اقتصاد
سیاسی سرمایهداری
و همبستگی بشر
حسن
مرتضوی
در اين
بحث تلاش
خواهم كرد بهاختصار
به يك سؤال
مهم به مناسبت
روز جهانی همبستگی
پاسخ دهم.* من
سؤال را اينگونه
مطرح ميكنم:
در جهاني كه
به سان و
سيماي سرمايه
ساخته شده
است، نقش
سرمايه در
تقويت يا
تضعيف و نيز
در زايش يا
الغاي انواع
شكلهاي
همبستگي
چيست؟ يا ميتوان
به گونهاي
ديگر پرسيد،
نظام سرمايهداري
چه تأثيري بر
انواع شكلهاي
همبستگي
خواهد داشت؟
همبستگي
چيست؟
همبستگي
بازتاب
مناسباتي ميان
انسانها در
هر شكل از
جامعه است كه
به شكلهاي
گوناگون در ميآيد:
همبستگي
قومي، زباني،
طبقاتي،
نژادي، سبك زندگي،
نسلي،
خانوادگي،
محلي، ملي،
بينالمللي و
جز اينها.
بنابراين، بهناگاه
اين فكر به
ذهن خطور ميكند
پس همبستگي
پديدهاي
جديد نيست. از
هزاران سال
پيش به اين
طرف، ما با
شكلهاي
گوناگون
طبيعي،
خودجوش،
قراردادي و
تصنعي انواع
همبستگي
روبرو بودهايم.
دستكم در
تاريخ مكتوب
با كمونتههاي
روستايي يا به
عبارتي جماعتهاي
خودجوش
دهقاني در
سراسر جهان
روبهرو
هستيم كه براي
مسائل و منافع
مشترك خود از همبستگي
و اتحادي عميق
برخوردار
بودند كه گاهي
چنان صلب و
مستحكم بود كه
حتي لشكركشيهاي
استعماري هم
براي تضعيف آنها
كارساز نبود.
در تاريخ بشر
به گروههايي
مانند بريتونهاي
انگلستان
برميخوريم
كه جنگجويان
آن در شوراي
قبيله دو كاركرد
ملازم يعني
كشاورزي و
جنگيدن را زير
نظر شوراهاي
محلي خود پيش
ميبردند، و
هنگامي كه با
گامهاي
شتابان تاريخ
به عصر زرين
بشريت يعني
تمدن يونان ميرسيم
با دولتشهرهايي
مواجه ميشويم
كه مردمانش
(البته غير از
بردهها)
همچون تني
واحد در زندگي
و سياست و
جنگ، مستقيم و
با شركت در
گردهماييهاي
بزرگ، مُهر
خود را بر
تصميمات
گوناگون كشوري
و لشكري ميزدند.
حتي در
سدههاي
ميانه، در آن
اعصار تاريك
كه تودههاي
دهقاني را نه
با ارزش
مبادله و تبر
كار ميانگين
مجرد، بلكه با
نيروهاي
فرااقتصادي
يعني قدرتي
مافوق بر حيطهي
اقتصادي
استثمار ميكردند،
همين همبستگيهاي
از پيش تثبيتشده
در شكل
وابستگيهاي
معين ارباب و
رعيتي و
مناسبات معين
فرهنگي،
زمينهساز
قدرت طبقهي
حاكم بود. به
گفتهي ماركس
«ارباب شاه زمين
به نظر ميرسد.
هنوز نمودي از
رابطه بين
مالك و زمين
وجود دارد كه
بر چيزي
صميمانهتر
از ثروت مادي
صرف استوار
است… مالكيت
ارضي فئودالي
نامش را به
ارباب خود ميدهد،
همانطور كه
يك خاندان سلطنتي
نامش را به
شاه خود ميدهد.
و نيز تاريخ
خانواده و
خانهاش، همهي
اينها براي
او به ملكش
فرديت ميبخشد…
به همين منوال
كارگراني كه
روي ملكي كار
ميكنند در
وضعيت
كارگران
مزدبگير
نيستند… از طريق
رابطهاي
متكي بر
احترام،
انقياد و
وظيفهشناسي
به او وابستها»
رابطهي مالك
با دهقانان با
عرف و رسوم و
منش و از همه مهمتر
با همبستگيهاي
دهقانان
محدود ميشد.
