد
و مردم دفتر
صفدری را تصرف
میکنند. در
این ماجرا
«شاطر محمد»
نامی که همه
کارهی دفتر
صفدری در
سنندج بود و
پسرش کشته میشوند.
بعد از آن
مردم تصمیم
میگیرند که
به سمت پادگان
سنندج حرکت
کنند و تظاهرات
همگانی میشود.[...] وقتی
کار به اینجا
میرسد مردم
به این نتیجه
میرسند که
برای ما فرقی
نمیکند
صفدری باشد یا
مفتیزاده و
استانداری را
که مقر مفتیزاده
بود را هم
تصرف میکنند.
مفتیزاده
این اشتباه
محاسبه را
داشت که فکر
میکرد
مخالفت مردم
با پادگان و
صفدری به
معنای طرفداری
از اوست، ولی
خب اشتباه
کرده بود.
وقتی مردم
دفتر لشگر را
هم تصرف میکنند،
فرماندهی
لشگر سرهنگ
صفری دو نامه
مینویسد
یکی برای
«صدیق کمانگر»
به عنوان
سخنگوی «جمعیت
دفاع از انقلاب
و آزادی» و یکی
برای بهروز
سلیمانی، مسئول
دفتر سازمان
چریکهای
فدایی خلق
ایران در
سنندج و از
اینها میخواهد
که جلسه
بگذارند و راه
چارهای
پیدا کنند. من
دقیقن نمیدانم
صفری وقتی
دفتر لشگر و
ستاد ارتش
تصرف شد و
توسط مردم
بازداشت شد،
این نامهها
را نوشت یا
نه، اما وقتی
مردم ستاد
ارتش را هم تصرف
کردند، به
عنوان
فرماندهی
لشگر دستور خلع
سلاح داد، ولی
ارتش تحت
فرماندهی
صفدری مقاومت
کرد. قرهنی
آن زمان
فرماندهی کل
ارتش بود و
وارد ماجرا شد
و خودش شخصن
فرماندهی را
بر عهده گرفت
و دستور
تیراندازی به
سمت سیل مردمی
که به طرف
پادگان میرفتند
را صادر کرد.
البته پادگان
ژاندارمری و پادگان
ارتش بغل هم
بودند. پادگان
ژاندارمری تسلیم
شد و اسلحههایش
را مردم
بردند، ولی
پادگان ارتش
مقاومت کرد و
جنگ خونین
سنندج شروع
شد. این جنگی
بود که از ۲۶
اسفند شروع شد
و تا ۱ فروردین
ادامه داشت.
همان روز
بلافاصله یک
نهادی به نام
«شورای موقت
انقلابی شهر»
به وجود میآید».[۸]
شرح همین
اتفاقات با
دقت بیشتر و
جزئیات و
مدارک فراوان
در کتاب «تنها
سنگر بازمانده
از قیام»
نوشتهی محمد
سیار نیز
منتشر شده
است.[۹]
از
تحریم تا نقده
و منگورها و
باقی قضایا
حرکت
بعدی حزب
دموکرات برای
آغاز کردن
خشونت، تحریم
رفراندوم
جمهوری
اسلامی است.
سهیمی مینویسد:
«آقای بلوریان
مینویسند
(بلوریان،
۳۶۵) که مهندس
بازرگان هم با
"گشادهرویی
ما را تحویل
گرفت و اکثریت
حرفهای ما را
قبول کرد".
دکتر قاسملو
هم گفت پس ما
باید در
رفراندوم
جمهوری
اسلامی شرکت
کنیم. اما
عزالدین
حسینی و کومهله
انتخابات را
تحریم کردند و
دکتر قاسملو
هم حزب
دموکرات را به
دنبال آنان
برد». و واقعن
کدام دلیلی
محکمتر از
«گشادهرویی»
جناب نخستوزیر
برای شرکت در
رفراندوم
جمهوری
اسلامی. آن هم
رفراندومی که
خود جناب نخستوزیر
از رهبر عالیقدر
برای دست بردن
در مضمون آن
یک تو دهنی
محکم خورده
بود. در این
رفراندوم
صورتبندی
پیشنهادی
مهدی بازرگان
که «جمهوری
دموکراتیک
اسلامی» و
احمد صدرحاجسیدجوادی،
وزیر کشور
دولت موقت که
«جمهوری» بود،
با پاسخ قاطع
آیتالله خمینی
روبهرو شد که
اعلام کرد:
«جمهوری
اسلامی نه یک
کلمه کم و نه
یک کلمه زیاد».
محمد سهیمی،
به عنوان یک فعال
ملی – مذهبی
حتا سعی هم
نمیکند همصدایی
خودش را با
حاکمان
بپوشاند. او
انتظار داشته
است نیروهای
انقلابی از
فردای
سرنگونی رژیم
شاه گوش به
فرمان دولت موقت
و آیتالله
خمینی باشند،
در انتخابات
شرکت کنند، از
آنها فرمان
ببرند و در
برابر آنها
کرنش کنند.
معلوم نیست
این نیروهای
انقلابی اگر
قرار بود چنین
کنند چرا
نباید در
برابر همان
رژیم شاه این
کار را میکردند
که به معیار
محمد سهیمی
برای پیشرفت و
تمدن، یعنی
ایالات متحدهی
آمریکا،
نزدیکتر بود.
(چون سهیمی
برای نشان
دادن بدیهی
بودن هر امری
مینویسد:
«حتی در
آمریکا» هم
چنین میکنند).
او حتا پیش از
صدور اطلاعیهی
ده مادهای
دادستانی در
۱۹ فروردین
۱۳۶۰ برگزاری
تجمع مسلحانهی
حزب دموکرات
در مهاباد در
۱۱ اسفند ۱۳۵۷
را نشانهی
آغاز خشونت میداند
و همزبان با
بلندگوهای
تبلیغاتی
حاکمانْ
تظاهرات
سازمان
مجاهدین خلق
ایران در ۳۰
خرداد ۱۳۶۰ را
«تظاهرات
مسلحانه
مجاهدین در
۱۳۶۰ و ۱۳۶۱» و
البته
«دیوانگی محض»
میخواند.
سهیمی که در
پانزده سال
گذشته دهها
مطلب به زبان
انگلیسی چاپ
کرده است باید
بداند که این
دستگاه
تبلیغاتی
حکومت است که
در تمام این
سالها تلاش
کرده چنین
وانمود کند
شرکتکنندهگان
در تظاهرات ۳۰
خرداد
مجاهدین خلق
مسلح بودهاند
و نیز باید
بداند تنها
تظاهرات
مسلحانهی
مجاهدین خلق،
برخی تظاهرات
موضعی از نیمهی
شهریور ۱۳۶۰
تا ۵ مهر همان
سال بوده است
که با توجه به
آغاز اعدامهای
گسترده از
نیمهشب ۳۰
خرداد ۱۳۶۰
دیگر ربطی به
«آغاز خشونت»
نداشت.
محمد
سهیمی در مورد
درگیری نقده
در ۳۱ فروردین
۱۳۵۸ از قول
تنها منبع
مورد استفادهاش،
غنی بلوریان
نقل میکند:
«[حزب دموکرات]
تصمیم می گیرد
که در تمامی
شهرها تجمع
مسلحانه
برگزار کند.
دکتر قاسملو
نقده را به
عنوان اولین
شهر انتخاب میکند.
ترکهای نقده
به او مینویسند
(بلوریان،۳۶۸)
:"ترکهای
نقده از این
اقدام شما
ناراضی هستند
و نمیخواهند
شما به صورت
مسلحانه در
منطقه آنها اقدام
به برگزاری
مراسم بکنید و
پیشنهاد میکنند
که این مراسم
در کنار شهر
انجام شود".
اما حزب
دموکرات
نپذیرفته و
بدین ترتیب
جنگ نقده آغاز
میشود و
تعداد زیادی
در آن کشته میشوند.
آیا برگزاری
تظاهرات
مسلحانه در
بخش ترکنشین
شهر نقده نیز
واکنش به
"رژیم کشتار"
دولت
"بورژوایی و
لیبرالی"
مهندس
بازرگان بود؟»
سهیمی به
سادگی و با یک
چرخش قلم به
واسطهی
استفاده از
عبارت کلی
«جنگ نقده
آغاز میشود»
از آغازکنندهی
جنگ نقده نامی
به میان نمیآورد.
