سازمان
سیاسی در گذار
هیلاری
وِینرایت
ترجمه
فیروزه مهاجر
نقد
اقتصاد
سیاسی22/02/2013
در
شرایط تردید و
دگرگونی
مدام، آغاز
کردن از امر
خاص یاریبخش
است. نقطهی
آغاز بحث من
قدرت گرفتن
سیریزا[1]،
ائتلاف چپ رادیکال،
است که ریشه
در جنبشهای
مقاومت در برابر
ریاضت دارد و
در پارلمان
یونان به حزب
مخالف اصلی
تبدیل شده
است. توانایی
سیریزا برای بخشیدن
صدای متمرکز
سیاسی به خشم
و استیصال میلیونها
نفر پیروزیای
را رقم زده که
میتوان از آن
درس گرفت. این
مسئله تنها
مربوط به افزایش
سریع حمایت
انتخاباتی از
سیریزا نیست،
که از چهار
درصد آرای ملی
در 2009 بر مبنای
امتناع از
پذیرش سیاستهایی
که صندوق بین
المللی پول،
اتحادیهی
اروپا و بانک
مرکزی اروپا تحمیل
میکرد، در
ژوئن 2012 به 27
درصد رسید،
بلکه از این
واقعیت هم
سرچشمه میگیرد
که جنبشهای
سازمانیافته
و شبکههای
همبستگیای
که سیریزا از
عناصر اصلی آنها
بوده است به
این وعدهی
انتخاباتی
قدرت بخشیدهاند.
نمیخواهم
بگوییم که
موفقیت
سیریزا
پایدار است یا
اینکه بهناگزیر
حفظ خواهد شد.
یکی از 71
نمایندهی آن
در پارلمان،
عضو سابق حزب
پازوک[2] و رهبر
اتحادیهی
کارگری،
دیمتریس سوکالاس[3]
، هشدار میدهد
که «رایها به
شن شبیهاند».[4]
بادهای
تهدیدگر مدام
خواهند وزید،
از سمت رسانههای
ناسازی که
مترصد
سوءاستفاده
از هر نشانهای
از اختلافاند؛
از سمت نخبگان
داخلی و
اروپایی که
جوی از هراس
علیه چپگرایان
ایجاد میکنند
و از سمت یک
حزب خشن فاشیست،
که با توجه به
این که 7 درصد
آرا را در انتخابات
به دست آورده
است، از گرایشهای
بیگانههراسانه
در جامعهی
یونان با
میزانی از
موفقیت بهرهبرداری
میکند.
سیریزا
الگویی نیست
که بتوان در
همهجا به کار
برد؛ یک نوع
جدید سازمان
سیاسی در دست
ساخت است. اما تأمل
در پیشرفت آن
که بهموازات
کاهش حمایت از
پازوک (از
حدود 40 درصد آرا
در 2009 به حداکثر
13 درصد در 2012)،
سردرگمی فعلی
چپ را، بهخصوص
در اروپا، بهروشنی
آشکار میکند.
چنین تأملی در
ضمن باعث
برانگیختن
اندیشههای
تازهای
دربارهی آن
شکل سازمان
سیاسی است که
میتوانست
برای یافتن
راههای برونرفت
یاریبخش ما
باشد. سردرگمی
در اینجا
است. از یک سو،
ناتوانی حزبهای
سوسیال
دموکرات از
ایستادگی در
برابر ریاضت
برای تودهها
به عنوان راهحل
بحران مالی،
یا حتی در
چانهزنی جدی
بر سر آن مطرح
است. این
احزاب به
میزان متفاوتی
ناتوانی خود
را اززیر سؤال
بردن پروژهی
نولیبرالی که
آشکارا بیاعتبار
شده نشان میدهند.
وانگهی، زوال
دموکراسی و
فرهنگ حزبی، درآمیخته
با قوامگرفتن
ذهنیتهای
بازارمحور،
به این معنی
است که در
احزاب سوسیال
دموکرات
نیروهای
آمادهی
تجدید نظر یا
کوچک یا بسیار
ضعیفاند. از
سوی دیگر،
بیشتر سازمانهای
سیاسی چپ
رادیکال، با استثنای
مهمی به نام
سیریزا، در
موقعیتهای
ضعیفتری
نسبت به قبل
از بحران مالی
در 2008 قرار
دارند. وانگهی،
شکلهای سنتی
سازماندهی
جنبش کارگری
بهشدت ضعیف
شده است. رشد
چشمگیر
مقاومت و بدیلهای
بسیار متنوعی
شکل گرفته که
بسیاری از آنها
با هم مرتبطند
و بسیاری،
مانند جنبش
تسخیر، آبروی
کل انواع
نظامی را که
دیگر اعتمادی
به آن نیست میبرند.
اما این که آنها
از طریق کدام
چشماندازهای
استراتژیک،
شکلهای
سازماندهی و
ابزار کنشگری
سیاسی میتوانند
نیروهای پایداری
را برای
دگرگونی
ایجاد کنند
سؤالی است که همچنان
بحث فعالانه و
گستردهای
دربارهی آن
جریان دارد.
به
دیگر سخن،
راست، در هیئت
نولیبرالیسم،
در سال 1989آمادهی
فروپاشی بلوک
شوروی بود. در
مقابل، چپ در
کشورهای
شمال، در
رویارویی با
سرمایهداری،
که تا حدّ
ممکن ـ با
توجه به
توانایی آن
برای توسل به
تضمینهای
دولتی ـ به
فروپاشی خود
نزدیک شده
بود، قادر به
یافتن راههای
مناسبی برای
ایجاد پویش
تغییری که
برخاسته از
ارزشها و جهتگیریهای
بدیل خودش
برای جامعه
باشد نبوده
است. سیریزا
در شکل کنونیاش
در کورهی بیرحمانهترین
فشارهای
ریاضتی
گداخته و
ساخته شده
است. سیریزا
در آینده، هم
در داخل
سازمان خودش
که بهتدریج
از یک ائتلاف
احزاب و گروهها
تبدیل به حزبی
با عضویت
مستقیم میشود
و هم در برابر
فشارهای
جدیدی که از
جانب مخالفان
در داخل و
خارج یونان
وارد میآید،
با مشکلات
بسیاری روبهرو
خواهد بود. با
وجود این، پس
ازمصاحبه با
طیف گسترده ای
از کنشگران و
مطالعهی
مصاحبهها و
گزارشهای
دیگران،
ایمان راسخ
دارم که
فرایند دراز و
دشوار شکل
دادن به
مبنایی برای
بازاندیشی در
سازمانی
سیاسی فراسوی
لنینیسم و
پارلمانتاریسم
نتایج کیفی
نوینی به بار
میآورد.
بسیاری
از منابع
سیاسی که به
واکنش سیریزا
در برابر
تندرویهای
کنونی شکل
دادند و آن را
به سمت موضعی
رهنمون شدند
که به طرزی بیسابقه
ـ اما همچنان
مشروط ـ مورد
اعتماد چنین جمعیت
عظیمی در
جامعهی
یونان است
نتیجهی
آموختن بسیار
از آزمونها و
خطاهای دیگر
احزاب
رادیکال در
سراسر اروپا و
تجربهی مجمع
اجتماعی
اروپاست. هدف
این مقاله
یاری رساندن
به تداوم
دیالکتیکِ
دانش سیاسی
فراملی در
جبههی چپ
است. قصد دارم
با تعمیم
ویژگیهای
متمایز
سیریزا، و
همچنین با
مرور درسهایی
از تجربههای
دیگر که طی آن
احزابی با بلندپروازیهای
مشابه قادر به
حفظ پویایی
خود برای
ایجاد دگرگونی
نشدند،
رویکردهایی
را دربارهی
مسئلهی
سازمان سیاسی
پیشنهاد کنم،
که توجه بیشتر
به آنها چهبسا
به سردرگمی
نیروهای چپ
پایان بخشد.
بحث من
دربارهی این
مضامین مسئلهی
دگرگونساختن
دولت متمرکز
را مدّ نظر
قرار میدهد.
این مسئله
برای سیریزا
که درگیر
تبلیغات انتخاباتی
است و برای
دست یافتن به
قدرت و مقابله
با دولتی به
طور مشخص فاسد
و ضد
دموکراتیک
آماده میشود
مسئلهی
بسیار عمدهای
است. عنوان
یکی از چهار
بخش برنامه ای
که اعضای
سیناسپیسموس،[5]
بزرگترین حزب در
ائتلاف
سیریزا، در2009
تهیه کردند
«تجدیدساختار
دولت» بود.
چارچوب من در
بررسی این
مسئلهی مهم
آن است که
منابعی در سطح
جامعه را که
مستقل از دولت
درصدد ایجاد
امکانات
دگرگونی هستند
تعیینکننده
می دانم. بُعد
اقتصادی در
اینجا تعیینکننده
است. تغییر
سیاسی اگر در
روابط تولید
غیر سرمایهدارانه،
از جمله در
تولید خدمات و
فرهنگ، هرقدر
هم که نیمه و
نصفه و محدود،
شالوده
نداشته باشد
جداً با مانع
رو به رو میشود.
در عین حال،
باید گفت که
گونهای
برخورد
تعارضی در
داخل دولت و
همچنین علیه آن
از بیرون، شرط
لازم برای
تغییر سیستمی
است. چنین
برخوردی باید
در نیروهایی
که طالب تغییر
دموکراتیک در
جامعه هستند
ریشه داشته
باشد و به آنها
پاسخگو باشد.
بدون یک
استراتژی از
این نوع برای
تغییر و،
هرگاه لازم
شد، در هم
شکستن قدرت
دولت،
مبارزات
معطوف به
تغییر به طور
مکرر به سمت ضد
فرهنگهای بازدارنده
میلغزند و
بیشتر مردم پی
به ظرفیت این
مبارزات نخواهند
برد.
برای
پیش بردن این
بحث بهخصوص
از تجربهی چپ
رادیکال حزب
کارگر در
ادارهی شهر
لندن بزرگ در
فاصلهی 1982 تا
1986، و از تجربهی
حزب کارگران
برزیل (PT) در
رسیدن به
تصمیماتی
دربارهی
سرمایه گذاری
جدید شهرداری
روی یک فرایند
مشارکت مردمی
در سراسر شهر
پورتو الگره
از 1989 تا 2004، کمک
میگیرم. با
این حال که
این دو برای
همه مواردی آشناست،
همچنان باید
به طور کامل
در ارتباط با
سازماندهی
سیاسی از آنها
درس گرفت.
چیزی که در
این جا برای
بحث من مهم است
این است که
دستاوردهای
آنها – با
توجه به این
که هردوی این
تجربههای
شهری مستلزم
گونهای
انتقال
محوریت توزیع
مجدد منابع و،
تا مدتی، قدرت
و امکانات، از
ثروتمندان و
قدرتمندان به
فقرا و به
حاشیه راندهشدهها
بود ـ وابسته
به این بود که
در شهرهای
مورد بحث
منابع را در
اختیار مراجع
مستقل قدرت
دموکراتیک
بگذارند و در
آن سهیم شان
کنند. به
عبارت دیگر،
آنها
ابتکارات
برای تغییر
ساختارهای
حکومتی از
درون را با
حمایت از شکلگیری
منابع قدرت
رادیکالتر و
گستردهتر در
بیرون تلفیق
کردند. اما
این خیلی مهم
بود که نه
تنها چنین جهتگیری
استراتژیکی
موفق نشد حزب
کارگر را در
بریتانیا
تغییر دهد،
بلکه معلوم شد
که حزب کارگران
هم در برزیل
وقتی در سطح
ملی انتخاب شد
چنین
استراتژی
دوگانهای را
اتخاذ نکرد،
که این امر حد
و حدود حکومت لولا
را در برآورده
کردن
انتظارهای
بسیاری که
برای تغییر
اجتماعی ریشهای
برانگیخته
بود توضیح میدهد.
