سرکوب
زنان از کجا
آغاز شد؟
اکرم
پدرامنیا
آیا در طول
تاریخ همیشه
به زنان بیرحمی
و بیاحترامی
شده؟ آیا از
آغاز مردها بر
جامعهی
انسانی سلطه
داشتهاند؟
آیا بهراستی
یک روز زن به
آن جایگاه
انسانیای که
شایستهی
اوست خواهد
رسید؟
برای پاسخ
به این پرسشها
بد نیست که به
نقش زن در
تاریخ نگاهی
بیاندازیم. واقعیت
این است که با
بررسی تاریخ
به نتیجهی
شگفتانگیزی
میرسیم و آن
اینکه دورهی
زمانی سرکوب
زنان در طول
تاریخ انسان
از یک درصد کل
تاریخ بشر کمتر
است.
مطالعه
روی وضعیت
زنان در پیش
از تاریخ
مکتوب نشان میدهد
که ساختار
جوامع اولیهی
انسانی با
امروز بسیار
متفاوت بوده.
انگلس در کتاب
«منشا خانواده،
مالکیت خصوصی
و دولت» که در
سال ۱٨٨۴ چاپ
شد، این مورد
را بهخوبی
بررسی کرده
است. او مینویسد،
«وقتی
کشورگشاهای
اروپایی به
سرزمین بومیان
آمریکای
شمالی وارد
شدند،
دریافتند که
این مردم
نیازهای
ضروری زندگیشان
را از تلاش
گروهی و مشترک
بهدست میآوردند
و برای همهی
اعضای جامعه
حقوق یکسان
قائلاند.
برای مهار و
نظم دادن به
مردم نیازی به
تشکیلات دولت
سرکوب و زورگو
با ارتش و
مردان مسلح
ندارند.
جوامعیهستند
خودگردان و
دموکراتیک با رعایت
برابری برای
همهی اعضا.»
اولن رید،
مارکسیست
آمریکایی در
کتاب «مشکلات
دستیابی به
آزادی و
برابری زنان»
میگوید، «در
گذشته واحد
خانواده به
این شکلی که ما
امروز میشناسیم
وجود نداشته.
جوامع ایلی به
شکل دودمان میزیستند
و مثل خواهر و
برادر زندگی
میکردند. در
این نظامِ
خویشاوندی
هویت هر فرد
براساس رابطهی
او با ایل و
تبارش مشخص میشد
نه براساس
ثروت و مکنتش...
چیزی بهنام
سلطه و برتری
یک جنس بر جنس
دیگر وجود نداشت
یا زورگویی
طبقهی
ثروتمند بر
تودههای
کارگر.» (ص. ۲۳)
در قرن
هفدهم یکی از
موسیونرهای
مذهبی که از
اروپا به
آمریکای
شمالی سفر
کرده بود از
تضاد عمیق
میان جامعهی
متمدن پولدوست
و آزمند
اروپایی که
خود از آن میآمد
و روحیهی
بخششگر
بومیانی که در
میانشان
سامان گرفته
بود، اینگونه
مینویسد،
«این بدویها
هیچ از مال من
و مال تو نمیدانند
و هر چه مال
یکیست از آنِ
دیگری هم هست....
برای آنها
عجیب است که
یکی بیش از
دیگری داشته
باشد، یا آنهایی
که بیشتر
دارند،
احترام بیشتری
هم داشته
باشد.» و وقتی
موسیونر از
یکی از افراد
قبیلهی
ایراکوا میپرسد،
«چرا بچههایی
را که مال
خودت نیستند
اینقدر دوست
داری؟» در
پاسخ میشنود
که، «چه حرف بیمعنیای!
شما فقط به
بچههای
خودتان عشق میورزید؟
ما به همهی
بچههای
قبیلهمان...
همگی ما پدر و
مادر همهی
بچههاییم.» (ص ۳۱).
انگلس مینویسد،
«همهی جوامع
بر دو پایهی
تولید و زایش
بنا شده، زنان
هم بچه میآوردند
و هم مواد
لازم زندگی را
تولید میکردند.
به همین دلیل
آنها رهبران
اجتماعی
جوامعشان
نیز بودند.
همه به عنوان
جامعهای با
تولید
اشتراکی با هم
کار میکردند...»
