نقد و نظری بر
چهارمین
گردهمایی
سراسری درباره
کشتار زندانیان
سیاسی در
ایران
امین
حصوری
(سوئد
-
سپتامبر ۲۰۱۱)
همایش
فرصت مغتنمی
بود برای
گردهم آمدن
بخشی از کسانی
که مصیبت های
دوران زندان هنوز
چون زخم های
مرهم ناپذیر
وجودشان را می
تراشد. آنها
که تجربه
زیستن در دوزخ
زمینی را چون
بار
مسئوولیتی
برای افشای رسوایی
تاریخ بر شانه
هایشان حس می
کنند، همچنان
که انعکاس صداهای
خاموش شده یاران
هم بندشان را. در
جهانی که از
عدالت به دور
است و
فراموشکاری
لازمه شتاب
فزاینده آن،
این آدم ها بی
گمان یگانه
پناهگاه
یکدیگرند،
چون زخم های
هم را می
شناسند و با
تاریخ هم
آشنایند. آنها
بخشی از گذشته
خود را چنان
در پیوند با دردهای
هم زیسته اند
که تاریخشان
با هم در آمیخته
شده است.
در
این میان
همایش همچنین
فرصت خوبی بود
برای کسانی که
میراث دار آن
تاریخند بی
آنکه تاکنون
حقی در شناختن
آن داشته
باشند. برای این
دسته مصاحبت
با هر یک از
زندانیان
سیاسی گشاینده
منفذی بود به
سوی آن تاریخ تاراج
شده. چون آنچه
ما را با
زندانیان
پیوند می دهد
نه صرفا احساس
همدردی و
احترام، بلکه
ضرورت
ایستادگی امروز
در برابر آن
ساختار سلطه
ای است که همه
ما را به
درجات مختلف در
گذشته و حال
مورد سرکوب
قرار داده است؛
و لاجرم برای
نجات آینده، راهی
نیست جز
شناسایی و
شناساندن ماهیت
این ساختار
ستم و نشان
دادن امکان
مبارزه برای
تغییر آن و به
سوی رهایی.
هر
نظام
اقتدارگرا در
بازتولید
ایدئولوژیک خود،
نه تنها گذشته
را به نحو
دلخواه بازسازی
می کند، بلکه
معانی و
مفاهیم و
ارزشها را نیز
تحریف می کند
و در این مسیر به
ویژه با شکست
ناپذیر جلوه
دادن خود،
آرمان خواهی را
به سخره می
گیرد تا
مقاومت و
مبارزه را
ناممکن و عبث جلوه
دهد. گردهمایی
زندانیان
سیاسی پیش از
هر چیز به
لحاظ سیاسی و
نمادین، ایستادگی
در برابر این
تحریف
سیستماتیک
است؛ تلاشی ارزشمند
برای زنده نگه
داشتن یاد مبارزان
و سابقه
ایستادگی ها و
پیکاری ضروری
علیه هجوم
فراموشی.
نکات
مثبت بسیاری هست
که با توجه به
اشارات سایر
عزیزان
ضرورتی به ذکر
مفصل آنها
نیست. برای
مثال برگزاری
منظم و توام با
آرامش برنامه
ها یکی از این
نکات مثبت
بود. و نیز اهمیت
نظری و سیاسی برخی
از مباحث
ارائه شده
مثل:
·
روانشناسی
سرکوب و
تاثیرات آن در
روان فردی و
اجتماعی (دکتر
قهاری)، گزارش
پروژه تحقیقی
درباره تجاوز
جنسی در
زندانها (شادی
صدر و شادی
امین)، ضرورت
بازخوانی انقلابی
تاریخ
کشتارها
(شکوفه
منتظری)، روش
های های گسترش
حافظه جمعی
(همایون
ایوانی)؛ بحث
ترمیم/غرامت
در تجربه سایر
ملت ها(دکتر
امانی)، ضرورت
مبارزه با
مجازات مرگ
(جعفر امیری) و ...
و
یا در خور
بودن بخش های
جانبی
گردهمایی مثل:
·
کار گاههای
سه گانه بحث
جمعی (الگوی
دادگاه راسل و
مازادهای
انقلابی
بازخوانی
کشتارها؛
روانشناسی
شکنجه و سرکوب
و نیز ایده
غرامت و
سندیکای
زندانیان
سیاسی)
·
نمایشگاه
هنری
·
و
بخش سینمای ایران
در تبعید
اما
من نگاهم را
در این نوشتار
معطوف می کنم
به موضوعی که
محور برخی اختلافات
بود (یعنی
مصداق های
گرایش به
"راست"). خواه
در خلال
دقایقی از
زمان برگزاری
سمینار و
انتقادهای
پسین مطرح شده
در طی جمع
بندی همایش و
خواه در حواشی
این گردهمایی
و از جمله
بایکوت شدن
ضمنی
گردهمایی از سوی بخش هایی
از
نیروهای چپ و
زندان سیاسی
سابق و نیز در
برخی از نقد
های منتشر شده.
علت
تاکید من بر
این اختلافات
آن است که این شکاف
ها در معضلی
بنیادی در
حوزه اندیشه و
پراتیک چپ
ایرانی ریشه
دارند و در
این معنا بسیار
عام تر از سطح و
شکل بروزشان
در این
گردهمایی هستند،
چرا که همواره
در موقعیت های
مختلف به
اشکال متفاوت
نمایان شده اند.
این دسته از
اختلافات در
ظاهر متعلق به
حاشیه های این
گونه همایش ها
به نظر می
رسند، اما در واقع
سویه های درون
ماندگار این
حاشیه ها به قدری
جدی و عمیق
است که در سه
دهه گذشته
آنها را همواره
بر هر متنی (از
کنش جمعی)
مسلط کرده
است.