در
تجربههای
شورای شهر
لندن بزرگ (GLC) و
پورتو الگره
احزاب سیاسی
از وعدههای
انتخاباتی
خود استفاده
کردند تا به
ورای تنگناهایی
که سیستم
موجود برای آنها
ایجاد میکرد
حرکت کنند و
در عوض چالش
در برابر
سیستم را
تقویت کنند و
گسترش دهند.
آنها به
روحیهای
تبلور
بخشیدند که میتوان
در مبارزات
پردامنهی
کارکنان بخش
خدمات و
مشتریان آن
علیه خصوصی سازی
دید، مبارزهای
که مستلزم به
کار گرفتن
استراتژیهای
مؤثر برای
تغییر در نحوهی
سروسامان
دادن به خدمات
عمومی و
مدیریت پول همگان
است، و بتواند
احزاب سیاسی
را به دنبال
خود بکشاند. تمامی
این تجربهها
بر اهمیت
مبارزه برای
ایجاد روابط
اجتماعی غیر
سرمایهدارانه
در حال حاضر و
نه موکول کردنشان
به «بعد از کسب
قدرت» تأکید
داشتهاند. با
وجود این، درسهای
این تجربههای
محلی میتواند
در شرایط وجود
منابع متعدد
قدرتِ خواهان
تغییر، به
بازاندیشی
ضروری دربارهی
این که سازمان
سیاسی چگونه
باید باشد
یاری رساند.
همچنین، در
گرفتن این درسها،
نباید از خاطر
ببریم که
مشکلات
متمایز بیشتری
در راه ایجاد
تغییر در دولت
و نهادهای نیمهدولتی
در سطح ملی و
جهانی وجود
دارد.
برای
درک معنای
گستردهتر
این که چهگونه
این تجربههای
سیاسی محلی
مبارزهی
نمایندگان
درون دولت
محلی را با
پشتیبانی از
جنبشها و
اقدامات
دموکراتیک
بیرون تلفیق
میکنند،
باید بین دو
معنای بهشدت
متفاوتِ قدرت
تمایز قائل
شویم. این دو،
از یک سو قدرت
به مفهوم ظرفیت
ایجاد تغییر
است و از سوی
دیگر قدرت به
مفهوم سلطه –
که مستلزم عدم
تقارنی بین
افراد دارای
قدرت و افرادی
است که قدرت
بر آنان اعمال
میشود. میتوان
گفت که به طور
تاریخی،
احزاب سوسیال
دمکراتِ تودهای
حول برداشتی
خیرخواهانه
از مفهوم دوم
ساخته شدهاند.
استراتژیهای
آنها
پیرامون
برندهشدن در
قدرت و
استفادهی
پدرمنشانه از
آن در جهت
تامین آنچه
نیازهای مردم
میشمارند
مبتنی شده
است. تجربههای
شورای لندن
بزرگ در اوایل
دههی 1980 و حزب
کارگران در
دولت محلی در
دههی 1990 هردو
تلاشهایی
بودند برای
تغییر دولت از
ابزاری برای
سلطه و حذف و
تبدیل آن به
ابزاری معطوف به
تغییر از طریق
وارد شدن در
مبارزات
انتخاباتی به
منظور تمرکز
زدایی و توزیع
مجدد قدرت پس
از پیروزی.
مبنای بحث من
این است که در
عمل سیریزا
سعی دارد همین
برنامه را در
سطحی ملی به اجرا
درآورد.
سیریزا
و پویششناسی تغییر
اجتماعی
متمایزترین
مشخصهی
سیریزا،
برخلاف احزاب
سنتی چپ، این
است که خود را
نه صرفا
ابزاری برای
نمایندگی
سیاسی جنبشها،
بلکه نیرویی
میداند که
عملاً درگیر
ساختن جنبشهاست.
شمّ سیاسی آن،
مسئولیت در
یاری رساندن به
گسترش و تقویت
جنبشهای
عدالت
اجتماعی را به
اولویتی مهم
تبدیل میکند.
چنان که اندره
اس
کاریتزیس[6]،
یکی از هماهنگکنندگان
سیاسی برجستهی
سیریزا عنوان
میکند، در
هفتههای بعد
از انتخاب 71
عضو سیریزا به
نمایندگی پارلمان
در ژوئن 2012،
رهبران آن بر
اهمیت محوری این
امر برای
«تغییر تصور
مردم دربارهی
این که چه میتوانند
بکنند، و به
همراه آن درکشان
را از ظرفیتی
که برای تغییر
دارند شکل بدهند»
تأکید کردند.
به گفتهی
کاریتزیس، در
حالی که حزب
معتقد است
قدرت دولتی
ضروری است،
روشن است که
«آنچه در عین
حال تعیینکننده
است کاری است
که در جنبشها
و جامعه پیش
از کسب قدرت
انجام میدهید.
هشتاد درصد
تغییر
اجتماعی نمیتواند
از طریق دولت
صورت گیرد.»[7]
این
فقط حرف نیست.
این برداشت از
استراتژیهایِ
خواهان تغییر
اجتماعی، بر
نحوهی تخصیص
مقدار کلانی
از منابع
دولتی که
سیریزا در
نتیجهی سطح
بالای
نمایندگی اش
در پارلمان دریافت
میکند تأثیر
میگذارد. حزب
هشت میلیون
یورو (تقریباً
سه برابر
بودجهی فعلی
خود) میگیرد
و هر نماینده
ای پنج کارمند
عضو پارلمان در
اختیار دارد.
در حالی که مینویسم
به این فکر میکنم
که بخش بزرگی
از بودجهی
جدید باید به
شبکههای
همبستگی محلهها
اختصاص یابد –
برای مثال، به
استخدام
افراد برای
ادامه دادن به
اقداماتی
مانند تاسیس
مراکز درمانی،
گسترش
رویکردهایی
که موفق شدهاند
بین مردم در
شهرها با
تولیدکنندگان
محصولات
کشاورزی
ارتباط
اینترنتی و
چهره به چهره برقرار
کنند. بودجههایی
هم باید صرف
تقویت موقعیت
حزب در
پارلمان شود،
اما بخش بزرگتری
به کار سیریزا
در بنا کردن
سازمانهای
فراپارلمانی
معطوف به
تغییر
اجتماعی اختصاص
خواهد یافت.
از پنج
کارمندی که در
اختیار هر
نمایندهی
پارلمان قرار
دارد، دو نفر
مستقیماً
برای او کار
خواهند کرد.
یکی برای
کمیسیونهای
سیاست گذاری که
نمایندگان و
کارشناسان
مدنی را با هم
در تماس قرار
میدهد و دو
نفر در خدمت
حزب خواهند
بود تا در جنبشها
و محلهها کار
کنند. در پشت
این اولویتها
یک فرایند
آموزشی هست که
منشاء آن
آسیبی است که
احزاب چپ در
دیگر کشورهای
اروپایی
نمایش گذاشتند:
احزاب یادشده
اجازه دادند
نهادهای
پارلمانی، با
تمامی منابع و
امتیازات
شان، آنها را
ازجنبشهایی
که قصد داشته
اند صدای
سیاسیشان
باشند دور
کنند.
سیریزا
از همان آغاز
در 2004 و اوج جنبشهای
دگرجهانیسازی
(که تأثیری
بسیار قوی بر
یونان داشت)،
دست کم همان
قدر دغدغهی
یاری رساندن
به بنای جنبشهای
طالب تغییر در
جامعه را داشت
که دغدغهی
موفقیت
انتخاباتی را.
در عین حال از
طریق مجمع
اجتماعی
اروپا و سپس
مجمع اجتماعی
یونان فرایندی
آموزشی را از
سر گذراند.
این امر نه تنها
کمک کرد که
سیریزا دید
استراتژیک
روشنی از محدودیتهای
قدرت دولت
برای ایجاد
تغییر
اجتماعی پیدا
کند، بلکه در
عین حال به
پافشاری
آگاهانهای
بر هنجارهای
تکثرگرایی،
احترام
متقابل و آمادگی
پذیرفتن راههای
نوینی که مردم
برای بیان
نارضایتی خود
و بدیلها
پیدا میکردند
انجامید. حزب
کمونیست
یونان (KKE)، یکی از
آخرین احزاب
کمونیست ارتدوکس
در اروپا، با
اعتماد به نفس
در قبال انزوای
خودخواسته و
نگران از
آلوده شدن به
«غیرارتدکسی»،
برای سیریزا
یادآور دائم
روش سیاسیای
بود که میکوشیدند
از آن دوری
گزینند.
فعالان
سیریزا، برعکس،
کاملاً به
فرهنگ باز،
متکثر،
آموختن از
یکدیگر که
مجمع اجتماعی
اروپا مروج آن
بود تعلق
داشتند، و یکی
از اهداف شان
آشکارا این
بود که ائتلاف
سیاسی نوین با
این فرهنگ
عجین باشد.
تاثیرات
این امر بهوضوح
در چگونگی
ایجاد ارتباط
سیریزا با
شورش جوانان
پس از
تیراندازی
پلیس به
الکساندروس گریگوروپولس[8]
در 2008 ، بدون آن
که خطی به آنها
تحمیل یا تلاش
کنند کنترل
آنان را به
دست بگیرند،
پیداست.
سیریزا در 2011
نیز در طول
اعتراضات
میدان
سینتاگما[9] و
بعد به همین
نحو عمل کرد. فعالان
سیریزا در
اصول خود
اشتراک دارند
– برای مثال،
ممنوعیت شعار
دادن بر ضد
مهاجران– و این
اصول را همراه
با دیگران، مثلاً
آنارشیستها،
به کار بستند،
تا این که از
میان بحثهای
عمومی به راه
حلی عملی
برسند. شاخهی
جوانان
سیناسپیسموس[10]
در آغاز
اعتراضات میدان
سینتاگما
کارگاهی
آموزشی
برگزار کرد تا
این رویکرد
غیرابزاری و
متکی بر اصول
را توضیح دهد
و به بحث
گذارد.
سیریزا
در ضمن از
همگرایی
فرهنگی نسلها
و سنتهای
مختلفی که
ائتلاف را
تشکیل میدهند
شکل گرفته
است. نسل جوانتر،
که اینک در
اواخر دههی 20
و اوایل دههی
30 عمر خود
هستند، مستقل
از هر بدیل
«واقعاً موجود»
به چپ روی
آوردند.
رهبران
سالخوردهتر
بخشی از
مقاومت در
برابر دیکتاتوری
در اواخر دههی
60 و سرتاسر دههی
70 بودهاند.
بسیاری از
آنان در دههی
1980 به
اوروکمونیستهای
چپ گرا[11] تبدیل
شدند. این
هردو نسل در
جنبش دگرجهانیسازی
و مجمع
اجتماعی
فعالیت
داشتند. این
یعنی که
فرایندهای
جمعی تولید
دانش و فرهنگ
در جنبشهایی
که در برابر
جهانیسازی
نولیبرالی
مقاومت میکنند،
هم داخل یونان
و هم در سطح
جهان در دههی
1990، در رشد
سیاسی فعالان
سیریزا نقش
تعیین کننده
داشت نه این
که عرصهای
باشد که در آن
«دخالت» کنند
تا بدیلی را
که پیشتر در
جایی دیگر به
اجرا گذاشته
شده بود پیش ببرند.
