دغدغههای
زنان خانه
نشین
روزهای تنهاییهای عمیقتر،
اضطرابها
و دلنگرانیهای شدیدتر
و همدلیهای صمیمانهتر
زنان
آرزم
(آورد
رهایی زنان و
مردان)
زمانی
که تصمیم
گرفتم برای
قلمی کردن
مسائل و مشکلات
زنان خانهنشین
در «وضعیت
کرونایی» از آنها
گزارش بخواهم
نمیدانستم
که نوشتن همین
گزارشهای
کوتاه چه کمکی
میتواند به
آنها، و
بواسطه پیدا
کردن همدرد،
به من بکند. عنوان
کردن دردها،
به خصوص که
بدانی
بالاخره کسانی
خواهند شنید و
قرار نیست کسی
تو را با انگشت
نشان دهد میتواند
از تنش و
اضطرابت
بکاهد. این را
من از
استقبالی که
از درخواستم
شد حس کردم.
تقریبا از
تمام زنان
خانهنشینی
که خواسته
بودم از وضعیت
خودشان در این
شرایط
کرونایی
بنویسند
گزارش دریافت
کردم. مینو
خوشحال است که
سواد دارد و
به عنوان یک
بازنشسته و
خانهنشین
یادگرفته که
چگونه از این
«اوقات فراغت»
استفاده مثبت
کند و به زنان
خانهدار
توصیه میکند
چیزی
بیاموزند. فرح
نگران از دست
رفتن رابطهها
و سرد شدن آنهاست،
چون نمیتواند
عشق و محبت
خود را با
درآغوش گرفتن
و بوسیدن
عزیزانش به آنها
منتقل کند. و
میپرسد آیا
در مسیر تغییر
فرهنگ هستیم؟
اما برخی
از این گزارشها واقعا
دل را به درد
میآورد. مثل
گزارش لادن.
زنی جوان،
تحصیلکرده و
مطلقه که برای
تامین مخارج
خود و پسر
دانشجویش
مجبور شده کار
نگهداری تمام
وقت از یک
سالمند را
تقبل کند، چون
نسبتا پول
خوبی میدهند.
پسرش جایی
دیگر با خواهر
مجرد
زن زندگی میکند.
او مینویسد:
«زمانيكه
با واقعه غير
منتظرهی
شیوع کرونا مواجه
شدم اندوهی
عميق در درون
حس كردم و
برونريزي
اين اندوه در
من به صورت
گریز به
تنهایی و
ساعاتي بغض و
گريه است و
فرصتی بیش از
این برای
پرداختن به
این فاجعه
ندارم. اما
حسی که همواره
با من است و از
من جدا نمیشود
اضطرابي شدیدتر
از آن چیزی
است که این
سالها
همواره در
وجودم حس میکردم،
اما این
روزها
وسواسگونهتر
و بيمارگونه
تر بروز میکند.
به خاطر
نوع كار وسبك
زندگيم
احساساتي
همچون تنهايي
و بيحوصلگي و
خفقان از خانه
نشینی و
درگيري با افراد
زير يك سقف
برايم مفهومي
نداشت، اما
حالا حتی امکان
دیدارهای هر
از گاه از
خانواده و
پسرم را هم از
دست دادهام،
در واقع من به
خاطر سبک
زندگیم در يك
قرنطينه
دروني بسر ميبرم
و اين قرنطينه
اجتماعي يك
پوشش ضخيمتر بر آن
است.»
شانس فریده
این است که
بچهاش قبل از
شیوع کرونا به دنیا
آمده؛ در
بحرانها و
بویژه
همهگیری
بیماریها،
علاوه بر کم
شدن ابزارهای
پیشگیری از
بارداری،
تعداد بیشتری
از زنان بر
اثر زایمان جان
خود را از دست
میدهند،
زیرا منابع
بهداشتی در
جاهای دیگر
صرف میشوند و
مسلما تعداد
این مرگ و
میرها در
طبقات و اقشار
کمدرآمد و
آسیبپذیر به
مراتب بیشتر
است: آنهایی
که چشم
امیدشان به
بیمههای
درمانی و
امکانات
عمومی است.
