گزارش
پنجمین نشست
«یکشنبه های
انسان شناسی و
فرهنگ :
کالایی
شدن سرمایه
مالی و هنر
ملیکا
زندیچی
پنجمین
نشست هفتگی از
مجموعه
برنامه های
«یکشنبه های
انسان شناسی و
فرهنگ» روز 19
آبان ماه 1392 با
موضوع «کالایی
شدن، سرمایه
مالی و هنر» در
مرکز مشارکت
های مردمی
شهرداری
تهران با حضور
آقایان محمد
مالجو ( پژوهشگر
مستقل
اقتصادی) و
پرویز صداقت (
پژوهشگر
مستقل
اقتصادی)
برگزار شد. عناوین
سخنرانی ها،
«خاستگاه های
کالایی شدن و
هنر مالیه»
(مالجو)و
«هنر مالیه و
مالیه هنر» برگزار
شد . روال این
نشست ها بر
نمایش فیلمی
مستند
پیرامون
مباحث مطرح
شده است اما
به علت تعمیرات
در سالن
نمایش، فیلم
مستند نمایش
داده نشد و
جلسه با پرسش
و پاسخ حاضران
به پایان رسید
که گزارشی از
آن را در زیر
میخوانیم:
در
ابتدا دکتر
فکوهی مقدمه
ای پیرامون
موضوع جلسه
مطرح کرده و
اینچنین
گفتند:
فشار اقتصادی،
مالی شدن و
پولی شدن
روابط، فشار
زیادی را بر
مردم ما وارد
کرده است.
گروهی این امر
را متصل به
تحریم ها
دانسته و
گروهی آن را
مرتبط با سیاست
های اقتصادی
غلط دولت ها
در سال های
اخیر
میدانند. به
هر تقدیر این
فشارها را اکثریت
افراد در حوزه
هایی که به
زندگی مردم
نزدیک است
همچون
بهداشت،
سلامت، آموزش
و پروش و... به
خوبی احساس
میکنند. اما
حوزه هایی دیگر
هم درگیر این
امر شده اند
که نسبت به
دیگر حوزه ها
کمتر محسوسند
همچون هنر.
در
بسیاری از
نظریه ها و
رویکرد هایی
که در کشورهای
مختلف مطرح
میشود سعی بر
آن است که بر روی
جنبه ی زیبایی
شناسی و ذات
هنری اثر هنر
تاکید شود.
البته این امر
همواره مورد
اعتراض جامعه
شناسی و انسان
شناسی بوده
است. یکی از
افرادی که در
این زمینه
فعالیت داشته
بوردیو است. او در
حقیقت زیبایی
را به طبقات
اجتماعی متصل
میکند و زیبا
بودن و یا
نبودن را به
موقعیت آن اثر
در جامعه
ارتباط میدهد.
اما مسئله ای
که در طول سال
های اخیر چه
در ایران و چه در
جهان مطرح شده
و دارای اهمیت
است شکل گیری چیزی
به نام بازار
هنر است.
مسئله ی بازار
هنر و مکانیسم
های آن و
اینکه این
بازار در
نهایت چه
رابطه ای با
فرهنگ و هنر
داشته و چه
تاثیری بر روی
آن میگذارد
یکی از مسائل
مطرح شده در
سال های اخیر
است. رویکرد
نولیبرالی به
این مسئله آن
گونه است که
ورود روابط
سرمایه داری
مالی و سرمایه
داری متاخر به
یک حوزه را
سبب رشد آن
حوزه میداند
در حالی که در
آمریکا در دو
حوزه
دانشگاهی و
پزشکی کسانی
که مخالف این
موضع هستند
معتقدند که
ورود سرمایه
داری متاخر و
پولی شدن یک
حوزه سبب تضعیف
آن حوزه
میشود. بحثی
که در این
جلسه تدارک دیده
شده باز شدن و
بررسی این
سازوکار هاست.
در این
جلسه ابتدا بر
روی سازوکار
های عمومی کالایی
شدن و چگونگی
وقوع این
فرآیند صحبت
شده و
این بحث مطرح
میشود که مالی
شدن از حوزه
های عمومی
آغاز شده و
سپس به دیگر حوزه
ها منتقل
میشود. کالایی
شدن و پولی
شدن صرفا در
گروهی از حوزه
ها باقی
نمانده و
میتوانند
پهنه هایی را
هم که قابل
تصور نیستند
در بر بگیرد
همچون هنر.
فکوهی
هدف این جلسه
را اینگونه
مشخص کرد: این
بحث به دنبال
آن است که ابتدا
درک و شناخت نسبت
به
موضوع
کالایی شدن را
بالا ببرد،
واستدلالهایی
که به صورت
رایج در ایران
پیرامون
جهانی شدن هنر
مطرح است و
معتقدند
نمونه ی این
جهانی شدن این
است که هنر در
بازار های
جهانی مطرح می
شوند را به
چالش بکشد و
پیرامون آن
بحث کنیم. و در
نهایت به این
سوال پاسخ
داده شود که
ورود سرمایه
داری متاخر به
سیستم هنر تا
چه حد توانسته
هنر را به
جایگاه
بالاتری
برساند؟
مالجو:
خاستگاه های
کالایی شدن
ما در
سال های اخیر
علی الخصوص
چهار دهه
گذشته شاهد آن
هستیم که سپهرهای
گوناگون حیات
اجتماعی در
معرض پدیده ی
کالایی شدن
قرار
گرفتهاند. به
عنوان مثال نهاد
های عمومی
همچون
دانشگاه ها،
مدارس، آزمایشگاه
های تحقیقاتی
و حتی زندان
ها در معرض کالایی
شدن قرار
گرفته اند. در
حوزه تامین و
رفاه اجتماعی
نیز مسکن،
آموزش،
سلامت، حقوق بازنشستگی،
بیمه، و انواع
خدمات
اجتماعی دستخوش پدیده ی
کالایی شدن
قرار گرفته اند.
به همین قیاس
در حوزه فرهنگ
و انواع محصولات
آن، تاریخ،
میراث،
نمادهای
مذهبی و آثار
هنری که مشخصا
محل بحث آقای
صداقت قرار
خواهد گرفت
شاهد موجی
تازه از
کالایی شدن
هستیم به معنایی
هستیم که شرح
خواهم داد.
پرسشی
که من درصدد
ارائه پاسخ به
آن هستم این است
که موتور محرک
این موج
کالایی شدن
خصوصاً دراین
چهار دهه
گذشته و به
طور کلی همپای
حیات نظام
سرمایه داری
در اقصی نقاط
جهان چیست؟
به
همین منظور بر
سه محور تمرکز
خواهم کرد:
ابتدا
با توضیح کالا
آغاز کرده و
از این رهگذر
معنای کالایی
شدن سپهرهای
اجتماعی را
مورد بررسی قرار
میدهم
در
گام دوم علت
کالایی شدن
سپهرهای
گوناگون حیات
اجتماعی را که
درکالایی شدن
عوامل تولید در
حوزه تولید
است
مطرح میکنم
نهایتا
بحث را
اینگونه به
پایان میبرم
که گرچه علت
کالایی شدن
سپهرهای
گوناگون حیات
اجتماعی ریشه
در حوزه تولید
دارد، اما اگر
بنا بر مقاومت
در برابر این
موج است و قصد
تغییر قواعد
بازی و ساختن
دنیای بدیلی
داریم، مقاومت
نباید صرفا به
حوزه تولید
محدود شود بلکه
باید به حوزه
ی مبادله
گسترش پیدا
کند.
مالجو
ابتدا برای
فهم بیشتر
سخنان خود با
تعریف مفاهیم
آغاز کرده و
در تعریف کالا
اینچنین گفت:
شاید تصور
عمومی بر این
باشد که هر
محصولی
کالاست اما
چنین نیست. هر
چه که تولید
میشود کالا
نیست. بسیاری
از چیزها
تولید شده اما
ضرورتا ماهیت
کالایی
ندارند. کالا
با متاع و
محصول و هر
نوع خدمت به خودی
خود متفاوت
است. کالا
آنچیزی است که
برای فروش در
بازار به قصد
کسب سود تولید
میشود. اگر
محصولی این سه
ویژگی را
داشته باشد به
لحاظ تجربی
کالا محسوب
میشود. به این
اعتبار از دو
زاویه میتوان
به کالا نگاه
کرد: 1. از زاویه
مصرف کننده و
تقاضا کننده 2.
از زاویه
تولید کننده و
عرضه کننده .
اگر
بخواهیم از
زاویه مصرف
کننده و تقاضا
کننده به کالا
نگاه کنیم
کالا آن چیزی
است که نیاز
داشتن به آن
شرط کافی برای
تصاحب آن نیست
و
مهمتر از آن
در چارچوب
منطق کالایی
توانایی مالی
برآوردن آن
نیاز است. آن
نیازی که
پشتوانه ی
مالی داشته
باشد در منطق
کالایی دارای
اهمیت است.