اصرار
فعالان
سیریزا در
تمامی سطوح بر
فراتر رفتن از
اعتراض و
یافتن بدیلهایی
است که مردمی
را که از دولت
فاسد یونان و «ترویکا»[12]
ی اتحادیهی
اروپا، صندوق
بین المللی
پول و بانک
مرکزی اروپا
ناراضیاند
متقاعد کند.
این به تاکید
بر حمایت از
ابتکار عملهایی
منجر شده که
میتوانسته
است، در عوضِ
چشم انتظار
انتخاب سیریزا
برای تشکیل
دولت، همین
حالا تفاوتی
فوری ایجاد
کند. برای
مثال، از آن
جا که کاهش
بودجه نظامِ
بهداشت عمومی
را تخریب کرده
است، پزشکان و
پرستاران در
سیریزا همراه
با دیگران در
ایجاد مراکز
درمانی برای
پاسخگویی به
نیازهای عاجل
اجتماعی
مشارکت دارند
و همزمان با
آن مصرانه به
دنبال درمان
رایگان در
بیمارستانهای
دولتی و
مبارزه برای
دفاع از خدمات
بهداشتیاند.
سیریزا
همچنین،
جلساتی بین
کارمندان دولتی
هوادار و
مبارز و
معلمان،
متخصصان و
نمایندگان
انجمنهای
اولیا برگزار
میکند، تا
برای زمینهچینی،
تغییراتی را
در سازمان
وزارت آموزش و
پرورش ایجاد
کند تا بیشتر
در قبال مردم
پاسخگو باشد
و ظرفیتهای
سرکوبشدهی
کارکنان دولت
را که قصد
خدمت صادقانه
دارند آزاد
سازد. در ضمن
سیریزا در حال
برنامهریزی
اقتصاد
اجتماعی و
جمعی در کشور
است تا دریابد
که چهطور میتوان
همین اکنون از
آن حمایت
سیاسی کرد و
همچنین مشخص
کرد که به
منظور تحقق
بخشیدن به هدف
سیریزا، که
اقتصادی است
منطبق با
نیازهای اجتماعی،
هنگام ورود
حزب به دولت
چه نوع حمایتی
باید از آن
صورت گیرد.
مسئولیت حزب
در افزایش مدام
شکلهای خود
سازمانیافتهی
اقتصاد
همبستگی در
هنگامهی
بحران، همراه
با تشخیص
توانایی خود
در ایجاد
مسیری بدیل
برای جامعه،
یادآور چیزی
است که مورد
نظر اندره
گُرتس[13] بود: وی
در تعیین خطوط
کلی مفهوم
استراتژیک
اصلاحات غیر
اصلاحگرایانه
در استراتژی
نیروی کار
خود، بر اهمیت
«فراهم کردن
این امکان که
کارگران
سوسیالیسم را
نه همچون چیزی
فراسوی تجربهی
عملی بلکه
همچون هدف
مشهود عمل در
حال حاضر ببینند»
تاکید میکرد.
وقتی
الکسیس
سیپراس[14]
اعلام کرد که
حزب، بر پایهی
رد بی چون و
چرای پیشنویس
سیاست
اقتصادی،
برای به دست
گرفتن دولت آماده
است، اذهان و
انضباط
سازمانی
فعالان سیریزا
را متمرکز
کرد. سبک و
فرهنگ جنبشی
این سازمان
راه را برای
مبارزهای یکصدا
هموار کرد که
در آن وفاداری
به این یا آن گروه
یا گرایش در
ائتلاف
سیریزا رنگ
باخت و همدلی
تازهای پدید
آمد. اما در
ضمن شکایتهایی
دربارهی
نوعی عدم
شفافیت در
مورد این که
تصمیمات کجا و
کی گرفته میشود
و چهگونه میشود
بر آنها
تأثیر گذاشت
نیز پدیدار و
ترسهایی
ابراز شد مبنی
بر این که
گروه
پارلمانی بزرگ
اگر زیادی
مستقل شود
ممکن است این
عدم شفافیت را
تقویت کند.
این خطر هم
تشخیص داده میشود
که ممکن است
سیپراس به یک
ستارهی
نمادین بدل
شود که آیندهی
حزب را در
نهایت به
وابستگی
بکشاند، و
دموکراسی
درون حزب را
تضعیف و بحث و
گفتگوها را بیمایه
کند – یادآور
لولا در
برزیل،
همچنین یادآور
اندرِئاس
پاپندریو[15] در
1981. هرچند که
ائتلاف دربارهی
اهمیت ادعایش
در مورد دولت
متحد است،
افکار بسیاری
متوجه این امر
است که چگونه
باید رهبری را
تقسیم کرد،
پاسخگویی به
حزب و فعالان
جنبش را ادامه
داد، چهگونه
میتوان این
فرهنگ بحث و
مناظرهی
انتقادیِ
سیاسیشده،
اعتراض و
مبارزهجویی
استراتژیک را
زنده
نگهداشت؛ به
عبارت دیگر از
تبدیل به یک
«پازوک» (حزب
سوسیالدموکرات
یونان) دیگر
اجتناب کرد.
بازاندیشی
در حق رأی: از
نمایندگی ذره وار
تا نمایندگی
اجتماعی
تجربهی
سیریزا
تمرکزی عملی
روی بحثهای
اخیر در جنبش
دگرجهانیسازی
دربارهی این
امر است که
آیا باید در
دموکراسیهای
لیبرال وارد
سیستم سیاسی
شد و همزمان
با آن مبارزه
کرد یا نباید –
و مشخص تر از
آن، آیا باید
به دلایلی بیش
از اهداف
تبلیغی زیر
بار پذیرش
نمایندگی
سیاسی رفت، و
اگر پاسخ مثبت
است با کدام
شکلهای
سازمانی. کار
سیریزا در
تلفیق
آگاهانهی
سازماندهی
برای رسیدن به
حکومت با گسترش
توان برای
تغییر مستقل
از سیستم
سیاسی – از
طریق کار
همبسته در
جامعه،
فعالیت در سطح
پایهی
اتحادیهها،
مبارزه برای
حقوق اجتماعی
و سیاسی، همچنین
علیه
نژادپرستی و
بیگانهستیزی
و جز آن – بار
دیگر این سؤال
را مطرح میکند
که آیا رأی
همچنان منبعی
است برای دگرگونی
اجتماعی یا
منشاء ابدی
یأس و
ازخودبیگانگی
است. به عبارت
دیگر، آیا
پذیرفتن
نمایندگی در
نهادهای
موجود
دموکراسی
پارلمانی، همراه
با تلاش در
جهت تغییر این
نهادها، به
مبارزهی
گستردهتر
برای به نوعی
پایان بخشیدن
به قدرت
سرمایهداری –
قدرت
بازارهای
مالی، بانکها
و شرکتهای
خصوصی، که
جملگی درهمتنیده
با نهادهای
دولتی و مورد
وثوق آنها
هستند –
استحکام
بیشتری میبخشد؟
پاسخ
من، هرچند به
شدت مشروط،
مثبت است. به
طور عام، این
شرط، به لحاظ
فرهنگی و
سازمانی، بر
مبنای درکی از
شهروندی قرار
دارد که
اجتماعی و
موقعیتمند باشد.
در جوامع
امروزی که
نابرابریها
بیداد میکند،
این بهنوعی
به معنی
درگیری با
سیاست
انتخاباتی
است و در عین
حال بهشدت
وضعی را که
برای حقوق
شهروندی
جهانی پیش آمده
به چالش میگیرد:
برابری
انتزاعیِ
صوری در جامعهای
که از بنیاد
نابرابر است.
بسیاری
مردان و زنان
بی مال و ثروت
و متحدان آنان
که برای حق رأی
مبارزه کردند
تصور میکردند
که به نمایش
گذاشتن، به
چالش گرفتن و
غلبه کردن بر
نابرابری و
روابط
استثماری در
ذات سیاست
پارلمانی است.
برای چارتیستها
و بسیاری از
مدافعان حق
رأی، رأیگیری
گشایش مرحلهی
جدیدی در این
مبارزهی
سیاسی بود، نه
گرفتن موضعی
ثابت و چسبیدن
به آن.
نمایندگی
سیاسی برای آنها
به منزلهی
ابزار «حضور»
در مبارزات بر
سر نابرابری
اجتماعی و
اقتصادی در
سیستم سیاسی
بود.[16] مهارت مقامات
رهبری حزب
کارگر در دولت
و پارلمان و
در اتحادیههای
کارگری
بریتانیایی،
اغلب با تبانی
پنهان و
آشکار، در
محدود کردن
این پویایی
بالقوه، تنها
نمونهی دقیق
مستندی از
پدیدهی
مرسوم میان
انواع شکلهای
دموکراسی
لیبرالی است.[17]
نتیجه یک شکل
محدود
نمایندگی است
که در آن با یک
به یک شهروندان،
به جای این که
بخشی از روابط
تثبیتشدهی
اجتماعی و در
حال حاضر
نابرابر
شمرده شوند،
به طریقی
کاملاً
اتنزاعی
رفتار میشود.
این یک فرایند
سیاسی است که
در نتیجه تمایل
به پنهان کردن
نابرابریها
دارد تا افشای
آن، و قدرت
اقتصادی
خصوصی را
بیشتر حمایت
میکند تا آن
که آن را به
چالش بگیرد.
این
گرایش را نسلهای
بعد به طور
منظم زیر سؤال
بردهاند. آنها،
در تلاش برای
شکستن غشای
محافظ سیاست
پارلمانی و
گشودن سیاست
به تأثیر
مستقیم
مبارزاتی که
توازن قدرت را
در جامعه
تغییر میدهد،
به سراغ اهداف
دموکراتیک
رادیکال پیشروان
رفتهاند. در
این زمینه
چیزهای
بسیاری برای
آموختن از دو
تجربه،
مدیریت
رادیکال
شورای شهر لندن
بزرگ توسط حزب
کارگر و ادارهی
پورتو الگره
توسط حزب
کارگران،
وجود دارد. رهبری
سیاسی در هر
دو مورد عملاً
استراتژی خود را
برای پیاده
کردن وعدههای
انتخاباتی
رادیکال بر
پایهی تقسیم
قدرت، منابع و
مشروعیت با
شهروندانی که
به طور مستقل
حول مسائل
برابری
اجتماعی و
اقتصادی
سازمان یافته
بودند بنا
کرد. این سیاستمداران
شهرداری
کارشان را از
تشخیص این امر
شروع کردند که
نابرابریهایی
که برای
مقابله با آنها
انتخاب شدهاند
– نابرابری در
قدرت
اقتصادی،
نژادی، جنسیتی
و غیره – به منابع
قدرت و دانشی
بیش از آن که
دولت به
تنهایی داشت
نیاز دارند.
در هر دو
مورد، وعدههای
انتخاباتی
سیاستی میطلبید
که از مصالحههای
گذشته، ملی و
همچنین محلی،
درس بگیرد و
صرفاً آنها
را تکرار نکند.
در
مورد شورای
شهر لندن
بزرگ، رهبری
چپ گرای حزب
کارگر لندن،
تحت تاثیر
مناقشهای
شدید در حزب
در سطح ملی،
مصمم بود که
از شکستهای
سالهای 79-1974
دولت کارگری
در اجرای وعدههای
رادیکال
انتخاباتی
پرهیز کند.
