چرخش
ظالمانه ی
جنبش زنان
نانسی
فریزر
ترجمه
فیروزه مهاجر
چهگونه
سرمایه داری
فمینیسم را به
خدمتکار خود
تبدیل کرد
و چهگونه
باید آن را پس گرفت؟
ما
باید، با
مبارزه ای بی
امان در راه
شکلی از زندگی
که کار
دستمزدی را از
مرکزیت خارج
کند و به
فعالیت های
بدون دستمزد و
از جمله – اما
نه فقط – کار
مراقبت از
دیگران ارزش
نهد، پیوند بی
اساس بین نقدمان
از دستمزد
خانواده و
سرمایه داری
انعطافپذیر
را قطع کنبم.
جنبشی
که به صورت
نقدی بر
استثمار
سرمایهداری
آغاز شد کارش
به آن جا
انجامید که کمک های
فکری مهمی به آخرین
مرحله ی
نولیبرالیستی
آن کرد.
در
مقام فمینیست
همواره تصورم
این بوده است
که با جنگیدن
برای رهاسازی
زنان دارم جهان
بهتری می سازم
ـ جهانی
برابرتر،
دادگستر و
آزاد. اما این
اواخر شروع
کردهام به
نگران شدن
درباره ی این
مسئله که
آرمان هایی که
پیشروان
فمینیسم طراح شان
بودند یکسره
در خدمت هدف های
دیگری قرار
گرفته است. به خصوص
از این
ناراحتم که
نقد ما از
تبعیض جنسی اینک
وسیله ای شده
برای توجیه
شکل های نوین
نابرابری و
استثمار.
جنبش
آزادی زنان،
در یک چرخش
ظالمانه ی
سرنوشت، در
دام پیوندی
خطرناک با
تلاش های
نولیبرالی
برای بنای
جامعه ی بازار
آزاد گیر
افتاده است.
همین روشن می کند
که چهگونه
وضع به این جا
کشید تا
اندیشه های
فمینیستی که
زمانی بخشی از
دیدگاهی رادیکال
بود اینک مدام
بیشتر در
چارچوب های
فردگرایانه
بیان شود. در
حالی که
فمینیست ها
زمانی منتقد
جامعه ای
بودند که
بلندپروازی های
شغلی را تشویق
می کرد، حال
به زنان توصیه
می کنند که
«راه خودت را
باز کن»[1]. جنبشی
که زمانی به
همبستگی
اجتماعی
اولویت می داد
اینک
کارآفرینان
زن را ستایش
میکند. چشم اندازی
که زمانی
ویژگی اش ارزش
نهادن بر
«مراقبت» و وابستگی
متقابل بودد،
اینک مشوق
پیشرفت و شایسته
سالاری شده است.
چیزی
که پشت این
چرخش است
دگرگونی ای
بنیادی در
خصلت سرمایه داری
است. سرمایه داری
دولتیِ دوران
پس از جنگ جای
خود را به شکل
جدیدی از
سرمایه داری
داده است –
«غیرسازمان
یافته»، در
مسیر جهانیسازی،
نولیبرال. موج
دوم فمینیسم
در هیئت نقدی
بر سرمایه داری
دولتی سر
برآورد، اما
تبدیل به
مخلوق دست ساز
سرمایه داری
نولیبرال شد.
اینک،
به یمن امکان
بازنگری، می توان
دید که جنبش
آزادی زنان در
آن واحد به دو آیندهِ
ی متفاوتِ
ممکن اشاره
داشت. در
سناریوی
نخست، جهانی تصویر
شده بود که در
آن رهایی زنان
دست در دست دموکراسی
مشارکتی و
همبستگی
اجتماعی پیش
می رفت؛ دومی،
به زنان و
همچنین مردان
وعده ی شکل
جدیدی از
لیبرالیسم می داد،
لیبرالیسمی
قادر به اعطای
موهبت استقلال
فردی، حق
انتخاب
بیشتر، و
پیشرفت بر
مبنای شایسته سالاری. موج
دوم فمینیسم
از این حیث
دووجهی بود.
با هردوی این
تصویرهای
متفاوت از
جامعه
سازگاری داشت،
و پذیرای هر
یک از این دو
شرح و بسط
متفاوت تاریخی
بود.
این
طور که من می بینم،
در این سال های
اخیر این
دووجهی بودن
فمینیسم به نفع
دومی،
سناریوی
لیبرالی -
فردگرا خاتمه
یافته است –
اما نه به این
دلیل که ما
قربانیان منفعل
اغواگری های
نولیبرال
بودهایم.