هرچند حزب
دموکرات در
زمینهی
برگزاری این
تجمع در نقده
مرتکب یک
اشتباه تاکتیکی
شد، اما آن
نیرویی که مسلحانه
به این تجمع
حمله کرد، حزب
دموکرات نبود.
آقای سهیمی به
خوبی میدانند
یا لااقل میتوانستند
در منبع در
دسترسشان،
خاطرات
عبدالله حسنزاده
ببینند که
نیروهای ملا
حسنی، امام
جمعه و
نمایندهی
خمینی در
ارومیه بودند
که به تجمع
حزب دموکرات
در نقده حمله
کردند و
متعاقب آن
نیروی شبه
نظامی
«جوانمردان»
را تشکیل
دادند که
فاجعهی قتل
عام قارنا از
شاهکارهای
آنان است.
استاد
دانشگاه
کالیفرنیای
جنوبی در مورد
درگیری حزب
دموکرات با
خوانین منگور
در خرداد ۱۳۵۷
مینویسد:
«دکتر قاسملو
حمله به عشیره
منگور را تدارک
میبیند (بلوریان،۳۷۲):
"به هنگام
بازگشت به
مهاباد مطلع
شدم حزب توسط
نیروهای مسلح
خود بر
منگورها حمله کرده
است و بدون
دلیل بین حزب
دموکرات و
عشیره منگور
جنگ برادرکشی
به وجود آمده
است، با عجله
پیش قاسملو
رفته و به شدت
از او انتقاد
کردم". آقای
بلوریان مینویسند
دلیل دکتر قاسملو
برای راه
انداختن "این
جنگ کثیف" علیه
عشیرهای که
همیشه به ما
کمک کرده بود،
موقعیت استراتژیک
آن عشیره و
خطر احتمالی
آینده بود.
دکتر قاسملو
نمیخواست
هیچ کسی میان
نیروهای او و
مرزهای عراق قرار
داشته باشد».
احتمالن غنی
بلوریان
فراموش کرده
بوده است بنویسد
مالکین منگور
به زور سلاح
از دهقانانی
که در نتیجهی
اصلاحات ارضی
مالک زمینهای
آنها شده
بودند میخواستند
زمینها و
بهرهی
مالکانهی ۱۵
سال گذشته را
پرداخت کنند.
[۱۰] از قضا
دخالت حزب
دموکرات و
درگیری با
مالکین منگور
برای حفظ نظم
و آرامش در
منطقهی تحت
نفوذ این حزب
بود.
وابستگی
به عراق
به
دلیل اینکه
ورود به این
بحثْ و بررسی
چرایی و
چگونگی و حدود
ارتباط حزب
دموکرات
کردستان
ایران با دولت
عراق، اگر بنا
نباشد به شیوهی
تک منبعی محمد
سهیمی عمل
شود، نیازمند
کار تحقیقی
مفصلی است
وارد این بحث
نمیشوم، اما
تنها برای
آشکار کردن
میزان صحت
منبع محمد
سهیمی یک
نمونه را
بررسی میکنم
و نیز تحریف
آشکار او را
در این زمینه
برملا خواهم
کرد.
سهیمی
مینویسد:
«آیتالله
کرمانی به نقل
از آیتالله
خمینی میگوید
که شما باید
ایرانی بودن
خود و غیر
وابسته بودن
خود به عراق
را اثبات کنید.
برای اثبات
این خواسته،
پیشنهاد آیتالله
خمینی را مطرح
میکند
(بلوریان،۴۰۵-۴۰۶):
"به مدت یک
سال، فقط یک سال
مسئولیت حفظ و
حراست از
مرزهای ایران
را که در دست
خود شماست به
عهده بگیرید و
این مرزها را
از حمله
بیگانگان و
نفوذ دار و
دسته دشمن به
داخل خاک ایران
حفظ کنید و
همه نیروهای
مسلح خود را
آماده دفاع از
کشور خودتان
کنید. حکومت
جمهوری اسلامی
نیازهای شما
را به اسلحه
تأمین میکند
و خواستههایتان
را تعهد میکند،
خودتان تعیین
کنید که چه
چیزی نیاز
دارید، هیچ
نیروی ارتشی
به غیر از
تعدادی که
امروزه در این
منطقه است به
اینجا اعزام
نخواهد شد و
آنها نیز اجازه
نخواهند داشت
که در امور
شما دخالت
کنند. پذیرش
این پیشنهاد
از سوی شما
موجب اطمینان
ما به شما
خواهد شد. سپس
اگر پس از
گذشت این یک
سال، ما
اکثریت
خواستههای
شما را اجرا
نکردیم و
تعهدات
خودمان را عملی
نکردیم، شما میتوانید
لوله اسلحههایی
را که خودمان
به شما دادهایم
به طرف ما
بگیرید". آقای
بلوریان میگوید
که پیشنهاد
خوب و معقولی
است. اما
ملاعبدالله و
دکتر قاسملو
آن را رد میکنند.
آقای بلوریان
میپرسد چرا
رد میکنید؟
ملاعبدالله
پاسخ میدهد
(بلوریان،۴۰۷):
"اگر ما این
پیشنهاد را
قبول کنیم،
مردم کردستان
به ما خواهند
گفت جاش". با
شنیدن این حرف
عصبانی شدم و
خواستم بگویم
پس چرا با
وابسته شدن به
رژیم عراق و
گرفتن اسلحه و
پول از این
دشمن
دیکتاتور و
خونخوار کرد
جاش نمیشویم."
در
خاطرات
عبدالله حسنزاده
محتوای صفحهی
۲۰ گزارش
کمیتهی
مرکزی حزب
دموکرات
کردستان
ایران برای
کنگرهی پنجم
که در آذر ماه
۱۳۶۰ نوشته
شده، چنین نقل
شده است:
«کمیته مرکزی
حزب چند روز
پس از شروع جنگ
ایران و عراق
در پیام رسمی
تجاوز دولت
عراق را به
خاک ایران
محکوم کرد و
اعلام کرد که
اگر دولت
مرکزی خواستههای
اساسی مردم
کردستان را به
رسمیت
بشناسد، حزب
ما آماده است
تمام نیروی
خود را در
مقابل حمله
ارتش عراق و
گلاویز شدن با
او به کار بگیرد.
کمیته مرکزی
در همان موقع
نیز آشکار کرد
که یورش عراق
به ایران تا
حدود زیاد
محصول سیاست
کجروی و
ناشیانه کارفرمایان
جمهوری
اسلامی است که
همیشه صحبت از
صدور انقلاب
به خارج نموده
و مردم
کشورهای همسایه
را بر ضد دولتهای
آنان تحریک و
وسوسه نموده،
البته حسن نیت
ما مثل همیشه
بیپاسخ ماند
و حتی انجام
برعکس داد.
زیرا به دنبال
آن پیام حمله
نیروهای
سرکوب جمهوری
اسلامی به کردستان
تند و تیزتر
بود».[۱۱] لابد
سهیمی خواهد
توانست تناقض
این سند با
مدعای منبع
قابل اعتمادش
را حل کند.
سهیمی
در همین بخش
"رابطه با
رژیم صدام
حسین" سرانجام
برای آن که
نشان دهد منبع
دیگری غیر از
خاطرات غنی
بلوریان نیز
در دست دارد،
به خاطرات
عبدالله حسنزاده
استناد میکند.
او مینویسد:
«آقای عبدالله
حسنزاده،
یکی از
مهمترین
رهبران حزب
دموکرات، هم
روابط با دولت
عراق را تأیید
کرده [...] آقای
حسنزاده در
کتاب نیم قرن
مبارزه مینویسند
(عبدالله حسن
زاده، نیم قرن
مبارزه، مرداد
۱۳۷۴،۶۴-۶۵):
"این را هم
بگویم که همان
موقع
(بهار۱۳۴۹)
رابطه بین حزب
ما و حزب بعث عراق
برقرار شد.
