ضرورت و
چرائی برآمدن
امواج رهائی
در کشورهای سه
قاره
و نقش
چالشگران ضد
نظام جهانی
یونس
پارسابناب
بعد از
پایان دوره "
جنگ سرد "
شرایط جهانی
بویژه مسیر
حرکت سرمایه (
گلوبالیزاسیون)
و موقعیت نظام
جهانی سرمایه
و به موازات
آنها
شکلگیری و
برآمدن امواج
بیداری و رهائی،
بویژه در
کشورهای
پیرامونی در
بند
دستخوش
تغییرات و
تحولاتی قرار
گرفت . این
تحولات ناشی
از سرانجام و
سرنوشت چالش
های ضد نظام
بودند که در
سال های بعد
از پایان جنگ
جهانی دوم در
سطح جهان
ایجاد
گشته و سپس
در نیمه دوم
دهه 1970 با رسیدن
به محدودیت
های تاریخی به
پایان عمر خود
رسیده بودند .
توضیح این که
سه چالش بزرگی
که مثل " سه
ستون مقاومت "
در سال های 1955 – 1975
در مقابل
سرمایه (
امپریالیسم
جهانی تر شده )
قد علم کرده
بودند ، یکی
بعد از دیگری
با انحطاط ،
فروپاشی و
تجزیه روبرو
گشته و به پایان
عمر خود
رسیدند . در
این جا منظور
فقط " اخته شدن
" جنبش های عظیم
کارگری در
اروپای
آتلانتیک ،
تبدیل چین توده
ای به یک کشور
سرمایه داری و
یا فروپاشی و
تجزیه اتحاد
شوروی نیست
بلکه اشاره به
ریزش و سقوط
جنبش های عظیم
رهائی بخش "
عهد باندونگ
نیز است که
در آن دوره در
کشورهای سه
قاره پرچم
گسست و رهائی
را از یوغ
نظام جهانی به
اهتزار در
آورده بودند .
بعد از
افول و نابودی
این سه چالش و
پایان دوره
جنگ سرد با
این که نظام و
اجزاء سه گانه
آن ( آمریکا ،
ژاپن و
"اتحادیه"
اروپا ) بعد از
بهبودی و
تجدید قوا به
یورش فراگیری
در سراسر جهان
دست زدند ولی
مقاومت ها و
مبارزات در
جهان بویژه در
کشورهای
دربند
پیرامونی
علیه تهاجمات
و سیاست های
هژمونی
طلبانه نظام
قطع نگردید .
منتهی تاکنون
این مبارزات و
مقاومت ها حتی
در سطح کشوری
و منطقه ای
البته به
استثنای بعضی
از کشورهای
آمریکای
لاتین ، در
پراکندگی و در
موقعیت
انشقاق ،
سکتاریسم ،
عدم ادغام و
چند پارچه گی
اندیشیده و
عمل میکنند .
واقعیت این
است که هیچوقت
یک بدیل ( آلترناتیو
) جدی در مقابل
نظام جهانی
کنونی ( گلوبالیزاسیون
نئولیبرال =
گلوبالیزاسیون
امپریالیستی )
بوجود نخواهد
آمد مگر تمام
جنبش ها و سازمان
ها و احزاب ضد
نظام دورهم
گرد آمده و
طرح و نقشه یک
آلترناتیو
همگانی جهانی
را پی ریزی
کنند . مبارزه
و جنگ در یک
جبهه و یک
کشور به
تنهائی مثمرثمر
واقع نخواهد
گشت . حتی اگر
در یک کشوری و
منطقه ای
پیروزی نصیب
قربانیان
نظام و چالشگران
گردد آن
پیروزی در
نهایت آسیب
پذیر و شکننده
گشته و در
پایان با
ناکامی روبرو
خواهد گشت .
امروز
چالشگران ضد
نظام در کشورهای
آمریکای
لاتین که به
عضویت سازمان
" آلبا " در
آمده و به
مبارزات خود
علیه نظام و
در جهت گسست
از محور آن ،
شدت بخشیده
اند بخوبی متوجه
این امر گشته
و یکی بعد از
دیگری با
عضویت در
سازمان شبه
قاره ئی " آلبا
" تلاش میکنند که با
همدلی و هم
زبانی خود را
به یک بدیل متحد
چپ حداقل در
سطح قاره ای ،
علیه نظام تبدیل
سازند .
بدون
تردید این نوع
ادغام ها و
همکاریهای
نیمه قاره ای
باید دارای یک
چشم انداز
مشترک اقتصادی
باشند ولی
ابعاد سیاسی ،
اجتماعی و
فرهنگی
متفاوت
کشورهای درون
این اتحادیه
های ادغام شده
نیز باید
مدنظر قرار
گیرند . مضافا
بروز و شیوع
بحران عمیق ساختاری
نظام و نتیجتا
اوجگیری
مقاومت ها و
مبارزات مردم
به چالشگران
ضد نظام فرصت
دیگری میدهد
که با استفاده
از آن به آهنگ
رشد ادغام ها
و همکاری ها
شدت بخشند .
فوروم های
جهانی مثل
فوروم
اجتماعی
جهانی ( فوروم
جهانی اجتماعی
) سازمان هائی
نیستند که
دارای یک
پلاتفرم
مشترک سیاسی
برای تعبیه و
تنظیم
استراتژی های
مبارزاتی
مشخص باشند
ولی در عین
حال فوروم هایئ
نیستند که
درهایشان به
سوی هر کسی
باز باشند . هر
یک از این
فوروم های
جهانی و منطقه
ای دارای
مرامنامه ای
است که تمام
سازمان های
اجتماعی و
سیاسی که
علاقه دارند
به آن بپیوندند
، باید مفاد
آن را بپذیرند
. این سازمان ها
باید حداقل
مخالف
نئولیبرالیسم
" بازار آزاد "
و سیاست های
منبعث از آن
مثل پروسه های
خصوصی سازی ،
کالاسازی و...
باشند تا به
این فوروم ها
بپیوندند .
مضافا این
سازمان ها
باید هر نوع
میلیتاریسم
جهانی شدن
سرمایه را
محکوم و طرد
سازند . به نظر
نگارنده
مارکسیست های
جهان منجمله
مارکسیست های
ایرانی و دیگر
نیروهای
برابری طلب هر
کجای جهان که
هستند باید به
این نوع فوروم
ها ( فوروم
جهانی اجتماعی
و فوروم جهان
سوم و فوروم
اجتماعی آسیا
و... ) بپیوندند .
