محمدعلی
عمورینژاد؛
شاعر
صلح، زندانی
خلیفه خائف
در
تاریکیِ دخمهای،
در
پستوی خمیازه
عمیق ِ این
نقب،
در
پس ِ چشمهای
خسته امید،
شیونِ
دلخراشِ
گلنگدنِ
چِفتِ درهای
بسته،
دشنهای
در پهلویِ
سکوتی
ناخواسته،
وجب
بهوجبِ
آوارگیهایم
بینِ تمامِ
سلولهای این
کرۀ خاکی را
قدم برمیدارم.
محمدعلی
عموری نژاد
«به
دنبال پاسخ
این پرسش هستم
که “چرا
میخواهند
مرا بکشند؟”». این
پرسش جدی یک
معلم و شاعر
زندانیست که «صلح»
و «گفتگو» رؤیای
او بوده (و هست) و
جز واژه و
کلمه سلاحی
ندارد. تنها «گناه»
او این است که
در دوران
حکومت اسلامی،
بنا به جبر
جغرافیا در
خوزستان در یک
خانواده عرب
به دنیا آمده
و به دنبال
آزادی است. از
این رو او
زندانی خلیفه
خودکامه،
خامنه ای خائف،
است و زیر
چوبه ی دار. نام
این زندانی
سیاسی محمدعلی
عموری نژاد است. او از
بهمن ماه ۱۳۸۹
در حبس و
بازداشت به سر
میبرد و در
تیر ماه ۱۳۹۱
با اتهامات «محاربه
با خدا و فساد
فیالارض و
تبلیغ علیه
نظام جمهوری
اسلامی و اقدام
علیه امنیت
ملی» به اعدام
محکوم شد. در
حکومت اسلامی
سرزمین چوبه
های دار هر
انسان آزادهای
که برای
رؤیاهای
انسانی
مبارزه کند،
حکمش زندان و
اعدام است. خصوصا
ً که چنین
انسانی اگر در
مثلث خونین
بلوچستان، خوزستان
و کردستان به
دنیا آمده
باشد در بیدادگاه
های حکومت
اسلامی از پیش
محکوم است. بلوچ
به اتهام
قاچاقچی، کرد
به اتهام
محارب و تجزیه
طلب و عرب به
اتهام معاند و
جدائی طلب. این
حقیقت تلخ را
آن موجود رذل
و قسی القلب،
مقیسه (ناصریان)،
در مقام قاضی
دادگاه ایوب کریمی* که بعد از ١۴ سال زندان و
شکنجه به چوبه
دار آویختند،
به صراحت بیان
کرده است. مقیسه
در دادگاهی که
کل آن دو
دقیقه طول
نکشیده، خطاب
به ایوب گفته بود: «اولاً
کُرد هستید،
این یک اعدام! ثانیاً
اهل سنت هستید
این دو اعدام
و ثالثاً تفکر
سلفی دارید
این سه اعدام... والسلام!». آخرین
صحبتهای ایوب
کریمی هم
که در۸
آذر۱۴۰۲ در
زندان
قزلحصار کرج
اعدام کردند، این بود: «من
ایوب کریمی
هستم زندانی
محکوم به
اعدام، این
آخرین نفس های
من در این
دنیاست، برای
نجات زندگی من
دیر است، اما
لطفاً سایر
زندانیان بیگناهی
که به اعدام
محکوم شدهاند
را نجات دهید.» آری، در
چنین نظام
قتال و قهاری،
«چرا
میخواهند
مرا بکشند؟» پرسش
یک زندانی است
که دو تن از
یاران هم پرونده
ای اش را در
بهمن ماه۱۳۹۲
در زندان
کارون اهواز ددمنشانه
اعدام کردند: هادی راشدی، فوق
لیسانس شیمی
کاربردی و
دبیر شیمی دبیرستانهای
سربندر و
ماهشهر و هاشم
شعبانی، شاعر
و دبیر ادبیات
عرب و دانشجوی
کارشناسی ارشد
علوم سیاسی
دانشگاه
اهواز.