دکتر قاسملو
میان احزاب،
سازمانها و
شخصیتهای
عراقی دوستان
و رفقای زیادی
داشت. واقعیت این
است که حالا
نمیدانم از
طریق چه شخصی
اولین حلقه
ارتباط را ایجاد
کرده بود.
بعدها خودش
اصول را بر
کاغذ آورد که
به عربی و به
نماینده حزب
بعث تسلیم شد
و به تصویب
آنها هم رسید".
نکتهی
اول این است
که این نقل
قول ادامه
دارد و منبع
محمد سهیمی یک
مشکل ترجمهای
هم دارد.
عبدالله حسنزاده
در منبع مورد
استفادهی من
مینویسد:
«ناگفته نماند
در همان اوان
(بهار ۱۳۴۹) ارتباط
حزب ما با حزب
بعث عراق به
وجود آمد.
دکتر قاسملو
در میان حزب و
تشکیلات و
شحصیتهای
عراقی دوست و
رفیق بسیار
داشت. به
حقیقت اکنون
هم نمیدانم
برای اولین
بار از طریق
چه کسی حلقه
این ارتباط
وصل شد. سپس
خودش زیربنای
این ارتباط و
پیوند را روی
کاغذ آورد و
به عربی به
نمایندگان
حزب بعث تسلیم
شد که از طرف
آنها تائید
گردید.
متاسفانه متن
آن نوشته در
دست نیست اما
به یاد دارم
بعض نقطه
اشتراک در بین
حزب دموکرات و
حزب بعث مورد
بحث قرار
گرفته بودند
به این مضمون:
هر دو حزب
مبارزه
ضدامپریالیستی
میکنند، هر
دو طرف خود را
دوست کشورهای
سوسیالیستی
میدانند،
حزب دموکرات
برای
خودمختاری
کردستان
فعالیت میکند
و حزب بعث نیز
خودمختاری را
برای کردستان عراق
به رسمیت
شناخته و
چیزهای دیگر
شبیه آنها. و
باز در این
نوشته آمده
بود که حزب
دموکرات کردستان
هم دوست بعث
سوسیالیستی
عرب و هم دوست
پارتی
دموکرات
کردستان است.
حزب خوشحال
است که این دو
دوست اکنون با
هم دوست و همپیمانند».[تاکید
از من است]
نکتهی
دوم اینکه
ارتباط
مخالفان رژیم
شاه با دولت
عراق در سال
۱۳۴۹ و تا
انقلاب ۱۳۵۷،
مانند ارتباط
با دولت برخی
کشورهای دیگر
منطقه نظیر
لیبی، الجزایر،
مصر و سوریه
نه عجیب بود،
نه یگانه و نه
مختص به حزب
دموکرات
کردستان. در
این دوران از
تیمور بختیار
و تا حزب
توده، از
مجاهدین خلق
تا جبههی ملی
خاورمیانه و
به ویژه
هواداران آیتالله
خمینی با دولت
عراق ارتباط
داشتند و از امکانات
آن استفاده میکردند.
از آن جمله رادیو
«صدای روحانیت
مبارز ایران»
که با مدیریت
سید محمود
دعایی از سال
۱۳۴۷ تا ۱۳۵۳
به مدت هفت
سال از عراق
پخش میشد.
نکتهی
سوم هم اینکه
از استاد
دانشگاه
کالیفرنیای
جنوبی و نویسندهی
دهها مقاله
به زبان
انگلیسی در
پانزده سال
گذشته انتظار
میرود بداند
که در سال
۱۳۴۹ در عراق
احمد حسن
البکر، رهبر
حزب بعث و
رییسجمهور
عراق بوده است
و بنابراین
ارتباط حزب دموکرات
با دولت عراق
در سال ۱۳۴۹
را نمیتوان
به عنوان
«رابطه با
رژیم صدام
حسین» غالب جماعت
کرد.
زاویهی
نقد و نقد
زاویه
مسئله
این نیست که
به عملکرد حزب
دموکرات
کردستان
ایران در سالهای
بعد از انقلاب
۵۷ هیچ نقدی
وارد نیست. از
قضا از زاویهی
انقلاب ۵۷ و
با وفاداری به
منطق درونی
رخداد انقلاب
به مثابه امر
رهاییبخش،
نقدهای شدیدی
میتوان به
حزب دموکرات
وارد کرد و
تفاوت آن را به
عنوان حزبی که
میخواهد بر
انقلاب و مردم
کردستان
حکمرانی کند
با کومله به
عنوان نیروی
انقلابی
رادیکالی که
تلاش میکند
مردم خودشان
را سازماندهی
و سرنوشت خودشان
را به دست
بگیرند،
آشکار کرد.
مشکل محمد سهیمی
اما این است
که در سرتاسر
متناش در
جایگاهی
ایستاده که
حزب دموکرات
را لاجرم رقیب
بالقوهی خود
در کردستان آن
روزگار میبیند.
درست به همین
دلیل، هرچند
مدعی است تنها
میخواهد از
عملکرد دولت
موقت بازرگان
دفاع کند، اما
چون منطق آن
را پذیرفته جا
به جا از شخص خمینی
و جناح او نیز
دفاع میکند و
حتا به گذشته
بازمیگردد و
از زاویهی
نظم شاهنشاهی
با جنبش مسلحانه
برخورد میکند.
او در کنار
حاکمیت
ایستاده و
منطق آن را درونی
کرده است.
مثلن وقتی مینویسد:
«نماینده دولت
موقت- مهندس
هاشم صباغیان-
که جهت مذاکره
به کردستان
رفتهاند، میگویند
که ما با گروههای
چریکهای
فدایی خلق و
کومهله
مذاکره نمیکنیم».
به ذهنش هم نمیرسد
که نمایندهی
دولت موقت
خیلی غلط میکند
که با چریکهای
فدایی خلق و
کومهله
مذاکره نمیکند،
بلکه به سرعت
در مقام
بازجویی حاذق
و مچبگیر مینشیند
و محمدرضا
نیکفر را چنین
خطاب میکند:
«آقای نیکفر،
سازمان شما در
جنگ کردستان چه
میکرد؟ در
حال بسط
دگراندیشی و
روشنگری بود،
یا به جنگ
داخلی دامن میزد؟»
چریکهای
فدایی خلق و
جنگ کردستان
محمد
سهیمی مینویسد:
«روایت رسمی
سازمان چریکهای
فدایی خلق (
اقلیت و
اکثریت) این
است که آنان
در جنگ
کردستان در
کنار حزب
دموکرات و
کومهله با
نیروهای
جمهوری
اسلامی میجنگیدند.
فقط یک اختلاف
کوچک میان
آنها وجود
داشت: حضور علنی
یا غیر علنی
در جنگ
کردستان. در
نهایت به این
توافق دست
یافتند که به
صورت غیر علنی
( یعنی بدون
نام سازمان و
به عنوان کرد)
با نیروهای
دولت
"لیبرالی و
بورژوایی"
مهندس
بازرگان بجنگند».
و بعد روایت
برخی از
مسئولین آن
زمانی سازمان
چریکهای
فدایی خلق
ایران را
فهرستوار
نوشته و هر
بار با ژستی
عاقلانه و
فکور تاکید
کرده است: «[پس]
دستور سازمان
جنگ مسلحانه با
دولت
"لیبرالی"
مهندس
بازرگان بود».
تاکنون
فعالان ملی-
مذهبیِ مورد
وثوق محمد سهیمی
و مسئولان
دولت موقت
مدعی بودند که
آنها نقشی در
سرکوب مردم
کردستان
نداشتهاند و
احزاب سیاسی
کرد خودشان
موجب شدهاند
که کار از دست
نیروهای
معتدل دولت
موقت به دست
نیروهای
تندروی مذهبی
بیفتد. محمد
سهیمی سرانجام
روشن نمیکند
آنها که در
جنگ کردستان
مردم را سرکوب
میکردند،
نیروهای
جمهوری اسلامی
بودند یا دولت
موقت؟ آیا
ملی- مذهبیهای
دولت موقت با
فرمان جهاد
خمینی در ۲۸
مرداد ۱۳۵۸
موافق بودهاند؟
آیا محمد
سهیمی بسیار
دیرهنگامْ
سهام نیروهایی
را که به آنها
گرایش دارد از
کشتار و سرکوب
مطالبه کرده
است؟
جنگ
گنبد
سهیمی
دو بار و
بسیار کوتاه و
گذرا به جنگ
گنبد اشاره میکند.
