دولت و
انقلاب لنین
لوچیو
کولتی
ترجمه
ی مهرداد
امامی
*مقدمهی
مترجم:
لوچیو کولتی،
فیلسوف
برجستهی
ایتالیایی،
مقالهی پیش
رو را در
بحبوحهی سالهای
1967 که میرفت
جهان شاهد اوجگیری
طغیان جنبشهای
ضدامپریالیستی
و دانشجویی
باشد و به همین
سبب امکان
تصرّف قدرت
توسط شورشیان
و انقلابیون
جوان وجود داشت،
به رشتهی
تحریر درآورد.
صحبت از دولت
و انقلاب
لنین، متنی که
در روزهای
پرآشوب اوت و
سپتامبر 1917، یک ماه
پیش از انقلاب
اکتبر، نوشته
شد، صحبت از چیستی
دولت پس از
انقلاب
سوسیالیستی
است. امری که
در سنت چپ
انقلابی از
همان ابتدا،
با اختلاف
میان لنین و
کائوتسکی
آغاز شد.
ترجمهی این
مقاله در
روزهای
پایانی اکتبر
2013، 96 سال پس از
انقلاب
اکتبر، تقدیم
میشود به
خاطرهی یک
قرن مبارزه
علیه «وضع
موجود»
**
درونمایهی
اصلی دولت و
انقلاب که به
شکلی فراموشنشدنی
خود را در حافظه
نقش میکند و
بیواسطه به
ذهن خطور مینماید
هنگامی که کسی
در مورد این
اثر میاندیشد
موضوع انقلاب
بهمثابهی
فعالیتی
نابودگر و
خشونتآمیز
است. انقلاب
را نمیتوان
به تصرّف قدرت
محدود کرد،
بلکه باید نابودی
دولت پیشین (old State) باشد.
لنین میگوید
«مسئله این
است که آیا
دستگاه دولت
پیشین باقی میماند
یا نابود میشود.»
(1) نابودسازی (sprengen)،
درهم شکستن (zerbrechen): این
واژگان لحن و
فحوای متن را
تسخیر میکنند.
جدل لنین در
برابر کسانی
نیست که
خواستار
تصرّف قدرت
نیستند. هدف
حملهی لنین
اصلاحطلبی
نیست. برعکس،
هدف حملهی او
کسانیاند که
خواستار
تصرّف قدرت
هستند اما نه
به خاطر
نابودی دولت
پیشین.
نویسندهی
مدّ نظر لنین،
کائوتسکی است.
اما، بگذارید
مشخص شود، نه
کائوتسکییی
که پس از 1917 (برای
مثال در
تروریسم و
کمونیسم) ظهور
کرد، بلکه
کائوتسکیِ
نویسندهی
آثاری که به
مبارزه با
فرصتطلبی
اختصاص یافته
بودند:
کائوتسکیِ
خواستارِ
انقلاب و با
این حال کسی
که هنوز قصد
نابودی
دستگاه دولت
پیشین را
ندارد.
در
نگاه نخست،
متن دولت و
انقلاب
جُستاری سازشناپذیر
بلکه
سکتاریستی،
بدوی و غرق در
«غضب آسیایی»
مینماید
نوعی تمجید از
«خشونت برای
خشونت». آنچه
از این نمایان
میشود تقلیل
انقلاب به
ابتدایی و
بیرونیترین
ویژگیهایش
است: تصرّف
کاخ زمستانی،
به آتش کشیدن
وزارت امور
داخلی، دستگیری
و اعدام
کارکنان
سیاسی دولت
قبلی. دقیقاً
همین تفسیر
بود که موفقیت
دولت و انقلاب
را در سرتاسر
دورهی استالین،
به مدت بیش از
ربع قرن از 1928 تا
1953، نه تنها در
روسیه بلکه در
تمام احزاب
کمونیست جهان تضمین
کرد. انقلاب
خشونت است.
کائوتسکی یک
سوسیال
دموکرات است
زیرا طالب
خشونت نیست.
غیرممکن است
که کمونیست
باشید اگر هدف
شما تصرّف خشونتآمیز
قدرت نباشد.
