چرا ما
انترناسیونالیست
هستیم؟
حمید
علیزاد
انترناسیونالیسم
پرولتری
همیشه از سنگ
بناهای
مارکسیسم
انقلابی بوده
است.
کمونیستها همه
جملهی پایانی
مانیفست
کمونیست را از
برند: «کارگران
تمام کشورها،
متحد شوید!»
این کلمات
پرچم تمام
جنبشهای بزرگ
کارگری و انترناسیونال
اول و دوم و
سوم را مزین
کردهاند. در
تمام دورههای
سرمایهداری
از اولین
بحران عمدهی
آن در اواسط
قرن نوزدهم تا
دورهی
شکوفایی
سرمایهداری
بین دههی ۱۸۷۰ تا ۱۹۱۴ و
دورهی بحران
عمیق سیاسی،
اقتصادی و
اجتماعی از
آغاز جنگ
جهانی اول (۱۹۱۴)
تا
پایان جنگ
جهانی دوم (۱۹۴۵).
اما برای
انقلابیون
جدی «ما همیشه
انترناسیونالیست
بودهایم»
پاسخی کافی
نیست. ما باید
به دنبال
دلایل پشت این
واقعیت باشیم.
سرمایهداری
- نظام
اقتصادی
جهانی
سرمایهداری
به عنوان
نیروی
انقلابی
قدرتمندی
متولد شد. در
هنگامهی تولد
خود جنگی
آشتیناپذیر
علیه تمام محلیگراییهای
ارتجاعی
جامعهی
فئودال به راه
انداخت. با
نابودی نظام
فیفنشینها و
هزاران «دولت»
کوچک و
جایگزین کردن
آنها با
دستگاه مرکزی
دولت؛ و با
حذف تمام
مالیاتها و
محدودیتهای
تجاری کمرشکن
با این دولت
مرکزیشده…
اینگونه بود
که بورژوازی
توانست توان
کامل نیروهای
مولدهی
دولت-ملتهای
جدید را بسیج
کند.
مارکس این
روند را در
«مانیفست
کمونیست»
توضیح میدهد:
«بورژوازی
مدام بیشتر و
بیشتر به
پراکندگی جمعیت،
ابزار تولید و
مالکیت پایان
میدهد. جمعیت
را گرد هم
آورده، ابزار
تولید را
مرکزی کرده و
مالکیت را به
دستانی
کمشمار سپرده
است. نتیجهی
ضروری این
اقدام،
مرکزیسازی
سیاسی بود.
استانهای
مستقل، یا با
ارتباطاتی نه
چندان قرص و
محکم، با
منافع و
قوانین و
دولتّها و
نظامهای
مالیاتی
مجز،ا گرد هم
آمدند تا یک ملت
با یک دولت،
با یک مجموعه
قوانین، یک
منفعت طبقاتی
ملی، یک مرز و
یک گمرک-تعرفه
تشکیل دهند.»
دولت مدرن
بورژوایی
چیزی نیست مگر
ابزاری برای
دفاع از
مالکیت
سرمایهداری.
به این معنا
امروز
محتوایی منفی
به خود گرفته
است. اما تا جایی
که هدفش
ریشهکن کردن
جامعهی
فئودال بود نقشی
بسیار پیشرو
بازی کرد.
سرمایهداری
با نابود
ساختن
محدودیتهای
حقیر جامعهی
فئودالی
بنیان رشدی
عظیم در علم،
فنآوری و
فرهنگ را
میریزد.
توسعهی تولید
کلان راه را برای
مدرنسازی
عظیم کل جامعه
باز میکند.
اما نهفته
در این نظام
در ضمن نیاز
مداوم برای
گسترش
بازارها برای
محصولات
سرمایه است.
بورژوازی تحت
فشار رقابت و
ناکافی بودن
بازار ملی خود
را مدام در
جستجوی
بازارها در
دورافتادهترین
نقاط جهان
مییابد. با
سطح عالی
تولید خود
تمام مقاومت و
مرزها را در
هم میشکند.
در
مانفیست
کمونیست
میخوانیم:
«بورژوازی تمام
ملتها را با
تهدید به
نابودی مجبور
میکند شیوهی
بورژوایی
تولید را
اتخاذ کنند؛
آنها را وا
میدارد آنچه
تمدن مینامد
به درون خود
بپذیرند،
یعنی خود
بورژوا شوند.
در یک کلام،
جهانی از روی
تصویر خود
ایجاد میکند.»
سرمایهداران
با تحمیل نظام
خود بر گوشه
گوشهی جهان
تقسیم کار را
به سطحی جدید
میکشانند. اینجا
است که تقسیم
کار جهانی
ایجاد میشود.
همان جهانیسازی
که چپِ
خردهبورژوا
امروز
پدیدهای
کاملا جدید و
غیر قابل درک
تلقی میکند
بیش از ۱۶۰ سال
پیش توسط
بنیانگذاران
سوسیالیسم
علمی پیشبینی
شده و توضیح
داده شده بود.
اکثریت
عظیم بشریت که
در روزهای
اولیهی سرمایهداری
در
عقبماندهترین
شرایط زندگی
میکردند به
ناگهان به میان
مدرنترین
اقتصاد
سرمایهداری
پرتاب شدند.