اما در عین حال
فریده
هم به عنوان
مادری
تحصیلکرده و
جوان مشکلات خاص
خود را دارد:
«برای
من به عنوان
یک مادر با نوزادی
زیر یکسال در
این دوران
شرایط سخت تر
شده. اما
واقعیت این
است که قبل از
این برهه هم
من به شکلی
قرنطینه بودم
و وقتم در مراقبت
از نوزاد صرف
میشد. مدتهاست
که وقتی برای
خودم و علایق
شخصیم ندارم و
در حال
خدمتگزاری
تمام وقت
هستم. من خودم
بچه خواستهام، گاه فکر
میکنم
برای
مادرانی که
بدون برنامهریزی
بچهدار شدهاند
چقدر شرایط
سخت میشود.
در این وضعیت
کرونایی، کمک
یکی دو روز در هفته
مادرم را هم
ندارم، به
علاوه اینکه
مجبورم به علت
قطع تغذیه در
محل کار
همسرم، هر روز
غذا تهیه کنم.
پروسه
پاکسازی و
جابجا کردن
خریدها هم
معضلی شده.
پوست دستهایم
به علت شستشوی
زیاد خشک و
حساس شده. بعد
از به دنیا
آمدن فرزندم
از مرخصی
زایمان
استفاده کردم
و قصد نداشتم
تا سه سالگی
اش دوباره
مشغول به کار
شوم ولی اگر
این قصد را هم
داشتم با توجه
به شرایط
بازار کار
فعلی ، قطعا
کارفرمایم میلی
به همکاری
مجدد با من
نمیداشت. بیش
از هر چیزی
خستهام!»
و زهره
زن مطلقه و
شاغلِ خانهنشینی
که چند فرزند
دارد، چنان
صمیمانه از تنهایی
و غم نان میگوید
که در تمام
این سالها از
او نشنیده
بودم. شاید
الان بیشتر آن
را حس میکند.
بله این روزها
تنهاییها
عمیقتر،
اضطرابها و
دلنگرانیها
شدیدتر و
همدلیها
صمیمانهتر
شده است.
«بعد
از تنهایی که
این روزها به
اجبار تحمیل شد،
بعد از سالها
به این فکر
جدی افتادم که
چرا اینهمه
درگیر زندگی و
فرزندان
بودم، به خودم
بها ندادم و
شریکی برای
زندگیم پیدا
نکردم و یا اجازه
ندادم کسی
وارد زندگیم
شود و عشق مهمترین
مقوله زندگی
را از دست
دادم. این
تنهایی باعث
رفتارهایی
چون افسردگی،
پشیمانی، سکوتهای
تلخ، گاه
خشونت کلامی و
پریشانی
احوال میشود،
بخصوص که نمیتوانی
شفاف برای
اطرافیان
توضیح بدهی و
بناچار به جبر
تحمل متوسل میشوی
و همه اینها
در این شرایط
شدیدترشده.
چرا که برای
من که فردی
فعال در زمینه
اجتماعی و
فرهنگی و....
بودم، قطع
ارتباطات
ودورهمیها و
گردشگریها...
که بخشی از
زندگی من
بوده، تنهاییام
را عمیقتر
کرده. گرچه
فضای مجازی،
خواندن کتاب،
موسیقی و فیلم
و غیره بخشی
از تنهاییام
را پر میکند
اما جایگزین
آن روابط نمیشود....سالها
تلاش کردم
فرزندانم را
مستقل و تحصیل
کرده بار
آورم، اما در
شرایط
کرونایی مجبور
به بازگشت به
خانه شدهاند
که در برخی از
موارد عدم
تفاهم ونوع
زندگی برای
همه ما مشکل و
گاه به جر و
بحث کشیده میشود
و آزردگی به همراه
دارد. آنها
سالهاست
مستقل شدهاند
و زندگی جدیدی
با شیوه
خودشان آغاز
کردهاند و
حالا به علت
تعطیلی کار و
بیکاری آن هم
با آن شور کار
و فعالیت،
مجبور به
بازگشت شدهاند،
از طرفی من به
زندگی خود
بدون بچهها
شکلی دیگر
دادهام که آن هم
بهم ریخته
شد....به خاطر
نگرانی از
بیکاری فرزندان
و شرایط
اقتصادی وعدم
امنیت مالی و
آتی بر سر
خانه گرد غم
می بارد و
فردایی که نمیدانی
چیست و نگران
که تکلیف
فرزندانت
با آن همه
تحصیل وتلاش و
اندیشه پویا
چه میشود در
کنار مادری که
تنها سرمایهاش
حقوق کارمندی
است. متاسفانه
خرد جمعی و
فرهنگ دسته
جمعی نیز بر
جامعه حاکم
نیست که تسلای
دل شود و
صبوری پیشه
کنی.»