بدون
تردید ، در
این فوروم ها
تعدادی از
ان.جی.او ( NGO )
ها
عضویت دارند
که فاسد و یا
مورد استفاده
کشورهای
امپریالیستی
قرار میگیرند
ولی استنباط
من از این
سازمان ها این
است که این
سازمان ها پایگاه
توده ای
نداشته و عموماً
در حرکت این
فوروم ها به
پیش نقش مهم و
یا قابل توجهی
را ایفاء نمیکنند
. در این فوروم
ها نیروهای
بزرگ را سازمان
های نسبتاً
توده ای مثل
اتحادیه های
کارگری ،
سازمان های
دهقانی ،
سازمان های
فمینیستی ،
جنبش های
دانشجوئی ،
تشکل های محیط
زیست (
بهزیستی )
تشکیل میدهند
. چالشگران ضد
نظام جهانی
سرمایه که به
خانواده بزرگ
چپ –
مارکسیستی
تعلق دارند .
باید توجه
کنند که امروز
انگاشت ها و
درک های متنوعی
در درون
چالشگران ضد
نظام در سراسر
جهان وجود دارند
که ضرورتا
مارکسیستی
نیستند ولی
بطور قابل
ملاحظه ای
علیه
نابرابری های
مزمن ، جنگ های
ویرانگر و....
نظام سرمایه
داری هستند .
باید توجه کرد
که سرمایه
داری واقعاً
موجود کنونی فقط
یک شیوه
تولیدی و صورت
بندی اقتصادی
– اجتماعی در
بخشی از جهان
نیست بلکه یک
نظام جهانی
است که در آن
امپریالیسم ،
متجاوز از یک
قرن است که یک
واقعیت است .
بر این اساس
وجود انگاشت
ها و نقطه
نظرات متنوع و
متکثر که علیه
نظام جهانی
پدید آمده اند
ضروری میسازد
که چالشگران
در سطوح
متفاوت – هم در
سطح ملی و
منطقه ای و هم
در سطح بین
المللی و جهانی
– به تعبیه و
تنظیم
استراتژی های
مختلف مبارزاتی
همت گمارند .
پیشینه و
ضرورت عروج یک
جنبش عظیم
ضد نظام
در کشورهای
جنوب
چرا عروج
یک جنبش متحد
عظیم از سوی
مردمان کشورهای
جنوب محتمل و
ضروری برای
ایجاد
دگردیسی در
اوضاع فعلی
جهان است ؟ در
تهیه پاسخ به
این پرسش
بگذارید بعد
از اشاره به
موضع بخش
بزرگی از
مارکسیست ها
درباره نظام
سرمایه به
بررسی پیشینه
عروج جنبش
رهائی در جنوب
علیه نظام
بپردازیم .
مارکسیست ها
به
انترناسیونالیسم
اعتقاد داشته
و جهان را به
جهان های
متفاوت تقسیم نمیکنند
. جهان فعلی
دارای یک نظام
است ولی این
نظام که جهانی
است مطلقاً
جهانی نابرابر
است رشد
سرمایه داری
از طریق ایجاد
نابرابری
مزمن بین ملل
و در درون ملل
به جهان مدرن
کنونی شکل
داده است . در
جریان پنج قرن
گذشته جهان بر
اساس
نابرابری به
کشورهای مرکز
مسلط و کشورهای
دربند
پیرامونی
تقسیم گشته
است . در نتیجه
یکی از اجزاء
نظام جهانی
بعد امپریالیستی
آن بوده است .
امپریالیسم
مترادف با پولاریزاسیون
مزمن بین ملل
است . این
پولاریزاسیون
بر پایه منطق
حرکت سرمایه
در سطح جهان (
گلوبالیزاسیون
) قرار دارد .
بنابراین
آگاهی و عروج
امواج رهائی
توسط توده های
مردم در
کشورهای جنوب
که در بخش
پیرامونی
نظام قرار دارند
، یک ضرورت
اساسی برای هر
تغییر اساسی در
جهان است
مروری به
عروج بیداری و
امواج رهایئ
از یوغ سرمایه
در قرن بیستم
بویژه در نیمه
دوم آن قرن ، نشان
میدهد
کهاین ضرورت
که امروز
حیاتی تر گشته
، در آن دوره نیز
حیاتی بوده
است . بعد از
پایان جنگ
جهانی دوم یک
رشته جنبش های
عظیم
رهائیبخش در
کشورهای آسیا
و آفریقا به
وقوع پیوستند
که عمدتا خواهان
استقلال و حق
تعیین سرنوشت
برای ملل در
بند پیرامونی
بودند . این
مطالبات به
عنوان قدم های
اولیه هم صحیح
بودند و هم تا
اندازه ای
قابل توجهی
رهائیبخش
بودند . اماّ
واقعیت این
بود که
نیروهائی که
دور این
مطالبات متحد
گشتند ، طبقات
مختلفی را
نمایندگی میکردند
. در کشورهائی
مثل چین ،
ویتنام ، کوبا
و... رهبری در
تحت هژمونی چپ
رادیکال قرار
داشت . اماّ در
کشورهائی مثل
هندوستان 1948 ، ایران
1951 ، مصر 1956 ،
رهبری در تحت
هژمونی " طبقه
متوسط " بود .
در کشورهای
آفریقا ( غنا ،
گینه ، کنگو و... )
رهبری تحت
هژمونی
نمایندگی
نیروهای متنوعی
قرار داشت .
ولی رهبران
این کشورها
علیرغم تفاوت
های مهمی که
داشتند به این
امر واقف بودند
که به حمایت
یکدیگر
احتیاج دارند
و باید یک
جبهه مشترک
بعد از کسب
استقلال و
حاکمیت ملی
بوجود آورند .
براساس این
احتیاج مشترک
در تقابل با
نظام جهانی ،
آنها
موفق شدند که "
کنفرانس
باندونگ " را
در سال 1955
برگزار کرده و
در سال های
بعد این جبهه
مشترک را به
سوی ایجاد
سازمان " کشورهای
غیر متعهد " در
نیمه اول دهه 1960
سوق دهند .