شاید
بتوان مبانی
این گونه اختلافات
را در این
پرسش خلاصه
کرد که «معیارهای
انقلابی بودن و
رویکرد
انقلابی از
منظر چپ چیست
و مصداق های
آن کدامند؟ » گشوده
بودن چنین پرسشی
اخیرا در سطحی
وسیع تر در
نحوه کنش نیروهای
چپ نسبت به
جنبش اعتراضی
مردم ایران
نمود یافت؛
جایی که نتیجه
آن در مجموع
واگذاری
انفعالی
میدان جنبش به
نیروهای
ارتجاعی بود.
در سطحی باز
هم وسیع تر این
شکاف در طی سه
دهه اخیر یکی
از عوامل اصلی
پراکندگی
نیروهای چپ و
تضعیف اثر گذاری
آنها در پهنه
مبارزات
اجتماعی بوده
است.
ساده
ترین یا ملموس
ترین شکل این
مساله اغلب در
پرهیز از طیف
"اکثریت-توده
ای" و اعلام
برائت از مشی
سیاسی و عملکرد
آنان نمود می
یابد. اما
مشکل بتوان
انکار کرد که
دامنه این
مشکل بسیار
فراتر و عمیق
تر از کارنامه
غیر قابل دفاع
این دو جریان
سیاسی است.
چرا که در
واقع به رغم
اشتراک نظر گسترده
در منحط بودن
مشی سیاسی
گذشته و امروز
این طیف های سیاسی
یاد شده، در عمل
هیچ دو طیف یا
گرایشی در
میان نیروهای
چپ حاضر به
همراهی و
اشتراک عمل
حول دغدغه های
مشترک نبوده و
نیستند (یا به
ندرت بوده
اند) و واگرایی
سیاسی با شدت
زیادی همواره
وجه غالب در میان
آنان بوده
است.
در
این میان، تا
جایی که به
مختصات این
گردهمایی
مربوط می شود،
می توان بر سه
محور معین (در
بیانی تعمیم
یافته) انگشت
نهاد که البته
هر یک در نوع
خود از شمول
گسترده ای در تجربیات
سیاسی
نیروهای چپ
برخوردارند:
·
رویکرد
به مقوله حقوق
بشر و نهادهای
حقوق بشری؛ و
به طور کلی
نحوه تعامل با
گفتمان حقوق
بشری و
نهادهای رایج
آن در مواجهه
با مقوله کشتارهای
سیاسی
·
نحوه
برخورد با
احزاب چپ و
نهادهای
کشورهای میزبان
برای ترغیب
آنان به موضعگیری
علیه
کشتارهای دهه
شصت توسط رژیم
حاکم بر ایران؛ نحوه
ارتباط با
سازمان ها و
نهادهای محلی
برای جلب
حمایت و تامین
امکانات مادی
و اجرایی
·
نحوه
مواجهه با
واقعیت ها و
حوزه هایی از
کنش سیاسی-
اجتماعی که به
دلیل اهمیت و
یا گستردگی
خود خواه نا
خواه با حوزه
فعالیت و یا
علایق برخی احزاب
و سازمان های
تابو شده
ایرانی (و یا
حداقل افرادی
متمایل به این
سازمان ها)
همپوشانی دارند
(این موضوع
همچنین در
پیوند است با
نحوه کار جمعی
فرا سازمانی
در عین حفظ
سویه ها و
گرایش های
مترقی و
رادیکال)
انتقادات
عمده از
برگزار
گنندگان، چه
پیش از همایش
و چه در خلال
آن (در زمان
جمع بندی پایانی
و دقایقی از
زمان
برگزاری)، در
مصداق های زیر
با سرفصل های
یاد شده تلاقی
داشت:
-
حضور
سخنرانانی که
گویا عدم تعلق
آنها به طیف چپ
انقلابی مورد
انتقاد بود؛
خواه به دلیل
سابقه حضور
آنها در رسانه
های اصلاح طلب
داخلی (شادی
صدر) و خواه به
دلیل
پشتیبانی
آنها از جنبش اعتراضی
(الهه امانی) و
نظایر آن.
-
همچنین
انتقاداتی
مبنی بر
سخنرانی
نماینده
ایرانی عفو
بین الملل که
گویا به لحاظ
سابقه سیاسی در
سازمان
فدائیان
اکثریت عضویت
داشته است؛
-
و
نیز ابراز
تردید و تشکیک
در منابع
دریافت کمک
های مالی (از نهادهای
محلی سوئدی)
برای برگزاری
مراسم.
از
زمزمه هایی که
جسته گریخته به
گوش می رسید می
شد چنین نتیجه
گرفت که
آنهایی که
همایش را
بایکوت کرده
اند، بنا به مجموع
یا بخشی از دلایل
یاد شده، برگزار
گنندگان
گردهمایی را
به راست روی
متهم کرده
اند. و البته برخی
از آنها همه
همت «انقلابی»
خود را نیز
برای افشاگری
این «گرایش به
راست» به کار
گرفتند که
ترجمان دقیق
تر آن تخریب
برگزار
کنندگان و
جلوگیری از
برگزاری
گسترده تر
همایش بود.
کمی بعد طرح
مکتوب این
داعیه ها
مشخصا در نقد مهرزاد
دشتبانی انعکاس
یافت و اخیرا نیز
چنین نقدی به
طور تلویحی در
نوشته بهروز
سورن آمده است.
