به
دنبال نظمی در
بی نظمی دو
قطب فاسد جهان
بهنام
چنگائی
شاید، برای
ما نیروهای چپ
و کمونیست و همچنین
بسیاری از
جریان های
سیاسی رنگین و
مدعی، قابل
تصور عینی نباشد
که خود محوری
و ستیز با
اراده ی سیاسی
کثرتگرا و
الیته جو چه
تاوان حتمی، سنگین
و غیر قابل
پیش بینی ای دارد!
به نحوی که با وجود
دیدن فرجام آپارتاید
شیعه و سرنوشت
کنونی تحقیر
برانگیز رژیم
اسلامی، هنوز خوش
خیالانه بر
دعاوی ذهنی
خود بدون وجود
فضای تجربه و
امکان سنجش
محک نظر و عمل
بر خود ببالد،
و مدال ارجحیت
و پاکی بر
خویشِ ذهنی اش
در مقایسه با
رژیم ولائی بچسباند.
در حالیکه در
عمل هرگز چنین
نیست و ای بسا با
حاکمیت او و یا
هر دیگری، با
وجود این همه فساد،
جنایت و
آبروباختگی های
کم نظیر این
نظام مستبد
دینی، قطعا هر
اراده ی سیاسی
مشابهی همچون
رژیم ولایت و
یا سلطنت
معدوم، هر
کدام ما و
آنها هم می
توانستند
عامل و حامل
جنایات و
کثافات های هر
دو دستگاه
پیشین و کنونی
شده و چه بسا
شرم آورتر هم
می بود.
چرا که
در کشور استبدادزده
ی ما تاکنون استعداد
تعدیل قدرت سیاسی
میسر نبوده و اراده
اجتماعی ـ
طبقاتی در
اشکال متنوع
ایدئولوژیک و توامان
سنت گرا گیر
کرده و در جا زده
است. این شیوه
های منحط، عمدتا
محور چرخش های
دور و تسلسل بی
هوده اجتماعی
پیرامون الگوی
فرسوده و
برجسته گذشته،
چرخان مانده،
متحول نگشته و
تا هنوز به سیاق
قدیم ساکن می
باشد. ساختارهای
متمرکزی که هردوی
آنها در این
فاصله بلندِ پس
از انقلاب
مشروطه خواهی
و شکست آن و
دعاوی مصدق الزاما
و اجتناب
ناپذیر در
غیاب اراده ی
توده ای فرصت
شیوع فرهنگی یافته
و امکان ساخت
نوین روش های
سیاسی و اقتصادی
کثرتگرا را نا
ممکن و
استعداد
دگرگونی مطلوب
را به تباهی
مطلق کشانده اند.
دو شیوه اخیر حاکمیت
مطلق که ریشه
های هزاره ی
تاریخی دارند،
هر کدام به
شکلی مشابه سرنوشت
چندین نسل را لااقل
در این سده ی سیاه
و خونین، یکی
با تئوری (شاه،
سایه ی خداست)
و دیگری با
نظریه ی (فقاهت،
ولایت خداست)
توانائی های
مردمی و طبیعی
کشور را یکسر سوزانده
و امکان کشف ساختار
مناسب حال
کشور رنگین ما
را عملا از
دیر هنگام تا
هم اکنون غیر
ممکن و در
نتیجه زندگی و
کشور ما را به
ویرانی غیر
قابل جبران سوق
داده اند.
علل تاریخی
این خود کامگی
ها و در نتیجه بقای
ریشه ای فجایع
و عوارض طبیعی
و مترتب آنها،
بی گمان ناشی
از اثرات خام
فکری جامعه
مذهب زده، آسیب
پذیری فرهنگ
باستان پرور و
تحریف مدیریت خبرگان
وابسته به هر
دو نهاد مضمن
ِمزمن، و
تمامیت خواهی همین
نیرو های مرفه،
تبار محور و
وارثگراست که هر
دو طیف دنبه ی
کلفت دارند و معطوف
به حفظ بقای نظام
الیتِ هر دوره
در فرهنگ اشرافیت
شاهی و شیخی سنگر
یافته، اجیر و
اسیر شده و تا هنوز
سیستم فرقه ای
شیعه و شاهی را
تبلیغ می کنند.