خانه
به عنوان
ابتداییترین
نهاد جامعه
بازتاب دهندهی
تمامی مسائل،
مشکلات،
سردرگمیها و
ندانمکارهایی
است که در
جامعه جریان
دارد و این
روزها همهی
افراد جامعه فشار و
سنگینی آنرا
بر تکتک سلولهای خود حس
میکنند.
نمونه دیگر آن
نسرین:
زنی که اساسا
دورکار است،
درخانه کار میکند
و عملا سرپرست
دو پسر دانشجو
است. در
مورد دوران
قرنطینهاش
در خانه میگوید:
«به سر بردن
درخانه، فضای
خفه و بسته
آپارتمانی که
هیچگونه دید
بصری نداری،
احساس پرت شدن
در یک گودال
را به تو میدهد،
ساعات کاری
همچنان
نامحدوداست،
کارفرمایان
باور کردهاند
که چون درخانه
هستی و جایی
نمیروی، هر
زمان و
هرساعتی
دلشان خواست
میتوانند
برایت کار
بفرستند، حتی
ساعت ده شب، بعد
با یک
عذرخواهی
قضیه را فیصله
میدهند.
ناچاری برای
گرفتن مدارک
مرتب شال و کلاه
کنی و مجهز با
ماسک و دستکش
مدارک دریافت
کنی، باید
ساعات کاریت
را با
کارفرمایان
هماهنگ کنی
زیرا آنها
هستند که
تعیین میکنند
امروز سر کار
بروند یا نه ،
آیا میتوانند
مدارک
درخواستی را
بهت بدهند یا
نه؟ عدم شناخت
از
کارفرمایان
در محیط
کارشان و اینکه
آیا بهداشت را
رعایت میکنند
یا نه؟ آیا
ناقل هستند یا
نه ؟ خود مزید
به علت
شده. ضد عفونی
کردن مدارک
نیز خود کار
شاقی است.
داشتن دلهره و
استرس که
مبادا کار
ضدعفونی را
خوب انجام
ندهی و برای
خانوادهات
خطری ایجاد
کنی... اما
ساعات کارِ
خانه در این
شرایط حتی
نامحدودتر
شده و میتوان
گفت ١٨ ساعته
در خدمتشان
هستی، چون
افرادخانه تمام
مدت در خانه
هستند، ریخت وپاشها
بیشترو کارها
چند برابر
شده، از رفت و
روب گرفته تا
شستن ظروف
استفاده شده،
پختن غذا چند
مرحلهایی
شده.
قبلا میتوانستی
از بیرون غذای
آماده تهیه
کنی ولی حالا
حتی این امکان
را نداری و
مدام باید
آشپزی کنی،
استفاده از
بستههای
سبزیجات
آماده معمول
بود ولی حالا
باید چوب سبزی
پاک کردن به خودت
بزنی، ضد
عفونی کردن
مواد خوراکی
هم جزء شاق
ترین کارها
محسوب میشود
، حمل خریدهای
هفتگی و بردن
آشغالها از
خانه بابت
رعایت کمتر در
رفت و آمد
خودش کار
سنگینی به
حساب میآید
و باعث فشار
بر کمر و پاها
میشود....به
همه اینها
باید تنهایی و
دوری از طبیعت
و دیگران را
هم اضافه کرد.
احساس میکنم
این دوری باعث
سردی روابط
شده. حرفها
تکراری،
ناامیدانه و
گاه تلخ و
دردناک است.»
ممکن
است بسیاری از
کارمندان
مذکر،
عالیرتبه با
حقوق و مزایای
عالی بتوانند
در این دوران
فراغت طولانی،
به رغم اضطرابهای
موجود در
جامعه از
اوقاتشان لذت
ببرند و با
خیال راحت
شعار بدهند که
بیماریهای
همهگیر فقیر
و غنی نمیشناسد،
زن و مرد نمیشناسد.
اما به رغم
اینکه کرونا به
عنوان یک
بیماری جسمی
زنان را کمتر
مبتلا میکند
اما کارِ
خانگی و امر
مراقبت را چند
برابر و گاه
به کاری شاق و
غیرقابل تحمل
تبدیل کرده است.
