در جدال
با خود
پیرامون
بی توجهی نسبی
ایرانیان به جنبش
«اشغال وال
استریت»
امین
حصوری
بخشی
از مردم
آمریکا در
رویارویی با
تجربه زندگی
روزمره و در
اثر فشارهای
اجتماعی و
معیشتی پیامد
بحران مالی
سرمایه جهانی
به تدریج به نقایص
ساختارهای حاکم پی
برده اند و در
سطوح مختلفی
خواهان تغییر
وضع موجود شده
اند. شعارها و
مطالباتی که
این روزها در
جنبش الهام
گرفته از
«اشغال وال
استریت» در
اعتراضات خیابانی
مطرح می شوند،
هم نحوه درک
آمریکایی ها از
نقایص
ساختاری و هم
افق خواسته
های آنان برای
تغییر این
ساختارها را
بازتاب می دهند
(برآیند
حداقلی نگاه
انتقادی این
جنبش معطوف به
نارسایی نظام
مالی سرمایه
داری – یکی از
ارکان بنبادی
این نظام - و
ضرورت تغییر
آن است).
همپوشانی
بخشی از این
ادراک و
خواسته های جمعی
با افق های
نظری چپ و
آموزه های
سوسیالیستی
در شرایطی
نمود می یابد
که در کشور
آمریکا حداقل
در سطح
هنجارهای
دولتی، سوسیالیسم
همواره یک
تابو محسوب
شده است و
نیروهای چپ به
لحاظ جایگاه
اجتماعی و
سیاسی همواره
در حضیض بوده
اند.
وضع
کمابیش
مشابهی در
سایر نقاط
دنیا و کشورهایی
که مردم آنها
از جنبش
«اشغال وال
استریت» متاثر
شده اند به
چشم می خورد.
جایی که
خواسته ها و
نیازهای
زیستی مردم به
دیوار ضخیم
ساختارهای
بازدارنده
برخورد می
کند، ماهیت و
کارکرد این
ساختارها به
طور طبیعی
موضوع تامل
انتقادی و
چالش عمومی
واقع می شوند؛
بی نیاز از
آشنایی پیشین
عموم معترضان
با اندیشه های
سوسیالیستی
یا تعلق خاطر آنها
به انگاره های
چپ (و به رغم
تهاجم همه جانبه
گفتمان مسلط
به دیدگاه های
چپ و روند
نظام مند
فرهنگ سازی «ضد
سوسیالیستی»
اما واکنش
طبقات میانی
ایرانیان
(آنهایی که از
امکان ارتباط
مجازی با
وقایع دنیا
برخوردارند) و
به ویژه
نسل جوان
پرورش یافته
در فضای «جمهوری
اسلامی» نسبت
به این
رویدادها
گویا به گونه
دیگری است
(حداقل در سطح
یک میانگین
شهودی برآمده
از
بازخوردهای
فضای مجازی).
تحلیل بی تفاوتی
یا بی رغبتی و
حتی نگاه
تحقیر آمیز
طیف یاد شده نسبت به
این اعتراضات
می تواند به
درک بهتر
شرایط
اجتماعی و
فرهنگی ایران
کمک کند.
