Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
يكشنبه ۱۲ تير ۱۳۹۰ برابر با  ۰۳ جولای ۲۰۱۱
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :يكشنبه ۱۲ تير ۱۳۹۰  برابر با ۰۳ جولای ۲۰۱۱
دیدگاه

دیدگاه

زبانی به رنگ «مقاومت»

شاهین نصیری

 

ایدئولوژی و سلطه

 

حکومت برای کسب مشروعیت، به‌جای سرکوبگری نظامی، تولید انبوهی از آگاهی کاذب را در دستور کار خود قرار می‌دهد.

 

قبل از آن که طبقه‌ی حاکم از دخالت نظامی برای تثبیت قدرت خود بهره ببرد، دست به هژمونیزه کردن یک ایدئولوژی کل‌گرا می‌زند.

 

این ایدئولوژی، رویدادی‌ است عمومی و فراگیر که روند شکل‌گیری باور، فکر و تولید را تعیین می‌کند. از طریق این کنترل، ایدئولوژیک طبقه‌ی حاکم از سلطه‌ی خود محافظت می‌کند و تنها در شرایطی ازمداخله‌ی نیروی نظامی استفاده می‌کند که توان این نوع کنترل خدشه‌دار شده باشد.

 

نهادهای قدرت، همواره به واسطه‌ی منحرف کردن افکار عمومی و دست‌کاری کردن قراردادهای اجتماعی، سعی در منفعل کردن جامعه‌ی مدنی دارند. ایدئولوژی غالب، فرایندی را سازماندهی و تعیین می‌کند که از شاخص‌های آن می‌توان غیر سیاسی کردن توده‌ی مردم، ایجاد خرده‌فرهنگ‌های مصرفی، تعریف دشمن‌های انتزاعی، ترویج و تبلیغ یک هویت ملی- مذهبی و برجسته کردن هویت مقابل آن (مثل کافر، وطن‌فروش یا منافق) را نام برد. بنابراین هژمونی ایدئولوژیک، نقش تعیین‌کننده‌ای در ایجاد فرهنگ یک جامعه دارد.

 

نمادها، اساطیر و ارزش‌های اخلاقی که انسان با آنها هویت می‌یابد، به واسطه‌ی این ایدئولوژی کنترل می‌شوند. با این حساب، یک خرده‌فرهنگ اختراعی همچون یک پیش‌فرض طبیعی جلوه می‌کند. در این زمینه، کنترل ابزاری، توسط بهره‌وری انحصاری از رسانه‌های جمعی و سیستم‌های ارتباطی، ابعاد این هژمونی را گسترده می‌کند. نتیجه‌ی تحمیل شدن این ایدئولوژی، چیزی جز استثمار، طرد شدن و اتهام به شورشگری نیست.

 

دقیقاً در چنین نقطه‌ای است که اندیشه‌ی انتقادی کار خود را با رویارویی با آگاهی کاذب تعریف شده در چهارچوب دستگاه ایدئولوژی آغاز می‌کند. از آنجا که هژمونی ایدئولوژیک طبقه‌ی حاکم، کنش ارتباطی را بسیار محدود و حتی ناممکن می‌کند، روشنفکر می‌کوشد دست به گسترش فضای دیالوگ و گفتمان انتقادی بزند. در این میان نقش روشنفکر نباید صرفاً در جایگاه ذات‌باورانه‌ی خود، یعنی سالار حقیقت و عدالت تبیین شود.

 

روشنفکر، قدرت استدلالی خود را از تشریح تجربی وضعیت موجود می‌پالاید. روشنفکر، همان کودکی است که عریان بودن پادشاه را به او می‌نمایاند. وظیفه‌ی او، گسترش منطق دیالوگ و خرد ارتباطی‌ست. فراشد مکالمه و هرآن‌چه در فعلیت آشکار آن سهم دارد، در کوششی پی‌گیر برای از میان بردن هر شکل از خودبیگانگی و نزدیک کردن افراد جای دارد.