تعطیلی
مدارس،
مهدکودکها،
ادارات و به
تبع آن همنشینی
مداوم تمامی
افراد خانه در
محیطی تنگ و کوچک، فقط
نفس کشیدن را
سخت نمیکند
بلکه شامل
تمام کارهایی
میشود که
مربی در
مهدکودک،
معلم در مدرسه
و حتی رئیس در
اداره انجام
میداد،
البته به
اضافه آنچه که
خود کرونا
تحمیل کرده
است. نظافت و
رعایت بهداشت
که کوتاهی و غفلت
از آن
میتواند به
قیمت جان
افراد
خانواده تمام
شود و این یعنی
احساس
مسئولیتی
خارج از توان
و اضطرابی دائمی.
مستورهی
خانهدار و
مادر دو دانشآموز
و همسرش که
اجبارا خانه
مانده، ابعاد
دیگری از این
خانهنشینی
را تجربه میکند:
«قبل از
آمدن کرونا
صبح اول وقت
بیدارمیشدم
و بچه ها را
روانهی
مدرسه میکردم
و بعد همسرم
را روانه ی
محل کار و
زمانی را تنها
در خانه بودم تا
آنها برگردند.
این زمان
تنهایی برایم
بسیار
ارزشمند بود.
در این زمان
کوتاه درس میخواندم،
مطالعه میکردم،
ورزش میکردم
و به کارهای
خانه میپرداختم
و به مادر ناتوان
و تنهایم هم میرسیدم.
شوهرم بیماری
قلبی عروقی
دارد، مادرش
هم همین
بیماری را
دارد و در یکی
از شهرهای
اطراف تهران
زندگی میکند.
شوهرم دلش میخواهد
به مادرش سر
بزند و به او
برسد. منهم
دلم میخواهد
به مادرم
برسم. ولی
همواره باید
یکی از آنها
را انتخاب
کنیم چون یکی
در تهران و
دیگری در
شهرستان است.
مادرهایی که
به خاطر کهولت
سن، نه گوش
شنوایی دارند
و نه خطر را حس
میکنند و نه
توانایی
مراقبت از خود
را دارند. سواد
ندارند و حتی
برای
تعویض شبکههای
تلویزیون
نیاز به کمک
دارند. کسانی
که درآمد خوب
دارند راحت میتوانند
برای والدین
تنهای خود
پرستار استخدام
کنند اما در
توان ما نیست
که چنین کاری
بکنیم. حتی
مطمئن نیستم
پس از پایان
قرنطینه شوهرم
شغلش را
همچنان داشته
باشد.
این نگرانی
علاوه بر
نگرانیهای
دیگر باعث
اضطراب و
پرخاشگری او
شده. همواره
مثل یک پلیس
مراقب رفتار
ماست. مدام
باید خودمان
را سانسور
کنیم که آرامش
حفظ شود.
تلویزیون
نباید بلند
باشد. باید
مرتب غذا بپزم
و متنوعتر،
چون دیگر غذای
بیرون نمیشود
گرفت. علاوه
بر این همه
کار و مراقبت
و تنش، آزادی
و خلوت خودم را هم از
دست دادهام
که تحمل همهچیز
را برایم سختتر
کرده است.»
در
تمامی کشورها
اعم از فقیر و
غنی، در دوران
قرنطینه
خشونت خانگی
علیه زنان و
کودکان بیشتر
از گذشته شده
است. مصرف
الکل و مشکلات
مالی،
مسئولیتهای
زیاده از حد
زنان، تعطیلی
و بیکاری
فرزندان همگی
محرکهای
جدیدی برای
خشونت خانگی
هستند. دوری و
انزوای
اجتماعی زنان
نیز میتواند
باعث کنترل
کردن آنان و
از عاملان
خشونت بیشتر
باشد.
مردسالاری در
وضعیت
کرونایی در خانهها
به مراتب از
گذشته حادتر
شده. و قطعا در
دوران پساکرونایی،
در اقتصادهای
ورشکسته به
ضرر زنان تمام
خواهد شد.
در
وضعیت
کرونایی
افراد
سالخورده
نیز به
مراقبت بیشتر
نیاز دارند.
چون از همه
بیشتر درخطر
ابتلا
و مرگ و میر
هستند.
آمارها نشان
میدهد که
نیمی از مرگ و
میر ناشی از
کرونا در میان
سالمندان و
عمدتا در خانههای
سالمندان
بوده است.
