نکاتی
درباره
گسترش جنگ از
افغانستان
به پاکستان
یونس
پارسا بناب
1
– پاکستان
ششمین کشور
پر جمعیت
جهان و دومین
کشور پر
جمعیت
مسلمان نشین
در جهان است .
این کشور در
بین کشورهای
مسلمان نشین
جهان تنها
کشوری است که
دارای سلاح
هستهای
بوده و
متجاوز از
هزار میل با کشور
اشغال شده
افغانستان
هم مرز است . به
باور بخش
بزرگی از
مردم جهان ،
رسانه های
گروهی جاری و
دولتمردان ،
پناهگاه اوساما
بن لادن
دریکی از
ایالات
کوهستانی پاکستان
در جوار مرز
افغانستان
قرار دارد .
ولی آن عاملی
که پاکستان
را در
استراتژی
جهانی آمریکا
به یک نقطه
گرهی مهمی در
منطقه بزرگ
خاورمیانه –
اقیانوس هند
تبدیل ساخته
است ، هم مرز
بودن آن با
کشور چین است
که به اعتقاد
خیلی از صاحب
نظران اگر در
آینده توسط
آمریکا مورد
" تحدید " قرار
نگیرد ، ممکن
است که به
عنوان رقیب
اصلی و جدی آمریکا
در صحنه
جهانی قدعلم
کند . این
فاکتور
جهانی و
ژئوپولیتیکی
در فعل و انفعالات
سیاسی و
اوضاع داخلی
پاکستان در
شصت و سه سال
عمر پاکستان
به عنوان یک
ملت – دولت
واحد نقش
مهمی ایفاء
کرده است .
2 –
تاکنون 33 سال
از عمر
پاکستان در
تحت
دیکتاتوری
نظامی که
عمدتا با
عنایت و
حمایت
کشورهای غربی
بویژه
آمریکا اعمال
گردید ، سپری
گشته است . در
دوره " جنگ سرد
" حمایت همه
جانبه
آمریکا از
رژیم های
نظامی ایوب
خان ، سپس
یحیی خان و
بعدها
ضیاءالحق و تاسیس
گروه های
متعدد شبه
نظامی اسلام گرا
( بنیادگرا ) در
پاکستان و
گسیل آنها به
افغانستان
در دهه 1980 با دو
هدف معین و
مشخص تعبیه و
تنظیم گشت .
این دو هدف
عبارت بودند
از :
الف :
جلوگیری از
پیوستن و
الحاق
پاکستان به کمپ
" کنفرانس
باندونگ " و "
جنبش
کشورهای غیر
متعهد " در
سال های 1975 -1955 .
ب :
تبدیل
افغانستان
به " ویتنام
شوروی "
بوسیله
سازمان سیا و
تعبیه "
کمربند سبز "
به دور شوروی
در سال های 1991 - 1979 .
در واقع
ترویج
اندیشه های
بنیادگرائی
سلفیستی و
وهابیگری در
بین مردم
افغانستان و
پاکستان با
کمک عربستان
سعودی ،
تضعیف و
نابودی دولت
های سکولار
در
افغانستان و
پاکستان و
اشاعه کشت
تریاک و رواج
مواد مخدر (
عمدتا هروئین
) در این
کشورها در
خدمت
استراتژی
جهانی آمریکا
در دهه آخر
دوره جنگ سرد
در منطقه
آسیای جنوبی
بودند .
استراتژی
سیاست خارجی
آمریکا بعد
از افول جنبش
های
رهائیبخش
ملی عصر
باندونگ ،
فروپاشی و
تجزیه شوروی
و پایان دوره
جنگ سرد مورد
تجدید نظر
قرار گرفت . از
آن زمان به
این سو ، " هدف
نهائی "
استراتژی
آمریکا معطوف
به " تحدید
چین " از طریق
تسلط نظامی
بر افغانستان
، پاکستان و
کشورهای
آسیای مرکزی ( که
مناطق قابل
ملاحظه ای از
مرزهای شمال
غربی چین را
در بر می
گیرند ) ، گشت . حمایت
سیا از
گروههای
بنیادگرا از
یک سو و تقویت
نظامیان و
سازمان
اطلاعاتی
پاکستان از
سوی دیگر نه
تنها در دوره
بعد از پایان
جنگ سرد قطع
نگردید بلکه
گسترش یافت .
3 – اسلام
گرائی دینی و
مذهبی
برخلاف
تصویری که رسانه
های گروهی
جاری "
فرمانبردار "
و دولتمردان
در اذهان
مردم می کشند
، یک پدیده
همگون ، منسجم
و یکپارچه
نیست .