بنابراین
کالا آن چیزی
نیست که همه
کس به صرف آن
که به آن نیاز
دارد به آن
دسترسی هم
داشته باشد.
اگر بنا بر تصاحب
چیزی در منطق
کالایی باشد
باید توانایی
مالی پوشش
دادن آن نیاز
نیز وجود داشته
باشد. اگر
چنین
توانایی
مالی ای وجود
داشته باشد
تقاضا خلق
میشود. در
بازار تقاضا
دارای اهمیت
است نه نیاز.
اما
اگر بخواهیم
از نگاه تولید
کننده به کالا
نگاه کنیم
میبینیم که
هدف تولید
کننده از تولید
کالا در
چارچوب منطق
کالایی نه
تولید ارزش مصرفی
بلکه تولید
ارزش مبادله
ای و کسب سود است،
یعنی نه رفع
نیاز کسانی که
به این محصول
نیاز دارند
بلکه امکان
کسب سود از
طریق ارائه
چیزی به کسانی
که امکان
خریداری آن
چیز را دارند.
به
عنوان مثال
هنگامی که از
کالایی شدن
سپهر اجتماعی
ای همچون
سلامت نام
میبریم به صرف
اینکه فردی
بیمار بوده و
نیاز به خدمات
درمانی دارد باعث
نمیشود که فرد
به خدمات
درمانی
دسترسی پیدا
کند. اگر سوای
این نیاز،
توانایی مالی
تصاحب این
خدمات وجود
داشته باشد از
دریچه منطق کالایی
مستحق دریافت
آن شناخته
میشود. از سمت
عرضه کننده
اما گرچه
خدمات درمانی
برای درمان
ارائه میشود،
پزشک، بهیار و
... ترجیح را در
آن میبینند که
فعالیت های
خود را در
حوزه ای بیشتر
متمرکز کنند
که سود بیشتری
برای آنها داشته
باشد. به همین
دلیل است در
جامعه ای است که
از لحاظ سلامت
وضعیت مناسبی
ندارد و بسیارانی
از حداقل
خدمات درمانی
بی بهره هستند
این همه منابع
برای عملهای
جراحی زیبایی
به کار گرفته
میشوند.
بنابر
تعریف تجربی
کالا که ارائه
شد میتوان کالا
ها را به دو
قسمت تقسیم
کرد:
کالاهای
حقیقی:
کالاهایی که
تولید شده و
جهت کسب سود
در بازار به
فروش میرسند.
همچون ساعت، میز
و ...
کالاهای
موهوم: دسته
ای از کالا ها
که خود به سه
نوع نیروی کار،
طبیعت، و
انواع سرمایه(
مثلاً پول )
تقسیم میشود.
اینها که سه
عامل تولید
اصلی در خط
تولید هستند
بنا بر تعریف
تجربی کالا
حقیقتا کالا نیستند.
اما در نظام
سرمایه
دارانه بر
اساس یک وهم
با این سه
عامل تولید
آنگونه
برخورد میشود
که گویی کالا
هستند. به
همین دلیل نیز
شاهد بازار
کار، بازار
پول
بازار،بازار زمین و
غیره هستیم.
سازماندهی
اقتصادی
اجتماعی ای که
این سه نوع بازار
را خلق میکند
نظام سرمایه
داری نام دارد.
ما هم در
ایران نظام
سرمایه داری
داریم زیرا
این بازار ها در
ایران هم وجود
دارد. نظامی
که با عوامل
تولید آنگونه
رفتار میکند
که گویی کالا
هستند.
در
نظام سرمایه
داری ناب که
البته امکان
تحقق هم
ندارد، همه ی
تولیدات
کالایی بوده و
هرآنچه که
تولید میشود
کالا است. در
این نظام چیزی
در نهاد
خانواده
تولید
نمیشود، دولت
فعالیتی به
لحاظ اقتصادی
نداشته و نهاد
های غیر بازاری
هیچ دخالتی در
نظم بازار
نمیکنند مگر
برای تثبیت تحکیم
قواعد بازای
بازاری. توجه
کنید که تلاش
ها برای تحقق
سرمایه داری ناب
وجود دارد اما
خود این نظام
به شکل ناب
نمیتواند
تحقق یابد.
دنیایی که ما
در آن هستیم و
به سمت آن
میرویم، به
درجات
گوناگون
نزدیک به نظام
سرمایه داری
ناب است.
همه
تولیدات در
سرمایه داری
ناب کالا بوده
و همه ی درآمد
ها از مجرای
بازار به دست
می آید و چیزی
به اسم خیریه
وجود ندارد.
افراد یا باید
ابزار تولید
داشته باشند و
آن را عرضه
کرده و در
ازای آن سود
بگیرند، یا
باید زمین
داشته و در
ازای آن بهره
بگیرند و یا
نیروی کار
داشته و
دستمزد
بگیرند. نهاد
های غیر
بازاری
کمترین
مداخله را
داشته و اگر
مداخله ای
باشد، برای
تقویت قواعد
بازی سرمایه
دارانه است و
نه برای نقض
آن.
در این
دنیای خیالی
سرمایه داری
ناب که شرح
دادم منطق
سرمایه(گرایش
به انباشت سرمایه
و سود هر چه بیشتر)
ابرسوژه و
تنها فرمانده
اصلی است و
مقاومتی در
برابر آن وجود
ندارد.
البته
در سرمایه
داری های
تاریخی که ما
در آن زیست
میکنیم
مقاومت هایی
در برابر این
منطق سرمایه
از جانب نیروی
کار، طبیعت و ...
اعمال میشود
اما این منطق
سرمایه در
مقابل این
مقاومت ها قوی
عمل کرده و
برترین نیرو
در سطح جهان
است و در صدد
انباشت هرچه
بیشتر سرمایه
و سود است.
وقتی منطق
سرمایه در
جغرافیایی جا
پای پررنگ
پیدا کند
نهایتا در
مقطعیبا معضلی
مواجه میشود
که عبارت است
از کمبود
فرصتهای
سودآور برای
سرمایه گذاری
جدید. آنجایی
که منطق
سرمایه قوی
است باید
همزمان فضاهای
جدید را خلق
یا فتح کرده
تا منطق
کالایی مورد
نظر خودش را
در آنجا میسر
و جاری و ساری
کند . گاه در
جغرافیایی که
پیشاپیش نظام
سرمایه داری
در آن حاکم
بوده، منطق
سرمایه دارانه
تعمیق میشود،
به عنوان مثال
همچون موج نو
لیبرالی در
انگلستان که
قلمرو های
جدیدتری را به
زیر تسلط منطق
کالایی میبرد
همچون کالا بودن
آب و ...
اما
فضاهای جدید
که پیشاپیش
سرمایه
دارانه نبودند
و منطق کالایی
در آنها حرف
اول را نمیزد
نیز به تدریج
فتح میشوند. به
عنوان مثال در
ایران صد سال
پیش منطق
سرایه دارانه
وجود نداشت
اما امروزه
شاهد آن هستیم.
این
اتفاق موتور
اصلی تحرک
کالایی شدن
سپهرهای
گوناگون
اجتماعی است.
یعنی به مجرد
این که کار،
طبیعت و عناصر
گوناگون آن،
پول و شکل های
مختلف آن، به
کالا تبدیل
شوند نوعی منطق
سرمایه شکل
میگیرد که برقرار
ماندن آن در
گرو انباشت
بیشتر و بدون
وقفه سرمایه و
سود است. اگر
وقفه ای در
این روند پدید
آید، ابتدا
موجب رکود و
سپس مسببب
حران و چه بسا
منتهی به
فروپاشی شود.
بنابراین
منطق کالایی
باید مستمرا
فضاهای جدیدی
را زیر یوغ
خود بیاورد.
چنین است که
موج کالایی
شدن شکل
میگیرد.