تا 1953، هر عضو
فعال در یک
حزب کمونیست
(از جمله حزب کمونیست
ایتالیا) که
جرأت میکرد
نسبت به لزوم
خشونت تردید
ورزد، خود را
در همان
موقعیتی مییافت
که امروز کسی
که در مورد
«راه صلحآمیز
پارلمانی» شک
میکند خود را
در آن مییابد.
من آنقدر
نادان نیستم
که بگویم لنین
مخالف خشونت
بود. او
طرفدار قیام
خشونتآمیز
بود، درست
همانطور که
در ژوئن 1917 از
گسترش صلحآمیز
انقلاب
پشتیبانی
کرده بود.
لنین بنا بر اقتضای
شرایط، از
خشونت و صلح
طرفداری میکرد.
اما در یک
مورد اندیشهی
او
تغییرناپذیر
بود: در هر
صورت، دستگاه
دولت باید
نابود شود.
شیوههایی
که انقلاب میتواند
درون آنها
محقق شود، تا
حدودی
پیشامدی
هستند: آنها
بسته به
منظومهای از
وقایعاند که
بیفایده است
پیشاپیش در
موردشان صحبت
کرد. مقدار
خونهای
ریختهشده
نیز به تنهایی
نشانگر
تمامیت
فرآیند انقلابی
نیست. نکتهی
اساسی در مورد
انقلاب، یا
همان نابودی
که نمیتوان
از آن صرفنظر
کرد (و در آن
مورد، خشونت
فینفسه
تضمینی مکفی
نیست)،
نابودسازی
دولت بورژوایی
بهمثابهی
قدرتی مجزا از
تودهها و در
برابر آنهاست
و جایگزینی آن
با قدرتی از
نوع جدید. مسئلهی
اساسی همین
است.
به زعم
لنین، دولت پیشین
باید نابود
شود زیرا دولت
بورژوایی مبتنی
است بر جدایی
و بیگانگی از
قدرت تودهها.
در جامعهی
سرمایهداری،
دموکراسی در
بهترین حالت
«همواره در احاطهی
محدودیتهایی
است که
استثمار
سرمایهداری
آن را وضع
کرده.» «اکثریت
جمعیت از
مشارکت در
زندگی سیاسی و
عمومی بازداشته
میشوند.»
تمام
سازوکارهای
دولت
بورژوایی
تضییقاتی
هستند که
«تهیدستان را
از سیاست و
مشارکت فعالانه
در دموکراسی
بیرون میگذارند
و محروم میکنند.»
(2) انقلابی
سوسیالیستی
که این نوع
دولت را ابقا
کند، جدایی
میان تودهها
و قدرت،
وابستگی و
انقیاد آنها
را حفظ میدارد.
اگر
اجتماعیسازی
ابزارهای
تولید به
معنای رهایی
آن از حاکمیت
سرمایه باشد،
جامعه تبدیل
به کارفرمای خود
میشود و
نیروهای
تولید را تحت
کنترل
آگاهانه و برنامهریزیشدهی
خود در میآورد،
در این صورت
شکل سیاسییی
که در آن این
رهایی
اقتصادی میتواند
به دست آید،
تنها میتواند
شکلی باشد
مبتنی بر
ابتکار عمل و
خودراهبری (selfgovernment) تولیدکنندگان.
در
اینجا با درونمایهی
بهراستی
بنیادین دولت
و انقلاب
مواجهیم.
نابودی
دستگاه دولت
بورژوایی به
آتش کشیدن
وزارت امور
داخلی یا
سنگربندی
نیست. ممکن
است تمام این
اتفاقها
بیفتد اما این
مسئلهی
اساسی نیست.
آنچه برای
انقلاب ضروری
است، از بین
بردن پردهای
است که طبقات
کارگر را از
قدرت جدا میسازد،
رهایی و خودتعیّنبخشی
طبقات کارگر،
انتقال
مستقیم قدرت
به دستان
مردم. مارکس
میگفت که
کمون [پاریس]
ثابت کرد
«طبقهی کارگر
به راحتی نمیتواند
متقّبل
دستگاه دولتی
حاضر آماده
شود و آن را در
جهت اهداف خاص
خود اداره
کند.» چنین چیزی
ممکن نیست:
زیرا هدف از
انقلاب
سوسیالیستی «دست
به دست کردن
دستگاه نظامیبوروکراتیک»
(3) نیست بلکه
انتقال
مستقیم قدرت به
دستان مردم
است و این
ناممکن است
اگر این ماشین
نخست درهم
شکسته نشود.
