بازسازی
مفهوم دشمن
امین
حصوری
«اسراییل
به فارسی» نام
صفحهی رسمی
وزارت خارجهی
اسراییل در
فیسبوک برای
مخاطبان
فارسیزبان
است. در ادامهی
این عنوان،
عبارت «صفحهی
رسمی وزارت
خارجهی
اسراییل» میآید
و در پایین آن
نیز عبارت
انگلیسی
Government Organization (به
معنای سازمان
دولتی) قید
شده است.
کسانی که احتمالاً
در راستای
«دوستی با
مردم اسراییل»
ـ فارغ از
ستیز دولتها
ـ به جمع
دوستان این
صفحه پیوستهاند
(با «لایک» کردن
آن)، قطعاً
معنای «سازمان
دولتی» را میدانند.
حامیان
ایرانی این
صفحهی فیسبوکی
شاید از این
نکتهی بدیهی
غفلت کردهاند
که برای اعلام
دوستی با مردم
اسراییل (در معنای
یادشده) نیازی
به تأیید
«صفحهی وزارت
خارجه»ی این
کشور نیست.
اگر
فرضاً این
انتخاب مجازی
(اعلام دوستی
با صفحهی
رسمی وزارت
خارجهی
اسراییل)،
حاصل اشتباهی
سهوی و صرفاً
تأییدی سهلانگارانه
نبوده باشد
(کما اینکه
چنین اشتباهی
بهسادگی با
یک «کلیک» مجدد
قابل تصحیح
است)، مواجههی
سیاسی با
کسانی که از
این انتخاب
خود به هر دلیلی
دفاع می کنند
و احیاناً آن
را «انتخابی شخصی»
تلقی می کنند
چهگونه میتواند
باشد؟ گو اینکه
در ساحت روابط
شخصی، مواجههی
سیاسی مستقیم
خواه ناخواه
کیفیت و سمت و
سوی ارتباطات
متقابل را
متأثر میسازد.
نخست
باید گفت نفس
پذیرش «آزادی
انتخاب»، هیچ انتخابی
را از شمول
نقادی بر کنار
نمیدارد: از
سویی مجموعه
انتخابهای
ما در نسبت با
واقعیت،
دنیای
پیرامون ما را
شکل میدهند و
در جهت تداوم
یا تغییر آن
عمل میکنند؛
و از سوی دیگر
مضمون این
انتخابها،
که نوع ویژهی
نگاه ما به
واقعیت را
بازتاب میدهند،
همبسته با
جایگاه ما در
مناسبات جهان
واقعی هستند،
همچنانکه
متأثر از
روایتهای
ستیزندهای
هستند که هر
یک تصویر خاصی
از دنیای
واقعی را ترسیم
میکنند (اینکه
ما مستعدّ
پذیرش کدام
دسته ار روایتها
باشیم عمدتاً
به نوع جایگاه
عینی ما در
واقعیت
وابسته است).
بنابراین
انتخابهای
سیاسی ما به
لحاظ نسبت
میان مضمون آنها
با واقعیت،
اساساً همارز
نیستند و همهی
آنها نمی
توانند به طور
خنثایی همچون
سلایقی زیباشناسانه
به طور مسالمتآمیزی
در کنار هم
قرار بگیرند.
یعنی برخلاف
نزاکت سیاسی
ریاکارانهای
که نظم
لیبرالی
داعیهی آن را
دارد (در جهت
رازورزانه
کردن واقعیت)،
میان انتخابهای
ما همواره
نبردی در
جریان است که
آماج این
نبرد، تصاحب
واقعیت
بیرونی است.