اما در
اینجا این
سوال شکل
میگیرد که عیب
کالایی شدن
چیست؟
هنگامی
که سه ناکالای
به خطا کالا
انگاشته شده
به کالا بدل
میشوند، چشم
انداز از بین
رفتن ارزش
مصرفی آنها
اتفاق می
افتد. علاوه
بر این سه
ناکالا در دهه
های اخیر برخی
متفکران
اصولا دانش را
نیز چهارمین ناکالایی
اعلام کرده
اند که سرمایه
داری درباره ی
آن نیز دچار
وهم
کالاانگارانه
است. هنگامی
که این چهار
ناکالای به
خطا
کالاانگاشته
شده مورد مصرف
نباشند همچون
دیگر کالا ها
به دور
انداخته
میشوند. مثلا
هنگامی که
دیگر به نیروی
کاری نیازی
نباشد مانند
هر کالای دیگر
کنار گذاشته
میشود ، مثلاً
به دلیل رکود
اقتصادی. این
نیروی کار
متجسد در بدن
انسان است که
روح و احساس
دارد. صاحب
نیروی کار
وقتی اخراج
میشود همپای
از دست دادن
کار و دستمزد
در واقع شان
اجتماعی و
هویت و آبرو
نزد سر و همسر
را هم از دست
میدهد. علی
الخصوص در
جامعه ای که
مهم ترین
مبنای آن ارزش
پولی و مهم
ترین مجرا
برای رسیدن به
پول نیز شغل
است. بخشی از جامعه
که به هر دلیل
تقاضایی برای
نیروی کار آنها
وجود ندارد،
کارایی خود را
از دست داده و
افسردگی و
مصرف بالای
قرص های روان گردان
و... اتفاق می
افتد. نیروی
کار هنگامی که
صاحب آن بدل
به فردی
افسرده
میشود ارزش مصرفی
خود را از دست
میدهد.
یا
هنگامی که
طبیعت کالا
میشود جنگل
زدایی برای
ساخت و ساز
اتفاق افتاده
و یا آلودگی
های فراوان در
آن اتفاق می
افتد و ارزش
مصرفی محیط زیست
رو به اضمحلال
میگذارد
کمااینکه در
زمانه ی ما
چنین شده است.
معیشت
کل جامعه و
نظام اقتصادی
بر این سه
کالا استوار
است و اگر
ارزش مصرفی
اینها آنها از
بین برود
جامعه
نمیتواند به
معیشت خود
ادامه دهد.
عیب کالایی
شدن عوامل
تولید دقیقا
در همین جا
نهفته است.
کالایی
شدن سایر کالا
ها ( کالاهای
حقیقی ) چه
عیبی دارد؟
هنگامی
که سپهرهای
گوناگون
اجتماعی
کالایی میشوند،
در واقع امر،
نوعی مناسبات
قدرت طبقاتی و
مناسبات سلطه
شکل میگیرد.
زیرا بخش هایی
از جمعیت به
این واسطه که
توانایی مالی
ندارند کم تر
میتوانند
سلامت،
درمان، مسکن و
.. را در بازار
ابتیاع کنند و
کسانی که
توانایی مالی
دارند، بر حسب
این توانایی
میتوانند به درجات
بیشتری دست
یافته و
از مواهب محصولات
کار جمعی
برخوردار
شوند. از سوی
دیگر هنگامی
که تولید
کنندگان نه
ارزش مصرفی
بلکه ارزش
مبادله را اصل
میدانند،
منابع در
جامعه آنگونه
تخصیص پیدا
میکند که
چیزهایی
تولید میشود که
کسانی که
توانایی مالی
دارند خواهان
تولید آنها
هستند. در
منطق کالایی
به انداره پول
در جیب میتوان
تصمیم گیری
کرد. سلطه
طبقاتی محصول
کالایی شدن
است. علاوه بر
سلطه طبقاتی،
انواع دیگر
سلطه همچون
جنستی،
زبانی،
قومیتی و... هم
وجود دارد.
وقتی سلطه
طبقاتی شکل
میگیرد این
توانایی را
دارد تا انواع
دیگر سلطه غیر
طبقاتی را در
خدمت تحکیم
خود به کار
ببرد. اما رابطه
برعکس به این
شدت برقرار
نیست. مثلا
سلطه جنسیتی
آنقدر توانا
نیست که
بتواند سلطه
طبقاتی را در
خدمت تحکیم
خود به خدمت
بگیرد. کالایی
شدن با خودش
در واقع ظهور
سلطه ی طبقاتی
و سپس تحکیم
انواع دیگر
سلطه های غیرطبقاتی
را می آورد.
عیب
کلایی شدن
سپهرهای
گوناگون حیات
اجتماعی در آن
است که
موقعیتی را
ایجاد میکند
که انسان به
صرف انسان
بودنش متناسب
با امکانات
روزگار
نتواند
حداقلهای
بهره مندی را
داشته باشد و
زندگی اش وابسته
به منطق عرضه
و تقاضای
بازار میشود.
یک سری از
کالا ها هستند
که اگر در
آنها منطق
کالایی پر رنگ
شده و حرف اول
را بزند،
جامعه و در واقع
اکثریت
جامعه، متضرر
میشوند. باید
آن قلمروها را
از معرض موج
کالایی شدن
برکنار داشت،
مثلا سلامت،
آموزش، مسکن ،
و درمان. آن
چیزهایی که
اگر فرد داشته
باشد سپس تازه
میتواند به
دنبال حقوق
مدنی و سیاسی
شهروندی خود
برود. اگر
اینها نباشد
به آن سطح
نمیرسد تا به
دنبال آزادی
بیان و
مطالباتی از
این دست باشد.
ریشه
کالایی شدن
این سپهرها در
کالایی شدن سه
ناکالای پول و
کار و طبیعت
است.
مالجو
سپس برای
مبارزه با این
روند به معرفی
دو اندیشه
پرداخت:
اندیشه
رادیکال و
اندیشه اصلاح
طلب
اندیشه
رادیکال برای
جلوگیری از
این اتفاق، مبارزاتش
را در خدمت
انحلال بازار
این سه ناکالای
به خطا
کالاانگاشته
شده متمرکز کرده
است. این
اندیشه در صدد
کالایی زدایی
تمام عیار از
این سه ناکالا
است و قصد
خاموش کردن ابدی
موتور محرکه
ای را دارد که
اگر روشن باشد
مکان هایی را
دیر یا زود به
زیر منطق
کالایی خود
میبرد. اما
ضرورتا همه
نیروهای
سیاسی در ایران
و خارج از آن،
با این منطق
هم سویی
ندارند.
اندیشه
ی اصلاح طلب
خواهان
تغییراتی در
نظام سرمایه
داری است و
دست به انحلال
این بازار ها
نمیزنند و این
اندیشه را
خطرناک
میدانند. این
نوع تفکر
درجانی از
کالایی زدایی
را در بازار
کار از رهگذر
حضور تامین
اجتماعی، در
بازار پول از
طریق بانک
مرکزی و.. مد
نظر دارند.
اما اصل انرژی
خود را در
کالایی زدایی
از حوزه های
اجتماعی در
زمینه سلامت،
درمان،
بهداشت، مسکن
و.. گذاشته است.
اندیشه
اصلاح طلبانه
نمیتواند به
لحاظ منطقی آن
موتور محرک را
خاموش کند و
همواره این موتور
کار خواهد کرد
و به شکل های
گوناگون در این
یا آن بزنگاه
بر حسب توازن
قوای طبقاتی،
خود را نشان
داده و قدرت
را در دست
خواهد گرفت
اما اندیشه
رادیکال هم
بدون تکیه بر
آن مقاومت هایی
که در برابر
کالایی سازی
انواع و اقسام
سپهرهای
اجتماعی صورت
میگیرد
نمیتواند
کارش را جلو
ببرد.
مسئله
اصلی ما
مقابله با کالایی
شدن است اما
توازن قوای
طبقاتی در
وضعیت فعلی به
ما این اجازه
را نمیدهد تا
در مکان و زمان
کنونی به پای
انحلال سه
بازار پول و
طبیعت و کار
برویم. در
چنین چارچوبی
و بر حسب
چگونگی توازن
قوای
طبقاتی، ائتلاف
با آن مجموعه
هایی که مخالف
کالایی شدن
هستند اما نه در
بازار عوامل
تولید بلکه در
زمینه های
دیگر همچون
سلامت و
بهداشت و
درمان و
آموزش، بسیار دارای
اهمیت است.
پروژه
مقاومت و
چگونگی
برساختن این
پروژه از رهگذر
ائتلاف
اندیشه
رادیکال و
اصلاح طلب صورت
میگیرد. هرچند
حقیقت نزد
اندیشه
رادیکال است
اما قدرت
همراه اندیشه
رادیکال نیست.
پس از
سخنان آقای
مالجو دکتر
فکوهی با
توضیح چند
نکته بحث را
اینچنین
ادامه دادند:
امروزه گروهی
از مفاهیم در
ایران مطرح
است که
متاسفانه به
خاطر دلایل
مختلف از جمله
قطع شدن سیستم
فکری ایران با
جهان در حوزه
های مختلف،
مفاهیم روشنی
نبوده و ممکن
است به نوعی
ابهام برسد.
به همین خاطر
لازم به شفاف
سازی در این
زمینه است.
آقای مالجو
بحث رویکردهای
مقابل کالایی
شدن تام در
سیستم مدرن را
مطرح کردند،
لازم است به
این نکته
اشاره کنم که
در سطح بین
المللی و در
سطح علوم
اجتماعی بحث
مخالفت با
سیستم سرمایه
داری به صورت
عام مطرح شده
است اما هیچ
آلترناتیوی در
برابر آن موفق
نبوده است.
