زنان
ساز،
زنان
آواز،
زنان
ممنوع
زنان
آرزم
(آورد
رهایی زنان و
مردان)
در این
روزهای
کرونایی، با
تلاش فعالان
زنان، گزارشهایی
از اقشار
مختلف زنان
تحت ستم ارائه
شد اما بعضی
از زنان کمتر
مورد توجه
قرار گرفتند،
از جمله زنان
عرصهی
موسیقی،
زنانی که چهل
و دو سال است
نه دیده و نه
شنیده شدهاند:
ممنوعالتصویر،
ممنوعالصدا،
ممنوعالکار
و ممنوعالوجود. بهرغم
این در تمامی
این سالها
حضور داشته،
تلاش کرده، و با
اراده و
پشتکار خود
عرصهی
موسیقی را
خالی نکرده و
چه خوب هم پیش
رفتهاند.
هرچند
وضعیت زنان
موسیقی دهههاست
که بحرانی است
اما کرونا
شرایط آنان را
همانند سایر
زنان بحرانیتر
کرده است. به
این بهانه پای
صحبت یکی از
این زنان مینشینیم که بهرغم
دانش بالایش
درموسیقی و
سالها تجربه
کاری، مثل
بسیاری از
زنان دیگر در
این عرصه، هیچگاه
صدای ساز و
آوازش شنیده
نشد.
فریبا
از سالهای
سیاه دههی
شصت به ساز
زدن تمایل
داشت اما در
شهرستانها
هیچگونه
امکان آموزش
موسیقی وجود
نداشت، در تهران
هم این مراکز
انگشت شمار
بود. با وجود
آنکه شرایط
اجتماعی ناشی
از وقایع سال
۵۷، باعث شده
بود موج بزرگی
از علاقهمندان
به موسیقی
بخصوص تار و سه
تاردر بین
جوانان ایجاد
شود اما سیر
وقایع بعدی
موجب فروکش
کردن این موج
شد. در دههی
۶۰، جامعهی
هنری آشفتگیهای
زیادی داشت،
از نظر فرهنگی
با معیارهای سنتی
و عرفی مردم
هماهنگی
نداشت، از این
روی بسیاری از
خانوادهها
از اینکه
دخترانشان
وارد این
عرصه شوند
ناراضی
بودند.
علاوهبراین
شرایط
اقتصادی نیز
تاثیرگذار
بود، کسانی که
شرایط مالی
خوبی داشتند
میتوانستند
در این زمینه
هزینه کنند و
اکثریت مردم
با توجه به
شرایط بد
اقتصادی توان
این کاررا
نداشتند.
فریبا
پس از نقل
مکان خانواده
به تهران و
قبولی در
دانشگاه موفق
میشود با
اولین کمک
هزینهی
تحصیلی سه تار
بخرد. با آن
پول نمیتوانست
تار، ساز مورد
علاقهاش را
خریداری کند،
حسرتی که هنوز
هم با اوست.
شرایط
اجتماعی پس از
۵۷، محدودیتها،
محرومیتها،
فشار، سرکوب و
خفقان حاکم
برای کسانی که
بدنبال
موسیقی بودند
موقعیت
دشواری ایجاد
کرده بود.
فریبا میگوید:
«برای حمل
ونقل ساز
مجبور بودیم
آن را در پتو بپیچیم،
یا در صندوق
عقب ماشین
بگذاریم. در
وسایل نقلیه
عمومی مراقب
بودیم که اصلا
دیده نشود.
جایی برای کوک
کردن ساز
نبود، و همهی
اینها کار
آموزش را
بسیار کند و
دشوار میکرد.
سال ۶۳،
آموزش
موسیقی را
شروع کردم، دو
سال بعد
آموزشگاه چنگ
را تعطیل
کردند.
ناگزیرکلاسها
در خانهها
برگزار میشد،
با دشواریهای
فراوان و هراس
از اینکه
همسایهها متوجه
شوند و اطلاع
دهند. علاوه
بر شرایط
سرکوب، بخشی
از مردم نیز
مغرضانه
برخورد میکردند
و الفاظی همچون
مطرب و
مطربخانه را
بکار می
بردند. بعد از
آموزشگاه
چنگ، مرکز حفظ
و اشاعهی
موسیقی را
بستند و بعد
آموزشگاه
چاووش را. دیگر
هیچ امکانی
برای آموزش
نبود، بسیاری
از هنرمندان
قدیمی در فضای
خفقان و افسرده
آن زمان فوت
کردند و جوانترها
هم عمدتا
مهاجرت.
بدین ترتیب
برای رهروان
این راه وقفهای
طولانی ایجاد
شد، وقفهای
که برای زنان
عمیقتر و
طولانی تر
بود.»