خانم
سوزان وایز،
پژوهشگر و
روشنفکر
کانادایی میگوید،
«هنوز کسانی
از این جوامع
روی زمین وجود
دارند. در
سفری به استان
نیومکزیکو
مرد جوانی به
من گفت که من
با خانوادهی
زنم زندگی میکنم
و اگر یک روزی
از او جدا شوم
باید این خانه
را ترک کنم.»
این را
نباید از نظر
دور داشت که
در جوامعی که زنان
رهبری جامعه
را بهعهده
داشتند، هیچگاه
مردان سرکوب
نمیشدند و به
آنها ستمی
روا داشته نمیشد
یا یک جنس بر
جنس دیگر
برتری نداشت.
وقتی
اروپاییها
برای نخستین
بار به
آمریکای
شمالی آمدند و
دیدند که
مردان بومی
بدون موافقت و
رضایت زنانشان
هیچ تصمیم
گروهی مهمی
نمیگیرند،
از تعجب
واماندند. یا
وقتی دیدند که
همهی
بزرگسالان
جامعه خودشان
را پدر و مادر
همهی بچهها
میدانند و
برایشان
اهمیت ندارد
که چه کسی پدر
و مادر خونی
کدام بچه است،
شگفتزده
شدند. همهی
این مثالها
جایگاه بالای
زن را در
گذشته نشان میدهد.
سقوط زن
با تغییر
ساختار جامعه
و از بین رفتن
نظام اقتصادی،
اجتماعی
اولیه که
براساس
مالکیت عمومی
بود و با روی
کار آمدن
مالکیت خصوصی
مرحلهی
گذارِ زن از
یک موجود
برابر با مرد
به موجودی
زیردست اتفاق
افتاد. این
فروپاشی شاید
از شش تا هشت
هزار سال پیش
در خاور میانه
آغاز شد؛ زمان
شروع کشاورزی
و دامداری در
مقیاس بزرگ یا
زمانیکه
مازاد مواد
تولیدی فکر
فروش و سود
بیشتر را به
ذهن انسان
آورد و سبک
نوی از زندگی
را بنا گذارد.
اولن رید
مینویسد،
«کشاورزی به
گروهی از آدمها
نیاز داشت که
روی زمین کشتوکار
کنند، گلههای
گاو و گوسفند
پرورش دهند و
در کار صنایع
دهکده دست
داشته باشند.
با این شیوه
جوامع ایلی و
اشتراکی
گذشته شروع به
از هم پاشیدن
کرد، نخست به
ایلهای
جداگانه، سپس
به خانوادههای
گسترده و
مزرعههای
جداگانه و در
پایان به
خانوادههای
کوچک که
امروزه آن را
خانوادههای
هستهای مینامیم،
تبدیل شد. در
این روند
خانوادهی
پدرسالار جای
قبیله را به
عنوان واحد
جامعه گرفت.»
(مشکلات
دستیابی به
آزادی و
برابری زنان.
ص ۳۲)
همین عامل
باعث شد که
سرمایه در
قالب مازاد مواد
غذایی انباشت
شود و برخی از
اعضای جامعه
از ثمرهی کار
دیگران
روزگارشان را
بگذرانند.
یعنی هرکس میتوانست
بر تولید
دیگران کنترل
داشته باشد از
این مازاد میخورد
و زندگیاش را
میگذراند. به
این ترتیب یک
نظام اقتصادیای
بنا شد که
توانست روابط
اشتراکی را از
میان ببرد.
جامعه به
طبقات تقسیم
شد؛ شامل یک
طبقهی ممتاز
و برتر که از
زحمت و کسبوکار
دیگران زندگی
بسیار خوبی
داشت. از همین
جا شیوههای
گوناگون
بیگاری و
بردگی از جمله
بردهداری
شکل گرفت.
ثروت بهدست
گروهی انسان
دزد یا جنگطلب
افتاد که
جامعهی
مردان بودند و
سرانجام
دولتی تشکیل
شد تا از این
سازماندهی
دفاع کند.
از پی همین
فشارها رفتهرفته
جوامع
اشتراکی
نابود شدند و
جایشان را
نظام نوی گرفت
که برپایهی
استثمار
کارگر و تحت
فرمانروایی
ثروتمندان
اداره میشد.
