اعتصاب
و اقدام سیاسی
پیر
بردیو
ترجمه
بهروز نظری
آیا
`اعتصاب`
میتواند یکی
از اشیا ` از
پیش ساخته `
باشد که پژوهش
گران اجازه
میدهند به
آنها قالب
شود؟ قبل از
هر چیز، بطور
عمومی توافق
هست که اعتصاب
تنها زمانی که در
چارچوب میدان
پیکار
کارگران قرار
بگیرد معنا
دارد. ساختار
عینی روابط
قدرت با پیکار
بین، از یک
طرف، کارگران
(که اعتصاب
برای آنان سلاح
اصلی است) و از
طرف دیگر،
کارفرمایان،
و احتمالا
کنشگر سوم ( که
ممکن است باشد
یا نباشد)، دولت،
تعریف میشود.
در آن
هنگام، ما با
مشکل درصد
یگانگی در این
میدان (که
مستقیما با
مفهوم اعتصاب
عمومی طرح
میشود) روبرو
هستیم. من
میخواهم با
اشاره به
مقاله اقتصاد
دان امریکایی
او. و. پلپس به
این مشکل یک
فرمول عمومی
تری بدهم.
برخلاف نظریه
کلاسیک
که بازار را
یک مجموعه
یگانه از
مبادله آزاد
تصور میکند،
پلپس معتقد
است که نه یک
بازار واحد
کار بلکه
چندین بازار
کار وجود
دارد. هر کدام ساختار
مشخص خود را
دارند، به این
مفهوم که
"کارکرد اصلی
مکانیسم هایی
که بطور دایم
بر عرصههای
مختلف کارکرد
اشتغال حکومت
میکنند - همچون
استخدام،
انتصاب،
تخصیص کار، و
اجرت- ، و هر کدام
با اتکا به
قانون،
قراداد، سنّت
و یا سیاست
ملی، چیزی
نیست مگر دفاع
از حقوق و
امتیازات
کارفرما و
آوردن نظم و
ثبات در
مدیریت
کارگران و هر
آنچه که به
کارگران مربوط
است". آیا
گرایش تاریخی
به سمت چرخش
تدریجی از
بازار محلی
کار (بعبارت دیگر،
میدانهای
پیکار) به
بازارهای
بیشتر ادغام
شده کار، که
در آن هر
کشاکش محلی
احتمال بروز
کشمکشهای
بزرگتری را
فراهم میکند،
نیست؟
عوامل
یگانگی کدام اند؟
ما میتوانیم
بین عوامل
اقتصادی و
عوامل بطور
مشخص `سیاسی`،
مثلا وجود
دستگاه
سازماندهی، -
اتحادیههای
کارگری -،
تمایز قائل
شویم. همواره
گمان زده
میشود که بین
یگانگی
مکانیسمهای
اقتصادی و
یگانگی میدان
پیکار، رابطهای
وجود دارد؛ و
بطریق اولی
بین یگانگی
دستگاههای
پیکار و
یگانگی میدان
پیکار.
در واقع
دلایل زیادی
وجود دارد که
فکر کنیم `ملی
کردن` اقتصاد
برای توسعه
دستگاههای
ملی که بطور
فزاینده ای از
پایههای محلی
مستقل اند،
توسعه ای که
به عمومی کردن
کشاکشهای
محلی کمک
میکنند،
مساعد است.
تأ چه اندازه
عوامل سیاسی
مبارزه
استقلال نسبی
دارند و تأ
چه اندازه
میتوان
یگانگی را به
اقدام متحد کننده
اتحادیهها
نسبت داد؟ آیا
این واقعیت که
هر اعتصابی میتواند
عمومی شود
(البته با
درصدهای
مختلفی از
موفقیت و بسته
به بخش
اقتصادی که
ممکن است
بیشتر یا کمتر
استراتژیک
باشد - یا نمادین)
ما را به
ارزیابی خوش
بینانه از
یگانگی عینی
این میدان سوق
نخواهد داد؟
احتمال دارد
که این یگانگی
بیشتر
داوطلبانه
است، بیشتر متاثر
از سازمانها
است و نه
همبستگی عینی.
یکی از مشکلات
بزرگ آینده
احتمالا عدم
مطابقت بین
خصلت ملی
اتحادیهها و
خصلت بین
المللی شرکتها
و اقتصاد
خواهد بود.