اسلامیست
های
بنیادگرای
ترکیه که در
حال حاضر در
حاکمیت
هستند ، جزو
وفادارترین
و متعهدترین
اعضای
سازمان ناتو
و پیروان
مقررات "
تعدیل
ساختاری
اقتصادی "
صندوق بین
المللی پول ،
بازار آزاد
نئولیبرالی و
سیاست خصوصی
سازی به شمار
می روند .
اخوان المسلمین
در مصر ،
طالبان ها در
پاکستان و
افغانستان
نه تنها
پیشینه
سیاسی و
تشکیلاتی
خود را مدیون
کمک های
بیدریغ
سازمان سیا و
دیگر نهادهای
امنیتی –
نظامی
آمریکا می
دانند بلکه
حاضر هستند
که بنوبه خود
جزو " شرکای
آمریکا " در
آن کشورها
باشند . مقتدا
صدر ،
اسماعیل هانیه
، سید حسن
نصرالله و
محمود احمدی
نژاد در نبود
یک چپ اصیل و
متحد در
کشورهایشان
موفق شده اند
بخش قابل
توجهی از
توده های
تهیدست را در
" زندان
توهمات "
تلاقی ها و
تضادهای
کاذب حبس
کرده و
جوانان
بیشمار "
دوزخیان
زمین " ساکن زاغه
ها و گتوهای
بغداد ، غزه ، بیروت
و تهران را در
درون لشگر
صدر ، حماس ،
حزب الله و
بسیجی متشکل
سازند . در
نبود بدیل
های مترقی و
دموکراتیک ،
تعجبی ندارد
که بخشی از
توده های
زحمتکش در
این کشورها
به خاطر
تنفری که در
دل خود نسبت
به حریری ها ،
چلبی ها ،
کرزای ها ،
مالکی ها و
آقاها و
آقازاده ها (
که در فساد
مالی ،
وابستگی و
آزمندی زبانزد
عام و خواص
هستند ) دارند
به طرف صدرها
، هانیه ها ،
نصرالله ها و
احمدی نژاد ها
جلب شده و با
آنها همبستگی
نشان دهند.
بدون تردید رشد
و عروج یک نوع "
رادیکالیسم
" در زاغه ها و
کوچه و پس کوچه
های شهرهای
بزرگ کشورهای
جهان سوم که
توسط ثروت
های
بادآورده نفت
احاطه گشته
اند را می
توان بطور
نمایان
مشاهده کرد .
ولی این رادیکالیسم
که در کسوت
اسلام و بر
پایه فعالیت
های " خیریه
ای " و "
همبستگی
امتی " عمل می
کند ، دارای
محدودیت های
آشکار است که
اشاره به
آنها حائز
اهمیت است .
کارهای
خیریه ای ،
فعالیت های
صدقه ای ،
مرحم گذاری و
همبستگی های
امتی در
کوتاه مدت در
بسیج "
دوزخیان
زمین " موثر
واقع می شوند . ولی
چون عمدتا بر
اساس " تعامل
" با منطق
حرکت سرمایه
و در انتظار "
کرامت " نظام
است ، آنها دیر
یا زود به سوی
هماهنگی و
همخوانی با
منطق نظام
سرمایه
کشیده می
شوند . رشد و عروج
یک چپ اصیل و
متحد که به
تواند در این
کشورها توده
های زحمتکش و
" دوزخیان
زمین " را از
زندان های
توهمات امت
گرائی ،
اسلام گرائی
و... رها ساخته و
آنها را با
آگاهی های
طبقاتی و ملی
و چشم
اندازهای
سوسیالیستی
مسلح سازد ،
هنوز در صحنه
کارزار حضور
عینی ندارد .
4 – بهررو
تصویر و
معرفی
طالبان ها ،
القاعده ، شورای
طالبان
کویته ، شبکه
حقانی و ... به
عنوان یک خطر
یک پارچه و
منسجم "
اسلام جهانی
" علیه بشریت
به همان
اندازه
احمقانه ،
عمدی و "
بهانه سازانه
" است که علم
پاره های
دوره جنگ سرد
درباره "
کمونیسم
جهانی " به عنوان
یک خطر
مونولیتیک (
یک پارچه و
منسجم ) جدی
علیه بشریت .
بررسی
چگونگی
پیدایش و رشد
طالبان های
قدیم و جدید و
دیگر گروه
های
بنیادگرا در
پاکستان و
صدور آنها به
افغانستان و
سپس بازگشت
آنان به
پاکستان
بیشتر ما را
با پدیده
طالبانیسم و
رابطه
تاریخی و
پیچیده آن با
سازمانهای
امنیتی –
اطلاعاتی
آمریکا آشنا
می سازد .
5 – بخش
قابل توجهی
از
رویدادهائی
که در
افغانستان
بویژه در
دوره بعد از "
جنگ سرد " رخ
داده و می دهد
از پاکستان
سرچشمه می
گیرد .