جامعه
محروم بود و
بلازده، جنگ،
سرکوب، زندان
و اعدام. اما
بهرغم آن،
موسیقی بصورت
آشکار و
پنهان، علنی
و زیرزمینی
راه خود را
ادامه داد تا
به امروز
رسید، بتدریج
آموزشگاههای
موسیقی پا
گرفتند، جرمانگاریِ
داشتنِ ساز از
بین رفت،
آزادیهای
نسبی، با تلاش
زنان و مردانی
که نگذاشتند موسیقی
از پای بیفتد
به دست آمد.
اما زنان همچنان
مجاز به
خواندن علنی و
عمومی نیستند
و ساز زدنشان
هم گهگاه با بگیر
وببند مواجه
است.
در
شرایط
کرونایی،
آموزشگاههای
موسیقی،
شاگردان خود
را از دست
دادند. هنرجویان
یا تمایلی به
کار آنلاین
نداشتند یا بیمار
شدند یا بیانگیزه.
از این روی
اکثر
آموزشگاهها
کارشان به
تعطیلی و
ورشکستگی
کشیده شد.
فرهنگسراها
که عمدتا جنوب
شهر هستند،
یعنی
مناطقی که
مردم از پس
هزینهی
تدریس خصوصی و
آموزشگاهها
برنمیآیند
نیز همین
وضعیت را پیدا
کردهاند.
تدریس خصوصی
کم شده ولی به
صورت آنلاین
ادامه یافته،
اما ضعیف بودن
اینترنت و قطع
و وصل مداوم
آن کار را
بسیار دشوار
کرده است.
فریبا
میگوید: «عقب
ماندگی
فرهنگی و فضای
مخالفت با
موسیقی، مانع
پیشرفت
موسیقی شد.
حالا من سنم
بالا رفته
وعلاقه فردی
به کنسرت دادن و
مطرح شدن
ندارم. اما
موسیقی ایران
حال خوبی
ندارد، شرایط
موجوداجتماعی،
مشکلات فرهنگی،
بخل و حسادتهای
حاکم این
شرایط را بدتر
کرده، از طرفی
فضای مجازی
عرصهای شده
که بهجای استفاده
مثبت، یکدیگر
را خراب میکنند
و به هم بد و
بیراه میگویند.
این که
خوانندههای
زن بتوانند به
صورت مجازی
صدایشان را به
گوش مردم
برسانند
وجرات کنند با
نام و تصویر
خود مطرح
بشوند گامی به
جلو است اما
فضای مردسالار
حاکم مشکلات
زیادی برای
زنان ایجاد
کرده، مثلا
یکی از زنانی
که مجازی
خوانده بود با
همسرش دچار
مشکل شد و
کارش به جدایی
کشید. هم چنین
بگیر وببندها
هم هست، احضار
میکنند،
البته
دستگیری و
زندانی به
ندرت اتفاق میافتد،
بیشتر
ممنوعیت
کاریست.
استفاده
ابزاری از
زنان در این
فضا حاکم است
خود زنان
نیزعمدتا این
را پذیرفتهاند
و متوجه
نیستند که صدا
مهم است نه
ظاهر و قیافه.
من با زیبایی
مخالف نیستم
اما استفاده از
جسم زن برای
طرح صدا درست
نیست. مسالهی
دیگر تبعیض
سنی است، فضا
برای خوانندههای
جوان بیشتر
است، خوانندههای
سنین بالاتر
اساسا مورد
توجه قرار نمیگیرند
و عرصهای
برای کار
ندارند، حتی
اگر صدایشان
خیلی خوب
باشد. در
مواردی هم
سواستفادههای
جنسی وجود
دارد.
متاسفانه
شرایط طوری
شده که یا
باید پول
زیادی داشته
باشی که
بتوانی استودیوی
خوب، آهنگساز
خوب، ... داشته
باشی یا روابط
تاثیرگذار
ویا تسلیم
روابط جنسی بشوی.
البته
خوانندگان
نسبت به
نوازندگان
بیشتر درمعرض
این مسایل
هستند و این
فساد حاکم بر فضای
موسیقی هنوز
به پای سینما
نرسیده است.
بیشک سیاستهای
حاکم در دهههای
اخیر نقش
تعیین کننده
در ایجاد این
شرایط دارد.
موسیقی همانند
سایرهنرها،
متاثراز
شرایط سیاسی،
اجتماعی و
مناسبات قدرت
حاکم است. پس از
رخدادهای سال
۵۷ موسیقی
حرام شد، حدود
۸ سال به کار
بردن کلمهی
«ترانه» ممنوع
بود. کلمهی
تصنیف حذف شده
و به جای آن
«سرود» گفته میشد.
صدا و سیما از
نشان دادن
آلات موسیقی و
نام بردن از
هنرمندان ابا
داشته و
دارد،
بدینترتیب
سلیقه عمومی
را به سمت
موسیقی نازل
سوق
داد.