ولی این
مخالفت ها با
یک رویکرد
نیست. ما
رویکردهای
بسیار متفاوتی
داریم. مباحثی
که آقای مالجو
مطرح کردند با
همین منطق از
زمان جنگ
جهانی دوم به
وسیله کینز و
پس از آن
اقتصادانان
نوکینزی مطرح
میشد(کینزگرایی
ملی، نوعی
سیاست
اقتصادی-سیاسی
است که در
تلاش است در
درون نظام
سرمایهداری
با ارائه
مجموعهای
خدمات
رفاهی-اجتماعی
و کنترل نسبی
اقتصاد توسط
دولت از بروز
بحرانهای
ادواری و
غیرادواری
نظام اقتصادی
سرمایهداری
جلوگیری کند.) و امروز
هم به شخصیت
هایی جوزف
استیگلز(
برنده جایزه
نوبل اقتصاد)
یا پل گروگمن
(استاد
پرینستون و
برنده جایزه نوبل
اقتصاد) دنبال
میشود که به
هیچ کدام از آنها
نمیتوان صفت
رادیکال و ضد
سرمایه دار
بودن را داد
با وجود این، جوزف
استیگلز معتتقد
است که این
سیستم سرمایه
داری که اغلب
به آن سیستم
سرمایه داری
متاخر
میگویند به
طرف نابود
جهان و نابودی
خودش میرود او
البته دید مارکسیستی
به قضیه ندارد
بلکه از دید
کارکرد گرایانه
به موضوع نگاه
میکند. برعکس
در علوم اجتماعی
اغلب ما موضع
مشخص و
رادیکالی در
این باره
داشته ایم و
کسی مانند
هانری لوفبور
سرمایه داری
را به موجودی
تشبیه میکند
که همه چیز را
میخورد و سپس
شروع به خوردن
خود کرده تا
از بین برود.
امروزه در
سیستم علوم
اجتماعی در
جهان مثلا اگر
دانشگاه های
آمریکا را در
نظر بگیریم که
از نظر علوم
اجتماعی مهم ترین
موقعیت ها را
دارند، کاملا
این گفته و
رویکرد مورد
اجماع بوده و
کمتر کسی یافت
میشود که از
نگاه لیبرالی
و سرمایه داری
متاخر دفاع
کند. و یا دیگر
مباحثی که در
ایران مطرح
است همچون
«ملی گرایی»،
«نژاد» و.. دیگر
در جهان وجود
ندارد جز در
عقب افتاده
ترین پهنه های
فکری وجود
ندارد
اما
متاسفانه در
ایران هنوز
کسانی تحت
عنوان روشن
فکر از این
موارد دفاع
کرده و آسیب
ایجاد میکنند.
کسانی که هنوز
با گفتمان
سرمایه داری
به طور کامل
آشنایی
ندارند، و
نمیدانند که
دیگر حتی
نظریه پردازان
سرمایه داری در
دانشگاه ها و
مشاورزان
سیاستمداران
نیز در آن از
بی انضباطی مالی
مطلق (laissez- faire) در بازار
ها به
ویژه
بازارهای
پولی دفاع نمی
کنند و چنین
استدلال هایی در
اشکالی از
سرمایه داری نظیر
چین
مطرح است که
از جنس قرن
نوزدهمی و
«وحشی» به حساب
می آید. امروز
برعکس
صحبت از گذاشتن
مالیات بر
معادلات سهام
(مالیات
توبین) و سایر
اشکال کنترل
است تا بتوان
دولت رفاه را
دستکم تا حدی
حفظ کرد. خود
سرمایه داری
هم به این نتیجه
رسیده است که
راه حل در این
است که باید بتوانیم
گونه ای از
سرمایه داری
اجتماعی را حفظ
کنیم و از این
روند کالایی
شدن عمومی به
خصوص در قسمت
پولی جلوگیری
کنیم. زیرا این
اتفاق غیر
قابل کنترل
بوده و همه
چیز را نابود
خواهد کرد.
همانطور که
میبینیم
اثراتش بر پول
و طبیعت دیده
میشود.امروزه
بحث بر سر دو رویکرد
قرن نوزدهمی
در اقتصاد
سیاسی نیست که
یک رویکرد
مارکسیستی و
دیگری
لیبرالی یا
سرمایه داری
باشد بلکه بحث
بر سر روند
کنونی ای است
که در جهان در
حال شکل گیری
بوده و میتوان
آن را دنباله
ی روند سرمایه
داری کلاسیک
دانست که اگر
به این شکل
ادامه پیدا
کند همانطور
که انسان
شناسان
میگویند
میتواند به
نابودی گونه
انسان برسد..
از لحاظ جامعه
شناسی و انسان
شناسی، از
رادیکال ترین
آدم ها تا اصلاح
طلب ترین آدم
ها، این امر
را تایید میکنند
که سیستم
اجتماعی ای که
امروز در حال
شکل گرفتن است
درحال نابودی
تمام سیستم
هایی است که
در این سال ها
شکل گرفته
اند. لزوما
پایان کار این
نیست که عده
ای فقیر و پول
دار باشند.
انسان حرکتی
را آغاز کرده
است که ممکن است پایان
آن پایان خود
او یعنی گونه
انسانی باشد.
همچون آنکه
لوی استروس
(در گرمسیریان
اندهبار)
میگوید: جهان
بدون انسان
آغاز شد و
بدون شک بدون
انسان پایان
خواهد یافت.
اتفاقی که می
افتد این است
که مهار کردن
کالایی شدن
اشیا در دستان
ما نبوده و ما
به سمتی میرویم
که عدم
توانایی
مدیریت آن
چیزی که
میسازیم در آن
است و
نمیتوانیم آن
را کنترل
کنیم. از جمله
حوزه هنر که
شاید ارزش
هایی بوده است
که ما فکر
میکردیم از
همه ی ارزش
های دیگر
دیرتر از بین
برود اما با
تحلیل بازار
هنر میبینیم
که چنین
ارزشهایی هم
میتوانند
کاملا از بین
بروند. بحثی
که آقای صداقت
در ادامه به
آن اشاره
خواهند کرد.
صداقت: هنر
مالیه، مالیه
هنر
بحثی
که در این
فرصت کوتاه
ارائه میشود
ابتدا بحثی
تاریخی بر روی
سرمایهداری
است و این که
چه شد سرمایهی
مالی در نظام
سرمایهداری
دست بالا را
پیدا کرد و از
چه مقطعی به
چیرگی سرمایهی
مالی بر
اقتصاد جهانی
سرمایهداری
رسیدیم. در
ادامه، این
روند را در
اقتصاد ایران
پیگیری و
فرایندی را که
در دو دههی
اخیر باعث
چیرگی سرمایههای
مالی بر
اقتصاد ما شد
بررسی میکنیم
و در انتها به
پیآمدهای
چیرگی سرمایهی
مالی بر
هنرهای بصری به
صورت مشخص میپردازیم.
در
ابتدای بحث
برای آنکه
مفاهیم روشن
باشد تعریف
سیستم
اقتصادی به
صورت بسیار
ساده را مطرح
میکنم: سیستم
اقتصادی
مجموعهای از
افراد و کسبوکارها
را شامل میشود
که در آن
افراد نیروی
کار خودشان را
در بازار
عوامل تولید
به فروش میرسانند
و بنگاهها آن
را خریداری میکنند
و با استفاده
از نیروی کار
محصولاتی تولید
میشود که در
بازار عرضه میکنند
و افراد با
استفاده از
دستمزد حاصل
از فروش نیروی
کارشان،
محصولات را
خریداری میکنند.
در اینجا دو
حلقه وجود
دارد. حلقهی
اول بخش واقعی
اقتصاد است که
کالاها و
خدمات تولید
میشود و در
حلقهی دوم
درآمدها و
مخارج به صورت
مقادیر پولی
در حال رد و
بدل است.
حلقهی نخست
بخش واقعی
اقتصاد
نامیده شده و
حلقهی دوم
بخش مالی و
این دو حلقه
باید در توازن
و ارتباط
معقول و منطقی
باشند.
بر این
اساس، بخش
واقعی اقتصاد
بخشی است که
در آن تولید
کالاها و
خدمات با بهره
برداری از
مواد خام،
طبیعت و
سرمایهی
ثابت و نیروی
کار، یعنی
سرمایه
متغیر، انجام
میشود. بخش
مالی طیف وسیع
سازمانهایی
است که به
موازات حلقهی
اول پول را
مدیریت میکنند؛
مانند بانکها،
موسسات مالی و
اعتباری،
بورس و
نهادهای مالی
مختلف.