در شرایطی
که فقر و
فلاکت های
معیشتی حداقل
در دو دهه
اخیر نمود
آشکاری در سطح
اجتماعی یافته
و بخش های
وسیعی از مردم
را با مشکلات
حاد زیستی و
(حداقل)
ناامنی
اقتصادی و
معیشتی روبرو کرده،
انتظار منطقی
اولیه آن است
که حساسیت عمومی
نسبت به شاخص
های اقتصادی و
مناسبات
رازورزانه (و
اخیرا عیان تر
شده) آنها با
قدرت مسلط بالا
باشد. به ویژه
آنکه در سال
های اخیر هفته
ای نبود که در
آن خبری از
اخراج و بیکار
شدن کارگران،
حقوق های معوقه
مزدبگیران،
سرکوب
اعتراضات و
تحرکات کارگری
و یا ورشکستگی
واحدهای
تولیدی منتشر
نشود [به
موارد فوق
باید انتشار
اخبار رانت
خواری ها و
اختلاس های
کلان مالی
مافیای سیاسی-
اقتصادی حاکم
را نیز اضافه
کرد]
از منظری
دیگر، از طیف
جوانانی که از
فعالین جنبش
اعتراضی در
ایران یا از
هوادران آن
محسوب می شدند
(یا می شوند)،
انتظار می رفت
(می رود) که جنبش
جهانی اخیر را
حداقل از
زاویه درس
گیری برای گسترش
امکانات
سازماندهی و
بسیج مردمی در
جهت بسط و
تقویت فضای
مقاومت و
مبارزه در
ایران جدی
بگیرند و
تجربیات
مربوطه را با
علاقه و کنجکاوی
دنبال کنند؛
به ویژه آنکه
سیاست های اقتصادی
نئولیبرال
جاری در ایران
پس از تصویب
طرح «هدفمند
سازی یارانه
ها» وارد
عریان ترین
فاز خود شده و
زندگی معیشتی
بسیاری از
مردم را هر چه
بیشتر در آماج
تهدید و خطر
قرار داده است
(فرودستانی که
عدم استقبال
آنها از جنبش،
یا در واقع
عدم استقبال
جنبش «سبز» از
ضرورت های
آنان، یکی از
دلایل مهم
شکست یا توقف
این جنبش
محسوب می شود(.
اما به رغم
همه اینها در
عمل حساسیت و
واکنش عمومی
ایرانیان
نسبت به
زنجیره های
اعتراضی ملهم
از جنبش
«اشغال وال
استریت»، به
گونه دیگری
است: از بی
تفاوتی و بی
علاقگی محض تا
انبوهی از
نوشته های
شتابزده در
نقد و نفی و یا
تحقیر این جنبش
که در رسانه
ها و شبکه های
اجتماعی
منتشر می شوند
(1). پاسخ دقیق به
چرایی این
وضعیت کار ساده
ای نیست و
مستلزم پژوهش
های جامع و
دامنه داری
است. اما شاید
مجازیم که در
حد طرح مساله
و دعوت به
تامل جمعی در
مورد آن گمانه
زنی کنیم. دلایل
و زمینه هایی
که به ذهن من
می رسد به این
شرح اند:
* دامنه
سرکوب حاکمیت
دیرپای
استبداد چنان
در عرصه های
فردی و
اجتماعی رخنه
کرده که بغض و
نفرت عمومی
نسبت به
دستگاه
فرهنگی این
نظام، دافعه
ای شدیدی نسبت
به المان های
ایدئولوژیک آن
پدید آورده
است (به ویژه
در میان نسل
جوان). از این
نظر اگر غرب
ستیزی را از
مولفه های
برجسته گفتمان
حاکم بدانیم،
فقدان آزادی
های ابتدایی،
گرایش شیفته
واری به کلیه
ساحت های
برسازنده
تمدن غربی
پدید آورده
است؛ علاقه ای
منبعث از برون
فکنی که فاقد
توان یا گرایش
به تفکیک حوزه
هاست.
در این معنا
نقد
ساختارهایی که
ظاهرا تمدن
غربی بر آنها
استوار شده
(نظیر کلیت
سرمایه داری)
همانند مخدوش
ساختن آن انگاره
های امنیت
دهنده و آرامش
بخش به نظر می
رسد. از این
منظر پیش فرضِ
وجود یک تناظر
یک به یک بین
«تمدن غرب» و «نظام
سرمایه داری»
کمابیش یک امر
همگانی است.