این خواست قوی
سیاسی، همراه
با مشارکت
مستقیم در
جامعهی
محلی، جنبشهای
فمینیست،
اتحادیه ای و
ضد تبعیض
نژادی، منجر
به آن شد که
مشاوران آتی
شورای شهر با
بسیاری از سازمانهایی
که در اهدافشان
به طور گسترده
اشتراک
داشتند تماس
بگیرند و آن
سازمانها را
درگیر تهیهی
بیانیهای
تفصیلی کنند.
پس از این که
حزب کارگر
برندهی
انتخابات
شورای شهر
لندن بزرگ در 1981
شد این بیانیه
به وعدههای
لازمالاجرای
دستگاه
مدیریت جدید
تبدیل شد.
همچنین نقطهی
ارجاعی کلیدی
در تعارضات با
مقامات دولتی
شد، هم در
شورای شهر و
هم در آن سوی
رودخانه در وست
مینستر و دولت
تحت فرمان
تاچر– ومنشاء
حقانیت
اخلاقی برای
رادیکالیسم
سیاستهای
شورای شهر
لندن بزرگ
بود. در مورد
پورتو الگره،
شیوهی بدیهی
انگاشته شدهی
ادارهی
شهرداری
نخبگان احزاب
محلی را در
گیر دست زدن
به معاملاتی
با سود برای
هر دوطرف و
باعث فسادی
ساختاری و
پنهانکاری
ای شده بود که
تضمینی بود بر
این که شورا به
طور مؤثر در
خدمت منافع
اقتصادی در
حدود 15 خانواده
یا شماری بیشتر
باشد که در
مقام زمیندار
یا صاحب صنعت
بر اقتصاد
محلی سلطه
داشتند، یا
دستکم مخلّ
فعالیت آنها
نشود. مأموریت
حزب کارگران،
به عنوان بخشی
از تعهدش به
اصلاح
نابرابریهای
عظیم در عرصهی
سیاست و
اقتصاد
برزیل، پایان
بخشیدن به این
وضع بود. این
حزب تحت رهبری
اُلیویو
دوترا[18]، خود
را موظف دانست
که با انجمنهای
محلی و سایر
سازمانهای
دمکراتیک
مردمی به قصد
برخوردار
کردن آنها از
امکانات
بودجهای،
رویههای
مالی و
قراردادی
همکاری کند.
در هر
دو مورد،
استراتژیهای
آنها در کسب
بسیاری از این
اهداف مؤثر
بود – آنقدر
که صاحبان
منافعی که به
چالش گرفته
شدند به شیوههای
متفاوت، و در
چارچوب
ارتجاعی خود
به همان میزان
مؤثر، دست به
مقابله زدند.
این تجربهها
و، به خصوص،
روابط تعیینکننده
بین
شهروندانی به
طور مستقل
سازمانیافته
و دولت محلی
محصول شرایط
خاص تاریخی بود.
هم حزب کارگر
انگلیس و هم
حزب کارگران
برزیل محصول
جنبشهای
کارگری و
اجتماعی و
روشنفکران
پیشرو بودند
اما خاستگاههای
متفاوت
تاریخیشان و
استراتژیهای
آنها در مورد
سیاست
نمایندگی بر
برداشتهای
متفاوت از
دموکراسی
استوار بود.در
حالی که حزب
کارگران برای
این تأسیس شده
بود که سرمشقی
از بن
دمکراتیک
برای مبارزه
علیه
دیکتاتوری
ارائه دهد،
حزب کارگر برای
حمایت و گسترش
حقوق و شرایط
اجتماعی
کارگران در یک
دموکراسی
پارلمانی
بنیان نهاده
شده بود.
حزب
کارگر از
تقسیمی کموبیش
مقدس بین صنعت
و سیاست، به
ترتیب حوزهی
اتحادیهها و
حوزهی حزب،
شروع کرد.
قوانین حاکم
بر این رابطه
انعطاف بسیار
داشت؛ در غیر
این صورت این
«اتحاد بحثانگیز»
نمیتوانست
به حیات خود
ادامه دهد. در
دههی 1950 این
تقسیم کار
منجر به
واگذاری
تثبیت شده و کامل
سیاست از سوی
اتحادیههای
کارگری به حزب
کارگر شد، که
به طور
روزافزونی
تلقیاش از
سیاست مجاز
چیزی بود که
صرفاً در
محدودهی تنگ
پارلمانی روی
میداد.
اتحادیهها
میتوانستند
لابی کنند و
به عنوان بخشی
از حزب کارگر
قطعنامههایی
صادر کنند که
حاوی
پیشنهادهایی
باشد دربارهی
این که دولتها
چه باید
بکنند. اما از
دید آنها اقدام
مستقیم
دربارهی
مسائل سیاسی،
ازجمله مسائل
اجتماعی به
طور گسترده،
از حدود وظایفشان
خارج بود.
حزب
کارگر لندن در
1981 سرشتی بسیار
متفاوت داشت. این
حزب محصول
مبارزهجویی
قدرتمندانهای
با این تقسیم
کار تعدیلکننده
بود، که (از
دید دستگاه
حکومتی) به
طرزی خطرناک
به درهم شکستن
مرزهای
حفاظتی دولت
مرتجع
بریتانیا در
مقابل روحیهی
شورشی آنچه در
آن زمان یکی
از سازمانیافتهترین
جنبشهای
اتحادیهای
در اروپا بود
نزدیک میشد.
حزب کارگر
اوایل دههی 1970
در واکنش به
فروپاشی
سیاسی و
مصالحهی 70-1964
دولت ویلسون
موضعی مخالف
داشت و
رادیکالیزه
میشد. حزب
کارگر در این
هنگام، به
ویژه بیرون از
رهبری
پارلمانی،
درهای خود را
به روی نفوذ
جنبشهای
اجتماعی، از
جمله نیروهای
پایه و بخشی
از رهبران
اتحادیههای
کارگری، گشود.
بیانیهای
رادیکال به
نسبت علنی و
به شیوهای
مشارکتی
تدوین شد که
علاوه بر
گسترش مالکیت
عمومی به
تفویض اختیار
به سازمانهای
اتحادیهای
در محیط کار
نیز میپرداخت.
با این وصف،
در دولت و زیر
فشار مرکز مالی
لندن، که در
اثر اقدامات
ایالات متحد
به سمت مقرراتزدایی
مالیو صندوق
بینالمللی
پول، رهبران
پارلمانی دربها
را بستند. نتیجه،
مبارزهای بیسابقه
در سرتاسر
جنبش کارگری
بود، که بالا
گرفت و تبدیل
به دعوایی نه
بر سر این یا
آن سیاست،
بلکه بر سر
خود سرشت
نمایندگی شد.
در مورد این
مبارزه گزارشهای
مستندی تهیه
شده است.[19]
تا
اواسط دههی
1980، چپگرایان
مبارزه برای
تغییر حزب
کارگر و به
همراه آن سرشت
نمایندگی
سیاسی طبقهی
کارگر را
باختند. در
عین حال، چپ
نه تنها در 1980 کنترل
حزب بر لندن
را، با حمایت
اتحادیههای
کارگری، به
دست آورد و
حفظ کرد، بلکه
با پیروزی خود
در انتخابات
شورای شهر
لندن بزرگ کنترل
روی منابع
استراتژیک را
با بودجهای بزرگتر
از بسیاری از
کشورها کسب
کرد. به این
ترتیب، پیش از
آن که دولت
تاچر شروع به
تکهپاره
کردن آنها
زیر ضربات خود
کند، فرصت و
اراده و
متحدان و
مقداری قدرت
قانونگذاری
برای اجرای
سیاستهای
رادیکال داشت.
نمایندگان
کارگری، به
محض این که در
تالار شهر جا
خوش کردند،
تحت تأثیر
مبارزات و
سازمانهایی
که بسیاریشان
در آنها حضور
داشتند، و در
واقع برای
دنبال کردن آنها
به نمایندگی
برگزیده شده
بودند، شورای
شهر لندن بزرگ
را به
مسیرهایی
هدایت کردند
که مناسبات
بین
نمایندگان،
«مقامات» دولت
محلی، سازمانهای
مستقل
شهروندان
(ازجمله
اتحادیهها) و
اکثریت اهالی
لندن را
دگرگون کرد.[20]
برای مدتی
بسیار کوتاه،
این حزب کارگر
محلی مهم به طریقی
مشابه با حزب
کارگران در
برزیل که 6000
مایل آن طرفتر
بود رفتار کرد.
وجه
تمایز حزب
کارگران، دست
کم از هنگام
تشکیل آن در 1980
تا اواخر دههی
1990 (و اهمیت آن
برای بحث ما
دربارهی
شرایطی که بنا
به آن
دموکراسی
نمایندگی میتواند
خاستگاهی
برای دگرگونی
اجتماعی باشد)،
اقدام سیاسی
بر پایهی این
اعتقاد است که
اگر قرار باشد
هدفهای
دموکراسی –
برابری سیاسی
و نظارت مردم –
تحقق یابد میبایست
شالودههای
رسمی
دموکراسی – حق
شهروندی
جهانی، آزادی
بیان، آزادی
اجتماعات،
مطبوعات
آزاد،
تکثرگرایی سیاسی،
حاکمیت قانون
– از سوی
نهادهای
دموکراسی مشارکتی
کارآمد مردم
تقویت میشد.
این درسی بود
که حزب علاوه
بر آموختن آن
در تجربهی به
زیر کشیدن
دیکتاتوری از
نابرابریهای
بسیار شدید در
جامعهی
برزیل گرفت،
که ادعاهای
صرفاً حقوقی
را دربارهی
جلوتر بودن از
غالب کشورهای
سرمایهداری
در برابری
سیاسی را حتی
بیشتر اسباب
خنده کرد.
جوهرهی این
شکلهای به
طور رادیکال
دموکراتیک تا
حدی برگرفته
از شکلهای
مشارکتیای
بود که در
جنبشهایی که
حزب کارگران
از آنها
ساخته شد، بهویژه
اتحادیههای
مبارز کارگری
و جنبش بیزمینها،
نشو و نما
یافته بود.
این شکلهای
مشارکتی سپس
از طریق
فرایند
آگاهانه و جمعی
آزمون و خطا
در تنظیم خودِ
بودجهی
مشارکتی، در
چند شهر عمده
علاوه بر
پورتو الگره
توسعه یافت.
فرهنگ و ذهنیت
رویکرد حزب به
مشارکت مردم
نیز مهم بود. این
فرهنگ مبتنی
بر سنتهای
آموزش
همگانی، از
همه برجستهتر
در دیدگاههای
پائولو
فریره[21]، در
واقع شکلی از
ارتقای آگاهی
سیاسی بر پایهی
اصل
توانمندسازی
مردم در تشخیص
ظرفیتهاشان
بود. نتیجه
حزبی بود که
خود را به تشکیل
نهادهایی تحت
نظارت مردم
متعهد میدانست
تا از طریق آنها
قدرت را تقسیم
و ظرفیتهای
مردم در ایجاد
تغییر را
تقویت کند.
بسیاری از
ویژگیهای
سیریزا
بازتابهای
حزب کارگران
است که شاید
پژواکی از
تاریخ مشترک
مبارزه علیه
یک دیکتاتوری
است.
بنابراین،
اگر به تمایز
بین قدرت به
مفهوم ظرفیت
برای ایجاد
تغییر و قدرت
برای سلطهگری
برگردیم، میتوانیم
ببینیم که چهگونه،
در هر دو
مورد، رهبری
سیاسی
رادیکال کوشید
قدرتهای
اعمال سلطهی
دولت – به خصوص
روی مسایل
مالی و زمین –
را همچون
منابعی برای
اثربخشی
ظرفیت مردم
برای ایجاد تغییر
به کار گیرد.