از سوی
دیگر باید به
دو تعریف
مقدماتی دیگر
اشاره کنم
گردش کالا و
گردش سرمایه:
در گردش کالا،
کالایی
فروخته میشود
از پول به دست
آمده از فروش
کالا، کالای مورد
نیاز فروشنده
خریداری میشود (C-M-C'). اما گردش
سرمایه معادلهی
کلیدی سرمایهداری
است. در این
گردش، پول
نقطهی
عزیمت، نقطهی
آغاز و نقطهی
پایان است
(M-C-M').
هنگامی
که بخشی از
پول به دست
آمده از گردش
سرمایه، صرف
سرمایه گذاری
مجدد شود
انباشت سرمایه
اتفاق میافتد.
انباشت
سرمایه تخصیص
بخشی از سود
حاصل از
سرمایهگذاری،
بخشی از ارزش
اضافی ناشی از
سرمایه گذاری
قدیم برای
سرمایهگذاریهای
جدید است.
وقتی در
انباشت
سرمایه
اختلال ایجاد
شود، در آن
حالت در نظام
گردش سرمایه
اختلال ایجاد
شده و شاهد
بروز بحران در
اقتصاد میشویم.
در
مسیر تاریخی
انباشت
سرمایه از قرن
16 که نظام سرمایهداری
تکوین پیدا
کرد تا دههی 1970
با سه دورهی
متمایز
تاریخی
انباشت
سرمایه مواجه
هستیم دورهی
نخست، انباشت
سرمایهی
مرکانتیلیستی
در قرنهای
شانزدهم و
هفدهم است که
در آن تولید
کالا به صورت
کارگاه(مانوفاکتور)
وجود دارد.
دورهی دوم
سرمایهداری
لیبرالی قرن
هجدهم است که
تا ربع آخر
قرن نوزدهم
استمرار داشت
و از این مقطع
شاهد سرمایهداری
شرکتی ـ
انحصاری
هستیم که از
اواخر قرن نوزدهم
با تشدید روند
تراکم و تمرکز
سرمایه و شکلگیری
بازارهای
انحصاری
چندقطبی oligopolistic شکل گرفت.
در این
دوره، شاهد
تشکیل
بازارهای چندقطبی
در اقتصاد
سرمایهداری
هستیم. بحرانهایی
که در این
دوره پدید آمد
دیگر به طور
طبیعی قابلحل
نبود، زیرا
شمار بنگاههای
اقتصادی
محدود شده
بود. این
بنگاهها
قیمتگذار
بودند، نه
قیمتپذیر،
به همین خاطر
دامنهی
انعطافپذیری
قیمت ها کاهش
یافت. در چنین
حالتی، برای
گذر از بحران
ناگزیر باید
در اقتصاد دخالت
دولت صورت میگرفت.
اقتصاد کینزی
دخالت دولت
را برای
ایجاد تعادل
در اقتصاد
سرمایه داری
تجویز کرد.
حاصل
تجویزهای
اقتصاد کینزی
در دورهی بعد
از جنگ دوم
جهانی به
همراه مجموعهای
از عواملی
عینی و
انضمامی،
مانند بازسازی
گستردهی
اقتصادی بعد
از جنگ و
همچنین
مبارزات
اجتماعی
گستردهای که
از بیش از یک
قرن قبل انجام
شده بود، شکلگیری
دولت رفاه
بود. این دورهی
سرمایهداری
از سال 1945 تا 1970 را
دوران طلایی
سرمایه داری مینامند.
طولانیترین
دورهی رونق
سرمایهداری
در این دوران
اتفاق افتاد.
اما در دههی
1970، ما شاهد شکلگیری
رکود تورمی در
اقتصاد بودیم.
رکود تورمی اقتصاد
ناشی از
افزایش هزینهی
تولید و کاهش
حاشیه سود
سرمایهداران
بود. برای
گریز از این
رکود تورمی
تجدید ساختار
نولیبرالی
صورت گرفت و
به موازات آن،
جهانیسازی و انتقال
تولیدات
صنعتی به
مناطقی که
نیروی کار
ارزان و منابع
طبیعی و بازار
مناسب دارند
مطرح شد و
همچنین مالیهگرایی financialization رخ
داد یعنی
تغییر مرکز
ثقل سرمایه از
بخش واقعی به
بخش مالی
اقتصاد.
در این
دورهی معاصر
از تاریخ
سرمایهداری
شاهد چیرگی
سرمایههای
مالی بر
اقتصاد و رشد
گستردهی بخش
مالی هستیم.
ویژگیهای
مالیهگرایی
چنین است: 1)
افزایش سود
بخش مالی نسبت
به جمع سود، 2)
افزایش بدهی
نسبت به تولید
ناخالص داخلی،
3) رشد مالیه،
بیمه و
مستغلات نسبت
به درآمد ملی،
4) گسترش مالی
نامتعارف و
غیر شفاف، و 5)
شکلگیری
فزایندهی
حبابهای
مالی.
جالب
است شاهد روند
مشابهی در
اقتصاد ایران
نه به لحاظ
جزئیات، بلکه
به لحاظ چیرگی
سرمایه مالی
در اقتصاد
هستیم که در
ادامه به آن
میپردازیم.
در نظام مالی
قبل از انقلاب
شاهد سهولت
دسترسی
سرمایههای
بزرگ یه منابع
بانکی، نظام
مالی مبتنی بر
بانک محوری bank-based (در
برابر نظام
مبتنی بر
اوراق
بهادار)،
گسترش وسیع
نظام بانکی در
سال های
پایانی رژیم و
از سوی دیگر
چیرگی شیوههای
سنتی پساندازهای
در جامعه در
جامعه و
همچنین فاصلهگیری
بخشهای سنتی
جامعه از
بازار ربوی
بانکی هستیم.
اما پس
از انقلاب،
شاهد دو دورهی
متمایز در
اقتصاد هستیم:
یک، دههی
نخست به علت
شرایط
انقلابی و جنگ
و عدم تثبیت
نظام سیاسیِ
حاصل از
انقلاب و
مبارزات سیاسیای
که وجود داشت
فضا برای
انباشت
سرمایه مناسب
نبود و شاهد
اختلال
گسترده در
روند انباشت سرمایه
هستیم. در این
دوره، به قول
فرهاد نعمانی
و سهراب بهداد
در کتاب طبقه
و کار در
ایران،
شاهد سست شدن
مناسبات
سرمایهداری،
گسترش تولید
خردهکالایی،
جابهجایی
های بخشی در
تولید و
اشتغال و
گسترش بخش خدماتی
بودهایم.
همچنین
در این دهه به
موازات قانون
حفاظت و توسعه
صنایع ایران،
در بخش مالی
اقتصاد،
قانون ملیشدن
بانکها و نیز
قانون
بانکداری
غیرربوی
تصویب شد و بورس
اوراق بهادار
نیز در آستانهی
انحلال قرار
گرفت.
این
فرایند در
شرایط
پساانقلابی
در اقتصاد ایران
گسستی در روند
انباشت
سرمایه پدید
آورده بود.
اما ما
اقتصادی
هستیم که به
سبب حجم بالای
درآمدهای
نفتی در هر
شرایطی حجم
عظیمی
نقدینگی در
اقتصادمان از
طریق بودجههای
دولتی تزریق
میشود. این
حجم هنگفت
نقدینگی در
سطح جامعه
توزیع میشود
و مشکلی که
پدید میآید
مقصد این
نقدینگی است.
در دههی 1360 این
نقدینگی بیشتر
متمرکز بر روی
بازار ارز، بازار
کالاهای
بادوام و نیز
در مقطعی شرکتهای
مضاربهای
بود.
عامل
دیگری که منجر
به تزریق
جریان
نقدینگی در
ایران میشود
پهنهی
گستردهی
اقتصاد
زیرزمینی است.
بخشی از آن
اقتصاد پنهان
و غیرقانونی
است. اما
فعالیتهای
اقتصاد
زیرزمینی
لزوماً غیر
قانونی نیست و
به کلیهی
فعالیتهایی
اطلاق میشود
که در حساب
های ملی درج و
ثبت نمیشود.
اگر به آمار
درآمد
خانوارها و
هزینه های خانوارهای
ایرانی را
نگاه کنیم
معمولاً میبینیم
که هزینهی
خانوار بیش از
درآمد
خانوارهاست
که نشانهی
قوی وجود
اقتصاد
زیرزمینی در
ایران است که
وقتی برای بحث
مفصل در مورد
آن در اینجا
وجود ندارد.
وقتی
که به سال 1368 میرسیم،
قرار است
موتور انباشت
سرمایه
مجدداً روشن
شود و رشد
اقتصادی در
دستور کار
قرار بگیرد.
