اين خاک
در کنار اين
خط تمام میشود!
نویسنده:
سهند ستاری
قرار
بود خود را از
همهمه آبهاي
مديترانه، به
سواحل جنوبي
ايتاليا برساند
تا بار خود را
در آنجا به
زمين بگذارد.
قرار بود در
آنسوي مرز،
براي او و تن
نحيف کودکاش
«خانه»اي باشد
براي آنجا
بودن. کشتي آنها
به سوي جزاير
سيسيل در حرکت
بود که ناگهان
دچار آتشسوزي
شد؛ کشتي ميسوخت
و روي آب
شناور بود.
اما پس از
آنکه عرض درياي
مديترانه را
طي کرده بودند
تصميم گرفتند به
آب بزنند.
آنها
نيز همچون
تمام 6200 نفري که
طبق گزارش
سازمان ملل در
طي 10 سال گذشته
در کانال سيسيل
جان خود را از
دست دادهاند،
منطق مرز را
بر خلاف
بازنمايي
ايده بدقواره
دولت-ملت
وابسته به
زمين، نه بهمثابه
امري
جداکننده
بلکه در حکم
گرهزدن دو
سوي مرز به
يکديگر تعبير
ميکردند.
هرچند ظهور
منطق مرز،
آنها را دچار
منطق هار
ديگري کرده؛
آنها سالهاست
درواقع برعکس
شعارهاي
برآمده از
دهکده جهاني و
پاکشدن
مرزها، ما با
بازنمايي و پرنگترشدن
آن روبروييم.
اما «مرز»
مفهومي ديگري
نيز در درون
خود حمل ميکند؛
«فاصله». اگرچه
فاصله مانع و
عليه تعامل انساني
تلقي ميشود
اما در عينحال
محافظ آن نيز
هست. درواقع
اکنون دسترسپذيري
جغرافياها،
بايد از نقش
«اصطکاکِ فاصله»
در امور
انساني سخن
بگويد. که در
هيئت آوارگان،
با تحقير به
واژه
«پناهجويان»
گره خوردهاند
و با اين نام
خطاب ميشوند.
درست است که
آنها به دنبال
پناهگاه بودند
اما هرگز
پناهجو
نبودند. آنها
بهصورت
بالقوه سوژههاي
جمعي سياسي
هستند که
سرمايهداري
مدام در
تکاپوست تا با
حذفشان،
آنها را با
اين نام به
اهرم ارتجاعي
خود در دل
وضعيت بحرانزدهاش
تبديل کند.
اما آنها جزئي
ديگر از «حذفشدگان»
امروز تاريخ
هستند که
«بايد» به
مثابه سوژه
راديکال
سياسي، به
سياست رهاييبخش
چنگ بياندازند.
چراکه از هر
کجا بگذريم
باز به همين حذفشدگاني
خواهيم رسيد
که بخش هضمناشدني
جهان و وضعيت
هستند و بايد
خودشان را در
قامت «مردم»
همچون اهرمي
بر ريل کليت
انتزاعي نظام
سرمايه قرار
دهند.
آنها
خود را اينبار
به مرزهاي آبي
سپردند تا به
هر قيمتي خود را
به «خانه»
برسانند؛
آنها به دنبال
خانه بودند، به
دنبال جايي
براي تجربه
خاطره؛ خانه
براي آنها
پناهگاه روياپردازي
بود. در-خانه-
بودن (being-at-home) براي
آنها معنايي
ديگري نيز
داشت:خانه
جايي بود براي
زمزمه و آغاز
سياست. اما
همان کليتي که
آنها را به
مهاجرت واداشته
بود ديواري
زنده و بتني
ميان او و
پناهگاهش
کشيده بود.
همان کليتي که
با تمام عناصر
انضمامياش
-اتحاديه
اروپا، بحران
سرمايه،
بحران نظام
بانکي،
ورشکستگي
شرکتهاي چند
مليتي، تنشهاي
برجاي مانده
از دوران
استعمار،
بحران جنگ و
خشونت و ترور
و…- مهاجران را
در هيأت
آوارگان به
مهاجرت وا
داشته بود.
آنها نميدانستند
از چند مرز
بايد عبور
کنند تا به
خانه برسند.