یک بار مینویسد:
«داستان جنگ
اول و دوم
گنبد را هم میتوان
مفصل بازگو
کرد (البته به
روایت سازمان
آقای نیکفر).
نماینده
سازمان در
گنبد میگوید
تعداد زیادی
از پاسداران
را کشته است،
ولی نمیداند
چه تعداد "چون
وقتی می کشتم
نمی شمردم" (آرش،
شماره ۹۴،
بهمن۱۳۸۴)» و
در جای دیگر
مینویسد:
«سازمان چریکهای
فدائی به
مقتضای
ایدئولوژی
خود پس از پیروزی
انقلاب به
سرعت وارد جنگ
کردستان شد و
سپس جنگ اول و
دوم گنبد را
خلق کرد».
البته معلوم
نیست اگر میتوان
این "داستان"
را مفصل بازگو
کرد، چرا محمد
سهیمی این لطف
را از
خوانندگانش
دریغ میکند،
اما در این
متن به طور
مفصل به
"داستان جنگ
گنبد"
پرداخته میشود
تا آشکار گردد
چه کسی جنگ
اول و دوم
گنبد را «خلق
کرد».
ابتدا
ببینیم یوسف
کُر، عضو
شورای شهر
بندر ترکمن،
ستاد مرکزی
شوراهای
ترکمن صحرا و
عضو سازمان
چریکهای
فدایی خلق
ایران در
منطقه چه
روایتی از
آغاز درگیریها
و جنگ اول
گنبد دارد:
«مسئلهی رایگیری
بر سر نظام
جانشین نظام
پادشاهی پیش
آمد. ستاد
مرکزی
[شوراهای
ترکمن صحرا]
یک میتینگ در
این مورد در
گنبد برگزار
کرد که در
مورد رفراندوم
اعلام موضع
بکند.[...] در روز میتینگ،
تودهی
هنگفتی در محل
میتینگ جمع
شدند. همان
روز نیروهای
کمیتهی
انقلاب
اسلامی گنبد و
تعداد زیادی
از کسانی که
از شهرهای
دیگر با عشق
به شهادت و از
بین بردن
کمونیستها و
بیدینها به
گنبد آورده
شده بودند به
مردم حمله
کردند. در
حالی که تودهی
مردم که کمونیست
نبودند. به هر
حال مذهبیها
مسلحانه به
این میتینگ
حمله کردند.[...]
در درگیری ۶
فروردین
[۱۳۵۸]
نیروهای رسمی
کمیتهها، با
اسلحه به
میتینگ حمله
کردند و بر
اساس گفتهی
شاهدان عینی
از جهتهای
مختلف از دور
به سمت مردم
تیراندازی میکردند
و جلو میآمدند.
تعداد زیادی
در این ماجرا
از مردم عادی
ترکمن کشته شدند.
این بود که
مردم هم
خشمگین شدند و
هر کسی با هر
وسیلهیی که
به دست آورد
وارد نبرد شد.
در نتیجه یک
مقاومت
گستردهی
مردمی شکل
گرفت و چریکهای
فدایی هم به
شدت از مردم
حمایت میکردند
و این مقاومت
را سازماندهی
میکردند.[...]
مردم بخشهایی
از شهر را
اشغال کردند،
ولی سیاست این
نبود که ما
تمام شهر را
در دست
بگیریم. سیاست
بر اساس این
بود که این
نیروی هاری را
که حمله کرده
است پس بزند.
دولت
بلافاصله
هیاتی را به
گنبد فرستاد
که در درون
آنها بخشی از
نیروهای مترقی
مذهبی مانند
پدر رضاییهای
سازمان
مجاهدین یا
نمایندهگان
طالقانی هم
تلاش میکردند
درگیریها
خاتمه پیدا
کند. هیاتی هم
از طرف سازمان
[چریکهای
فدایی خلق
ایران] به
منطقه آمد که
بخشی از آنها
در منطقهی
ترکمننشین
مستقر شدند و
بخشی در بیرون
منطقه. تماسها
به این ترتیب
برقرار شد.
ترکمنها مصر
بودند که
نیروهای
کمیته در
منطقه نباشند
چون اینها
کشتار کردهاند
و ممکن است
مردم به حضور
آنها در منطقه
واکنش نشان
دهند. سرانجام
بنا شد ارتش،
بین ما و آنها
حائل شود و
بعد دو طرف
سنگرهایشان
را جمع
کنند.»[۱۲]
یوسف
کُر در مورد
جنگ دوم گنبد
ضمن توضیح
سفرهای متعدد
محسن رضایی به
منطقه برای
سازماندهی
عوامل سپاه
پاسداران میگوید:
«در نوزده
بهمن [۱۳۵۸] ما
در بندر ترکمن
در بیرون شهر
تا یکی از
میدانها
تظاهراتی
کردیم[...] در
میدان بودیم
که کسی به من
خبر داد در
گنبد درگیری
شده و چهار
نفر از بچهها
را هم دزدیدهاند.
گفتم تو فعلن
خبر را پخش
نکن تا بعد از
مراسم ببینیم
باید چه کنیم.
من آنجا
فهمیدم که در گنبد
به تظاهرات با
نارنجک و
اسلحه حمله
کردهاند و
درگیری را طبق
برنامهیی که
ریخته بودند
پیش بردهاند.
شب قبلش هم
هیاتی که از
طرف ستاد با
هیات دولت در
مورد کشت زمینها
در تماس بود
جلسه داشت.
این جلسه هنوز
تمام نشده
بوده که میگویند
بقیهی جلسه
را در محل
دیگری برگزار
کنیم. که
اینها را در
مسیر، در پست
کنترل سپاه
بازداشت میکنند
و البته ما
این را نمیدانستیم
و حتا وقتی
اجساد رفقا
[شیرمحمد درخشندهی
توماج، عبدالحکیم
مختوم، حسین
جرجانی و طواقمحمد
واحدی] پیدا
شد معلوم نبود
چه کسانی آنها
را کشتهاند.»[۱۳]
و این البته
جنگی است که
در جریان آن
دهها نفر از
مردم ترکمن در
گنبد و
روستاهای
اطراف آن کشته
شدند و در
شهرهایی نظیر
بندر ترکمن هم
که اساسن جنگ
دوم به آنجا
نرسید چند نفر
را اعدام
کردند.
اما
حتا اگر این
منبع در دسترس
سهیمی نبوده
باشد، منبع
دیگری داشته
است تا بتواند
با استناد به
آن بفهمد
لااقل جنگ اول
گنبد را چه
کسانی آغاز
کردند و چرا.
با این وجود
سهیمی تاریخ
را تحریف میکند
تا ادعای خودش
را بر کرسی
بنشاند. استاد
دانشگاه
کالیفرنیای
جنوبی با نقل
پارهجملهیی
از آرش شمارهی
۲۴ مینویسد:
«داستان جنگ
اول و دوم
گنبد را هم میتوان
مفصل بازگو
کرد (البته به
روایت سازمان
آقای نیکفر).
نماینده
سازمان در
گنبد میگوید
تعداد زیادی
از پاسداران
را کشته است،
ولی نمیداند
چه تعداد: "چون
وقتی می کشتم
نمی شمردم"
(آرش، شماره
۹۴، بهمن۱۳۸۴).»
منبع این پارهجمله
نقد عباس
هاشمیان بر
کتاب «سفر بر
بالهای آرزو»
نوشتهی نقی
حمیدیان است.
یعنی منتقد
ارجمند تاریخ
معاصر و روایتگر
سیاهکاریهایِ
مخالفان
جمهوری
اسلامی تلاش
نکرده برای
بازگو کردن
حتا غیرمفصل
جنگ گنبد به
منابع دیگری
از جمله به مقالات
دیگری در
شمارههای
دیگری از همین
مجلهی آرش که
در مورد جنگ
گنبد نوشته
شده مراجعه کند.