برعکس، ما هم
با سه ایده ی
مهم کمک خود
را به آن
کردهایم.
یکی از این
ایده ها
نقدمان از
«دستمزد
خانواده» بود:
ایده
ی مرد
نان آور
خانواده – زن
کدبانوی خانه
که برای
سرمایه داری
دولتی محوری
بود. نقد
فمینیستی از
این ایده اکنون
برای مشروعیت
بخشیدن به
«سرمایه داری
انعطافپذیر»
به کار می رود.
هرچه باشد،
این نوع
سرمایه داری
به
شدت بر کار
دستمزدی زنان
تکیه دارد، به
ویژه کار با
حداقل دستمزد
در خدمات و
تولید، که نه تنها
زنان مجرد
جوان که همچنین
متاهل ها و
بچه
دارها هم
انجام می دهند؛
نه تنها زنان
رادیکال، که
زنان از هر
قوم و قبیله ای.
در حالی که
زنان دسته
دسته به
بازارهای کار
سرازیر می شدند،
کمال مطلوب
سرمایه داری
دولتی که
عبارت بود از
دستمزد
خانواده جای
خود را به یک
هنجار نوتر و
امروزی تر سپرد
ـ که از قرار
فمینیسم هم
تأییدش می کرد
ـ و آن
همانا
خانوادهی با
دو حقوق بگیر(two-earner
family) بود.
مهم
نیست که
واقعیتی که
مبنای این
آرمان جدید است
عبارت است از
پایه های
دستمزدِ دچار
رکود، امنیت
شغلی کاهش یافته،
سطح های زندگی
رو به کاهش،
افزایش تعداد
ساعت های کار
برای دریافت
دستمزد
خانواده،
تشدید کار
دوشیفتی – که
اینک اغلب سه
یا چهار شیفتی
شده
است – و افزایش
فقر، که روز
به روز بیشتر
روی خانواده های
تحت سرپرستی
زنان متمرکز
می شود.
نولیبرالیسم
باساختن و
پرداختن
روایتی از
توانمندسازی
زنان به
خرمهره هایش
رنگ و جلای
دُرّ و گوهر
می دهد. با
رفتن سراغ نقد
فمینیستی از
دستمزد خانواده
برای توجیه
استثمار،
رؤیای رهایی
زنان را به موتور
انباشت
سرمایه می بندد.
فمینیسم
همچنین کمک
دومی هم به
خصایل نولیبرال
کرده است. در
عصر سرمایه داری
دولتی، ما بهدرستی
یک بینش سیاسی
بسته را نقد
کردیم که چنان
روی نابرابری
طبقاتی
متمرکز بود که
نمی توانست بی
عدالتی های
«غیراقتصادی»
مانند خشونت
خانگی، تعرض
جنسی، و سرکوب
حق زنان در
تولید مثل را
ببیند. فمینیست
ها با رد
«اقتصادگرایی»
و سیاسی کردن
«امر شخصی» برنامه
ی کار سیاسی
را تا چالش با
سلسلهمراتب های
موجود و متکی
بر ساختارهای
فرهنگی تفاوت جنسیتی
گسترش دادند.
نتیجه می بایست
وسعت بخشیدن
به دامنه ی
مبارزه برای
عدالت و در
برگرفتن هم
فرهنگ و هم
اقتصاد می شد.
اما نتیجه ی
عملی تمرکزی
یک جانبه روی
«هویت جنسیتی»
به هزینه ی
امور معیشتی
بود. بدتر از
آن، چرخش
فمینیستی در
جهت سیاست
هویت از هر
لحاظ قشنگ با
نولیبرالیسمی
در حال گسترش
جفت و جور شد،
که هیج چیز
بیش از پس
راندن کامل هرگونه
خاطره ای از
برابری
اجتماعی نمی خواست.
در واقع، ما
درست در آن
لحظه که شرایط
ایجاب می کرد
توجه مان را
به نقد اقتصاد
سیاسی دو
برابر کنیم،
نقد تبعیض
جنسی را مطلق
کردیم.
آخر
این که،
فمینیسم کمک
سومی هم به
نولیبرالیسم
کرد: نقد مشی
پدرمآبانه ی
دولت رفاه. آن
نقد که بی هیچ تردیدی
در عصر سرمایه داری
دولتی پیشرو
بود، از آن
هنگام تا کنون
به نبرد
نولیبرالیسم
با «دولت ﻠﻠﻪ»و
ستایش کلبیمسلکانه
ی اخیرش از
سازمان های
مردم نهاد (ان
جی اوها)
پیوسته است.