اگر
چه همه این
اختلافات
لزوما
خاستگاه نظری و
عقیدتی ندارند،
اما برای
اینکه تحلیل مضمون
این گردهمایی
و نیز
رویکردهای
انتقادی به
آن، در دام
انگیزه خوانی
نیافتد (برای
پرهیز از ورود
به منطق بازی برخی
از متهمان
کنندگان)، به
ناچار می
بایست بر حوزه
اختلافات
نظری متمرکز
گردید. به این
طریق حتی می
توان نشان داد
که مسایلی که
به آسانی مورد
انتقاد قرار
می گیرند،
پرسش های بازی
(برای تامل و
بحث و چاره
جویی جمعی)
هستند که راه
حل های کاملا
روشن و فرموله
شده ای برای
آنها وجود
ندارد. بر این
اساس من صرفا
به ذکر نکاتی
در سه حوزه
یاد شده می
پردازم (نحوه
تعامل با
گفتمان و نهادهای
حقوق بشری؛
نحوه تعامل با
سازمان های چپ
جوامع میزبان
و نحوه مواجهه
با واقعیت های
دارای حوزه
های همپوشانی
در بستر کار
فرا سازمانی) و
در عین حال در
بستر آنها
دیدگاهم را
نسبت به برخی
از انتقادات
طرح شده و نیز
نقدم را به
رفقای کمیته برگزار
کننده بیان می
کنم:
*************
1) نحوه
درک از مقوله
حقوق بشر و چگونگی
تعامل با نهادهای
حقوق بشری امروزه
به یکی از
چالش های
نیروها و
سازمان ها و
انجمن های چپ
بدل شده است
که در عین حال
به عنوان یکی
از معیارها
برای تشخیص
رادیکالیسم سیاسی
(و انقلابی
گری) در میان
نیروهای چپ
شناخته می
شود. نگاه
انتقادی چپ به
مقوله حقوق
بشر و نهادهای
متعارف حقوق
بشری به طور
بسیار فشرده
بر دو محور
استوار است:
نخست نارسا
بودن منشور
حقوق بشر که
به رغم تاکید
بر بسیاری از
نیازها و
ضرورت های
تاریخی
انسان، با به
رسمیت شناختن
اصول دیگری که
در تضاد با
امکان تامین
ضرورت های
دسته نخست
هستند (مانند «حق»
مالکیت خصوصی)،
به متنی
تجویزی و
متناقض بدل می
شود که طبعا با
برخی آموزه
های بنیادین
چپ زاویه می
گیرد. دوم ابزاری
شدن گفتمان
حقوق بشر در
دنیای امروز.
امروزه به رغم
فراگیر شدن مقوله
حقوق بشر، این
گفتمان به
دلیل برخی
تناقض های
درونی و برخی
سویه های آسان
نگرانه، عملا
در گفتمان
مسلط هضم شده
است و حتی در
مواردی پوشش
های «بشر دوستانه»
لازم برای
بازتولید
چرخه هایی از
نظم مسلط را
فراهم می کند.
دو ویژه گی
درونی مهمی که
امکان
استفاده
ابزاری از
گفتمان حقوق
بشر و عقیم
سازی آن را
فراهم می کنند
عبارتند از :
·
قربانی
محور بودن آن
(پرهیز از
ریشه یابی
فجایع و
بازتولید
آنها) ؛
·
سیاست
گریز بودن
آنها (که با
تلاش های نظام
مند نئو
لیبرالیسم
برای سیاست
زدایی از عرصه
عمومی به شدت
همخوان است)
این دو
ویژه گی (که در
پیوند درونی
با هم هستند) در
مجموع شرایطی
فراهم کرده
اند که افرادی
مانند جرج بوش
می توانند خود
را مدافع حقوق
بشر معرفی
کنند و همزمان
جنگی را به
نام دفاع از
حقوق بشر و
دموکراسی
آغاز نمایند.
اما مساله
به همین جا
ختم نمی شود.
مشکل اینجاست
که به رغم
سویه های
سیاسی غیر
قابل پذیرش این
گفتمان، بشر
امروز به سبب
تراکم وصف
ناشدنی فجایع
در نقاط مختلف
زمین، به لحاظ
برخی سویه های
اجرایی حاد،
به حمایت برخی
نهادهایی که
بر مبنای این
گفتمان بنا شده
اند نیازمند
است (مثلا
برای خبر
رسانی یا امداد
رسانی). بی
تردید هم نفس این
وضعیت و هم قرار
گرفتن در موقعیت
چنین انتخابی
تراژدیک است،
اما شواهد زیادی
وجود دارد که
خبر رسانی یا امداد
رسانی انجام
شده توسط این
نهادها توانسته
است به نجات
جان بخشی از
انسان ها و یا
کاستن از رنج
های جانکاه
آنان منجر
شود. به طور
مشخص در مورد
کشتار
زندانیان
سیاسی در
ایران شاهد آن
هستیم که حتی
برای موفقیت
در انعکاس
جهانی این فاجعه،
نخست باید نظر
تایید آمیز
سازمان های
جهانی مدافع
حقوق بشر
(نظیر عفو بین
الملل) را جلب
کرد تا به
میانجی وزنه ی
اعتباری این
گونه نهاد ها در
افکار عمومی
جهان، بتوان
فاجعه ای را
از خطر انکار یا
گم شدن محفوظ
کرد. در سوی
دیگر اما دیدگاههایی
هستند که
حداقل در سطح
نظر به طور
بنیادی هر گونه
تعامل با این
سازمان ها را
مردود اعلام می
کنند. بی آنکه
برای مواجهه
با ضرورت ها و
نیازهای
عاجلی که بخشی
از این
تعاملات را
اجتناب ناپذیر
می سازد
راهکاری
ارائه دهند. این
رویکرد در پیوند
است با گرایشی
عام در میان
نیروهای چپ که
رادیکالیسم را
فی نفسه پرچم
مقدسی می
انگارند که گویا
تنها با پای
فشاری
قهرمانانه (و گاه
نمایشی) بر
حقانیت اصول
خود تعریف می
شود. در
حالیکه
رادیکالیسم
بر انتخاب های
متعهدانه در
جهت تغییر
شرایط عینی
زندگی
اجتماعی استوار
است. به
عبارتی رادیکالیسم
بدون تعهد عملی
به هستی
اجتماعی بی
معناست. از
این نظر چپ
رادیکال در هر
موقعیت مشخص
اجتماعی/تاریخی
متعهد است به
ارائه
راهکارهای
عینی و یا جستجو
و طرح فرآیندهای
مشخصی برای
حرکت به سمت
تحقق اهداف مترقی
و دسترس پذیر
ساختن افق های
رادیکال.