در کنار
عقبماندهترین
اشکال
پیشاسرمایهداری
و باستانی
تولید و
زندگی،
مدرنترین صنایع
سرمایهداری
شروع به کار
کردند و روند
پرولترسازی
که تبلور آن
در تمام طول
قرن بیستم ادامه
داشته و هنوز
نیز در جریان
است باعث شد
هر روز
جمعیتهای
بیشتری به
اردوی
کارگران مزدی
بپیوندند. اما در
حالی که
جهانیسازی
فرهنگ و تولید
قدم بزرگی به
سوی جلو بود،
همین در ضمن
محدودیتهای
سرمایهداری
را هم نمایان
کرد. به جای
رشد موزون و
مدرنسازیِ
کشورهای مستعمراتی
(چنانکه حتی
خودِ مارکس در
ابتدا پیشبینی
میکرد) شاهد
رشد مرکب و
ناموزون
کشورهای
پیرامونی و
رشد اقتصاد
آنها روی
الگوی
مستعمراتی بودیم. دیری
نپایید که
شیوهی تولید
سرمایهداری
که در ابتدای
تولد خود نقشی
چونان مترقی و
انقلابی بازی
کرده بود
چونان به
بنبست رسید که
پس از گذشت
قریب دویست
سال، در سال ۲۰۱۲،
حتی قادر به
از میان
برداشتن
عقبماندهترین
اشکال
اقتصادی
پیشاسرمایهداری
(مثل نظام کاستی
در هند یا
وضعیت زنان در
همان جامعه)
هم نیست و از
آنها به عنوان
عصای بغل برای
ادامهی استثمارِ
موثر از
پرولتاریا
استفاده
میکند. در واقع
در بیشتر آن
مواردی در
کشورهای
باصطلاح «جهان
سوم» که شاهد
تحول
رادیکالی در
این اشکال
عقبماندهی
پیشاسرمایهداری
بودیم این کار
یا به دست
دولتهایی
انجام شده که
ابتدا شیوهی
تولید
سرمایهداری
را سرنگون
کردهاند، مثل
چین که این
روند در آن
(هرچند
ناموزون و
مصیبتبار) به
دست دولت
انقلاب ۱۹۴۹
انجام شد و امروز
پس از بازگشت
سرمایهداری
سنگ بنای استعماری
مدرن را از نو
ریخته است.
در اوایل
قرن پیش بود
که
سرمایهداری
در رقابت تعداد
معدودی از
قدرتهای اصلی
برای تقسیم تمام
جهان بین خود
به بالاترین
مرحله رسید:
امپریالیسم.
رقابت
تشدیدشده بین
ملتهای مختلف
سرمایهداری اکنون
نقش یکی از دو
تناقض اصلی
سرمایهداری
را به خود
گرفت.
تروتسکی
در جزوهی «جنگ
و
انترناسیونال
چهارم» مینویسد:
«دولت
ملیِ ساختهی
دست
سرمایهداری
در کشاکش با
محلیگرایی
قرون وسطایی
به زمین
کلاسیک سرمایهداری
بدل شد. اما
هنوز تشکیل
نشده بود که به
ترمزی بر رشد
اقتصادی و
فرهنگی بدل
شد. تناقض بین
نیروهای مولده
و چارچوب دولت
ملی، در کنار
تناقض اصلی
(بین نیروهای
مولده و
مالکیت خصوصی
ابزار تولیدی)
باعث میشود
بحران
سرمایهداری
بحران نظام اجتماعی
جهانی باشد.
اگر میشد
مرزهای
دولتها را با
یک ضربه کنار
زد، نیروهای
مولده، حتی
تحت
سرمایهداری،
میتواستند تا
مدتی به رشد خود
به سطحی
بالاتر ادامه
دهند (البته
باید گفت به
قیمت
ایثارهای
بیشمار). با
الغای مالکیت
خصوصی ابزار
تولید،
نیروهای
مولده
میتوانند حتی
درون چارچوب
یک دولت به
رشدی بالاتر
برسند،
چنانکه
تجربهی شوروی
نشان میدهد.
اما تنها
الغای مالکیت
خصوصی در کنار
الغای مرزهای دولتی
بین ملتها است
که میتواند
شرایط را برای
نظام اقتصادی
جدید مهیا
کند: جامعهی
سوسیالیستی.»
در
دورههایی که
اقتصاد در حال
شکوفایی است و
گرایش عمومی
سرمایهداری
به سمت بالا
است، تناقضهای
دولت-ملت را
میتوان تا
اندازهی
مشخصی زیر
راهپیمایی رو
به جلوی عمومی
نظام پنهان
کرد. اما
بخصوص در
زمانهای
بحران، زمانی
که
سرمایهداری
کوتاهیهای
خود را برملا
میکند، است که
مسالهی منفعت
ملیِ
سرمایهداران
هر کشور به
یکی از
حادترین و
ملموسترین
موانع بدل
میشود - حتی از
نقطهنظر
بورژوایی.
کافی است
نگاهی به
موقعیت امروز
جهان داشته
باشیم. هر کس
که کوچکترین
علاقهای به
اقتصاد داشته
باشد نیک
میداند که
تمام بخشهای
اقتصاد جهانی به
کلی متکی به
یکدیگر هستند.