در واقع آنچه
که در پس
«احترام» به
نظر شخصی
افراد (یا
«آزادی
انتخاب» فردی)
پنهان میشود،
ستیز ناگزیری
است که میان
نظرات و انتخابها
در عرصهی
دلالتهای
بیرونی آنها
در مناسبات
واقعی جریان
دارد. از این
نظر تأکید
افراطی بر
«آزادی
انتخاب» در
لیبرال دموکراسی،
ضمن پنهانسازی
صوریبودن
این آزادی،
پنهانکنندهی
این واقعیت
است که انتخابهای
ما به طور همبسته
ای دایرهی
امکان یکدیگر
را (در زنجیرههای
بلافصل) محدود
میسازند؛
این امر درست
همانند تابوی
لیبرالی «حقّ
مالکیت خصوصی»
است که در
بردارندهی
این تناقض
بزرگ است که
همگان نمیتوانند
به طور همزمان
از «حقّ
مالکیت»
برخوردار
باشند. برای
مثال وقتی
برآمد بیرونی
«انتخاب آزاد»
اکثریت،
مشروعیت
یافتن اقدامی
سیاسی باشد که
به موجب آن
مردمی بر خلاف
میل خود از زیستن
در خانههای
(زادگاه) خود
محروم شوند،
آن مردم از
انتخاب محلّ
زندگی خود محروم
میشوند.
بنابراین
انتخابهای
ما ضمن اینکه
متأثر از نسبت
ویژهی ما با
واقعیتاند،
در سطوح مختلف
به بازتولید
یا بازسازی یا
تغییر واقعیت
منجر میشوند.
حتی پشتیبانی
انفعالی (و
ظاهراً غیر
سیاسی) ما از
یک دیدگاه
سیاسی معین،
در پیوند با انبوه
رویکردهای
احتمالی
مشابه، در
خدمت تقویت یا
تضعیف برخی
مولفه های
معین گفتمانی
در فضای عمومی
قرار میگیرد
(در حالیکه
آماج نهایی هر
یک از این
گفتمانها
پیشبرد اشکال
و رویههای
ویژه ای از
دخالتگری در
واقعیت
بیرونی است).
در این
صورت در جایی
که به لحاظ
باورها و انتخابهای
سیاسی
بنیادین در
مقابل هم
ایستاده ایم،
آیا ادامه
دوستی اساسا
ممکن است، یا
اینکه تظاهر
به دوستی
مستلزم پنهان
کردن بسیاری از
ستیزهای
واقعی است؟ در
این میان
امکانات واقعی
گفتوگو و
جایگاه و
مرزهای
محدودکنندهی
آن کجاست؟ آیا
گفتوگوی
انتقادی میتواند
نسبت ما با واقعیت
را چنان متحول
کند که بر
شکاف دیدگاههای
آنتاگونیستی
فایق آید و
اثرات مستقیم
جایگاههای
عینی و فضاهای
زیستهی
ناهمگون ما
(در اتخاذ جهتگیریهای
سیاسیمان) را
به حداقل
برساند؟ در
این صورت نقطهی
اتکا در
برپایی و
تداوم
همدلانهی
این گفتوگوهای
انتقادی کجاست؟
آیا باور
مشترک به
مفهوم عام و
انتزاعی از
انسان (چنانکه
مثلا در مضمون
گفتمان «حقوق
بشر» نهفته
است) برای
چنین کاری
بسنده است؟
باید
اذعان کرد به
رغم اینکه در
ساحت ارتباطی و
فضای عمومی
پافشاری بر
ایجاد و تداوم
گفتوگوهای
انتقادی در
حوزههای
مختلف (بهمثابه
تنها ابزار
تعامل عقلانی
جمعی) امری بایسته
است، اما
نباید در
میزان قابلیت
و دامنهی
کارایی این
ابزار اغراق
کرد، چون لایهمندی
عینی جامعه و
شکاف های
آنتاگونسیتی
برآمده از آن
از طریق گفتوگو
رفع شدنی
نیست. برای
عناصری متعلق
به لایههای
متفاوت/متعارض
اجتماعی و
طبقاتی
دستیابی به
روندی از گفتوگوهای
انتقادی
همدلانه (حول
موضوعات
بنیادین) تنها
با این فرضِ
تقریباً محال
امکانپذیر
است که پیشاپیش
در مورد ضرورت
از میان
برداشتن این
مرزها و شکافها
و در واقع
دربارهی
پذیرش
ملزومات و پیآمدهای
کلّی این امر
توافق حاصل
شده باشد.