نیروهای بنیادگرا
عمدتا در پاکستان
سربازگیری
شده و بعد از
آموزش و
پرورش در
مدارس
اسلامی توسط
وهابیان
عربستان
سعودی با
حمایت و
همکاری
مشترک سیا و
سازمان
اطلاعاتی
پاکستان
راهی
افغانستان
می گردند . این
نیروها وقتی
در
افغانستان
آسیب می
بینند ،
دوباره به
پاکستان
برمی گردند و
بعد از
بهبودی و
استراحت
دوباره راهی
افغانستان
می شوند . دولتمردان
آمریکائی و
رسانه های
گروهی جاری
با استفاده
از این فعل و
انفعالات
تلاش می کنند
که دائما در
اذهان
عمومی،
پاکستان را یک
کشور " بحران
ساز " در
منطقه و "
مادر " طالبان
مطرح ساخته و
حتی بخشی از
مسئولان
دولتی پاکستان
را زیر فشار
مجبور سازند
که به این نقش
پاکستان در
منطقه
اعتراف کنند .
حمله ها و عملیات
تروریستی در
بمبئی عمدتا
به خاطر این
امر تعبیه
گشت که به
مردم جهان
بویژه در
اذهان عمومی
مردم آمریکا
، این باور را
تقویت کند که پاکستانی
ها در صدور
ناامنی و
تروریسم به
صورت
سیستماتیک و
سازماندهی
شده نقش قابل توجهی
دارند . تعبیه
و تنظیم حمله
طالبان ها به
سفارت
هندوستان در
کابل در
اکتبر 2009 و حمله
های انتحاری
و بمبگذاری
ها در شهرهای
بلوچستان
ایران ( بویژه
در زاهدان ) در
دو سال گذشته (
2009 – 2007 ) می خواهد
این انگاشت
را رایج سازد
که بحران
جاری ( که از
پاکستان سرچشمه
می گیرد ) تنها
متوجه
افغانستان و
هندوستان
نیست و "
سرریز " آن به
مرزهای
ایران نیز
رسیده است .
6 –
نئوکانها و
حتی بخش
بزرگی از
مسئولان
وزارت امور
خارجه
آمریکا و
ارتشیان
عالیرتبه
پنتاگون
پاکستان را "
نماد صدور نا
امنی " به
منطقه
خاورمیانه –
اقیانوس هند
معرفی کرده و
با نفوذ فوق
العاده ای که
در ادبیات
رسانه ای
بویژه
ژورنالیستی
جاری بین
المللی
دارند، موفق
شده اند که
پاکستان را
در اذهان
عمومی کشوری
" درمانده " و
" فرتوت "
ترسیم کنند .
طرفداران
جنگ های ساخت
آمریکا برای
توجیه گسترش
جنگ از
افغانستان
به پاکستان
دائما تاکید
می ورزند که
پاکستان به "
سومالی
آینده " در
منطقه شبیه
شده و کشوری
است که دیگر
نمی توان آن
را " اداره "
کرد .
7 – دولت
زرداری –
گیلانی با
اینکه در یک
سال و نیم
زمامداری خود
در پاکستان
تا آنجا که امکان
داشته
کوشیده است
که با تعامل و
مماشات خود
را متحد و
دوست آمریکا
معرفی کند
ولی هیئت حاکمه
آمریکا بنا
به عللی که بر
نگارنده
نامعلوم است
به
دولتمردان
پاکستانی "
اعتماد " ندارد
. از آغاز سال 2009
تا کنون
نیروهای نظامی
آمریکا تحت
پوشش و به
بهانه ی تعقیب
طالبان ها به
خاک پاکستان
تجاوز می
کنند و در چندین
مورد مناطق
مرزی داخل
پاکستان را
مورد بمباران
هوائی قرار داده
اند. مسئولان
دولت
پاکستان و
رهبران حزب
حاکم در پاکستان
( حزب ملت
پاکستان = پی
.پی .پی ) به
آمریکائی ها
می گویند اگر
حمله های
کماندوئی و
هوائی شما به
قلمرو
پاکستان
ادامه یافته
و " حاکمیت
ملی " پاکستان
را زیر سئوال
ببرد ، ما
دیگر قادر
نخواهیم گشت
نظم و امنیت
داخلی را
کنترل کنیم . پاسخ
مسئولان
عالیرتبه
آمریکائی
همواره این
است که "
موازنه ای
میان امنیت
ما و شما وجود دارد
. اگر امنیت ما
در
افغانستان
یا نیویورک
به خطر
بیافتد ، ما
به همان
میزان با حمله
های موشکی و
دوربرد ،
امنیت شما را
به هم می زنیم .
" این
مسئولان بلافاصله
اعلام می
کنند که اگر
دولتمردان
پاکستانی "
مسئولیت
پذیر " باشند
و طالبان
هائی را که به
داخل
پاکستان "
پناه " برده
اند ، دستگیر
ساخته و تحویل
دهند در
نتیجه به
همان میزان "
تعداد حمله های
ما کاهش پیدا
می کنند " .