 

تا آنجا که هیچ‌کس محکم در آنجا که آغاز کرده نماند، بلکه با آن‌چه دیگری هست یکی شود. هر دوشرکت‌کننده در دیالوگ اصیل دگرگون می‌شوند، به جلو حرکت می‌کنند و سرانجام زمینه‌ای ولو اندک برای همبستگی می‌یابند. بدین‌وسیله می‌توان بین شبکه‌ها و گروه‌ها، خطوط پیوندی یافت که در بینابین این نقاط فعال شکل می‌گیرند

 

بازتاب سرکوب در جامعه

 

در یک جامعه‌ی دموکراتیک، پیش‌فرض بر این است که افراد، اعضای سازمان‌های سیاسی و غیر سیاسی، حق مشارکت در اجرا، تثبیت و تغییر سیاست را دارا هستند. در این چهارچوب، مفهوم رواداری فهمیده می‌شود. با این وجود نهادینه کردن فرهنگ رواداری تنها در جامعه‌ای ممکن است که در آن شهروندان با فرهنگ خشونت‌ورزی، تربیت و آموزش دیده نشوند.

 

در جامعه‌ای همانند ایران که توسط یک سیستم سیاسی توتالیتر اداره می‌شود، سخن گفتن از رواداری یا مسالمت با حکام، معنایی جز محافظت از یک مکانیزم نابرابر سلطه را ندارد. دیالوگ با آدم یا نظام پرخاشگری که اهداف یا اعتقادهایش به او حکم کاربرد خشونت را می‌دهد، غیر ممکن است.

 

از سوی دیگر، اعمال شکنجه، اعدام، خشونت زبانی، تصویری و نمایش دادن مردگان در زندگی روزمره‌‌ی مردم جامعه (که حتی در کاریکاتورها نیز به‌صورت طنزآمیز به تصویر کشیده می‌شود)، سبب می‌شوند چنین اتفاق‌هایی برای انسان همچون گزارش وضع هوا، مسابقه‌ی فوتبال و یا آمار بورس به عادی‌ترین رخدادهای زندگی روزانه تبدیل شود.

 

نتیجه‌ی این عادی‌سازی و نرمالیزه شدن در ذهن انسان، تاحدی است که دستگیرشدگان، شکنجه‌شدگان و اعدامی‌ها به آمار و ارقام تبدیل می‌شوند.

 

درصورتی که برخورد منفعل شهروندان و به اصطلاح غیر سیاسی شدن آنها نتیجه و برآمده از سال‌ها سرکوب باشد، هرگونه برخورد سازشکارانه در برابر یک نظام تمامیت‌خواه مترادف می‌شود با همگام شدن با سرکوبگران.

 

زمانی که شهروندان یک کشور در برابر سرکوب و نابرابری اعتراض کنند، اعتراض آنها برای شکستن زنجیره‌ی خشونت است. حق مقاومت کردن، از قدیمی ترین حقوق تمدن مدرن است؛ حقی که در جامعه به‌درستی درک نشده است.

 

کنش‌های اعتراضی

 

یافتن شکل‌های مناسب مبارزه تا حدود زیادی با در نظر گرفتن مفهوم قدرت درک می‌شود. همواره آن افراد و گروه‌هایی که در جامعه سرکوب می‌شوند، همان کسانی که اعمال قدرت را تحمل نمی‌کنند، شرایط راهبری مبارزه، روند و ابزار آن را تعیین می‌کنند.

 

سرکوب‌شدگان برای کشف حقیقت و تعیین روش مبارزه، نیازی به پیشوا ندارند. آنها همه‌چیز را می‌دانند چون به واقع آن را تجربه می‌کنند، اما نظامی ازقدرت همواره سد راه این دانش و آگاهی می‌شود؛ قدرتی که به‌طور زیرکانه از طریق دستگاه ایدئولوژیک خود انحراف و انفعال اجتماعی را سبب می‌شود.

 

بنابراین مبارزه بدون دقت نظر، همواره این خطر را دربر خواهد داشت که تبدیل به یک اعتراض خودبه‌خودی، واکنشی و ناتوان شود. در چنین شرایطی، حاکمیت به‌راحتی توان هضم کنش‌های از هم گسیخته را خواهد داشت.

 

یک تغییر بنیادین اجتماعی، همواره نیازمند کنش طبقاتی است که نقش اساسی در پروسه‌ی تولید بازی می‌کنند. با این وجود، بی‌گمان نمی‌توان مبارزات دانشجویان و جوانان را به‌طور مستقیم نیروی مولد برای یک تغییر بنیادین دانست.

 

تجربه به ما می‌آموزد که کنش‌های سیاسی- مدنی دانشجویان با سازماندهی‌های حداقلی و یا حتی بدون سازماندهی شکل گرفته‌اند.