گردانندگانی
که آنها نخواسته
و نمی خواهند در
سمت منافع
پائینی ها
بایستند و توانائی
های فرهنگی،
سیاسی و
اقتصادی کشور خود
و مردم شان را از
بالائی ها
گرفته و بین همه
ی پائینی ها
تقسیم و تعدیل
نموده و رفاه
و شکوفائی و
آرامش همگانی
را در جامعه ی ستمکش
و فقر زده بگسترانند.
(این خود
خواهی و
جاهطلبی مدیران
و مدبران
رنگین کوچک و
کلان و
پیوندشان با
هموندان قدر
جهانی و به
ویژه آمریکای
جهانخوار، مادر
بقا و ظهور استبداد
های کهنه و
تازه ی سیاسی،
اقتصادی
گذشته و حال
بوده، و منشأ
همه ی تبعیض
ها و مظهر همه
ی ستم ها و ستیزهای
سازش ناپذیر طبقات
برتری خواه و
طیف های مخالف
دیروز و امروز
و فردا با حق
حیات توده های
بیدادرس بوده
است.) مگر شاه و
شیخ به تنهائی
قدرت مقابله
با توده ها را
بدون این
وابستگان به
خود می توانستند
داشته باشند؟
تردید
ندارد که هر و
هیچ زمینه ی تحولِ
پایه، جامع و
همه گیر جز از
طریق زدودن
این قطب ها و
زنجیره ی
متمرکز مافیائی
ایدئولوژیک و
باند های وابسته
و مخوف نظامی و
پرهزینه ی
آنها ممکن
نیست و
اقتدارگرائی
خودش را به
دلیل تصاحب
اهرم سیاسی و
اقتصادی و
تسلط بر رسانه
های قوی و سراسری
می تواند دوباره
باز تولید کند.
بنابرین یگانه
راه اصولی، جراحی
این غده های
بدخیم مناسبات
عقب مانده در
جامعه ی نابرابر
ساز سرمایه
داری استبدادی
ست که مبارزه
پیگیر و اعمال
اراده ی کارگری
و توده ای را
برای جایگزین در
نهاد های فاسد
قدرت بی کم و
کاست می طلبد. هر
تاسی به رژیم
هائی با این
نگاهِ از بالا
و رهبر ساز و
ناجی گرا نسبت
به پائین
مانده های ِسر
و سامان
شکسته، بیکار
و پراکنده تنها
ریا و
دروغپردازی
ست. بدون تسویه
حساب تحلیلی و
پایانی و
همگانی با منویات
نظام های
تاکنونی، هر
اقدام از بالا
بی اثر خواهند
ماند. و لاجرم
و منطقا (هر
جریانی که به جایگزینی
نیروهای خلاق
کار،
تولیدگران،
مزدبگیران و پائینی
های فرودست
متکی نبوده و
در راستای
حضور، دخالت و
سرکردگی
آنان نباشد،
در صورت کسب
قدرت سیاسی
بهتر از رژیم
اسلامی و شاهی
که معروف ما هستند
نخواهد بود!؟) پس:
آرامش،
تفاهم،
مسالمت اجتماعی
و خلاقیت تنها
در صورتی
متصور است که در
هر کشوری
ساختار حکومت
به شکل موازی
مبتنی بر دمکراسی
اقتصادی و
سیاسی واقعی
باشد. تا (هر
فرد برای حفظ منافع
خود در آن نظام
مستقیما و
آگاهانه شرکت
دلخواه کرده و
منافع اش حقیقی
اش را در بقا،
حفظ و
سالمسازی
حکومت خود
بداند.)