شایان ذکر
است که طالبان
ها که خود
تربیت یافته
گان وهابی
های عربستان
سعودی و
سازمان سیا
هستند و
عمدتا با عنایت
و حمایت سیا
وارد
افغانستان
می گردند
ناگهان یک
شبه به
دشمنان
امنیتی "
افغانستان و
نیویورک "
تبدیل می
گردند .
8 – رابطه
پدیده
طالبان با
سیا و دیگر
نهادها و فکر
انبارهای (think tanks) آمریکائی
پیچیده تر از
آن است که به
نظر می رسد .
اتفاقی که
جدیدا (
تقریبا در دو
سال گذشته = 2009 – 2008 )
رخ داده و فصل
جدیدی را در
این رابطه
پیچیده ورق
زده است ،
احیای " جنبش
تحریک
طالبان " در مناطق
شمالی –
عشیرتی (
عمدتا در
وزیرستان
شمالی و
جنوبی ) پاکستان
است . طالبان
های اولیه
جملگی در
درون پاکستان
بعد از
گذراندن
دوره آموزشی
مذهبی به سوی
افغانستان
گسیل گشته و
بعد از شکست و
تارومار
ساختن
مجاهدین افغانستان
اوضاع را در
افغانستان
برای هفت سال (
2001 – 1994 ) قبضه
کردند . ولی
همزمان با
تشکیل " جنبش
تحریک
طالبان " ما
شاهد احیای
طالبان در
افغانستان
هستیم .
طالبان جدید
که بعضی از
تحلیلگران آنها
را "
نئوطالبان
ها " می نامند
، همزمان در
افغانستان و
پاکستان دچار
" رنسانس "
جدی شده اند .
این رنسانس
نتیجه منطقی
دو عاملی است
که در هر یک از
این کشورها به
وضوح دیده می
شوند . عامل
اول این است
که طی هشت
سالی که
نیروهای
نظامی
آمریکا و
ناتو کشور افغانستان
را اشغال
کرده اند ، در
عمل دولت کارائی
در
افغانستان
علیرغم
ادعاهای
دولتمردان
آمریکائی و
رسانه های
گروهی جاری
وجود نداشت .
در این مدت
زمان ،
بسیاری از مناطق
افغانستان
سهمی در "
تحولات " هشت
ساله گذشته
نداشتند .
کشور
افغانستان
عملا به
مناطق
متعددی که
توسط "
مافیای
نظامی – مواد
مخدر " متعلق
به خان های
جنگی ( war lords ) اداره
می شوند ،
تقسیم گشته
است . حمید
کرزای فقط در
بخشی از کابل
می تواند
حاکمیت خود
را اعمال
سازد والا در
بسیاری از
مناطق مرزی
دورافتاده
مثل بدخشان –
که در مرز
شمال غرب چین
قرار دارد –
مردم از میان
چند تصویر
نمی توانند
تصویر کرزای
را تشخیص
دهند . به نظر
بخشی از
افغان های
صاحب نظر
چیزی حدود 90 در
صد از مناطق
حاشیه ای
افغانستان
اصلا تاثیری
از " تحولات "
اقتصادی و
اجتماعی هشت
سال گذشته
نگرفته اند و
زندگی
معیشتی مردم
هم تغییری
پیدا نکرده
است . توده های
مردم به نان
شب محتاج
بوده و دسترسی
به بهداشت ،
آموزش و
پرورش و
وسایل نقلیه
برای اکثریت
آنان امری "
لوکس " به
شمار میروند .
اوضاع در
پاکستان
بویژه در
ایالات
عشیره ای شمال
غربی منجمله
در وزیرستان
شمالی و
جنوبی ،
چندان
تفاوتی با
اوضاع
افغانستان
ندارد . این
اوضاع در ماه
های اخیر (
تابستان و
پائیز 2009 ) به خاطر
بروز و تشدید
جنگ بین ارتش
پاکستان و
نئوطالبان
های پاکستانی
در مناطق
مرزی
پاکستان و
افغانستان
که منجر به
فرار صدها
هزار نفر از
مردم آن مناطق
به سوی
ایالات
پنجاب و سند
گذشته است ،
به شدت وخیم
تر گشته است .
در این خلاء
قدرت و نبود یک
حاکمیت
حداقل مشروع
از سوی دولت های
مرکزی ( کابل و
اسلام آباد )
طالبان
دوباره احیاء
گشته و کم کم
جای خالی
دولت مرکزی
را در شهرهای
درجه 2 و 3 پر می
کنند . شواهد و
قرائن نشان می
دهند که بر
اساس شمار
عملیات
انتحاری که
طی سه سال
گذشته در
شهرهای
افغانستان
رخ داده
فاصله زمانی
کم بین بمب
گذاری ها و
گسترش نفوذ و
حضور طالبان
چشمگیر بوده
است . این گسترش
در طی سال 2009 به
گونه ای رشد
یافته که به
نظر بعضی از
گزارشگران
طالبان
امروزه به "
دولت سایه "
در
افغانستان
بویژه در
نواحی شمال
شرقی تبدیل
شده است.