 

دانشجویان و جوانان، بنا بر آگاهی و نیازهای‌شان نقش کاتالیزور را در یک جنبش بازی می‌کنند. افزون بر این، زنان، همجنسگرایان، کارگران و دیگر اقشار تعیین‌کننده در مناسبات تولیدی، مبارزه‌ی خود را با شکل‌های خاص قدرت و محدودیت‌هایی که به آنها وارد شده آغاز می‌کنند.

 

در همین زمینه، همبستگی‌ای خودیافته در میان گروه‌ها شکل می‌گیرد؛ همبستگی نه از بحر تامین منافع خاص ملی یا طبقاتی، بلکه در جهت احقاق نیازها و ارزش‌های سرکوب‌شدگان. ایجاد یک ارتباط متقابل در بین این گروه‌ها، مبارزات را به سمت یک خواست جمعی خواهد برد.

 

نبرد، نبردی برای زندگی است. زندگی کردن نه در جایگاه حاکم یا برده، بلکه زندگی در جایگاه برابر انسانی.

 

تمام مبارزات نامبرده با وجود تنوع مطالباتی و ارزش‌های درونی‌ای که بین آنها وجود دارد، در مبارزه با نهادهای قدرت سهیم هستند. چنین فرایندی با هرگونه اقدامی برای بازتولید قدرت قبلی که این‌بار با رهبران جدید معرفی می‌شود ناسازگار است.

 

از آنجا که این نبرد از نیاز به آزادی و رهایی بشر نشئت می‌گیرد، نسبت به پذیرفتن هر رهبر سیاسی محتاط است و جایگاه اصلی رویارویی با قدرت را نه در واحدهای فراگیری چون احزاب یا طبقات، بلکه در گروه های کوچک و متنوع (که استقلال و انعطاف از شاخص‌های برجسته‌ی آن هستند) ارزیابی و سازماندهی می‌کند.

 

همواره گروه‌ها و نهادهایی با ادعای نمایندگی از جنبش مردمی وجود خواهند داشت که از سخنگو بودن دیگران شغلی برای خود می‌تراشند تا دست آخر در تقسیم و توزیع قدرت نوین سهیم باشند، اما چنین رویکردی نه تنها به یک تغییر بنیادین نمی‌انجامد، بلکه به‌واسطه‌ی آن نظم حاکم پیشین را بازسازی می‌کند و نتیجه‌ای جز یک سرکوب دوگانه ندارد. یک حرکت تحول‌خواهانه، تنها زمانی تبدیل به یک جنبش معتبر تاریخی خواهد شد که بیانگر «خواست جمعی» توده‌ی مردم باشد.

 

رابطه‌ی حاکمیت و قانون

 

اعتراضاتی که بعد از دهمین انتخابات ریاست جمهوری شکل گرفت، به‌سرعت تبدیل به جنبشی شد که وضعیت موجود را نمی‌پذیرفت. در این زمینه البته لازم است که بین اپوزیسیون به‌عنوان یک کنش نمادین و اپوزیسیون به‌عنوان نیروی مقاومت تفکیک قائل شد.

 

برخی ازکنشگران سیاسی با اعلان ترس از این که در صورت رو در رویی با نظام، در جامعه هرج و مرج، جنگ داخلی، آشوب و بحران اقتصادی شکل می‌گیرد، هرگونه نقد ریشه‌ای از نظام را یک تابو تلقی می‌کنند.

 

آنها بر این باورند که نظام حاکم، اگرچه یک نظام مطلوب نیست ولی با خودداری از نقد ریشه‌ای آن می‌توان از بروز فاجعه جلوگیری کرد. بنابراین طرح خواست‌ها و مطالبات جنبش اعتراضی، فقط و فقط در در مرزهای قانونی، عقلانی فرض خواهند شد. هرچند که این قوانین واپسگرا باشند.

 

با این حساب حتی مشروعیت یک دیکتاتوری نظامی قابل توجیه است. تا زمانی که مافیای اقتصادی، تجارت و بازتولید مناسبات نابرابر اقتصادی ممکن باشد، حتی جنایت علیه بشریت، ترورهای سیستماتیک و یا نسل‌کشی نیز دیگر دلایل کافی برای رویاویی بنیادین با یک نظام سیاسی نخواهند بود.

 

مسلماً در هیچ قانون اساسی‌ای فضایی وجود نخواهد داشت که مشروعیت یا قانونی بودن یک حکومت را به چالش بکشد. برعکس در چنین شرایطی، قانون و نظام کیفری آشکارترین شکل قدرت، به‌عنوان «نهاد قدرت» را ارائه می‌کند. بنابراین ارجاع به قانونی که شرایط سرکوب را برای افراد جامعه فراهم کرده بی‌معنا خواهد بود.