محمدعلی
عموری، متولد
۱٣۵۶، وبلاگ
نویس و فارغ
التحصیل رشته
مهندسی منابع
طبیعی (شیلات
و آبزیان) از
دانشگاه
صنعتی
أصفهان، فعال
دانشجوئی و
یکی از موسسان
نشریه
دانشجویی«التراث»
در دانشگاه
صنعتی اصفهان
که به عربی و
فارسی منتشر
می شد، دبیر
دبیرستان های
رامشیر (خلفیه)
و از موسسان
موسسه فرهنگی «الحوار»
به معنای «گفتگو»
که یک موسسه
فرهنگی فعال
در زمینه زبان
و فرهنگ مردم
عرب خوزستان
بود. او از
فعالان
فرهنگی عرب
بود و پس از
موج برخورد با
این فعالان،
در سال ۱۳۸۶
به عراق
پناهنده شد. محمدعلی
از سوی
کمیساریای
عالی
پناهندگان سازمان
ملل (UNHCR) به
عنوان
پناهنده
سیاسی
پذیرفته شد
ولی دولت عراق
او را به دلیل
ورود
غیرقانونی از
مرز دستگیر و
به ۵ سال
زندان محکوم
کرد. بعد از
تحمل سه سال و
اندی حبس در
زندانهای «العماره»
و «بصره» و بهرغم
داشتن مدارک
پناهندگی،
دولت عراق او
را در تاریخ ۱٣
ژانویه ۲۰۱۱
به هنگ مرزی
خرمشهر تحویل
داد. محمدعلی
از آن تاریخ
تا کنون در
زندان های حکومت
اسلامی، در
آنجائی که
گماشتگان رذل
و جانی خلیفه
خودکامه
خدائی می
کنند، مصایب
دشوار روزگار
را به تلخی
تمام تجربه میکند.
به
بیدادی که بر
محمدعلی در
زندان های
ایران و عراق
رفته است باید
خون گریست. روایت
رنج و مرارتهای
او در زندان
های مخوف دو
کشور توصیف
ناپذیر است. او
در نامهای از
زندان کارون
اهواز در بهمن
۱۳۹۱ نوشته
است:
«با
سلام و درود
نیکو
نامهام
را با واژهای
آغاز میکنم
که از واقعیتهای
تلخ زندگی مان
به دور است. این
واژه مصداق
خود را از دست
داده و آن را
نمییابیم
مگر در میان
مفاهیمی که
دیگر بوی هستی
نمیدهد.
آری”سلام
یا صلح” را میگویم
که نام وبلاگام
در شبکه جهانی
اینترنت است و
معنای عشق وآشتی
را به عنوان
اصلی اساسی
برای هر نوع
عمل انسانی در
جامعه با خود
دارد.
من
پس از پایان
دوره دانشگاه
همراه با
شماری از
فعالان
فرهنگی شهر
خلفیه (واقع
در جنوب ایران)
یک سازمان
مردم نهاد (ان
جی او) به نام
سازمان
“الحوار” یا
گفتگو تشکیل
دادیم که زیر
نظر سازمان
جوانان
وابسته به
نهاد ریاست
جمهوری در
دوره محمد
خاتمی رییس
جمهور سابق
ایران قرار
داشت. سازمان
“الحوار” در
عرصه توسعه
انسانی و
تقویت پایه
علمی دانش
آموزان
شهرمان
فعالیت میکرد
که اساسا
منطقهای دور
افتاده، فقیر
و از کمترین
امکانات آموزشی
محروم است و
از بیکاری و
اعتیاد
گسترده رنج میبرد.
“صلح”
و “گفتگو”،
رویایی است که
طی یک دهه از
عمرم همراهم
بوده و به
خاطر آن در
زندانهای
عراق و ایران
گرفتار شده و
به یک زندانی
بدون مرز
تبدیل شدهام. شاید تنها
گناهی که
مرتکب شدهام
گفتن “نه” به
همه کسانی است
که مانع
برپایی یک
جامعه آزاد میشوند.
جامعهای که
در آن، انسان
بتواند تا
ستیغ اندیشه
پیشرفت کند و
همه چهارچوبهای
مانع رشد و
توسعه انسانی
را کنار نهد.