این
چند خط
نیازمند
تأملی بسیار
جدی است: انقلاب
سوسیالیستی
مشتمل بر «دست
به دست کردن»
دستگاه نظامیبوروکراتیک
نیست؛ به زعم
مارکس،
نابودی دستگاه
نظامیبوروکراتیک
«شرطی مقدماتی
برای تمامی
انقلابهای
مردمی راستین
است» و لنین
توضیح میدهد
که «انقلاب
مردمی»
انقلابی است
که در آن «تودههای
مردم، اکثریت
آنها، پایینمرتبهترین
گروههای
اجتماعی که
زخمیِ سرکوب و
استثمارند،
آزادانه سربر
میآورند و
در تمام مسیر
انقلاب، نشان
مطالبات و تلاشهای
خود را میگذارند
تا به سبک خود
جامعهای
نوین را در
عوض جامعهی
قدیمی که
نابود شده،
بنیان نهند.» (4)
معنای
این قطعه واضح
است. نابودی
دستگاه قدیمی
به معنای
نابودی
محدودیتهای
تحمیلشده بر
دموکراسی
توسط دولت
بورژوایی است.
این نابودی،
گذار از
دموکراسیِ
«بسته و محدود»
به دموکراسی
کامل است. و
لنین اضافه میکند
که «دموکراسی
کامل، به لحاظ
کیفی چیزی مشابه
دموکراسی
ناقص نیست».
صرفنظر از
آنچه ممکن است
به لحاظ صوری
تفاوت در کمیّت
جلوه کند،
آنچه حقیقتاً
در معرض خطر
است،
«جایگزینی
عظیم
نهادهایی
معیّن با سایر
نهادها از
نوعی اساساً
متفاوت است.» (5)
اهمیت
جدل با
کائوتسکی در
اینجا نیز
ظاهر میشود.
برخورد با
کائوتسکی مهم
است زیرا از
تنگنایی پرده
بر میدارد که
تبدیل به
معمایی در
رابطه با کل
تجربهی جنبش
کارگران پس از
لنین شده است.
کائوتسکی خواستار
تصرّف قدرت
بود نه نابودی
دولت. وی میگفت،
آنچه به طور
کامل و صرف ضرورت
دارد، در
اختیار گرفتن
دستگاه دولتی
است که از پیش
وجود داشته و
استفاده از آن
در جهت اهداف
خاص خود. جدای
از تفاوت لفظی
اندک، هر کس در
باب تنوّع این
دو روش تأمل
کند، به تباین
اساسیتر و
عمیقتر میان
آنها پی
خواهد برد. به
زعم لنین،
انقلاب صرفاً
دست به دست
کردن قدرت از
طبقهای به
طبقهی دیگر
نیست، بلکه
گذار از یک
نوع قدرت به
نوعی دیگر
است: از نظر
او، این دو
مورد همراه با
هم پیش میروند
زیرا طبقهی
کارگری که
قدرت را تصرّف
میکند همان
طبقهی
کارگری است که
بر خود حکم میراند.
از
دیگر سو، به
نظر
کائوتسکی،
تصرّف قدرت به
معنای
برساختن
قدرتی جدید
نیست بلکه صرفاً
تشویق به
استفاده از
قدرت قدیمی
کارکنان
سیاسی است که
طبقهی کارگر
را بازنمایی
میکنند اما
خودشان جزء
طبقهی کارگر
نیستند. به
زعم لنین،
سوسیالیسمْ
خودراهبری
تودههاست:
لنین میگوید
در سوسیالیسم
«تودهی افراد
برخواهند
خاست تا نقشی
مستقل نه تنها
در رأی دادن و
انتخابات
بلکه همچنین
در مدیریت
هرروزینهی
دولت ایفا
کنند. تحت
لوای
سوسیالیسم
همهی افراد
به نوبهی خود
حکم خواهند
راند و به
زودی اُخت
خواهند شد با
اینکه هیچکس
حکمرانی
نکند.» (6)
برای
کائوتسکی
سوسیالیسم
یعنی مدیریت
قدرت به نام
تودهها. به
زعم لنین،
انقلاب
سوسیالیستی
باید دولت
پیشین را
نابود سازد
زیرا لازم است
که خود تفاوت
میان حکمرانان
و حکمشوندگان
از بین رود. به
نظر
کائوتسکی،
دولت و سازوبرگ
بوروکراتیکاش
نباید نابود
شوند زیرا
بوروکراسی یا
همان تفاوت
میان حکمرانان
و حکمشوندگان
را نمیتوان
نابود کرد و
همواره وجود
خواهند داشت.