به گمان
من در شرایطی
که چپ در
مقیاس جهانی
به دلیل
موقعیت ضعف
تاریخی خود و
به دلیل شدت و
گستره سرکوب
های سیستماتیک
موجود، فاقد
نهادمندی فراگیر
و مستقل خود
است و
از طرفی به
دلیل درگیر
بودن در روند
مبارزه،
مسئولیت ها و فوریت
های متعددی را
پیش روی خود می
بیند،
نیروهای چپ
چاره ای
ندارند جز
اینکه در مواقع
لازم، با حفظ
فاصله
انتقادی، با
مستقل ترین
بخش نهادهای
حقوق بشری (یا
خوشنام ترین
آنها) وارد
تعامل شوند و در
حوزه های
معینی از پاره
ای از امکانات
آنها استفاده
کنند. در
اینجا حساسیت
موضوع را می
توان معطوف به
تعیین
معیارهایی در
انتخاب نوع
این سازمان ها
و مضمون و شکل
کمک ها یا
همکاری ها
نمود. به طبع
یکی از مهمترین
این معیارها
عدم تعهد به
سازمان کمک
دهنده و
پایبندی به
سویه انتقادی
نسبت به
گفتمان حقوق
بشر و حفظ استقلال
در
سیاستگزاری
هاست. حفظ این
سویه های
انتقادی و
استقلال در
سمت گیری و
عمل به ویژه
از این رو
میسر است (به
مثابه
راهکاری غیر
فانتزی) که
خود نهادهای
حقوق بشری نیز
در عمل برای
پوشش دادن
حوزه فعالیت
های خود، به
سطحی از
همکاری و
تعامل با
فعالین چپ
نیازمندند (به
دلیل
همپوشانی
حوزه فعالیت
ها) و بدین
لحاظ نیروهای
چپ لزوما در
موضعی
نابرابر یا
فرودست قرار
ندارند ... در
بحث مورد نظر
ما مهمترین
حوزه مثال
برای این گونه
همکاری ها
موضوع مستند
سازی جنایت ها
و کشتارهاست.
حال با
ارجاع به
مضمون
گردهمایی از
این منظر خاص،
می توان گفت
چهارمین
گردهمایی درباره
کشتار
زندانیان
سیاسی، به رغم
حضور نماینده
عفو بین الملل
(که یکی از
موارد اعتراض
محسوب می
شود)، کاملا به
جهت گیری های
سیاسی خود
پایبند بود.
یعنی یادمان
کشتارها، نه
به مثابه صرف گرامیداشت
یاد
«قربانیان»،
بلکه در پیوند
مستقیم با
سویه های
سیاسی رادیکال
عدالت خواهی
قرار داشت. و
این نه تنها
در متن
فراخوان و یا پارچه
نوشته های نصب
شده در محل
سمینار (ضرورت
سرنگونی
جمهوری
اسلامی؛ باور
به سوسیالیسم؛
نه بخشش و نه
فراموشی)،
بلکه در مضمون
بسیاری از
سخنرانی ها و
جهت گیری ها نیز
نمایان بود.
با این حال می
توان به رفقای
برگزار کننده
این انتقاد را
وارد دانست که
نسبت به وجه
گفتمان سازی
گردهمایی در
این موضوع خاص
(شاید به دلیل
اعتماد زیاد به
مضمون سیاسی
رادیکال
گردهمایی) سهل
انگاری کردند.
به طور مشخص
اگر به
نمایندگی از
کمیته برگزار
کننده یک متن
یا سخنرانی در
رابطه با نقد
رویکرد حقوق
بشری نسبت به
مقوله
کشتارها و
جنایات دهه
شصت ارائه می
شد، نه تنها
مضمون این
همایش به طور
برنده تری در
مقابل گفتمان
مسلط «قربانی
محور» و «یادبود
گرا» می
ایستاد، بلکه
می توانست
بسیاری از
انتقادات غیر
منصفانه را نیز
خلع سلاح کند.
هر چند در این
زمینه (برای
مثال) سخنرانی
دکتر نور
ایمان قهاری
با مضمون
چرایی رویکرد
«نه می بخشیم و
نه فراموش می
کنیم»، تلویحا
بازتاب دهنده
گرایش غالب بر
همایش بود؛ و
یا در سطحی
دیگر نوشته
ارائه شده از
سوی شکوفه
منتظری
درباره «مازادهای
انقلابی
بازخوانی
کشتارها» و
ضرورت قرائت
سیاسی از آنها
نیز به همین
رویکرد اشاره
داشت. با این
حال نیاز به
ارائه متنی
تحلیلی از سوی
کمیته برگزار
کننده همچنان
به قوت خود
باقی است، چرا
که این
گردهمایی دو
سالانه در
راستای پاسخ
به مسئولیت
های خود در
حوزه گفتمان
سازی (که از
دید من بخش مهمی
از مسئولیت
های آن است)
خواه نا خواه
می بایست
قرائت های
حقوق بشری
رایج از مقوله
کشتارها را به
چالش بگیرد.
ضمن اینکه
دعوت از
نماینده عفو
بین الملل، هر
چند در بستر
ارتباطات
محدود و مشخص
و بر پایه
معیارهای
انتقادی
اندیشیده شده
انجام گیرد،
در منظر
بیرونی می
تواند حدی از
تایید گفتمان
مربوط به این
نهاد را نیز
به همراه
دارد، که باید
با اتخاذ موضع
گیری رسمی مشخص
خنثی شود.