9 – در
مورد
پاکستان
باید به این
نکته توجه
کرد که "
طالبان های
نوین " نفوذ
قابل توجهی
در داخل ارگان
های دولتی و
در نهادهای
اجتماعی
منجمله در
درون احزاب و
سازمان های
سیاسی دارند .
در حال حاضر ،
سند و یا
شاهدی مبنی
بر نفوذ قابل
توجه طالبان
در ارگان های
دولتی
افغانستان
در دست نیست .
ولی به نظر
نگارنده
اغراق آمیز
نخواهد بود
که اگر بر این
نکته تاکید
ورزیم که
سیستم سیاسی
و حکومتی در
پاکستان چه
در سطح
فدرالی و چه
در سطح
ایالتی بطور
قابل ملاحظه
ای طالبانیزه
شده است .
پروسه
طالبانیزه
شدن نهادهای
امنیتی ،
نظامی و
حکومتی
پاکستان یک
جریان جدیدی
نیست . در دهه
های 1980 و 1990
پاکستان کانال
تامین کننده مجاهدین
اسلامی بود
که علیه "
کفار
کمونیست " در
افغانستان
می جنگیدند .
در آن دوره
نیروهای
امنیتی و
ارتش
پاکستان با
هماهنگی سیا
، افغان ها را
با پول دولت
های سعودی ،
ایران و
آمریکا
حمایت و تامین
کردند . این
نیروها که به
تدریج رنگ
اسلام گرائی
بنیادگرانه
گرفتند در
شکلگیری و
رشد طالبان
در زمان نخست
وزیری بی
نظیر بوتو در
اواسط دهه 1990
نقش مهمی
ایفاء کردند .
گرایش به
بنیادگرائی
در ارتش و
نیروهای
امنیتی و ISI و در
درون احزاب
سیاسی باقی
ماند و گرایش
های سکولار ،
چپ و ملی گرا
به حاشیه رانده
شدند . فقدان
نیروهای
سکولار چپ و
یا ملی گرا از
یک سو و وجود
دولت مرکزی (
که عملا تحت
تاثیر عربستان
سعودی ، شیخ
های خلیج
فارس ، بویژه
ملاهای
وهابی و سیا
است ) از سوی
دیگر باعث
گشته که
طالبان با
احیای خود
موفق گردد
بخشی از توده
های مردم را
به سوی خود
جلب سازد . وقتی
که گفته می
شود طالبان
در پاکستان
احیا و بازسازی
شده به این
مفهوم نیست
که آن ها از
آسمان " نازل
" گشته و یا از
کره ماه "
آمده اند "
بلکه طالبان
نیز مثل هر
جنبش تاریک
اندیش و
ارتجاعی
بخشی از
جامعه واقعی
پاکستان هست
که رابطه
بسیار
پیچیده و
اسرارآمیز
با نهادهای
امنیتی
آمریکا
بویژه سیا
دارد . در واقع
رابطه بخشی از
دولتمردان
دستگاه
اطلاعاتی –
امنیتی
بویژه ISI و
بخشی از
ارتشیان
عالیرتبه
پاکستانی با
سیا و
هیئت حاکمه
عربستان
سعودی "
ماجرائی "
دارد که می
توان به
اندازه چند
کرسی
دانشگاهی
درباره آنها
صحبت کرد .
10 – پیشینه
حمایت سیا و
دیگر
نهادهای
امنیتی –
اطلاعاتی
آمریکا از
گروه ها و
جریانات
اسلام گرا در
کشورهای جهان
سوم بویژه در
آسیای جنوبی
به سال های
آغازین دوره
" جنگ سرد " می
رسد . ولی
حمایت سیا از
بنیادگرایان
دینی و مذهبی
بعد از
فروپاشی و
تجزیه شوروی
تشدید پیدا
کرد . خیلی از
تحلیلگران
چپ بر آن
هستند که ایدئولوگ
های نظام
جهانی بویژه
فعالین نومحافظه
کار بعد از
پایان دوره
جنگ سرد در
فقدان و نبود
یک " دشمن
خارجی
خطرناک " ( "خطر
شوروی و
کمونیسم" )
بلافاصله به
فکر طرح و
تنظیم یک
دشمن خارجی جدید
( که همیشه جزء
جدائی
ناپذیر
تبلیغات
برای تحریک
افکار عمومی
در آمریکا
برای پیشبرد
جنگ های
خانمانسوز "
ساخت آمریکا
" است )
افتادند . این
دشمن (
لولوخورخوره
) جدید یعنی
بنیادگرائی –
تروریسم بین
المللی یک
ساختار
پیچیده ،
بغرنج و
مرموز است .