از نظر لنین،
انقلاب پایان
تمام اربابان
است؛ به نظر
کائوتسکی
انقلاب صرفاً
ورود اربابی
جدید است.
باز هم
تکرار میکنم،
کائوتسکییی
که لنین با او
جدل کرد
همچنان یک
مارکسیست بود
و به جِد به
برداشت
طبقاتی از
دولت باور
داشت. نگرش
سیاسی او در
واقع به شکلی
نرمشناپذیر
قالبی
کارگرستایانه (ouvrierist) داشت.
به واقع در
کنار سایر
مارکسیستهای
انترناسیونال
دوم موضع
طبقاتی
کائوتسکی
چنان صُلب بود
که اغلب به
سمت رَستهگرایی
محدود (closed corporatism) چرخش
میکرد. آنچه
لنین در
مخالفت با
پلخانف و
دیگران دربارهی
مفهوم «انقلاب
مردمی» نزد
مارکس نوشت،
به راحتی به
کائوتسکی نیز
تعمیم داده
شده است.
و با
این حال، بهرغم
موضع طبقاتی
سفت و سخت،
ایدهی قدرت
نزد کائوتسکی
از پیش ریشهی
تمام تحولات
بعدیاش را در
بر دارد.
دولتی که
نباید نابود
شود اما میتوان
تصرّفش کرد و
آن را به سمت
اهداف خود برگرداند،
دستگاه نظامیبوروکراتیکی
که نباید از
هم بپاشد بلکه
باید «دست به
دست» شود، این
دو مورد در
شکل ابتدایی از
پیش «بیتفاوتی»
دولت در ماهیت
طبقاتی را
نشان میدهند:
دولت ابزاری
تکنیکی یا
«خنثی» است،
وسیلهای صرف
که بر حسب
اینکه چه کسی
کنترلش میکند
یا به کار میبردش
میتواند خوب
یا بد باشد.
از این
رو، نظریهی
تصرّف محض،
بدون نابودیدگرگونی
قدرت در همان
زمان، حاوی
اصل نظریهی
میانطبقاتی (interclass) دولت
است. یا حتی
نوسانی پیوسته
در میان دو
قطب غایی است:
ذهنگرایی بیملاحظه
که جوهر
انقلاب و
سوسیالیسم را
در پیشبرد
قدرت کارکنان
سیاسی جز میداند
که همانطور
که مطلعیم
منظور
بوروکراسی
حزبی است؛ و برداشتی
میانطبقاتی
از دولت. قطب
اول منجر به
اصطلاحاً رژیمی
از نوع راکوشی
میشود:
«دیکتاتوری
پرولتاریا» با
اختیارات تام (by decree)
که سپس
میتواند در
آینده به سمت
برداشت «دولت
از آنِ همهی
مردم» تغییر
یابد. قطب دوم
مأموران عالیرتبهی (mandarins) بوروکراسی
سوسیال
دموکرات را
ایجاب میکند:
شیدنمنزها،
لئون
بلومزها،
مولتها،
ویلسونها،
یعنی کسانی که
در حین خدمت
به دولت
بورژوایی و
دقیقاً به خاطر
اینکه به این
دولت خدمت میکنند
باور دارند که
بدین وسیله به
منافع کل
جامعه، منافع
«عمومی» و
«مشترک» خدمت
میرسانند.
کائوتسکی
مینویسد هدف
مبارزهی
سیاسی ما
«تصرّف قدرت
دولتی به
واسطهی
پیروزی
اکثریت در پارلمان
و از طریق
ارتقای
پارلمان به
مرتبهی رئیس
دولت است.» (7)
پارلمان آشکارا
تا کنون وجود
داشته و پس از
این هم وجود
خواهد داشت و
در واقع
همواره باید
وجود داشته
باشد. پارلمان
نه تنها مستقل
از طبقات بلکه
حتی مستقل از
اعصار تاریخی
است. این
منتها درجهی
میانطبقاتیگرایی (interclassism) است.