* غالب
بودن مولفه
اقتدار سیاسی
در اشکال و
ابعاد بسیار اکستریم
و وحشیانه آن
در کشوری ما
موجب شده است
که سایر مولقه
های اقتدار،
نظیر
ساختارهای کلان
اقتصادی فرعی
یا حتی
نامربوط به
نظر برسند (و
تعیین کنندگی
مناسبات
اقتصادی در
شکل گیری بلوک
حاکم و
منازعات
درونی طبقه
حاکم نادیده
بماند). در این
معنا
ساختارهای
مسلط سرمایه
داری در ایران
(با همه
مختصات
پیرامونی اش)
در حجاب ساحت سیاسی
استبداد گم و از
اذهان عمومی
پنهان شده
است. ضمن
اینکه ادبیات
سیاسی سخیف ضد
سرمایه
دارانه نسل
های متوالی
حاکمان
ایران، به این
تصور دامن زده
است که گویا
عقب ماندگی
ایران ناشی از
دوری و ضدیت آن
با نظام
سرمایه داری
است.
* در
دو دهه اخیر
(پس از تک قطبی
شدن جهان) یکه
تازی
بلامنازع
گفتمان حافظ
نظم مسلط، که
در سطح هنجاری
هر اندیشه و
کنشی ناهمسو
(و به ویژه اندیشه
های چپ و
رویکردهای
سوسیالیستی)
را با برچسب
«ایدئولوژیک»
بودن به
محدوده تابو
های همگانی می
راند، نقش
موثری در
بدیهی و طبیعی
انگاشتن
ساختارهای
اقتصادی و
بنیان های
نظام سرمایه
داری داشته
است. در
اختیار داشتن
نظام های
آموزشی و
رسانه های
کلان همگانی
کاراترین ابزارها
را در اختیار
«سیستم» نهاد
تا نسل های
جوان را در
سایه آموزه
های دلخواه
تربیت کند ،
طوری که اینک
بسیاری بر این
باورند که برپایی
«بازار آزاد»
مقدمه و پیش
شرط برقراری
«آزادی» است. در
ساحت فعالین
مدنی و
اجتماعی این نفوذ
به شکل سیاست
گریزی/زدگی و
گرایش گسترده
به «گفتمان
حقوق بشر» (در
تقابل با باورهای
سیاسی و
دستگاه های
نظری) نمود
یافت. (هر چند
تجربه جنبش
اعتراضی اخیر
و الزامات و
پیامد های
اجتماعی آن،
تا حدی به
احیای مجدد
مولفه «کنش
سیاسی»
منجر گردید).
* به
طبع فقدان
«کشنده» آزادی
های فردی،
اجتماعی و
سیاسی در
ایران (بندهای
اول و دوم) مقدمه
مهمی فراهم
کرده است تا
گفتمان جهانی
مسلط
با سهولت
بیشتری در
کشور ما نفوذ
کند. به طوری
که در ایران (و
به ویژه در
میان نسل جوان)
باورهای های
لیبرالی قابل
تفکیک از انگاره
های
نئولیبرالی
نیست. در سطح
کمتر کتابخوان
(یعنی در سطح
وسیع تر) نفوذ
این گفتمان به
شکل گرایش های
«پرو
آمریکایی»
نمایان است. و
یا شکل باز هم
عام تر آن در
رواج نگاه غیر
انتقادی نسبت
به سیاست های
میلیتاریستی
آمریکا و هم
پیمانانش در
خاورمییانه
قابل مشاهده
است؛ نگاه
تراژدیکی که
دامنه آن حتی
به انتظار رهایی
مردم ایران در
اثر «امداد
نظامی آمریکایی»
هم می رسد.
نباید از خاطر
برد که فضای
اختناق و
سرکوب موجب
اقبال عمومی
به رسانه های
فارسی زبان
ماهواره ای در
دهه اخیر شد؛
رسانه هایی که
ظاهرا با
جانبداری از
«مردم» در
مقابل «حاکمیت»،
از پذیرش
همگانی و فرصت
لازم برای ترویج
آموزه های
«گفتمان مسلط»
برخوردار
بودند و هستند.
* با
این حال به
لحاظ تاریخی
یک عامل جانبی
دیگر هم در
تشدید و تثبیت
این گرایش به
غرب و نظام سرمایه
داری ملازم آن
وجود داشته
است: اصلاح طلبان
در طی فعالیت 8
ساله خود نه
تنها از پلشتی
ها و وقاحت
های جناح رقیب
برای گسترش
اقبال عمومی و
جایگاه
اجتماعی خود
بهره گرفتند،
بلکه دامنه
این «مشروعیت
تقابلی»،
گفتمان سیاسی
مورد ترویج
آنها را نیز
در بر گرفت.