در یک
پرسپکتیو
تاریخی ،
ایجاد و رشد
این جبهه
مشترک در
مقابل نظام
جهانی سرمایه
مثمرثمر واقع
گشته و نتایج
مثبت و مناسبی
را در دهه های 60 و
70 میلادی ببار
آورد . با این
که این جبهه
مشترک به
عنوان یک چالش
– ستون مقاومت –
به خاطر
کمبودها ،
نقصان ها و محدودیت
های تاریخی
خود نتوانست
در مقابل موج
تهاجمی مجدد
نظام سرمایه (
این دفعه تحت
ایدئولوژی
مسلط و فلاکت
بار
نئولیبرالیسم
) در آغاز دهه 80
تاب بیاورد
ولی در دهه
های 1960 و 1970
دستاوردهائی
بدست آورد که
در این جا به
بخشی از آنها
اشاره می شود :
الف – در
دهه های 60 و 70
میلادی که به "
عهد باندونگ "
و دوره "
سازمان
کشورهای غیر
متعهد " معروف
گشت ، در خیلی
از کشورهای متعلق
به این کمپ و
جبهه که دارای
دولت های
پوپولیستی –
ملی گرا بودند
شرایطی بوجود
آمد که در
پرتو آن در صد
رشد اقتصادی
بطور نسبی
افزایش یافت .
پروسه صنعتی
شدن و اجرای
سیاست های
دخالت گرائی دولتی
تحولاتی بزرگ
در گستره های
اجتماعی بویژه
در آموزش و
پرورش ، بوجود
آوردند که
فراگیر و
چشمگیر بودند .
ب – در صحنه
و میدان
کارزار سیاسی
، وجود این جبهه
مشترک مردمان
و دولتمردان
این کشورها را
قادر ساخت که
مافوق و
فراسوی
اندیشه های
اولتراناسیونالیستی
– پانیستی و
تفکرات دینی و
مذهبی عمل
کنند . اتحاد ،
همدلی و هم
زبانی بین
اعضای این
جبهه مشترک
براساس موضع
مخالفت شان با
پدیده امپریالیسم
بود . این امر
مهم سیاسی
نشان میدهد
که چگونه در
آن دوره
افرادی مثل
جمال عبدل ناصر
و احمد
سوکارنو ( که
هر دو از
رهبران کشورهای
مسلمان نشین
بودند ) با
افرادی مثل
جواهر لعل
نهرو از
هندوستان ،
قوامی نکرومه
از غنا و یا
تیتو از
یوگسلاوی ( که
دولتمردان
متعلق به کشورهای
غیر مسلمان
بودند ) اتحاد
، همدلی و هم
زبانی ایجاد
کنند تا با
محمد رضا شاه
پهلوی و یا
ایوب خان از
پاکستان که
دولتمردان
کشورهای
عمدتا مسلمان
نشین بودند .
به عبارت دیگر
معیاری که در
این اتحادها و
همدلی ها مطرح
بود نه دین و
مذهب و نه
زبان و ملیت
بلکه موضع
رهبران آن
کشورها در
مقابل نظام جهانی
سرمایه (
امپریالیسم )
بود . بر این
اساس بشریت در
" عهد باندونگ
" شاهد اتحاد
ملل در بند پیرامونی
از کامبوج و
سریلانکا در
آسیا گرفته تا
تانزانیا ،
مصر ، غنا ،
گینه در
آفریقا گردید
که در تاریخ
مبارزه برای
رهائی از یوغ
نظام حاکم بی
نظیر بود .
ج – آن چه که
در این بررسی
شایان توجه
است این است
که رهبران
جنبش های
رهائیبخش ملی
در آسیا و
آفریقا در عهد
باندونگ
اتحاد و
همکاری خود را
محدود به
کشورهای درون
این جبهه
مشترک نکرده و
از موقعیت ،
قدرقدرتی و
همکاری
چالشگران
دیگر ضد نظام (
شوروی و جنبش
های کارگری
اروپای غربی )
نیز نهایت
بهره و حمایت
را کسب کردند .
در دوره عهد
باندونگ
کشورهای در
بند پیرامونی با
اتخاذ کمک های
مالی ، سیاسی
و بویژه نظامی
از طرف شوروی
موفق گشتند از
تهاجم
کشورهای امپریالیستی
تا اندازه ای
در امان باشند
. با حضور
شوروی به
عنوان یک
ابرقدرت
نظامی در سطح
جهانی ، برای
راس نظام (
آمریکا )
مقدور و میسر
نبود که
همانند
گانگستر در
روز روشن به هر
کشوری در جهان
حمله کرده و
آن را بمباران
کند ، عملی که
آمریکا از بعد
از فروپاشی و
تجزیه شوروی
تاکنون هر وقت
خواسته انجام
داده است .
بعد از
نزدیک به بیست
سال رهبران
کشورهای
متعلق به
باندونگ و غیر
متعهد ها یکی
بعد از دیگری
پایگاههای
اجتماعی خود
را بنا به
عللی که شرح
داده خواهد شد
از دست دادند .
افزایش بی
اعتباری این
رهبران باعث
گشت که در این
کشورها یک
خلاء وسیع
سیاسی بوجود
آید . همبستگی
ها و همدلی
هائیکه
کنفرانس باندونگ
و کنفرانس
کشورهای غیر
متعهد بوجود آورده
بودند عوض این
که به همبستگی
های سه قاره و
کل کشورهای
دربند
پیرامونی در
جنوب تکامل یابند
با ریزش و
سقوط روبرو
گشته و جای
خود را به
همبستگی های
کاذب تباری –
اتنیکی ( خاک
پرستی ، الحاق
جوئی ، جدائی
طلبی پان
ایستی و
شووینیستی ) و
یا به شبه
همدلی های امت
گرائی مذهبی و
بنیادگرائی
دینی دادند .
بگذارید در این
جا به صورت
مجادله ائی و
پلیمیکی این
نکته را صریحا
مطرح کنم که
اگر اکثریت
مردم هندوستان
در دام
هندوتوا (
بنیادگرائی
هندویسم ) و اکثریت
مردم کشورهای
مسلمان نشین
در دام
بنیادگرائی
اسلامی اسیر
گشته و در
زندان های "
خانواده
توهمات "
ارتجاعی
محبوس گردند امیدی
برای دگردیسی
در سطح جهانی
وجود نخواهد
ماند مگر این
که چالشگران
ضد نظام که در
حال حاضر در
فوروم های
جهانی
نمایندگی
احزاب و سازمان
های مترقی را
دارند موفق
گردند که با
تعبیه و تنظیم
یک چشم انداز
سوسیالیستی
همبستگی
انسانی و
جهانی را
جانشین
همبستگی های
کاذب اتنیکی و
دینی و مذهبی
ساخته و توده
های قابل
ملاحظه ائی از
مردم کشورهای
آسیا و آفریقا
را از زندان
های " خانواده
توهمات " رها
سازند .