 

در اعتراضات، نظام کیفری و ساختار قانونی حکومت به همان اندازه باید مورد هدف قرار گیرد که ساختار اقتصادی ارتش و شکل‌های دیگر آن مورد هدف قرار می‌گیرند.

 

قانون محدوده‌ای است که عبورناپذیری‌اش با عبور از آن آشکار می‌شود. بنابراین نظام سلطه‌ی نوین را نمی‌توان به این پیش‌فرض تقلیل داد که به‌واسطه‌ی آن منافع اقتصادی طبقه‌ی حاکم از طریق کنترل سیاسی- نظامی تامین شود. بلکه باید یک شبکه‌ی پیچیده از مناسبات و روابط را در نظر داشت که به واسطه‌ی آن قدرت بازتولید می‌شود.

 

هر نظام سیاسی حاکم در بردارنده‌ی ساختارهای منسجم اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است. نظام سیاسی در ایران به‌عنوان یک دیکتاتوری مذهبی، نهادهای منسجمی را برای هر یک از این ساختارها تعریف کرده است. اقتصاد بازار درهم تنیده با مافیای دولتی- نظامی ساختار اقتصادی را شکل می‌دهد.

 

مسجد و آخوند به‌عنوان گسترده‌ترین شبکه‌ی اجتماعی در کشور، نظام حاکم را در دوردست‌ترین نقاط کشور نمایندگی می‌کنند.

 

افزون بر این سیستم ایدئولوژیک مذهبی حاکم در گستره ی فرهنگی از حوزه‌ی علمیه و ارگان‌های وابسته به آن بهره می‌برد. برای مقابله با این نهادهای قدرت، نیاز به سازماندهی، گسترش و تقویت نهادهای سرکوب شده‌ی جایگزین در اعماق جامعه‌ی مدنی ا‌ست.

 

در این راستا می‌توان به سازمان‌یابی طبقه‌ی فرودست و کارگر، روشنفکران و نهاد دانشگاه اشاره کرد.

 

زبان مقاومت

 

همان‌طور که اشاره شد، زمانی که اپوزیسیون زبان مقاومت خود را شکل دهد از طرف نظام و شبکه‌های قدرتش متهم به آن می‌شود که ادبیاتش در چهارچوب قانون و نظم حاکم نمی‌گنجد. ادبیات مقاومت این سئوال را وارد حوزه‌ی عمومی می‌کند که ما با توجه به پتانسیل‌های در دسترس و موجود چگونه می‌توانیم زندگی کنیم؟ با در نظر گرفتن این پرسش، امر سیاسی وارد حوزه‌ی عمومی و ارتباطی می‌شود.

 

گفتمان غالب از ابتدا نسبت به ادبیات اپوزیسیون تبعیض قایل می‌شود و از منافع نظام دفاع می‌کند. بی‌درنگ پاسخ به زبان مقاومت، برخورد لجام گسیخته‌ی پلیس، دادگاه‌های فرمایشی و سرکوب بی‌رحمانه‌ی آن خواهد بود. در این رابطه، مفهوم قدرت، وجود نابرابری در قدرت و کشاکش‌هایش مورد بحث است. اعمال خشونت عریان و نهادینه علیه نیروی مقاومت، چشم‌انداز تغییر بنیادین در بین توده‌ی مردم را کاهش می‌دهد.

 

برای پایه‌ریزی یک جامعه‌ی بدون خشونت، نیاز به کوشش برای گذار به برهه‌ای از تاریخ است که در آن خشونت به بند کشیده شود.

 

هیچ‌گاه قدرت به‌صورت مطلق در دست شخص خاص یا طبقه‌ای خاص قرار نمی‌گیرد. زمانی که اعتراض شکل می‌گیرد، مردم به خیابان‌ها می‌آیند و دست به اعتصاب می‌زنند، درواقع سرکوب‌شدگان با کنش خود، قدرت گفتمانی را به سود خود غصب می‌کنند.

 

در شرایطی که مقاومت جلودار عواقب ویرانگر انفعال مدنی در مقابل یک نظام واپسگرا و سرکوب‌گر شود، روزنه‌های تغییر به‌صورت تدریجی آشکار می‌شود.

منبع : سایت رادیو زمانه

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©