نمونه ای
گویا
[صندوق]
اعتبارات خرد (microcredit)
است، برنامه ی
وام های بانکی
کوچک برای
زنان تنگدست
در جنوب جهانی.
اعتبارات
خرد، بدیلی
توانمندساز و
قالب ریزی شده
از پایین به
بالا و نه از بالا
به پایین، که
خط قرمز
بوروکراتیک
پروژههای
دولتی است،
همچون
پادزهری
فمینیستی برای
فقر و انقیاد
زنان
بازارگرمی
داشته است.
اما، چیزی که
در این میان
نادیده مانده
تقارنی آزاردهنده
است: جوانه های
اعتبارات خرد
درست وقتی
رویید که دولت
ها تلاش های
کلان ساختاری (macro-structural) برای
مبارزه با فقر
را رها کرده
بودند، یعنی تلاش
هایی که وام
دادن مقیاس
کوچک
احتمالاً نمی تواند
خلاء ناشی از
نبود آن ها را
پر کند. پس در
این صورت هم
باز یک ایده ی
فمینیستی است
که
نولیبرالیسم
آن را بازیابی
کرده است. چشم
اندازی با هدف
آغازین
دمکراتیزه
کردن قدرت
دولت به منظور
توانمندسازی
شهروندان
اینک برای
مشروعیت
بخشیدن به
بازاری کردن و
صرفه
جویی در
هزینه های
دولت مورد
استفاده قرار
می گیرد.
در
تمامی این
موردها،
دووجهی بودن
فمینیستی به نفع
فردگرایی
(نو)لیبرالی
تمام شده است.
اما آن
سناریوی دیگر،
که متکی بر
همبستگی است،
شاید هنوز
زنده باشد.
بحران جاری
این امکان را
فراهم می آورد
که دوباره
سررشته ها را
به دست گیریم
و رؤیای آزادی
زنان را با تصور
از یک جامعه ی
همبسته پیوند
دهیم. به این
منظور ما
فمینیست ها
باید پیوند
خطرناک مان را
با
نولیبرالیسم
قطع کنیم و آن
سه کمک را
برای اهداف
خودمان بازپس گیریم.
نخست،
باید با
مبارزه ی
بی امان برای
شکلی از زندگی
که کار
دستمزدی را از
مرکزیت خارج
کند و به
فعالیت های بی دستمزد
و از جمله – اما
نه فقط – کار
مراقبت از دیگران
ارزش نهد،
پیوند بی اساس
بین نقدمان از
دستمزد
خانواده
وسرمایه داری
انعطافپذیر
را قطع کنیم.
دوم، باید با
ایجاد پیوند بین
مبارزه برای
دگرگونکردن
نظمی مستقر که
بر مبنای ارزش
های فرهنگی
مردمحور قرار
دارد و مبارزه
برای عدالت
اقتصادی،
مسیر عبور از
نقدمان از
اکونومیسم به
سیاست هویت را
قطع کنیم.
سرانجام، باید
از طریق بازپس
گرفتن ردای
دموکراسی
مشارکتی
همچون وسیله ای
در خدمت تقویت
قدرت های عموم
مردم و مورد
نیاز برای
محدود کردن سرمایه
به نفع عدالت،
پیوند میان
نقدمان از بوروکراسی
و
بنیادگراییِ
بازار آزاد را
قطع کنیم.
نانسی
فریزر، استاد
نیو اسکول و
متخصص فلسفه سیاسی
و فلسفه
فمینیستی
مقالهی
بالا ترجمهای
است از:
«How feminism became capitalism’s handmaiden – and how to reclaim it,» by
Nancy Fraser, Guardian 14 October 2013.
(1)Lean In: Women. Work, and the Will to Lead نام
کتاب اخیر Sheryl Sandberg مدیر
عامل پیشین
فیس بوک است
که در آن به
شرح داستان های
موفقیت خود و
زنان دیگر می پردازد،
تا راه و چاه
رسیدن به آن
بالابالاها را
به زنان جوان
آمریکایی
بیاموزد.شریل
سندبرگ یک صفحه
هم بههمین
نام در فیس بوک
دارد.
برگرفته
از «نقد
اقتصاد سیاسی»
http://pecritique.com/