چرائی
شکست جنبش های رهائیبخش
ملی در جنوب
در عصر
استعمار کهن
که بعد از
پایان جنگ
جهانی دوم به
پایان عمر خود
رسید ، تعدادی
از کشورهای در
بند موفق شدند
که تا حدی رشد
یافته و موفق
به صنعتی کردن
نسبی جوامع
خود گردند .
ولی اکثر
کشورهای
دربند
مستعمره بعد
از استعمارزدائی
در دهه 1964 – 1955
توانستند قدم
های موثری در
جهت صنعتی شدن
بردارند . در
دوره " پر از
امید " عهد
باندونگ در
اکثر کشورهای
آفریقا و آسیا
شرایط برای
تحصیل و آموزش
و پرورش در
سطح عالی
بقدری توسعه
یافت که اقشار
مختلف توده
های فرودست
فرصت پیدا
کردند که فرزندان
خود را با
سواد و صاحب
حرفه و کار
سازند . تا
زمانی که توده
های زحمتکش که
اکثریت جمعیت
این کشورها را
تشکیل
میدادند از این
نوع خدمات
تحصیلی و
بهداشتی و
مسکن برخوردار
بودند ، دولت
های برآمده از
جنبش های رهائیبخش
از مشروعیت و
حمایت قابل
توجه مردم
برخوردار
بودند . حتی در
کشورهائی که
این دولت های
رهائیبخش
دموکراتیک
نبودند مردم از
این که این
دولت ها تا
اندازه ائی "
تعدیل طبقاتی
" بوجود آورده
و در صد
نابرابری
اقتصادی را
کاهش داده
بودند از آنها حمایت
میکردند .
بعضی از
این کشورها "
دموکراتیک "
مثل هندوستان
بعضی " نیمه
دموکراتیک "
مثل اندونزی و
سیریلانکا و
بعضی دیگر "
غیر دموکراتیک
" مثل مصر
بودند . ولی
این کشورها
جملگی به خاطر
سیاست هایشان
در جهت تقلیل
فقر و بیکاری
و توسعه خدمات
اجتماعی
بویژه در
گستره مسکن دارای
اعتبار و
مشروعیت
بودند . به محض
این که این
دولت های
برآمده از
جنبش های
رهائیبخش به
محدودیت های
تاریخی خود
رسیده و دیگر
قادر به
پیشرفت
نگشتند
بتدریج
محبوبیت و سپس
مشروعیت
موجودی خود را
بین توده های
مردم از دست
دادند . یکی از
عواملی که
باعث شد این
دولت های برآمده
از جنبش های
رهائیبخش ملی
محبوبیت و بعداً
مشروعیت خود
را بین توده
های مردم از
دست بدهند
تمایل و آرزوی
دولتمردان
این کشورها در
“رسیدن به آنها”
)کشورهای
پیشرفته مرکز(
بویژه در
گستره صنعتی
سازی بود . این
آرزو که توهمی
بیش نبود بتدریج
این دولت های
پوپولیستی
ملی گرا را به
دامن پذیرش
منطق حرکت
سرمایه
انداخته و آنها را
ترغیب و تطمیع
به قبول
مقررات حاکم
بر بانک جهانی
و دیگر نهادهای
بین المللی
تابع نظام
جهانی ساخت .
پذیرش این
منطق و مقررات
منبعث از آن
همان و در دام
پروسه های
فلاکت بار
کمپرادوریزه
و اخته شدن
همان .
البته
بودند رهبران
پوپولیست ملی
گرا که در دام
توهم " رسیدن
به آنها " نیافتاده
و در مسیر
روند گسست از
محور نظام به
راه خود در حق
تعیین سرنوشت
ملی و رهائی
از یوغ سرمایه
ادامه دادند
ولی این
رهبران مثل
مصدق در ایران
1953 ، آربنز در
گواتمالا 1954 ،
کونگ له در لائوس
1958 ، پاتریس
لومومبا در
کنگو 1960 ، هون
بوش در جمهوری
دومینیکن 1962 ،
سوکارنو در
اندونزی ،
نکرومه در غنا
1965 ، سیهانوک در
کامبوج 1970 و
آلنده در شیلی
1973 مورد یورش و تجاوز
راس نظام (
آمریکا ) قرار
گرفته و یکی
بعد از دیگری
سرنگون و یا
کشته شدند .
این شرایط ( پروسه
های کمپرادور
سازی و تعبیه
و تنظیم کودتاهای
نظامی ) منجر
به ایجاد یک
خلاء سیاسی در
کشورهای
دربند پیرامونی
گشت که اوضاع
را به شکلگیری
وعروج جنبش
های
شووینیستی –
ناسیونالیستی
از یک سو و رواج
و شیوع اندیشه
های
بنیادگرائی
دینی و امت گرائی
مذهبی از سوی
دیگر آماده
ساخت . این نیروها
و جنبش های
ارتجاعی با
اشاعه همبستگی
های کاذب و با
رواج تضادهای
قلابی براساس
دین و مذهب ( و
یا تبار و
اتنیک ) بویژه
در بیست سال گذشته
( 2010 – 1990 ) به متحدین
و حامیان
مستقیم و غیر
مستقیم
معماران
تئوری های "
تلاقی تمدن ها
" و " پایان
تاریخ " و
لاجرم نظامی
جهانی تبدیل
گشتند .
عموماً
امپریالیسم و
بنیادگرائی
فرهنگی چه
دینی و مذهبی
و چه تباری و
اتنیکی بویژه
در کشورهای
اسلامی
آفریقا و آسیا
با هم عمل میکنند
. شایان توجه
است که
بنیادگرائی
بازاری همیشه
برای تسخیر
بازارهای
جهان و ادغام
آنها
به بازار
بزرگی به وسعت
این جهان
محتاج تقویت و
اشاعه بنیادگرائی
دینی مثل
اخوان
المسلمین در
خاورمیانه و
هندوتوا در
شبه قاره هند
است . چرا ؟ علت
اصلی این است
که هم
بنیادگرائی
بازار آزاد و
هم
بینادگرائی
دینی و مذهبی
بر آن هستند
که انسان ها
هر کجا هستند
برای رسیدن به
رستگاری در
زندگی باید
خود را تسلیم
محض مقررات بازار
و دست نامرئی
حاکم بر آن ( تم
اصلی بنیادگرائی
بازاری نظام
جهانی سرمایه
) و یا رضا و خواسته
خدا ( تم اصلی
بنیادگرائی
دینی و مذهبی ) سازند
. هم
بنیادگرائی
بازار آزاد و
هم بنیادگرائی
دینی و مذهبی
تأکید
میورزند که
توده های مردم
باید سرنوشت
خوبی داشته
باشند ولی این
توده ها نمیتوانند
با دخالت گری
خود به تعیین
سرنوشت خویش
نایل آیند . آنها زمانی
به این سرنوشت
خوب ( رستگاری
و زندگی بهتر )
نایل می آیند
که لجام زندگی
خود را در اختیار
قوانین حاکم
بر بازار آزاد
و یا در دست خدای
بزرگ قرار
دهند . در یک کلام
، توده های
مردم حق تعیین
سرنوشت
نداشته و
سازندگان
تاریخ نیستند
آن چه که به
مردم حق می
دهد یا
مقررات حاکم
بر بازار آزاد
است و یا
خواست خدا .