كافيست تاريخ
دوران گذار از
فئوداليسم را فقط
در اروپاي
غربي و شرقي
ورق بزنيم و
تاثير همبستگي
جماعتهاي
دهقاني را در
انواع شكلهاي
گذار و در
مقاومتي كه
آنان در مقابل
تحميل ديون
فئودالي نشان
ميدهند،
ببينيم ــ
گيرم مقاومت
در اين حد كه
ارباب نميتوانست
بهرهاي
مالكانه
بالاتر از
آنچه عرفي بود
استخراج كند.
تاريخ
تكوين سرمايهداري
بهعنوان
نظامي يگانه و
منحصربهفرد
در تاريخ بشر
اين جدال را
به عرصهي
نويني وارد
كرد كه همتايي
نداشت. در
سرزمين مادر
آن ــ انگلستان
ــ بر دو پايهي
مهم استوار
بود: انباشت
سرمايه در
مقياس انبوه
كه تاريخ
خونبار
انقلاب صنعتي
از 1770 تا 1830 در شكلهاي
گوناگون نشان
ميدهد و
ديگري سلب
مالكيت از
همان تودهي
عظيم دهقاني
كه با انواع
همبستگي
پيشاسرمايهداري
يعني همبستگيهاي
قومي، محلي،
مذهبي و عرفي
به هم جوش
خورده بودند.
تاريخ انباشت
اوليهي
سرمايهداري
تنها تاريخ
ظفرنموني ديو
خونخوار سرمايه
نيست بلكه
دوران
پرتلاطمي از
بهاصطلاح
نوسازي ريشهاي
كل جامعه در
همهی ابعاد
آن است. بايد
همهي
همبستگيها و
پيوندهاي پيش
از اين تثبيتشده
خرد و متلاشي
ميشد، بايد
دهقانان
آواره از زمينهاي
سلب مالكيت
شده در نواحي
مختلف
انگلستان و
ايرلند و
اسكاتلند
براي
پرولتريزه
شدن خود داغ و
درفش ميخورد.
يك نگاه
اجمالي به
قوانين وضع
شده از سلطنت
انگلستان در
يك دورهی
دويستساله
بهخوبي نشان
ميدهد كه
دستگاه
حاكميت كه
رفتهرفته
پيوندي
لاينفك با
منافع سرمايهداري
و مالكان زمين
يافته بود،
تمام همّ و
غمش نيز از
بين بردن همين
پيوندهاي
ماقبلسرمايهداري
به ضرب زور و
تازيانه و
اعدام بوده
است. بر سر لوح
افتخارات
سرمايهداري
اين جملات نقش
بسته است:
«ولگردان سالم
و تنومند شلاق
ميخورند و
زنداني ميشوند.
آنان را بايد
پشت ارابهاي
ببندند و آن
قدر شلاق
بزنند تا خون
از پيكرشان
جاري شود.
بايد سوگند
ياد كنند كه
به زادگاه
خويش يا به
محلي باز ميگردند
كه سه سال
اخير را در آنجا
سكونت داشتهاند
و خود را به
كار مشغول
كنند! در صورت
دستگيري در
هنگام بيكاري
شلاق خواهند
خورد و نيمي
از گوششان
بريده خواهد
شد و براي
سومين بار به
عنوان تبهكار
اصلاحناپذير
و دشمن جامعه
اعدام خواهند
شد.» به اينگونه،
تودههاي
روستايي كه
ابتدا از زمينشان
سلب مالكيت
كرده (خلع يك
نوع همبستگي)
از خانههاي
خود بيرون
رانده و به
ولگردي
كشانده بودند
اكنون با
قانونهايي
ارعابآور به
ضرب شلاق و
داغ و درفش و
شكنجه به
پذيرش انضباطي
وادار ميكنند
كه براي نظام
مزدبگيري
ضرورت داشت
(ايجاد يك نوع
همبستگي).