اما، و
با توجه به
جنبههای
مختلف میدان،
میتوان پرسید
که چقدر بسته است،
و تامل کرد،
بعنوان مثال،
که آیا مرکز
واقعی حضور
طبقه کارگر در
میدان است و
یا خارج از
آن؟ مشکلی که
مطرح میشود،
بعنوان مثال،
این است که
دنیای طبقه
کارگر هنوز با
دنیای
روستایی قویا
مرتبط است،
دنیایی که به
آن بازمیگردد
و یا درآمد
خود را به
آنجا
میفرستد.از
جمله و بشکل
محکم تری این
را میتوان در
نمونه
کارگران
خارجی زیرپرلتاریا
در اروپای
امروز
دید. متقابلا،
تمام جمعیت
طبقه کارگر
ممکن است که
بشدت از دنیای
خارج جدا باشد
و تمام منافع
خود را در میدان
پیکار داشته
باشد. و باز
هم، بسته به
اینکه این
جدایی در یک
نسل و یا
چندین نسل رخ
داده است،
میتوان
دگرگونیهای
مختلفی را یافت.
ارشدیت
در ورود به
میدان مدت
زمانی را
محاسبه میکند
که ما ممکن
است آنرا
پروسه
`عملیاتی شدن`
یا `کارخانهای
شدن` بنامیم
(اگر شما این
مفهوم
ددمنشانه را
بپذیرید، که در
راستای مفهوم
`تیمارستانی
شدن` که توسط
گافمن طراحی
شد جعل شده است.
اشاره گافمن
به پروسه ای
بود که بر
اساس آن
انسانهایی که
در زندان، پادگان
و `موسسات
مطلق ` هستند
بمرور خود را
با آن موسسه
تدبیق داده و
آنرا میپذیرند).
منظور من در
اینجا روندی
است که بر اساس
آن کارگران
خود را با
شرکت متناسب
کرده و یا با
آن متناسب
میشوند،
ماشین آلات
خود را متناسب
کرده و یا با
آنها متناسب
میشوند،
سنتهای طبقه
کارگر را
متناسب کرده و
یا با آن
متناسب میشوند،
اتحادیه خود
را متناسب
میکنند و یا
با آن متناسب
میشوند، و
غیره. چندین
سیمای این
روند را
میتوان
برجسته کرد.
اول، و کاملا
منفی، عبارت
است از رها
کردن منافع
بیرونی.این
منافع و سهام
ممکن است
کاملا واقعی
باشند: میتوان
به کارگران
مهاجری فکر
کرد که به
خانوادههای
خود پول
میفرستند،
ابزار برای
زمین و مزرعه
خود میخرند و
یا در کشور
خود خرید
میکنند. یا
اینها ممکن
است تخیلی
باشند اما نه
کمتر قوی: این
سرنوشت
کارگران
مهاجری است که
هر چند هرگونه
امید واقعی به
بازگشت به
کشورشان را از
دست داده اند،
همچنان در
ترانزیت
میمانند و
هیچگاه کاملا
`عملیاتی`
نخواهند شد.
سپس،
صرفنظر از
پیوندهای
بیرونی،
کارگران ممکن
است با جایگاه
خود در میدان
پیکار کنار
بیایند،
منافعی را که
با آن مرتبط
است، و بدون
تغییر سرشتهای
ریشه دار
خود،
کاملا
بپذیرند. بهمین
خاطر، و
همانگونه که
اریک هابسبام
نشان داده،
دهقانانی که
تنها به تازگی
کارگر صنعتی شده
اند ممکن است
بدون از دست
دادن هیچ کدام
از روحیات
روستایی خود
وارد مبارزه
انقلابی شوند.
در
مرحله دیگری
از این پروسه،
روحیات ریشه
دار این
کارگران ممکن
است در استحکاک
با قوانین
عینی صنعتی
تغییر کند؛
آنها ممکن است
آداب و رسومی
را که شرط
پذیرش آنها است
یاد بگیرند
(بعنوان مثال
سرعت کار، و
یا همبستگی)؛
آنها ممکن است
ارزشهای
جمعی را
بپذیرند
(همچون احترام
به ماشین آلاتی
که با آن کار
میکنند)، یا تاریخ
جمعی گروه، سنتهای
آن، بویژه سنتهای
مبارزاتی آن،
و غیره را،
یاد بگیرند.
بالاخره،
آنها ممکن است
در دنیای
منسجم کار ادغام
شوند، در
قلمرو آنچه را
که
شورش ` ابتدایی
` نامیده اند -
شورش معمولا
خشن و سازمان
نیافته
دهقانانی که
به دنیای
صنعتی پرتاب
شده اند-
ببازند، و در
مقابل در
قلمرو `
ثانوی`، شورش سازمان
یافته،
دستاورد
داشته باشند.
آیا کار اتحادیه
ای دامنه
مطالبات را
گسترش میدهد و
یا محدود میکند؟
این سوالی است
که این خط از
تفکر دنبال میکند.
تیلی
بر لزوم
پرداختن به کل
سیستم
کنشگرانی که
در نبرد هستند
-کارفرمایان،
کارگران، دولت-
تاکید کرده
است.
مسئله رابطه
با طبقات
دیگر
عنصر بسیار
مهمی است که
هایمسون
زمانی که به
تشریح
دوگانگی
برخورد بخش
هایی از طبقه
کارگر به
بورژوازی
میپردازد، به
آن اشاره میکند.