بدون
چنین راه حل
درست و
ابتدائی در تمرکززدائی،
تقسیم قدرت فدرالیستی
سیاست و نظارت
و نفوذ در دخل
و تصرف اقتصاد
نفتی، چپاول، فساد
و شبیخون
دستگاه
متمرکز ولایت،
سه قوای
وابسته،
سپاه، بسیج، و
طرح های مخفی
رژیم و
مخالفان
درونی اش به
ندرت هم قابل
بررسی،
شناسائی و
زدودن به
موقع، لازم و
حیاتی آن هیچگاه
موثر نبوده و ایجاد
تعادل منطقی،
سازنده و پایانی
بر این بی
نظمی های قطب تکصدای
اسلام سیاسی که
ولایت فقیه
محورِ هرج و
مرج سیاسی و الگوی
تمامیگرائی فردی،
دینی در منطقه
و جهان اسلام است
ممکن نیست، و
جابجائی سران
دولت ها و
دیپلماسی
خارجی اخیر نیز
هرگز به ثمره
ای متفاوت از
آنچه که بر ما
و کشورمان
رفته است نخواهد
داشت. حالا چه
روزی با احمدی
نژاد و بی او باشد
و چه حالا با
روحانی و یا بی
اوی در فردا، وضع
نابسامان تغییر
چندانی نمی
کند و مردم عایدی
ورای مصیبت
های تاکنونی نخواهند
داشت.
این قطب
برجسته ی افراطی
و ساختار حکومت
بشدت تبعیض
آلود شیعه و
رهبران خود
شیفته ی آن در ایران
به عنوان جزئی
از کل یک نماد تمامیتخواه
در عرصه جهان
و حقوق ملل می
باشد که او
همقطاری
همچون آمریکا
را در کنار و
برابر خود دارد
که او نیز غاصب
قدرت سیاسی و
اقتصادی توده های
فرودست
آمریکائی و
تاراجگر
برابری حق
حیات و ارزش
انسانی شهروندان
تهیدست خود
است. این دو قطب
منحط و کاملا
متفاوت در جهان
پرآشوب کنونی،
وجوه مشترک و متجانسی
با هم دارند
که آنها را در
یک ردیف قرار می
وهد. زیرا که ما
شاهد مشابه همه
ی خلاء های مطالباتی،
محرومیست حقوقی
و فقدان ارزش
انسانی در
دیگر راس قدر
قدرت و به شدت افراطی
و تبعیض
برانگیز جهان،
یعنی
آمپریالیست
آمریکا نسبت
به مردمان اش
هستیم. در این
کشور گوئی
مردم آن تنها
دو نوع اند، که
بین حزب
جمهوری و یا
حزب دمکرات
منقسم هستند. چرا
که تنها دو
حزب بر هستی و
سرنوشت
آمریکائیان
حکومت مطلق
دارند؛ فرهنگ
دو حزبی که
توانسته است
بیش از 50
میلیون آمریکائی
را دهه ها از
بیمه ی درمانی
محروم سازد. بی
شک اگر جنبش 99%
ها شکل نمی
گرفت،
نماینده ی حزب
دمکرات(اوباما)
بر خلاف حزب
جمهوریخواهان
نمی توانست
مدافع همگانی
کردن بیمه ی درمانی
در این کشور
نابرابری ها
باشد.
بی
دلیل نیست که
تمرکز قدرت
سیاسی آمریکا
با وجود داشتن
ساختار فدرال
هنوز کاملا
غیر مردمی و
عمدتا از بالای
سر توده ها
هدایت شده و
تابع اراده ی
سرمایه داری
مالی و لیبرال
چند صد میلیاردر
مقتدر می باشد
که آنها به تضاد
و تناقض بی
نظمی حقوقی و
حق برابر حیات
انسان ها بی
تفاوت بوده و
هستند. ساختاری
که مدعی
دمکراسی سیاسی
ست ولی تحت
هیچ شرایطی دمکراسی
اقتصادی، سهم
و حق مساوی درمان،
بهداشت و شکلگیری
برابر انسان
های ندار و
فرو دست را با
متمولین بر
نمی تابد.
نتیجه ی این بی
عدالتی، زور و
اقتدارگرائی
بیکاری کوتاه
و یا بلند مدت
کارگرانی ست
که در مقابل
این دستگاه
ناتوان و بی تاثیرند. و آیا
کارگران و بشریت
نوعدوست
نباید به
دنبال نطمی
مردمی در بیث
نظمی این
دوقطب مدعی
ولی فریبکار
جهان باشد؟
بهنام چنگائی
12 مهر 1392