در این دوره،
برنامه ای که
مورد توجه
قرار گرفت و
برنامهریزان
اقتصادی آن را
در دستورکار قرار
دارند تحریک
انباشت
سرمایه با
استفاده از
سیاستهای
تعدیل
ساختاری بود.
مجموعهی این
سیاستها،
خصوصیسازی و
آزادسازیای
که از این
دوره آغاز شد،
در عمل به شکل
گیری بورژوازی
نوپای جدیدی
انجامید که از
اوایل دوران
موسوم به
«سازندگی»
رفتهرفته
تقویت شد و در 16
سال نخست بعد
از جنگ و در
دولت های
«سازندگی» و
«اصلاحات»
دایماً بر
قدرت اقتصادی
این طیف
افزوده شد. البته
این طیف
بورژوازی در
دورهی هشتسالهی
دولتهای نهم
و دهم تاحدودی
زیر ضرب قرار
گرفت و به موازات
آن طیف جدیدی
از بورژوازی
شکل گرفت.
در
مورد بخش مالی
که موضوع اصلی
بحث ماست از
نیمهی دوم
دههی 1370 اعلام
شد که مؤسسات
اعتباری غیر
بانکی میتوانند
به صورت خصوصی
وجود داشته
باشند و بعد از
آن حضور
مؤسسات مالی ـ
اعتباری
غیربانکی در
اقتصاد جنبهی
رسمی یافت. از
انتهای این
دهه، تأسیس
بانکهای
خصوصی آغاز
شد. حاصل این
مقرراتگذاریها
برای ورود
بانکهای
خصوصی به
اقتصاد و نیز
واگذاری سهام
بخشی از بانکهای
دولتی به بخش
خصوصی این بود
که اکنون در نظام
مالی ما سه
بانک دولتی
تجاری داریم؛
بانکهای
ملی، سپه، و
پستبانک. پنج
بانک دولتی
تخصصی، دو
بانک قرضالحسنه
و در مقابل 21
بانک خصوصی
وجود دارد که 64
درصد کل سپردههای
بخش غیردولتی
در نزد بانک
های خصوصی
است. دیگر
عناصر بخش
مالی رسمی
ایران
عبارتند از: هفت
مؤسسهی
اعتباری
(توسعه،
آرمان، ثامن
الحجج، عسکریه،
کوثر، نور،
ثامن)، تنها
یک بانک
خارجی (یعنی
بانک مشترک
ایران ـ
ونزوئلا)، پنج
صندوق قرضالحسنه
وابسته به
بانکهای
ملت، توسعه
تعاون،
پارسیان،
مسکن و صادرات،
712 شرکت صرافی، 820
تعاونی
اعتباری
دارای مجوز، 36
شرکت لیزینگ و
حدود 6000 صندوق
قرضالحسنه.
در بخش بیمه
هم 21 شرکت بیمه
با 30958 شعبه فعالاند.
اگر به عنوان
شاخصی از
گستردگی شبکهی
شعب بانکی در ایران
در مقایسه با
کشورهای دیگر
به شاخص آمار
تعداد شعب
بانک به هر
صدهزار نفر
جمعیت بالغ
نگاه کنیم در
ایران به عدد 29.5
میرسیم،
این
عدد در
امارات 14.5، در
قطر 17.8 و در ترکیه:
18.3 است. بگذریم
از افغانستان
و عراق. به عبارت
دیگر ایران در
منطقه گستردهترین
شبکهی شعب
بانکی را
دارد. از سوی
دیگر در حوزهی
بانکداری
الکترونیکی
هم در کشور
بیش از 200 میلیون
کارت بانکی
وجود دارد و
بخش عمده ای
از نقل و
انتقالات
مالی از این
طریق انجام میشود.
هنگامی
که به ساختار
بانکها نگاه
میکنیم در
حقیقت
ساختاری از یک
شرکت بزرگ چند
رشتهای conglomriate وجود دارد
که در نقطهثقل
و کانون این
نهاد سرمایههای
مالی و در
پیرامون آن
انبوهی از
شرکتهای
تابعه را میبینیم
که به فعالیتهای
مختلفی در
عرصهی
اقتصاد مشغولاند،
این فعالیتها
عمدتاً حولوحوش
فعالیتهای
مالی ـ
بازرگانی،
ساختوساز و
فعالیت
مستغلاتی و
نیز فعالیتهای
پیمانکاری
است. از این
رو، به نظر میرسد
در عمل بانکهای
خصوصی
انحصارهای
چندرشتهای
در اقتصاد
ایران شدهاند
و ساختار
سازمانی
بورژوازی
پساانقلاب را
تشکیل دادهاند.
در بخش
مالی، علاوه
بر نهادهای
بازار پول شاهد
توسعهی
بازار سرمایه
هم بودهایم
ازجمله به هر
حال، بورس
اوراق بهادار
در دو دههی
اخیر شاهد
توسعهی
گسترده بوده
است از دیگر
نهادهای مالی
نوبنیاد
بازار سرمایه
میتوان از
فرا بورس (OTC)، بورس
کالای ایران،
بورس انرژی،
شرکت های تأمین
سرمایه (که در
حقیقت همان
وظایف بانکهای
سرمایهگذاری
را انجام میدهند)،
شرکتهای
سبدگردان و
شرکتهای
مشاوره
سرمایهگذاری
نام برد.
سخنم
را کوتاه کنم،
اقتصاد ما
گرفتار ویروس
مالیهگرایی
شده است.
مالیه گرایی
که عامل آن: 1.
حجم عظیم
دلارهای نفتی
/ واردات2.
ویژگی های
بورژوازی شکل
گرفته در دهه
اخیر3. حجم
گسترده
اقتصاد
زیرزمینی /
پنهان، و 4.
ایدئولوژی
نولیبرالی
حاکم بر
برنامهریزان
و سیاستگذاران
اقتصادی از
دههی 1370 تا
امروز است.
این
ایدئولوژی
معتقد است
مالیه، موتور
محرک اقتصاد
است و باید
تقویت شود و
رسانههای
غالب مبلغ این
ایدئولوژی
هستند و به
طور مداوم
شاهد تبلیغ
خصوصیسازی و
آزادسازی و
مالیهگرایی
به عنوان راههای
تعالی
اقتصادی
هستیم.
در
ادامه به
بررسی بازار
هنر، به طور
مشخص بازار
هنرهای تجسمی
میپردازیم
که در دههی
اخیر رونق
زیادی در سطح
جهانی داشته
است. مطالعهی
مستندات و کتب
و مقالات
موجود نشان میدهد
که سوداگری
مالی روی
کالاهای هنری
در دههی اخیر
رونق بسیاری
داشته است و
سرمایهگذاریهای
گستردهای در
زمینهی
سوداگری مالی
در حوزهی هنر
صورت گرفته
است.
ارزشیابی
مالی هنر
زیرمجموعهای
از ارزشیابی
مالی است که
منظور از آن
فرایند تخمین
ارزش بالقوهی
بازار آثار
هنری است. این
کار به ارزشهای
زیبا شناختی
آثار ارتباطی
ندارد بلکه ارزش
مالی آن را
مورد نظر قرار
میدهد.
وقتی
به بازار
جهانی هنرهای
تجسمی در سالهای
اخیر نگاهکنیم
که از سال های 2002
تا 2006، این
بازار ارزشی
حدود 55
میلیارد دلار
گردش مالی
سالانه داشته
است. البته،
علت اصلی رشد این
بازار ارتقای
فرهنگی دنیا
یا هنر دوست
شدن آنها
نبوده، بلکه
رشد بازارهای
نوظهور در
روسیه، در
کشور های چین
و هند و
خاورمیانه
بوده است. در
مقطع بحران
مالی ارزش
مبادلات
بازار هنر هم
کاهش پیدا کرد
و به 55.9 میلیارد
دلار در سال 2012
رسید
که 21 درصد آن
را حراجی هایی
مانند کریستی
و ساتِبی
انجام داده
است. در میان
خریداران سهم
آمریکا 33 درصد
و چین 24 درصد
بوده است.
جالب است از
خریداران
بزرگ کالا های
هنری مقامات
حزب کمونیست
چین هستند که
به ثروت و مال
و منالی از
محل اجرای
سیاست های
نولیبرالی
رسیدهاند و
سهم اتحادیه
اروپا در سالهای
اخیر در حدود 36
درصد ثابت
مانده است.
بزرگ ترین
مراکز فروش
آثار هنری
نیویورک و
لندن یعنی دو
مرکز مالی
بزرگ دنیا
بوده است.
بازار هنرهای
تجسمی مانند
اغلب بازارها
در اقتصاد سرمایه
داری پیشرفته
یک بازار
انحصار
چندگانه است و
شرکتها و بهاصطلاح
حراجیهای
ساتبی و
کریستی قطب
های اصلی آن
هستند. برای
مثال، با این
که سابقهی
کریستی به چند
قرن قبل بازمیگردد.
