حسين روحانى:
مبارزى درهم شكسته،
قربانى شكنجه و
ضعف
تراب حقشناس
شنبه ، ۸ مهر
۱۳۹۱؛ ۲۹ سپتامبر
۲۰۱۲
پيرامون كتاب
"سازمان مجاهدين
خلق ايران نوشته
حسين روحانى"
از انتشارات
مركز اسناد انقلاب
اسلامى، تهران
۱۳۸۴
۱
حسين روحانى:
مبارزى درهم شكسته،
قربانى شكنجه و
ضعف
شمه اى دربارهء
نويسندهء كتاب
پيش از دستگيرى:
رفيق پيشين من
حسين احمدى روحانى
كه قريب
بيست سال سخت ترين
دوران هاى مبارزه
با رژيم هاى شاه
و خمينى
را با اراده اى
استوار و با شجاعتى
چشمگير طى كرد
و در هر سه دوره از فعاليت
سياسى و انقلابى
اش (مجاهدين، مجاهدين
م. ل.، پيكار) به خاطر
شايستگى هايش،
در رهبرى تشكيلات
قرار داشت، زمانى
كه در ۱۴ بهمن سال
۱۳۶۰ به چنگ جلادان
رژيم سرمايه و
دين افتاد با امتحانى
سهمناك و كمرشكن
رو به رو شد و وقتى
زير فشار فوق العاده
و كينه توزانهء
ويژه قرار گرفت
اراده اش درهم
شكست و شايد بدون
اراده و اختيار
حرف هايى زد و كارهايى
كرد كه تمام عمر
به صورت فردى و
سازمانى با آن
ها جنگيده بود.
اينكه اين وارونگى
چگونه و طى چه فرايند
شومى رخ مى دهد
آنقدر پيچيده و
نسبت به اين يا
آن فرد و شرايط
معين فرق مى كند
كه راه را بر داورى
عادلانه مى بندد.
اما صورت مسئله
داراى دو جنبهء
شخصى و اجتماعى
ست كه هر دو را بايد
به ديده گرفت. از
نظر شخصى، مسير
زندگى هرچقدر هم
كه تلخ يا شيرين
باشد با مرگ به
پايان مى رسد،
حال آنكه از نظر
اجتماعى، مسيرى
كه فرد در زندگى
پيموده مى تواند
در ابعاد گوناگون
ادامه يابد و به
نفى يا اثبات تأثير
گذار باشد. اين
است دليل و ضرورت
پرداختن به زندگى
كم نظير و پر فراز
و فرود او.
بارى، در اوايل
دهه چهل در رفت
و آمد به دانشكده
كشاورزى كرج بود
كه با او آشنا شدم.
هر دو در انجمن
اسلامى دانشجويان
فعاليت داشتيم.
يادم نيست كه تا
چه اندازه در نهضت
آزادى فعال بود.
محمد حنيف نژاد
كه مسؤول انجمن
و نيز نهضت آزادى
و جبهه ملى در اين
دانشكده بود روى
حسين روحانى حساب
مى كرد: خوش فكر
بود، صادق بود
و مهمتر اينكه
جدى و پيگير بود.
از دانشكده كشاورزى
در رشته آب شناسى
فارغ التحصيل شد.
پس از گذراندن
يك سال و نيم نظام
وظيفه، در همدان
كار گرفت. بعد به
تهران آمد و در
امير آباد يك دفتر
مهندسى داير كرد
و هم زمان در رشته
فوق ليسانس آب
شناسى در دانشكده
فنى دانشگاه تهران
به ادامهء تحصيل
پرداخت. از نيمهء
دههء چهل عضو مجاهدين
بود. تا آنجا كه
مى دانم از همان
ابتدا كارآيى چشمگيرى
در زمينه آموزش
از خود نشان مى
داد. از آنجا كه
جمع مجاهدين هنوز
ايدئولوژى مدوّنى
نداشت و نمى توانست
برآنچه به ايدئولوژى
هاى حاضر و آماده
چه اسلامى و چه
ماركسيستى تكيه
كند ناگزير خود
دامن همت به كمر
زد تا بدون تعصب،
از عقايد موجود،
چه سنتى و چه مدرن،
براى خويش ايدئولوژى
تدوين كند. مجاهدين
نه فرهنگ اسلامى
را نفى كردند و
نه به دست آوردهاى
علمى و تجارب مبارزاتى
عصر مدرن بى اعتنا
ماندند. مسئله
عمدهء مجاهدين
مبارزه با رژيمى
بود كه ديگر قابل
تحمل نبود. تجربه
عينى خود آنها
در سال هاى
۱۳۳۹ تا ۴۲، شكست
ايده هاى رفرميستى
و پارلمانى (جبههء
ملى، نهضت آزادى،
حزب توده و روحانيون)
را آشكار كرده
بود. پاسخى كه مجاهدين
در آن شرايط تاريخى
و در محدوده امكانات
طبقاتى خود در
جست و جويش بودند
راه حلى انقلابى
و متكى بر بسيج
توده اى بود. ايدئولوژى
مجاهدين بايد به
چنين راه حلى قوام
مى بخشيد. تلفيق
جنبه هايى از آنچه
برداشت مترقيانه
از اسلام تصور
مى شد (و مى توانست
پلى بين درك برخى
روشنفكران از مسائل
جامعه و نياز سياسى
و اجتماعى توده
ها باشد) با جنبه
هايى از درك نسبى
كه از گنجينه تئوريك
و عملى ماركسيسم
داشتيم ايدئولوژى
موزاييك مانندِ
مجاهدين را پديد
آورد؛ كارى كه
هم ابتكارى بود،
هم دشوار. درك فروتنانه
مجاهدين از خويش
مانع از آن نبود
كه آنها به چنين
پروژه اى (كه من
در برخورد با جنبش
هاى ديگر منطقه
و حتى "يزدان شناسى
رهايى بخش" در آمريكاى
لاتين نديده ام)
بپردازند و تا
سرحد جان، با صداقت
هر چه تمامتر در
تحقق اش بكوشند؛
صداقتى كه وقتى
تجربه مبارزاتى
آن ها ناكارآمدى
اش را نشان داد
توانست غالب آنان
را به نقد آن ايدئولوژى
رهنمون شود. وسعت
نظر و سعه صدرى
را كه مجاهدين
در برخورد به ايده
هاى گوناگون و
حتى متناقض از
خود نشان مى دادند
من تا كنون در جاى
ديگرى نديده ام.
معماى مجاهدين
اين بود كه نه ماترياليست
بودند نه به معناى
سنتى كلمه مذهبى
و در عين حال هر
دو. تعبير رفيق
مسعود احمدزاده
در زندان در سال
۱۳۵۰ در باره مجاهدين
بسيار گويا ست.
او پس از آشنايى
با ايده هاى مجاهدين
زندانى به اين
نتيجه رسيده بود
كه اين گروه داراى
هسته ماترياليستى
ست و به زودى پوسته
ايده آليستى خود
را خواهد شكست.
بارى، در بسييارى
ار تحولات فكرى
و اجتماعى، گذار
از يك مرحلهء دوگانه،
تلفيقى يا التقاطى
امرى ست عادى،
طبيعى و شايد ناگزير.
حسين روحانى
در دوره اول مجاهدين
در جمع كسانى بود
كه براى تدوين
ايدئولوژى كار
مى كردند. در اين
جمع كه محمد حنيف
نژاد مسئوليت آن
را به عهده داشت،
على ميهن دوست
و بعدتر مسعود
رجوى نيز شركت
داشتند. اين جمع
سه سند آموزشى
در داخل سازمان
منتشر كرد كه عبارتند
از كتاب هاى: شناخت،
تكامل و راه انبيا.
در هر سه سند "موزاييكى"
كه به آن اشاره
كرديم به وضوح
ديده مى شود. طى
شش سال يعنى دست
كم از ۱۳۴۴ تا
۵۰ كه مجاهدين
به فعاليت نظرى،
تشكيلاتى و آموزش
سياسى پرداختند
حسين روحانى در
كليه عرصه ها فعال
بود. در اداره كلاس
هاى آموزشى تئوريك
و عملى، در عضوگيرى
(نمونه اش عضوگيرى
مسعود رجوى)، در
امكان سازى و غيره.