این درست
همانجا است که
تقابل محلی / ملی
معنای کامل
خود را پیدا
میکند. روابط
عینی که در
مثلث `کارفرما
- کارگر - دولت `
تشریح شده،
بسته به قامت
شرکت و
همینطور بسته
به محیط
اجتماعی
زندگی کاری،
اشکال
مختلفی بخود
میگیرد: شما
رئیس را میبینید
یا نه، شما
رفتن دختر
رئیس به کلیسا
را میبینید
یا نه، شما
میدانید که او
کجا زندگی میکند
یا نه، و غیره.
اشکال و نحوه
زندگی یکی از
روشنترین
واسطههای
بین ساختارهای
عینی بازار
کار و ساختار
روحی، و بر
همین اساس،
تجربه ای است
که مردم
میتوانند از
مبارزه و غیره
داشته باشند.
روابط عینی که
میدان پیکار
را تعریف میکنند
نه تنها در
محیط کار (و
این یکی از
پایههای پدر
سروری است)
بلکه در همه
فعل و انفعالات
قابل درک اند.
اینها شرایطی
هستند که بر
اساس آنها
میتوان
فهمید،
آنگونه که
هایمسون
تاکید میکند،
شهرهای بزرگ
برای خود
آگاهی
کارگران بهترند،
درحالیکه در
شهرهای کوچک،
در شهرکهای
کارگری، رشد
آگاهی طبقاتی
کمی آهسته اما
رادیکال تر
است. بنظر میرسد
که ساختار
طبقاتی
آنگونه که در
سطح محلی قابل
مشاهده است،
واسطه مهمی
است برای درک
استراتژیهای
طبقه کارگر.
حالا
ما باید
بپرسیم که، در
هر مورد، این
میدان پیکار
چگونه عمل میکند.
ساختارهای
نسبتا ثابتی
وجود دارند و
برای تحلیل
انواع تنها
میتوانیم
نمونههای
تجریدی از
آنها بسازیم.
سوال اول، که
از طرف تیلی
مطرح میشود،
این است که
آیا دو یا سه موضع
وجود دارد:
آیا دولت به سادگی
کارفرمایان
را تکرار میکند؟
تیلی تلاش میکند
که نشان دهد
که در مورد
فرانسه دولت
یک کنشگر
حقیقی است.
اما کنشگر حقیقی
است یا بیان
مشروع و در
لفافه رابطه
بین
کارفرمایان و
کارگران است (
دست کم و تأ
آنجا که ظاهر
واقعی بخود میگیرد)؟
این سوالی است
که مقایسه بین
پیکار کارگران
در روسیه در
سالهای ۱۹۰۵
تا ۱۹۱۷ و
فرانسه در
دوران جمهوری
سوم، پیش
میکشد. ( ما در
عین حال
میتوانیم به
نمونه سوئد
بیاندیشیم: در
جایی که دولت قویا
از سوی
اتحادیهها
کنترل میشود
مبارزه چه
اشکال مشخصی
میگیرد؟) برای
دیدن اشکال
مبارزه کارگران
در هر مورد،
ما به مدلی از
همه شکلهای
احتمالی
رابطه بین
دولت و کارفرمایان
(بدون حذف مدل
روسیه) نیاز
داریم.
یک
سوال بنیادی
وجود دارد که
هنوز کاملا
مطرح نشده
است: زمانی که
درباره رابطه
بین دولت، کارفرما
و کارگر صحبت
میکنیم، این
کاملا جایز جایز
نیست که تفاوت
واقعیت عینی
این رابطه
(آیا دولت و
کارفرما
وابسته هستند
یا نه؛ آیا متفق
اند یا دولت
نقش میانجی را
ایفا میکند؟)
با واقعیت
ذهنی از نقطه
نظر
طبقه کارگر
(آگاهی طبقاتی
یا ناخود
آگاهی) را
مقایسه کنیم.
این حقیقت که
دولت مستقل
پنداشته میشود
(`دولت ما `،
`جمهوری ما `) یک
عامل عینی
است. در مورد
فرانسه -
بویژه در زمانها
و شرایط معینی
- طبقه کارگر
به دولت
بعنوان یک
نهاد مستقل،
داور، نگاه
کرده است. و
دولت
میتواند، و یا
اینگونه بنظر
میرسد، که
نقش داور را
ایفا کند، تا
آنجا که نظم
را حفظ میکند
( غالبا علیه
طبقات حاکم که
در دفاع کور
از منافع
کوتاه مدت خود
به آن میماند
که شاخهای را
که بر آن
نشسته است
ببرد). به بیان
دیگر، زمانی که
ما درباره
دولت صحبت میکنیم،
آیا درباره
نیروی مادی آن
صحبت میکنیم
(ارتش، پلیس،
غیره)، یا
نیروی نمادین
آن، که یکی از
وظایف اصلی اش
پنهان کردن
نقش واقعی آن
است. مشروعیت یعنی
وارونه جلوه
دادن، و آنچه
که معمولا اشکال
قانونی
مبارزه
خوانده
میشوند (اعتصاب
قانونی است،
خرابکاری نه)
بیان تعریف مسلط
است که مسلط
وانمود
نمیشود. گروههای
تحت سلطه
معنای آن را
تا حدی
میشناسند که منافعی
که
نیروهای
مسلط در چنین
تعریفی دارند
شناسایی
نمیشود.