به این ترتیب،
در پورتو الگره
و دیگر شهرهای
برزیل که به
فرایندهای
بودجهریزی
مشارکتی شکل
دادند، حزب پس
از پیروز شدن در
انتخابات
شهرداریها و
دستیابی به
کنترل متمرکز
روی بودجه،
عملاً اختیار
سرمایهگذاریها
و اولویتهای
جدید را به
تمرکززدایی
هماهنگ در
بودجه ی
مشارکتی
واگذار کرد.
همزمان با آن،
گروهی تشکیل
شد که با
سازمانهای
محلی مختلف
برای تسهیل
فرایند
تمرکززدایی
کار کند. این
سازماندهی
سلسله نشستهای
محلی و منطقهای
سالانه که طی
آن طرحهایی
برای هزینههای
جدید پیشنهاد
میشد، در
چارچوب
معیارهای فنی
و محتوایی، طی
فرایندی پر
طول و تفصیل،
اما شفاف و
طبق قاعدهی
ناظر بر
فرایند تصمیم
گیری و مذاکرهی
افقی ارزیابی
میشد؛ و سپس
از طریق کمیته
ای متشکل از
نمایندگان
مناطق مختلف
شهر و جلسههای
تکموضوعی و
همچنین
نمایندگان
شهردار نهایی
میشد. پیشرفت
در اجرای
تصمیمات
پیشین نیز از
طریق این
فرایند، با
پشتیبانی
دفتر بودجهی
شهردار، مورد
بررسی مجدد
قرار میگرفت.
در
مورد شورای
شهر لندن
بزرگ، ترکیبی
مشابه از
اقدامهای
شورا وجود
داشت که از
قدرت متمرکز و
منابع خود در
راه تفویض
قدرت به
سازمانهای
شهروندی با
هدف بالابردن
ظرفیت اهالی
لندن یا به
عنوان کارگر و
کارمند یا به
عنوان شهروند
برای تعیین
تصمیماتی که
به زندگی آنها
شکل دهد
استفاده کرد.
برای مثال،
شورای شهر
لندن بزرگ از
قدرت خود برای
خرید زمین و
جلوگیری از
این که بساز و
بفروشها یک
محلهی داخل
شهر را خراب
کنند استفاده
کرد و سپس
مدیریت آن
زمین را به
شورای محله
سپرد، که در
جریان مقاومت
در برابر
بسازوبفروشها
نقشهی خودش
را برای آن
مکان آماده
کرده بود.
شورا یک هیئت
مؤسسات عمومی
بنا کرد، که
به نجات شرکتها
در برابر
ورشکستگی کمک
کرد اما مشروط
به این که
اتحادیههای
کارگری در آن
شرکتها
دربارهی این
که از منابع
در کجا
استفاده شود
تا حدی قدرت
تصمیمگیری
داشته باشند.
همچنین یک
دفتر مرکزی هم
در داخل خود
شورا درست شد
با حق نظارت
بر نحوهی
اجرای وعدههای
انتخاباتی در
سایر ادارات،
از جمله تعهد نسبت
به جذب مشارکت
همگان. به
عبارت دیگر،
قدرت متمرکز
برای مالیات،
برای نظارت بر
نحوهی
استفاده از
زمین و جز آن،
با ترکیبی از
تمرکززدایی و
تفویض اختیار
به شکلی درآمد
که قدرت تصمیمگیری
دربارهی این
که منابع دولت
به چه نحوی
تخصیص یافتهاند
و مدیریت میشوند
با گروههای
مردم تقسیم شد.
در این
مورد هم،
مانند هر
تجربهی جدی
دیگر، هم
دربارهی
مشکلات باید
تعمق کرد و هم
دربارهی
اهداف و
موفقیتها.
این مشکلات
تنشهای
موجود میان
شکلهای
سازمان سیاسی
که به طور
تاریخی در
چارچوب سیاست
نمایندگی
لیبرال با هدف
کسب و حفظ
جایگاهی در
دولت بنا شده
و آن شکلهای
سازمان سیاسی
را که برای پیریزی
کنترل مردم
روی دولت لازم
بود به شدت
روشن کرد. تا
حد زیادی،
نوآوریهای
سیاسی در جهت
هدف دوم، در
هر دو مورد،
از طریق جریان
فرایندسازی
در محله، محیط
کار و سازمانهای
جنبش اجتماعی
که ازپیش
تأسیس شده
بودند شکل
گرفت. فشارهای
لحظهای اغلب
به معنی این
بود که مسائل
دشواری که در
عمل در روابط
بین احزاب و
ابتکارات و
جنبشهای
مستقل پیش میآمد
همیشه هم
علناً به
رسمیت شناخته
نمیشد و مورد
بحث قرار نمیگرفت.
در
مورد شورای
لندن بزرگ،
تأکید روی کار
کردن با جنبشهای
اتحادیهای و
مدنی را
خصوصیات
محدود قدرتهای
رسمی خود آن
برای اجرای
تعهدات
بیانیهی
رادیکال حزب
کارگر تقویت
کرد. به هر
حال، بخش اعظم
فرایند عملی و
سیاسی رابطهی
بین شورا و
این سازمانهای
مستقل به مقامهای
مسئول شورا
(که بیشتر آنها
پیشینهای در
جنبشها
داشتند) و نمایندگان
متعهد، نه
سازمانهای
حزب کارگر
متشکل از
افراد
معمولی،
وابسته بود.
فعالیت مستمر
با جنبشهای
مستقل، فراتر
از رابطهی
سازمانی با
اتحادیهها،
عموماً جزو
عادتهای
سیاسی ثابت
حزبهای
کارگر محلی
نشده بود. این
وضع در اواخر
دههی 1970 و
اوایل دههی 1980
شروع به تغییر
کرد، و با
حمایتی که حزبهای
کارگر محلی و
اتحادیهها
همراه با
دیگران در
اجتماعات
محلی و محیطهای
کار در سراسر
کشور، از جمله
در لندن، برای
اعتصاب
کارگران معدن
در 85-1984 سازمان
دادند، به اوج
خود رسید. اما
این فرهنگ
معطوف به
مبارزهی
جنبشهای اجتماعی
به قدر کافی
تحکیم نیافته
بود که در
برابر شکستهایی
که دولت تاچر
تحمیل کرد، از
جمله انحلال خود
شورای لندن
بزرگ که دولت
منتخب
شهروندان لندنی
بود، تاب کافی
برای
ایستادگی
نداشت.
در
پورتو الگره،
که روابط خیلی
نزدیکی میان حزب
کارگران و
جنبشهای
اجتماعی، با
همپوشی بسیار
در میان اعضا،
برقرار بود
مشکل عمده این
بود که تا چه
حد کنشگران
برجسته در هردوی
اینها جذب
شغلهای
دولتی شده
بودند، و هم
حزب بیرون از
دولت را تضعیف
میکردند و هم
جامعهی
مستقل و
سازماندهی
جنبش اجتماعی
را.[22] مشکل دوم
مربوط میشد
به خود فرایند
بودجهی
مشارکتی.
هرچند تمام
شواهد به
افزایش بسیار در
مشارکت فعال و
رشد اعتماد به
نفس و ظرفیت سازماندهی،
بهویژه بین
فقرا، زنان و
سیاهان اشاره
دارد، دربارهی
میزانی که
بودجهریزی
مشارکتی باعث
رشد ظرفیتهای
مردمی معطوف
به تغییر
فراتر از
امکان طرح و
اولویتبندی
تقاضاهای
عملی شد
محدودیتی جدی
پدیدار شد.
خاستگاه این
محدودیت در
جدا بودن
فرایند بودجهی
مشارکتی از
سیاستسازی
استراتژیک
نهفته است
چنان که، برای
مثال، در
برنامهریزی
شهری میبینیم.
وقتی مشارکت
در تصمیمگیری
برسر بودجه با
افزایش عددی
روبهرو شد و
شرکتکنندگان
اعتماد و
آگاهی سیاسی
پیدا کردند،
کنشگران، از
جمله در بعضی
از فقیرترین
نواحی شهر،
برای کسب
اطلاعات و
مشارکت در
برنامهریزی
فشار آوردند.
اما
هرگز این
کاملاً عملی
نشد. کسانی که
از نزدیک
مشاهدهکننده-
مشارکتکننده
بودند توضیحهای
مختلفی در این
زمینه دارند.
یکی این که
حزب کارگران
در شهرداری
قادر نبود
نظارت
متمرکزی روی
رفتار ادارههای
مختلف اعمال
کند، تا این
آرزوی مشارکتکنندگان
را در تعیین
بودجه اجرا
کند. برنامهریزان
به ویژه از
منافع ادارههای
خود حمایت میکردند.
سرجو
باییرله[23]
خاطرنشان میکند
که این امر در
ضمن حاکی از
شکل گرفتن یک
«کادر حکومتی» در
بین حزب
کارگران بود
که از کنشگران
جامعه دور
شدند، و نسبت
به آنها موضع
پدرمنشانه
گرفتند.[24]
مشکل
سوم فرایند
بودجهی
مشارکتی
فقدان خطوط
راهنمایی بود
که با بحث عمومی
و در توافقهای
بین تالار
شهرداری و
سازماندهندگانی
که در ارائهی
خدماتی از
قبیل نگهداری
از کودکان و
بازیابی شرکت
داشتند
برگزیده شده
باشد. فقدان
پایفشاری
روی برخی
معیارهای
برابری،
دموکراسی و
کارایی عمومی
ـ ویژگی بارز
در فرایندهای
ارائهی کمک
مالی شورای
شهر لندن بزرگ
– به معنای آن بود
که فرایند تمرکززدایی
منابع به نفع
سازمانهای
اجتماعی تحت
رهبری حزب
کارگران در
برابر تعدی
راه
نولیبرالی
مدیریت
جامعه، که هدف
معمولش شکلی
از خصوصیسازی
بود آسیبپذیر
بود.[25]
مشکلاتی
که در لندن و
پورتو الگره
پیش آمد لزوماً
حل ناشدنی
نبودند. هر دو
فرایند تا حدی
ظرفیت نوسازی
از طریق آزمون
و خطا را کسب
کرده بودند. اما
در هر دو مورد
با ظهور سیاست
بازار ـ محور
فضا برای رشد
آتی این تجربههای
دمکراسی محور
به نفع
اصلاحات تحت
هدایت بازار
مسدود شد. در
مورد شورای
شهر لندن
بزرگ، برچیدن
آن در طول
دوره ای صورت
گرفت که راست
نولیبرال در
اوج پیروزی
خود بود.
وانگهی، برخی
بخشهای چپ،
از جمله آنها
که تصوراتشان
از سوسیالیسم
با سرنوشت
اتحاد شوروی
گره خورده بود
(یا، مانند
تونی بلر، هیچ
گونه تصوری از
سوسیالیسم
نداشتند)
کاملاً در
موضع تدافعی
قرار گرفتند،
و به سادهلوحهای
بدل شدند که
نوكیشاني بودند
که به بازار
سرمایهداری
بهمثابه
منبع کارایی و
«مدرنسازی»
توجه میکردند.
در نتیجه،
کاملاً در
موضع دفاعی
قرار داشتند،
و گاه به
نوآوریهای
شورای شهر
لندن بزرگ
حمله کردند.
بدون تردید آنها
کوشیدند به
جای درسآموزی،
خاطرههایشان
را بزدایند.