مروری بر
تاریخ معاصر
جهان بویژه در
صد و بیست و
پنج سال
گذشته
نشان میدهد
که شکل گیری ،
عروج و رواج
انواع و اقسام
بنیادگرائی
های فرهنگی (
صهیونیسم ،
اخوان
المسلمین ،
امت گرائی
ولایت فقیه ،
لامائیسم ،
هندوتوا و....( از
یک سو و
اندیشه های
اولتراناسیونالیستی
– شووینیستی}
تباری ،
اتنیکی ، پان
ایستی( از سوی
دیگر همراه و
به موازات
بنیادگرائی
بازاری
نئولیبرالیسم
از تبعات فاز
جدید جهانی
گرائی سرمایه
بوده و یکی از
ویژگی های
شاخص آن محسوب
میشود .
ویژه گی
های دیگر فاز
جدید
گلوبالیزاسیون
فاز جدید
جهانی شدن که
بعد از افول
جنبش های رهائیبخش
ملی در
کشورهای
آفریقا
و آسیا ،
تجزیه شوروی و
سقوط بلوک شرق
و سپس تبدیل چین
توده ای و
ویتنام
دموکراتیک به
کشورهای
سرمایه داری تشدید
پیدا کرده
دارای ویژگی
های دیگری است
که بحث و تفحص
درباره آنها
میتوانند
استراتژی های
مبارزاتی
چالشگران ضد نظام
را موثرتر و
براتر سازند .
پژوهش ها و
بحث ها و
تبادل نظرها
در درون فوروم
های جهانی و منطقه
ای خدمات قابل
توجهی در این
زمینه انجام
داده اند که در
این جا به طور
اجمالی به
بخشی از این
یافته ها و
جمع بندی ها
درباره این
ویژگی ها می
پردازیم :
1 – برخلاف
ادعاهای
حامیان نظام ،
گلوبالیزاسیون
( جهانی
شدن = جهانی
گرائی ) یک
پدیده جدید در
تاریخ بشر نیست
. قرن ها پیش از
شکلگیری و رشد
سرمایه داری
خواست انسان
ها و جوامع در
جهت جهانی
گرائی وجود
داشته است .
احداث " راه
ابریشم " در
اعصار
گوناگون تاریخ
، لزوم و
خواست انسان
برای مهاجرت
های بزرگ )مثل
مهاجرت
آفریقائی ها
به قاره
اقیانوسیه و
یا مهاجرت
عظیم مردمان
آسیای مرکزی و
سیبری به قاره
آمریکا ) دال
بر این امر
است که پیشینه
گلوبالیزاسیون
تاریخ طولانی
دارد . ولی آن
چه که باز بر
خلاف ادعای
حامیان نظام سرمایه
گلوبالیزاسیون
عصر حاضر را
با جهانی گرائی
عصر قدیم و در
دوره
پیشاسرمایه
داری متمایز
می سازد این
است که
گلوبالیزاسیون
فعلی فقط در
وجود جهانی
سرمایه خلاصه
گشته و مختص و
محدود به حرکت
آن میباشد . به
عبارت دیگر ،
این فقط
سرمایه است که
مرز و بوم و
سرحد نمی شناسد
و در مقابل
حرکت هارآن
کوچکترین
مانعی وجود
ندارد والا در
مقابل حرکت
کار و زحمت
دیوارهای
بلندتر و صعب
العبورتر از
دیوار چین در
اکناف جهان
بنا شده اند
که توسط اولیگارشی
های دولتی (
تابع
اولیگوپولی
های سرمایه )
دائما حفاظت میگردند
که مانع
مهاجرت و
جهانی گرائی
اجتماعی و
فرهنگی انسان
ها باشند .
2 – تاریخ
پانصد ساله
سرمایه داری
تاریخ گسترش سرمایه
در سطح جهانی
بوده است . این
اعتقاد که
گلوبالیزاسیون
یک پدیده جدید
در زندگی بشر
بوده و در
برگیرنده
جنبه های مختلف
و همه جانبه
ای زندگی
منجمله
تکنولوژی و
فرهنگ بشری
است ، خیلی
خنده آمیز است
. استعمار قاره
آفریقا و
هندوستان اگر
جهانی گرائی
نبوده پس چه
بوده است ؟
تسخیر قاره
آمریکا در قرن
شانزدهم چیزی
غیر از جهانی
گرائی سرمایه نبوده
است . ساختمان
پایگاههای
استعماری در قاره
آمریکا با کمک
تعیین کننده
تجارت برده چه
چیزی غیر از
گلوبالیزاسیون
سرمایه میتوانست
باشد ؟ جهانی
گرائی از همان
اوان شکلگیری
و تکامل خودش
پایه های
امپریالیستی
سرمایه را بنا
نهاد . مروری
به تاریخ نشان
میدهد
که جهانی
گرائی هیچوقت
از طریق
مذاکرات و مناسبات
مسالمت آمیز و
برابر بین
مردم جهان بوقوع
نپیوسته است .
این تاریخ
جهانی گرائی
است ولی
اشتباه بزرگی
خواهد بود که
اگر تصور کنیم
که شیوه ها و
ویژگی های
جهانی گرائی
در این مدت
زمان تغییر
نکرده است .
چالشگران ضد
نظام و نیروهای
ضد
گلوبالیزاسیون
سرمایه نمی
توانند به
اتخاذ و ایجاد
یک استراتژی
مبارزاتی
مناسب و موثر
علیه نظام
موفق گردند
اگر نتوانند
بر ویژگی ها و
شیوه های جدید
حرکت سرمایه
در فاز فعلی
جهانی گرائی
تأکید نورزند .
