امپراطور
بی یال و
کوپال و کابوس
نبرد ایران
مقاومت
در
یادداشت قبل
مقاومت سعی شد
نشان داده شود
چطور صحبت از
تضعیف جمهوری
اسلامی به
واسطه تحریم
های غرب بدون
در نظر گرفتن
امکان پذیری
خیزشی مردمی و
پیروزی آن،
ناصحیح و
گمراه کننده خواهد
بود. نشان
دادیم که در
غیاب عامل سوم
مردم و دخالت
احتمالی
آنها، از
محاصره
اقتصادی غرب
جز دگردیسی
جمهوری اسلامی
به
میلیتاریسم
عریان نتیجه
ای حاصل نخواهد
شد. اگر در
یادداشت قبل
کانون توجه
مان به سوی
جمهوری
اسلامی و ضعف
و قدرت اش بود
برای ارائه
تحلیلی کامل
بایستی به
همان اندازه
به موقعیت
ایالات متحده
و غرب در
مناقشه هسته
ای ایران توجه
نمود. باید
پرسید چرا به
مانند جدال
آمریکا و
حکومت صدام
حسین، جدال
جمهوری اسلامی
و غرب با
مناقشه ای
نظامی و جنگ
به نفع طرف
غربی که از
برتری واضح
نظامی
برخوردار
است، نمیتواند
پایان یابد؟
در
نوشته پیش رو
به این موضوع
خواهیم
پرداخت که چرا
امپراطوری
ایالات متحده
و هم پیمانان
اروپایی اش
برخلاف تجربه
عراق ناتوان
از سرنگونی
مستقیم جمهوری
اسلامی است.
در این
یادداشت سعی
خواهیم کرد که
نشان دهیم پس
از بحران
اقتصادی سال 2008
و افسردگی
اقتصادی
متعاقب آن
موقعیت ایالات
متحده و غرب
به هیچ وجه
مشابه سال های
جنگ عراق
نیست. اگر در
مناقشه
آمریکا و رژیم
صدام حسین،
آمریکا در
موضع قدرت
مطلق و رژیم
بعث در موقعیت
ضعف مطلق بود
چنین موازنه
قدرتی در مناقشه
هسته ای ایران
وجود ندارد.
در نهایت استدلال
خواهیم کرد که
موقعیت
اقتصادی لرزان
آمریکا
اولویت سیاست
خارجی اش را
در برابر جمهوری
اسلامی از
براندازی به
کنترل و مصالحه
تغییر داده
است. واقعیتی
که برای غالب
اپوزیسیون
ایرانی که مدت
هاست چشم
امیدشان برای
تغییر به غرب
و نهادهای
غربی دوخته
شده است خوش آیند
نخواهد بود.
اپوزیسیونی
که تمام توانش
را یا در
بنگاه های دست
راستی غربی
صرف پیش بردن
منطق
تحریم/جنگ می
کند یا در
بنگاه های حقوق
بشری به دنبال
تغییر شرایط
ایران می گردد
و جایزه های
رنگ و وارنگ
درو میکند!
وقتی
یال و کوپال
امپراطور
ریخت!
بحران
اقتصادی سال 2008
که با درهم
شکستن بازار بسته
های مالی بخش
مسکن ایالات
متحده آغاز و
با ورشکست شدن
لمن برادرز از
بزرگترین
بانک های
جهان، به اوج
خود رسید ضربه
ای جبران
ناپذیر به
امپراطوری
آمریکا وارد
کرد.
امپراطوری ای
که پس از جنگ
جهانی دوم به
مدد برتری
مطلق نظامی و
بنگاه های
مالی مقتدرش
جهان را عرصه
تاخت و تاز
خود قرار داده
بود. پس از شوک
ابتدایی سال 2008
که منجر به
توقف گردش
سرمایه و
انقباض شدید اقتصادی
گردید، دولت
آمریکا در
کنار هم پیمانان
اروپایی اش به
مدد صدها
میلیارد دلار
کمک مالی
توانستند از
سقوط بانک ها
و موسسات مالی
عمده از وال
استریت تا
لندن و فرانکفورت
جلوگیری کنند.