اما در عین
حال اقتصاد
جهانی، که
فیالحال در
رکودی عمیق
است، با تهدید
جنگهای
تجارتی بیشتر
مورد تهدید
قرار میگیرد -
از نبرد بر سر
مواد معدنی
نادر تا کاهش
ارزش ارزها و …
این روندی است
که آغاز آنرا
امروز شاهدیم.
نفس این
واقعیت که کل
اتحادیهی
اروپا امروز
علیرغم تمام
تلاشهای تمام سیاستمداران
و
سرمایهداران
اروپا (و جهان)
برای نجات آن
در آستانهی
فروپاشی کامل یا
بخشی است،
تنها تایید
این درک
مارکسیستی از
دولت-ملت
سرمایهداری
است.
برپایی
اتحادیهی
اروپا در واقع
اعتراف به تناقض
بین اقتصاد
جهانی و
دولت-ملتها
بود. اما بورژوازی
با اینکه خود
از ماهیت
ارتجاعی دولت-ملتها
خبر دارد قادر
به پایین
کشیدن مرزهای
ملی نیست.
دولت
بورژوایی در
آغاز، چنانکه
در بالا نشان
دادیم، نقشی
عمیقا مترقی
بازی کرد اما
وقتی پدیدهای
ظهور میکند
منطق و قوانین
خود را به خود
میگیرد و
لزوما از میان
نمیرود چرا که
این قوانین
دیگر در
هماهنگی با
روند توسعه به
طور کلی نیستند
(نیازی به
گفتن نیست که
این واقعیت هم
برای دولت-ملت
صدق میکند و
هم برای نظام سرمایهداری
به مثابهی کل.)
طبقهی
کارگر
«پرولتاریا
بدون مالکیت
است؛ رابطهی
او با همسر و
فرزندانش
دیگر هیچ چیز
مشترکی با
روابط خانوادگی
بورژوایی
ندارد؛ کار
صنعتی مدرن، انقیاد
مدرن به یوغ
سرمایه،
همانطور که در
انگلستان که
در فرانسه،
همانطور در
آمریکا که ر
آلمان، او را
از گونه نشان
مشخصهی ملی
تهی کرده است.
قانون، اخلاق
و مذهب برایش
در شمار
تعصبات بسیار
بورژوایی
هستند که پشت
آنها به همین
تعداد منافع
بورژوایی
کمین
کردهاند.» -
مانیفست کمونیست
طبقهی
سرمایهدار،
به مثابهی کل،
به مانعی در
برابر همان
تحولاتی بدل
میشود که
زمانی خود
آنها را به
حرکت انداخت
اما همین طبقه
در عین حال
گورکنان خود،
یعنی
پرولتاریای
مدرن، را نیز
میسازد. این
ارتش کارگران
که در شهرها و
در صنایع کلان
گرد میآیند دو
مشخصهی ممتاز
دارند که آنها
را پادزهر
مستقیم
بورژوازی
میسازد.
اول،
هرگونه
مالکیتی از
آنها سلب
میشود و دوم (که
در مقالهی
کنونی برای ما
مهم است) تمام
منافع ملی از
آنها سلب
میشود. گرچه
واضح است که
سطح زندگی
اکثریت
کارگران جهان
از زمین تا
آسمان با
یکدیگر تفاوت
دارد اما در
عین حال
کارگران
کشورهای
مختلف بسیار
بیشتر در
یکدیگر
اشتراک دارند
تا با سرمایهداران
کشورهای خود.
این در هر
مرحله از
مبارزهی
طبقاتی روشن
میشود. به قول
مارکس:
«مبارزهی
پرولتاریا با
بورژوازی،
اگرچه نه در
محتوا، اما در
شکل، در ابتدا
مبارزهای ملی
است.
پرولتاریای
هر کشور اول
باید حساب کار
را با
بورژوازی
خودی یکسره
کند.» اینرا در
هر مبارزهی
مهم طبقهی
کارگر شاهدیم.
مبارزهی
کارگران
همیشه در
ابتدا شکلی
ملی به خود
میگیرد اما
وقتی در مسیر
مبارزه قرار
میگیرد به طور
غریزی به سمت
وحدت وسیعتر
میرود. این
تلاش محدود به
گسترههای
حقیر دولت-ملت
خود نمیماند و
در مرحلهای
مشخص لاجرم
فراتر از آن
میرود.
تمام
نبردهای
عمدهی
پرولتاریا در
مرحلهای مشخص،
مشخصهای
بینالمللی
مییابند.
امروز تمام
کارگران
میدانند که
بورژواهایشان
میخواهند با
کمترین
دستمزدهای
موجود در
سراسر دنیا (یعنی
با کارگرانی
که به طور
سرسامآوری
استثمار میشوند)
رقابت کنند،
همانطور که
میخواهند با
پایینترین
دستمزدها در
کشور خود
رقابت کنند.
همین کافی است
تا به کارگر
نیاز برای
سازمان بینالمللی
را نشان دهد.