بطور ساده
باید گفت که
هیئت حاکمه
آمریکا یا حداقل
جناح
نومحافظه
کاران درون
آن ( که هنوز هم
در داخل
وزارت خانه
های دولتی ،
کنگره ،
رسانه های
گروهی جاری و
در بین ارتشیان
عالیرتبه
آمریکا حضور
و نفوذ موثر
دارند ) در عین
حال که یک
تبلیغات بی
نهایت بزرگی
علیه
تروریسم و
اسلام گرائی
در بویژه
پاکستان و افغانستان
براه
انداخته است
، به رشد و نمو
انواع و
اقسام
سازمان های
بنیادگرائی
ضد ملی و ضد
کمونیست نیز
بطور عمدتا
مخفیانه کمک
می کند . در
افغانستان و
پاکستان این
سازمان ها از
طالبان های
قدیم و جدید
گرفته تا حزب
اسلامی
افغانستان (
به رهبری گلب
الدین حکمت
یار ) و
جندالله ( به
رهبری
برادران
ریگی ) در
بلوچستان
پاکستان و
حتی بخشی از
القاعده از
حمایت امنیتی
– اطلاعاتی
سیا ، ISI پاکستان
، MI6
بریتانیا
و از حمایت
مالی و آموزشی
سلفیست ها و
ملاهای
وهابی
عربستان
سعودی برخوردار
هستند . در
فرهنگ سیاسی
معماران
پروژه جهانی
آمریکا (
جهانی ساختن
" دکترین
مونرو " در جهت
اتخاذ " هدف
نهائی " یعنی
" تحدید چین " )
بنا نهادن و
حمایت عمدتا
پنهانی از
سازمان های
بنیادگرای
اسلامی ،
هندوتوا و
لامائیستی
به ترتیب در
افغانستان ،
پاکستان ،
هندوستان و
در تبت برای
مشروعیت
بخشیدن به
گسترش جنگ از
افغانستان
به پاکستان ،
کشورهای
آسیای مرکزی
و احتمالا
هندوستان
امری ضروری
است .
11 – بررسی
چندوچون
استفاده
مقامات
امنیتی –
اطلاعاتی
آمریکا از
گروه ها و
سازمان های اسلام
گرا به عنوان
" ابزار
اطلاعات
رسانی " از هنگام
وقوع حادثه
مرموز 11
سپتامبر به
این سو حائز
اهمیت است .
یکی از ویژگی
های بسیار
مهم نوع
رابطه بین
سازمان های
متعدد اسلام
گرای "
تروریست " با
سازمان سیا
این است که
آنها باید از
نقشی که در
صحنه شطرنج
ژئوپولیتکی
جهان به
نیابت از
آمریکا
ایفاء می
کنند ، بی خبر
بمانند . بدون
تردید این بی
خبری بطور
وسیعی در بین
اعضا و
کادرهای
درون این
سازمان ها که
به غیر از
کشورهای
افغانستان و
پاکستان و کشورهای
مسلمان نشین
از کشورهای
اروپائی و آمریکائی
نیز
سربازگیری
می شوند ( برای
منبع ، رجوع
کنید به :
روزنامه "
واشنگتن پست "
، 19 اکتبر 2009 )
رایج است . در
واقع این سیا
و دیگر سازمان
های امنیتی –
اطلاعاتی
آمریکا است
که به جای
رهبری آنها ( رهبران
اسلام گرای "
تروریست " ) "می
اندیشند" .
12 – به غیر
از تهیه و
تنظیم و
ارسال مسائل
اطلاعاتی ،
وظیفه دیگر
گروههای
بنیادگرای
اسلامی تاسیس
شده توسط سیا
جذب
پشتیبانی
اقشار مختلف مردم
بویژه
تهیدستان در
کشورهای
مسلمان نشین
و حتی در
کشورهای غیر
اسلامی مثل
آلمان ، هلند
و آمریکا است
که روند آن در
ماه های اخیر (
تابستان و
پائیز 2009 ) شدت
یافته است . در نبود
و فقدان چپ
متحد و متشکل
در این
کشورها ،
اسلام گرایان
بنیادگرا
موفق شده اند
که با اشاعه
تلاقی های
کاذب بر اساس
اندیشه های
امت گرائی
جوانان نسل
دومی
فراوانی را
از میان
مسلمانان
ساکن آلمان ،
هلند ،
فرانسه و...