3 – گفتمان
مسلط که توسط
حامیان نظام
سرمایه بویژه
رسانه های
گروهی بین
اقشار مختلف
مردم ترویج میشود بر آن
است که : تغییر
همیشه بهتر
بوده و خود بخودی
بوقوع می
پیوندد .
تغییر با این
که همیشه درد
آور است ولی
گذرا است .
بازار که همان
سرمایه داری
است بخودی خود
تمام مسائل را
در درازمدت حل
خواهد کرد .
جامعه و دولت
نباید در امور
و مقررات
بازار دخالت
کنند و دست
نامرئی حاکم
بر بازار
“مقدس “
بالاخره تمام
مسائل منجمله
بیکاری را حل
خواهد کرد .
این نوع سفسطه
ها نه تنها
حتی یک
ایدئولوژی
نیست بلکه
صرفا خرافات
سکولاریستی
بوده و در
نهایت چیزی
غیر از
تبلیغات
تجارتی نیست .
ولی واقعیت
این است که
این خرافات
روز و شب در رسانه
های گروهی
ترویج و تبلیغ
شده و توسط
سیاستمداران
و دولتمردان
مکررا بیان میشود تا
جائی که تا
این اواخر پیش
از برملا شدن و
رسانه تر گشتن
بحران عمیق
ساختاری نظام
به عنوان "
تینا " (
آلترناتیوی
دیگری وجود
ندارد ! ) زبان
زد خاص و عام
بود . اوضاع
جهان در سال
های اخیر ( 2010 – 2007 )
دستخوش تحول
قرار گرفته و
بروز و ادامه
بحران عمیق
ساختاری
سیستم به طور
قابل توجهی
این گفتمان
خنده آمیز و
درد آور را
حتی در بین
مردم عادی زیر
سئوال برده
است .
4 – مردم
در اکناف جهان
همراه با
چالشگران ضد
نظام تلاش میکنند
که با تعبیه و
تنظیم
استراتژی های
مبارزاتی در
مقابل خطرات و
خسارت هائی که
بازار آزاد
نئولیبرالی
در فاز فعلی
گلوبالیزاسیون
در سراسر جهان
بوجود آورده
ایستادگی
کرده و با ایجاد
فوروم های
جهانی و منطقه
ای بر علیه "
تینا " برخاسته
و آلترناتیو
خود را بر
اوضاع مسلط
سازند . توده
های مردم و
چالشگران ضد
نظام چگونه میتوانند
استراتژی
مبارزاتی خود
را به پیش سوق داده
و شرایط را
برای استقرار
آلترناتیو
خود آماده
سازند ؟ به
نظر نگارنده
این آلترناتیو
که جهان بهتری
را در بر
خواهد گرفت
چیزی غیراز
سوسیالیسم
نیست . در دوره
بروز و شیوع بحران
عمیق ساختاری
اول در سال
های 1914 – 1873 نیز
آلترناتیوی
که مردم در
نتیجه
مبارزاتشان
تعبیه و تنظیم
ساختند همان
سوسیالیسم
بود .
آلترناتیوی
که مردم جهان
در پرتو ظهور بحران
عمیق کنونی در
فکر ایجادش
هستند نیز سوسیالیسم
خواهد بود .
ولی
سوسیالیزمی
که اجداد ما
به عنوان یک
آلترناتیو در
آغاز قرن
بیستم تعبیه و
تنظیم ساختند
با
سوسیالیسمی
که چالشگران
ضد نظام تلاش
میکنند که در
طول قرن بیست
و یکم
بنا سازند
تفاوت های
آشکار و مهمی
خواهد داشت .
باید شکل و
شمایل پدیده
امپریالیسم
در عصر فاز
جدید
گلوبالیزاسیون
مورد بررسی و
بحث قرار
گیرند تا با
این تفاوت های
آشکار آشنا
شویم .
تفاوت
هادرترکیب
بندی
امپریالیسم
یکی از
ویژگی های
امپریالیسم
در صد و پنجاه
سال گذشته
خصلت رقابت
بین نیروهای
امپریالیستی
در سطح جهان
بوده است و
پیشینه این رقابت
که
عموماً پی
آمدهای نکبت
بار و خانمانسوز
برای خلق های
جهان بویژه در
کشورهای سه
قاره داشته
است به قرون
شانزده و هفده
میرسد .
رقابت های
خونین
امپراطوری
های استعمارگر
اسپانیا و
پرتقال علیه
هلند در قرن
هفدهم ، رقابت
های
امپراطوری
انگلستان و
فرانسه علیه
همدیگر در
قرون هیجدهم و
نوزدهم و
رقابت های
آلمان و ژاپن
علیه دیگر
امپریالیست
ها در نیمه
اول قرن بیستم
نمونه های
تاریخی مهمی
از این خصلت
رقابت در وجود
پدیده
امپریالیسم
است . این
رقابت در ربع
آخر قرن
نوزدهم به
خصلت اصلی در
روابط
کشورهای
امپریالیستی
تبدیل گشت . بر
این اساس بود
که لنین در
آغاز قرن
بیستم به
درستی اعلام
کرد که این
رقابت ها نظام
سرمایه را به
سوی جنگ سوق
خواهد داد و
کارگران و دیگر
زحمتکشان که
قربانیان
اصلی این جنگ
هستند چاره ای
جز توسل به
انقلاب و”
برداشتن قدم
هائی در راه
سوسیالیسم”
نخواهند داشت
. تاریخ صحت
موضع لنین را
ثابت کرد .
بحران نظام به
شیوع گفتمان "
عهد زیبا " و
سپس به دوره "
صلح مسلح " و
متعاقبا به
جنگ جهانی و
بالاخره به انقلاب
منجر گشت .
بررسی آن چه
که بعدها
اتفاق افتاد
از حوزه این
نوشتار خارج است
ولی آن چه که
در اکتبر 1917
اتفاق افتاد
به تمام معنی
یک انقلاب بود
که توده های
مردم و چالشگران
ضد نظام در
مقابله با
بحران سرمایه
داری و جنگ به
آن متوسل گشتند.
در سال
های بین دو
جنگ ترکیب
بندی
امپریالیسم تغییر
کرد . به عوض
این که پدیده
امپریالیسم مرکب
از ده ها کشور
امپریالیستی
باشد به
ترکیبی شامل
چند نیروی
انگشت شمار
تبدیل گشت .