موج کنونی
جنبشهای
تودهای که از
جهان عرب، ایران
و خاورمیانه
تآ آمریکا،
کانادا،
آمریکای
لاتین،
آفریقا و اروپا
را در مینوردد
(و هر یک از
دیگری درس
میگیرد) گواه
بیشتری برای
این واقعیت
است.
سوسیالیسم
و
انترناسیونالیسم
مارکسیستها
انترناسیونالیست
هستند اما این
به علل
احساساتی یا
صرف سنت و
عادت نیست.
برعکس به این
دلیل بنیادین
است که ما
میفهمیم سوسیالیسم
تنها میتواند
به صورت
بینالمللی
وجود داشته
باشد. سوسیالیسم
البته قاعدتا
از گوشهای از
این کرهی زمین
آغاز میشود
اما در نهایت
اگر
بینالمللی
نشود شکست
میخورد. جزایر
سوسیالیستی
را در میان
اقیانوس
خروشان و
متهاجم
سرمایهداری
جهانی تا ابد
نمیتوان حفظ
کرد.
وظیفهی
تاریخی
سرمایهداری،
توسعهی تولید
کلان و تقسیم
جهانی کار بود.
اینها دقیقا
آن شرایط مادی
هستند که
توسعهی
سوسیالیستی
جامعه را ممکن
میسازند.
به قول
مارکسِ جوان
در «ایدئولوژی
آلمانی»:
« «ازخودبیگانگی»،
برای اینکه از
واژهای استفاده
کرده باشیم که
برای فلاسفه
قابل درک باشد
البته فقط با
تکیه بر دو
بنیان عملی
میتواند از میان
رود… رشد
نیروهای
مولده (که خود
تلویحا خبر از
وجود مادی و
واقعی انسان
در وجود
جهانی-تاریخی
و نه محلی خود
میدهد) بنیانی
عملی و اساسا
ضروری است چرا
که بدون آن
نیاز تنها
عمومی میشود و
با محرومیت،
تقلا بر سر
نیازمندیها و
تمام کثافات
گذشته لزوما
بازتولید میشوند.
و باضافه این
واقعیت که
تنها با این
رشد همگانی
نیروهای
مولده، تعامل
جهانشمول بین
انسانها
برقرار شده
است، که در
عین حال در تمام
ملتها پدیدهی
تودهی
«بیمالکیت»
(رقابت جهانشمول)
را ایجاد کرده
است، باعث
میشود هر ملت
وابسته به
انقلاب
دیگران باشد و
بالاخره افراد
را به جای
محلی،
جهانی-تاریخی
و به طور واقعی،
جهانشمول
ساخته است.»
مارکسیستها
به دنبال
آرمانشهر و
اتوپیا نیستند؛
تنها راه خلاص
شدن از شر
جامعهی
طبقاتی بالا
کشیدن
استانداردهای
زندگی تودهها
تا درجهای که
نیاز و کمبود
و تقلای مداوم
برای بقا که
در تحلیل نهایی
بنیان مادی
جامعهی
طبقاتی است،
از میان برود.
سوسیالیسم
تنها در شرایط
فراوانی و
فقدان کمبود
ممکن میشود.
تجربهی
روسیهی شوروی
انقلاب
روسیه تایید
کامل این
ضرورت بود.
این انقلاب
بزرگترین
رویداد تاریخ
بشر بود. برای
اولین بار
میلیونها
کارگر و دهقان
میرفتند تا ارباب
سرنوشت خود
باشند. دولت
کارگری که از
دل این انقلاب
بیرون آمد
سازهای جدید
در تاریخ بشر
بود؛ اختراعی
همچون موتور
بخار یا
هواپیما که
قطعا مثل تمام
اولین
اختراعات
نقصانهای بسیاری
داشت اما این
چیزی از اهمیت
تاریخی آن کم
نمیکند.
انحطاط و
شکست نهایی
این انقلاب
البته از صفحات
تاریک تاریخ
جنبش کارگری
است اما در دل
آن همچنان
میتوانیم
جستجوگر
گنجینهی
بینظیری از
تجربه باشیم
که تمام
انقلابیون
جدی باید به
بررسی دقیق و
کامل آن
بنشینند.
مسالهی انترناسیونالیسم
عنصری کلیدی
در تمام
درسهای اصلی
این انقلاب
است.
بند نافِ
انقلاب
بلشویکی از
همان آغاز با
موقعیت
بینالمللی
گره خورده
بود. بلافاصله
پس از انقلاب
بود که
جنبشهای
تودهای در
سراسر جهان در
گرفتند.
میلیون ها نفر
از مردم از به
قدرت رسیدن
کارگران و
زحمتکشان در
روسیه الهام
گرفتند. در
ایرانِ
خودمان، حتی
عارف قزوینی
در وصف لنین،
«ای فرشتهی
رحمت» شعر گفت
و در آمد که
آری، «بلشویک
است، خضر راه
نجات، بر محمد
و آل محمد صلوات!»
بورژوازی
جهانی خوب از
این موقعیت
باخبر بود و
کارزاری
بینالمللی
علیه
بلشویکها به
راه انداخت.