من
سفرم را آغاز
کردم تا برای
از میان برداشتن
دیوارهایی که
فرهنگها را
از هم جدا میکند
و مانع
پیوندهای
انسانی میشود،
بکوشم. دیوارهایی
که ظاهر
فریبندهاش
را با رنگ و
روی دروغین و
به واسطه
مفاهیم آمیخته
با نفرت بر
ملتها تحمیل
میکند و کوشش
فراوان دارد
تا واژگان
نویدگر عشق و
صلح را از
میان آدمیان
بزداید.
من
در دسامبر ۲۰۰۷
هنگامی که
رهسپار دفتر
ویژه
پناهندگان
سازمان ملل در
عراق بودم
دستگیر شدم. من
و دو تن دیگر
از دوستانام
به علت عبور
غیر قانونی از
مرز عراق، هر
یک به پنج سال
زندان محکوم
شدیم که طی
زندان، بلاهای
فراوانی بر
سرمان رفت که
کلمات قادر به
وصف آنها
نیست. در
زندان مرکزی
شهر “عماره”
یکی از
دوستانمان را
از دست دادیم
زیرا به علت
سکته قلبی و
نبود امکانات
پزشکی در
زندان در گذشت. اما
دوستانمان در
سازمانهای
بین المللی
حقوق بشر، پشت
ما را خالی
نکردند و
چندین نامه
حمایت آمیز از
آنان دریافت
کردیم. بر اثر
مکاتبات آنها
بود که دفتر
سازمان ملل،
موضوع
پناهندگی مرا
پذیرفت. اما
پس از سه سال و
اندی زندان،
مقامهای
عراقی مرا به
اجبار به مقامهای
ایرانی تسلیم
کردند. آنان
به شکلی شگفت
آمیز و بر
خلاف همه
معاهدات بین
المللی مرا به
ایران باز
گرداندند.
در
ایران شش ماه
را در سلولهای
انفرادی
اطلاعات
اهواز تحت
انواع شکنجههای
جسمی و روحی
به سر بردم. سپس
مرا به زندان
مرکزی کارون
منتقل کردند و
پس از دو سال
در یک دادگاه
فرمایشی و ناصالح
به اعدام
محکوم شدم. من
از آن هنگام
تاکنون به
دنبال پاسخ
این پرسش هستم
که “چرا میخواهند
مرا بکشند؟”
این
نامه یک
درخواست فوری
از شما و همه
کسانی است که
برای شئونات
انسانی اهمیت
قایلاند، تا
از همه راههایی
که سودمند میدانید
استفاده کنید
و جان بیگناهان
را نجات دهید
و در برابر
وقوع جنایتی بایستید
که قرار است
در حق کسانی
مرتکب شوند که
شعار
انسانیت، صلح
و آزادی سر میدهند
و به عنوان یک
اصل اساسی در
زندگی اجتماعی
وسیاسیشان به
آن پایبنداند.
شاید
رویاها تحقق
نیابند اما میتوانیم
بذر امید را
در دل نسلهای
آینده که
خواهان تحقق
آن هستند غرس
کنیم. من از
صلح آغاز کردم
و برای صلح
زیستم و
در نهایت،
صلح و سلام بر
شما باد.»
چنین
انسان آزادهای
که شعار
انسانیت، صلح
و آزادی سر
داده، برای
صلح زیسته و
رؤیای آن را
دارد که انسان
تا ستیغ
اندیشه
پیشرفت کند و
جامعهای
آزاد و شکوفا
بسازد،
سالهاست در
زندان های سیاه
ترین استبداد
ولائی در بند
است و جغد شوم
مرگ نیز بر
بالای سرش در
پرواز.