بيگمان
اكنون براي
مطيعشدن و تبعيت
از ضرورتهاي
ساختاري
سرمايهداري
فقط با شلاق و
داغ و درفش
روبهرو
نيستيم. وجه
مميز نظام
سرمايهداري
به عنوان
يگانه نظام
خاص اقتصادي ـ
اجتماعي اين
است كه
استخراج
مازاد يا همان
ارزش اضافي از
زحمتكشان
جامعه عمدتاً
به روشهاي
اقتصادي
انجام ميشود.
در اين نظام
شيوههاي
فرااقتصادي
حتي اگر هم
تحميل شود
براي سهولت و
حركت روان
همين جريان
سيال ضرورتهاي
اقتصادي است.
اما خود اين
ضرورتها به
گونهاي شكل
ميگيرد كه
انسانها آن
را جزيي از
كاركرد
هميشگي و
طبيعي زندگي
خود تلقي ميكنند.
از وجه فني
قضيه كه نگاه
كنيم، ميدانيم
گونهاي
سازماندهي
خاص در
كارخانهها
وجود دارد كه
به شكلهاي
گوناگوني
كارگران شاغل
را به هم
پيوند ميدهد.
تاريخ اين
سازماندهي از
ابتداي صنوف
تا دوران
توليدكارگاهي
تا صنعت
پيشرفته متكي
بر نوعي همياري
و همكاري
كارگران در
سطح كارخانه
است. جاي
همبستگي عرفي
و قومي،… را
نوعي همبستگي
ميگيرد كه
بنيادي
عميقاً مادي
دارد و با
فرايند رشد
سرمايهداري
و بيشينهسازي
سود كاملاً در
هم تنيده است.
اين همبستگي
پوياست، ريشهاي
سنتي ندارد،
اما عميقاً
متكي بر منافع
سرمايهداري
است. به
روزگار توليد
انبوه
فورديستي تسمهي
نقالهي خط
توليد صدها
كارگر را در
سطح يك
كارخانه به هم
پيوند ميداد
تا كالايي
توليد شود و
اكنون به
روزگار توليد
«سر وقت» و
توليد انعطافپذير
از آن تودهي
وسيع كارگري
شكلهاي
بسيار پوياي
توليدي مثلاً
در كارخانههاي
خودروسازي
سربرآورده
است.
تأثير
اين بهاصطلاح
همبستگيهاي
ساختگي، اين
بيقراري
عنانگسيخته
براي تضعيف و
تلاشي
ساختارهاي
كهن و اين
قدرت بيمهاباي
سرمايه براي
ايجاد
بنيادهاي
جديد زندگي
مدرن چه
تأثيري بر
قوام و بروز و
ظهور و تقويت
يا تضعيف و
نبود انواع
همبستگيهاي
خودجوش
ديرينهاي
دارد كه سابقهاش
به عمر بشري
است؟ پيشتر
از اين ياد
كردم كه
كمونتههاي
دهقاني در
سراسر دنيا از
جمله هند كه
مبتني بر
همبستگيهاي
مادي دهكده
بودند در
برابر دستاندازيهاي
انواع
امپراتوريها
مقاومت
كردند، اما
همين كمونتهها
در مقابل
كمپاني هند
شرقي كه با
سلاح نوين سرمايهداري
و خلعمالكيت
زمين به ميدان
آماده بودند
سلاح به زمين
انداختند. يك
نمونه جالب:
فرمانداري
دولت انگلستان
در هند با
استناد به
قرآن اعلام
كرده بود كه
همهي زمينها
از آن خداست و
از اينرو
زمينهاي
مشاع دهقانان
نيز بايد از
تصاحب كمونتههاي
دهقاني خارج
شود! البته
فرماندار
هرگز نگفت
مالك زميني آن
بعدها چه كسي
خواهد بود.
ما در
حركت سرمايه
در سراسر جهان
شاهد منطقي هستيم
كه تمامي
مناسبات
متقابل هر يك
از منابع همبستگي
را در چارچوب
سرمايهداري
قرار ميدهد و
به اين ترتيب
در جهت تحكيم
و ظهور هر چه بيشتر
مناسبات جديد
و ساختگي
همبستگي در
نظام سرمايهداري
عمل ميكند.