اما ميدانستند
همين که پا در
کشتي بگذارند
«پناهجو» خوانده
خواهند شد و
در منجلاب
جهاني
تصاوير، به
قلمرو فضاي
رسانهها گره
خواهند خورد.
آنها در
جستجوي
«پناهندگي» از
مرزها عبور ميکردند
تا به «جا»يي
ديگر بروند،
تا شايد جاي
ديگر براي
آنها معناي
ديگري داشته
باشد.
درست
زماني که
اجساد
مسافران بر
روي آب شناور شد
و رسانهها به
تبعيت از منطق
«شمارش و آمار»
شروع به اعلام
تعداد اجساد
کردند معلوم
شد که سفر
براي مسافران
آفريقايي
–سودانيها،
تونسيها،
غناييها و…-
يک سياحت
توريستي
نبوده، بلکه
آنها همان
پناهندگاني
بودند که
گرفتار منطق
تکرارِ فاجعه
شدهاند. چند
ماه قبل نيز
همين فاجعه
براي مهاجراني
که به مقصد
استراليا خود
را به آبهاي
اقيانوس هند
سپرده بودند
اتفاق افتاد.
اين منطق مدام
موقعيت مرزها
را تکرار ميکند:
«توجه کنيد!
توجه کنيد!
اين خاک در
کنار اين خط
تمام ميشود و
اگر فقط يک
گام ديگر
برداريد جاي
ديگري خواهيد
بود يا در
سرزمين ديگر
يا خواهيد
مُرد، مرز
کاملا تحت نظر
است!». بر اساس
اين منطق، موجود
سياسي نبايد
فراموش کند که
مرز جان انسانها
را ميگيرد.
اما نميتوان
انکار کرد که
مرز به زندگي
انسان پيوند خورده
و فضايي به
ظاهر انساني
عليه او و
هستياش
توليد کرده
است. تناقضي
که در درون
خود، وضعيت
جغرافيايي
آنها را از
همان چيزي که
در آن هستند
محروم کرده
است؛ «زندگي
سياسي».
تناقضي که در
آن سوي مرز،
او را پناهجو
خطاب ميکند و
اين سوي مرز
عضو ملي يک
دولت-ملت
مبتني بر زمين.
اگر
کمي واقعبين
باشيم و به
نحوي عملگرايانه
ضرورت مليت و
داشتن
پاسپورت
دولتي خاص از
يکسو و تعلق
به زمين
جغرافيايي از
سوي ديگر بهعنوان
پيششرط
دسترسي به «حق
بشر» را بيمهابا
به باد ترديد
و شک بگيريم
در آن صورت بايد
با صداي بلند
منطق پنهان
هار و ارتجاعي
ضرورت درهمتنيدگي
متعلقات
جغرافيايي (به
دنيا آمدن، مالکيت،
شهروند سياسي
بودن و…) و ايده
دولت-ملت مبتني
بر زمين و
مالکيت را جار
زد. درواقع
امکان دسترسي
به حقوقي که
تنها در گرو
اقامت و حق
شهروندي و
جايي که آن
سوي مرز است و
اهميت امکان
جابهجايي را
به پديده غايي
مرگ گره ميزند،
امروز تنها يک
واقعيت را
تکرار خواهد
کرد: حق
پناهندگي
بايد همان حق
جابهجايي بيقيد
و شرط و آزاد
باشد. فقدان
اين «حق»
بازنمايي همان
چيزي است که
بر اساس آن،
منطق پنهان
پشت «گيتها و
قوانين
مهاجرت و
تفسير قانون و
اهرمهاي
ارتجاع»،
پناهندگان را
پناهجويان
خطاب ميکند.
با اين حال
بنا به منطق
مرز که همانا
منطق تناقض
است، تاکيد بر
حق پناهندگي
از يک سو دست
آخر به تقويت
و قوام منطق
مرز بدل ميشود
و از سوي ديگر
نيز نميتوان
به لحاظ عملگرايانه
بر حق
پناهندگي
تاکيد نکرد.
درواقع آنها
با همين منطق
متناقض در
لحظه تاريک
جهان، در خود،
به مرگ ادامه
داده و ميدهند.
۲۱مهر۱۳۹۲
منبع
: تزیازدهم
http://www.thesis11.com/Note.aspx?Id=160