روش کائوتسکی
(و مقلّدان
امروزیاش)
حتی به عنوان
یک فرضیه هم
عنوان نمیکند
که رژیم
پارلمانی میتواند
به طریقی به
ساختار
طبقاتی جامعهی
بورژوایی
مرتبط شود.
این روش، کل
نقد مارکس از
دولت
نمایندگی
مدرن را تبدیل
به لوحی سفید (tabula rasa) میکند.
علاوه بر این،
روش کائوتسکی
تاجایی که آماگی
دارد تأیید
کند که رژیم
پارلمانی به
هیچ وجه دارای
خصلتی طبقاتی
نیست، همین
موضوع را نه
به همان
ترتیبی که
ادعا دارد فینفسه
در خود رژیم،
بلکه در
سوءاستفادههایش
تشخیص میدهد:
فریبهای
انتخاباتی،
جذب
اپوزیسیون (transformismo)،
«سبیلچربکنی» (porkbarreling)،
سوءاستفاده
از پشتیبانی
سیاسی (sottogoverno) و غیره. (8)
روش کائوتسکی
مشتاقانه بر
این «ناهنجاریها»
تأکید میکند
به طوری که آنها
اجازه میدهند
به «پارلمان
حقیقی» یا
«آیینهی تمامنمای
ملت» که
تولیاتی [رهبر
حزب کمونیست
ایتالیا از 1927
تا 1964، م.] نیز
پیشبینی
کرده بود،
متوسل شود:
یعنی تنها
اتوپیانیسمی
که «روباهان
پیر» میتوانند
تصوّر کنند.
[این
اتوپیانیسم]
پیروزی
اکثریتی
پارلمانی و تبدیل
پارلمان به
رئیس دولت
است. مسئلهی
اصلی برای
کائوتسکی این
است که چه کسی
در پارلمان
کنترل اوضاع
را در دست
دارد؛ برای او
مسئلهی
اساسی صرفاً
یک تغییر است،
ولو تغییری
رادیکال در
کارکنان
سیاسی دولت.
مسئلهی
اساسی، چیزی
که ممکن است و
باید از آن
فراتر رفت،
دقیقاً همین
از بین بردن
تمایز میان
حکمرانان و
حکمشوندگان
است چیزی که
کائوتسکی حتی
تصورش را نمیکرد.
روش کائوتسکی
پارلمان بهمثابهی
«رئیس دولت»
است، روش لنین
مردم به منزلهی
«رؤسای
پارلمان» است؛
یعنی نابودی
همان پارلمان.
باید
مطمئن شویم که
این نقد
لنینیستی از
نظام پارلمانی
را به درستی
دریافتهایم.
این نقدی بدوی
و سکتاریستی،
نقد ضعیف
بوردیگا،
تقبیح پارلمان
به عنوان
«فریب»، نکوهش
دموکراسی
سیاسی به مثابهی
«کلاهبرداری»
و غیره نیست.
این نقد
[تقبیح
پارلمان و دموکراسی
سیاسی، م.]
نقدی است که
تاریخاً در سنّت
کمونیستی
شایع شده است.
چنین نقدی،
نقدی ابتدایی
است که ناتوان
از ارائهی
تحلیلی
طبقاتی از
دموکراسی
لیبرال یا کسب
روشی ارگانیک
که در آن، رشد
خود را به رشد
نظم اجتماعیاقتصادی
سرمایهداری
مرتبط کند،
پارلمان و
دولت
نمایندگی مدرن
را با واژگانی
ذهنگرایانه
مردود میشمارد
به طوری که
گویی دولت
نمایندگی
نهادی بوده که
آگاهانه توسط
طبقهی حاکم
برای فریب
مردم «ابداع
شد» (همانطور
که مثلاً ولتر
میگفت دین
ابداع کشیشان
است). سطحی
بودن و ضعف این
نقد زمانی به
وضوح آشکار میشود
که به یاد
آوریم دقیقاً
از چنین نقدی
بود که بیتوجهی
پوچگرایانه
نسبت به مسئلهی
دموکراسی و
ساختار قدرت
در جامعهای
سوسیالیستی
رو به انحطاط
رفت به طوری
که به کل
تجربهی حلقههای
سیاسی
استالینیستی
و پسااستالینی
تا به امروز
سرایت کرده
است. در برابر،
در دولت و
انقلاب، نقد
لنین از
پارلمان برای
نخستین بار در
جهت بازیابی
برخی از خطوط
اصلی نقد
مارکس از دولت
نمایندگی مدرن
موفق عمل میکند
و همچنین برای
نخستین مرتبه
در اندیشهی
شخص لنین (بنا
بر اهمیت
حیاتی این متن
که بیشک عظیمترین
سهم لنین در
نظریهی
سیاسی است).