در ۱۳۴۸ وقتى قرار
شد در تدارك فعاليت
هاى آينده، جمعى
از اعضاى سازمان
براى آموزش نظامى
به فلسطين بروند،
او بود كه براى
تماس با نماينده
سازمان آزاديبخش
فلسطين به فرانسه
رفت تا با محمود
همشرى، نخستين
نماينده اين سازمان
در اين كشور، موضوع
آموزش نظامى جمعى
از مجاهدين را
در پايگاه هاى
فلسطينى در ميان
بگذارد. از آنجا
كه سازمان ما بنا
به ضرورت مخفى
كارى، نمى توانست
از طريق شخصيت
يا جريانى علنى
خود را به فلسطينى
ها معرفى و اعتمادشان
را جلب كند، جوابى
كه از ياسر عرفات
به نماينده شان
در پاريس رسيد
اين بود: "اعتماد
لازم را به دست
آوريد، از آموزش
اين گروه ايرانى
در پايگاه استقبال
مى كنيم". اين تماس
عملا مشكل ما را
حل نكرد. ناگزير
از طريق مبارزان
فلسطينى در شيخ
نشين هاى خليج
(كه هنوز مناطقى
مستقل نبوده، مستعمره
انگليس محسوب مى
شدند) اقدام شد
و اين بار تماس
به ثمر رسيد و براساس
آن چندين نفر به
پايگاه هاى فلسطينى
در اردن اعزام
شدند (اصغر بديع
زادگان، على بهپور،
رسول مشكين فام،
فتح الله ارژنگ
خامنه يى، مسعود
رجوى، محمد بازرگانى،
محمد سيدى كاشانى،
رضا رضائى و من).
دسته دوم از رفقاى
ما كه در تابستان
۱۳۴۹ براى فراگيرى
آموزشهاى رزمى
عازم پايگاههاى
فلسطينى در اردن
بودند، به خاطر
عدم رعايت دقيق
برخى مسائل امنيتى
و محمل سازى، در
شيخ نشين دبى مورد
سوء ظن پليس قرار
گرفته به زندان
افتادند. عملياتى
براى رهايى آن
رفقاى زندانى كه
۶ نفر مى شدند در
دستور قرار گرفت.
حسين روحانى و
دو عضو ديگر تشكيلات
ماموريت ياقتند
تا براى نجات دستگير
شدگان و يا حد اقل
پيشگيرى از تحويل
آنها به ايران،
راهكارهايى را
جستجو كرده، اقدامات
لازم را به عمل
آورند. حسين روحانى
در ظرف چند روز
شركت مهندسى خود
را فروخت و همه
پول آن را در اختيار
سازمان قرار داد
تا در تأمين هزينهء
سفر به دبى، اقامت
در آنجا و مخارج
لازم براى آزاد
سازى زندانيان
كمك كند. سرانجام
هواپيماى دو موتوره
ايرانى كه قرار
بود آنها را به
ايران تحويل دهد
توسط سه نفر از
مبارزان سازمان
با نقشه اى دقيق
و جسورانه ربوده
شد و در بغداد به
زمين نشست. اين
يك عمليات نظامى
اضطرارى بود كه
چند ماه پيش از
عمليات نظامى سياهكل
(۱۹ بهمن ۱۳۴۹) صورت
گرفت. فرماندهى
اين عمليات رها
سازى با حسين روحانى
بود. دو نفر ديگر
شهيد رسول مشكين
فام و محمد صادق
دربندى بودند.
در تدارك اين عمليات
موفق، حسين روحانى
چند بار براى آزمايش
بين مناطق خليج
سفر كرد و امكانات
موجود را دقيقا
سنجيد.
دولت عراق شش
زندانى دبى و سه
نفر ربايندهء هواپيما
را زندانى كرد
و مورد شكنجه قرار
داد. حسين روحانى
كه مسؤوليت تشكيلاتى
گروه را به عهده
داشت نيز سخت آزار
ديد و زمانى كه
به اجبار مورد
جراحى روده قرار
گرفت آنقدر نسبت
به معالجه او سهل
انگارى شد كه پس
از آزادى از زندان
و انتقال به خارج
از عراق، ناگزير
دو باره عمل جراحى
تكرار شد و پيامدهاى
آن تا سال ها باقى
بود. حسين روحانى
تا سال ۱۳۵۴ بنا
به انتخاب ما (چند
تن از اعضاى سازمان)
كه در خارج براى
فعاليت هاى پشت
جبهه اى باقى مانده
بوديم مسؤوليت
بخش خارج از كشور
سازمان را به عهده
داشت. اين فعاليت
ها بسيار متنوع
بود از فعاليت
تبليغى در مطبوعات
فارسى خارج گرفته
تا اداره متناوب
چند راديو و ارتباطات
سياسى و تبليغى
در منطقه و عمليات
آموزش نظامى و
تداركاتى براى
داخل و غيره. در
جريان همين دوره
است كه ملاقات
با خمينى در نجف
صورت گرفت كه شرح
آن در مصاحبه با
نشريه پيكار آمده
است. رك به:
http://peykarandeesh.org/articles/642-pepykarkhomeini.html
چنان كه درمقاله
"عليرضا سپاسى:
يادى از رفيق" گفتيم،
سپاسى در زمستان
سال ۱۳۵۳ براى
بررسى و هماهنگ
كردن بخش خارج
و داخل سازمان
به خارج آمد. حسين
روحانى كه ابتدا
با طرح تحولات
ايدئولوژيك وتشكيلاتى
سازمان، به اين
دليل كه او را به
عنوان عضو مركزى
در جريان نگذاشته
بودند، ناراضى
بود به تدريج ضمن
قرار گرفتن در
جريان تحولات داخل
در سال ۱۳۵۴ تغيير ايدئولوژى
را پذيرفت و بنا
به دستور سازمانى
به ايران رفت. پس
از چند ماه براى
انجام ماموريت
سازمانى به خارج
برگشت و سريعا
باز به ايران رفت.
رفت و آمد با گذرنامه
جعلى از فرودگاه
مهر آباد كه در
كنترل شديد ساواك
قرار داشت كار
مخاطره آميزى بود
به ويژه براى فردى
مثل روحانى كه
خود شديدا تحت
پيگرد بود. چنين
كارى در سال
۱۳۵۴ شجاعتى چشمگير
لازم داشت كه او
به خوبى از عهده
آن برآمد. جالب
اينكه در تهران،
زمانى تماس او
با رفقاى داخل
قطع شده بود و مهلت
اقامت اش به عنوان
يك فرد خارجى به
سر مى آمده لذا
خود به اداره پليس
مراجعه كرده، با
خونسردى تمام توانسته
بود اقامت خود
را تمديد كند. از
سال ۱۳۵۴ تا
۵۷ در كليه فعاليت
هاى سازمانى از
آموزش گرفته تا
كار در كارخانه
و حل مسائل امنيتى
و انتقاد و انتقاد
از خود جمعى شركت
داشت. در بحث مربوط
به نقد مشى مسلحانه
چريكى پيش قدم
بود و جزوه اى تحت
عنوان "دوآليسم
سياسى" نوشت، مبنى
بر اينكه دوآليسم
فلسفى را در
۱۳۵۴ با پذيرش
ماركسيسم و طرد
اعتقاد مذهبى،
پشت سر گذاشتيم
و اكنون نوبت نقد
مشى جدا از تودهء
چريكى ست كه به
نفع فعاليت انقلابى
در رابطه با طبقه
كارگر كنار گذارده
شود. اين بحث ابتدا
مورد انتقاد مركزيت
سازمان واقع شد
و خودش (روحانى)
آن را پس گرفت اما
بعدا در سال
۱۳۵۶ مجددا در
سازمان مطرح شد
و با عمق و تكاملى
كه يافت، سرانجام
به صورت موضع سازمانى
درآمد (اعلاميه
اسفند ۱۳۵۶ در
نقد مشى مسلحانه
جدا از توده).
http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/PayamEsfand1356.pdf
او در تابستان
۱۳۵۷ همراه با
چند رفيق ديگر
به نمايندگى از
شوراى مسؤولين
داخل، در نشست
هايى كه در پاريس
تشكيل شد شركت
داشت تا درباره
وضعيت سازمان و
نقد و بررسى عملكرد
رهبرى از ۵۲ تا
۵۷ بحث و
تصميم گيرى شود.
رفيق شهرام و ديگر
مسؤولين سابق در
اين نشست ها شركت
داشتند (رك. اعلاميه
مهر ماه 1357).
http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/etelaiyeh-1357.html
حسين روحانى
دوباره همچون بقيه
رفقا چند ماه قبل
از انقلاب، از
راه غير قانونى
به ايران بازگشت.
در تشكيل سازمان
پيكار (واعلام
نام آن در ۱۶ آذر
1357).
http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/Piesh-besuye-tashkile-Hastehaye-mosalah.pdf
در سروسامان
دادن به وضعيت
نا آرام و پر از
ابهام سازمان در
آن مقطع، در كوشش
هاى تئوريك براى
ارزيابى از موقعيت
انقلابى و تغيير
بنيادينى كه مى
بايست در استراتژى
و تاكتيك سازمان
از مشى مسلحانه
چريكى به فعاليت
كارگرى و كمونيستى
رخ دهد، در مشاركت
محدود و ممكنى
كه سازمان مى توانست
در حوادث انقلاب
داشته باشد همه
جا حضور داشت. هنگام
تصرف ساختمان تلويزيون
ايران همراه با
انقلابيون بوده
و بيانيه سازمان
پيكار در حمايت
از انقلاب مردم،
كه از نخستين بيانيه
هايى ست كه از تلويزيون
قرائت شده، به
قلم اوست. او در
كنگره اول سازمان
در اسفند ۵۷ و نيز
در كنگره دوم،
در مرداد ۵۹ به
عنوان عضو مركزى
سازمان انتخاب
شد. اسناد متعدد
سازمانى كه پس
از بحث و بررسى
در مركزيت تصويب
شده نوشته يا به
پيشنهاد اوست.