كشف و بررسي
اين
سازوكارها
بخش بزرگي از نيرو
و انرژي
انديشمندان
مترقي را در
سراسر جهان به
خود اختصاص
داده كه با
عناويني چون
انباشت اوليه
از طريق سلبمالكيت،
ايجاد
همبستگي
تصنعي و سازههاي
مدرن در
نهادهاي جديد
بينالمللي
در اشكال
گوناگون
مانند بانك
جهاني، صندوق
بينالمللي،
و… توصيف ميشوند.
از
ميان اين
نهادهاي جديد
و قديمي كه
تجلي عميق
مناسبات بههنگامشده
در دوران
سرمايهداري
است ميتوان
به نهادي
مانند
خانواده و
تطور آن اشاره
كرد. مقصودم
تطور مدرن آن
همبستگي سنتي
در چارچوب
نهاد خانواده
است كه اعضاي
خانواده به
مثابهي بخشي
از نيروي كار
به خدمت ضرورتهاي
انباشت
سرمايه در آمدند.
نيازي نيست به
دو سه سدهي
گذشته باز
گرديم تا اين
تحول را
بازيابي كنيم.
كافيست اين
تغييرات را از
دههي 1950
ميلادي به بعد
موردتوجه
قرار دهيم.
اين تحول در
وجه ظاهري،
خود را به شكل
تغييرات بزرگ
اجتماعي و
فرهنگي نشان
داد. به كتاب عصر
نهايتهاي
اریک هابسبام
رجوع ميكنيم
و چنين ميخوانيم:
«رشد آموزش
ابتدايي
همگاني يعني
سودآموزي
پايهاي در
سراسر جهان
رشد عظيمي كرد
و در نتيجه تقاضا
براي آموزش
متوسط و
خصوصاً آموزش
عالي با آهنگي
خارقالعاده
افزايش يافت.»
درصد بزرگي از
جمعيت كشورها
را دانشجويان
تشكيل ميدهند.
تعداد
دانشجويان در
كشورهايي
مانند فرانسه،
آلمان،
ايتاليا،
اسپانيا و
شوروي سابق سر
به ميليونها
زد. در بسياري
از كشورهاي در
حال توسعه، سه
تا چهار درصد
جمعيت را
دانشجويان
تشكيل ميدادند.
اقتصاد مدرن
سرمايهداري
بر برنامهريزان
و دولتها
آشكار كرد كه
بيش از گذشته
به مديران
اجرايي،
استادان و
كارشناسان
فني نياز
خواهد بود. تأثيرات
عميق اين روند
جديد بر
خانوادهها
كه در ابتدا
عمدتاً از
ثروتمندان
بودند و بعدها
بخشهاي
بزرگي از
طبقات ديگر را
نيز در
برگرفت. به گفتهي
هابسبام
«معجزهي
آموزشي كره
متكي بر لاشهي
گاوهايي است
كه كشاورزان
خردهپا براي
ورود فرزندانشان
به صفوف
پرافتخار و
ممتاز
دانشمندان
فروخته
بودند.»
تحول
ديگري كه بايد
در اين دوران
نام برد، نقش
چشمگير ورود
زنان به نيروي
كار بود. «در
سال 1940 زنان
متأهل شاغلي
كه با شوهران
خود زندگي ميكردند
كمتر از 14
درصد از كل
جمعيت زنان
آمريكا را
تشكيل ميدادند.
تعداد آنان در
سال 1980 به 50 درصد
رسيد.» كار در
ادارهها و
فروشگاهها و
فعاليتهاي
خدماتي قوياً
زنانه شده
بود. در يك
برآورد كلي ما
با دو گرايش
متضاد هم
روبرو هستيم.
از سويي
صنايعي نظير
نساجي و پوشاك
در كشورهاي صنعتي
كه زنان در آن
متمركز بودند
در حال زوال بود،
اما در
كشورهاي تازه
در حال توسعهي
جهان سوم
صنايعي رشد
كرد كه تشنهي
كار زنان
بودند، چرا كه
بهطور سنتي
حقوق كمتري
ميگرفتند و
سركشي كمتري
نيز داشتند.