از دههی 1970
شاهد دور جدید
فعالیتهای
کریستی هستیم
که به صورت یک
شرکت سهامی عام
در بورس لندن
پذیرفته شده
است. در 1998
کریستی را یک
کنسرسیوم
سرمایه گذاری
به ارزش 1.2
میلیارد دلار
خریداری کرد.
درآمد کریستی
از محل
کمیسیون فروش
آثار هنری به دست
می آید (آثار
هنری تا 000ر50
دلار 25%، 000ر50 تا
یک میلیون
دلار، 20 درصد و
بقیه آثار 12%) و
کریستی در 43
کشور نمایندگی
دارد.
منظور
از مالیه
گرایی هنرهای
تجسمی در
ایران سوداگری
مالی بر روی
آثار هنری
است. در اینجا
اثر هنری به
خاطر ارزش
مصرفی و
زیباشناختی آن
خریداری نمیشود
بلکه ارزش
مبادلهی آن و
خرید آن به
قصد فروش بعدی
اهمیت یافته است.
به نظر میرسد
در سالهای
اخیر حضور
سرمایهی
سوداگر مالی
در هنر شدت
گرفته است و
بازیگران
نهادیاش از
سویی موزهای
وابسته به یکی
از بانکهای
خصوصی است که
مدیریت آن در
دست فعالان
بورس اوراق
بهادار است و
البته از
مشاورهی
برخی
هنرمندان
بهرهمند است.
مدیر این
مجموعه فلسفهی
فعالیت این
موزه را چنین
تعریف میکند:
«خرید هر اثر
بعد از
کارشناسی
دقیق انجام میشود
و ما طبیعتا
آثاری را
خریداری میکنیم
که بعد از
مدتی ارزش
افزودهی
بالاتری را
پیدا کنند
مسئله ی دیگر
این است که
آثار را نمیخریم
که انباشت
کنیم بلکه قصد
داریم آنها
را در بازار
های بینالمللی
عرضه کنیم»
این
نقلقول بهروشنی
نشاندهندهی
مالیهگرایی
در هنرهای
تجسمی و خرید
و فروش آثار
هنری به مثابه
ابزارهای
سوداگری مالی
است. وقتی که
کالای هنری و
میراث فرهنگی
به عنوان یک
ابزار مالی
خریده تا به
قیمت بالاتری
فروخته شود مالیهگرایی
هنر پدید آمده
است.
دیگر
بازیگر مالی
نهادی در عرصهی
هنرهای تجسمی
حراج تهران
است که به
صورت تخصصی بر
روی هنر مدرن
و معاصر کار
میکند.
معاملات حراج
تهران دو بار
برگزار شده که
بار نخست 500ر21
میلیون ریال و
بار دوم 546ر66
میلیون ریال
ارزش فروش
تابلوهای
نقاشی در این
بازار بوده
است. کمیسیونهای
حراج تهران
برای آثار
هنری عبارتند
از برای فروش
تا مبلغ 20
میلیون تومان
معادل 25 درصد
رقم چکش
خورده، برای
فروش بیش از 20
میلیون تا مبلغ
50 میلیون
تومان معادل 20
درصد رقم چکش
خورده، برای
فروش بیش از 50
میلیون تا
مبلغ 100 میلیون
تومان معادل 15
درصد رقم چکشخورده
و برای فروش
بیش از 100
میلیون تومان
معادل 12 درصد
رقم چکشخورده.
البته
این خود موضوع
یک تحقیق
مستقل میدانی
باید باشد که
یک اثر هنری
از مبدایی که
خلق میشود تا
مقصد آن که در
حراجی به فروش
میرسد چه
مسیری را طی
میکند.
تردیدی نیست که
این مسیری
پرواسطه است و
در این میان
آنکه نقشش و
سهمش در ارزش
فروش نهایی
اثر هرچه بیشتر
کاهش مییابد
معمولاً خود
خالق اثر است.
در اینجا
ذکر یک مثال
لازم است. یکی
از تأسفبار
ترین خبرهایی
که شنیدم خرید
نقاشی آبسترهی
سهراب سپهری
به ارزش 700
میلیون تومان
در حراج تهران
است. خریدار
این اثر یکی
از نهادهای
بزرگ مالی است
که رسماً
اعلام کرده آثار
هنری را به
قصد بهرهمندی
از ارزش
افزوده مالی
آن و فروش به
قیمت بالاتر
خریداری میکند.
اینکه چهگونه
برای این اثر
به این رقم
رسیدهاند
خود جای سؤال
دارد. اما
سؤال اصلی این
است که خود
سپهری چه جهانبینیای
داشته است که
اثر هنری او
را در
بازارهای سوداگری
مالی
خریدوفروش میکنند
و جهانبینی
سپهری چه
نسبتی با چنین
بازارهایی
دارد. به نظر
من، این امر
نشان دهندهی
زوال فرهنگی و
اخلاقی در
جامعهای است
که این خبرها
را میشنود و
بیاعتنا از
کنار آن میگذارد
و یا حتی
شادمان میشود.
این خود نشان
میدهد که
سرمایهی
مالی چهگونه
هژمونی خود را
گسترش داده
است و بر
زندگی عینی و
ذهنی ما حاکم
شده است. بحث
در اینحا این
نیست که
هنرمند باید
زندگی
فقیرانه داشته
باشد، بلکه
مسئله این است
که این
سازوکارها
هنر را از ذات
خود جدا میکند
و آن را به
ابزاری بدل میکند
برای سوداگری
مالی. هنر
میراث مشترک
بشری است.
خرید و فروش
آثار هنری به
قصد کسب سود
از طریق
سوداگری،
مالی چیزی
نیست به جز
شکل جدیدی از
انباشت
سرمایه از
طریق سلب
مالکیت از
مردم. اثر
هنری نباید
بازیچهی
سرمایههای
مالی برای کسب
سود باشد.
گفتارم
را با این سخن
به پایان میبرم
که اگر در
جامعهای،
دالهای هنری
مدلولش را در
سرمایهی
مالی جستوجو
کند این به
صدا درآمدن
ناقوس مرگ هنر
است.
طبق
روال جلسات
یکشنبهها،
پایانبخش
برنامه، پنل و
پرسش و پاسخ
حضار و
سخنرانان بود
که در زیر
آورده شده است:
در
صحبت های آقای
مالجو به این
نکته اشاره شد
که زندان ها
هم به کالا
تبدیل میشوند
میخواهم اگر
امکان داشته
باشد در این
مورد بیشتر
توضیح دهند.
مالجو:
در آمریکا
زندان به یکی
از قلمروهای
سود آور تبدیل
شده است که به
بخش خصوصی
سپرده میشود
که طبیعتا
هرچه ورودی
بیشتری داشته
باشد سود آوری
برای زندان
بان و سرمایه
گذار خصوصی
بیشتر هست.
فکوهی:
لازم است این
نکته را اضافه
کنم که ایده
زندان به
عنوان مرکز
سودآوری قبلا
در شوروی اتفاق
افتاده بود
پارل بتلهایم
در کتاب «تاریخ
مبارزات
طبقاتی
در شوروی» که
خود من
ترجمه کرده و
نشر نی منتشر
کرده است، دقیقا
نشان میدهد که
از سال های 1938 تا
45 در طول جنگ و
سپس دستکم تا
مرک استالین
در 1953
،اردوگاههای زندان
شوروی
کارخانه هایی
واقعی بودند ه
برای آنها حتی
برنامه ریزی
می شد و ناچار
بودند
حجم مشخصی
محصول ارائه
بدهند. او حتی
نشان می دهد
که سازمان
امنیت شوروی
سابق (ک گ ب) در
همدستی با
فرماندهان
منتطق دستگیری
ها را بر اساس
نیازهای
تولیدی
و بدون توجه
به جرم یا عدم
جرم افراد
انجام می دادند.
بسیاری از
دستگیری ها در
در طول چندین
دهه بدین ترتیب
هیچ دلیلی
نداشت برای
تامین نیوری
کار برده وار
که بسیاری از
آ«ها نیز بر
اثر شدت کار
در اردوگاه ها
می مردند. این
امر البته در
سایر سیستم
های
کاراجباری
تنبیهی نیز
وجود داشته است
. زندان های
خصوصی
در حال حاضر
در فرانسه هم
شروع به شکل
گرفتن کرده
است ، البته
در قالب
واگذاری
مدیریت ها.
مالجو:
اجازه بدهید
من نیز به این
اشاره کنم که
پیشگام این
ایده البته به
شکل جنینی اش
در واقع جرمی
بنتام پدر
لیبرالیسم
بوده است.
اگر
این ائتلاف
ممکن باشد
حرکت این تفکر
با هم منجر به
متوقف شدن در
محدوده اصلاح
طلبی نمیشود
چون تفکر
رادیکال را
همان طور که
گفتید خطرناک
میدانند.