در
عمل، جایی که
دوستیها بهرغم
اختلافات در
باورهای
بنیادین
تدوام مییابند
(امری که
علاوه بر بروز
در ساحت روابط
اجتماعی، در
فضای
ارتباطات
مجازی عمومیت
بیشتری دارد)،
قابل تصور است
که عمدتا نه
عمقی در آن
دوستیها
وجود دارد و
نه شناختی
عمیق یا پایبندیای
جدّی نسبت به
آن باورها. آنچه
در این حالت
دوستیها را
تداوم می
بخشد، جدا از
عادتهای
روانی ـ
رفتاری،
مراتبی از
وابستگیهای
عینی و
چشمداشت ها و
ملاحظات
مادّی (در
معنای وسیع
کلمه) است.
به این
ترتیب مفهوم
دشمنی همچون
برنهادی در برابر
«تظاهر به
دوستی» (در عین
همدستی در مشیهای
متخاصم) ظاهر
میشود تا از
همبستگی
تصعنیای که
ستیزهای جاری
در مناسبات
اجتماعی را به
نفع جبههی
غالب فرادستان
میپوشاند
افسون زدایی
کند. در اینجا
تأکید بر
مفهوم «دشمن»
به لحاظ هستیشناسی
اجتماعی به
معنی ارجاع به
جدیّت و تعیینکننده
بودن این
مبارزات است؛
ضمن اینکه
تاکید بر
مفهوم دشمن به
لحاظ سیاسی به
معنای دعوت به
همبستگی برای
همراهی با
جبههی
فرودستان در پیکارهای
جاری طبقاتی و
مبارزات
نابرابر ستمدیدگان
علیه وضعیت
ستمگرانهی
موجود است.
مشخصاً در
مناسبات
واقعی امروز، کسانی
که آگاهانه از
جنگ و اشغال و
نابرابری و
استثمار و ستم
و تبعیض
سیستماتیک
دفاع و پشتیبانی
میکنند (یا
به طور فعال
به توجیه آنها
و ملزومات مادی
و زمینههای
فرهنگی
برقراری آنها
بر میآیند)،
خواهناخواه
به لحاظ سیاسی
«دشمنان»
کسانی هستند
که با این
واقعیتهای
عادیشدهی
دنیای معاصر
مخالفت/مبارزه
میکنند. چون
مناسباتی که
این دو طیف از
آن دفاع یا با
آن مخالفت میکنند،
به طور
بنیادین آشتی
وابسته است ناپذیرند.
آنتاگونیسم
عینی موجود در
مناسبات
انسانی که
نمودهای
بیرونی آن در
همهی ساحتها
و لایهبندیهای
درونی جوامع
قابل مشاهدهاند،
نمیتواند در
روابط
اجتماعیای
که انسانها
به اجبار (و
دایرهی
محدودی از
اختیار) واردش
میشوند
بازتابی
نداشته باشد.
از این نظر
حضور مفهوم
«دشمن» در
زندگی واقعی
ما خیلی جدّیتر
از آن است که
بتوان در قالب
خوشبینانهی
بشردوستی
نامحدود یا
اخلاق پنهانش
ساخت.
درسطح
انتزاعی
البته میتوان
آدم ها را به
طور عام و
صرفاً به
واسطهی
انسان بودنشان
دوست داشت،
اما در واقعیت
انضمامی،
ناگزیر با بخش
قابلتوجهی
از آنها به
لحاظ سیاسی
دشمن خواهیم
بود، که از
قضا در سطح
هوشیارانه،
دلیل این
دشمنی ـ
تاحدودی ـ
همان
وفاداریِ بیتناقض
به مفهوم عام
انسانیت است
(گو اینکه
مستلزم آن است
که در همه حال
حقوق انسانی دشمن
خود را نیز
مراعات کنیم).