در
تشریح میدان
کشاکش ما باید
عناصری را
وارد بحث کنیم
که تا بحال
مطرح نشده اند،
مثل سیستم
آموزشی، که به
تلقین کردن
رویای
شایستگی در
توزیع سلسه
مراتب از طریق
تطابق مدارک
تحصیلی با شغل
کمک میکنند؛ و
یا خدمت نظامی،
که نقش کلیدی
در تدارک `
عملیاتی شدن`
افراد ایفا میکند.
شاید ما باید
نظام قضایی را
هم به این
لیست اضافه
کنیم که با
تحکیم روابط
قدرت در هر
لحظه ممکن به
حفاظت از نظم
مو جود کمک میکند؛
و یا خدمات
اجتماعی که
اکنون نقش
محوری دارد، و
همه نهادهای
دیگری که
اشکال نرم
خشونت را
اعمال میکنند.
ایده ای که
سیستم آموزشی
جا انداخته،
که بخاطر
تحصیل و مدارک
تحصیلی مردم
شغلی دارند که
شایسته آنهاست،
نقش قاطعی در
تحمیل سلسله
مراتب در محیط
کار و خارج از
آن ایفا میکند.
قیاس مدارک
تحصیلی با
عناوین اشراف
در جوامع ما
بیپایه نیست.
آنها نقش مهمی
در جا انداختن
حس صلاحیت در
روابط طبقات
دارند. در
کنار قانون
تمایل بسوی
یگانگی
مبارزات، ما
شاهد چرخش از
اشکال زمخت
خشونت به
اشکال نرم و
نمادین خشونت
هستیم.
سوال
دوم: در این
مبارزه،
مشروعیت
منافع و ابزار،
یعنی که چه
چیزی برای
مبارزه مشروع
است و با چه
ابزاری،
چگونه تعریف
میشوند؟ در
این میان نه
تنها بین مسلط
و تحت سلطه، بلکه
در میان تحت
سلطهها هم،
بر سر سهم و
ابزار مبارزه
کشمکش وجود دارد.
از ظرافتهای
روابط قدرت
بین نیروهای
مسلط و تحت
سلطه این است
که نیروهای
مسلط از کشمکش
در میان
نیروهای تحت
سلطه بر سر
اهداف و ابزار
مشروع
استفاده
میکنند
(بعنوان مثال
، تقابل بین
مطالبات کمی
و کیفی، یا
تقابل بین
اعتصاب
اقتصادی و
سیاسی) . تاریخ
اجتماعی کامل
بحث درباره
پیکار طبقاتی
برحق و مشروع
هنوز نانوشته
است. چه دسته بلا
میتوان بر سر
رئیس آورد که
مشروع اند، و
غیره. . این
سوال دوباره و
در عمل، بعد
از می ۱۹۶۸ در
زمانی که
کارگران به
حبس روسای خود
در دفاتر
کارشان دست
زدند، مطرح
شد: چرا چنین
اقدامی علیه
روسا رسوا
کننده تلقی
شد؟ ممکن است
پرسید که آیا
هر برسمیت
شناختن محدودیتهای
مبارزه، هر
برسمیت
شناختن
عدم مشروعیت
وسیله و اهداف
معین، به
تضعیف مبارزه
تحت سلطه ها،
و تضعیف آنها،
منجر نخواهد
شد. اقتصاد
گرایی،
بعنوان مثال،
استراتژی
نیروهای مسلط
است: آنها میگویند
که مطالبه
مشروع تحت
سلطهها
دستمزد است و
نه چیز دیگری. در
اینباره شما
را ارجاع
میدهم به هر
آنچه که تیلی
درباره
دلبستگی فوق
العاده
کارفرمای
فرانسوی به
اتوریته خود
دارد. او ممکن
است در مورد دستمزدها
کوتاه بیاید
اما از پذیرش
کارگرانش
بعنوان شریک
قابل قبول در
مذاکره سرباز
خواهد زد و با
آنها از طریق
پوستر بر تخته
اعلانات تماس
میگیرد، و
غیره.