رسانههای
بورژوایی که
در تمام جهان
هر روز از
خطرات
بلشویسم دم
میزدند،
کارزار تحریم
و خرابکاری
اقتصادی و
سرازیر کردن
کرور کرور پول
به جیب
ارتشهای سفید
ارتجاعی، که
در جنگ داخلی
علیه
بلشویکها
میجنگیدند،
تنها مجراهای
اصلی این
تهاجم
بینالمللی بودند.
سراسیمگی
بورژوازی را
میتوان در این
جملهی سرهنگ
ادوارد م.
هاوس،
استراتژیست
آمریکایی بورژوازی،
خلاصه کرد که
در سال ۱۹۱۹
نوشت:
«بلشویسم دارد
همهجا قدرت
میگیرد. مجارستان
سقوط کرده
است. ما روی
انباری از
باروت نشستهایم
و بعید نیست
روزی جرقهای
فتیلهی آنرا
روشن کند.» (ای.
اچ. کار -
«انقلاب
بلشویکی».)
جنگ داخلی
ارتشهای
متعدد
امپریالیستی
در حالی به
روسیه هجوم
آوردند که
بلشویکها
اقتصاد
تقریبا به کلی
نابودشدهی
روسیه و ارتشی
به شدت
تضعیفشده را
به ارث برده
بودند. انتظار
میرفت آنها شانس
چندانی در
مقابل
ارتشهای تا به
دندان مسلح
سفیدها
نداشته باشند.
اما بلشویکها
چیزی داشتند
که
امپریالیستها
فاقد آن بودند
و آن پتانسیلِ
همبستگی
انقلابی
زحمتکشان
جهان بود.
تنها
نمونهای از
این تصور را
میتوانیم به
قلم گیرای ای.
اچ. کار
بخوانیم: «در
ماههای اول
سال ۱۹۱۹،
شورشهای جدی
در ناوگان
فرانسه و
واحدهای ارتش
فرانسه که در
اودسا و سایر
بنادر دریای
سیاه پیاده
شده بودند به
تخلیهی اجباری
آنها در اوایل
ماه آوریل
انجامید. مدیر
عملیات نظامی
در ستاد جنگ
در مارس ۱۹۱۹
گزارش داد که
از میان
نیروهای
چندین ملیت
تحت فرمان
بریتانیاییها
در جبههی
آرخانگل، روحیهها
«چنان پایین
است که آنها
طعمهی
تبلیغات
بسیار فعالانه
و شرورانهی
بلشویکی
باشند که دشمن
با انرژی و
مهارت
روزافزون به
انجام
میرساند.» جزئیات
ماجرا مدتها
بعد از طریق
گزارشهای رسمی
آمریکاییها
برملا شد. در ۱
مارس ۱۹۱۹،
شورشی میان
سربازان
فرانسه که
دستور رفتن به
جبهه گرفته
بودند در
گرفت؛ چند روز
پیش از آن بود
که گروهانی از
پیادهنظام
بریتانیا
«حاضر به
اعزام به جبهه
نشد.» و مدت
کوتاهی بعد
گروهان آمریکاییها
«تا مدتی از
بازگشت به
وظیفه در جبهه
سر باز زد.» »
(همانجا.)
سلاح اصلی
بلشویکها
تبلیغات
انقلابی بود.
آنها بخصوص در
میان نیروهای
کشورهای
استعمارزده
با شعار «حق
تعیین سرنوشت»
برای ملتهای
تحت ستم موفق
بودند.
بلشویکها در
عین توضیح
اینکه تنها
راه پیشروی
گسست کامل از
سرمایهداری و
حرکتی قاطعانه
به سوی نظام
شورایی بود،
از جنبشهای
دموکراتیک
ملی که علیه
استعمار و
سرکوب
امپریالیستی
در کشورهای
عقبمانده در
میگرفت حمایت
میکردند.
نتایج حتی
گستردهتر از
آنچه در بالا
در مورد
سربازان غربی
شرح دادیم بود.
اما
تبلیغات
انترناسیونالیستی
جنگ داخلی تنها
ادایی توخالی
و یا با هدف
صرف
دستاوردهای بلافصل
در جبههی جنگ داخلی
نبود؛ بخشی
بود از طرحی آگاهانه
برای ساختن
انترناسیونال
سوم به عنوان
ابزار انقلاب
جهانی. این
بود که بسیاری
از احزاب
کمونیستی که
بعدها ظهور
کردند و به
انترناسیونال
پیوستند به
دست سربازانی
ساخته شدند که
شورش کرده
بودند یا
زندانیان جنگ
در روسیهی
شوروی بودند.
سوسیالیسم
در یک کشور؟!
انقلاب در
روسیه در حالی
در گرفت که
شعلههای جنگ
جهانی اول
زبانه میکشید.
بلشویکها
میدانستند که
بدون ائتلاف
با طبقهی
کارگر
بینالمللی، بخصوص
کارگران
همجوار
اروپا، کار
بسیار دشواری
در پیشروی
خواهند
داشتند.
لنین پس از
سقوط حکومت
تزاری تازه به
کشور بازگشته
بود که در
«تزهای
آوریلِ» معروف
خود به نیاز
برای برپایی
انترناسیونالی
جدید تاکید
کرد. چشمانداز
بلشویکها
همیشه گسترش
بینالمللی
انقلاب، بخصوص
به اروپا،
بود. روسیهی
پساانقلابی
نه تنها با
شرایط آرمانی
سوسیالیسم
فاصلهی بسیاری
داشت که به
زحمت
میتوانست
شرایط موجود
در بعضی
کشورهای
سرمایهداری
را فراهم کند.