در مورد پورتو
اگره، شکست
حزب کارگران
در 2004 حاصل
عوامل بسیار
بود، از جمله
نوعی از دست
دادن جهت یابی
در حزب
کارگران محلی
و یأسی که در
نخستین سالهای
به قدرت رسیدن
لولا و با
تسلیم شدن او
به فشارهای
صندوق بین
المللی پول
دست داد.
در خور
اهمیت است که
اثری که سیر
جهانی نولیبرالیسم
بر احزاب
کارگری گذاشت
رشد کامل هر
دو تجربه را
متوقف کرد،
زیرا اهمیتشان
در این است که
در عمل پاسخی
مستقیم به سیاست
بازار محور به
تصویر کشیدند.
این سیاست کارش
را از آغازیدن
به شکل دادن
به یک بدیل
غیربازاری که پاسخگوی
شکست
دموکراتیک در
حکومت باشد
پیش برد، ضمن
آن که هنوز
اهمیت دولت را
در بازتوزیع
ثروت و تامین
خدمات اصلی و
زیرساختها
به رسمیت میشناخت.
در حالی که
روی آوردن از
سوسیالدمکراسی
به پارادایم
نولیبرال
مستلزم گسیختن
افسار بازار
سرمایهداری
بود چنان که
گویی میتواند
منبع انرژی
جدید
موردنیازی
برای اصلاح
ارگانهای
دولتی گرفتار
روزمرگی و بی
توجه باشد، در
مقابل حزب
کارگران در
اوایل و چپ
رادیکال در لندن
(و نقاط دیگر)
به شکلهایی
از دموکراسی
نظر داشتند که
خلاقیت نهفته
در میان تودههای
مردم را همچون
منبع انرژی
نوینی برای
مدیریت منابع
عمومی به نفع
همگان آزاد
کند.
تلاشی
که از طریق
تحمیل
ایدئولوژیک
فراگیر تقسیم
دوگانهی چپی
بیتحرک در
مقابل پویایی
و کارآفرینی
بازار سرمایهداری،
برای
نابودسازی
این گزینه
صورت گرفت در
واقع استمرار
ذهنیتهای
جنگ سرد تا
قرن بیستویکم،
بود. بدیلهای
چپ دقیقاً به
دلیل موفقیتهای
این شیوهی
امحا رشد
نیافتهاند.
اما آنگاه که
به دنبال
منابعی میگردیم
که سیاست
معطوف به
تغییر اینک میتواند
از دل آنها
رشد کند، مهم
این است که به
یاد داشته
باشیم بدیل
حاصل از تغییر
کاملاً از بین
نرفته است.
این در برزیل،
اگر نه در خود
حزب کارگران،
که در آن جنبشها
و شبکههای بهشدت
سیاسیشده
مانند جنبش بیزمینها[26]،
دیده شده است.
در حالی که
حتی در
بریتانیا هم
در دل مبارزات
مختلف زنده
ماند، مثلاً
در مبارزهای
که با آمیزهای
از شکلهای
خلاق اقدام
مستقیم با
پژوهش
دانشگاهیان،
روزنامهنگاران
و خبرچینهای
متعهد
اتحادیههای
کارگری که با
پیگیری
نمایندگان
پشتیبان در
پارلمان
نظرسنجی تاچر
برای گریز
مالیاتی شرکتها
را شکست داد.
در اینجا
میخواهم بهخصوص
روی بسیاری از
جنبشها و
ابتکارهایی
که مبارزه
علیه خصوصیسازی
را از اواسط
دههی 1990 به
عهده گرفتند
تأمل کنم.
بسیاری از اینها
در عین حال
مبارزاتی
برای ایجاد
تغییر در دولت
بودند. نمونههای
کافی از
سرتاسر جهان
حاکی از آن
است که اینها
نمایانگر
توسعهای مهم
میان اتحادیههای
بخش عمومی و
ائتلافهای
گستردهتر،
بهویژه در
سطح محلی اما
با حمایت ملی
و بینالمللیاند.[27]
این تجربهها،
چنان که قبلا
عنوان شد،
حاکی از پاسخی
مثبت به شکست
تقسیم کار خاص
جنبش کارگری
سوسیال دموکراسی
بین جنبش
اتحادیههای
کارگری که دلمشغول
روابط صنعتی و
قرارداد
استخدامی
هستند و
احزابی است که
مسئول امور
گستردهتر
سیاسی، از
جمله دولت
رفاه، شناخته
میشوند. در
این جا،
اتحادیهها
با امتناع از
پذیرفتن
کالاییشدن
خدمات عمومی و
رفاهی، و
همزمان با آن
اعلام تأکید
مجدد و از
سرگیری هدفِ
به حداکثر
رساندن نفع
عمومی بهجای
سود،
مستقیماً در
مقام شهروند
مسئولیت چیزی
را برعهده میگیرند
که در حوزهی
سیاست مبتنی
بر نمایندگی
قرار داشت. به
یک معنی، آنها
از رسم پیشین
دولت در
بازتوزیع و
کالاییزدایی
حمایت میکنند؛
اما در ضمن
تحرکی برای
تجدید و تغییر
آن مناسبات
غیربازاری
پدید میآورند.
چه چیز
باعث میشود
که این
مبارزات
دگرگونی
ایجاد کنند،
به فراسوی
دفاع از
مناسبات
موجود بروند و
آغازگر
پویایی نوینی
باشند که
ظرفیتها و
قدرتهای
خلاق کارگران
را آزاد میکند؟
تحول کلیدی در
این جا این
است که سازمانهای
اتحادیهی
کارگریِ
وابسته به
محیطهای کار
مشخص، و کمک
کار انجمنهای
مصرفکنندگان
و اجتماعات
محلی، به جای
این که صرفاً
روابط تولید
کالا و چانهزنی
بر سر قیمت و
شرایط کار را
تکرار کنند
مبارزه برسر
ارزشهای
مصرفی را آغاز
کردهاند که
اعضایشان
تولید میکنند.
در واقع، آنها
برای پیروزی
در مبارزه
برای خدمات
عمومی سازمان
خود را از
ابزاری برای
نمایندگی و
بسیج کارگران
به راهی تبدیل
کردهاند
برای اشاعهی
دموکراتیک
این دانش که
همین حالا
کارگران – و
مصرف کنندگان
– به شکل
پراکنده از
خدماتی دارند
که ارائه یا
دریافت میکنند،
و به دست
آوردن بینشی
کامل از این
که خدمات را
چهگونه میتوان
توسعه و بهبود
بخشید. آنها
در واقع غلبه
بر سرشت
بیگانهساز
کار را به
بخشی از
مبارزهی خود
در دفاع و
علاوه بر آن
در تحقق
پتانسیل کامل
حوزهی عمومی
عرضهی
غیرکالایی
تبدیل میکنند.
سازمان
سیاسی در گذار
نمونهها
در این مقاله
جملگی گذار از
تغییر
سوسیالیستی
بهمثابه
تمرکز حول
دولت را به
درکی از قدرت
تغییر سازمانیافته
در جامعه را
به تصویر میکشد.
دولت – در این
موارد دولت
محلی – همچنان
مهماند،
البته نه در
مقام محرک
اصلی تغییر
بلکه به سبب
اعمال قدرتهایی
معین –
بازتوزیع و
سوسیالیستی
کردن زمین و
مالیه، و دفاع
از خدمات
عمومی. اینها
قدرتهاییاند
که میتوانند
حامی
توانمندیهای
شهروندان
خودسازمانیافته
برای مقاومت و
ایجاد تغییر
باشند، هم در
راههایی که
میتوانند
علیه سرمایه
به کار روند و
هم در راههایی
که میتوانند
باعث تسهیل
خود
سازماندهی و
حمایت دموکراتیک
و مدیریت
غیرمتمرکز
منابع عمومی،
از جمله به
صورت
«اشتراکی»
شوند. دربارهی
پیآمدهای
این گذار برای
سرشت سازمان
سیاسی چه میتوان
گفت؟ ما نگاهی
گذرا به درون
این نمونههای
شورای شهر
لندن بزرگ و
پورتو الگره و
مقاومت
تغییرساز در
مقابل خصوصیسازی،
انواع
گوناگون
سازمان و عمل
سیاسی افکندیم،
وقتی که هدف
از نمایندگی
سیاسی و/ یا مصدر
کاری در دولت
شدن تنها بخشی
از فرایند
تغییر است. مفهوم
«سیاسی» در
حدود طی چهار
دههی گذشته،
معنای گستردهتر
دلمشغولی به
تغییر روابط
قدرت در سراسر
جامعه را به
خود گرفته
است. بسیاری
از اقدامهایی
که به این
مفهوم، سیاسی
هستند بیشتر
مواقع روی
مناسبات
اجتماعی خاصی متمرکزند
اما این کار
را با بینش
گستردهتر و
مجموعهای از
ارزشهای
ذهنی خود میکنند.
یک جنبهی این
تعبیر گستردهتر
از سیاست،
شیوهی مدام
آفریدن بدیلهایی
بیشتر در حال
حاضر است که
نه تنها آیندهای
را که در خدمت
آن هستند به
تصویر میکشد
بلکه در جستوجوی
ایجاد پویایی
بیشتری برای
تغییر هم هست.
از این لحاظ
ما مقایسهای
میان تفکر
استراتژیک
نوآورانهی
آندره گورتس
در میانهی
دههی 1960 انجام
دادیم؛ اما
اینک که
دربارهی
سازمان سیاسی
میاندیشیم،
مقایسهای در
شناسایی دیگر
مشخصهی گذار
در شرایط
کنونی یاریبخش
خواهد بود.
بعد سازمانی
مبارزه از
زمان گورتس
بسیار تغییر
کرده است.
به
دلایل بسیار،
که هم به شکستهای
سیاسی سازمانهای
سنتی طبقهی
کارگر، و هم
به تأثیر مخرب
اقتصاد
نولیبرال در
جامعه و
همچنین
تغییرات ریشهای
در فناوری و
سازمان تولید
مربوط میشود،
اکنون با شکلهای
مبالغهآمیز
پراکندگی و
تفرقه روبهرو
هستیم. در
واقع، مسئلهی
اجرای کنونی
تغییری که در
ذهن داریم و
تحرکی در جهت
ایجاد تغییر
در آینده همانقدر
دربارهی
ایجاد شکلهای
خودسازمانی
در حال حاضر
توسط خودمان
است که دربارهی
اصلاحات در
درون دولت. در
کارزارهای
پیرامون مقاومت
و بدیلها در
برابر خصوصیسازی
میتوانیم
این رویه را
مشاهده کنیم.
شرح دادهایم
که چهطور این
مبارزات هدف
خود را عملی
ساختن تغییرات
در حال حاضر
میکنند که در
عین حال، با
پشتیبانی از
مایحتاج عمومی
یا خارج ساختن
آن از زیر چنگ
بازار آیندهای
متفاوت را به
تصویر میکشند،
اما به نحوی
که در عین حال
نه صرفاً مالکیتشان
بلکه سازماندهی
آنها نیز
واقعاً عمومی
باشد.
این
کارزارها نمیتوانست
روی سازمانهای
جنبش کنونی
کارگری تکیه
کند. نوآوری
سازمانی
مستلزم ایجاد
پیوند با
اجتماعات
محلی است که
در آنها
اتحادیه یک
کارگزار در
میان انواع
بسیاری از
کارگزارهاست،
و احزاب
کارگری سنتی
صرفاً حضور
حداقلی دارند.