ضیاء
نبوی
عضو سابق
انجمن اسلامی
دانشگاه
نوشیروان و دانشجوی
ستاره دار (محروم
از تحصیل توسط
دولت) که در
تبعید به
زندان کارون
اهواز مدتی با
محمدعلی هم
بندی بود، در
دی ماه۱۳۹۱ با
نگارش نامهای
در مورد عمورینژاد، وضعیت
خطرناک وی را یادآور
شده بود. این
نوشته که با
عنوان «روایت
یک زندانی
تبعیدی، از یک
محکوم به مرگ: اعدام،
سیلی نیست که
فرصت جبران
داشته باشد» در
تارنمای «کلمه»
منتشر شد،
موجب گردید هم
نبوی و هم
عموری به اداره
اطلاعات
اهواز احضار و
تحت شکنجه
قرار بگیرند
تا مطالب و
حقایق بیان
شده در نامه
را تکذیب کنند.
اما هر دو
زندانی با
وجود فشارهای
سنگین تکذیب
نکردند. نبوی
در بخشی از
نامه خود
آورده است: «راستش
وقتی یک محکوم
به اعدام در
مورد مرگ حرف
میزنه اصلا
نمیدونم که
در برابرش میبایست
چی بگم! حس میکنم
اصلا در
موقعیت برابر
و عادلانهای
برای گفتوگو
نیستیم و این
زبونم را بند
میآره! تصور
میکنم
مفاهیمی که
برای من
ابزارهای سخن
سراییاند،
در طرف مقابلم
شبیه زخمهایی
هستند که
وجودش را میخراشند.
من
خیلی خوب می
دونستم که
کمترین
توانایی ممکن
رو در همدردی
با دیگران
دارم و این
باعث می شد که
از ارتباط با
او طفره برم. جالب
اینجاست که
محمدعلی هم
دلایل خاص
خودش رو برای
عدم مراوده با
من داشت. بعدها
گفت در دوران
دانشجویی در
دانشگاه صنعتی
اصفهان دوستی
صمیمی داشته
که فارس بوده. دوستی
که در پایان
دوره
دانشجویی
درون دفترش به
یادگار نوشته: «حیف که تو عربی!»
ضیاء
نبوی با
اشاره به
اینکه در
زندان کارون
اهواز بیش از
یک سال در چند
متری محمدعلی
ولی جدا از او
بوده است، اما
از آنجا که
محمدعلی
بهترین شطرنج بازی
است که تا حال
دیده و بازی
شطرنج آغاز دوستی
و
گفتگوهایشان
شده، در ادامه
نامه اش نوشته
است: «محمدعلی
اصلا در اون
حدی که به
زبان و ادبیات
عرب تسلط داره
در زبان فارسی
وارد نیست و
این کیفیت گفت
و گوهای ما رو
پایین می آره. خود
محمدعلی در
مورد عدم
تسلطش به زبان
فارسی خاطره
غم انگیزی
داره و می گه
اگرچه جدول
ضرب و حساب رو
در پنج سالگی
یاد گرفته اما
یک بار به
خاطر بلد
نبودن یک
تفریق ساده از
معلم دوره
ابتدایی اش
سیلی خورده! می
گه معلم ازش
پرسیده «وقتی
از بین پنج
گنجشک، دو
گنجشک از روی
درخت بپرند،
چند گنجشک روی
درخت باقی
مونه؟» اما او
نمی فهمه که
منظور معلم از
کلمه پریدن چیه
و آیا باید
تعداد گنجشگ
ها رو از هم کم
کنه یا با
همدیگه جمع
ببنده! می گفت
تنها زمانی
جواب سوال را
فهمیده که تصویر
اون رو درون
کتاب معلم
دیده اما دیگه
دیر شده بود و
سیلی را خورده
بود! می گفت
اون لحظه در
حالی که چشم
هام خیس از
اشک و گونه
هام سرخ از
سیلی بود با
دستام عدد سه
رو نشون دادم
و اونجا بود
که معلم فهمید
قضیه از چه
قراری بوده
ومن رو برای دلجویی
بوسید…. چشم
های محمدعلی
هنوز هم موقع
تعریف اون
خاطره خیس
میشه…
محمدعلی
و چهارنفر از
هم پرونده هاش
از دادگاه
بدوی حکم
اعدام گرفتند
و الان (سال۱۳۹۱)
منتظر حکم
نهایی دیوان
عالی کشور
هستند. اتهام
اونها تشکیل گروهی
جدایی طلب با
مشی خشونت
آمیز در منطقه
خوزستانه. اتهامی
که محمدعلی
اون رو قبول
نداره و می گه این
گروه تنها
اسمی درون
فضای مجازی
بوده و ربطی
به او و خیلی
از هم پرونده
هاش نداره.