در همین
مورد می توان
منتقدان این
سویه از همایش
را به نقد
گرفت که چرا
به جای صرف
محکوم کردن یا
اتهام زدن،
حاضر نشدند
مقاله ای یا
متنی در نقد
روایت حقوق
بشری از
کشتارهای دهه
شصت ارائه
کنند. اگر هدف
تاثیر گذاری
بر مخاطبان و
مضمون گفتمان
عمومی نسبت به
مقوله
کشتارهاست (نه
حقانیت طلبی و منزه گزینی)،
و اگر به قوه
استدلال خود و
قوه درک و شعور
مخاطبان گردهمایی
باور داریم،
ارائه بحث
مستدلی در این
زمینه می
توانست بر
غنای نظری
گردهمایی
بیفزاید و در
عین حال
اختلافات را
در مسیر درست
و سازنده ای
هدایت کند. طرح
پیشینی چنین
انتقاداتی (در
قالب شبهه
افکنی های
متعدد) تنها
در صورتی قابل
دفاع است که
منتقدان از امکان
طرح
دیدگاههای
خود در پروسه آمادگی
برگزاری
همایش محروم
بوده باشند و
یا از امکان ارائه
مدون دیدگاه
انتقادی خود (به
شکل یک
سخنرانی) نسبت
به رویکرد
حقوق بشری به
مقوله
کشتارها و یا
نقش
بازدارنده
نهادهای
مرسوم حقوق
بشری در
فرایند عدالت
جویی (و
جستجوی جهان
عادلانه) در
طی زمان همایش
منع شده باشند.
(در حالیکه
آنها در
مقابل، سابقه
سیاسی نماینده
ایرانی عفو
بین الملل را
عمده کردند!).
*************
2) در
زمینه نحوه تعامل
با احزاب و
سازمان های
سیاسی چپ در
کشورهای
میزبان، به
گمانم مشابه
استدلال های
بالا را می
توان به کار
گرفت. به طور
مشخص در این
سمینار نمایندگانی
از حزب سوسیال
دمکرات، حزب
چپ و نیز نماینده
ای از حزب
کمونیست سوئد
سخنرانی
کردند و پیام
همراهی و
همدردی احزاب
مطبوعشان را
قرائت کردند. واضح
است که چپ
رادیکال باید
همیشه فاصله
انتقادی خود
را با سیستم
پارلمانتاریستی
ای که احزاب
چپ اروپا در
قالب آن
فعالیت می
کنند حفظ کند
و در عین حال
انتقادات
مشخص خود را
از جهت گیری
های عام و
موردی این
احزاب طرح نماید.
از دید من
ترجمان
رادیکالیسم
در این مورد
این نیست که
از هر گونه
تعاملی با این
احزاب خودداری
کنیم. و برای
مثال حضور
نمایندگان
این احزاب در
چنین
گردهمایی
هایی را بر
نتابیم. حداقل
به این دلیل
که این احزاب
هم دارای بدنه
مردمی کمابیش
وسیعی هستند و
هم حدی از
تاثیر گذاری
در
سیاستگزاری
کشور
متبوعشان را
دارا هستند.
بنابراین
بستن این گونه
مجراهای ارتباطی،
صرفا امکانات
تماس با بدنه
مردمی این
احزاب یا
تاثیر گذاری
غیر مستقیم بر
سیاست های
معینی (نظیر
سیاست های
مربوط به پناهندگان
و مهاجران) در
این کشورها را
کاهش می دهد.
در عوض می
توان به حضور
کلیشه ای نمایندگان
این احزاب
برای خواندن
بیانیه همدردی
اکتفا نکرد و
از آنها گزارش
های معینی در
مورد رویکرد
نظری و عملی
دولت یا احزاب
متبوعه آنها
نسبت به موضوع
محوری گردهمایی
خواست. همچنین
می توان در
قالب طرح پرسش
های معین،
سیاست های
محتاطانه
آنها را به
نقد کشید یا
محدودیت های
ساختاری آنها
را از زبان
خود آنان شنید
و به چالش
گرفت. و به این
ترتیب این
فرصت ها را به
نشان دادن تناقضات
درونی نظام
لیبرال
دموکراسی و یا
محدودیت های
ساختاری
مبارزات
پارلمانی
برای احزاب چپ
و توهم زدایی
نسبت به چنین
افقی بدل کرد. با
این حال باید
اذعان کرد که
نفس درگیر
کردن این
احزاب با
واقعیت فجایع
کشتار نظام
مند زندانیان
سیاسی در
ایران قدم
مهمی است که
می تواند
مقدمه ای برای
درگیر کردن
آنها در پاره
ای از تعهدات
عملی باشد. به
ویژه با در
نظر گرفتن این
واقعیت که
بسیاری از احزاب
چپ اروپایی به
دلیل نمایش
های
پوپولیستی «ضد
امپریالیستی»
حکومت ایران،
نسبت به ماهیت
این سیاست ها
به درجات
مختلف دچار
توهم یا تردید
بودند و حتی
گاه فعالیت
های
اپوزیسیون ضد
رژیم ایران را
همسو با
با منافع
آمریکا و دول
امپریالیستی
(و یا دستکاری
شده توسط
آنها) ارزیابی
می کردند. در
چنین شرایطی
این پیوندها
می تواند به
لحاظی و به
درجاتی مثبت
ارزیابی شود
(طبعا با حفظ
فاصله
انتقادی نسبت
به مقوله
فعالیت
پارلمانی یا
ماهیت سوسیال
دموکراسی
امروزی).