«سهم زنان در
نيروي كار
محلي افزايش
يافت. علاوه
بر اين، تعداد
فزايندهاي
از زنان به
دورههاي
تحصيلات عالي
وارد شدند. در
سال 1950 زنان
بين 15 تا 30 درصد
از كلّ
دانشجويان را
در بيشتر
كشورهاي
توسعهيافته
تشكيل ميدادند،
اما در سال 1980
تعداد
دانشجويان زن
در بسياري از
كشورهاي
توسعهيافته
و بهتدريج در
كشورهاي رو به
توسعه كمتر
از 50 درصد نبود.»
رشد دو پديدهي
همزمان يعني
ورود به
دانشگاه و
ورود به بازار
كار به آگاهي
جديد زنان در
سراسر جهان
انجاميد. همين
امر، نقش زنان
يا توقعات
سنتي از نقش
زنان را بهشدت
تغيير داد و
موجب اعطاي
حقوق قانوني و
سياسي،
پافشاري
برتحصيلات و
كار و انجام
بهاصطلاح
وظايف مردانه
شد. اكنون اين
انقلاب فرهنگي
تأثيرات
عميقي بر
مناسبات در
خانه و خانوادهي
سنتي گذاشت كه
هميشه زنان
عنصر مركزي آن
تلقي ميشدند.
خانواده
به عنوان
ساختاري
ايستا تلقي ميشود
كه در مقابل
تغييرات
ناگهاني
مقاومت ميكند.
علاوه بر اين،
بهطور كلي
خصوصيتهاي
مشتركي در
تمامي گونههاي
انساني وجود
دارد كه شاخص
اين نهاد است
مانند ازدواج
رسمي، ترجيح
روابط جنسي
ميان زن و
شوهر بر روابط
ديگر، تسلط
شوهر بر همسر
خود، تسلط
والدين بر
فرزندان و نيز
نسل سالخورده
بر نسل جوان؛
زندگي متشكل
از چند نفر و
نظاير آن. اما
در نيمهي دوم
سدهي بيستم
اين نظم با
سرعتي خيرهكننده
در كشورهاي
غربي توسعهيافته
و به نحو
ناموزون و
كندتري در
جوامع در حال
توسعه دگرگون
شد. «بنا به
سالنامهي
سازمان ملل در
سال 1938 در
انگلستان و
ولز از هر پنجاه
ازدواج يك
طلاق وجود
داشت اما در
اواسط دههي 1980
به ازاي هر 2/2
ازدواج يك
طلاق صورت ميگرفت.
اين روند در
همه جا مشهود
بود. تعداد
افرادي كه
تنها زندگي ميكردند
به سرعت
افزايش يافت.
در سال 1991 بيش از
يك چهارم
خانوادهها و
در نيمي از
شهرهاي بزرگ
غربي نيمي از
خانواده از
افرادي تنها
تشكيل ميشود.
خانوادهي
هستهاي بهسرعت
عقب مينشست.
بحران در اين
شكل از
خانواده با
تغييرات
بسياري در رفتار
جنسي،
يارگزيني و
زادورود
مرتبط بود. در
بسياري از
كشورها فروش
قرص
ضدبارداري و
كنترل بارداري
در 1971 قانوني و
سرانجام در
سال 1981 سقط جنين
در انگلستان
آزاد شد.»
غير از
طلاق، كودك
نامشروع،
زادورود و
افزايش
خانوادههاي
تكوالد كه
بيانگر بحران
در روابط جنسها
بود، خيزش
بزرگ ديگري در
فرهنگ و رشد
جوانان
تغييري ژرف در
مناسبات نسلها
رقم زد.
جوانان به
عنوان گروهي
خودآگاه به عامل
اجتماعي
مستقلي تبديل
شدند كه علاوه
بر بهدوشكشيدن
بار
راديكاليزه
شدن سياسي،
مصرفكنندهي
انبوه
توليدات
فرهنگي جامعه
و مخالف نسلهاي
بالاتر از سي
سال نيز
بودند.
استقلال جوانان
خود را در
نمادهاي
فرهنگي،
سينمايي،
موسيقي و
ورزشي نشان ميداد.
فرهنگ جوانان
كه اينك نه از
خانواده بلكه
متأثر از
علایق جامعه
بود، بر
اقتصادهاي
توسعهيافتهي
بازار چيره شد
چرا كه نماد
تمركز انبوه
قدرت خريد
بودند و نيز تغييرات
تكنولوژيك به
جوانان
امتيازي مشهود
بر افراد
محافظهكار
ميبخشيد.