به دنبال
جلوگیری از فروپاشی
کامل نظام
مالی، محرک
های اقتصادی
دولتی و سیاست
های انبساطی
مالی فدرال
رزرو آمریکا و
بانک های
مرکزی
انگلستان و
اروپا تحت برنامه
های تسهیل کمی
مالی (Quantitative easing) تریلیون
ها دلار پول
به اقتصادهای
غربی با هدف
به حرکت
انداختن
دوباره چرخ
اقتصاد تزریق
نمودند. محرک
های اقتصادی و
سیاست های
انبساطی مالی
ای که از آن پس
تا به امروز
ادامه پیدا
کرده و منجر
به کسری بودجه
سالانه نزدیک
به یک تریلیون
دلاری دولت
فدرال و ایجاد
بی سابقه حجم
عظیمی پول
توسط فدرال
رزرو آمریکا
شده است.
بازگشت
ایالات متحده
به رشد اقتصادی
لرزان سال های
اخیر درواقع
به مدد هزینه
های هنگفت
دولت فدرال و
چاپ پول از
طرف فدرال رزرو
با هدف ایجاد
تقاضا در
بازاری صورت
گرفته است که
تقاضا در آن
پس از بحران
سال 2008 به شدت
سقوط کرده است
و در صورت عدم
هزینه های
سنگین دولت
مرکزی چیزی جز
انقباض
دوباره اقتصادی
و کابوس سقوط
اقتصادی دهه
سی در انتظار
ایالات متحده
نخواهد بود.
این
محرک های
هنگفت مالی
اما نه از
صندوق خالی
آمریکا و هم
پیمانان غربی
اش که از طریق
استقراض و چاپ
پول صورت
گرفته است و
منجر به کسری
بودجه هنگفت
دولت آمریکا و
افزایش تراز
مالی قابل
توجه بانک های
مرکزی غرب شده
است. در
شرایطی که
دولت جورج بوش
طی 8 سال به
واسطه هزینه
های سرسام آور
جنگ عراق و
افغانستان و
سیاست های
مالیاتی اش به
بدهی دولت فدرال
چیزی نزدیک 4.6
تریلیون دلار
افزود، دولت
باراک اوباما
6.4 تریلیون
دلار بدهی را
به واسطه
بحران اقتصادی
تنها در 4 سال
اول حکومت خود
برای آمریکا
به ارمغان
آورده است. به
گونه ای که
میزان بدهی آمریکا
در پایان سال 2012
میلادی به رقم
خیره کننده 16.4
تریلیون دلار
بالغ شده است.
کسری
بودجه شدید و
بدهی هنگفت
آمریکا پس از
سال های اولیه
بحران
اقتصادی
هنگامی که با
رشد اقتصادی
ضعیف در داخل
و سقوط رشد
اقتصادی در
اروپا به هم
پیوستند سبب
پیش گیری
سیاست های ریاضت
اقتصادی با
هدف کاهش کسری
بودجه دولتی شده
اند. سیاست
های ریاضت
اقتصادی ای که
چند وقتی است
در اروپا آغاز
شده و منجر به
بیکاری چند ده
درصدی و بی
ثباتی سیاسی
در بسیاری از
کشورهای جنوب
اروپا شده
اند. آمریکا
هم از ترکش
ریاضت
اقتصادی در
امان نبوده و
بحث ریاضت اقتصادی
در آمریکا این
روزها در غالب
مناقشه پرتگاه
مالی (Fiscal cliff) در
قالب افزایش
مالیات ها و
کاهش هزینه
های دولتی به
اوج خود رسیده
است. کاهش
مخارجی که به
خصوص در حوزه
نظامی به
عنوان یکی از
هزینه های
اصلی دولت فدرال
قابل توجه
خواهد بود.
چنین
تنگناهای
اقتصادی ای به
طور جدی از
دامنه
ماجراجویی
های نظامی
آمریکا و
همپیمانان اروپایی
اش کاسته و
موجب تغییر
فرم آن شده
است. اگر تا
پیش از این
دولت آمریکا
به مدد
استقراض از پس
هزینه های
تریلیون
دلاری
لشکرکشی هایی
همانند جنگ
های عراق و
افغانستان بر
می آمد، پس از
بحران سال 2008 و
هزینه های
سرسام آور آن
به وضوح ناتوان
از تامین مالی
چنین لشکرکشی
هایی شده است.
ناتوانی ای که
آمریکا را به
خروج شتابان
از عراق و
برنامه ریزی
خروج از
افغانستان به
رغم هشدارهای
کارشناسان
نظامی اش وادار
ساخته است. در
پس آگاهی به
این ناتوانی
بود که دولت
آمریکا در
حدود یک سال
قبل استراتژی
جدید نظامی
خود را مبنی
بر ارتشی کوچک
تر با تاکید
بر عملیات
محدود و سریع
همانند حملات
هواپیماهای
بدون سرنشین
در برابر
استراتژی های
پر خرج نظامی
همانند اشغال
عراق اعلام نمود.