فضای رسانه ای
کمابیش بازتر
دوره موسوم به
اصلاحات از
این نظر چیزی
نبود جز بستری
آماده برای
ترویج انگاره
های
نئولیبرالی و
چپ ستیزانه.
جای شگفتی نیست
در مقارنه با
داعیه های
اصلاح طلبان
مبنی بر دفاع
از آزادی های
سیاسی و مدنی
و نیز به میانجی
فضای منازعه
تنگاتنگ آنان
با حریفی «فناتیک»،
چنین انگاره
هایی نزد اغلب
ناظران این جدال،
تماما
پذیرفتنی
جلوه کرده
باشد. نسلی که
در این دوران
مفاهیم و
آموزه های سیاسی
اش را جذب
کرد، هیچ گاه
فرصت
بازاندیشی در آنها
را پیدا نکرد،
چون شرایط
همواره به
قدری دشوار و
حاد بود که
این نسل برای
رهایی نسبی خود،
همیشه به یک
سر این جدال
امید می بست و
انگاره های آن
را درونی می
ساخت. به این
ترتیب در دامان
اصلاح طلبان و
در کشاکش جدال
با جناح
«تمامیت طلب»،
نسلی از
ژرونالیست
های آماتور
پرورش یافتند
که داوطلبانه
به تکثیر گفتمان
سیاسی درونی
شده اصلاح
طلبان پرداختند.
حضور پررنگ
این طیف از
ژورنالیستهای
جوان در فضای
جنبش اعتراضی
اخیر ایران،
در حمایت و تقویت
و گسترش آموزه
های «صنعت سبز»
بسیار چشمگیر
بود.
* استبدادی
که انقلاب
مردمی ۵۷ را غصب
کرد و پتانسیل
های رهایی بخش
آن را به محاق
تیره خفقان
وسرکوب خونین
برد، در میان
نسل جوان
دافعه وسیعی
نسبت به
رادیکالیسم و
مفهوم
«انقلاب»
ایجاد کرده
است. بخش عمده
ای از نسل جوان
نفس «انقلاب»
را مسئول وضعیت
مستقر در
ایران می
انگارند. در
کنار اینها گفتمان
اصلاح طلبی
نیز به طرز
شگفت انگیزی
بدون نقد
گذشته سیاسی
خود و بدون
بازبینی در آن
دسته از
باورهای
امروزی خود که
ریشه در
اسطوره های
نظری گذشته اش
دارند (نظیر
«امام» خمینی و
اسلام سیاسی و
غیره)، به طور
تناقض بار و
ریاکارانه ای
کمر به نفی و
رد ایده
«انقلاب» بسته
است [هر چند
جایگاه دائمی
و سیال آنها
در ساختار
قدرت و نقش
آفرینی فعال
آنها در فجایع
دهه نخست
انقلاب و نیز
چشمداشت آنها
به ارتقای آتی
موقعیت سیاسی
شان به خوبی
این تناقض را توضیح
می دهد].
تلاقی این دو
عامل موجب شده
است که هر
اندیشه ای که
مدافع تغییرات
ساختاری و
دگرگونی های
انقلابی است
از سوی بخش
عمده ای از
نسل جوان
ایرانی مردود
شمرده شود. نخستین
قربانی این
باورها
اندیشه سیاسی
چپ است که
مدافع و مروج
این گونه
تغییرات است.