این دشمن بودگی
عمدتاً
انتخاب
پیشینی ما
نیست، بلکه
نتیجهی
پسینی برآمده
از عملکردها و
انتخابهای
اساسی ما در
حوزهی امر
جمعی است که
به واسطهی
همان
آنتاگونیسم
موجود در
ساختار
اجتماعی،
خواه ناخواه
در خدمت منافع
و مناسبات
متضاد قرار
دارند. ظاهراً
اجتناب از این
دشمنیهای ناخواسته
در صورتی ممکن
است که از کنشهای
آگاهانه و
انتخابهای
سیاسی خود صرفنظر
کنیم و به
خیال خود نسبت
به قطار سیاست
«بیاعتنایی»
پیشه کنیم.
اما حتی در
این صورت هم
«بیاعتنایی»
ما در خدمت
حفظ مناسبات
موجود خواهد بود
و بسته به
میزان آگاهی
در اتخاذ چنین
رویهای، باز
هم حدی از
وارد شدن به
قلمرو دشمن در
صفبندیهای
متقابلِ
موجود اجتنابناپذیر
خواهد بود.
با این
توضیحات شاید
اکنون کمتر
تناقضآمیز
جلوه کند که
درست به دلیل
باور به
جهانشمول
بودن
انسانیت، در
ساحت روابط
اجتماعی، گریزی
از این «دشمنی»
سیاسی یا
مرزبندی
دشمنانه نیست.
اما در
عمل، شناسایی
مرزهای قلمرو
دشمن در حوزهی
روابط انسانی
کار سادهای
نیست. به این
خاطر که اغلب
به ماهیت یا
کلیّت باورها
و انتخابهای
سیاسی افراد
وقوف/دسترسی
نداریم، و نیز
به دلیل
ناسازگاریها
و تناقضات
موجود در
مجموعهی آرا
و یا کنشها و
جهتگیریهای
سیاسی افراد.
ضمن اینکه
بسیاری از
افراد هنوز در
باورها و
رویکردهای
سیاسیشان به
ثبات نسبی دست
نیافتهاند
(اینان صرفاً
آموزههای
فرهنگی و
رسانهای
سیستم مسلط را
واگویه میکنند،
بیآنکه
لزوماً به فهم
و باور عمیقی
از آنها
رسیده باشند).
از سوی دیگر
میان
رویکردهای
سیاسی افراد و
جایگاههای
اجتماعی و
طبقاتی آنها
لزوماً
تطابقی محکم و
تناظری یکبهیک
و همیشگی وجود
ندارد، بلکه
جهتگیری
طبقاتی نهایی
انسانها در
روند ستیزهای
اجتماعی
تاحدودی
متأثر از
مضمون
مواجهات آنها
در فرایندیست
که درک سیاسی
آنها را از
خلال تجربیات
زیستهی آنها
شکل میدهد.
همهی اینها
ما را به
اهمیت گفتوگوی
انتقادی و
ضرورت دامن
زدن به آن باز
میگرداند. با
این تفاوت که
این بار
محدودیتهای
ساختاری آن را
میشناسیم،
همچنانکه
ضرورتها و
اهداف واقعی
آن را. هدف این
گفتوگوها آن
است که از
طریق پیشبرد
عملیِ
مبارزات ضد
هژمونیک در ساحتهای
اجتماعی و
ارتباطی، در
خیل انبوه
کسانی که
ناخواسته و
ناآگاهانه در
اردوگاه دشمن
قرار گرفتهاند،
همراهان و
دوستان آتی
مبارزات
رهاییبخش را
برانگیزیم. بهویژه
از میان انبوه
ستمدیدگانی
که به لحاظ مشی
انفعالی یا
بینش و انتخابهای
سیاسی
نااندیشیدهی
خود،
ناخواسته با
اردوگاه دشمن
همسو شدهاند.
تعامل مستمر
با جامعه از
مسیر گفتوگوهای
انتقادی میتواند
به شناسایی
مختصات واقعی
دشمن بیانجامد
و قلمرو دشمن
را در مرزهای
واقعی آن
نشانهگذاری
کند.
آذرماه
۱۳۹۱