آخرين پيشنهاد
او "سازماندهى و وظايف هسته
هاى وابسته" (پيكار
۱۱۸ و "هسته هاى
وابسته و مخفى
كارى" در پيكار
۱۲۴) در شرايط بحرانى
سال ۶۰ بود به اين
اميد كه اين تاكتيك
تشكيلاتى بتواند
از انتقال تعقيب
پليس از يك شاخه
به شاخه ديگر سازمان
جلوگيرى كند. اين
پيشنهاد با مخالفت
برخى از رفقا روبرو
شد و پيشنهاد دهنده
به انحلال طلبى
متهم گرديد. بر
عكس، طرح تظاهرات
موضعى پيش كشيده
شد و به ويژه از
رهگذر اين طرح
نابجاى اخير خسارت
هاى جانى فراوانى
به سازمان وارد
آمد. شك نيست
او نيز مثل هر كس
ديگر در چارچوب
درك و موقعيتى
كه در آن شرايط
تاريخى معين داشت
با ضعف و انحراف
نيز همراه بود
و طبعا مورد انتقاد
رفقاى ديگر قرار
مى گرفت. ضعف و انحراف
در مركزيت طبعا
به سياست و عملكرد
سازمان سرايت مى
كرد و زيان هنگفت
به بار مى آورد.
مهمترين انتقادى
كه به او وارد مى
شد يكى تزلزل در
تصميم گيرى و عوض
كردن سريع موضع
بود آنجا كه طرف
مقابل اكثريت داشت
يا زياد فشار مى
آورد. اين مسئله
مشخصا در رابطه
با بيانيه منتشر
شده در پيكار
۱۱۰ (مبنى بر اينكه
سازمان در تاكتيك
خود لبه تيز حمله
را بيشتر متوجه
حزب جمهورى اسلامى
كند تا ليبرال
ها) خود را نشان
داد. انتقاد ديگر
نوعى بوروكراتيسم
بود كه وقتى سخن
يا موضعى با فرم
تعيين شده انطباق
نداشت نرمشى از
خود نشان نمى داد.
در هر حال هيچ مسؤول
تشكيلاتى در هيچ
كجا وجود ندارد
كه بر او انتقادى
نباشد اما در شرايط
بحرانى كه پيكار
در سال ۶۰ با آن
روبرو بود (بحرانى
كه نمى توان آن
را صرفا تشكيلاتى
يا تنها ناشى از
ضربات پياپى و
كينه توزانه رژيم
بر اين سازمان
دانست، بلكه بازتابى
از بحران جنبش
كمونيستى نيز در
آن هست) باعث شد
كه اين رفيق به
رغم بار مسئوليت
سنگينى كه بر دوش
داشت به نحوى بسيار
تاسف بار در معرض
تحقير برخى از
فعالين سازمان
كه تحت مسؤوليتش
بودند قرار بگيرد
و او را پيش از آنكه
به چنگ پليس افتد
از نظر روحى تضعيف
كند. آخرين بارى
كه او را ديدم چند
روز قبل از دستگيرى
اش بود، بسيار
نگران حفظ سازمان
بودم. به او گفتم
"جان شما و جان
سازمان" گفت: "متاسفانه
كارى نمى شود كرد.
تشكيلات دارد از
هم مى پاشد". همان
موقع به يادم افتاد
كه چطور رفيق جوانى
مثل ارژنگ رحيم
زاده كه به او انتقاد
داشت، حاضر نشد
سر قرار او برود!
يا زمانى كه در
آن شرايط امنيتى
سخت، ناگزير شده
بود شبانه از خانه
يكى از هواداران
خارج شود زيرا
صاحبخانه كه به
صف انشعابى"جناح
انقلابى" پيوسته
بوده، با بهانه
اى دروغين به روحانى
وانمود مى كند
كه خانه لو رفته و بنابر اين
ديگر او بايد آنجا
را ترك كند! تصور
كنيد كه چنين آدمى
ساعت ۱۰ شب به خانه
يكى از رفقا تلفن
مى كند تا ببيند
جايى براى او هست
يا نه و او هم از
پذيرفتنش سر باز
مى زند. روحانى
ناگزير به خانه
مادرش (گويا در
تهران پارس) مى
رود كه البته به
هيچ رو امن نبوده
است. فرداى آن روز
خودش در جنوب شهر
تهران با اين محمل
كه تازه از مشهد
آمده و كارش خطاطى
ست اتاقكى اجاره
مى كند و چند روز
براى آنكه اطمينان
صاحب خانه را جلب
كند مادرش را به
آنجا مى برد. چند
روز بعد بر خلاف
روال رعايت مسائل
امنيتى و از آنجا
كه برخى ديگر از
مسؤولين سازمان
جايى براى پناه
گرفتن نداشتند
به خانه او مى روند.
در چنين وضعى است
كه چند نفر از جمله
سپاسى در اين خانه
دستگير مى شوند.
من اين رنج را هميشه
با خود داشته ام
كه دو تن از رفقاى
مركزيت ما در آن
روزهاى جهنمى سال
۶۰ آنقدر بى پناه
باشند كه شب را
در يك وانت در گوشه
اى از ميدان آزادى
بگذرانند.
۲
كتاب در چه شرايطى
نوشته شده؟
حسين روحانى
همراه چند تن ديگر
از مسؤولين سازمان
در ۱۴ بهمن ماه
۱۳۶۰ دستگير مى
شود و طبعا و همان
گونه كه شاهدان
عينى هم گواهى
داده اند ضربات
شلاق بر او فرو
مى بارد. نبرد مقاومت
يا تسليم از همين
لحظه است كه آغاز
مى شود. به درستى
نمى دانيم كه بر
او چه گذشته است
كه پس از بيست سال
مبارزه كه درست
در نقطه مقابل
ايدئولوژى و نظام
جمهورى اسلامى
بوده اين چنين
در هم مى شكند و
از اوج به حضيض
مى افتد. من تا كنون
به رغم كنكاش هاى
گسترده نتوانسته
ام سقوطى تا اين
حد را درك كنم. تصورهاى
كودكانه اى را
كه برخى داشتند
دائر بر اينكه
چون فلان نظر را
داشته (يا نداشته)
چنين شده، نمى
شود به حساب آورد.
عوامل متعدد از
جمله شيوه هاى
وحشيانه شكنجه
كه ويژه جمهورى
اسلامى ست و به
خصوص روى او اعمال
شده، نوميدى و
سرخوردگى او در
شرايط بحرانى سازمان
پيكار، توده اى
نبودن جنبش، شخصيت
او (كه به نحوى متضاد،
گاه تزلزل داشت
و گاه يكدندگى) و عوامل گوناگون
فردى و اجتماعى
ديگر ... هيچ كدام
نتوانسته است براى
من اين وارونگى
معيارها را در
وجود او طى دو سه
ماه توضيح دهد.
گفتنى ست كه او
در همين وارونگى
هم ثبات دائمى
ندارد و اگر گاه
چون موم در دست
جلاد است، گاه
از خود برخوردى
متضاد با آن نشان
مى دهد. به عنوان
نمونه، يكى از
رفقا كه در سال
۶۱ همزمان با حسين
روحانى در زندان
اوين بوده در گزارشى
كه كسان ديگرى
هم روايت كرده
اند مى گويد:
"...
كم كم
زمزمه هايى مى
شد كه حسين روحانى
از مركزيت پيكار
مصاحبه كرده است
و قرار است به حسينيه
بيايد. برايمان
اين يك شوك بود
و باور نكردنى.
احساس عظيم سرافكندگى
داشتم. هر كسى به
يك نوع نسبت به
اين مسئله عكس
العمل نشان مى
داد. تا آنكه گفتند
امشب در حسينيه
سخنرانى خواهد
كرد. تواب ها خوشحال
بودند و به اتاق
ها آماده باش مى
دادند كه زندانيان
براى رفتن لباس
بپوشند. به حسينيه
رفتيم. آن شب جمعيت
بسيارى آمده بودند.
ظاهرا لاجوردى
[جلسه ى] آن شب را
بزرگترين فتح خود
مى دانست و مى خواست
شكست و درماندگى
و بى هويتى و بى
آرمانى را به همگان
[تحميل] كند. حسين
روحانى روى صندلى
نشسته بود. درست
چند روز قبل از
دستگيرى ام ديده
بودمش.... شكى نداشتم
كه خودش بود. وقتى
به پاهايش نگاه
كردم ديدم كه كفش
به پا ندارد و پابرهنه
است. اين علامت
شكنجه بود و اينكه
داوطلبانه اين
كار را نمى كند.