محمدعلی
می گه هرگز
مرتکب عمل
خشونت آمیزی
نشده و تقریبا
همه اونچه به
عنوان فعالیت
های این گروه
قلمداد می شه
زمانی رخ داده
که او در عراق
بوده و به جرم
ورود غیر
قانونی سه سال
در زندان های
اون کشور حبس
می کشیده…
اونچه
در این بین
حقیقتا آزار
دهنده است و
کنار اومدن با
اون ناممکن به
نظر می رسه،
رخ دادن خطاها
و اشتباهاتیه
که به هیچ وجه
قابل تصحیح
نیست و قابلیت
بازگشت در اون
وجود نداره! چیزی
از جنس خشونت،
چیزی شبیه
اعدام! وقتی
فکر می کنم می
بینم اون
معلمی که
ناتوانی
محمدعلی رو در
حل مسئله
ریاضی با سیلی
مجازات کرد،
حداقل این
فرصت رو داشت
که با فهمیدن
او قضاوت و
رفتار خودش رو
جبران کنه اما
اون اراده ای
که حکم او رو
تایید و
اجرایی می کنه،
این فرصت رو
نخواهد داشت! ای
کاش اون اراده
ای که سال ها
بعد احتمالا
تغییر می کنه
و متوجه
خطاهای خودش
می شه، همین امروز
خودش رو تصحیح
کنه!!»
دوازده
سال از زمان
نگارش نامه ضیاء نبوی
در مورد
محمدعلی می
گذرد. در این
مدت محمدعلی
هنوز محبوس
زندان های
حکومت اسلامی
و زیر چوبه ی
دار است. گرچه
حکم شنیع
اعدام او به
صورت «غیر
رسمی» شکسته
شده و به صورت
شفاهی به او
گفته شده است،
ولی نفس
زندانی کردن
محمدعلی و
امثال محمدعلی
ها یک جنایت
است تا چه رسد
به اجرای حکم
اعدام او. ماجرای
صدور احکام
اعدام برای
فعالان
فرهنگی «الحوار»
هم از این
قرار است که
در دی ماه ۱۳۹۱
دیوان عالی
جمهوری
اسلامی حکم
شنیع اعدام محمدعلی
عموری و
چهار فعال
فرهنگی عرب را
که به اتهام
محاربه در تیر
ماه ۱۳۹۱ توسط
شعبه دو«دادگاه»
انقلاب اهواز
صادر شده بود،
تایید کرد. بنا
به گزارش «اطلس
زندان های
ایران» به نقل
از یک منبع
مطلع «دو قاضی
پرونده، که یک
نفر از آنها
عامری نام
دارد، حاضر
نشدند احکام
مورد درخواست
نماینده
دادستانی را
صادر کنند. در
نهایت آنها
از پرونده
کنار گذاشته
شدند و یک
مقام قضایی
دیگر به نام
محمدباقر موسوی
ریاست بر شعبه
دو دادگاه
انقلاب [اهواز]
را بر عهده
گرفت و اقدام
به صدور آرای
درخواست شده
از سوی
دادستانی و
نهادهای
امنیتی کرد.» محمدعلی
عموری، هادی راشدی (فوق لیسانس
شیمی کاربردی
و دبیر شیمی)، هاشم
شعبانی (شاعر و
دبیر ادبیات
عرب و دانشجوی
کارشناسی ارشد
علوم سیاسی
دانشگاه
اهواز)، جابر
آلبوشوکه (فوق دیپلم
کامپیوتر و
سرباز وظیفه) و مختار
آلبوشوکه (شاغل در یک
شرکت سنگ شکن)،
از موسسان و
اعضای فعال «الحوار»،
در حالی به
اتهام محاربه
و انجام
عملیات مسلحانه
و اقدام علیه
امنیت ملی، از
سوی شعبه ٣۲
دیوان عالی
کشور به ریاست
قاضی رضا فرج
اللهی به
اعدام با چوبه
دار محکوم شده
اند که در جلسات
متعدد
دادرسی،
اعلام کرده
اند که پس از
ماه ها شکنجه
شدید، مجبور
به انجام
اعترافات دروغین
درباره دست
داشتن در
عملیات
مسلحانه و براندازی
شده اند. با
این وجود، هاشم
شعبانی و هادی
راشدی
را در بهمن
ماه۱۳۹۲
ددمنشانه
اعدام کردند. دو
برادر عضو «الحوار»،
«جابر
آلبوشوکه» و «مختار
آلبوشوکه»، به همراه
محمدعلی
عموری و «رحمان
عساکره» (دبیر شیمی
با مدرک
کارشناسی
شیمی)، که حکم
اعدام آنها
در دادگاه
تجدید نظر نیز
تایید شده
بود، ولی حکم
بعداً به شکلی
«غیررسمی»(شفاهی)
شکست و به حبس
ابد تغییر
یافت.