[اگر افرادی
از گرایش های
متمایل به
توده یا
اکثریت در احزاب
چپ و سوسیال
دموکراسی برخی
کشورهای
اروپایی
عضویت دارند،
اتفاقا برای
خنثی کردن
قرائت احتمالی
مسائل ایران
از دریچه نگاه
آنان در این
احزاب،
برقراری
ارتباط های
مستقل با این
گونه احزاب
ضروری است، نه
لزوما بایکوت
کردن و نادیده
گرفتن این
احزاب].
در زمینه
جلب کمک های
مالی و
امکانات
اجرایی از
نهادهای محلی
جامعه
میزبان، باید
بر این نکته
تاکید کرد که
اگر چه حفظ
استقلال مالی
از نهادهای
دولتی ضروری
است، اما بخشی
از این نهادهای
محلی از طریق
مالیات های
شهروندان یا پرداخت
ها و همیاری داوطلبانه
علاقمندان و
اعضاء اداره
می شوند
(مانند اتحادیه
های کارگری)،
نه از بودجه
طرح های
دولتی. ضمن
اینکه برخی از
این گونه
نهادها
دستاوردهای
اجتماعی
مبارزات
تاریخی جنبش
های مردمی و
طبقه کارگز
محسوب می
شوند. ارتجاعی
بودن کلیت
جامعه
بورژوایی یا
جهت گیری های
غیر رادیکال
خود سازمان
های اجتماعی و
نهادهای
شهروندی
نباید موجب
شود که در انکار
این
دستاوردهای
تاریخی، از دست
اندرکاران
تاریخی نئولیبرالیسم
که در صدد
ستاندن و
جایگزینی مهندسی
شده این
نهادها هستند،
پیشی بگیریم. در
سوی مقابل،
شناخت و
انتخاب صحیح
نهادهای
مناسب و زمینه
و نحوه با
آنها می تواند
گوشه ای از بالقوه
گی های بدیل (مغفول
یا متروک
مانده) این
نهاد ها را متحقق
و عیان سازد. در
عین حال واضح
است که
استفاده از
امکانات مالی
و اجرایی بی
هیچ تردیدی
باید با حفظ
استقلال در سو
گیری های
سیاسی همراه
باشد. در این
مورد خاص
منتقدان (متهم
کنندگان) باید
بتوانند نشان
دهند که به
کارگیری چه
کمک مالی از
چه نهادی باعث
تحمیل چه
سیاست معین
ناروایی بر
مضمون
گردهمایی
گردیده است. ضمن اینکه
سنت خوبی
خواهد بود اگر
برگزار
کنندگان این
گونه همایش
ها، نحوه
تامین
امکانات مالی
و اجرایی خود
را نه فقط در
سطح داخلی،
بلکه در سطح
رسانه ای نیز
(به عنوان
بخشی از گزارش
عمومی گردهمایی)
در
اختیار عموم
قرار دهند.
*************
3) برای پرهیز
از درآمیختن
با داغ ننگ و
خیانت، به
درون مرزهای
خود می خزیم و
به مکانیزمی
که ما را هر چه
بیشتر به سوی
ایزوله کردن
خود (و
واگرایی حرکت
هایمان) می
خواند تن می
دهیم. در
حالیکه جنین
رویکردی را
لازمه منزه
ماندن و حتی
عین وفاداری
به آرمان های
انقلابی می
انگاریم. درحالیکه
باید پذیرفت صرف
انگیره های
آرمان خواهانه
تضمین کننده
درستی مشی
عملی ما در
مواجهه با
واقعیت های انضمامی
نیست. چون گاه
احساس حقانیتِ
ناشی از تعهدات
آرمان
خواهانه و
انقلابی چنان
بر ما مستولی
می شود که در
انتخاب
راههای کنش با
واقعیت سهل
انگار می
شویم.
باید در
نظر داشت قدرت
چپ نه در
مظلومیت
سیاسی و
حقانیت آرمان
های آن، بلکه
در انسجام و
غنای درونی نظریه
تحلیلی و
انتقادی آن
(عمدتا بر
بستر اندیشه
مارکسیستی) و
پیوند آن با
پراکسیس
اجتماعی
رهایی بخش
نهفته است. به
عبارت دیگر
تعهد به آرمان
ها و دفاع از مشی
انقلابی
مستلزم بستن
درهای تعامل
با جامعه و به
عبارتی
ایزوله کردن
خود نیست؛ به
عکس در شرایطی
که تمامی
دستگاههای
سرکوب (فیزیکی
و فرهنگی و
رسانه ای) کمر
به حذف اندیشه
چپ از صحن
عمومی جوامع
بسته اند،
انقلابی گری
به معنی حضور
و مداخله گری در
همه عرصه های
عمومی از منظر
آموزه های
مارکسیستی و انتقادی
و دامن زدن به
مشی انقلابی
است. و
طبعا چنین
حضوری با حضور
شعاری و نمایشی
تفاوت دارد.
بلکه به معنای
درگیر شدن در
پراتیک سیاسی
و گسترش ایده
های انقلابی
از راه تعامل
با نیازهای جامعه
است.
چپ ها قاعدتا
نباید ترسی از
درگیر شدن در
مباحثات و
کارزارهای
اجتماعی
داشته باشند، چون
آنها مسلح به
نظریه ای
هستند که توان
استدلالی و
تحلیلی بالایی
به آنها می
دهد و زمینه
ساز خلاقیت
های بدیعی
برای راهجویی
های آنها می
گردد. از این
نظر می بایست
با اعتماد به
نفس وارد مصاف
ها و
کارزارهای
اجتماعی/سیاسی
شوند؛ حوزه
هایی از کنش
ساسی-اجتماعی که
خواه نا خواه
دارای حدی از همپوشانی
با حوزه مانور
یا فعالیت نیروهای
رقیب یا حتی گرایش
های ارتجاعی است. به عکس،
آنهایی که
رادیکالیسم
چپ را مغایر
منافع خود می
بینند، باید
از در آمیختن
با ما بترسند
چون اندیشه چپ
در اشکال اصیل
خود «مسری» است
و می تواند
برتری تحلیلی
و راهبردی خود
را در برابر
اندیشه های
رقیب در مصاف های
رودررو به
اثبات برساند.