[ابتدا] لاجوردى
به بالاى سن رفت
و او را معرفى كرد
و گفت ببينيد حال
و روز رهبرانتان
را و كسانى كه امثال
مسعود رجوى از
آن ها درس مى گرفتند.
روحانى مقدارى
صحبت كرد و در رابطه
با ضد امپرياليست
بودن رژيم داد
سخن داد و اينكه
در برآورد و ارزيابى
ها اشتباهات زيادى
صورت گرفته است
و همه بايد برگرديم
به دامان پرعطوفت
اين رژيم. شنيدن
اين حرف ها برايمان
جانكاه بود ولى
خيلى سريع همه
از نحوهء استدلال
و برخوردش پى مى
بردند كه اين حرف
ها حاصل كابل و
شلاق است نه از
اعتقادش. بعد از
مدتى لاجوردى دوباره
به بالاى سكو رفت
و با خنده كثيفش
گفت اگر كسى حرفى
دارد بزند يا آنكه
نظرى نسبت به صحبت
هاى حسين روحانى
دارد [بگويد]. از
قسمت زنان يك نفر
گفت كه مى خواهد
حرف بزند. لاجوردى
به خيال اين كه
يك نفر از هواداران
سابق و تواب كنونى
قصد هتاكى به روحانى
دارد از او دعوت
كرد كه بيايد و
خودش را معرفى
كند و حرف بزند.
او منيژه هدايى
از كادرهاى سازمان
پيكار بود. ابتدا
گفت كه خود مصاحبه
كرده است و ذكر
كرد كه علتش شكنجه
بوده و تمام حرف
ها را به زور و اجبار
زده است و ديگر
آنكه همسرش مسعود
جيگاره اى نيز
در مصاحبه اش مواضع
سازمان پيكار را
[دربرابر] رژيم
تأييد كرده است
و خودش نيز همين
نظرات را دارد.
سپس به حسين روحانى
اشاره كرد كه عليرغم
نام بزرگش در تشكيلات،
[متعلق] به يك جريان
راست و سازشكار
بوده است و هيچگاه
از خود نظرى نداشته
و ملعبهء دست اين
و آن بوده و بنابراين
تعجبى ندارد كه
الان بيايد و از
گذشته اش اظهار
ندامت كند. او گفت
اين رژيم يك رژيم
سرمايه دارى است
و استثمار و كشتار
جزئى از وجودش
است. ناگهان جنب
و جوشى بين همه
ايجاد شد و يك مسئله
براى زندانيان
روشن شد كه مصاحبه
ها از چه نوع است.
در اين بين لاجوردى
كه ناراحت شده
بود از روحانى
سؤال كرد كه چه
نظرى دارد. او گفت
كه همه حرف ها را
به علت شكنجه فراوان
و فشار زياد مجبور
به گفتن شده است
و تمام مواضع سازمان
پيكار را در رابطه
با رژيم تأييد
مى كند و گفت حاضر
است نسبت به اين
موضوع در همين
جا وارد بحث شود.
جنب و جوشى از تمام
زندانيان برخاست
و همهمه در گرفت.
لاجوردى با عصبانيت
گفت: "منافقيد،
همه تون منافقيد.
قتل همه تون واجب
است" و گفت بسيار
خوب، در اينجا
بحث خواهيم داشت
و منيژه را تحت
فشار قرار داد
كه در رابطه با
فلسفه و اسلام
و ماركسيسم حرف
بزند. او قبول نكرد
و گفت راجع به اقتصاد
صحبت خواهد كرد
و بحث فلسفه را
به عهده حسين روحانى
گذاشت. شب بعد هم
اين قضيه ادامه
داشت و بحث هايى
در رابطه با نگرش
اسلام به زن، ارث
و تعبير جمهورى
اسلامى از آن (اسلام)
و خيلى از حرف هاى
ديگر، كه در اين
بين برخورد شوهر
به زن در قرآن از
طرف حسين روحانى
نقد شد كه چرا شوهر
بايد حق داشته
باشد زنش را بزند.
لاجوردى گفت منظور
زدن با شاخهء ريحان
است كه باعث خنده
و مسخره حضار شد.
يك واقعيت روشن
بود كه لاجوردى
رودست خورده بود.
براى خودم بشخصه
اسطوره حسين روحانى
مرده بود وليكن
تلاش آخرينش برايم
ارزنده بود. كار
به جايى كشيده
بود كه لاجوردى
و دستيارش كه آخوندى
از قم بود تاب جوابگويى
نداشتند و به اينجا
و آنجا مى زدند.
در آخر لاجوردى
با لحن تهديد آميزى
گفت شب بعد هم اميدوارم
همين حرف ها را
بزنى. البته شب
بعد كه گفتند،
او نتوانست بيايد
(به علت شكنجه) و
بعدا در تلويزيون
نشانش دادند كه
مصاحبه كرده بود
و مى گفتند مشغول
نوشتن كتابى ست.
شجاعت منيژه هدايى
در آخرين روزهاى
عمرش ارزنده است
و جاى بزرگى در
قلبم دارد. بعدها
"شورا" برايم تعريف
كرد كه منيژه چگونه
بعد از ورود به
بند از همه عذر
خواسته كه مصاحبه
كرده بوده و دو
شب پس از صحبت در
حسينيه وقتى براى
اعدام مى بردندش
حالش خيلى بهتر
بود و از كارش راضى
بود..." (از ص ۱۸ تا
۲۰ گزارش خطى ـ
آرشيو پيكار.)
اما همين جا بگويم
كه اين مثال و مثال
هاى ديگر به هيچ
رو "مصاحبهء او
و لاجوردى" و نيز
شركت در "ميزگرد
توابان گروه ها"
را كه از تلويزيون
پخش شد، با آن موضع
حيرت انگيز حزب
اللهى، نمى تواند
كم رنگ كند.
درك از شكنجه
و ضعف نشان دادن
و داورى نسبت به
آن
اين عرصه اى نيست
كه بتوان ساده
از آن گذشت. به زندان
افتادن و زير شكنجه
رفتن يك مبارز
لحظه اى ست كه به
تعبير يكى از دوستان
مانند تمركز اشعه
هاى مختلف در ذره
بين است. ده ها عامل
از كوچك و بزرگ
دست به دست هم مى
دهند تا مقاومت
يا تسليم را توجيه
كنند. مقاومت يا
تسليمى كه ابتدا
كوچك، اندك، پيش
پا افتاده تلقى
مى شود اما آغازگر
روندى بسيار تعيين
كننده مى گردد.
به نظر مى رسد آنچه
مهمترين عامل است
همانا شخصيت فرد
است كه تك و تنها
زير فشارى سرنوشت
ساز قرار گرفته
است. همين شخصيت
فرد است كه از عوامل
ايدئولوژيك، سياسى،
عاطفى، تربيتى،
فرهنگى استفاده
مى كند تا آنها
را در راه مقاومت
يا تسليم به خدمت
بگيرد. بنابراين
در داورى نسبت
به واكنش زندانى
در برابر شكنجه
به هيچ رو نبايد
ساده انگارى كرد
و علت مقاومت يا تسليم
را به يكى دو عامل
كه تازه درست هم
نمى شناسيم محدود
كرد.
حسين روحانى
در مصاحبه اى كه
با حضور لاجوردى
انجام داده وارونه
شدن مواضع خود
را نشان مى دهد
و مى گويد كه ايراد
كار سازمان پيكار
در اين بوده كه
هويت جمهورى اسلامى
را نشناخته است
و اضافه مى كند
كه جمهورى اسلامى
ماهيتى مردمى،
ضد امپرياليستى
دارد با رهبرى
قاطع و خردمندانه
امام و پشتوانه
الاهى.
براى من بسيار
سخت است كه اين
سخنان را جدا از
تاثيرات شكنجه
و شرايط زندان
تلقى كنم اما اين
هم هست كه در مواردى
به نظر مى رسد كه
تسليم مطلق نيست
و گاه اختيار در
دست اوست به اثبات
يا به نفى. من تصور
مى كنم كه در زمينهء
تخليهء اطلاعاتى
نيز همين كار را
كرده. اگر در مواردى
اطلاعاتى داده
كه اعتماد جلادان
را جلب نموده است،
در مواردى هم چنين
نكرده و نمونه
اش سالم ماندن
برخى از خانه ها
و اشخاص است. در
هر حال به نظر مى
رسد كه جمهورى
اسلامى براى تحريف
تاريخ و لجن پراكنى
عليه مخالفان،
اگر طبق روال عمومى،
كسانى را به نگارش
تاريخى تحريف شده
فرا خوانده، در
مورد پيكار (در
اين جا) و كينهء
ويژه اى كه نسبت
به آن دارد كوشيده
است تا با استفاده
از نقطه ضعف هايى
كه در روحانى سراغ
كرده نويسنده را
چنان وارونه كند
كه خود تاريخى
از مجاهدين تا
پيكار بنويسد كه
رژيم عملا همان
را مى خواسته است.
اين جاست كه با
توجه به اعتمادى
كه به او پيدا كرده
بودند از او مى
خواهند كه تاريخ
جريان سياسى اى
را كه در آن زيسته
و نقش ايفا كرده
به نگارش در آورد.