شاید در جامعهای
مثل جامعه ما
که فرهنگی
سنتی غالب است
مرگ و میر در
میان
سالمندان
کمتر باشد.
هیچ آماری در
این مورد در
دست نیست. اما
واقعیت این
است در شرایط
فعلی مراقبت
از سالمندان
به امری بسیار
جدی و حیاتی
تبدیل شده.
آیا این واقعیت
باعث خواهد شد
که در دوران
پسا کرونا،
صنعتِ
مراقبت،
بهداشت و
نگهداری از
سالمندان مورد
توجه بیشتری
قرار گیرد؟ و
یا سیاستمداران
با پیروی از
تز مالتوسی
جمعیت و توسل
به توجیه
«بقای اصلح»ِ
داروین، چشم
برهم میگذارند
تا اقشار آسیبپذیری
همچون
سالمندان،
حاشیهنشینان،
کارتنخوابها،
ولگردان،
معتادان، و
طبقات کمدرآمد
که همیشه موی
دماغ
سیاستمداران
و منتقد سیاستهای
آنان هستند شر
خودشان را کم
کنند و در این راستا
هم نانخورهای
«بیکاره» کم
شوند و هم از
دست جمعیتهای
منتقد کمی
آرام بگیرند؟
تز ایمنی گلهای
گرچه نه خیلی
علنی، در واقع
همین سیاست را
پیش گرفته است.
از جانب سیاستبازانی
که بزرگترین
بهرهکشان از
زمین و
انسانند، از
ازدیاد جمعیت
مینالند و به
بهانهی نجات
زمین، مستقیم
و غیرمستقیم
از هر آنچه که
انسانهای
بیشتری را قلع
و قمع کند
حمایت میکنند.
مینا
کارمند خانهنشین
و مجرد علاوه
بر احساس
تنهایی و ترس،
نگران بیکاری
و فقر خانوادهاش
است. برایشان
کادوی عید
الکل میبرد
چون به نظرش
مناسبترین
کادو در این
زمان است. فقر
و بیکاری در
جامعهای
طبقاتی و
اختلافات
فاحش طبقاتی
معضل اساسی
بسیاری از
خانوادهها و
به تبع آن زنان
در این دوران
است. زنان به
عنوان، همسر،
مادر، خواهر،
فرزند و مدیرِ
دخل و خرج
خانواده....
«چیزی
که در مورد
ترس از بیمار
شدن پدر همیشه
با ما بوده
این است که به
جز من که کار
میکنم بار
اقتصادی کل
خانواده بر
دوش اوست. برادرم
که به تازگی
از سربازی
بازگشته در
مغازه
مکانیکی
ماشینهای
معدن پدر کار
میکند. منتها
اگر پدر
نتواند کار
کند هنوز
برادر آنقدر
مسلط به کار
نشده که کار
را به تنهایی
بگرداند. در
نتیجه با
اینکه درآمد
پدر به نسبت خوب
است همیشه این
ناامنی وجود
دارد که اگر
نتواند کار
کند سرنوشت
مادر و خواهر
و برادر چه میشود.
این موضوع از
چند ماه پیش
که بیماری
دیابت به سراغ
او آمد مدام
با ما بود.
مادر نیز بیماری
دوقطبی دارد و
در این دوران
به خاطر
تعطیلی کلاسهایی
که برای آرامش
اعصاب میرفت
اضطراب و تنشش
بسیار زیاد
شده. حضور
اجباری و
مداوم در فضای
کوچک خانه پدر
همراه با
مادری بیمار واقعا
اعصاب خردکن
بود و ترجیح
دادم به خانه
خودم بازگردم.
نگران کار
خودم نیستم و
میتوانم آن
را به صورت
دورکاری
انجام دهم و
چون در خانه
تنها هستم
برایم سخت
نیست. اما به
هرحال در این
مدت بسیاری از
نیروی کار-
حتی متخصص- تعدیل
شده و در بازار
بیکارند،
بنابراین ما
هم سر سال
خیلی نمیتوانیم
سر افزایش
حقوق چانهزنی
کنیم و همینکه
با ما قرارداد
را تمدید کنند
باید راضی باشیم.»