محمدعلی
در دی ماه ۱۴۰۰
که یازدهمین
سال حبس بدون
مرخصی از حکم
ظالمانه حبس
ابد خود را در
زندان مخوف
شیبان اهواز میگذراند،
پیامی صوتی و
نامهای را به
وکیل خود «مصطفی
نیلی» که خود
تازه از زندان
آزاد شده بود،
تقدیم کرد. او
در این نامه
ضمن تبریک
بابت آزادی مصطفی
نیلی نوشته
است: «نتیجه
اخلاقی؛
بایستی از همه
کسانی بگوئیم
که اکنون و در
همین لحظه رنج
میکشند و
زبان گویای آنها
باشیم. بایستی
امیدی حتی اگر
شده ناچیز در
دل هر انسان
ستمدیدهای
در هر کجای
این کره خاکی
بیدار کنیم. امید
همانند دانههای
بذر در جاهای
تاریک، تک و
تنها نیز ریشه
میدواند و
رشد میکند. این
درس اخلاقیِ
آقای نیلی بود
و حالا که
درگیر زندان
شده بودند و
مدتی طولانی
را در سلولهای
بیروحِ
انفرادی
صبورانه و
شجاعانه تحمل
نمودند،
ابتدا بازگشتشان
را به ایشان و
خانوادۀ
محترمشان و
جامعۀ بزرگی
که مشتاقانه
این لحظات را
انتظار میکشیدند،
تبریک میگویم
و امیدوارم که
سالم و سرحال
باشند. و در
آخر، از اینکه
سخاوتمندانه
امیدهایشان را
با من به
اشتراک
گذاشتند،
متشکر باشم و
با تمام
افتخار این
چند سطرِ دستنوشته
و این احساساتِ
بیم وامیدِ
برافروخته را
صمیمانه با ایشان
به اشتراک میگذارم.»
محمدعلی
«احساسات بیم
و امید
برافروخته» را
از زندانی
تقدیم وکیل
شریف خود، مصطفی
نیلی، کرده
است که یکی از
مخوف ترین و
امنیتی ترین زندان
های حکومت
اسلامی است. محمدعلی
۱۴
سال است که
بدون حتی یک
روز مرخصی (که
حق هر
زندانیست) در
بدترین شرایط
در زندان های
نظام آدمکش
شکنجه میشود
و رنج می کشد. زندانیان
سیاسی محبوس
در زندان
شیبان اهواز که
۹۰ درصد آنان
از شهروندان
عرب منطقه
هستند حتی از
دسترسی به
خدمات درمانی
عامدانه
محروم ماندهاند. جابر
صخراوی، عبدالامام
زائری، علی
صیاحی،
محمدعلی
عموری، علی
حلفی،
غلامحسین
کلبی** و مختار
آلبوشوکه، زندانیانی
هستند که
مسئولان
زندان شیبان
از ارائه
خدمات درمانی
کافی و موثر و
انتقال آنها
به مراکز
درمانی خارج
از زندان
خودداری میکنند.