اما وحشتناك تر
اعتمادى ست كه
او به جلاد كرده
است. مسلم است كه
اسنادى هم كه غالبا
در خانه هاى تيمى
به دست رژيم افتاده
در اختيارش گذاشته
اند. عجيب اين است
كه در اين جا نيز
مانند آن شبى كه
در حسينه اوين
بوده و گزارشش
را آورديم از خود
دوگانگى نشان مى
دهد و شايد بتوان
گفت كه شگرد و محملى
مى تراشد تا تاريخ
زندگى سياسى خود
را نه آنطور كه
از او خواسته اند
بلكه به قول خودش
در مقدمه كتاب،
طورى بنويسد كه
"ارزش تاريخى و
سازمانى داشته
باشد". در نگاه
اول به نظر مى رسد
كه بيش از ۹۵ درصد
از محتواى كتاب
يعنيفاكت ها و
وقايعى كه از تاريخ
اين سه جريان آورده
درست و واقعى است
و درصد محدودى
كه باقى مى ماند
حرف هاى زندان
است كه مى تواند
به عنوان محمل
نوشته شده باشد
يا اساسا ناشى
از تغيير اعتقادى
خودش باشد.او در
صفحه آخر كتاب
مى گويد: "در خاتمه
بايد اشاره كنيم
كه سازمان و افراد
و گرايشات مختلف
موجود در آن در
مقاطع مختلف و
از جمله در دوره
اخير، در مورد
بحران و ماهيت
آن معتقد بودند
كه اين بحران ماهيت
ايدئولوژيكى دارد
و اين حرفى بود
درست. آنچه كه نادرست
بود و طبعاً سازمان
هم با توجه به ماهيت
ايدئولوژيكى اش
قادر نبود اين
نادرستى را درك
كند، اين بود كه
سازمان عامل اصلى
بحران را رويزيونيسم
و به اصطلاح انحراف
از ماركسيسم و
اصول آن مى دانست
و اين مسئله را
چه در مورد سازمان،
چه در مورد جنبش
كمونيستى ايران
و چه در مورد جنبش
كمونيستى جهانى
تعميم مى داد. در
حالى كه واقعاً
بايد گفت دليل
اين بحران و تلاشى
اجتناب ناپذير
سازمان و جنبش
كمونيستى چه در
سطح ايران و چه
در سطح جهان، نه
انحراف از ماركسيسم،
بلكه در خود ماركسيسم
و ايدئولوژى ماترياليستى
آن نهفته است و
اين نكته اى است
كه بايد درباره
آن به طور كافى
و البته در جاى
خود سخن گفت و ما
بحث خود را در همين
جا به پايان مى
رسانيم".
او در سقوطش،
اگر تسليم مطلق
شده بود مى توانست
كتابى "افشاگرانه"
عليه سازمان پيكار
و به خصوص عليه
مجاهدين بنويسد
كه يك هدف
مهم رژيم بوده
و چنين نكرده است؛
اما شگردى هم كه
ظاهرا به كار برده،
اعتبارى به كتاب
نمى بخشد زيرا
تسليم و وارونگى
نويسنده (به هر علت كه
بوده) حكم يك "منها"
جلوى پرانتز را
دارد. در فضائى
كه دشمن بر آن حاكم
است تكرار "دو دو
تا چهار تا" به نفع دشمن
تمام مى شود. مبارزه
در راه آرمان هاى
والاى انسانى،
مبارزهء طبقاتى
كارگران و زحمتكشان
و عموم ستمديدگان
در طول تاريخ پاكتر
و زيباتر از آن
بايد باشد كه با
تسليم و سقوط كسى
(حتى به اجبار)آلوده
و خدشه دار شود.
تاريخ پر رنج و
خونبار مبارزه
خلق ها اين درس
دشوار را به همگان
آموخته است. از
مثال هاى سياسى
كه بگذريم تنها
يك نمونه از برخوردى
كه هنرمندان هاليوود
به اليا كازان،
كارگردان مشهور
آمريكايى، كردند
شايان يادآورى
است. در اوايل دهه
نخست اين قرن قرار
بود كه از كل آثار
او قدردانى شود.
اما هنگام اهداى
جايزه بسيارى از
حضار برنخاستند
و كف نزدند زيرا
پس از نيم قرن،
هنوزاز يادشان
نرفته بود كه كازان
در جريان كارزار
ضد كمونيستى مك
كارتى با دستگاه
سركوب همكارى كرده
بود؛ دستگاهى كه
چاپلين، برشت و
بسيارى ديگر را
محكوم و از آمريكا
اخراج كرد.
۳
خود كتاب و نقد
و جايگاه آن
سازمان مجاهدين
خلق ايران، حسين
احمدى روحانى،
۱۳۸۴، مركز اسناد
انقلاب اسلامى،
تهران، چاپ اول،
شابك:
۷-۰۷۷-۴۱۹-۹۶۴،
۲۰۰۰ تومان،
۳۰۲ صفحه،
۳۰۰۰ نسخه.
كتاب در
۱۳۸۴ توسط انتشارات
مركز اسناد انقلاب
اسلامى منتشر شده
است يعنى بيش از
بيست سال پس از
اعدام حسين روحانى.
رسم رژيم از آغاز
روى كار آمدن اين
بوده كه تاريخ
را از عطسه خمينى
آغاز كند، همه
چيز را بر محور
او و روحانيت در
گردش ببيند و تمام
نيروها و حتى افراد
را اگر به مذاق
خمينى جور در نيامده
بدنام كند. نمونه
اش كتاب سه جلدى
"نهضت امام خمينى"
ست، نوشته سيد
صادق زيارتى با
نام مستعار سيد
حميد روحانى (جلد
اول بهمن
۱۳۶۰. جلد دوم خرداد
۱۳۶۴ و جلد سوم
خرداد ۱۳۷۲ هر
جلد تقريبا هزار
صفحه). اين كتاب
آغازگر تحريفات
همه جانبه اى ست
كه سى سال است ادامه
دارد. كسان ديگرى
كه كوشيده اند
اين تحريف تاريخى
را در ابعاد ديگرى
پيگيرى كنند عبارتند
از جلال فارسى،
احمد احمد، عزت
شاهى، مهدى جعفرى
برازجانى و ده
ها تن امثال اينان.
همينطور است كتاب
هايى كه در رابطه
با مليون، حزب
دمكرات كردستان،
سازمان چريك هاى
فدايى خلق (دو جلد)،
سازمان مجاهدين
خلق ايران (سه جلد)
منتشر شده تا برسد
به خاطراتى كه
از خلخالى گرفته
تا ديگران نوشته
اند و سر انجام
كتاب در دامگه
حادثه و مصاحبه
با پرويز ثابتى
نوشته عرفان قانعى
فرد.
نشان دادن تحريفات
كينه توزانه اينان
عليه كليه مخالفان،
مجال بسيار وسيعى
مى خواهد ولى ما
به اختصار به مهمترين
اهداف آنها اشاره
مى كنيم:
ـ تاريخ را وارونه
بايد نوشت. منشأ
خشم توده ها و انقلاب
را بايد نه آنچه
واقعا بوده بلكه
ناشى از ارادهء
يك فرد، فلان تصادف، مداخله
فلان قدرت خارجى
يا خواست الاهى
معرفى كرد.
ـ حوادث عطف به
ماسبق مى شود و
روحانيت كه "در
غياب امام زمان"
منادى سازش بود
و زير عبا جن مى
گرفت و با هر پديدهء
نو و مترقى مخالفت
مى كرد، پرچمدار
دائمى انقلاب از
آب در مى آيد.
ـ تمام جريانات
مخالف رژيم شاه
كه سخن از فعاليت
هايشان براى رژيم
كنونى ناراحت كننده
است كأن لم يكن
محسوب مى شوند.
ـ در بد نام كردن
مخالفين انواع
تهمت ها و دروغزنى
ها مجاز است. بايد
كارى كنند كه نه
ايده ها و تشكل
ها و حتى اجساد
مبارزان، بلكه
خاطره اى هم اگر
از آنان به جا مانده
با انواع تحريف
ها و لجن پراكنى
ها همراه گردد،
مبادا بذرى امكان
نشو و نما يابد
و بنياد ظالمانه
حكومت جمهورى اسلامى
را بر باد دهد.
ـ از اوراق بازجويى
زندانيان چه در
ساواك چه در ساواما
براى تحقير و كوبيدن
مخالفين استفاده
مى شود تابرخلاف
هر اصل حقوقى،
اعترافات زير شكنجه
را مدرك محكوميت
و "افشاگرى" وانمود
كنند. وظيفه اين
جعل كنندگان تاريخ
كه سى سال است يكه
تاز ميدان اند
مشاركت در تدوين
ايدئولوژى ارتجاعى
اى ست كه مصالح طبقه سرمايه
دار را كه به نام
دين حكومت مى كند
تامين نمايد. افسانه
سازى هاى اينان
را به طنز مى توان
در اين عبارت خلاصه
كرد كه "يكى بود،
يكى نبود، غير
از امام هيچ كى
نبود"! مسلم است
كه "فاتحان"، تاريخ
را به مذاق خود
مى نويسند، اما
اثر آن كوتاه مدت
است و ديرى نمى
پايد زيرا مغلوبان
و ستمديدگان دست
از مبارزه نمى
كشند. آن ها نيز
تاريخ را از ديد
خود خواهند نوشت.