اگر قرار بود
روسیه از نظم
نیمهفئودالی
خود به طور
کلی بیرون
کشیده شود،
جمهوری شوروی
به فنآوری و
ماشینآلات
غرب، بخصوص
آلمان، نیاز
داشت.
اگر دولت
کارگری
نمیتوانست
نیروهای
مولده را رشد
دهد و اینگونه
استانداردهای
زندگی را به طرز
قابل توجهی
بالا بکشد،
شرایط عمومی
نیاز و کمبود
همچنان ادامه
مییافت و «با
محرومیت، تقلا
بر سر
نیازمندیها و
تمام کثافات
گذشته لزوما
بازتولید
میشود.»
رهبران
بلشویک در آن
زمان بسیار
آگاه به این واقعیت
بودند. لنین
در گزارش خود
به کمیته مرکزی
در کنگرهی ۸ ام حزب،
در ۱۸ مارس ۱۹۱۹،
گفت: «ما تنها
در یک دولت
زندگی
نمیکنیم که در
نظامی از
دولتها زندگی
میکنیم و این
تصور که جمهوری
شوروی
میتواند تا
مدت زمانی
طولانی در کنار
دولتهای
امپریالیستی
به وجود خود
ادامه دهد
ممکن نیست. در
آخر یکی باید
دیگری را زمین
بزند.»
لنین و تروتسکی
انقلاب روسیه
را تنها به
عنوان آغاز انقلاب
جهانی
میدیدند و نیک
میدانستند که
اگر انقلاب
گسترش نیابد و
حداقل در یکی
از کشورهای
پیشرفته به
پیروزی نرسد،
شکست آن محتوم
است. همین است
که یکی از
اولین قدمهای
دولت نوزاد شوروی
فراخوان
برپایی
کمینترن به
عنوان ابزار
انقلاب جهانی
بود.
اما با
شکست آلمان و
بسیاری
انقلابهای
دیگر در اروپا
در سالهای پس
از انقلاب
کارگری، دولت کارگری
تنها و منزوی
ماند.
بلافاصله پس
از سالهای
دشوار
انقلاب،
سالهای
دشوارتر جنگ
داخلی آمدند.
طولی نکشید که
خستگی تودهها
آشکار شد.
استانداردهای
زندگی بدون
کمک صنایع و
مهندسان غرب
(که کمونیستها
همیشه روی
آنها حساب باز
کرده بودند)
در سطح مطلوبی
نبود. ساعت
کار که اساسا
باید در اولین
فرصت ممکن
کاهش یابد تا
امکان مشارکت
تودهها در
سیاست فراهم
آید پس از
انقلاب در
واقع افزایش
یافت. در عین
حال بهترین
عناصر انقلاب
در جنگ داخلی،
که در آن ۲۱
ارتش خارجی به
جمهوری شوروی
حمله بردند،
پژمردند.
این بنیان
مادی عروج
بوروکراسی
استالینیستی
و انحطاط
اتحاد شوروی
بود. بیدلیل
نبود که انترناسیونالیسم،
یعنی انقلاب
جهانی، به سرعت
آنتیتز
بوروکراسی شد
چرا که خطری
مداوم برای
مزایای آن به
حساب میآمد.
همین است که
استالین در سا
۱۹۲۴، پس از مرگ
لنین، تئوریِ
«سوسیالیسم در
یک کشور» را
پیش گذاشت.
ایدهی
بنیادین این
تئوری که در
مقابل «انقلاب
مداومِ»
تروتسکی مطرح
شد این بود که
سوسیالیسم را
میتوان درون
روسیهی شوروی
و بدون گسترش
به کشورهای
دیگر ساخت.
اینگونه بود
که دلیل اصلی
رشد بوروکراسی
ارتجاعی
شوروی به شعار
اصلی آن نیز
بدل شد.
آلمان و
اکتبر
اما
انترناسیونالیسم
بلشویکها با
انقلاب اکتبر
آغاز نشد.
بلافاصله پس
از خیانت
رهبران انترناسیونال
دوم (که
علیرغم
مصوبات
کنگرههای
قبلی آن
سازمان در
تمام کشورهای
اصلی از
بورژوازی
کشورهای خود
حمایت کردند و
رای به شرکت
در جنگ جهانی
اول دادند)
تمام عناصر
انقلابی در
جنبش کارگری
اروپا (یعنی
آنانی که به
این خیانت
فرونغلتیده
بودند) دست به
تدارک
تشکیلات
بینالمللی
جدیدی زدند.
نتیجهی
اولیه
کنفرانسی بود
که در سپتامبر
۱۹۱۵ در
زیمروالدِ
سوئیس برگزار
شد و به همین
نام معروف شد.
زیمروالد
اولین قدم در
راه بازسازی جنبش
سوسیالیستی
بینالمللی
بود اما
گسترهای از
عناصر بعضا
گیجسر و
نااستوار را
به خود جذب
کرد. برای
بلشویکهای
حاضر در این
کنفرانس هدف
متبلور ساختن
چپی درون
زیمروالد بود.