بنا به گزارش «ایران
وایر» به نقل
از یک زندانی
سیاسی سابق «عدهای
از زندانیان
سیاسی عرب، از
تمامی حقوق
انسانی خود
محرومند. بعضی
هستند که
پدرشان یا
فرزندشان فوت
کرده ولی به
آنها اجازه
مرخصی داده
نشده و همین
حالا هم نمیشود.
مثلا «عبدالرحمان
عساکره»، متهم ردیف
ششم پرونده «الحوار»
که بیست سال
تبعید در
زندان قوچان
برایش بریدهاند،
هم بچهاش فوت
کرد و هم
پدرش، برای
هیچکدام به
او مرخصی
ندادند که
بتواند بیرون
بیاید. محمدعلی
عموری هم پدرش فوت
کرد مرخصی
ندادند. محمدعلی
مریض است و دهها
بار خانوادهاش
برای اینکه
بتوانند یک
دکتر او را
ببرند، خواهش
و تمنا کردهاند
ولی حتی دریغ
از یک روز
مرخصی در ۱۳سال
(هم
اکنون ۱۴سال)
گذشته. بنا به
گفته این فرد
مطلع، همان
بازجوهایی
که زمانی
محمدعلی و
دوستانش در «الحوار»
را با تخت
شکنجه، مشت و
لگد به نقاط
حساس بدن، ضرب
وشتم و اخبار
فوت نزدیکان،
مورد آزار و
اذیت جسمی و
روانی قرار میدهند،
امروز نیز با
خودداری از
ارائه درمان به
او، در حال
شکنجه او
هستند.»
بازجوهای
رذل و پلید با
دنائت و شقاوت
تمام در
بازجوییها
به محمدعلی
گفته بودند که
مادرش سکته
کرده و مرده
است. حالا هم
به محمدعلی
مرخصی نمیدهند
تا مادرش را
که به دلیل
بیماری و
کهولت۵ سال
است نتوانسته
به ملاقات
محمدعلی
برود، ببیند. محروم
کردن زندانی
از حقوق
انسانی و
قانونی اش از
سوی گماشتگان
خلیفه
خودکامه یک
اقدام رذیلانه
و ضد انسانی
است. اما سوق
دادن زندانی
به سوی مرگ با
محروم کردن
عامدانه از
دارو و درمان
و خدمات پزشکی
مؤثر که یکی
از شگردهای
بسیار کثیف و
رذیلانه گماشتگان
جانی حکومت
اسلامی است،
اوج رذالت و
قساوت می باشد.
بنا به گزارش
سازمان «عفو
بینالملل» این
نقض فاحش حقوقبشر
دستکم
موجبات کشته
شدن ۹۶ نفر از
شهروندان
محبوس، از
جمله «بکتاش
آبتین»،
شاعر و عضو
کانون
نویسندگان ایران،
شده است. در
چنین نظام
آدمکشی،
محمدعلی و
هزاران مثل او
محروم از دارو
و درمان،
زندانی هستند
و رنج میکشند.
در
پایان، بار
دیگر از خود محمدعلی
عموری،
از این معلم
فرهیخته و
شاعر صلح،
عبارتی را عاریه
میگیرم تا
تأکید کنم که «بایستی از
همه کسانی
بگوئیم که اکنون
و در همین
لحظه رنج میکشند
و زبان گویای
آنها باشیم. بایستی
امیدی حتی اگر
شده ناچیز در
دل هر انسان
ستمدیدهای
در هر کجای
این کره خاکی
بیدار کنیم.» باشد
که هیچ انسانی
به خاطر
اندیشه و
عقیده اش
زندانی نشود.
یاشار
جاوید
يكشنبه
۱۲ فروردين ۱۴۰۳
برابر با ۳۱
مارس ۲۰۲۴
….................................................
*به
لینک زیر
مراجعه شود
سايت
سازمان
کارگران
انقلابی
ايران (راه
کارگر) (rahekargar.net)
**در مورد
غلامحسین
کلبی به لینک
زیر مراجعه
شود
سايت
سازمان
کارگران
انقلابی
ايران (راه
کارگر) (rahekargar.net)