دولت و انقلاب
در سطح کنش
سیاسی همزمان
است با نخستین
نفوذ واقعی
لنین و کشف
اهمیت شوراها
(که ابتدا سالها
پیش در طول
انقلاب 1905
پدیدار شدند
اما مدتها
کسی متوجه آنها
نشده بود)، از
این رو در سطح
نظریهی
سیاسی، دولت و
انقلاب مصادف
میشود با کشف
لنین مبنی بر
اینکه
«دیکتاتوری
پرولتاریا»
دیکتاتوری
حزب نیست بلکه[بهسان]
کمون پاریس
است، کمون
مشابهی که حتی
در ماههای
آغازین 1917 لنین
همچنان آن را
صرفاً به
مثابهی یک
فُرم، ولو
فُرم رادیکال
«دموکراتیسم
بورژوایی»
قلمداد میکرد.
تفاوت
میان دو
نظرگاه بسیار
شدید است به
طوری که در
مورد نخست،
نقد پارلمان
تبدیل به نقد
دموکراسی میشود،
اما در مورد
لنین، برعکس
آن، انتقاد از
پارلمان یا
دموکراسی
لیبرال یا
بورژوایی،
نقادی ماهیت
ضددموکراتیک
پارلمان است
نقدی که به
نام همان
دموکراسی بیاندازه
«کاملتر» (و
بنابراین به
لحاظ کیفی
متفاوت)، یعنی
دموکراسی
شوراها، تنها
دموکراسییی
که مستحق نام
دموکراسی
سوسیالیستی
است، انجام
گرفت.
آثار
مارکسیستی پس
از مارکس هیچچیز
در چنته
ندارند که
ابداً بتواند
با جدیّت نقد
پارلمان آنطور
که در دولت و
انقلاب صورت
گرفته،
برابری کند؛
همچنین در عین
حال، فاقد
چیزی هستند که
آکنده از چنان
الهام
دموکراتیک
عمیقی باشد بهسان
چیزی که به
متن لنین از
ابتدا تا
انتها جان میبخشد.
«تفویذ اختیار
دستوری»
(imperative mandate) یعنی
عزلپذیری
دائم و پیوستهی
نمایندگان
توسط کسانی که
نمایندگیشان
میکنند،
درخواست برای
قدرتی قانونگذار
که «پیکرهای
کاری خواهد
بود، نه بدنهای
پارلمانی،
اجرایی و
قانونگذار
در یک زمان»،
قدرتی که در
آن، نمایندگان
«باید کار
کنند و قوانین
خود را اجرا نمایند،
و خودشان باید
نتایج آن را
در زندگی واقعی
بیازمایند و
مستقیماً
پاسخگوی
موکلانشان
باشند». (9) هیچکدام
از این موارد
به معنای
«اصلاح»
پارلمان نیست
(آنطور که در
فولکلورِ
افراطی بعضی
از فرقههای
کوچک تصور میشود
یعنی گرفتار
شدن در چنگ
بوروکراسی
حزبی، فرقههایی
که در نکوهش
پارلمانتاریسم
لنین! «کوتاه نمیآیند»)؛
این در عوض به
معنای ایجاد
مانع برای پارلمان
و جایگزینی آن
با اعضای
نمایندهی
قسمی «مجلس» یا
«شورا» است: با
ارجاع مجدد به
واژگان خود
لنین، این
«جایگزینی
عظیم
نهادهایی
معیّن با سایر
نهادهایی
برخوردار از
یک نظم اساساً
متفاوت» است.