سربازگیری
کرده و روانه
میدان " جهاد
" در افغانستان
و پاکستان
سازند . حمایت
پنهانی سیا از
فعالیت های
سربازگیری
اسلام
گرایان بنیادگرا
هم در
افغانستان و
پاکستان و
دیگر کشورهای
اسلامی و هم
در کشورهای
توسعه یافته
اروپا و
آمریکا دو
علت دارد که
در اینجا به
طور مختصر به
آنها اشاره
می شود : یکم
اینکه این حمایت
باعث می شود
که مردم
اروپا بویژه
در آلمان و
هلند ( که به
شدت مخالف
حضور نظامی
آن کشورها در
افغانستان
هستند ) از ترس
" خطر
اسلامگرائی
و تروریسم "
از مواضع و
مبارزات ضد
جنگ خود دست
بردارند . دوم
اینکه حمایت
از گسترش
بنیادگرائی
های دینی و
مذهبی باعث
می شود که
مردم در
کشورهای
مختلف عوض
اتحاد علیه
جنگ و به نفع
عدالت
اجتماعی به
گروه های
متعدد دینی ،
مذهبی و سکتی (
گروهیگرائی )
تقسیم گشته و به
عوض اتحاد
علیه نظام به
مبارزه علیه
همدیگر
برخیزند .
بدون تردید ،
این شکاف
اندازی از بروز
و رشد مقاومت
ها و مبارزات
سکولار و
دموکراتیک
تحت رهبری
چالشگران چپ
ضد نظام که
نیات و هدف
نهائی
آمریکا را به
چالش می طلبد
، بطور موثری
جلوگیری می
کند .
13 –
فعالیت ها و
عملیات
بنیادگرایان
دینی و مذهبی
در کشورهای
بویژه
افغانستان و
پاکستان شرایط
ذهنی و
اجتماعی را
در جهت پذیرش
دشمن خارجی جدید
( بنیادگرائی
و تروریسم )
بین بخش قابل
توجهی از
مردم بویژه
در آمریکا و
اروپا آماده
می سازند .
احتمالا این
امر
بزرگترین
ترفند ( حداقل
در حال حاضر )
در حلقه های
متعلق به
جناح های طرفدار
جنگ در
آمریکا است
زیرا بدون
وجود یک دشمن
، جنگی نیز
وجود نخواهد
داشت . در حال
حاضر اختراع
یک دشمن
خارجی برای
توجیه
فرستادن ده ها
هزار سرباز
آمریکائی به
افغانستان و
طرح نظامی و
تهاجمی
گسترش جنگ از
افغانستان
به پاکستان
در سرلوحه
پروژه سیاست
خارجی
آمریکا به یک
امر ضروری
تبدیل شده
است . تقویت
این توهم ( که
تروریسم
بنیادگرائی
دشمن واقعی
هم مردم
آمریکا و هم
مردم
افغانستان و
پاکستان و
جامعه بین
المللی است ) ،
دخالت های
نظامی و
گسترش مولفه
های
میلیتاریستی
را به عنوان
راهکارهای "
انسان
دوستانه " و "
اصل دفاع از
خود " مشروع
جلوه داده و
شرایط را
برای گسترش
جنگ از
افغانستان
به پاکستان
میسر می سازد .
در حالی که
"هدف نهائی "
در استراتژی
جهانی
آمریکا پشت
پرده جنگ
علیه بنیادگرائی
و تروریسم
پنهان می
ماند .
14 –
برخلاف
ادعاهای
رسانه های
گروهی جاری و
بخش بزرگی از
دولتمردان
کشورهای
ناتو بویژه
آمریکا ،
بزرگترین
خطری که
جامعه ملی
افغانستان و پاکستان
را تهدید می
کند فقر
فراگیر و
عمیق و عدم
امنیتی است
که نیروهای
اشغالگر و
مداخله جوی
خارجی و
حامیان
کمپرادور
آنها در این
کشورها به
وجود آورده
اند . شورشیان
طالبان های
قدیمی و جدید
، القاعده و
مجاهدین
سابق افغانی
بدون حمایت
مالی و
آموزشی و
تسلیحاتی "
سیا " ، وهابی
های متعلق به
خاندان
سعودی و خان
های نظامی و
سازمان
اطلاعات
پاکستان نمی
توانند به تنهائی
دولت – ملت 175
میلیون نفری
پاکستان را
به یک کشور "
درمانده و
فرتوت " مثل
سومالی
تبدیل سازند .
15 –
سازمان
اطلاعات
پاکستان و یا
حداقل بخش
مهمی از آن ،
همچنان مثل
زمان حکومت
پرویز مشرف
به نیابت از
سیا ، نقش
کلیدی در
مباشرت و
نظارت بر بخش
بزرگی از رهبری
طالبان های
قدیم و جدید
بر عهده دارد .
این سازمان
تحت نظارت
سیا و " ام . آی .