از این نظر در
فضای عمومی
متاثر از نگرش
های چپ
ستیزانه و
هیستیری های
رایج نسبت به
اندیشه چپ،
«جنبش اشغال
وال استریت»
به این دلیل
از سوی اغلب
ایرانیان
نادیده گرفته
می شود که
مبتنی بر
آموزه های چپ
و منبعث از
آنها شمرده می
شود (هر چند در
بطن خود خواه
نا خواه چنین آموزه
هایی را حمل
می کند)
اما
مهمترین دلیل
نفی و تحقیر
«جنبش اشغال
وال استریت» و
یا بی توجهی
به آن از سوی
ایرانیان (طیف
های مورد
اشاره در این
متن) را باید
در جایگاه
اجتماعی و
طبقاتی نفی
کنندگان و
تجربه زیسته
آنها جستجو
کرد. بسیاری
از کسانی که
موضوع این
نوشته اند
شاید به راستی
تاثیر مشکلات
معیشتی و
اقتصادی را
تاکنون در
زندگی بلافصل
خود لمس نکرده
اند و از این
نظر ساختارهای
اقتصادی برای
آنها غیر
واقعی و
برآمده از
اندیشه های
«ایدئولوژیک»
چپ به نظر می
رسند. این بی
توجهی را می
توان هم سنخ
بی توجهی به
اعتراضات
پراکنده اما
بی وقفه
کارگران و
زحمتکشان
ایران دانست
که در واقع
برای برخورداری
از امکان حیات
خود و خانواده
هایشان به تجمع
و اعتصاب روی
می آورند. .
غلبه
یافتن این
عامل و تشدید
آن بی تردید
متکی بر
استیلای
فضایی است که
در آن اندیشه
چپ همواره به
شدیدترین
وجهی سرکوب
شده است (در
تمامی دوره
های حکومت
اسلامی) و
فعالان آن به
تیغ کشتار و
زندان و سرکوب
و یا جبر
سانسور و انزوا
و تبعید
گرفتار آمده
اند و به طور
کلی هر تلاشی
برای
نهادسازی و
تشکل یابی از
سوی نیروهای چپ
و سوسیالیست همواره
در نطفه خفه
شده است.
فقدان حضور
گفتمان چپ در
سطح جامعه (2)،
جدا از
تاثیرات
اجتناب
ناپذیرش بر
روند تحول
خواهی و
دینامیزم
تحولات در
ایران و سویه
های تراژدیک
آنها، این
شانس را نیز
از افراد یاد
شده گرفته است
که با نزدیک
بینی خو گرفته
خود مواجه
شوند و امکان
فاصله گرفتن
نظری از تعلقات
زیستی و
اقتصادی و
خاستگاههای
طبقاتی خود را
پیدا کنند.
بیست و
هشتم مهر ماه ۱۳۹۰
پی نوشت:
(۱) با تصرف
خیابانها
توسط مردم که
در سطوح متفاوتی
خواهان
تغییرند (همان
ها که با رشد
خود باوری شان
به تدریج به
"طلب ناممکن"
هم خواهند رسید)،
نبردهای
هژمونیک شدت
گرفته است: پس
از گسترش جنبش
"اشغال ول
استریت"
مصداق این
موضوع را در
چند هفته اخیر
در واکنش های
شتاب زده طیف
های مختلفی از
فعالین
لیبرال
ایرانی شاهد
بوده ایم.
مقاله اخیر
رشد اسماعیلی
در همین دسته
بندی جای می
گیرد که به
سبک خود (با
ادبیاتی به
مراتب وزین تر
و مضمونی نظری
تر از نمونه
های مستقیم تر
همتایان خود)
در صدد حراست
از مرز های مخدوش
شده گفتمان
مسلط است:
روز
آنلاین/ رشید
اسماعیلی / «چپ
خشمگین و بحران
آلترناتیو»
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2011/october/17/article/-2f845da53e.html
(۲)
عوامل
ساختاری یاد
شده (سرکوب
نظام مند)،
سهم نیروهای چپ
در تضعیف و به
حاشیه رفتن
این گفتمان را
نفی نمی کنند
و نیز از بار
مسئولیت آنان
برای بازسازی
و گسترش
اجتماعی
گفتمان چپ نمی
کاهند، بلکه
به عکس چنین
ضرورتی را به
اولویت پیش
روی آنان بدل
می کند؛ و این
خود بحث دیگری
است.