بعد از پایان
جنگ جهانی دوم
آمریکا و ژاپن
که در دوره جنگ
رقبای اصلی
بودند به
متحدین
همدیگر تبدیل گشتند
. بعد از تاسیس
سازمان ناتو
در سال 1949 ، کشورهای
امپریالیستی
از رقابت علیه
همدیگر دست
برداشته و با
قبول سرکردگی
آمریکا به
عنوان راس
نظام در مقابل
دشمن مشتر ک
خود شوروری ،
صف آرائی
کردند . به
عبارت دیگر ،
در دوره جنگ
سرد کشورهای
امپریالیستی
به منافع مشترک
خود بیشتر
از رقابت بین
همدیگر توجه
کرده و پیوسته
تلاش کردند که
با کمک همدیگر
منافع خود را
در کشورهای
پیرامونی سه
قاره که عمدتا
پروسه
استعمارزدائی
را طی میکردند ،
حفظ کرده و یا
آنها
را گسترش دهند .
بعد از
پایان دوره
جنگ سرد ترکیب
بندی امپریالیسم
با گسترش بیشتر
گلوبالیزاسیون
سرمایه در تحت
بازار آزاد نئولیبرالیسم
شکل نوینی را
کسب کرد که به
اسم
امپریالیسم
دسته جمعی سه
گانه ( آمریکا
، ژاپن ،
“اتحادیه”
اروپا ) معروف
گشت . این
ترکیب بندی
جدید
امپریالیستی
که هسته اصلی
کشورهای مسلط
مرکز را در بر
میگیرد
دارای چند
ویژگی چشم گیر
است که حائز
اهمیت
میباشند . یکم
این که این
کشورها که عمدتا
اعضای
کشورهای جی 7
را تشکیل میدهند با
این که شوروی
ناپدید گشته و
خطری از سوی
کمونیسم آنها
را تهدید نمیکند
باز هم به
همکاری ادامه
داده و مثل
گذشته به
رقبای یکدیگر
تبدیل نگشته
اند . دوم این
که اختلافات
مهمی بین این
کشورها در
درون نهادهای
بین المللی مثل
بانک جهانی ،
صندوق بین
المللی پول ،
سازمان تجارت
جهانی و....،
دیده نمیشوند
. به عبارت
دیگر در
مدیریت
اقتصادی نظام جهانی
بین این
کشورها
رقابتی دیده
نمیشود
و این نهادها
در واقع
سازمان های
جهانی نبوده
بلکه به عنوان
محمل های
جهانی
کشورهای مسلط
مرکز اندیشیده
و عمل میکنند . در
پرتو این
ترکیب بندی
جدید چند پرسش
مطرح است که
بررسی آنها
مهم هستند :
چرا جهان فعلی
به این شکل
درآمده و چرا
ما در این
موقعیت قرار
داریم ؟ آیا
وضع و شکل
جهان فعلی و
ترکیب بندی
کنونی
امپریالیسم
بدین معنی است
که هیچ تضادی
بین کشورهای
مسلط مرکز
وجود ندارند ؟
اگر تضادهائی
وجود دارند آنها با
تضادهای دوره
های پیشین که
در آنها
کشورهای
امپریالیستی
در رقابت با
همدیگر بودند
، چه تفاوت
هائی دارند ؟
و بالاخره این
تضادها اگر
وجود داشته
باشند چه
تاثیری در روابط
شمال و جنوب (
کشورهای مسلط
مرکز و کشورهای
پیرامونی )
خواهند داشت .
استنباطات
چالشگران ضد
نظام که به
فوروم های جهانی
تعلق دارند
این است که
نظام جهانی
سرمایه وارد
فاز جدیدی شده
که بحران عمیق
ساختاری کنونی
نظام انعکاس
آن است . در این
فاز جدید که بویژه
بعد از پایان
دوره جنگ سرد
برملاتر و شفاف
تر گشته ،
سرمایه داری
خواهان یک سطح
بالاتری از
تمرکز سرمایه
است . از پیش از
جنگ جهانی اول
تا حدودا چهل
سال پیش ( نیمه
اول دهه 1970 )
سرمایه انحصاری
محتاج
بازارهای
بزرگی بود که
دائما
درهایشان به
سوی آن باز
باشد . در
نتیجه جهان به
مناطق
مستعمره و
نیمه مستعمره
و حوزه های
نفوذ بین
امپریالیست
ها تقسیم گشته
بود . این وضع
که بعد از
برگزاری " کنگره
برلین " در 1884 و
تقسیم آفریقا
بین کشورهای
امپریالیستی
رسمی تر و
استحکام یافت
نزدیک به هشتاد
سال دوام آورد
. بر اساس این
تقسیم بندی ها
و وجود
حوزه های
نفوذ کشورهای
امپریالیستی
به رقابت های
خود علیه
یکدیگر می پرداختند .
اماّ در
فاز فعلی
گلوبالیزاسیون
، نظام جهانی
سرمایه
اولیگوپولی
های مالی
انحصاری برای این
که به رشد خود
ادامه دهند
باید به کلیت
بازار بدون
توجه به حوزه
های نفوذ
دسترسی داشته باشند
. آنها
در این فاز از
جهانی گرائی
خواهان ایجاد
" بازار آزادی
" به وسعت کره
خاکی هستند .
به عبارت دیگر
این اولیگوپولی
ها میدان
کارزار رقابت
ها را دیگر به
مناطق و حوزه
های نفوذ
محدود نساخته
بلکه آنها
را در سطح
جهانی به پیش
می برند . اماّ
این اولیگوپولی
ها در ضمن به
یک سیستم جهانی
نیز احتیاج
دارند که
پروژه خود را
به پیش ببرند .
این دگردیسی
در ساختمان و
شکل امپریالیسم
باعث گشته که
کنترل کامل
اولیگوپولی
های انحصاری
مالی بر روی
دولت های
کشورهای مرکز
و کشورهای
پیرامونی
بوجود آید . در
محاسبات چالشگران
ضد نظام در
گستره تعبیه و
تنظیم استراتژی
های مبارزاتی
نباید به این
نکته کم بهاء
داده شود . به
عبارت دیگر
برای این که
مقاومت و
مبارزه هر چه
بیشتر
موثر و بُرا
به پیش رود .