من مطمئن نيستم
كه آنچه در كتاب
آمده عينا نوشتهء
روحانى ست و بنا
بر اين، نقل قول
ها را با همين ترديد مى آورم. نويسنده
در پيشگفتار مى
گويد:
"با حمد و
ثناى پروردگار
توانا و درود بى
پايان بر خاتم
انبياء و ائمه
طاهرين و سلام
بر رهبر كبير انقلاب
و بنيانگذار جمهورى
اسلامى، امام خمينى
و با درود بر شهداى
انقلاب و به ويژه
شهداى جنگ تحميلى
و رزمندگان جبهه
نبرد حق عليه باطل
و مردم رزمنده
و قهرمان ايران!
نويسنده اين
سطور كه خود يكى
از اعضاى مؤثر
سازمان مجاهدين
خلق ايران، بخش
منشعب و سازمان
پيكار مى باشد،
بنابر تقاضاى برادران
مسئول دادستانى
مركز بر آن شد تا
تاريخچه اى هر
چند مختصر از مجموعه
فعاليت ها، مواضع
و عملكردهاى گروه
هاى فوق الذكر
به رشته تحرير
در آورد.اين نوشته
هم مى تواند براى
خود اعضا و هواداران
اين گروه ها و هم
براى برادران دست
اندركار جمهورى
اسلامى و هم براى
تمامى مردم قهرمان
و شهيد پرور ايران
از زواياى مختلف
مفيد واقع شود.
در مورد اين نوشته
ارائه توضيحى به
خوانندگان ضرورى
است و آن اين كه
نويسنده در بررسى
و تشريح فعاليت،
مواضع و عملكردهاى
هر سه سازمان مورد
بحث، اولاً مسائلى
را كه جنبه اساسى
و مهمى داشته اند
بررسى كرده و از
ذكر مسائل فرعى
تر خوددارى كرده؛
ثانياً آن دسته
از مسائل و موضوعاتى
كه نويسنده شخصاً
از آنها اطلاع
كافى و مؤثق داشته
است تجزيه و تحليل
شده و ثالثاً در
توضيح كليه مسائل
مطروحه در اين
نوشته سعى شده
تا مسائل و موضوعات
حتى الامكان از
زاويه ديدگاه سازمان
مورد نظر، بررسى
شود، نه بر اساس
ديدگاه كنونى نويسنده
و از اين رو با دقتى
وسواس گونه كوشش
شده تا به اين مسئله
حتى الامكان توجه
شود، زيرا عدم
رعايت اين مسئله
نوشته را از ارزش
تاريخى و سازمانى
آن مى اندازد و
به آن جنبه فردى
و شخصى مى دهد.اين
نكته اى بود كه
با هدف اصلى اى
كه اين نوشته به
خاطر آن تهيه شده
است مغايرت داشت.
[تاكيد از ما ست]
اميد دارم اين
كوشش بتواند نويسنده
را در حركت جديد
خود و پيوستگى
اش به جرگه امت
حزب الله و خط امام
كمك نموده و توانسته
باشد از اين طريق
گوشه اى هر چند
ناچيز از گذشته
خود را جبران نمايد.
و ما توفيقى الاّ
بالله.
اوين، حسين احمدى
روحانى ـ بيستم
خرداد ماه
۱۳۶۲".
از آنجا كه كتاب
نه در شرايط آزادى
و اختيار، بلكه
تحت تآثير شكنجه
و تسليم، به نگارش
درآمده و به صلاحديد
جلادان، دودهه
پس از اعدام نويسنده،
منتشر شده حتى
موارد درستش هيچ
سنديتى نداردو
خواندن آن بايد
با هشيارى كافى
و پژوهش تطبيقى
همراه باشد. شك
نيست كه تاثير
سقوط او و چند نفر
ديگر در شرايطى
كه ما مى زيسته
ايم تا چه اندازه
براى زندانيان،
براى سازمان پيكار،
براى انديشه چپ
و مبارزان جنبش
كمونيستى زيانبار
و فاجعه آميز بوده
اما اين هم جزء
مسائلى ست كه بايد
با خردمندى و ديد
گسترده و تاريخى
با آن برخورد كرد.
شايد اگر صورت
مسأله از آنچه
ما در آن مى زيستيم
به شكل ديگرى سامان
يابد مثلا جنبش توده اى باشد،
سطح خودآگاهى و
استقلال عمل مبارزان
بالا باشد، به
روشنفكر و رهبر
حالت تقدس و اسطوره
اى داده نشود سقوط
كسى چون روحانى
يا هركس ديگر تنها
ننگى براى جلاد
باشد و نه بيشتر.درست
است كه همواره
بايد نظام شكنجه
گر را محكوم كرد
نه قربانى را،
و اينكه حرف هاى
زير شكنجه هيچ
اعتبار سياسى و
حقوقى ندارد، اما
به هر حال بين زندانى
اى كه مقاومت مى
كند و آن ديگرى
كه تسليم مى شود
بايد فرق گذاشت.
بارى، تاريخ
مبارزه طبقاتى
كسانى را كه بدين
گونه در عرصهء
نبرد له شده اند
به عنوان تلفات
و ضايعات محسوب
خواهد كرد. يك بار
ديگر تأكيد مى
كنيم كه مناسبات
طبقاتى ظالمانه
و جنايتكار را
بايد محكوم نمود،
همكارى با دشمن
را تقبيح و محكوم
كرد و بر ضرورت
ايستادگى بر اصل
مقاومت پاى فشرد.
دشمن كار خود را
مى كند، مبارز
هم بايد بى هيچ
توهمى به "انسانيت"
دشمن، كار خود
را بكند. مبارزه
ادامه دارد و از
انحرافات و تلف
شدگى ها به صورت
فردى، اجتماعى،
درون يا بيرون
زندان نمى هراسد.
افت و خيزها امورى
هستند ذاتى روند
مبارزه انسان ها.
با درود و احترام
به مبارزين سرِموضعى
كه جسورانه به
دشمن "نه" گفتند.
تراب حق شناس
ارديبهشت
۱۳۹۱
________________
ـ براى بحث و تأمل
بيشتر مى توان
به دو صفحهء آخر
اين فايل رجوع
كرد:
http://peykar.info/PeykarArchive/pdf/Shohada.pdf
منتشر شده در
آرش شماره ۱۰۸،
تير ماه ۱۳۹۱ ص
۶۴ تا ۶۹
ضميمه اينترنتى
صرفا براى بحث
كليهء ملاحظاتى
كه در اين فصل خواهد
آمد ممكن است ما
را تا حدى براى
فهم وضعيتى كه
فرد شكنجه شده
پيدا كرده يارى
دهد، اما به هيچ
رو تسليم و سقوط
و به ويژه ابعاد
منفى اجتماعى و
سياسى آن را توجيه
نمى كند. كوتاه
نيامدن، زبان نگشودن
يك اصل است كه حتى
اگر توجه به شرايط
شكنجه بتواند آن
را به لحاظ فردى
قابل فهم كند،
اما جامعه و تاريخ
مبارزاتى از آن
نمى گذرد.
با ضربه اى كه
به مركزيت سازمان
خورد سيل كينه
طبقاتى، ايدئولوژيك
و سياسى رژيم بر
سر رفقاى مسؤول
با شدت بيشتر باريدن
گرفت. آرى، بايد
از كسانى كه جرئت
كرده بودند چندين
سال پيش از انقلاب،
ايدئولوژى مذهبى
را غير علمى، واپسگرا
و ناكارآمد اعلام
كنند و از آن فاصله
بگيرند انتقام
گرفت، بايد سازمانى
را كه در نوك پيكان
مخالفت پيگيرانه
عليه جمهورى اسلامى
(از رفراندوم گرفته
... تا سركوب كردستان...
تا ولايت فقيه...
تا داستان سفارت
آمريكا... تا جنگ
... تا بستن دانشگاه...)
قرار داشت و با
موضع گيرى هاى
راديكال خود، راه
سازش را حتى بر
برخى از سازمان
هاى چپ بسته بود
نه تنها به كلى
نابود كرد بلكه
با انواع شگردها
از جمله "كارخانه
تواب سازى" رژيم
به كارگردانى لاجوردى
و حسين شريعتمدارى،
سمبل هاى اين سازمان
مزاحم را خوار
و زبون و ورشكسته
نشان داد. حسين
روحانى و سازمان
پيكار را كه بيش
و پيش از هر نيروى
ديگر به افشاى
مستقيم شخص خمينى
(نك: مصاحبه هاى...ياد
شده) پرداخته بود
بايد درهم شكست.