بنابراین
منظور نابودی
دولت و
جایگزینی آن با
نهادهای
«دموکراسی
پرولتاریایی»،
همان خودراهبری
تودهی
تولیدکنندگان
است. محور
اندیشهی
لنین به حدّی
دقیق است که
درنگ نمیکند
تا غاییترین
نتایج را از
این موضوع
بگیرد: دولت
سوسیالیستی
فینفسه تا
جایی که به
سوسیالیسم
مربوط میشود
(یعنی نخستین
مرحلهی
جامعهی
کمونیستی)
همچنان
نیازمند دولت
است دولتی که
باقیماندهی
دولت
بورژوایی است.
دولت
رفتهرفته
تضعیف میشود
تا جایی که
دیگر سرمایهداران
و طبقات وجود
نداشته باشند
و بنابراین
هیچ طبقهای
را نتوان
منکوب کرد. با
این حال، دولت
هنوز به طور
کامل محو نشده
زیرا همچنان
پاسدار «حقوق
بورژوایی» است
(یعنی تکیه بر
اصل «به هر کس
به اندازهی
کارش» در عوض
«به هر کس به
اندازهی
نیازش» دارد)
که رسماً
اعلامکنندهی
نابرابری
حقیقی است. (10)
بدین
ترتیب
«کمونیسم در
نخستین مرحلهی
خود... نمیتواند
تماماً به
لحاظ اقتصادی
جاافتاده و مطلقاً
آزاد از سنتها
یا نشانههای
سرمایهداری
باشد. لذا
پدیدهی
جالبی که
کمونیسم در
نخستین مرحلهی
خود حفظش میکند
«افق محدودی
از حقوق بورژوایی»
است. و به همین
خاطر «حقوق
بورژوایی با
توجه به توزیع
کالاهای
مصرفی به طور
ناگزیر وجود
دولت
بورژوایی را
پیشفرض قرار
میدهند، و
این حقوق بدون
برخورداری از
دستگاهی که
بتواند پیروی
از
استانداردهای
آن را تضمین
کند، هیچ است.
لنین نتیجه میگیرد
که «تحت لوای
کمونیسم برای
مدتی نه تنها
حقوق بورژوایی
حفظ میشود
بلکه حتی دولت
بورژوایی نیز
باقی میماند
اما بدون
بورژوازی!» (11)
همانطور
که میدانیم،
سطح توسعهی
سوسیالیسم در
اینجا با سطح
توسعهی
دموکراسی
سنجیده میشود.
هر چه دولت
بیشتر تضعیف
شده باشد و
خودراهبری تودهها
به میزان
افزونتری
بسط یافته
باشد، پیشرفت
در گذار از
سوسیالیسم به
کمونیسم
فزونی خواهد
یافت. کمونیسم
به معنای
کانال وُلگادن
به علاوهی
دولت نیست.
همچنین
«باریکهای از
بادشکنهای
انبوه» به
علاوهی
پلیس،
اردوگاههای
کار اجباری و
قدرت مطلق
بوروکراسی نیست.
لنین ایدهی
دیگری دارد.
اما دقیقاً به
همین خاطر که
ایدهی او
امروز نیز
همچنان یک
ایده است،
باید که ما
تمام تابوها
را بشکنیم و
صادقانه سخن
بگوییم.
دولت و
انقلاب در اوت
و سپتامبر 1917 در
اوج فرآیند
انقلابی
نوشته شد. هیچ
یک از نوشتههای
لنین چنین
خصلت «ژرفاندیشانهای»
ندارد. لنین
دست به کار
نوشتن این متن
شد تا تصمیم
بگیرد که در
انقلاب پیش
روی خود چه
کاری بکند. او
واقعبینی
بود که به
«الهام» و فیالبداهگی
سیاسی در لحظه
اعتماد نداشت
اما از صمیم
قلب میخواست
با آگاهی کامل
دست به کاری
بزند که انجام
میداد. در
چنین لحظهای
بود که دولت و
انقلاب متولد
شد. و با این
حال ما امروز
فقط باید
نگاهی به
اطراف
بیندازیم تا
متوجه شویم که
رابطهی میان
ایدهی
سوسیالیسم و
سوسیالیسم
واقعاً موجود
فرق چندانی با
رابطهی بین
موعظهی عیسی
در بالای کوه (sermon on the
mount) و واتیکان
ندارد.