تعریف
مطالبه برحق
چیست؟ در
اینجا ضروری
است که به
آنچه که میشل
پرو ساختار
سیستم
مطالبات، و
آنچه که تیلی
ساختار ابزار
مبارزه
خوانده است،
توجه کرد. شما
نمیتوانید
مطالبهای
مثل دستمزد را
مستقل از
سیستم
مطالبات دیگر
(شرایط کار و
غیره) بررسی
کنید. بهمین شکل، شما
قادر نخواهید
بود که ابزار
مبارزه
را، مثل
اعتصاب،
مستقل از
سیستم اشکال
دیگر مبارزه،
حتی اگر در
مواردی هم
بکار گرفته
نشوند، مورد
بررسی قرار
دهید. حقیقت
اندیشیدن
ساختاری
اهمیت هر آنچه
را که غایب
است به پیش
میکشد.
اینطور
بنظر میرسد
که در هر لحظه
ای از مبارزه
کارگران سه
سطح را میتوان
متمایز کرد:
اول، جنبه
`ناخود آگاه `
مبارزه است
(آنچه که
بدیهی بنظر میرسد)،
و یکی از
تاثیرات
`عملیاتی شدن`
دقیقا وجود
مسایلی است که
کسی بر سر آن
نزاع نمیکند و
یا مطالبه
نمیکند، چرا
که آنها به
ذهن کسی نمیرسند
و یا `معقول`
نیستند. دوم،
آنچیزی است که
غیر قابل تصور
است، چیزی که
با صراحت
محکوم شده است
(`مطالباتی که
میدانیم
کارفرما
نخواهد
پذیرفت ` -
اخراج
سرکارگر،
گفتگو با
نمایندگان
کارگران، و
غیره). و ، در سطح
سوم، آنچیزی
است که قابل
دسترسی است،
قابل تقاضا
است،
مطالبات
برحق.
همین
تحلیل برای
تعریف ابزار
مشروع
(اعتصاب،
کارشکنی، حبس
مدیران، و
غیره) معتبر
است. مسئو لیت
تعریف
استراتژی `
صحیح و درست `
با اتحادیهها
است. اما آیا
منظور از این،
موثرترین
استراتژی به
معنای اخص
کلمه و بدون
تعارف است، یا
موثرترین
است از این
جهت که در
شرایط اجتماعی
مشخص مناسب
است و به
تعریف معینی
از برحق و نامشروع
اشاره میکند؟
در این تولید
تعریف جمعی از معنای
هدف و وسیله
برحق، بعنوان
مثال اعتصاب
`عادلانه ` و
منطقی` و یا `
وحشیانه `،
خبرنگاران و
تحلیل گران
حرفهای نقش
قاطعی بازی
میکنند؛ در
چنین بستری،
تمایز بین اعتصاب
سیاسی و
اعتصاب غیر
سیاسی (مثلا
اقتصادی
خالص)، با
انگیزههای
سیاسی صورت
میگیرند. این
یک دستکاری
سیاسی در
مفهوم سیاسی
است.این سوال
که مبارزه بر
سر چیست جزیی
از خود مبارزه
است: بر سر
گفتن اینکه که
آیا `مناسب`
است که بر سر
این یا آن
جنگید، هر
لحظه نبردی در
جریان است.
این یکی از
کانال هایی
است که از طریق
آن خشونت
نمادین،
خشونت نرم و
پنهان، اعمال
میشود. ما
نیازمند
داریم که
تحلیل `کنواسیون
ژنو` از
تضادهای
اجتماعی، از
مجموعه ای از هنجارها
که بطور روشنی
از دوره بدوره
و جامعه به جامعه
متفاوت اند،
ارایه بدهیم.
این هنجارها
در هر مقطعی
چنان بر
کارگران
تحمیل میشود که
آنان را
ناگزیر میکند
که بخاطر نوعی
از قابل قبول
جلوه دادن خود،
فعالیتهایشان
را محدود
کنند. این
بنوبه خود به
پذیرش تعریف
مسلط از
مبارزه قابل
قبول (مثلا
نگرانی از
اذیت کردن
مردم با
اعتصاب) منجر
میشود. جالب
خواهد بود که
تمامی آنچیز
هایی را که این
کنوانسیونها
به ما یادآوری
میکنند به شکل
سیستماتیکی جمع
کرد؛ و
همینطور تمام
مکانیسم هایی
که در آن جهت
کار میکنند،
از جمله
سانسور زبان
شناسی، را
دید.
سوال
سوم: چه
عواملی قدرت
طرفهای مختلف
اعتصاب را
تعیین میکنند؟
ما میتوانیم
نشان دهیم که
استراتژی هر
گروهی در هر
زمان، و دست
کم بخشا، منوط
است به قدرتی
که آنها
بطور عینی در
روابط قدرت
(ساختار)
اعمال
میکنند، یعنی
قدرتی که آنها
در جریان
مبارزات
پیشین (تاریخ)
بدست آورده و
انباشت کرده اند.