چنین
مبارزاتی به
تبدیل
اتحادیهها
از ابزاری
برای چانهزنی
دفاعی به
ابزاری نیاز
دارد که دانش
کارگران را یککاسه
کند و برای
دگرگون ساختن
خدمات در
انطباق با
نیازهای مصرفکنندگان
دست به اقدام
بزند. این
آمیزهی شکلهای
کهنه و نو
سازمانی که
برای هدف
مشترکی شکل
گرفته و تلفیق
شده است،
الگوی متداول
تولید شکلهای
جدید سازمانی
است.[28]
هر
گونه نقشهریزی
رضایت بخش
ویژگیهای
متمایز گذار
در شکلهای
سازمانی باید
دو مشخصهی
دیگر این چندگانگی
سازمان سیاسی
را در بر گیرد.
نخستین ویژگی
به اهمیت
وسایل
ارتباطی
مربوط میشود.
سازمان
همواره تا حد
قابل توجهی
دربارهی
ارتباطات، و
نیز دربارهی
تصمیمگیری و
انضباط است.
فناوریهای
ارتباطی جدید
اینک امکان
تنوع به لحاظ
کیفی بیشتری
در وسایل
همکاری میدهد.
آنها وسایل
هماهنگی شبکهای
را بر پایهی
اهداف و ارزشهای
مشترک تسهیل
میکنند و در
عین حال
انواعی از
تاکتیکها و
شکلهای
سازمانی را به
رسمیت میشناسند
و بنابراین به
مرکزی واحد
نیاز ندارند.
این
رویکردهای
شبکهای به
سیاست معطوف
به تغییر پیش
از این فناوریها
هم وجود
داشتند اما
افزایش شدیدی
در امکاناتی
که به نوبهی
خود تخیلات
سازمانی ما را
گسترش دادهاند،
و در عین حال
مسائل تازهای
ایجاد کردهاند،
وجود داشته
است.
دومین
مشخصهی مورد
بحث به دانش
مربوط میشود.
دامنهی شکلهای
پراکنده و
اغلب در عین
حال مرتبط و مددکار
همِ سازمان
نیز برای
تشخیص ظرفیت
سیاسی برداشتهای
متکثر از
دانشی که جنبشها
در دههی 1970 در
عمل به آن شکل
دادند، بهویژه
جنبش زنان و
سازمانهای
اتحادیهای
رادیکال و
همچنین، سنتهای
آموزش مردمی و
سازمانهای
سیاسی مردمی
با خاستگاههای
متفاوت در
بسیاری از
نقاط جنوب،
شرایط مناسبی
فراهم میآورد.
چرخش
از درکی دولت
محور از تغییر
به درکی متمرکز
بر رشد دادن
به قدرت معطوف
به تغییر
جامعه با این
تغییرات ریشهای
در برداشتهای
ما از دانش
مرتبط است.
جنبشهای دههی
1970 در کارشان بر
ظرفیت خلاق و
هوشمندی مردم
به اصطلاح
«عادی»، هم در
برابر «مدیریت
علمی» کارخانهی
فوردیستی و هم
در برابر دانش
تمرکزیافته و
منحصراً
تخصصی دولت
سوسیالدمکراتیک
فابیانی،
تاکید داشتند.
برداشتهای
آنها از
اهمیت دانش
تجربی و
همچنین نظری،
هم به طور
تلویحی و هم
تدوین شده،
اساس مرحلهی
نخستِ اندیشیدن
دربارهی
دموکراسی
مشارکتی در
این دهههای
نخست طغیان و
یک به اصطلاح
«مازاد
دموکراسی» شد.
در عین حال،
با منجر شدن
به فرایند بهمراتب
گستردهتر
مشارکتیِ رشد
اندیشههایی
سوای آن که به
طور سنتی در
احزاب سیاسی معمول
بود، و همچنین
تأکید بر بدیلهایی
عملی، در واقع
اغلب همچون
شالوده، برای
اصلاحاتی که از
دولت خواسته
میشد، کل
زمینهی
برنامههای
سیاسی را
تغییر داد.
اکنون،
وظایف مربوط
به حزب سیاسی
را بیشمار
کنشگران
مستقل با ارزشهای
مشترک به شیوههای
مختلف به اجرا
در میآورند.
هنگام
اندیشیدن
دقیق به پیآمدهای
این پیچیدگی
برای سازمان
سیاسی لازم
است انواع یا
سطوح مختلف
فعالیت سیاسی
را از هم تمیز
دهیم. برای
مثال، نوع
متمرکز وحدت
که برای یک
مبارزهی
انتخاباتی
ضروری است
چیزی نیست که
برای کمک به
ساختن شبکهای
از مراکز
اجتماعی یا
ائتلافها
بین گروههای
محلی و
اتحادیههای
کارگری لازم
باشد، چراکه
برای این دومی
به مشارکت
گذاشتن
اطلاعات و
سهولت بخشیدن
به تنوع طبق
شرایط محلی
مناسبتر
خواهد بود.
منطقی است که
شکل سازمانی
را با هدف
فعالیت مرتبط
سازیم. علاوه
بر آن، برای
فعالیتها و
سازمانهای
مختلف هیچ
ضرورتی ندارد
که ارزشهای
مشترک بخشی از
یک چارچوب
سیاسی واحد
باشد. انواع متنوعی
از راهها
برای انتقال
ارزشهای
مشترک و سهیم
شدن در آنها
وجود دارد.
برای
اندیشیدن در
مورد پیآمدهای
این پیچیدگی
برای سازمان
سیاسی لازم است
انواع یا سطوح
مختلف فعالیت
سیاسی را متمایز
سازیم. مثلاً
نوع متمرکز
وحدت که برای
کارزار
انتخاباتی
ضروری است برای
یاری بخشیدن
به ساخت شبکهای
از کانونها
یا ائتلافهای
گروههای
اجتماعی و
اتحادیههای
کارگری که طی
آن اطلاعات
توزیع میشود
و برحسب آن که
شرایط محلی
مساعد باشد
تنوعبخشی
سهولت مییابد
لازم نیست.
علاوه بر این،
ضرورتی ندارد
که فعالیتها
و سازمانهای
مختلف که ارزشهای
مشترکی دارند
بخشی از یک
چارچوب سیاسی
واحد باشند.
تنوع گستردهای
از روشها
وجود دارد که
در آن ارزشهای
مشترک ارتباط
مییابند و
تقسیم میشوند.
با این
حال، مسائل
متعددی حل
ناشده باقی میماند.
یکی از آنها
مشکلی است که
مقاله را با
آن آغاز
کردیم: یعنی
نمایندگی در
نظام سیاسی،
بازتوزیع
منابع عمومی و
آرایش مجدد
قدرت دولتی.
این هدفی است که
بار دیگر
مستلزم شکلهای
سازمانی
متمایز است.
برای شکل دادن
به آن باید به
طرحوارهی
نظری رویکردی
انتقادی به
نمایندگی بر
مبنای
شهروندان
بازگردیم که
اتمهایی
بدون هیچ
پیوند با هم
با گونهای
برابری صوری و
انتزاعی
نیستند، بلکه
شهروندانیاند
که، کارگر،
سلب مالکیتشده
به شکلهای
مختلف، زن،
اقلیت قومی،
ناتوان و جز
آن، در روابط
اجتماعی
ملموس، و در
حال حاضر،
نابرابر قرار
دارند. چه
استراتژیها
و شکلهای
سازمانی به
بهترین وجه
منابع سیاسی
مبارزات برای
غلبه بر این
نابرابریها
و سرچشمههای
استثمار را
«مطرح» و به دست
میآورد؟
دیدیم که چهطور
دموکراسی
پارلمانی
موجود عملاً
گرایش به
انسداد و
تقویت
نابرابریها
در ثروت و
قدرت دارد مگر
این که مستقیماً
به چالش کشیده
شود. این
فرایندی
تشدید شده در
نتیجهی
واگذاری حق
تصمیمگیریهای
مهم به هیئتهای
فاقد شفافیت و
غیر پاسخگوی
ملی و بینالمللی
است؛ و، در
نتیجه، غیر
سیاسیشدن
اکثر تصمیمات
محوری بر
آیندهی
جامعه تأثیر
مینهد. این
روند اغلب
ملازم با
جهانیسازی
نولیبرالی
است، اما
صرفاً تداوم
فرایندی رایج
در دموکراسی
لیبرالی است:
مسائل مهم
مربوط به
آیندهی
محرومان
جامعه را به
دستهای
بازار سرمایهداری
سپردن، چنان
که در تاریخ
گذشتهی
پورتو الگره
دیدیم که
آیندهی
ساکنان
فاوِلا[29]ها را
در دستان
نخبگان خانوادههای
زمیندار، و
محلههای
داخلی شهر
لندن را در
دستان بساز و
بفروشهای
سوداگر، و
خدمات عمومی
را در دستان
شرکتهای
غارتگر، قرار
دادند.
ویژگی
مشترک
استراتژیهای
متقابلی که در
لندن و پورتو
الگره به اجرا
درآمد مبتنی
بر تشریک
مساعی
شهرداری با
کسانی بود که
به طور مستقیم
علیه
نابرابریهای
مذکور مبارزه
میکردند:
سازمانهای
فقرا در فاولا
از طریق بودجهی
مشارکتی، و
محلههای
داخلی شهر
لندن از طریق
مداخلهی
مستقیم در
تدوین و اجرای
فرایند
برنامهریزی
شورا و حمایت
از
پیشنهادهای
آنها، به
ترتیب، در
مقابل
فشارهای
صاحبان زمینها
و بسازوبفروشها.
به لحاظ
سازمانی، آنها
بر پایهی
وعدههای
انتخاباتیشان
و پذیرفتن
مسئولیت
اجرای آن در
برابر شهروندان
برخوردار از
منابع قدرت،
دانش و ضرورت سازمانی–
اما بدون
حمایت سیاسی
کافی – به منظور
تحقق بخشیدن
به تغییر،
نوعی
نمایندگی
سیاسی به وجود
آوردند. چنین
استدلال کردهام
که نمایندگی
سیاسی در چنین
شرایطی متضمن
مقابل هم قرار
گرفتن دو
برداشت و شکل
سازماندهی
کاملاً
متفاوت قدرت
سیاسی است.
بنابراین، به
منظور آن که
مبارزات در
جامعه در نظام
سیاسی عنوان
شود به شکلهای
سازمانی نیاز
هست. این
مبارزات با
مطالبهی
فعالانه و
گسترش دادن به
تعهداتی که
صورت گرفته
وعدههای
انتخاباتی را
تقویت میکنند.
چنین شکلهای
نمایندگی
سیاسی در
مقابل
نهادهای
جاافتادهای
که نابرابریها
و مشکلاتی را
که این
مبارزات و
وعدههای
انتخاباتی آنها
را نشانه رفتهاند
بدیهی و خارج
از حوزهی مسئولیت
خود میشمرند
مقاومت میکنند.
نوع
سازمانی که
هدفش اجرای
این شکل
اجتماعیِ بهناگزیز
تعارضآمیز
از نمایندگی
است باید برای
قرار گرفتن در
خدمت مبارزهها
و جنبشهایی
که مطالبات و
نیازهاشان را
از طریق فرایند
سیاسی پیگیری
میکنند
سازمان یافته
باشد. این بهمراتب
پیچیدهتر و
سختتر از «یک
صدا» بودن است.
اگر احزاب را
آن سازمانهایی
بدانیم که در
پی نمایندگی
سیاسی و جایی
در حکومت
هستند، پس اینجا
دربارهی یک
حزب سیاسی حرف
میزنیم. اما
این یک حزب – یا
احزاب – سیاسی
از نوعی بسیار
متمایز (که
تجربهی خیلی
کمی از آن داریم)
است. برای
آغاز، همانگونه
که باید از
برشمردن
انواع شکلهای
سازمان سیاسی
برای تغییر
اجتماعی ریشهای
در قبل روشن
شده باشد، این
میبایست
بخشی از
مجموعهی
سازمانها،
خارج از
نهادهای
سیاسی باشد که
کموبیش
آشکارا در
ارزشها
واهداف مشترک
سهیم هستند.