بنابراین
ما باید از رویه
خطرناک برج
عاج نشینی و
مخاطب قرار
دادن صرف جمع
های هر چه
محدودتری از
کسانی که چون
ما می اندیشند
حذر کنیم. ما
به مخاطبان هر
چه وسیع تری
نیاز داریم تا
حقانیت
اندیشه ها و
آرمان هایمان
را به اثبات
برسانیم تا بدین
طریق زمینه
گسترش
اجتماعی آنها
را فراهم
کنیم. و این
ممکن نیست جز
از طریق درگیر
شدن در مصاف های
هژمونیک که در
پهنه مبارزات
واقعی و ملموس
جای دارند.
اگر جامعه
تصور نادرست و
دستکاری شده
ای از اندیشه سیاسی
و تاریخ
مبارزاتی چپ
دارد، این
تنها وظایف ما
را برای برقراری
ارتباط
خلاقانه با
بدنه اجتماع
دشوارتر می
سازد؛ نه
اینکه همچون
کسانی که نخست
حذف شده و سپس نادیده
گرفته شده اند،
به طور
انفعالی و متاثر
از رنجیدگی به
محافل خودی
پناه ببریم؛ اتفاقا
مبارزه دقیقا
همین جاست: «چگونه
می توان
گفتمان چپ را
به رغم روند
سرکوب و
بایکوت سازی
سیستماتیک،
به درون جامعه
برد؟»
طبعا ما
نیاز داریم
صفوف مبارزاتی
خود را منسجم
کنیم، اما اگر
در این مسیر
نیاز به گسترش
حضور چپ در
سطح جامعه را
نادیده
بگیریم، خواه
نا خواه به
وادی خط کشی
های پایان
ناپذیر
خواهیم غلتید
که انسجام را
به معنی یکدست
شدن می گیرد؛
جایی که ضرورت
مرزبندی
سیاسی و
پایبندی به سویه
های رادیکال
نظریه در بطن
پراکسیس، به شعارزدگی
صرف در مواجهه
با واقعیت
تقلیل می یابد
که نتیجه
نهایی آن
ایزوله شدن
خود خواسته است.
بی تردید با
چنین رویکردی
ما از مسیر
پاسخگویی به
وظایف و
تعهدات تاریخی
خود دور می
مانیم و در
بهترین حالت
تنها سپری
حفاظتی به دور
خود می کشیم
که ما را در
لفافی از خود
تایید گری و
رضایت مندی
دائمی قرار می
دهد.
از این
رهگذر نقد
همایش به
واسطه حضور
افرادی از طیف
های «غیر
خودی»، نقدی
از موضع ضعف و
مبتنی بر رویه
ای انفعالی
است، چرا که
بر همان سیاست
همیشگی «درهای
بسته» متکی
است. این
سیاست بدین
لحاظ انفعالی
(و لذا منحط)
است که بر ترس از
مصاف و عدم
اعتماد به
شعور مخاطبان
متکی است؛ و
نیز از این
لحاظ محکوم به
شکست و حامل چرخه
بی توقف
دشواری هاست
که
معیارهای
«باز نمودن
درب» به روی
افراد و
جریانات
سیاسی «خودی»،
همیشه می
تواند چنان
سلیقه ای و
تنگ نظرانه
تنظیم شود که
عملا به محفل
گرایی و سکت
گرایی های بی
پایان بیانجامد
(که در عمل هم
به طور
میانگین چنین
رویه ای در سه
دهه اخیر بر
فعالیت های
سیاسی چپ حاکم
بوده است). در
عین حال چنین
انتقاداتی را تنها
زمانی می توان
جدی گرفت که
قادر به نشان
دادن آن باشند
که حضور
اجتناب
ناپذیر تک چهره
ها چگونه روند
و مضمون همایش
را به «نمایش
قربانیان» و «سوگواری
عقیم
بورژوایی» بدل
ساخته است.
پیش از
پایان بردن
مطلب باید یادآور
شوم که انتظاراتی
که در اینجا
در قالبی کلی
و از منظر چپ خطاب
به
برگزارکنندگان
همایش طرح شد،
بیشتر برای
دامن زدن به
بحث های جمعی است،
که قاعدتا
باید به مثابه
بخشی ضروری
برای ارتقای
فعالیت های
جمعی نگریسته
شود. و گرنه در
سطح واقعیت
باید محدودیت
های برگزاری
چنین همایشی
از سوی جمعی
که به لحاظ
گرایشات
سیاسی (در
خانواده چپ)
متکثرند و به
لحاظ نحوه عمل
نیز ناچارند
در صورتبندی
فراحزبی و فراسازمانی
عمل نمایند را
در هر مورد
مشخص در نظر
گرفت. در
اینجا طرح این
پرسش بنیادی
بی مناسبت
نیست که که
«آیا اساسا
کار فراحزبی
در حوزه چپ می
تواند به
انگاره های
رادیکال
وفادار
بماند؟» پیش
از هر چیز باید
گفت که
فراحزبی/فراگروهی
بودن یک حرکت لزوما
به معنای نفی
سویه های
ایدئولوژیک و
جهت گیری های
سیاسی آن
نیست. اگر
امکان پذیر
شدن اقدام فراحزبی/فراگروهی
مستلزم
چشمپوشی از
سویه ها و
آموزه های چپ
است، در این
صورت تعهد به
شفافیت ایجاب
می کند که کل
مجموعه (و
دایره عمل آن
را) طور دیگری
تعریف نمود؛
مثلا مجموعه
ای از فعالین
حقوق بشری (گر
چه گفتمان
حقوق بشر هم
به رغم داعیه
های مرسوم به
شدت
ایدئولوژیک
ست) و یا نظایر
آن. باید در
نظر داشت که
آنچه کار فرا
گروهی/حزبی را
ضروری می
سازد، پیش از
هر چیز ضرورت
همیاری از سوی
نیروهای چپ و
بر هم نهی
نیروها به دلیل
اهمیت حوزه
مورد هدف است.