برای
لنین، ساختن
انترناسیونال
جدید از اولویتهای
اصلی بود اما
شرایط اروپا،
در میان آتش جنگ
جهانی اول،
امکان هرگونه
مباحثه یا
جلسه جدی را
نمیداد. این
بود که عناصر
انترناسیونالیست
درون جنبش
کارگری اروپا
پراکنده و
منزوی و در
حالت شوک و
گیجسری باقی
ماندند.
انقلابیترین
عناصر با
خیانت رهبران
بلندآوازهی انترناسیونال
دوم به کلی
راه گم کرده و
غافلگیر
بودند و این
بود که قدم به
راه
فرقهگرایی (سکتاریسم)
و اپورتونیسم
خامخیالانه
گذاشتند.
تنها
بلشویکها
بودند که
توانستند بر
بنیانی عقلانی
بر این بهتِ
وارده از
خیانت غلبه
کنند اما خود
آنها نیز
پراکنده
بودند و تا
حدود بسیاری
از بقیهی جنبش
درون خود
روسیه منزوی
شده بودند.
آنها وسیلهی
به اشتراک
گذاشتن افکار و
تجربیات خود
به سیاقی
سازمانیافته
را نداشتند.
این ضعف
بزرگی بود چرا
که باعث
شد رهبری
انقلابی در
سطح
بینالمللی
نتواند با تشریک
و تحلیل تجارب
غنیای که
طبقهی کارگر،
و پیشتاز آن،
در سطح جهانی
و بخصوص در
اروپا به آن دست
مییافت، رشد
کند و پا
بگیرد.
تمام
انقلابیون
میدانند که
رهبری را باید
ساخت، آموزش
داد و تدارک
دید و همهی
اینها پیش از
وقوع
رویدادهای
انقلابی. اما
در این مورد
انقلاب جهانی
نیز صدق
میکند. تراژدی
بزرگ آن سالها
این بود که در
آن سالها
رهبری
انقلابی
متشکلشدهای
در سطح جهانی
وجود نداشت.
البته که
رهبران فردی
بزرگی همچون
رزا
لوکزامبورگ و
کارل لیبکنخت
در آلمان
بودند اما در
پایان این
واقعیت که این
رهبران، از
پیش، موفق به
تدارک کافی با
ساختن احزاب
کشوری و متصل
ساختن بینالمللی
آنها به
یکدیگر نشدند
مرگبار از کار
در آمد.
انقلابها
در خود آلمان
در سالهای ۱۹۱۸ و ۱۹۲۳ به
شدت شکست خورد
و علت اصلی
این امر
اشتباهات
رهبری
بیتجربهی حزب
کمونیست
آلمان بود.
رزا لوکزامبورگ
و کارل
لیبکنخت در
همان اوایل
کار به قتل
رسیدند و
لایهی دومی از
رهبری تدارک
دیده نشده بود
که قادر به
گرفتن جای آنها
باشد.
مارکسیستهای
روسیه البته
نهایت تلاش
خود برای
راهنمایی حزب
کمونیست
آلمان را به
خرج دادند اما
اعتبار سیاسی
آنها بین
آلمانیها به
اندازهی کافی
بالا نبود و
اینگونه بود
که توجه
چندانی به
نصیحتهایشان
نشد. تلاشهای
رهبری وقت
کمینترن، به
رهبری
زینوویف، برای
عوض کردن
یکشبهی
رهبران به
شیوهی بوروکراتیک
با مهرهّهای
وفادار به
مسکو نیز
نتوانست میسر
واقع شود.
رهبری تحمیلی
از خارج هرگز
موفق به کسب
اعتبار در
میان کارگران
نمیشود حتی
اگر سیاست
درستی
پیشنهاد کند.
به قول
تروتسکی «در
مورد آلمان،
قضیه روشن است.
انقلاب
آلمان، اگر
رهبری حزبی
مناسبی در صدر
آن قرار گرفته
بود،
میتوانست هم
در ۱۹۱۸ و هم
در ۱۹۱۹ پیروز
شود.»
شکست
انقلاب آلمان
نتیجهای
مستقیم و
مرگبار بر
سرنوشت نهایی
اتحاد شوروی
داشت. آلمان
از نقطهنظر
انقلابی،
پیشرفتهترین کشور
اروپا بود و
شکست
پرولتاریای
آلمان تاثیر
عظیمی بر
تمامی سایر
جنبشها گذاشت.
در عین حال
همین
اشتباهات به
شکست
انقلابها در
سراسر اروپا
انجامید.
انترناسیونال
را باید ساخت
انترناسیونال
سوم باید کار
ساختن رهبری
جدید را در
میان
رویدادهایی
آغاز میکرد که
چنانکه میبینیم
در مساعدترین
شرایط نبودند.
اما امروز
دیگر چنین
نیست.
امروز ما
وارد دورهی
جدیدی در
تاریخ
سرمایهداری
میشویم،
دورهای بسیار
مشابه دورهی
بین دو جنگ
جهانی. در
سراسر جهان
چشماندازهای
انقلابی
جهانی گشوده
میشوند و بیش
از هر زمان
مشخصهای
بینالمللی به
خود میگیرند.