شش " انگلستان
از یک سو در
انتقال
اسلحه از
بنادر جنوب
پاکستان
بویژه کراچی
، به بخش هائی از
طالبان ها در
پاکستان و
افغانستان و
از سوی دیگر
در کمک به ارتش
پاکستان در
نبرد علیه
طالبان های
دره سوات و
مناطق شمال و
جنوب
وزیرستان و نتیجتا
در بی
خانمانی
نزدیک به سه
میلیون نفر در
ایالت عمدتا
عشیرتی شمال
غربی
پاکستان نقش
کلیدی ایفاء
می کند .
16 – واقعیت
این است که
پاکستان در
سر راه "پرواز
قدرقدرتی "
آمریکا به
سوی کسب "هدف
نهائی " نظام
جهانی قرار
گرفته است .
اگر پنتاگون
و سیا در
پیاده ساختن
راهکار اول
خود در
پاکستان (
تبدیل دولت
زرداری –
گیلانی به یک
کمپرادور بی
قید و شرط مثل
دولت کرزای
در
افغانستان )
موفق نشوند
احتمالا
متوسل به
پیاده ساختن
طرح و راهکار
دوم خود
خواهند شد .
این طرح
اشتعال جنگ
های داخلی در
پاکستان ( به
ترتیب در
بلوچستان ،
سپس در ایالت
مرزی شمال
غربی و بعدا
در ایالت سند )
طبق مدل
یوگوسلاوی
در دهه 1990 و
نتیجتا
گسترش جنگ از
افغانستان
به پاکستان
است . اگر هیئت
حاکمه
آمریکا بعد
از کسب "
اجماع
واشنگتن " در
پیاده ساختن
راهکار و طرح
دوم خود موفق
گردد ، در آن
صورت یک قدم
اساسی به سوی
هدف نهائی
خود برداشته
است .
17 – " هدف
نهائی "
استراتژیکی
جهانی
آمریکا در پرتو
گسترش جنگ
های ساخت
آمریکا
مشخصا در
آسیای جنوب
غربی (
افغانستان و
پاکستان ) و گسترش
حضور نظامی
خود در
کشورهای
آسیای مرکزی (
تاجیکستان ،
قرقیزستان و
تاجیکستان و... )
در مرحله اول
اتخاذ
هژمونی
بلامنازع بر
منابع و بنادر
صدور نفت و
گاز طبیعی و
در مرحله دوم تحدید
چین است . به
نظر نگارنده
اشتعال جنگ
های ساخت
آمریکا تحت
بهانه جنگ
علیه " دشمن
اصلی " (
تروریسم
بنیادگرائی )
در
افغانستان و
پاکستان ،
حمایت از
گسترش
لامائیسم
تحت رهبری
دالائی لاما
در تبت ( جنوب
غربی چین ) ،
کمک به " جنبش
مسلمانان
ترکستان " در
ایالت
اویغورنشین
شین جان ( شمال
غربی چین ) ،
حمایت
مستقیم
آمریکا از
جنبش های
لامائیستی و
" دموکراسی
خواهی " در
برمه ، کمک
های نظامی و
مالی به
جنداللهی
های
بلوچستان
ایران و بالاخره
تلاش آمریکا
درعقد یک
قرارداد
نظامی با هندوستان
را نمی توان
بدون در نظر
گرفتن " هدف نهائی
" ( تحدید چین )
مورد تجزیه و
تحلیل جامع و
مناسب قرار
داد .
18 – با
اینکه
آمریکا از
نظر اقتصادی
بویژه داد و ستد
با چین عمدتا
از طریق شرکت
های فراملی و
بویژه تبادل
پول رابطه ای
فراگیر و
تنگاتنگ دارد
ولی افزایش و
تعمیق رقابت
های
ژئوپولیتیکی
در سطح جهان
بویژه گسترش
جنگ از
افغانستان به
پاکستان که
در ماه های
پائیز 2009 شدت
پیدا کرده
است ، شرایط
را برای رشد "
تلاقی های
انفجاری " بین
چین و آمریکا
آماده می
سازد ، در عین
حال اشتعال
جنگ های
داخلی در
پاکستان و
گسترش آن به ایالات
مرزهای آن
کشور با چین
احتمال وقوع
این تلاقی ها
را بیشتر
خواهد ساخت . این
کف بینی ها
توسط
تحلیلگران
با اینکه
منطقی و
مناسب به نظر
می رسند ولی
به نظر
نگارنده احتمال
فرو رفتن
آمریکا در
باتلاق جنگ
در پاکستان
از یک سو و
اعتلای جنبش
های ضد جنگ در
کشورهای
آمریکا و
اروپا که
مردمشان از
هم اکنون به شدت
مخالف جنگ
هستند از سوی
دیگر آمریکا
را از رسیدن
به " هدف
نهائی " خود
محروم و ناکام
خواهد ساخت .
|