با این همه در
همین نقد،
کتابی که به
عنوان سند
تاریخی مورد
استناد حضرت
استاد قرار
گرفته هم
روایتی در دست
نیست که به
نفع ادعای
سهیمی باشد و
وی چون نمیتواند
«به روایت
سازمان آقای
نیکفر» ادعای
خودش را ثابت
کند از خیر
بازگویی مفصل
آن میگذرد.
عباس هاشمی
[هاشمیان؟] در
مورد دلایل آغاز
جنگ اول گنبد
مینویسد:
«موضوع مهم
دیگری که در
آنجا [گنبد]
اتفاق افتاد،
تدارک یک
تظاهرات وسیع
علیه
رفراندوم
“جمهوری
اسلامی آری یا
نه” بود و “ستاد
شوراهای
ترکمن صحرا”
در سراسر
ترکمن صحرا پاسخ
“نه”اش را بر در
و دیوارها
نوشته و قرار
بود که در این
تظاهرات “نه”ی
خود را همصدا
در خیابانها
فریاد کند.
یکی از اصلیترین
دلایل هجوم
رژیم -بسیج
حزبالله
شهرهای دیگر و
ارتش علیه خلق
ترکمن- همین
واکنش یکپارچه
و سراسری خلق
ترکمن بود.
البته خلقی که
پیش از آن دست
به مصادره
املاک بزرگمالکان
(یا سلب
مالکیت از سلب
مالکیتکنندگان)
زده است.[...] در
روزِ تظاهرات
که پلاکاردها
نصب شدند و
آمدن جمعیت
آغاز شد، محل
تظاهرات
بوسیله
نیروهای مسلح
(حزبالله و
ارتش) بتدریج
محاصره شد و
با انواع سلاحها
که از پیش بر
بام ساختمانهای
مشرف تدارک
دیده شده بود
جمعیت را مورد
حمله قرار
دادند.» [۱۴]
عباس هاشمی
سپس با شرح
مفصل اینکه
چگونه و چرا
ستاد سازمان
چریکهای
فدایی خلق در
گنبد از
درگیری مسلحانه
اجتناب کرد و
تشریح
بازداشت خودش
بدون آن که
حتا یک تیر
شلیک کرده
باشد و آزادیاش،
صحنهیی را در
هنگام آزادیاش
توصیف میکند:
«توماج، مرا
به شکل
جداگانهای
همراهی میکرد.
در بین راه
دیواری را
نشان داد که
بر آن نوشته
بود "عباس
هاشمی قاتل
(چند) برادر
پاسدار اعدام
باید گردد"
تعدادش یادم
نیست (چون من وقتی
میکشتم نمیشمردم!!)
و توماج گفت
"داریم میبریمت
اعدامات
کنیم"» سهیمی
متوجه نشده که
عباس هاشمی در
این بخش در
واقع شوخی
کرده و خواسته
نشان دهد تبلیغات
حزبالله چه
سبک و سیاقی
داشت و
بلافاصله
پرچم «قاتل
گرفتم» را
بالا برده
است. بنابراین
بهتر است
نویسندهی دهها
مقاله به
انگلیسی اگر
میخواهد به
زبان فارسی
ثابت کند
سازمان چریکهای
فدایی خلق
ایران
آغازکنندهی
جنگ اول و دوم
گنبد بوده است
به همان
مستندات محسن
رضایی و
تیمسار فلاحی
مراجعه کند.
دولت
موقت و
بازرگان
محمد
سهیمی در تمام
مقالهی
بلندش دچار
تناقض است. از
یک سو تلاش میکند
ثابت کند دولت
بازرگان سرشت
متفاوتی از جمهوری
اسلامی داشته
است و از سوی
دیگر از کلیت
جمهوری
اسلامی به
زبانی آراسته
شده و پوشیدهگو
دفاع میکند.
او هم معتقد
است دولت
بازرگان نقشی
در سرکوب مخالفان
جمهوری
اسلامی
نداشته است،
هم معتقد است
جمهوری
اسلامی نه
تنها در دوران
دولت موقت
بازرگان،
بلکه تا سالها
بعد از آن هم
در سرکوب
مخالفان خود
بر حق بوده
است.
وضعیت
سهیمی تداوم
وضعیتی است که
دولت بازرگان
در آن گرفتار
آمده بود و در
تمام سالهای
گذشته بخش
بزرگی از
نیروهای ملی –
مذهبی نیز
دچار آن ماندهاند.
دولت بازرگان
از یک سو بنا
بر منش لیبرالی
اغلب اعضای آن
مخالف به کار
بردن خشونت
بود. تلاش
برای حل مسائل
از طریق هیاتهای
حل اختلاف که
اغلب متشکل از
ریشسفیدان
معتبر یا
نمایندهگان
آنها بود به
جای گسیل نیروهای
سرکوب از همین
منش ناشی میشد؛
با این حال
درست بنا به
همان منش
لیبرالی، با
نظم نوین
برخاسته از
انقلاب به کلی
بیگانه بود.
دولت موقتِ
بازرگان نه
تنها مخالف
تقسیم اراضی،
خودگردانیِ
کارخانهها و
دانشگاه و
مدارس و موسسهها،
ادارهی
روستاها و
محلهها توسط
شوراها و
کمیتههای
انقلابی و
نظایر آن بود،
بلکه اساسن آن
را نمیفهمید
و حتا بعد از
استعفا و سالها
بعد از انقلاب
هم آن را
نفهمید. او در
سال ۶۱ مینویسد:
«واژهی
انقلاب در
مقالات و
شعارهای گروهها
و در اعلامیههای
امام تا ماهها
بعد از پیروزی
انقلاب به
ندرت به کار
برده میشد…
ولی بدبینی و
کینهجویی
علیه دولت و
دولتیان چنان
اوج گرفت که
چپیها و
افراطیها
حتی از اخراج
سپورها و پیشخدمتها
راضی نمیشدند.
همه چیز میبایستی
عوض و دور
ریخته شود.
مخصوصاً
ارتش، نیروهای
انتظامی و
آنچه با
سرمایهداری،
مالکیت ارضی و
یا بخش خصوصیِ
تولید و توزیع
ارتباط دارد.
هدف ساده و
روشنِ اولیهی
اخراج طاغوت،
توسعه و تعمیم
یافته، جای
خود را به حذف
تمامی آثار
نظام گذشته میداد،
چه مثبت و چه
منفی… افکار و
اهداف تند دیگری
نیز مورد توجه
و توقع قرار
گرفت. از قبیل
مبارزه
انقلابی و
جوسازی علیه
زمینداری و
سرمایهداری
و مالکیت
(بدون تعیین
حدود افراطی و
غیرمجاز آن)
به بهانه محو
استثمار و
مقصر شناختن اصولیِ
بخش خصوصی
تولید و توزیع
و بازرگانانْ به
دلیل سودجویی
آنان.» و تمام
اینها از سوی
جناب نخستوزیر
«روحیه تضاد
و تخریب برای
ارضای عقدههای
حقارت و
حسادت» خوانده
میشود.[۱۵] و
نیز در برابر
مدرسهی رفاه
خطاب به مردم
گفت: «انقلاب
تمام شد! به خانههایتان
بروید و
بگذارید تا ما
مملکت را
اداره کنیم.»
همین
موضع تاریخی و
طبقاتی در
قبال انقلاب
۵۷ بود که
موجب میشد
دولت موقت به
رغم ارسال
هیاتهای
مذاکره و حل
اختلاف به
نقاط بحرانخیزی
نظیر کردستان
و ترکمن صحرا
و خوزستان و انزلی،
در نهایت سمت
کسانی باشد که
میخواستند
انقلاب را
«تمام» کنند و
مردمی را که با
زبان خوش به
«خانه»هایشان
نمیرفتند،
به زور هم که
شده به خانههایشان
بفرستند.