در چنین مسیری
فرا حزبی عمل
کردن با تعلیق
موقت تعلقات
سازمانی و
اختلافات
نظری (ایدئولوژیک)،
بر اشتراکات
در اهداف مشخص
و آرمانهای کلان،
به منزله بستر
همیاری و
همراهی تکیه
می کند؛ چنین
فعالیتی در
عین پاسخ گویی
به ضرورت های
عینی و
نبردهای
هژمونیک
بیرون از خود
(در مصاف با
نیروها و
گفتمان های
حافظ نظم
مسلط)، در
درون خود نیز حامل
برخورد و
رقابت آرای
مخالف و
ارتقای دیالکتیکی
دیدگاهها و
مشی کلی جمعی
است. به خصوص
اینکه ماهیت این
همکاری ها از
روابط و
ساختارهای
معطوف به قدرت
و رویکردهای
مربوطه
متمایز است... نهایتا
دریافت من این
گونه است که
کار منسجم فراحزبی
در حوزه چپ (با
تاکید بر
آرمان های
مشترک، اهداف
معین و پرنسیپ
های تعریف
شده) نه تنها
ممکن است،
بلکه در این
دوره از ضعف
تاریخی
نیروهای چپ
(به ویژه چپ
ایرانی) بیش
از همیشه ضروری
است. در عین
حال کار
فراحزبی کردن
نه به معنی
ساختار گریزی
و دیسیپلین
پرهیزی است، و
نه به معنای
تن دادن به
درک بورژوایی
از پلورالیسم
(تعین ناپذیری
و فقدان
مرزبندی های
روشن سیاسی).
بر همین
مبنا برگزار
کنندگان این
گردهمایی نیز،
اگر چه در این
همایش بر سویه
های سیاسی
روشن خود پا
فشردند، می
توانند برای
پرهیز از
فرسایش های
آتی، ضمن حفظ
پراکندگی های
سیاسی و نظری
خود، چنین
بستری را در
مسیر بحث های جمعی
تعریف و تدوین
کنند (هنوز تا
گردهمایی
بعدی دو سال
فرصت هست!).
اما در
برخی
دیدگاهها
(نظیر نوشته
اخیر بهروز سورن)
با این نظر
مواجه می شویم
که چون فجایع
کشتارهای دهه
شصت شامل همه
طیف های
زندانیان سیاسی
بوده است،
بنابراین
گردهمایی بر
محور بازخوانی
کشتار
زندانیان
سیاسی نمی
تواند صرفا از
زاویه چپ مطرح
باشد. گذشته
از اینکه این
دیدگاه در
تناقض با سایر
بخش های نوشته
ایشان است که
رادیکالیسم
بیشتری را از
همایش (از
منظر چپ) طلب
می کند، از
دید من یک
ایراد مضمونی
عمیق در آن
نهفته است:
نیروهای چپ در
بازخوانی و
روایت و
دادخواهی
کشتارها به
انسانیت
سلاخی شده
اعتراض دارند
و در مقابل به
نفس مقاومت ها
و مبارزات و
آرمانخواهی
جانباختگان
تعهد و نظر
دارند، نه به مضمون
دقیق
ایدئولوژی
سازمانی آنها.
بی تردید هر
بخش از آنهایی
که بی رحمانه
به خاک
افتادند،
رفقای هم
سازمانی بخشی
از زندانیان
سیاسی به جای
مانده امروز بودند.
اما آیا هر
طیف از
گرایشات سیاسی
امروز باید
تنها برای آن
بخش معین از
جان باختگان
بیرق
دادخواهی
بیافرازد؟ بی
گمان نه!
وانگهی،
هیچ گرایش
سیاسی ای بیش
از گرایش چپ نمی
تواند در
بنیاد خود (به
طور بی
تناقضی) متعهد
به آزادی
باشد، و همین
تعهد به آزادی
است که
نیروهای چپ را
با بازخوانی
این کشتارها و
زنده نگه
داشتن یاد
رفتگان پیوند
می دهد. وجه
اشتراک ما با
به خاک
افتادن،
آرمانخواهی است
و اشتیاق
سوزان به
جهانی انسانی عاری
از سلطه و
استثمار و
مبتنی بر
آزادی و
برابری. و از
قضا این وجه
اشتراک همان جوهره
ایست که ما «ماندگان»
را به هم
پیوند می دهد
و در عین حال سویه
عمیقا سیاسی و
بالقوه گی های
رادیکال
بازخوانی
کشتارهای دهه
شصت را می
سازد؛ سویه ای
که هیچ نیروی
دیگری غیر از
چپ نمی تواند
به آن وفادار
بماند.
*************
در
پایان مایلم
بار دیگر مراتب
قدردانی و
سپاس خود را
از زحمات بی
دریغ و دراز
مدت همه برگزار
کنندگان این
گردهمایی
ابراز کنم.
تردیدی ندارم
که استقامت در
چنین مسیری،
نقش مهمی در
جهت ایستادگی
در مقابل روند
رایج دعوت به
فراموشی
جنایت ها و
چشم بستن بر
مکانیزم های
بازتولید
جنایت خواهد
داشت؛
همچنانکه تا
امروز نیز این
تلاش ها چشم
های بسیاری از
افراد را به
تاریخ پر ستم
کشور ما گشوده
است.
با
آروزی
ثمربخشی هر چه
بیشتر برای
تلاش های این
عزیزان.
۲۳
سپتامبر ۲۰۱۱