فرمانروایان
جدید نمیخواستند
ثروتشان را
به شیوهی ایلهای
مادرسالار
تقسیم کنند؛
بلکه میخواستند
پس از خودشان
به پسرانشان
برسد. از همینجا
خانوادهی
پدرسالار بهدنیا
آمد. مالک
املاک راس
خانواده یا
همان پدر
خانواده شد و
از پدر به پسر
رسید. پدر
صاحباختیار
خانواده شد،
صاحباختیار
زن و فرزند و
بردهها. جالب
است که واژهی
لاتینی «famulus» یعنی
بردهی خانگی
و خانواده یا «familia» مجموعهای
از بردههاییست
که به یک مرد
تعلق دارند.
(منشا
خانواده، ص ۶٨)
با رویپا
آمدن نظام
مالکیت
خصوصی،
ازدواج یکهمسری
رواج یافت و
«خانواده» به
سبک امروز بنا
شد. زندگی
زنان از زندگی
ایلی به زندگی
در خانواده
بدل گشت و
هرکدام همسر
یک مرد و مادر
فرزندان او
شدند. در این
روند مرد مالک
زن شد و آشکار
است که زن نهتنها
قدرتش را از
دست داد که
خوار و ذلیل
شد.
به گفتهی
اولن رید،
«مردانِ صاحب
ثروت به زنانشان
فرمان میدادند
و اگر آنها
از فرمانشان
و پیمانهای
ازدواج
سرپیچی میکردند
تنبیه میشدند.
بدین ترتیب
خشونت علیه زن
بخشی از قانون
شد. زنان به
اموال مردها
تبدیل شدند و
کارشان خدمتگزاری
به همسرانشان
شد و همسر
رئیس و مالک
او گشت.
کوتاه
سخن، این
تغییرات شدید
اجتماعی از پی
مالکیت
خصوصی،
پدرسالاری،
نظام طبقاتی و
رویکار آمدن
دولتِ حامیِ
سقوط مرتبه و
پایگاه جنس زن
پدید آمد.
(مشکلات
دستیابی به
آزادی و برابری
زنان. ص ۳۴)
البته در
درازنای سدهی
گذشته زنان و
رویهمرفته،
طبقهی کارگر
دربرابر ستم
ایستادگی
کرده و به
نتایج مثبتی
رسیدهاند،
اما ناگفته
پیداست که این
کارزار همچنان
ادامه دارد.
هنوز حتا در
میان خانه
خشونتهای
جنسی علیه
زنان روا
داشته میشود
و آنها را به
بیگاری میکشند.
در پاسخ به
این پرسش که
آیا یک روز زن
به آن جایگاه
انسانیای که
شایستهی
اوست خواهد
رسید، باید
بگویم، بله.
اما تنها راه
رهایی او از
این وضع فراهم
کردن زمینه برای
رشد کامل او و
در کل رشد
کامل جامعهی
انسانیست. و
این تنها در
بستر
دموکراسی
واقعی، دموکراسی
پیشرو یا دموکراسی
عملگرا میسر
است. بهگفتهی
مایکل
لبوویتز، از
نظریهپردازان
سوسیالیسم
قرن بیستویکم
در کتاب
«اکنون بساز»
«دموکراسی فقط
ایجاد خشنودی
اجتماعی نیست»
و بهگفتهی
آلفردو مانییرو،
روشنفکر
پیشرو سیاسی
در مورد حل
مشکلات اجتماعی
مردم،
«دموکراسی فقط
فراهم کردن
بهداشت،
خوراک، تحصیل
و غیره برای
مردم نیست،
بلکه گذار به
آن نوع
دموکراسیست
که مردم
خودشان
بتوانند تلاش
کنند تا وضعیتشان
را تغییر دهند
و به همراه
این تغییر خود
را نیز دگرگون
سازند» تا
جاییکه همهی
افراد جامعه،
چه زن چه مرد
بهطور برابر
در سرنوشت
خود، جامعه و
محیط زیست حق
دخالت داشته
باشند. نیازهای
واقعیشان را
از نیازهای
کاذبی که نظام
سرمایهداری
به آنها القا
کرده تا
سرمایهی بیشتری
انباشت کند،
بازشناسند و
شرایط لازم
برای بالا
بردن همهی
ظرفیتهای
انسانی را
فراهم آورند.
این تنها در
سایهی گام
برداشتن همهی
جامعهی
انسانی بهسوی
سوسیالیسم
میسر است.