پاسخی
که باید
بپذیریم
البته به شکلی
اندیشمندانه
و به آرامی،
بدون
احساساتی شدن
پاسخی است که
همه میدانیم:
کشورهایی که
سوسیالیست مینامیم
صرفاً به شکلی
استعاری
سوسیالیستیاند.
آنها
کشورهاییاند
که دیگر
سرمایهداری
نیستند. در آن
کشورها
ابزارهای اصلی
تولید، ملیسازی
شدهاند و
متعلّق به
دولت هستند
اما اجتماعیسازی
نشدهاند که
امر کاملاً
متفاوتی است.
این کشورها «حلقههای»
گسسته در
زنجیرهی
جهان
کاپیتالیستیاند
(و تا اینجا
این زنجیره در
ضعیفترین
حلقههای خود
گسسته است).
چنین چیزی در
مورد چین، دربارهی
«دموکراسیهای
خلقی» صادق
است، بدون
آنکه نیاز به
صحبت از اتحاد
شوری باشد.
هیچیک از این
کشورها
حقیقتاً
سوسیالیستی
نیستند و نمیتوانند
باشند.
سوسیالیسم
فرآیندی ملی
نیست بلکه
فراگردی
جهانی است.
این فرآیند
عظیم که
امروز بیش از
همه به معنای
ازهمپاشیدگی
نظام سرمایهداری
جهانی است
دقیقاً همان
فرآیندی است
که آن را
زندگی میکنیم
و صرفاً بر
حسب نسبتهای
بهکلی بیسابقهاش
به وضوح ظرف
یک روز به
نتیجه نمیرسد.
این فرآیند بر
همهگان
آشکار است.
تنها «بتنهای»
کور سوسیال
دموکراسی که
معتقدند این
فرآیند در
تمام زمانها
حاضر خواهد
بود میتوانند
برای خود نعمت
به فراموشی
سپردن آن را تضمین
کنند. این
توهم سوسیال
دموکراتیک
سرنوشت محتوم
هر آن کسی است
که فکر میکند
ایدهی دولت و
انقلاب منسوخ
است. آثار
اندکی هستند که
مناسبتر یا
مرتبطتر از
متن لنین [با
اوضاع ما]
باشند. لنین
کهنه و قدیمی
نیست.
ناسیونال
سوسیالیسم و
«ایجاد
سوسیالیسم در
یک کشور»
منسوخاند.
مارکس میگفت
کمونیسم نمیتواند
به مثابهی یک
«رویداد محلی»
وجود داشته
باشد:
«پرولتاریا
تنها در سطح
جهانیتاریخی
میتواند
هستی یابد،
درست همانگونه
که کمونیسم،
فعالیت آن،
فقط میتواند
دارای وجودی
جهانیتاریخی
باشد.» (12)
یادداشتها
1. لنین،
دولت و
انقلاب، در
مجموعه آثار،
جلد 2 ص، 355.
2. همان،
ص 4-333
3. همان،
ص 4-293
4. همان،
ص 295
5. همان،
ص 298
6. همان،
ص 357
7. همان،
ص 358
8..جذب
اپوزیسیون (transformismo) فرآیندی
است که به موجب
آن نیروهای
اپوزیسیون یا
رهبران آنها
جذب طبقهی
حاکم میشوند.
سوءاستفاده
از مصونیت
سیاسی (sottogoverno) عمل
متداولی در
ایتالیا است
که از طریق آن
حزب حاکم، بخشهای
مربوط به
مدیریت دولتی
را به واسطهی
ایجاد سازمانهای
بوروکراتیک
موازی که
مستقیماً
وابسته به خود
آن هستند، دور
میزند.
9. همان،
ص 2-301
10. همان،
ص 339
11. همان،
ص 3-342
12. مارکس
و انگلس،
ایدئولوژی
آلمانی، لندن
و مسکو، 1965، ص 7-46
* مقالهی
کولتی نخست در
چاپ 1967 Problemi del Socialismo انتشار
یافت.
منبع:
Lucio Colletti,
From Rousseau to Lenin: studies
in Ideology and Society, translated
by John Merrington and
Judith White, 1972, Monthly Review
Press, New York and London: part 4, pp. 219228
برگرفته
از «انسان
شناسی و
فرهنگ»
http://anthropology.ir/node/20111