بازرگان و
دولت موقت نمیفهمیدند
که انقلاب
یعنی نظم نوین
چیزها و به
همین دلیل
لاجرم با
کسانی همراه
میشدند که
باید این نظم
نوین را سرکوب
میکردند تا
حاکم شوند و
«مملکت را
اداره کنند.» و
این تازه جدای
از اعضای به
روزتر دولت
موقت بود که
خودشان
مستقیمن برای
بر هم زدن نظم
نوین انقلابی
دست به کار
شدند. مصطفا
چمران، معاون
نخستوزیر در
امور انقلابْ
راسن برای
سرکوب جنبش کردستان
به مریوان
رفت، احمد
مدنی، وزیر
دفاعْ
خوزستان را به
توپ بست و
داریوش
فروهر، وزیر
کار، گروه شبه
نظامی سیاهجامهگان
را برای سرکوب
شوراهای
کارگری در
تهران و حومهْ
داخل ساختمان
وزارت کار
سازمان داد.
پس این تناقض
در مقالهی
سهیمی عجیب
نیست و نیز
عجیب نیست که
این تناقض
همواره به سمت
حاکمانی که
تلاش میکردند
انقلاب را
تمام کنند،
سنگینی میکند
و عجیب نیست
که یکی از
جرائم کشتهگان
دههی شصت و
یکی از مصادیق
بارز آغاز
خشونت از جانب
آنان این است
که فرمان حاکم
را گردن
ننهادند و به
«خانه»
بازنگشتند،
تا دوستان و
همپیمانان
تاریخی و
طبقاتی محمد
سهیمی «مملکت
را اداره کنند.»
جنبش
مسلمانان
مبارز
محمد
سهیمی مینویسد:
«نگارنده ملی-مذهبی
در آغاز
انقلاب
طرفدار جنبش
مسلمانان
مبارز بود، که
در سال ۱۳۵۶
توسط دکتر
حبیباله
پیمان و مهندس
موسوی تأسیس
شده بود.
طرفداران
جنبش، که به
این دلیل که
نام نشریه
جنبش امّت بود
به "امتیها"
معروف بودند،
زندهیاد
مهندس
بازرگان را که
استاد معنوی
کسانی مثل
نگارنده بود و
هست،
"لیبرال" میدانستند
که در آن زمان
کلمه و
"اتهامی" بد
بود. منتها،
نه تنها
امثال
نگارنده
خشونت را
توجیه نمیکردند،
بلکه زمانی
که متوجه
اشتباه خود در
مورد مهندس
بازرگان و
دولت او شدند،
آن را قبول
کردند.»
محمد
سهیمی دروغ میگوید.
اگر سهیمی
راست گفته
باشد که
هوادار «جنبش
مسلمانان
مبارز» بوده
است باید حتمن
مطلع باشد که
جنبش
مسلمانان
مبارز با شدت
و قاطعیت از
برخورد قاطع
با «ضدانقلاب» طرفداری
میکرد. این
ضدانقلاب
البته در طول
زمان برای جنبش
مسلمانان
مبارز تغییر
میکرد و
جمعیت جدیدی
به آن افزوده
میشد.
جنبش
مسلمانان
مبارز در واقع
در خطوط اصلی
و سیاستهای
اقتصادی و
اجتماعی،
همان خط حزب
تودهی ایران
را دنبال میکرد.
از آن جمله
پیگیری اجرای
بند «ج» قانون
اصلاحات ارضی
در مقابل
نیروهایی که
معتقد به سازماندهی
دهقانان و
روستاییان
تهیدست و
تشکیل
شوراهای
دهقانی
بودند، و
حمایت از
تشکیل
شوراهای شهر
به عنوان اندام
محلیِ دولتِ
مقتدر مرکزی
در مقابل
شوراهای محلی
به عنوان قدرت
سیاسیِ مردم
در برابر دولت
مرکزی. اگر
حزب توده در
برابر واقعیت
جاری انقلاب
که منجر به
تشکیل شوراها
و به دست گرفتن
کنترل در
بسیاری از
موارد توسط
این شوراها شده
بود، تجویز میکرد
که اتحادیهها
باید جایگزین
شوراها شوند و
مدیریت باید
در اختیار
دولت باشد، و
سرانجام وقتی
این خط سیاسی
پیش نرفت
تعریف جدیدی
از شورا را
تجویز کرد که
در واقع نقش
آنها را از
نهاد قدرت
سیاسی مردمی به
همان اتحادیههای
صنفی تقلیل میداد،[۱۶]
جنبش
مسلمانان
مبارز تلاش
کرد ماهیت این
شوراها را قلب
کند و از همان
ابتدا آنها را
شوراهای
اسلامی خواند
و از جایگزینی
شوراهای مردمیِ
برآمده از
انقلاب با
شوراهای
اسلامی حمایت
کرد. از آن
جمله در شمارهی
۸۷ نشریهی
امت در ۲۴ آذر
ماه ۱۳۵۹ وقتی
شوراهای
اسلامی در
ترکمن صحرا در
نتیجهی
سرکوب خونین
شوراهای
مردمی و اعدام
و ترور اعضا و
رهبران این شوراها،
توسط جهاد
سازندگی و
هیئتهای هفت
نفرهی تقسیم
زمین، تشکیل
شده بود، در
متن کوتاهی با
عنوان «از
شوراهای
اسلامی ترکمن
صحرا حمایت کنیم»
این تغییر
ماهیت
سرکوبگرانهی
شوراهای
مردمی را به
رسمیت میشناسد
و از آن حمایت
میکند. جالب
است که روش
حاکمانِ جدید
جمهوری اسلامی
برای سرکوب
شوراهای
مردمی در
بسیاری مواردْ
تبدیل آنها به
شوراهای
اسلامی و بعد
تبدیل این
شوراهای
اسلامی به
جایگزینی
برای اتحادیههای
صنفی بوده است.
و از
قضا
«ضدانقلاب» به
تعریف جنبش
مسلمانان مبارز
با «ضدانقلاب»
در تعریف حزب
توده تشابه
بسیاری داشت.
بلافاصله بعد
از پیروزی
انقلابْ جنبش
مسلمانان
مبارزْ
هوادار
برخورد قاطع
با سران رژیم
گذشته و
خوانین محلی
بود و از همین
منظر بود که
با گرایش
لیبرالیِ
دولت موقت
مخالفت میکرد.
در عین حال،
جنبش
مسلمانان
مبارز به دلیل
مذهبی بودنْ
پیوندهای
بیشتر و
ارگانیکتری
با سپاه
پاسداران و
کمیتهها
داشت. سهیمی
مدعی است آنها
هرگز خشونت را
توجیه نمیکردند
و مبارزهی
مسلحانه در
زمان شاه را
هم مصداق
خشونتی میداند
که سرانجام به
سمتِ کشتهشدهگان
دههی شصت
بازگشت. نشریهی
امت در شمارهی
۹۰ خود، در
تاریخ ۱۵ دی
ماه ۱۳۵۹ مینویسد:
«برادران سپاه
یکی دیگر از
جرثومههای
فساد را به
هلاکت
رساندند» و
بعد تجلیل مفصلی
از نیروهای
سپاه
پاسداران به
دلیل قتل محمدخان
ضرغامی، «از
خوانین بزرگ
فارس» کرده
است. نشریهی
امت تا روزی
که منتشر میشد
دهها مقاله
علیه
نیروهایی که
ضدانقلابی میدانست
منتشر کرد.
گزارشی
سرتاسر دروغ
در مورد کومهله
و شادی آنان
از حملهی
ارتش عراق به
فرودگاههای
ایران و شکنجهی
سربازان و
پاسداران در
اردوگاههایشان
و متهم کردن
مجاهدین خلق،
فداییان اقلیت
و سازمان
پیکار به
حادثهآفرینی
برای ضربه زدن
به «برادران
پاسدار»، هر
دو در شمارهی
۸۷ نشریهی
امت و در آذر
ماه ۱۳۵۹
منتشر شدهاند،
زمانی که
اتحاد کوتاهمدتِ
جنبش
مسلمانان
مبارز با
سازمان
مجاهدین خلق
از هم پاشیده
بود و روز به
روز از هم
دورتر میشدند.
سرانجام نیز
جنبش
مسلمانان
مبارز دواطلبانه
نشریهی امت
را تعطیل و
سکوت پیشه کرد
تا سالها بعد
به همراه
دشمنان سابق
خود، همان
لیبرالهای
دولت موقتی به
صحنه بازگردد.