برای چنین
امری اما لازم
استکه روابط
قدرت با اتکا
به اسبابی که
در اختیار کنشگران
است (چه
تئوریک یا بر
اساس تجارب
مبارزات قبلی)
بطور درستی
ارزیابی و درک
شود..
در
مورد
کارگران،
اعتصاب ابزار
اصلی مبارزه است،
چرا که یکی از
سلاح هایی که
کارگران دارند
دقیقا بیرون
کشیدن نیروی
کارشان یا
بشکل کامل
(اعتصاب) و یا
بخشا (کم کاری)
است. مهم است
که هزینهها و
فواید این
اشکال مختلف
بیرون کشیدن
نیروی کار را
برای هر هر دو
طرف بدانیم،
تا بتوانیم بر
همین اساس،
سیستم
استراتژی
هایی را که تیلی
به آن اشاره
میکند تحلیل
کنیم.
یکی از نمونههای
این ایده که
استراتژیها
به موقعیت
روابط قدرت
بستگی دارند
را میتوان در
دیالکتیکی
دید که
مونتگمری با
اشاره به ظهور
تیلوریسم
تشریح میکند:
در مقابل اتحادیه
سازی و تشکل
یابی کارگران
که آنها را قدرتمند
تر میکند و به کاهش
بهروری منجر
میشود، واکنش
کارفرما یان
تیلورازیسیون
و مجموعه ای
از تکنیکهای
جدید مدیریت
است (منشأ
جامعه شناسی
کار در
آمریکا).
سلاح
دیگری که در
اختیار
کارگران است
قدرت فیزیکی
آنهاست (که در
کنار دیگر
سلاحها جزیی
ازنیروی
مبارزاتی
است). در رابطه
با این منطق
باید بهائ
مردانگی و
روحیه
مبارزاتی را
تحلیل کرد
(تبلیغ و
تمجید از
روحیات
مردانه، زمخت
گرایی و قدرت
فیزیکی یکی از
راه هایی است
که ارتش، طبقه
کارگر را به
دام
میاندازد).
اما در عین
حال خشونت
نمادین هم هست
و از این جهت
اعتصاب یک ابزار
قابل توجه
است: اعتصاب یک
ابزار خشونت
واقعی است که
از طریق به
نمایش گذاشتن
و تاکید بر بر
انسجام گروه،
گسست دستجمعی
از نظم روزانه
کار و غیره،
تاثیر
نمادینی دارد.
یکی
از ویژگیهای
مشخص
استراتژی
کارگران این
است که آنها تنها
زمانی موثر
خواهند بود که
پیوسته
باشند، و بنا
بر این آگاه و
منظم باشند.
چنین چیزی از
طریق تشکلی
ممکن است که
برای تعریف
اهداف و
سازماندهی
مبارزه طراحی
شده است. همین
برای توضیح
اینکه چرا
شرایط طبقه
کارگر مساعد
اقدام و روش
جمعی (و نه فرد
گرایانه) است
کافیست،اگر
که یک مجموعه
عواملی که از
شرایط موجودیت
نشات
میگیرند و در
همان راستا کار
میکنند، وجود
نداشتند:
خطرات کار و
بلا تکلیفیهای
زندگی، که
همبستگی را
تحمیل میکند؛
تجربه قابل
تعویض بودن
کارگران (که
با استراتژی
غیر مهارت
سازی تقویت
شده) و گردن
گذاشتن به حکم
بازار که ایده
"دستمزد عادلانه"
را نادیده میگیرد
(این ایده
البته در میان
پیشه وران و
کسانی که شغل
آزاد دارند
بسیار قوی
است). (تفاوت
دیگری که بین
کارگر و پیشه
ور وجود دارد
این است که
احتمال اینکه
کارگر نسبت به
خودش متوهم
شود، از این
ایده که ارزش
کار او از
قیمتی که بر
محصولش زده
بیشتر است
احساس خرسندی
کند، و بر
همین اساس
وارد رابطه
مبادله غیر
پولی با
مشتریانش
شود، بسیار کمتر
است). فقدان هر
توهمی درباره
مقام (و سابقه
کار و ارشدیت
گاهاً نقشی
منفی بازی میکند)
همچنین تفاوت
بنیادی بین
کارگر و
کارمند یقه
سفید را به
میان میکشد.
کارمند یقه
سفید ممکن است
که در رقابت
فردی برای
ترفیع مقام
سرمایه گذاری
کند، در
حالیکه - و صرف
نظر از سلسله
مراتب در میان
طبقه کارگر-
ارتقا موقعیت
کارگران تنها
با مبارزه
جمعی ممکن
است. این حقیقت
که کارگران
تنها در
همبستگی
باهمدیگر میتوانند
نیرو و ارزشهای
خود را اعمال
کنند، تمامی
جهان بینی
آنها را شکل
میدهد و از
خرده
بورژوازی
متمایز میکند. بر همین
اساس، میبایست
که `اخلاق
اقتصادی `
طبقه کارگر را
- آنگونه که ای.