مالجو:
به هر حال
جبری وجود
دارد برای
ساختن نظمی
جدید در سطح
جهانی. نظمی
دموکراتیک که
ما نمی توانیم
در مورد ریزه
کاریهای آن
صحبت کنیم چون
باید به دست
جمهور مردم
ساخته شود و
خواسته های
آنان را تجلی
بخشد. مسئله
این است که
برخلاف
اندیشه
ارتدکس نباید
صرفا سوژه
تغییر را
کارگر یدی در
محل کار
بگیریم. پرسش
مهم این است
که چگونه
پیوندی بین
سوژه های
مختلف تغییر
میتوان ایجاد
کرد.
آورده
تفکر رادیکال
این هشدار است
که تا زمانی
که این موتور
محرک منطق
کالایی شدن و
منطق سرمایه
خاموش نشود
راه حل نهایی
به دست نمی
آید و نقطه ی
عزیمت حرکت به
سوی راه حل
نهایی نیز از
رهگذر کالا
زدایی تمام
عیار از سه بازار
کار و پول و
طبیعت حاصل
میشود. این
پرسش که چطور
چنین چیزی
تحقق میابد
بحثی مجزاست.
امروزه
می بینیم که
بازارهای
مالی با رشد زیادی
همراه بوده
است آیا
میتوان
عواملی را برای
این رشد سریع
در نظر گرفت؟
هم چون مسائل
سیاسی. و این
سوال که
نمیتوان منکر
ارزش هنری شد اما
از طرفی
نمیتوان نیاز
به پول گرفتن
هنرمند را هم
زیر سوال برد
و در طول
تاریخ بسیاری
از آثار هنری
بزرگ با پول
ها و هزینه های
کلان ساخته
شده اند اصولا
بدون این
هزینه ها، هنری
پدید نمی آید
آیا مدلی وجود
دارد که
جایگزین این
پول دادن به
هنرمند شود ؟
صداقت:
رونق اخیر
بورس ازجمله
به خاطر رکود
بازارهای
بدیل بوده
یعنی فرصتهای
بدیل سرمایهگذاری
مانند بازار
ارز و بازار
مستغلات دچار رکود
شده و سودآوریاش
کم شده است.
در مورد این
که هنرمند چهگونه
تأمین مالی
شود باید گفت
اگر هنر را
کالای عمومی
در نظر بگیریم
تأمین هنرمند
باید به دست
بخش عمومی و
سیستمهای
دموکراتیک
حاکم بر جامعه
صورت بگیرد.
سانسور هایی
که از طرف
سرمایهی
مالی بر ذهن
هنرمند تحمیل
میشود بسیار
بدتر از هر
سانسوری است
که یک ممیز به
صورت مستقیم
انجام میدهد.
وقتی سرمایهی
مالی سلایقاش
را بر هنرمند
که به پول
نیازمند است
تحمیل میکند
خلاقیت در
هنرمند کشته
میشود. نهاد
های دموکراتیک
بخش عمومی یک
جامعهی
فرهیخته باید
به هنرمند
اعتبار دهد نه
سرمایه ی مالی.
تفاوتی
است بین ایده
پول دار شدن و
هنرمند بودن و
هدف هنرمندان
نیز دارای
اهمیت است حال
شما تنها
بازیگران
ماجرای مالی
شدن هنر را
مدیران بانک
ها و هنری
میدانید؟
نقشی که گالری
دار ها و
فروشندگان
هنر که بیشتر
نزدیک
هنرمندان هستند
نسبت به
سرمایه دارها
چیست؟
صداقت:
به نظر من
بازیگران فقط
محدود به بانکها
و نهادهای
مالی نیست.
درست است
گالریدارها
هم نقش مهمی
در این فرایند
ایفا میکنند.
در حقیقت
مجموعهای از
واسطههای
مالی در فاصلهی
خلق اثر هنری
تا عرضهی آن
مثلاً در
حراجیها
وجود دارد که
باید جداگانه
روی آنها
بررسی شود. به
موضوع از منظر
دیگری نگاه کنیم
وقتی یک
ایدئولوژی
هژمونیک شود
در یک جامعه
ارزشهایی که
آن ایدئولوژی
ترویج میکند
پذیرفته میشود.
همهی جامعه،
همهی ما، به
نوعی در به
وجود آوردن
این شرایط سهم
دارند اما سهم
اصلی را کسانی
دارند که بر
منصب سیاستگذاری
اقتصادی و
فرهنگی نشستهاند.
ما هم که سکوت
میکنیم در
مقابل این
جریانات و در
حقیقت این
حساسیتها در
ما کشته شده و
ایدوئولوژیای
در ذهن ما حک
شده، بدون آن
که متوجه
شویم، در این
وضع مؤثریم.
مالجو:
مهم تر از
هژمونیک بودن
ایده نولیبرالی
که آقای صداقت
به آن اشاره
دارند
هستی
اجتماعی ماست
که در سالیان
پس از جنگ دستخوش
دگرگونی قرار
گرفته ما با
جامعه ای مواجهیم
که هم به لحاظ
سازماندهی
اجتماعی و
اقتصادی هرکس
باید گلیم
خودش را از آب
بیرون بکشد و
فرد مسئول
موفقیت ها و
شکست های خودش
است وقتی
بازار کار
انعطاف پذیر
شده به این
معناست که
کسانی که صاحب
ابزار نیستند
باید در بازار
کار فقط و فقط
کارشان را
بفروشند تا
معیشتان تامین
شود. این در
بازار سرمایه
هم به همین
ترتیب است. از
آن مهم تر ما
همه در واقع
اسب مطیع یک
نوع سازمان
دهی اجتماعی
اقتصادی شدیم
یعنی
سازماندهی
سرمایه
دارانه که
عمیقا هم آن
را تبلیغ
میکنند. در
واقع عرضم این
است که این
مشکل اصلا
اخلاقی نیست
بلکه سیستمیک
است.
هنگامی
که هنرمند
اثری را خلق
میکند خود
کالایی را خلق
میکند. حال
اگر هنرمند
بخواهد ذات هنر
را نشان دهد
با این که خود
کالایی را خلق
کرده چگونه
میتواند از
این بعد خارج
شد؟
مالجو:
من گمان
نمیکنم که نظم
بدیل ضرورتا
باید بی بازار
باشد و بین
مبادله بازار
و نهاد بازار
و نظام بازار
علی الخصوص
نظام بازار
خود تنظیم گر
باید فرق
گذاشت،
مبادله ی
بازاری آنقدر
که تاریخ
مکتوب نشان
میدهد از
دیرباز در
زندگی بشر
وجود داشته
ولی نعمت نظام
بازار پدیده ی
جدیدی است.
مسئله ی ما
خود بازار
نیست مسئله ما
نظام بازار
است. ما در نظم
بدیل منطقا
میتوانیم
کالا داشته
باشیم. خرید و
فروش صورت
بگیرد. اشاره
کردید به
تناقض میان شروع
و پایان بحث
من. اگر بنا بر
این باشد که
ما مبنا را
آرمان هایمان
قرار دهیم صحیح
است. اما مهم
ترین احترام
به آرمان های
ما این است که
چگونه به آنها
برسیم وقتی از
نقشه ی راه
صحبت میکنیم
توانایی
هایمان را هم
باید نگاه
کنیم. اگر از
ایران صحبت
میکنیم که
نیروهای قوی
کارگری
ندارد، باید
با واقعیت ها
کنار بیاییم و
از طریق
ائتلاف با آن
کسی که همسو
با ما نیستند
اما رگه هایی
از آنچه که ما میخواهیم
را پی میگیرند
همراه باشیم.
تناقضی که شما
به آن اشاره
میکنید
ضرورتا تناقض
ذهن من نیست
بلکه تناقضی
است که در
واقعیت خارجی
وجود دارد و
به ذهن بنده
نیز وارد شده است.
نیاز به تغییر
بنیادی داریم
اما توازن قوای
موجود فعلا
چنین اجازه ای
را به ما
نمیدهد.
صداقت:
از نظر فردی و
از نظر باید
پروژهی
مقاومت در
برابر کالاییشدن
و مالیهگرایی
هنر و زندگی
فرهنگی را
گسترش دهیم.
این مقاومت از
سطح فردی آغاز
میشود و در
سطح اجتماعی
هم باید
مقاومت در
برابر این آن
را سامان داد.
در
حاشیه مراسم:
جلسه
در ساعت 7
بعداز ظهر به
پایان رسید و
حاضران در حین
پذیرایی،
فرصتی برای
آشنایی بیشتر و
گپوگفت پیدا
کردند.
برگرفته
از «نقد
اقتصاد سیاسی»
http://anthropology.ir/node/20376