نهضت
آزادی ایران و
توجیه خشونت
سهیمی
نه تنها مدعی
است امثال او
هرگز خشونت را
توجیه نکردهاند،
بلکه مینویسد:
«ملی- مذهبیها
که نگارنده
خودرا بخشی از
آنها میداند
و آقای نیکفر
آنها را با
فاشیستهای
مذهبی یک
کاسه میکنند،
چکار کردند؟
لحظهای
خشونت را
تجویز نکردند.
در پیشنویس
قانون اساسی
مهندس
بازرگان و
یاران حتی
نامی از
ولایت فقیه
نبود. با
هرگونه افراطگری
مخالفت
کردند، و پس
از فقط نه
ماه، زمانی
که مطمئن شدند
که با باقی
ماندن در قدرت
فقط آب به
آسیای
روحانیون و آیتاللّه
خمینی میریزند،
نجیبانه از
قدرت کنارهگیری
کردند و
بلافاصله
منتقد قدرت
شدند، تا به
امروز هستند،
و بهای بسیار
سنگینی برای
آن پرداختهاند».
او در عین حال
مینویسد:
«مقاله آقای
نیکفر
نگارنده را که
یک ملی-مذهبی
بوده و همیشه
از طرفداران
اینگونه
نیروها، تکان
داد. ایشان در
دو مقالهشان،
رژیمی
یکپارچه
سیاهی،
تباهی،
کشتار، جاهل،
فاقد عقلانیت
و غیره؛ و
مخالفانی
یکپارچه
سفیدی،
درستکار، صلحطلب،
دگراندیش،
آزادیخواه،
ضد قدرت مطلقه
و غیره تولید
کردهاند که
از نظر ایشان
ملی-مذهبیها
در گروه سیاه
هستند که با
واقعیت های
تاریخی نمیخواند.»
تا
اینجا دیدیم
که اغلب
افشاگریهای
سهیمی از
«سیاهیهای»
مخالفان
جمهوری
اسلامی دروغ
بوده، تحریف
شده و «با
واقعیتهای
تاریخی نمیخواند».
او اما در
مقابل، لااقل
از نیروهای
ملی – مذهبی،
شخص «مهندس
بازرگان و
یاران» چهرهیی
«یکپارچه
سفیدی،
درستکار، صلحطلب،
دگراندیش،
آزادیخواه،
ضد قدرت مطلقه
و غیره تولید
کرده» است.
نهضت آزادی
ایران یکی از
اصلیترین و
متشکلترین
نیروهای ملی _
مذهبی به شمار
میرود که
مهدی
بازرگان،
نخستوزیر
دولت موقت تا
پایان عمر
دبیرکل آن بود
و برخی از
اعضای دولت
موقت یا عضو
نهضت بودند و یا
سابقهی
عضویت در نهضت
را داشتند.
اگر حتا
بیانیههای
نهضت آزادی
ایران در
محکومیت ترور
سران رژیم
جمهوری
اسلامی، قیام
مسلحانه در
آمل، آنطور
که خودشان
نوشتهاند
«توطئهی
براندازیِ»
صادق قطبزاده
و نظایر آن را
تنها به منش
خشونتپرهیز
آنها ربط دهیم
و آن را حمایت
از حاکمیتی که
همزمان با
این وقایعْ در
زندان و جامعه
بساط اعدام
روزانه پهن
کرده بود
ندانیم، از یک
مورد نمیتوان
بدون اشاره
گذشت و نشان
نداد که این
تصویر
یکپارچهی
«درستکاری و
آزادیخواهی»
دروغین است و
لحظههای
دیگری هم در
تاریخ تشکلِ
«استاد معنوی»
محمد سهیمی
وجود دارد.
در
تاریخ ۲۰
اردیبهشت
۱۳۶۲، یعنی
نزدیک به دو هفته
بعد از ضربهی
دوم به حزب
تودهی ایران
و بازداشت
تعداد زیادی
از کادرها، اعضا
و هواداران
حزب در تهران
و شهرستانها
و در شرایطی
که بسیاری
هنوز در سلولهای
انفرادی تحت
شکنجه و
بازجویی به سر
میبرند،
نهضت آزادی
ایران بیانیهیی
تحت عنوان
«پیرامون
دستگیری سران
حزب خائن توده؛
خانه را از
رسوبات
مارکسیستی
پاکسازی کنیم»
منتشر میکند.
در بخشی از
این بیانیه
آمده است:
«سرانجام
تشکیلات آهنین!
حزب طراز
نوین! بعد از
چهل سال بند و
بست و فریب و
خیانت همچون
تار عنکبوتی
به سستی فرو ریخت
و بندبازان
بازیگرش که
عمری جوانان
بی خبر را
اسیر و مسحور
دامها و
تارهای
تبلیغاتی و
تشکیلاتی خود
کرده بودند به
زمینِ ذلت
سقوط کردند.
اینان که عمری
شیره جان و
ایمانِ طعمههای
خود را مکیده
و نجات و
بهروزی خلق را
ادعا میکردند،
وقتی دفتر
اعمالشان
گشوده شد و
رازها برملا
گردید ناگزیر
به اعتراف و
اقرار شده و
به گوشهای از
خیانتهای
خود اشاره
کردند.» و چنین
به اظهارات
محمود اعتمادزاده
(به آذین) که
اینک معلوم
شده و همان زمان
هم معلوم بود
تحت شکنجه
بیان شده بود،
استناد کردند:
«نه اینکه به
قول پیر
دیرشان "به
آذین"
مارکسیسم در ایران
به بنبست
رسیده باشد،
پنبه این ادعا
را مدتها است
فلاسفه و
اندیشمندان
زدهاند و بنبستی
است که سوسیالیسم
علمی! را
بیرنگ نموده
است، منتهی در
گوشه و کنار
دنیای سوم عدهای
هنوز علیآباد
را شهری میپندارند
و در کویرهای
سوخته و عطشان
جوامع اسلامی
جوانانی به
دنبال اشباعِ
تشنگیِ خود از
سراب
مارکسیسم
هستند.»[۱۷]
هنوز هفت سالی
مانده بود تا
نوبت به خود
آنان و دیگر
متحدان ملی و
مذهبیشان
برسد که سلولهای
زندان توحید
را تجربه کنند
و یکی یکی پشت دوربین
تلویزیون
بنشینند و به
«خیانت»های
خود اعتراف
کنند.
نهضت
آزادی ایران
اما از سرکوب
حزب توده و
بازداشت
سراسری اعضای
آن و به
اعتراف
واداشتن رهبران
حزب بسیار
شادمانتر از
آن بود که
تنها به این
بیانیه بسنده
کند. آنها در
تاریخ ۱۵
شهریور ۱۳۶۳
جزوهی مفصلی
تحت عنوان
«هشدارهای ما
و اعترافات سران
حزب خائن
توده» منتشر
کرده و در آن
ضمن نقل بخشهایی
از اعترافات
غلامحسین
قائمپناه،
رضا شلتوکی،
محمدعلی
عمویی و
نورالدین
کیانوری،
گزارش جالبی
از تلاش اعضای
نهضت آزادی و
نشریهی
ارگان آن تا
پیش از سال ۶۲
برای «برخورد
قانونی» با
حزب توده
ارائه کردهاند.
در پایان این
جزوه به
مسئولین و
مردم پیشنهاد
شده است: «۳_۱۴_ [...]
پیشنهاد ما به
مسئولان این
است که
افسرانی را که
در رابطه با
حزب توده دستگیر
شده و به گناه
خود اعتراف
کردهاند به
مردم معرفی
کنند و
اعترافات
آنان را همچون
اعترافات
سران حزب در
معرض قضاوت
عموم بگذارند.
۴_۱۴_ محاکمه
سران حزب توده
میتواند از
آموزندهترین
حوادث سالهای
اخیر ایران
باشد.[...] به نظر
ما محاکمه
علنی سران حزب
توده در دادگاههایی
که طبق قانون
اساسی جمهوری
تشکیل شود و وکیلانی
خوشنام
بتوانند از
این خدا بیخبران
دفاع کنند، به
روشن شدن
بیشترِ ماهیت
این حزب و
سران آن کمک
خواهد کرد.
ضمناً درس آموزندهای
برای همه فریبخوردگان
خواهد بود.[...]