پی. تامپسون
در مورد دوره
پیشا صنعتی انجام
داده- تحلیل
کرد، و قاعده
ارزیابی از قیمت
نیروی کار را
تعیین کرد
(رابطه ساعات
کار با
دستمزد؛
مقایسه
دستمزد هایی
که به کارهای
مشابه داده
میشود؛ رابطه
نیاز – خانواده
- با دستمزد، و
غیره).
در
دنباله
میتوان گفت که
قدرت
فروشندگان کار
بشکل بنیادی
به قدرت بسیج
و سازماندهی
این گروه، و
در نتیجه، و
تا حدی، به وجود
دستگاهی
(اتحادیه) که
توانایی
واقعیت دادن
به کارکرد
ابراز، بسیج،
سازمان دادن،
و نمایندگی
کردن کارگران
را دارد،
وابسته است.
اما
این مشکلی را
به میان میکشد
که جامعه شناسان
هیچگاه به آن
کامل فکر
نکرده اند - و
آن طبیعت گروه
و اشکال تجمع
است. اولین حالت
شکل تجمع
افزایشی و
مکرر است
(۱+۱+۱...). استراتژیهای
مسلط همواره
تلاش کرده اند
که نه گروه
بلکه مجموعه
ای از افراد
وجود داشته
باشند (در قرن
نوزده
کارفرماها
تلاش میکردند
که با
کارگران بشکل فردی
و تک به تک
برخورد کنند)؛
نظر شماریها
و یا رای گیری
مخفی همواره
در مقابل بالا
بردن دست و یا
نمایندگی فرا
خوانده
میشوند. به همین
ترتیب، سیستم
اضافه دستمزد
و انواع پاداشهای
دیگر
استراتژی
هایی تفرقه
اندازانهای
هستند،
بعبارت دیگر
استراتژی
هایی که غیر سیاسی
میکنند (این
یکی از مبادی
وحشت بورژوازی
از جمع و
تجلیل آن از
فرد است).
دومین
حالت بسیج
تودهای است.
این گروهی است
که بشکل
فیزیکی در یک
مکان جمع شده
و نیروی خود
را با تعدادش
نشان میدهد
(بهمین خاطر
دعوا بر سر
تعداد بسیار مهم
است - پلیس
همواره
میگوید که
تعداد تظاهر کنندگان
۱۰ هزار نفر
بود و
سندیکاها میگویند
۲۰ هزار نفر).
و
بالاخره حالت
نمایندگی است:
سخنان مقام
اتحادیه که
شاید نیم
میلیون نفر را
نمایندگی میکند
(دومین و
سومین حالت از
همدیگر جدا
نیستند). ما به
جامعه شناسی
تطبیقی و
تاریخ حالات و
پروسههای
نمایندگی
نیاز داریم (بعنوان
مثال معمولا
گفته میشود که
سنت فرانسوی
طرفدار جلسات
بزرگ
است)، و
همینطور نحوه
تعیین و
مشخصات
نمایندگان
(بعنوان مثال
نماینده ث
ژ ت چهار
شانه، جدی،
مرد اهل
خانواده،
سبیلو، با سالها
سابقه کار در
شرکت، و غیره
است). و در
پایان ما باید
ماهیت
نمایندگی را
در نظر
بگیریم: معنای
سپردن قدرت
برای ابراز،
نمایندگی،
بسیج و سازمان
دادن به یک
فرد چیست؟
ماهیت نظری که
از طریق وکالت
تولید شده
چیست؟ این
سپردن قدرت برای
تولید نظر به
دیگران دقیقا
چیست که
اینگونه
حساسیتهای
بورژوایی، که
به آنچه که
آنان `نظر
فردی` میخوانند
گره خورده، عذاب
میدهد؟
وظیفه
نمایندگان
چیست؟ آیا
آنها دامنه
مطالبات را
باز میکنند و
یا میبندند؟
ظرفیت بیان یک
سخنگو شامل
چیست؟ دردی
وجود دارد و
زبانی برای نامیدنش
(میتوان به
رابطه دکتر و
بیمار فکر
کرد).
زبان ابزار
بیان درد را
فراهم میکند،
اما همزمان
دامنه
مطالباتی را
که میتوانند
از میان یک
رنج عمومی سر
برآورند می
بندد؛ اجازه
میدهد که
بیماری باشد،
امکان را
میدهد که آنرا
در جایگاهش
فهمید، اما
همزمان آنرا از
دست داد (`تمام
بدنم درد
میکرد، اما
حالا میدانم که
فقط کبدم است
`، `اوایل کل
کار، شرایط
کار بود که
حالم را بهم
میزد، اما
حالا میدانم
که درد
دستمزدم است `).