«والدين در
بسياري زمينهها
بايد از
فرزندان ميآموختند
و بدينسان
نقش نسلها
دگرگونه شد.
ويژگي ديگر
فرهنگ جديد
جوانان،
جهانيشدن
چشمگير آن بود
كه بهنوعي
نشانهي
هژموني
فرهنگي
چشمگير
آمريكا بر
فرهنگ و سبك
زندگي عامهپسند
بود.» موسيقي
راك، پاپ، و
نيز هاليوود،
سبكهاي جديد
هنري را دامن
زدند. گسست
نسلي در عصر طلايي
يعني سالهاي
جنگ تا دههي 1970
شديدتر و عميقتر
شده بود. اين
شكاف خود را
در تجربهي
زيستهي نسلها
بروز ميدهدكه
هم زمينههاي
سياسي را شامل
ميشد و هم
زمينههاي
فرهنگي.
بسياري از
بحرانهاي
اجتماعي ناشي
از گسست نسلي
دقيقاً از همين
زمينهي
تجربهي
متفاوت ناشي
ميشود.
انقلاب
فرهنگي اواخر
قرن بيستم را
بايد پيروزي
فرد بر جامعه،
يا به عبارت
دقيقتر گسست
رشتههايي
دانست كه در
گذشته انسانها
را به تاروپود
اجتماع وصل ميكردند.
هر چند بافتها
و آداب و رسوم
قديمي
اجتماعي در يك
ربع قرن دگرگوني
شگفتآور
اجتماعي و
اقتصادي
تحليل رفتند،
اما هنوز
كاملاً تجزيه
نشده بودند.
شايد اين امر
از بختياري
تهيدستان
بود، زيرا
براي بقاي
اقتصادي به
وجود شبكهي
خويشاوندان،
جماعتها و
همسايگان
نياز تعيينكنندهاي
داشتند. در
بيشتر جهان
سوم اين شبكه
تركيبي از
خدمات اطلاعاتي،
سازوكار پسانداز
و نظام تأمين
اجتماعي را به
خود ميگيرد.
اما
مشكل بزرگ اين
است كه در
جوامع سنتي
فشارهاي
اقتصادي
بازار آزاد
سرمايهداري،
بهويژه با
تهاجم
ضدانقلابي
نوليبرالي از
دههي 1980، نظم
اجتماعي
پيشين افول
كرد، اما نظم
جديد نيز
مبتني بر
نابرابري
دردناك
اجتماعي بود و
به گسست و
فروپاشي
بسياري از
همبستگيهاي
بهزحمت حفظ
شدهي جوامع
سنتي انجاميد.
اين گسست فقط
اقتصادي نبود
بلكه انواع
گسستهاي
فرهنگي و
اجتماعي و
اخلاقي را نيز
با خود به
همراه داشت.
رشد
نوليبراليسم
در اين گفتهي
مارگارت تاچر
پيدا بود:
«جامعهاي
وجود ندارد،
فقط افراد
وجود دارند.»
خانوادهي
سنتي در غرب
از جمله
نهادهايي
بودند كه در اثر
فردباوري
اخلاقي جديد
آسيب ديدند و
در نهايت در
ثلث آخر سدهي
بيستم
فروپاشيد.
پيامد مادي
گسيختن پيوند
سنتي خانواده
بسيار جدي بود
چرا كه در
بسياري جوامع
نه تنها
ابزاري براي
تجديدتوليد
آن بلكه براي
همكاري
اجتماعي به
شمار ميرود.
تا زماني كه
ساختار تجاري
سرمايهداري
رشد نكرده
بود، خانواده
براي حفظ
اقتصاد
كشاورزي،
صنعتي اوليه،
محلي و جهاني،
نقشي تعيينكننده
داشت. در اثر
اين رشد، همين
پيوندها و همبستگيهاي
غيراقتصادي
گروهي و همراه
با آن نظامهاي
اخلاقي افول
كردند: ديگر
واژههاي
اخلاقي مانند
حقوق و
تكاليف،
تعهدات متقابل،
گناه و فضيلت،
ايثار، جزا و
اجر ديگر كاركردي
تعيينكننده
نداشتند. بخش
اعظم توانايي
نظامهاي
اخلاقي براي
سامان بخشيدن
به زندگي اجتماعي
تحليل رفت و
به اولويتهاي
فردي تقليل
يافت. اين
وضعيتي است كه
ما در كشورهاي
توسعهيافته
از دههي 1960 به
بعد شاهديم و
بيان
ايدئولوژيكي
آن را در
نظريههايي
نوليبرالي
بازار آزاد مييابيم.