بايد ايده كمونيسم
را كه پيكار با
تمام درك و توانى
كه مى توانست داشته
باشد، به دفاع
از آن پرداخته
بود نادرست نشان
دهد. بايد سازمانى
را كه دست روحانيون
اسلامگرا و همچنين
انواع فرصت طلبان
ريز و درشت را چه
در لباس چپ (توده
اى و اكثريتى ...) و
چه در لباس ملى
افشا كرده بود
حقير و تهى نشان
دهد. بايد صدها
تن از مبارزان
زندانى وابسته
به اين سازمان
و ديگر سازمان
هاى چپ را نااميد
و سرخورده كند
تا قدرت مقاومت
را از آنها بگيرد.
اين بود اهداف
رژِيم در شكنجه
هاى وحشتناكى كه
از جمله بر روحانى
و امثال او اعمال
كرد. اگر شمار قابل
توجهى از رفقا
امثال سپاسى توانستند
مقاومت كنند بعضى
ديگر چون حسين
روحانى مقاومت
شان در برابر شكنجه
هاى وحشيانه اى
كه بر آنها اعمال
مى شد محدود بود.
آنها تا زمانى
كه صاحب اراده
خويش بودند جز
به راهى كه فكر
مى كردند درست
است پا نگذاشتند
و از فداكارى در
تحقق اهداف انقلابى
و كمونيستى خويش دريغ نكردند
اما وقتى اراده
شان در برابر انواع
شكنجه هاى طاقت
فرسا شكست و رژيم
جنايتكار آنان
را از طريق شكنجه
هاى جسمى و روانى
به مومى در دست
خويش تبديل كرد،
ديگر غالب سخنان
و اعمالى كه از
آنان سر زده ارزش
حقوقى ندارد و
مسئوليت آن با
جانى ست نه با قربانى.
متاسفانه اين اصل
كه "فرد غيرآزاد
و غيرمختار را
نبايد مسؤول شناخت
و زير ضربه گرفت"
در بين مبارزان
چندان شناخته شده
نيست. به نظر من
كسى كه زير شكنجه
آزادى خود را از
دست مى دهد و به
نفى خود و آرمانش
مى پردازد "تواب"
نيست، زيرا توبه
امرى ست آزادانه.
اصطلاح تواب در
مورد شكنجه شدگان
غلط است. تواب واقعى
كسانى هستند كه
وقتى ديدند باد
بر وفق مرادشان
نمى وزد حتى به
ايده هاى انسانى
شان هم پشت كردند
و به توجيه سازش
و كنفورميسم پرداختند.
سنت عمومى مبارزاتى
ما كه به درستى
بر اصل مقاومت
در برابر دژخيم
و سكوت زير شكنجه
استوار است با
برخوردى دگم و
غير علمى همراه
بوده است. در نتيجه
ضعف هايى كه برخى
مبارزان در برابر
دستگاه جهنمى ساواك
و ساواما از خودنشان
دادند، به دلايل
گوناگون و از جمله
رقابت هاى گروهى،
آنقدر بزرگ و تحريف
شده عنوان گرديد
كه عكس العمل خود
ما درست همان شد
كه رژيم مى خواست.
ما بى آنكه خود
بدانيم و بخواهيم
در بى اعتبار كردن
و در تحقير رفقاى
خودمان، از هر
سازمانى كه بودند،
با سركوبگران و
جنايتكاران همصدا
شديم. وقتى برخى
از كادرهاى پيكار
در تلويزيون ظاهر
شدند يكى از سران
مجاهدين شادمانه
لبخند زده بود
كه "نگفتيم؟" و
يكى از سران سازمان
هاى چپ هم گفته
بود: "خيانت نه
فردى، بلكه جريانى
ست، يعنى جريان
پيكار خائن است".
در اينجا ديگر
از ادعاهاى بى
مدرك و گاه كاملا
ماليخوليايى و
البته مغرضانه
كه به زندانيانى
كه ضعف نشان داده
بودند نسبت داده
شده و در كتاب ها،
مقالات، خاطرات
و گزارش هاى زندان
فراوان آمده و
يادآور ضرب المثل
"سنگ مفت، گنجشك
مفت" است مى گذريم
و فقط به يك نكته،
يك امر كاملا نادرست
كه خود مرتكب شده
ام اشاره مى كنم.
اين انتقاد از
خودى ست كه من به
آن رفقا كه امتحان
دشوار زندان را
تاب نياورده بودند
مديونم.
نيمه ارديبهشت
۱۳۶۱ بود كه ما
به تبعيدگاه كنونى
مان پاريس رسيديم.
در فاصله فرار
دشوار ما از ايران
و رسيدن به تبعيدگاه،
تلويزيون و مطبوعات
جمهورى اسلامى
نتيجه دلخواه خودشان
را از شكنجه هاى
وحشتناك بر مسؤولين
سازمان هاى مخالف
از جمله پيكار
منتشر كرده بودند.
تازه مى فهميدم
كه حسين روحانى
و قاسم عابدينى
با شركت در شوى
تلويزيونى سخنانى
تسليم آميز و درست
در نقطه مقابل
آنچه خودشان پيش
از دستگيرى بودند
و آنچه ما و ديگر
مبارزان انتظار
داشتيم بر زبان
رانده اند. عقايد
و مبارزه خود را
با جمهورى اسلامى
نادرست دانسته
اند و از جلادى
چون خمينى درخواست
عفو كرده اند. من،
بى توجه به تجاربى
كه از دو دهه پيش
از آن در رابطه
با اعمال شكنجه
در زندان ها ديده
يا شنيده بودم،
بى توجه به اينكه
قدرت مقاومت افراد
در برابر شكنجه
هاى جسمى و روحى
يكسان نيست،
بى توجه به اينكه
نبايد از كسى كه
به زندان مى افتد
و قربانى دستگاه
شكنجه مى شود انتظار
داشت كه "بار امانت"
تاريخ را بتواند
يك تنه به عهده
بگيرد؛ امانتى
كه تنها يك جنبش
وسيع توده اى طى
سال ها مى تواند
به دوش كشد...
بى توجه به همه
اين ها، در اعلاميه
اى كه درهمان زمان
به منظور مقابله
با بهت و ىأسى كه
غالب هواداران
و علاقمندان به
سازمان را در بر
گرفته بود نوشته
و پخش كردم گفته
بودم: "به رغم تسليم
و خيانت عمال بورژوازى
[!]، پيكار... ادامه
دارد". اين موضع
گيرى نادرست من
ادامهء برخورد
سنتى رايجى بود
كه در پيكار و نيز
ديگر سازمان ها
حتى قبل از انقلاب
نسبت به زندانيان
و كسانى كه تحت
شكنجه قرار داشتند
روا داشته مى شد.
غالبا رزمنده اى
كه دستگير مى شد
سخنى در حمايت
و تجليل از او به
ميان نمى آمد يكى
به دليل امنيتى
تا بار او در بازجويى
سنگين نشود (كه
درست است) و ديگر
اينكه اگر تاب
شكنجه نياورد و
در هم شكست، براى
تشكيلات سرشكستگى
به بار نياورد!
مبادا تنزه طلبى
كودكانه و برخورد
غير علمى و غير
توده اى ما خدشه
اى بردارد. همين
برخورد تبليغاتى
و غير آموزشى و
"حماسه بافى" باعث
مى شد كه افراد
فكر كنند در برابر
شكنجه ها مطلقا
شكست ناپذيرند
ولى وقتى پاى امتحان
به ميان مى آمد
متوجه مى شدند
كه چقدر از واقعيت
دردناك شكنجه و
مقاومت در برابر
آن فاصله داشته
اند.
چند نمونه: در
سال ۱۳۵۰ ساواك
يكى از اعضاى مجاهدين
را با تهديد به
شكنجهء كودكش،
وادار كرد مصاحبه
راديو تلويزيونى
كند. او از خانواده
اى زحمتكش برخاسته
بود و روزى كه دستگير
شد رياست يكى از
كارخانه هاى توليد
برق تهران را عهده
دار بود. در برابر
اين تهديد وحشيانه
تسليم شد اما چه
گفت: او اظهار داشت
كه مى خواسته است
يك دكل بزرگ برق
را به هنگام جشن
هاى سلطنتى منفجر
كند. در واكنش به
اين اعتراف و تسليم،
وضع چنان بود كه
كمتر كسى از رفقا
چه در زندان و چه
در بيرون توانست
موقعيت او را درك
كند. همه او را محكوم
كردند و در زندان
بايكوت شد بطورى
كه يكى از رفقا
كه كوشيده بود
با او برخوردى
انسانى داشته باشد
مورد انتقاد شديد
ديگران قرار گرفته
بود.
مورد ديگر برخوردى
است كه در زندان
با مناف فلكى،
يكى از رفقاى فدايى،
صورت گرفت كه در
زير شكنجه پس از
گذشت مهلت معين،
قرارى را گفته
بود كه منجر به
دستگيرى رفقاى
ديگرى شد و او را
خائن صدا مى كردند.