زهرا نیز
نگران از دست
دادن کارش
است. نگران
بهداشت محل
کارش وقتی که
به کار
بازگردد،
نگران تعدیل
یا کم کردن
دستمزدش.... و شراره:
او در شرایطی
نبود که برایم
گزارش بنویسد
اما در
گفتگوهای
مداوم با او
میدانم که
مشکلاتش به
عنوان زنی
خانهدار با
سه
فرزند و یک
شوهر همواره
بیکار در
زیرزمینی
کوچک، کمتر از
دیگر زنان
نیست. اما
آنچه او را در
این روزها از
پای درآورد این
بود که
نتوانست بر
مرگ پدرش
سوگواری کند،
او را در
آخرین لحظات در
آغوش بگیرد و
از او
خداحافظی کند
یا حتی بر خاکش
بیفتد و شیون
کند.
شاید
اگر برای او
هم امکان داشت
پدرش را در
خانه نگهدارد،
انواع
امکانات و
تجهیزات
پزشکی و تنفسی
برایش فراهم
کند، به خاطر
کمبود
تجهیزات
پزشکی در همان
شب اول بستری
شدن در
بیمارستان
جان نمیداد.
و شاید اگر
سرمایهسالاران
به جای خصوصی
سازی امر
درمان و
نادیده گرفتن
امر بهداشت و
درمان عمومی
به فکر مردم و
منافع آنان
بودند جان خیلیها
در امان میماند
از جمله کادر
بهداشت و
درمان که با
سازوبرگ
ناکافی در صف اول
این مبارزه
ایستادهاند.
اما، نعیمه
زنی میانسال و
بدون فرزند که
به تنهایی با
همسرش زندگی
میکند، در
پاسخ سوال من
فقط همین چند
جمله را نوشت: «بخاطر
اینکه مشکل
مالی ندارم
زندگی سختی در
این ایام
ندارم فقط
نگران مردم
هستم و
سعی میکنم
تا جایی که میتوانم
برایشان کاری
بکنم. مشکلات من
در مقابل مردم
آنقدر کوچک
است که قابل
ذکر نیست. من و
شوهرم تماممدت
در خانه هستیم
و سرمان گرم
است.»
و ژیلا
پزشکی جوان و
موفق، سرپرست
چهارکودک، از
آن طرف آب، از
تلاشهایش
برای استفاده
بهینه از این
«اوقات فراغت»
و یاری به دیگران
میگوید:
«زنی
٥٥ ساله و
مادر چهار
فرزند هستم.
سه فرزند بزرگسالم
در شهرهاى
مختلف مشغول
كار و تحصيل هستند
و از زمان
شروع قرنطينه
فقط بشكل
تلفنى يا
نوشتارى تماس
داريم. با
دختر ١٢ سالهام
در يك
آپارتمان
نزديك جنگل
زندگى ميكنيم.
شغلم
روانكاوى
است و مطبم چسبيده
به خانه. در
عين حال يكماه
است كه مطب را
بخاطر
كويد١٩
تعطيل كردم.
مدارس تعطيل
هستند و دخترم
كه كلاس شش دبيرستان
است از طريق
إيميل از معلمهایش
موضوع درس و
تكاليفش را
دريافت ميكند.
مدت شش هفته
است كه در
قرنطينه
هستيم. براى
خريد از
همكارى شوراى
همسايگى كمك
ميگيريم و در
ازای آن براى
شورا ماسك ميدوزيم.
براى جلوگيرى
از افسردگى تمام ساعات
روز را برنامهريزى
كردهايم.
فعاليتهاى
زيادى داريم:
نظافت و ایجاد
نظم جدید در خانه،
مطالعه، دیدن
فیلم، گوش
کردن به
موسیقی، رقص،
بازی تاتر،
ورزش در خانه،
پیادهوری در
جنگل، خياطي،
دوختن ماسك و
لباس عروسك،
نقاشى،
بافتنى، رنگ
كردن سنگها و
گذاشتن آنها
كنار خيابان
درموقع گردش،
پختن غذاها و
كيكهاى
مختلف و
اختراعى و... دخترم
برای کارهای
مدرسهاش
برنامه دارد و
در این زمینه
مزاحمت زیادی
برای من
ندارد. در روز
حتماً ساعت هايى
را جدا از هم
برنامه ريزى
ميكنيم كه هر
كس خودش تعيين
ميكند چه
كند: تلفن و چت
با دوستان،
گوش دادن به موسيقى،
نقاشى،
مطالعه و... اين
نمونهها
روحيه بچهها
و خانوادهها
را شاد نگه ميدارند
و يك آینده
كوتاه مدت در
اين دوران با
آينده
نامعلوم به
بچهها و خانواده
هديه میدهد.