بهطور خلاصه Gemeinschaft جاي خود را
به Gesellschaft داد: جماعتها
محو شدند و
افراد مرتبط
با هم در
جوامع گمنام
پديدار آمدند.
به
گفتهي
هابسبام «جنبهي
دردناك
اضمحلال سنتها
و ارزشها ناشي
از فقدان آن
مزاياي مادي
نيست كه
روزگاري خانواده
و اجتماع به
صورت خدمات
اجتماعي و
شخصي در
اختيار ميگذاشت.
اين تنها مشكل
نبود، بلكه
جنبهي سوگبار
در جاي ديگري
خود را بروز
داده: فروپاشي
نظامهاي
ارزشي قديمي و
عادات و رسومي
كه رفتار انسانها
را مهار ميكرد.
نبود اين نظامهاست
كه حس ميشود.
ما با دوراني
روبرو شدهايم
كه نظامهاي
كهنهي ارزشي
اعتبار خود را
از دست دادهاند
اما نظامهاي
جديد ارزشي
بروز نكردهاند.
از همين روست
كه ما با
دوراني از
سياست هويتيابي
روبرو هستيم
يعني جنبشهاي
قومي ـ ملي يا
مذهبي بنيادگرا
كه در جستوجوي
احياي گذشتهاي
فرضياند كه
در آن مسئلهاي
به نام نظم و
امنيت مطرح
نبود.» اين
جنبشهاي
جديد كه
افراطيترين
و وحشيترين
آن را در ظهور
داعش ميبينيم،
خواهان آن
هستند كه در
اين دنياي
نابههنجار
به جامعهاي
ديگر تعلق
داشته باشند،
در جهاني آكنده
از انزواي
اجتماعي
جامعهاي از
آن خود و در
ميان درندگي
جنگل
پناهگاهي براي
خود داشته
باشند. ويژگي
بنيادي آن
همين مخالفت
وحشيانه با
تمامي مظاهر
تمدن و انسانيت
است.
سخنم
را با نقلقولي
از اريك
هابسبام مورخ
برجستهي
انگليسي به
پايان ميبرم:
همانطور
كه اين موضوع
را بديهي ميدانيم
كه هوايي كه
تنفس ميكنيم
موجب ادامهي
فعاليتمان
ميشود،
سرمايهداري
نيز فضايي را
كه در آن عمل
ميكند و از
گذشته به ارث
برده امري
بديهي ميداند.
سرمايهداري
تازه زماني كه
كمبود هوا را
حس كرد، فهميد
وجود آن چقدر
ضروري بود.
بيشينهسازي
سود شرط لازم
براي موفقيت
آن بود اما
كافي نبود.
انقلاب
فرهنگي بود كه
در آخرين ثلث
قرن داراييهاي
تاريخي به ارثرسيده
به سرمايهداري
را تحليل برد.
طنز تاريخي
نوليبراليسم
دهههاي اخير
كه با تفرعن
به ويرانههاي
رژيمهاي
كمونيستي
نگاه ميكرد،
اين بود كه
لحظهاي
پيروزي خود را
جشن گرفت كه
ديگر چون
گذشته موجه به
نظر نميرسيد.
بازار زماني
ادعاي پيروزي
كرد كه ناكارآمدي
آن ديگر پنهانشدني
نبود.
*
متن سخنراني
ارائه شده به
مناسبت روز
جهاني همبستگي
به دعوت جمعيت
دفاع از
كودكان كار و
خيابان در
دانشکدهی
علوم اجتماعی
دانشگاه
تهران،
یکشنبه 29
آذرماه 1394
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته
از:«نقد
اقتصاد سیاسی»
http://pecritique.com/