دوم، این
انواع جدید
حزب عملاً در
چارچوب تعهدی
که وعدههای
انتخاباتی بر
دوش آنها
نهاده، و با
مشارکت این
شبکه یا
مجموعهی
گستردهتری
که شکل گرفته،
عمل میکنند.
شکلهای پاسخگویی
و شفافیت برای
کار
نمایندگان به
منظور انجام
این تعهد در
تعیین خصایص
سازمانی حزب
محوری خواهد
بود.
سوم،
سازمان حزب با
اعضایش بهناگزیر
دووجهی خواهد
بود، شامل
آنانی که درگیر
کار نمایندگیاند،
و آنانی که در
ساختن این
سازمانهای
فراپارلمانیِ
معطوف به
تغییر دخالت
دارند. چنان
که در مورد
سیریزا و
سازمانهای
دیگر دیدیم،
دخالت آنها
به خصوص از
جایگاه رهبری
نخواهد بود
بلکه مانند
دوستان کنشگر دیگر،
کمک میکنند و
منابع قدرت و
دانش خاص خود
را با بقیه به
مشارکت میگذارند.
چنین نوع
جدیدی از حزب
مستلزم اشکال
خاص سازمانی
برای مواجهه
با فشارهایی
است که نمایندگان
را در تلهی
سیاست
پارلمانی، با
تمامی گرایشهایش
به سمت یک
طبقهی سیاسی
متمایز گیر میاندازد.
ما هم
در لندن و
شورای لندن
بزرگ و هم در
برزیل و حزب
کارگران
دیدیم، که
ناتوانی هر دو
حزب در تداوم
و افزایش
بخشیدن به
حضور جنبشهای
اجتماعی، و
فراهم کردن
منابع دولتی
برای مبارزهی
اجتماعی، در
ضعفِ (در مورد
حزب کارگر) یا
تضعیفِ (در
مورد حزب
کارگران)
پیوندهای
سازمانیافتهی
احزاب با
جامعه نهفته
است. درسهایی
در این جا هست
که سیریزا
باید بهخوبی
به ذهن بسپارد.
احزاب
سیاسی را تا
حدی جنبشهایی
شکل دادهاند
که در خاستگاههایشان
تعیینکننده
بودهاند: در
مورد حزب
کارگران،
جنبشهای
دموکراسی و
برابری علیه
دیکتاتوری و
حاکمیت
الیگارشی، و
در مورد حزب
کارگر لندن
اوایل دههی
1980، رشد جنبشهای
اواخر دههی 1960
و دههی 1970.
احزاب همچنین
از سوی نظامی
که در آن
فعالیت میکنند
تحت فشارند.
شاید سیریزا
یکی از نخستین
احزابی باشد
که عمدتاً،
البته نه
منحصراً، از
جنبشهایی به
وجود آمده که
برای مقاومت
در برابر سرمایهداری
نولیبرال و یک
طبقهی سیاسی
کاملاً گسسته
از تودههای
مردم شکل
گرفتهاند.
تئانو
فوتیو[30]، یکی
از 20 زن
نمایندهی
پارلمان که
همراه با هم
یک سوم گروه
پارلمانی
سیریزا را میسازند،
هدف اصلی را
این میداند
که ساختار حزب
نوین یاید
تحقق یابد:
«باید چنان
ساختاری باشد
که مردم
بتوانند
همواره با حزب
در ارتباط
باشند، حتی
اگر عضوش
نباشند، ازش
انتقاد کنند،
تجربهی تازه
به حزب
بیاورند».[31] آنها
ائتلافی پدید
آوردند که
تقریباً به
رغم – شاید هم
تا حدی به
دلیل – تلاش
راسخ برای
غلبه کردن بر
ترس تقریباً
دو میلیون نفر
با آن احساس پیوند
میکردند.
سیریزا از
طریق درس
گرفتن بسیار
از دوستان
یونانی و از
تجربههای
سیاسی در
سراسر اروپا
به این موقعیت
رسید. روشن
است که در
حالی که ما
ظرفیتهای
خود را در سراسر
اروپا برای رد
کردن ریاضت
تقویت میکنیم
و در پشت
اصلاحات غیر
رفرمیستی
اروپایی دموکراتیک
و عادلانه
سازمان مییابیم،
یک دنیا درس
از آنها میگیریم.
یادداشتها
با
تشکر فراوان
از روی
باسکار،
ویشواس ساتگار،
استیو پلات، و
جین شالیس[32]
برای بحثها و
پیشنهادهای
مفید در پیشنویسهای
اولیهی این
نوشته، از
همراهان رد
پپر[33] و
اننستیتو ترانسنشنال[34]
برای همکاری
مداوم انگیزهبخش،
و از مارکو
برلینگوئر[35]
به خاطر بحثهای
بسیاری که در
فرایند نگارش
کتاب مشترکی داشتهایم
که از جمله
مضامین آن نیز
مضمونهای
این مقاله است
مشخصات
مأخذ:
Hilary Wainwright, Transformative Power: Political Organization in Transition, Socialist Register 2013.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . Syriza
[2] . Pasok
[3] . Dimtris Tsoukalas
[4] مصاحبهی
نگارنده،
آتن، 9 ژوییه 2012
[5] . Synaspismos
[6] . Andreas Karitzis
[7] مصاحبهی
نگارنده،
آتن، 9 ژوییه 2012
[8] . Alexandros Grigoropoulos
[9] . Syntagma Square
[10] . Synaspismos
[11] . left Eurocommunists
[12] . troika،
کمیتهی سهگانه
به ریاست
اتحادیهd اروپا
و با شرکت
بانک مرکزی
اروپا و صندوق
بینالمللی
پول که سازماندهی
وامها به
دولتهای
یونان،
ایرلند و
پرتغال را به
عهده داشت. م.
[13] . Andre Gorz
[14] . Alexis Tsipras
[15] . Andreas Papendreòu
[16] برای این
تحلیل در مورد
توان رادیکال
نمایندگی سیاسی
به مثابه
«حضور داشتن»
ر.ک.
Raymond Williams, Resources of
Hope, London: Verso, 1989.
[17] Peter Gowan, ‘The Origins
of the Administrative Elite’, New Left Review, 167(March/April), 1987, pp.
4-34. And on the role of Labour’s leadership: Ralph Miliband, Parliamentary
Socialism, London: Merlin, 1961.
[18] . Olivio Dutra
[19] Leo Panitch and Colin
Leys, The End of Parliamentary Socialism: From New Left to New Labour, London:
Verso, 1997.
[20]
مدیران
عمومی به
مقامات
مشهورند که
هماهنگ الگوی
اولیهی
نظامی خدمات
عمومی است. در
انگلیسی
معادل مقامات officers است.
[21] . Paulo Freire
[22] در نخستین
سالهای دولت
حزب کارگران
حدود 10 درصد
اعضای محلی حزب
کارگران در
شهرداری
استخدام شدند.
شهر پورتو
آلگره 600 پست
انتصابی
دولتی داشت که
الگوی مشترکی
در دولت محلی برزیل
و چیزی است که
حزب کارگران
به خاطر ان که
کنترلش را بر
دستگاه دولتی
افزایش میداد
با آن به چالش
برنخاست. اما
مشکلات خاص خودش
را ایجاد کرد.
ن.ک.
Sérgio Baierle, ‘The Porto
Alegre Thermidor? Brazil’s “Participatory Budget” at the Crossroad’, The
Socialist Register 2003, London: Merlin Press, 2002.
[23] . Sergio Baierle
[24] Baierle,‘The Porto Alegre
Thermidor’. Also see Hilary Wainwright, Reclaim the State:
Experiments in Popular Democracy, Updated Edition, London: Seagull Books, 2009,
pp. 140–50.
[25] ن.ک.
Evilina Dagnino, ‘Citizenship in Latin America: An Introduction’,
Latin American Perspectives, 30(2), 2003, pp. 211-25.
وی در این
جا به «تلاقی
انحرافآمیز»
بین از سوی
«پروژهی
مشارکتی که
حول گسترش شهروندی
و تعمیق
دموکراسی بنا
شده و از سوی
دیگر پروژهی
دولت حداقلی
که مستلزم
کاهش مسئولیتهای
اجتماعی و رها
کردن تدریحی
نقش آن به
مثابه ضامن
حقوق میشود.
[26] . Movemente Sans Terre
[27] ن.ک.
D. Hall, E. Lobina and R. de La
Motte, ‘Public Resistance to Privatization
in Water and Electricity’,
in D. Chavez, ed., Beyond the Market: The Future of Public
Services, Amsterdam: Transnational Institute, 2005, pp. 187-95; M. Novelli, Globalisations, social movement unionism and new internationalisms: 158 SOCIALIST REGISTER 2013
The role of strategic learning
in the transformation of the municipal workers union of EMCALI’, Globalisation,
Societies and Education, 2(2), 2004, 161-90;
S. Van Niekerk,
‘Privatization: A Working Alternative’, South Africa Labour Bulletin, 22(5),
1998, pp. 24-7; H. Wainwright, ‘Transformative Resistance: The Role of Labour
and Trade Union Alternatives to Privatisation’, in David A. Macdonald and Greg
Ruiters, eds., Alternatives to Privatisation: Public Options for Essential
Services, London: Routledge, 2012; H. Wainwright and M. Little, Public Service
Reform… But Not As We Know
It, Brighton: Picnic
Publishers, 2009.
[28] ما
در کارزارهای
بریتانیا
علیه فرار
مالیاتی
مشاهده کردهایم.
ما این را با
سیریزا در
کارزارش علیهاش
تذکاریهی
ترویکا نیز
مشاهده کردهایم
که کار برای
ساخت جنبش
میادین را با
سازماندهی
دولت درمیآمیزد.
کارزار
موفقیتآمیز
علیه خصوصیسازی
آب در ایتالیا
باردیگر
آمیزهای از
مبارزان محلی
برای کارزار
مشترک با اتحادیههای
کارگری بهویژه
محلی،
نمایندگان
سیاسی
شهرداری و جز
آن است. همچنین
روشن است در
برخی از
مؤثرترین
شبکههای
فراملی مانند
«جهان ما
فروشی نیست»
که نقش اصلی
را در
کارگزارهای
افشا و
محدودساختن
کارکرد
سازمان تجارت
جهانی است.
این کارزار
مرکب از آمیزهای
از اتحادیههای
کارگری، جنبش
اجتماعی،
سازمانهای
کارگران در
«اقتصاد غیررسمی:
و پژوهش
رادیکال و
سازمانهای
مبارز از
سرتاسر جهان
است. همگراییهای
جهانی، قارهای
و ملی جنبشها
و سازمانها و
ابتکارات
کوچکتر از
طریق گسترش
فرایندهای
مجمع اجتماعی
جهانی و
بارورسازی
متقاطع این
شبکهی آمیزهای
سیاسی است.
[29] . favela،
زورآباد یا
آلونک نشین در
برزیل.م
[30] . Theano Fotiou
[31] گفتوگوی
شخصی با
نگارنده،
آتن، سه ژوییهی
2012
[32] . Greg Albo, Roy Bhaskar,
Leo Panitch, Steve Platt, Vishwas Satgar, and Jane Shallice
[33] . Red pepper
[34] . Transnational Institute
[35] . Marco Berlinguer