مفهوم بیداری
آگاهی
را میتوان هم
به شکل حد
آکثر و هم
حداقل تعریف
کرد: آیا
مسئله، آگاهی
لازم برای
توانایی
اندیشیدن و
بیان شرایط
است (مشکل سلب
مالکیت و
تجدید مجدد
ابزار بیان) و
سازمان دادن و
هدایت
مبارزه، یا
صرفا آگاهی
لازم برای
سپردن چنین
کارکردهایی
به دستگاه
هایی که قادر
اند به
بهترین شکل
ممکن
آنها را در
جهت منافع
کارگران
هدایت کنند؟
در
واقع، چنین
شکلی از طرح
مسئله معمولا
روشنفکرانه
است. چنین
رویکردی
معمولا از طرف
روشنفکران و
همینطور کسانی
گرفته میشود
که با منافع
روشنفکران همنوایی
دارند، چرا که
این آنها را
به رابط ضروری
بین
پرولتاریا و
حقیقت
انقلابی
تبدیل میکند.
در واقع، و
همانطور که
تامپسون
معمولا نشان داده،
آگاهی طبقاتی
و شورش
میتواند از
پروسه هایی
سربرآورد که
ربطی با شکلی
از واقعیتهای
انقلابی که
روشنفکران
تصور میکنند
ندارد (بعنوان
مثال ممکن است
خشم و شورشی
در واکنش به
خونریزی
باشد).
حقیقتی
که پا بر جاست
این است که
بسیج طبقه کارگر
با هستی
دستگاههای نمادین
برای تولید
ابزار درک و
بیان جهان اجتماعی
و
پیکار
کارگران
مرتبط است - و
بیش از همه به
این خاطر که
طبقات حاکم
بطور مدام مدلی
از درک و بیان
را تولید و
تحمیل میکنند
که در پی از
بسیج درآوردن
کارگران است
(بعنوان مثال
در حال حاضر
دشمنان در
مبارزه
کارگران `شرکای
اجتماعی`
تشریح
میشوند). اگر
بپذیریم که
زبان میتواند
با آگاهی
شناخته شود،
آنگونه که
بعضی از نوشتههای
مارکس مطرح
میکنند، طرح
مسئله آگاهی
طبقاتی به این
معنا است که
بپرسیم که
طبقه کارگر به
چه دستگاه درک
و ابراز نیاز
دارد که
بتواند شرایط
خود را بفهمد
و بیان کند. از
این جهت داشتن
یک تاریخ
تطبیقی از
لغات مبارزه
بسیار مهم
است: چه
کلماتی بکار گرفته
میشوند (مثلا
برای
`کارفرمایان`
و `مدیران`) و یا
واقعیتهای
اجتماعی را تعدیل میکند
(مثلا `شرکای
اجتماعی`).
چگونه چنین
کلماتی تولید
و پخش میشوند؟
تأ
آنجا که به
کارفرما
مربوط است، ما
در کنار مسایل
دیگر، باید چهرهای
که آنها از
مبارزه و
منافع
کارگران
ارایه میدهند
تحلیل کنیم (و
این مبا رزه
تنها اقتصادی
نیستند بلکه
ممکن است
تصوری که
مدیریت از اتوریته
و نقش خود
دارد را به
چالش بکشد)، و
بهمان روال
رابطه آنها با
دولت که ممکن
است در مواقعی
از منافع آنها
در مخالفت با خود
آنها دفاع کند
(یا دست کم از
منافع کلیت طبقه
حاکم در مقابل
ارتجاعیترین
بخش آن)، و
غیره.
پس از
روشن کردن
سیستم عوامل
تعیین کننده
در ساختار
روابط قدرت،
ما باید روشن
کنیم که چه چیز
هایی به حفظ،
تقویت و یا
تضعیف این
عوامل کمک
میکنند. این
عوامل ممکن
است شامل
اینها باشند: شرایط
اقتصادی روز
و بویژه درجه تنش در
بازار کار؛
شرایط سیاسی و
شدت سرکوب؛
تجربه
مبارزات قبلی که در
طبقه حاکم به
توسعه متدهای
فریبکاری و
هنر عقب
نشینی، و در
میان طبقه تحت
سلطه به مهارت
در اشکال مبارزاتی
پرولتاریا
کمک میکند ؛
درصد همگونی و
یا ناهمگونی
در طبقه کارگر،
شرایط کار، و
غیره. در هر
موقعیت
تاریخی کل این
مجموعه عوامل
است (که در هر
صورت همه مستقل
نیستند) که
روابط قدرت، و
در نتیجه،
استراتژیها
برای
دگرگون کردن
آن را، تعریف
میکنند.
منبع:
Pierre
Bourdieu (1993) Sociology in Question. Sage Publication.