اخبار مربوط
به كرونا را
فقط از طريق
راههاى
شناخته شده
مانند سازمان
جهانی بهداشت WHO يا
انستیتو
روبرت کُخ RKI و فقط يكبار
در روز دنبال
ميكنم و به
بچه فقط
اطلاعات لازم
را منتقل ميكنم
تا مضطرب
نشود.
خواب صبح و
بيدارى شب به
مدت طولانىتر
از معمول به
بچهها احساس
خوب تعطيلات
را ميدهد و
به بزرگسالان
آرامش. نوشتن
و نقاشى دفترچه
خاطرات به
تعديل روانى
كودك و
بزرگسال كمك فراوانى
ميكند.
اينجا ما
امكانات
زيادى براى
تعديل افت
درآمد ناشى از
كرونا داريم. بايد
حتماً به اين
امكانات توجه
كنيم و به
موقع تقاضا
بدهيم. اين
امكانات در
كشورهاى مختلف
متفاوت هستند.
بايد با دولتها
وارد مذاكره
شد و از آنها
كمك گرفت. از تماس
تلفنى با پزشك
خانواده غافل
نشويم و در
موارد نگرانى
و بيمارى با
او مشورت
كنيم....»
باری،
به نظر میرسد
در این وضعیت
کرونایی
هشیاری، حساسیت
و آگاهی طبقات
میانه و بعضا بالا و کل
جامعه نسبت به
وضعیت طبقات
فرودست بیشتر
شده. بسیاری
به این نتیجه
رسیدهاند که
تغییری
بنیادین لازم
است. اینکه
«سلامت آسیبپذیرترین
اقشار و افراد
در جامعه عامل
تعیینکننده
برای حیات همه
ماست».
اما آیا این رویکرد
در دوران
پساکرونایی
هم به قوت خود
باقی خواهند
ماند؟
با توجه به
اینکه آنانی
که از این
بحران جان
سالم بدر میبرند
عمدتا این
طبقات هستند
چقدر میتوان
امیدوار بود
که در دوران
پساکرونایی
به جای دنیایی
راستگرا و
خودمحور با دنیایی
انسانیتر و
تاییدگر هستی
و طبیعت مواجه
شویم؟ آیا در
آن دنیا کسی
به فکر بیمهبیکاری
برای
بیکاران،
سرپناه و غذا
برای آوارگان،
درمان،
بهداشت و
پیشگیری
عمومی، امکانات
برای
سالمندان و
معلولین جسمی
و ذهنی خواهد
بود و یا باز و
این بار با
اقتصادی
ورشکسته به
روال و
رویکردهای
گذشته
بازخواهیم
گشت؟
ابعاد
فاجعه در
اقشاری چنان
هولناک است که
همه را به
وحشت
انداخته، آنقدر
که همه به
همیاری روی
آوردهاند،
حتی مبارزین و
کسانی که چشماندازشان
دنیایی دیگر
بود: برای کمک
به
زنان
ومردانی که
حتی امکان
خانهنشینی
ندارند و برای
لقمهای نان
روزانه باید
به دنبال کار
بدوند،
دستفروشی
کنند،
خدمتکاری
کنند، در میان
زبالهها به
دنبال غذا بگردند
و .... اما آیا این همیاریهای
موردی، اندک و
کوتاه مدت که
حتی نمیتواند
حداقل
نیازهای این
اقشار را پاسخ
دهد راه حلی
اساسی است؟ آیا
نباید نیرو و
توان خود را
برای تغییر
بنیادین این
شرایط به
میدان آوریم؟
آیا نباید روی
هدف اصلی خود
یعنی طرح
شعارهای
مطالبهگرانه
و بسیج اقشار
فرودست و آسیبپذیر
تمرکز کنیم؟
فرصتها را از
دست ندهیم و
توفندهتر از
گذشته
با بسیج و
تشکل اقشار
فرودست برای
مبارزه در
دوران
پساکرونا که
سرمایهداریِ
ورشکسته وحشیتر
و مردسالاری
زنستیزتر
خواهد شد
آماده شویم؟
زنان
آرزم (آورد
رهایی زنان و
مردان)
اردیبهشت
١٣٩٩