کار هنری به
آشفته بازار
باندبازیها،
سواستفادههای
مالی، جنسی و
مناسبات
مافیایی تبدیل
شد و فساد
سیستماتیک
همانند سایر
عرصههای
فرهنگی و
اجتماعی براین
عرصه نیز حاکم
شد. از کنسرتهای
موسیقی به
اشکال مختلف
جلوگیری میشود،
حتی با ضرب
وشتم. سالنهای
کنسرت تحت
سلطهی کامل و
سودجویانهی
سرمایه هستند
(بیش از نیمی
از درآمد
کنسرتها در
تالارها به
جیب دولت میرود).
مشاغلِ
واسطهگری و
کاذب مانند
برگزارکنندهی
کنسرت ایجاد
شده است و ترجیح
نظام
برگزاری
مراسم مذهبی و
مداحی در سالنهای
کنسرت است. درکل
سودجویی حرف
اول را میزند،
اکنون که به
دلایل مختلف
موزیک پاپ آن
هم نه از نوع
درست وواقعی
آن، در
مناسباتی
مافیایی و
سودآورحاکم
شده، محل
کنسرتها
عمدتا به آن
اختصاص داده
میشود. بهرغم
تمامی این
شرایط تخریب
کننده، بصورت
موازی،
موسیقی
غیررسمی،
هنری و
آوانگارد در
اشکال سنتی و
مدرن، پاپ و
رپ، رشد کرده،
موسیقیای که
از دل رنجها
و ممنوعیتها
سربرآورده و
خود را بدرستی
مطرح کرده
است. در
این موسیقی
زنان زیادی بهرغم
گمنام بودن
تلاش نموده و
رشد کردهاند.
دراین موج رو
به گسترش بهویژه
گرایش به
موسیقی سنتی
با رویکردی
جدید مشهود
است. در
تمامی این
روند
اما مساله
اساسی این است
که زنان رسما
جایی در عرصهی
موسیقی ایران
ندارند، زنان
حق ندارند
بخوانند، حق
ندارند
بنوازند
آوازخوانی
زنان جرم است
و صدایشان
تحریک کننده!
اما آنان
همیشه مبارزه
کرده و هیچگاه
عقب ننشستهاند.
با همین
مبارزات،
زنان نیز
مانند مردان از
مسیر دشوار
شکستن سازها،
آموزش
زیرزمینی، بازداشت
و مجازات گذر
کرده و به
جایی رسیدهاند
که موسیقی
خیابانی توسط
زنان شکل
گرفته و شاهد
آوازخوانی و
رقص آنان در
خیابان
هستیم، هر چند
تک خوانی زنان
هنوز
غیرقانونی
است ولی اجرا
میشود. زنان
راههای خود
را برای گذشتن
از موانع پیدا
کردهاند اگر
سالن ندارند
موسیقی را به
کوچه و خیابان
و به میان
مردم بردهاند
و موسیقی
زنانه را زنده
نگه داشته و
به پیش بردهاند.»
فریبا
می گوید: «اگر
میتوانستم
به عقب برگردم
موسیقی را به
عنوان پیشه
اصلی خود
انتخاب میکردم،
کوتاهی نمیکردم
و پیگیرتر
ادامه میدادم،
الان هم
فهمیدم معلم
خوبی هستم،
اگر بتوانم
خوب آموزش
بدهم و
شاگردان خوبی
تعلیم دهم
برایم
کافیست.»
آرزوهای
برباد رفته، اما
باید از آنچه
که هست انگیزه
ساخت، اگر فریبا
میتوانست
برطبق خواستهی
خود موسیقی را
به عنوان راه
اصلی زندگی
انتخاب کند
حال میتوانست
از دست یافتن
به خواستهها
و آرزوهایش احساس
رضایت و
افتخار کند
اما دریغ! این
وضعیتِ
بسیاری از زنان
و مردانی است
که در جامعهی
طبقاتی،
مردسالار و
دیکتاتورزده
مجبور میشوند
همواره از
رویاهای خود
عقبنشینی
کنند، گرچه
بسیاری از
آنان هیچ گاه
از این رویاها
دست نمیکشند.
آنچنانکه
بسیاری از
عاشقان و
طالبان
موسیقی از روزهای
قاچاق ساز،
ردو بدل کردن
پنهانی جزوات
موسیقی،
برگزاری کلاسهای
مخفیانه، با
تلاش و مبارزه
خود گذر
کردند.
موسیقی، یکی
از هنرهای
اصلی و مورد
علاقهی مردم
را زنده نگه
داشتند و
اکنون
پس از دههها
منع و
محدودیت، در
بسیاری از
خانهها سازی
هست و افرادی
که کمابیش
آشنایی با ساز
و آواز بهویژه
از نوع سنتی
دارند و به
حفظ و اشاعه
آن میپردازند.
این موقعیت
ریشه در همان
مقاومتها و
ایستادگیهای
مردم در مقابل
ممنوعیت
موسیقی دارد.
زنان
آرزم (آورد
رهایی زنان و
مردان)
دهم
تیرماه ١٣٩٩