ضمناً
پیشنهاد میکنیم
در محاکمات به
پرونده قتلهای
سیاسی، نظیر
شادروان محمد
مسعود، که به
اعتراف
رهبران حزب
توده توسط
باند کیانوری
اما به حساب
دربار منفور
پهلوی صورت
گرفته است، رسیدگی
شود و مخصوصاً
امکان به کار
گرفتن همان
شگردهای
قدیمی در
ترورها و
انفجارات
اخیر توسط
عناصر نفوذی
احتمالاً
وابسته به حزب
توده مورد
بررسی قرار
گیرد.»[۱۸] محمد
سهیمی خواهد
توانست سویههای
درستکارانه و
آزادیخواهانهی
این دو سند را
نشان دهد.
زندانیهای
خوب و کشتهگان
بد
محمد
سهیمی مینویسد:
«بر نوشته
آقای نیکفر
نقد علمی
بسیار زیاد
وارد است.
نگارنده فقط
به گوشهای از
تاریخ پرداخت
که به همفکران
ملی- مذهبی
خود مربوط
است. اما گویی
آقای نیکفر را
کاری به تاریخ
نیست. با
ادبیاتی دونِ
شأنِ یک
روشنفکر، به
کل اصلاحطلبان
که بسیاری از
آنها سالها
در زندان بسر
بردهاند و
هنوز هستند
حمله میکنند.»
محمد
سهیمی در
سرتاسر «نقد
علمی» خود که
در آن «فقط به
گوشهای از
تاریخ»
پرداخته،
تلاش کرده است
با توسل به
سندسازی، حذف
و اضافهی
اسناد، دروغگویی،
افترازنی و
تحریف، چهرهی
کسانی را
بیالاید که با
معیار خود او
هرگز نباید در
مورد آنها
سخنی گفت. او
علاوه بر اینکه
دکتر
عبدالرحمن
قاسملو را که
در ۲۲ تیر
۱۳۶۸ در وینِ
اتریش توسط
جوخههای
ترور جمهوری
اسلامی کشته
شد، جاسوس
فرمانبردار
رژیم صدام
حسین معرفی میکند،
در خون دهها
نفری که در
کردستان و
گنبد توسط
نیروهای نظامی
جمهوری
اسلامی به قتل
رسیدند، دست
به وضو میبرد.
ماجرا، سمتگیری
سیاسیِ سهیمی
است. دوستان
او به دلیل
زندان کشیدن
مقدس میشوند
و مخالفان
جمهوری
اسلامی که به
جوخههای
اعدام سپرده
شدند، چون به
فرمان دوستان
سهیمی گردن
ننهادهاند،
خدایهگان
خشونت و پستی
و پلشتی بودهاند.
او که
فراموش نمیکند
تذکر دهد ۲۱
سال بعد از
کشتار و زمانی
که تمامی زرادخانههای
«جامعهی
جهانی» هم از
کشتار ۶۷ گفتهاند،
مقالهای به
زبان انگلیسی
در مورد این
واقعه نوشته است،
اما مینویسد:
«نگارنده با
تمامی وجود با
مجازات اعدام،
حتی برای
وحشتناکترین
جنایات،
مخالف است،
ولی در همین
غرب، بهخصوص
آمریکا،
مجازات اعدام
وجود داشته، و
حتی کسانی که
متهم به خیانت
بودند اعدام
هم شدهاند.» و
بعد با همان
زبان پوشیدهگو
تفاوت در
ایدئولوژی
حاکمان
جمهوری اسلامی
و کشتهشدهگان،
ترویج مبارزهی
مسلحانه از
دههی چهل
توسط کشتهشدهگان
و آغاز خشونت
از سوی کشتهشدهگان
را مسبب کشتار
مخالفان میداند.
همصدایی
محمد سهیمی با
صدای حاکم بیش
از آن که «شگفتانگیز»
باشد، هولناک
است. سهیمی
بدون هیچ پردهپوشی،
زبان درشتگوی
و وقیح جمهوری
اسلامیْ از
کالیفرنیای
جنوبی است و
در مواجهه با
متونی چون متن
او تنها سوالی
که میتوان
پرسید این
است: چه کسی
سرکوب را تمام
نمیکند؟
۵ آذر
۱۳۹۲
توسط:
پراکسیس
http://blog.youthdialog.net/
پانوشتها:
[۱] محمد
سهیمی | آقای
نیکفر، چه کسی
خشونت را شروع
کرد و چرا؟
بخش
نخست
بخش
دوم
[۲] مدخل
مربوط به «غنی
بلوریان»
دانشنامه ی
آزاد ویکیپدیا
[۳] متاسفانه
نسخهی چاپی
این کتاب که
با نام «نیم
قرن مبارزه»
مورد استناد
محمد سهیمی
قرار گرفته در
دسترس نگارنده
نبود و
بالاجبار از
نسخهی
اینترنتی آن
استفاده کردم
که ترجمهی
بسیار بدی
دارد.
[۴] خاطرات
نورالدین
کیانوری.
موسسهی
تحقیقاتی و
انتشاراتی دیدگاه.
چاپ دوم. ۱۳۷۲.
صفحهی ۵۳۳.
[۵] نیم
قرن کوشش و
فعالیت.
عبدالله حسنزاده.
مرداد ۱۳۷۴.
صفحات ۵۵ و ۵۶.
[۶] ئالهکوک
(برگ سبز).
خاطرات غنی
بلوریان.
ترجمهی رضا
خیریمطلق.
موسسهی
خدمات فرهنگی
رسا. تهران.
چاپ اول. ۱۳۸۲.
صفحات ۳۵۶ و
۳۵۷ و ۳۵۹ و
۳۶۰.
[۷] برای
نمونه نگاه
کنید به «برای
چهار هفته
ارتش دیگری
داشتیم».
تجربهی لشکر
زرهی اهواز.
گفت و گو با
حمید نوذری.
منجنیق شمارهی
دوم. دی ماه
۱۳۹۰. صفحهی
۱۷۱.
[۸] نگاه
کنید به «جنگ
نمیخواستیم
اما تسلیم هم
نمیشدیم».
گفت و گو با
یوسف اردلان.
منجنیق شمارهی
دوم. دی ماه
۱۳۹۰. صفحهی
۲۳۹. در آدرس
پیشین.
[۹] سیار.
محمد. تنها
سنگر
بازمانده از
قیام. مروری
بر شانزده ماه
جنبش کردستان.
شهریور ۱۳۸۹.
بی جا. بی نا.
[۱۰] نیم
قرن کوشش و
فعالیت.
عبدالله حسنزاده.
مرداد ۱۳۷۴.
صفحات ۶۳ و ۶۴.
[۱۱] همان.
صفحهی ۱۰۳.
[۱۲] نگاه
کنید به
«شوراها به یک
هویت ترکمنی
تبدیل شده
بود». گفت و گو
با یوسف کُر.
منجنیق شمارهی
دوم. دی ماه
۱۳۹۰. صفحهی
۲۱۷. در آدرس
پیشین.
[۱۳] همان.
[۱۴] آرش.
شمارهی ۹۴.
نگاهی به “سفر
با بالهای
آرزو”. نوشته
“عبدالله” (نقی
حمیدیان) عضو
سابق “کمیته
مرکزی اکثریت.
عباس هاشمیان
[هاشمی؟].
صفحات ۸۵ و ۸۶.
[۱۵] بازرگان.
مهدی. انقلاب
ایران در دو
حرکت. انتشارات
نهضت آزادی
ایران. چاپ
سوم. تابستان
۱۳۶۳.
[۱۶] برای
بحث مفصلتر
در این مورد
نگاه کنید به
«تزهای بهمن».
بخش در خدمت و
خیانت حزب
توده. هژیر
پلاسچی.
منجنیق شمارهی
دوم. دی ماه
۱۳۹۰. صفحهی
۱۹. در آدرس
پیشین.
[۱۷] مجموعه
اسناد نهضت
آزادی ایران؛
از سال ۱۳۴۰ تا
۱۳۸۴. ویرایش
دوم. دی ماه
۱۳۸۴.
انتشارات نهضت
آزادی ایران.
[۱۸] همان