انقلاب
عرب اثبات
قاطع مشخصهی
بینالمللی تمامی
جنبشهای
انقلابی در
جهان امروز
بود. رویدادها
در یونان و
تاثیرشان بر
بقیهی اروپا
تاکید بیشتر
بر این
واقعیتند.
وظیفهی
مارکسیستها
در تمام
کشورها امروز
تدارک برای رویدادهای
بزرگ است.
جنبش
تودهای ۸۸ در
ایران در این
مرحله شکست
خورده اما این
به معنای
انتظار ۳۰ سال
دیگر از
ارتجاع نیست.
برعکس، تمام
شرایط در
ایران آمادهی
انفجار
اجتماعی
تاریخی هستند.
وظیفهی تمام
انقلابیون
تدارک برای
این رویدادها
با ساختن
رهبریای است
که بتواند در
رویدادهای
آینده نقش
بازی کند. این
کار را باید
با آغاز
مطالعهی نظری
جدی
رویدادهای گذشته
و در ضمن
وظیفهی ریشه
دواندن در
جامعهی ایران
آغاز کرد.
اما در عین
حال وظیفهی هر
انقلابی جدی
تدارک در سطح
بینالمللی
است. انقلاب
در ایران، بنا
به ماهیت آن،
بلافاصله تمام
مرزهای کشور
را زیر پا
میگذارد.
پسلرزههای آن
در سراسر
جهان، و بخصوص
خاورمیانه،
احساس میشوند.
ما باید
آمادهی این
اوضاع شویم.
خود
انقلاب عرب
اثبات واضح
این بود که
چرا به سازمان
بینالمللی
نیاز داریم.
انقلاب سوریه اکنون
با کمک
تسیلحات
دولتهای
روسیه و جمهوری
اسلامی و حتی
سربازان
ایرانی به شدت
سرکوب میشود.
انقلاب در
بحرین را اول
با کمک ارتش
عربستان
صعودی و سپس
با کمک
نیروهای
پاکستانی که عربی
نمیدانستند
به خون
کشیدند.
عربستان صعودی،
ترکیه و قطر و
همچنین تمام
کشورهای
امپریالیستی
مشغول بازی
کثیفی در
حمایت از گروههای
ضدانقلابی در
تمام کشورهای
خاورمیانه هستند.
برای
پیروزی و
تثبیت انقلاب
ایران یا هر
انقلاب دیگری
در منطقه،
گسترش آن
ضروری است.
در عین حال
باید اعتراف
کنیم که ایران
(یا هیچ کشور
دیگری در
خاورمیانه)
اقتصادی
خودکفا ندارد.
۸۰ درصد تولید
ناخالص داخلی
ما از درآمدهای
نفتی میآید و
چنانکه
میدانیم
ایران حتی
پالایشگاههای
لازم برای
پردازش تمام
نفت خود را
ندارد. این
ارقام به خودی
خود باید گواه
توسعهی
ناموزون
اقتصاد ایران
و ضرورت صنعتیسازی
و مدرنسازی
سریع و ضربی
اقتصاد باشند.
همین سرنوشت
انقلاب ایران
را با سرنوشت
انقلاب جهانی
و بخصوص با
انقلاب در
کشورهای
پیشرفتهی
سرمایهداری
گره میزند.
بدینسان
وظیفهی ما
ساختن
نیروهایمان
نه فقط در
ایران که در
سطح
بینالمللی
است. «مبارزه
طبقاتی»،
نشریهی
مارکسیستی
کارگران و
جوانان ایران،
بخشی از
«گرایش
بینالمللی
مارکسیستی» است
و ما در این قالب
این وظیفه را
بر شانههای
خود قرار
دادهایم. شکی
نیست که
نیروهای کوچک
این سازمان در
حال حاضر
تشکیل
انترناسیونال
به معنای
واقعی کلمه را
نمیدهند. اما
انترناسیونال
به خودی خود
نیز متولد
نمیشود. اگر
در مورد
انقلاب جدی هستیم
باید
نیروهایمان
را در هر سطح
ممکن امروز
بسازیم تا
آمادهی
رویدادهای
آینده باشیم.
انقلاب با
ارادهی ما
صورت نمیگیرد
و هر روز نیز
از راه
نمیرسد. اما، از طرف
دیگر، تاریخ
برای کسانی که
به موقع سوار
قطار آن نمیشوند
مجازات بزرگی
در نظر گرفته
است.
نیروهای
ما، در سطح
ملی و
بینالمللی،
کوچک هستند.
اما اگر
حداقلی قابل
توجه بسازیم
تا نیرویی جدی
در انقلابهای
آینده باشیم،
ساختارهای
کوچک و ظاهرا
شکنندهی
امروز
میتوانند
بنیانهای انترناسیونال
تودهای و
انقلابی
آینده را فروبریزند.
انترناسیونالیسم
افتخار و
وظیفه است. بهترین
راه پیشروی
است و مهمتر
از همه، ضرورت
است. این
بهترین مانع
علیه شکست و
بهترین سلاح برای
پیروزی است.
زنده باد
سوسیالیسم!
زنده باد
انترناسیونال!*