پوران بازرگان
در اين باره نوشته
است: "ابتدا يك
نكته در بارهء
فدائى شهيد مناف
فلكى. درست است
كه او در زير شكنجه
قرار مسعود احمدزاده
را گفته بود كه
منجر به دستگيرى
و شهادت او شد. واكنش
عليه اين مسئله
نه تنها از خود
رفيق احمدزاده
ديده شده بلكه
عموماً رفقاى فدائى
هم كه از درب سلول
او مىگذشتند با
صداى بلند به طورى
كه او بشنود مىگفتند
مناف خائن است
و او را سرزنش مىكردند.
يك بار وقتى مجاهد
شهيد محمد حنيفنژاد
از پشت درب سلول
او رد مىشده چيزى
نمىگويد. مناف
كه به سرزنشها
عادت داشته مىگويد
اين كى بود كه رد
شد و به ما چيزى
نگفت. حنيفنژاد
مىگويد مناف خيانت
نكرد بلكه ضعف
نشان داد. برداشت
حنيفنژاد با توجه
به تجارب كلى انقلاب
اين بود كه افراد
به رغم ميل خود
طاقت واحدى در
زير شكنجه ندارند
و نبايد همه را
به خيانت متهم
كرد."
http://peykarandeesh.org/pouranbazargan/357-pouran-bazargan-arash-84.html
بارى، من درست
نقطه مقابل برخوردهاى
خودمان را در جنبش
فلسطين كه جنبشى
توده اى ست ديده
ام و اين دو مورد
را ذكر مى كنم:
يكم: سپتامبر
۱۹۷۰ در اردن بود.
ارتش ملك حسين
با پشتيبانى آمريكا
و اسرائيل مراكز
تجمع فلسطينى ها
را از جمله با بمب
ناپالم به آتش
مى كشيد. دو تن از
رهبران برجستهء
مقاومت، صلاح خلف
ابواياد و نايف
حواتمه دستگير
شدند. آنان پس از
چند روز اعلام
آتش بس كردند. پاسخى
كه رهبرى به اين
پيشنهاد نابجا
داد اين بود كه
آن دو نفر در زندان
در معرض اطلاعات
نادرست قرار گرفته
اند و پيشنهادشان
براى سرنوشت جنگ
قابل قبول نيست.
ابوجهاد، مرد شرايط
سخت، كه فرماندهى
نيروهاى درگير
را به عهده داشت
افزوده بود: "سرنوشت
جنگ را آخرين مبارزى
تعيين مى كند كه
آخرين سلاح را
در دست دارد". من
هنوز هم طنين اين
موضع گيرى قاطع
و انقلابى را در
گوش دارم.
دوم: اعتراف تلويزيونى
ابو داود يكى از
رهبران الفتح بود
كه در سال
۱۹۷۲ زمانى كه
فلسطينى ها استراتژى
خود را بر واژگونى
رژيم ملك حسين
در اردن قرار داده
بودند مأموريت
مهمى در اين رابطه
به عهده داشت. وى
پس از آمادگى هايى
كه چندين ماه طول
كشيده بود و در
آستانه يك سلسله
اقدامات نظامى
مهم در اردن، دستگير
شد و آن طرح بزرگ
عملياتى ناكام
ماند. پس از چند
هفته و در حالى
كه پوسترهاى حمايت
از او به عنوان
رهبرى كه به اسارت
در آمده از سوى
سازمان آزاديبخش
فلسطين كوچه ها
و خيابان هاى كشورهاى
عربى را مى پوشاند،
وى در تلويزيون
اردن ظاهر شد و
استراتژى الفتح
جهت واژگونى رژيم
اردن را نادرست
خواند ولى چندى
بعد با اعمال نفوذ
و بده بستان هايى
كه بين كشورهاى
عرب وجود داشت
آزاد شد. وقتى ديدم
كه او به بيروت
بازگشته و به دفتر
الفتح رفت و آمد
مى كند بسيار تعجب
كردم و از يكى از
مسؤولين فلسطينى
پرسيدم كه قضيه
چيست؟ در بين ما
ايرانى ها اگر
كسى چنين كارى
كه او كرده انجام
دهد براى هميشه
از جامعه مبارزان
سياسى و حتى مردم
عادى مطرود مى
گردد، تازه اگر
او را زنده بگذارند!
آيا كار او موجب
ىأس مردم نمى شود؟
در پاسخم گفت:
"خب، شكنجه شده
و طاقت انسان كه
بى حد و مرز نيست.
از طرف ديگر جنبش
فلسطين يك جنبش
توده اى است با
همه نقاط قوت وضعفى
كه در زندگى طبيعى
مردم وجود دارد.
از طرف ديگر مردم
هم انتظار خود
را با معيارهاى
بزرگ مى سنجند
و با مقاومت يا
ضعفى كه فردى (هر
چند در مقام يك
كادر يا يك رهبر)
از خود نشان دهد
سرد و گرم نمى شود!"
سخن كوتاه آنكه
در عين وفادارى
به عقايد سياسى
و آرمان هاى آزادى
و برابرى و پافشارى
بر اصل مقاومت،
بايد بر خلاف گذشته،
رژيم هاى شكنجه
گر و جنايتكارانى
را كه شخصيت مخالفين
را با انواع وسايل
درهم مى شكنند
قبل از هر چيز محكوم
و افشا كرد، نه
قربانيان را. مايه
تأسف است بگويم
كه وقتى مهندس
بازرگان با آن
صراحت لهجه آشناى
خويش در مجلس شوراى
اسلامى مى گفت:
"اگر از من حرف
ديگرى در راديو
و تلويزيون شنيديد
بدانيد كه آن من
نيستم". حقيقت امر
را در اين مورد
از سازمان هاى
مبارز چپ بهتر
تشخيص مى داد.
من در برابر كسانى
كه مقاومت كرده
اند، در هر سطح
و اندازه و مدت
كه بوده، سر تعظيم
فرود مى آورم و
در برابر كسانى
كه مقاومتشان به
هر دليلى محدود
بوده و در نتيجه
شكنجه و فشار زندان
يا ده ها عوامل
فردى، جمعى، ايدئولوژيك،
تربيتى و غيره
به ضعف، پشيمانى،
تسليم و حتى به
همكارى با دژخيم
درغلتيده اند به
هيچ وجه به خود
حق داورى نمى دهم.
فردى كه در مجموع،
اراده و اختيارش
درهم شكسته، چنين
نيست كه لحظاتى
از اراده و اختيار
برخوردار نبوده،
بلكه گاه صاحب
اختيار خويش بوده
و با دشمن همكارى
كرده كه طبعا مسؤول
خيانت خويش است
چنانكه همين گونه
افراد آنجا كه
اختيار از آن خودشان
بوده اطلاعاتى
را همچنان از دشمن
پنهان نگاه داشته
اند كه نمونه هاى
متعددى را از روحانى
و ديگران سراغ
دارم. من رژيم هاى
سركوبگرى را محكوم
مى كنم كه از وحشيانه
ترين شيوه ها سود
مى جويند تا مخالفان
طبقاتى و سياسى
خويش را از شخصيت
انسانى شان محروم
سازند.
سوم: پس از ده
ها سال تجربه مبارزاتى
و ناقوس هاى بيدارباش
كه در همه شئون
زندگى ما به صدا
در آمده و بسيارى
از به اصطلاح مسلمات
را به زير سؤال
برده است جاى آن
دارد كه "ناسلامتى"
پس از ۳۰ سال، در
اين ديدگاه مطلق
گرا و هاله تقدس
از يك طرف و سايه
شوم و نفرين شده
تسليم در زندان
از طرف ديگر، به
تأمل بنشينيم و
در ابعاد اين توهم
درنگ كنيم. اين
درك دگم و مذهبى
رايج به داستان
عاميانه دو برادرى
مى ماند كه "يكى
تمام عمر اهل فسق
و فجور بود و ديگرى
اهل عبادت و زهد.
يك شب هردو تصميم
مى گيرند از راه
خود بازگردند،
يكى راهى مسجد
مى شود و ديگرى
راهى ميكده. اما
به مقصد نرسيده،
هردو مى ميرند.
آنكه تمام عمر
گناه كرده بود
به بهشت مى رود
و آنكه عبادت كرده
بود به جهنم". اين
حكايت الگوى برخورد
مذهبى گونه اى
ست كه نسبت به كسانى
كه در زير شكنجه
تسليم شده اند
صورت مى گيرد. گاه
چنان برخورد مى
شود كه گويا آنان
"خائن بالفطره"
بوده اند!
سازمان مجاهدين
خلق ايران
حسين احمدى روحانى،
۱۳۸۴، مركز اسناد
انقلاب اسلامى،
تهران، چاپ اول،
شابك:
۷-۰۷۷-۴۱۹-۹۶۴،
۲۰۰۰ تومان،
۳۰۲ صفحه،
۳۰۰۰ نسخه.