از سوی
دیگر با باقی
ماندن قیمت
نفت بالای 100 دلار
در هر بشکه در
تمام طول سال
2012، آمریکا و
غرب به خوبی
به این حقیقت
واقف اند که
هرگونه
ناآرامی
درازمدت جدی
در حوزه خلیج
فارس که نزدیک
به 40% نفت مصرفی
جهان را تولید
میکند،
میتواند قیمت
نفت را به طور
قابل توجهی
افزایش داده و
جهان را با
شوکی نفتی از
جنس شوک نفتی
دهه 70 مواجه
کند. برای درک
اهمیت قیمت نفت
برای اقتصاد
آمریکا باید اشاره
کرد که ایالات
متحده در روز
نزدیک به 18.5 میلیون
بشکه نفت وارد
می کند. به
ازای هر
افزایش 8 دلاری
قیمت نفت،
نزدیک به یک
میلیارد دلار
در روز از
اقتصاد
آمریکا خارج
شده و به
بالانس تجاری
اش صدمه ای
جدی وارد
خواهد شد.
برخلاف آمریکا
که بخشی از
نفت مصرفی خود
را تولید
میکند، اروپا
در برابر بی
ثباتی بازار
نفت بسیار
بیشتر ضربه
پذیر خواهد
بود و بسیاری
از کشورهای
اروپایی که
تمام نفت مورد
نیاز خود را
وارد میکنند و
در حال حاضر
با بزرگترین
بحران
اقتصادی
زمانه مدرن
خود دست و
پنجه نرم
میکنند سالم
از چنین مهلکه
ای بیرون نخواهند
آمد.
در
راستای چنین
تغییر و
تحولاتی است
که این روزها
دیگر کمتر
سیاست مدار
آمریکایی ای
اعم از دمکرات
یا جمهوری
خواه میتوان
یافت که به
سناریویی
همانند جنگ
عراق در مورد
ایران و سرنگونی
مستقیم
جمهوری
اسلامی توسط
نیروهای نظامی
بیاندیشد. این
رویکرد به خوبی
در مخالفت همه
جانبه
آمریکایی ها و
اروپایی ها در
برابر
تهدیدات مکرر
اسرائیل مبنی
بر حمله هوایی
به ایران قابل
مشاهده بوده
است. مخالفتی
که به گونه ای
بی سابقه به
تیرگی روابط آمریکا
و اسرائیل
انجامیده است.
بحران
عمیق اقتصادی
ای که ایالات
متحده و هم پیمانان
غربی اش این
روزها تجربه
میکنند آنها
را در برابر
جمهوری
اسلامی بیشتر
به سمت سیاست
محاصره،
کنترل و در
نهایت
دیپلماسی سوق
داده است تا
مواجهه و
تغییر رژیم.
در شرایطی که
کل منطقه
خاورمیانه به
دیگی جوشان
بدل شده و
بحران اقتصادی
و بدهی آمریکا
و اروپا به
مرحله حاد خود
رسیده است
هرچقدر که
گزینه های
نظامی احتمالشان
کاهش می یابد
به همان نسبت
امکان اعطای
امتیازات جدی
به جمهوری
اسلامی و
مصالحه ای
بزرگ در صورت
دست کشی ایران
از غنی سازی 20%
افزایش می
باید.
در
نهایت در
صورتی که سران
جمهوری
اسلامی ناتوان
از همگرایی
لازم برای
تحقیق چنین
مصالحه
تاریخی ای
باشند انتخاب
سختی پیش روی
امپراطور بی
یال و کوپال
خواهد بود:
همزیستی با
جمهوری
اسلامی هسته
ای یا قبول
ریسک و مناقشه
نظامی محدود و
هدف قرار دادن
تاسیسات
نظامی و هسته
ای جمهوری
اسلامی از طریق
حملات هوایی و
موشکی. در
نهایت هرکدام
از گزینه های
ذکر شده تحقق
یابند، به
وضوح گزینه
تغییر
قهرآمیز رژیم
جمهوری
اسلامی به کل
از محاسبات
آمریکا و هم
پیمانان غربی
اش خارج شده
است و از خوش
رقصی و خدمت
امپراطور چیزی
جز ناامیدی
نصیب بخش های
جنگ طلب/تحریم
طلب اپوزیسیون
نخواهد شد و
جدال مخالفان
و جمهوری
اسلامی جدالی
خواهد بود که
سرنوشت آن بیش
از پیش در
داخل تعیین
خواهد شد.
6 ژانویه 2012