باید به این
فاکت کلیدی
توجه کرد که
امپریالیسم
دوره بعد از
جنگ سرد بصورت
پیکان سه سره (
آمریکا ، ژاپن
، اتحادیه
اروپا ) عمل میکند
و در این
ترکیب بندی
آمریکا در راس
این هرم و
کشورهای "
ناتو " ، " جی 7
به اضافه یک "
و کشورهای جی 20
به ترتیب شرکا
، متحدین و
دوستان این نظام
جهانی تر شده
محسوب میشوند
. آیا این
ترکیب بندی
جدید در شکل
امپریالیسم
به این معنی
است که بین
این قدرت های
بزرگ تضادی
وجود ندارد .
تعداد
قابل توجهی از
مارکسیست ها
بر آن هستند که
لیستی از
تضادها بین
این قدرت ها
که هسته های
اصلی و فرعی
این نظام سه
سره را در بر
میگیرند
، وجود دارد .
حتی ناظرین و
تحلیلگران بر
رشد و افزایش
آنها
تأکید هم می
ورزند . ولی
اکثر این
ناظرین و
تحلیلگران
بویژه
مارکسیست ها ،
موافق هستند
که ماهیت این
تضادها در
مقام مقایسه
با ماهیت
تضادهای
موجود در بین
امپریالیست
ها در ادوار
گذشته تفاوت
دارد . باید به
این نکته مهم
توجه کرد که
اساساً آن چه
که جهانی شده
سرمایه است .
یعنی ما امروز
در جهان "
اقتصاد جهانی
" داریم ولی از
وجود " دولت
جهانی " خبری
نیست . تاریخ
پانصد ساله
سرمایه داری نشان
میدهد
که سرمایه
داری بدون
دولت نمی
تواند به موجودیت
خود ادامه دهد
. وجود دولت و
رژیم سرمایه
لازم و ملزوم
و مکمل هم
هستند . یکی
عامل و دیگری
معلول نیست
بلکه باهم
دوروی یک سکه
را تشکیل میدهند . با
افول و نابودی
یکی عمر دیگری
نیز به پایان
میرسد .
ادعای بی اساس
بویژه نئوکان
ها و نئولیبرال
ها که سرمایه
داری میتواند
با ایجاد
بازاری به
پهنای این
جهان به زندگی
زالووار خود
ادامه دهد در
بهترین شکلش یک
تبلیغات
وارونه است .
نتیجه اینکه
چالشگران ضد
نظام که اکثراً
در درون فوروم
های جهانی
فعالیت میکنند ،
باید به این
پرسش کلیدی
جواب بدهند که
این
امپریالیسم
سه سره که هرم
نظام جهانی را
تشکیل میدهد
بدون یک دولت
جهانی چگونه
میتواند
بویژه در فاز
بحرانی عمیق
کنونی خود به بقای
خود ادامه دهد
. این تضادها
یعنی وجود
اقتصاد جهانی
سرمایه و
فقدان یک دولت
جهانی از یک
سو و در بستر
مرگ افتادن
نظام به خاطر
تعمیق بحران ساختاری
از سوی دیگر
به چالشگران
ضد نظام فرصت داده
که با گسترش
فوروم های
جهانی و منطقه
ای به موازات
بسیج میلیونی
بیکاران نیروهای
کار و زحمت به
عروج امواج
رهائی در جنوب
بویژه در
کشورهای
آمریکای
لاتین ، دامن
بزنند .
منابع و
مأخذ
1 – سمیرامین،
"جهانی که
آرزو می کنیم:
اهداف انقلابی
در قرن بیست و
یکم"،
نیویورک،
مانثلی ریویو
پرس،
2008، صفحات 24 -17.
2 – کارل
مارکس،
"هجدهم
برومرلوئی بناپارت،"
ترجمه باقر
پرهام، نشر
مرکز، 1368.
3 – جان
بلامی فاستر،
"سرمایه
آفرینی مالی
در سرمایه
داری" در مجله
"مانثلی
ریویو"،
آوریل 2007.
4 – ویلیام
تب، "چهار
بحران نظام
سرمایه داری
جهانی"در
مجله "مانثلی
ریویو"، 2008.
5 – مارک
انگلر،
"بانکهای
آمریکای
لاتین و
استقلال"، در
نشریه "این
دوران"،
شماره فوریه 2008.
6 – جان
بلامی فاستر و
فرد مگداف،
"بحران بزرگ
مالی"،
نیویورک، 2009.
7 – پال
باران و پال
سوئیزی،
"سرمایه داری
انحصاری"،
نیویورک، 1955.
8 – امانوئل
والرستین،
"سقوط قدرت
آمریکا"، نیویورک،
2003.
9 – ایوو
مورالس،
"سیاره زمین
را از سرمایه
داری نجات
دهید"، 28
نوامبر 2008.
10 – سمیر
امین،
"گسست"، چاپ
لندن، 1990.
11 – مین
کی لی، "عصر
گذار: آمریکا،
چین و سقوط
لیبرالیسم"،
در مجله
"مانثلی
ریویو"، سال
59، شماره 11
(آوریل 2008 ).
12 – حوزه
مارتی، "در
شکم هیولا"،
ترجمه فیلیپ
فونر،
نیویورک، 1975.
13 – غمزه
پوکان و علی
مراد
اوزدمیر،
"عدالت در سرمایه
داری"
آنکارا، 2008.
14 – استیون
کینز،
"براندازی"،
نیویورک، 2007.
15 – امانوئل
والرستین،
"افغانستان –
پاکستان: جنگ
اوباما"، اول
آوریل 2009
درسایت:
www.binghamton.edu
16 – محمد
تقی آیت اللهی
"ولایت فقیه
زیر بنای فکری
مشروطه و
مشروعه: سیری
در افکار و
مبارزات سید
عبدالحسین
لاری"،
تهران، 1363.
17 – سمیر
امین، "وسوسه
های
تئوکراتیک:
یهودیت، مسیحیت
و اسلام" در
نشریه
"دیالکتیک،
جهان هستی و
جامعه"،
شماره 12 (1999).
18 – سمیر
امین، "یورو
سنتریسم"،
نیویورک 1988.
19 – هاله
افشار،
"آموزشهای
خمینی در باره
زنان ایران و
پی آمد های
آنها"، در
کتاب "زیر
سایه اسلام:
جنبش زنان
ایران"، گرد
آورندگان،
آذر طبری و
ناهید یگانه،
لندن، 1982.
20 – یونس
پارسابناب،
"جهان در عصر
تشدید جهانی شدن
سرمایه 2009 – 1991"،
چاپ آمازون
دات کام، 2010.