روانشناسی
در خدمت سرکوب
بیشتر؟!
مژگان
باقری. معلم
(
نقدی بر
یادداشت "
خودکشی می کنم
پس هستم" نوشته
دکتر مهین
برخورداری )
پس از
خودکشی
دردناک دختر
آبی، مقالات
زیادی در فضای
مجازی توسط
افراد مختلف
نوشته شد. یکی
از این مقالات
به قلم خانم
مهین
برخورداری که مدرک
دکترای علوم
تربیتی دارند
نوشته شده که حاوی
چند نکته قابل
تامل است.
نویسنده
در این
یادداشت علت
تناقضات
موجود را به
درستی تشخیص
داده: "
دخترانی که در
خانواده دچار
تبعیض جنسیتی
نیستند و به
واسطه نوع تربیت
پدران و
مادران
امروزی از
فضای
ایدئولوژیک،
زن ستیز و
مطیع عبور
کرده اند با
وارد شدن به
اجتماعی که
حاکمیت
ایدئولوژیک
به وضوح برای
زنانگی ارزشی
قائل نیست
ناگهان دچار
شوک موقعیت می
شوند، با هویت
جنسی خود مشکل
پیدا کرده و
راه افراط و
تفریط در پیش
می گیرند."
اما
نویسنده در
ادامه به دام
یک راه حل
تقلیل گرایانه
و محافظه
کارانه
درافتاده است:
" آموزش های
مبتنی بر
سلامت روان،
تاب آوری،
تلاش اصلاح گرایانه
به جای
رفتارهای
انتحاری و
برنامه های
مداخله ای
برای مهار
اضطراب و
افسردگی و افزایش
شادی و ... . "
اما
چرا این راه
حل ها تقلیل
گرایانه و
محافظه
کارانه است؟
به دو دلیل
مهم.
اولا
درصد بالایی
از اختلالات
روحی و روانی،
علت جامعه
شناختی دارد و
بنابراین یک
مشکل اجتماعی
محسوب می شود
و نه مشکل
فردی. مشکل
اجتماعی هم
راه حل جمعی
دارد نه فردی.
راه حل های فردی
در بهترین
حالت نقش مسکن
دارند ولی نمی
توانند ریشه
آن مشکلات را
هدف بگیرند.
علاوه بر آن
همین مسکن ها
هم به مرور
زمان تاثیر
خود را از دست
می دهند. ما
اگر برای یک
مشکل جسمی فقط
از مسکن
استفاده کنیم
به مرور زمان
مجبور می شویم
میزان مسکن
خود را بیشتر
کنیم، ضمن
آنکه با خوردن
مسکن، درد را
موقتا کم کرده
و از ریشه
یابی علت درد غافل
می شویم تا
جایی که دیگر
زمان را برای
درمان آن درد
از دست می
دهیم!
آموزش
های مبتنی بر
سلامت روان و
تاب آوری بسیار
عالی است اما
باید پرسید
تاب آوری در
مقابل کدام
مشکلات و تا
چه زمانی؟!
چون دخترانی
که به گفته
نویسنده از
کلیشه های
دختر خوب و
دختر مومن عبور
کرده اند و
مخصوصا با
روشنگری های
فضای مجازی،
به جز جامعه
سرتاسر
متناقضی که در
آن زندگی می
کنند با جوامع
متعادل تر
غربی نیز آشنا
شده اند به
سختی حاضر می
شوند که در
جامعه زن ستیز
فعلی تاب
بیاورند.
شاید
بتوان گفت تاب
آوری و تحمل
وضعیت اسفناک فعلی
بیشتر از عهده
متولدین دهه
پنجاه و شصت
برمی آید که اولا
نوع تربیت
خانوادگیشان
تضاد چندانی
با شرایط
اجتماعی
نداشت و ثانیا
چون از سنین
جوانی و مسائل
مربوط به آن
عبور کرده اند
بیشتر از نسل
جوان قادر به
تحمل
ناسازگاری
های اجتماعی
هستند، ولی
همین نسل هم
سرخوردگی ها و
شکست ها و
افسردگی های
خاص خود را
دارد و سکوت و تحمل
آن ها را به
هیچ عنوان نمی
توان به منزله
ی عدم وجود
اختلالات
روحی و روانی
در آن ها تلقی
کرد.
نسل
جوان را اما
نمی توان با
تکنیک های
روانشناسی به
تحمل وضع
موجود راضی
کرد. نسلی که
زندگی هم سن و
سالان خود را
در جوامع غربی
می بیند و به
شدت نگران از
دست رفتن فرصت
های زندگیش
است با جلسات
مشاوره و برنامه
های تاب آوری
آرام نمی شود!
علاوه
بر این،
برنامه های
مشاوره ای و
اصلاح گرایانه
در جوامعی
کاربرد دارند
که درصد بسیار
کمی از مردم
دچار
اختلالات
روحی و روانی
باشند. در
واقع در
جوامعی که
درصد این
افراد بسیار
پایین و نزدیک
به آمارهای
نرمال
روانشناسی
باشد می توان
با برگزاری
کلاس های
مشاوره ای،
تاب آوری این
افراد را بالا
برد تا جاییکه
بتوان آن ها
را به اکثریت
نرمال جامعه
پیوند داد.
اما در
جامعه ای که
اکثریت افراد
آن بر اثر
عوامل
اجتماعی و نه
روانشناختی
تبدیل به یک انبار
باروت شده اند
که با
کوچکترین
جرقه ای منفجر
می شوند سخن
گفتن از کلاس
های تاب آوری،
مضحک و بی
معنی است.
در این
جوامع ابتدا
باید آن
عواملی که
افراد را تا
این حد عصبی و
پرخاشگر کرده
است پیدا و برطرف
کرد، در این
صورت درصد
بسیار بالایی
از دایره
اختلالات
روانی خارج می
شوند سپس می
توان برای آن
تعداد بسیار
کمی که مشکلات
آن ها واقعا
ریشه های روانشناختی
دارد تدبیری
اندیشید.
نمونه
بسیار روشن در
این مورد،
آمار بالای خودسوزی
در میان زنان
ایلامی است.
آیا می توان گفت
که زنان
ایلامی بسیار
بیشتر از زنان
سایر نقاط کشور
دچار
اختلالات
روانی هستند؟!
فطعا خیر.
اینجا
دیگر
روانشناسی به
کار نمی آید.
بلکه باید دید
کدام عوامل
اجتماعی
هستند که چنان
عرصه را بر
زنان ایلامی
تنگ کرده اند
که این زنان
بی پناه چاره
ای جز پایان
دادن به زندگی
خود آن هم با
این شیوه
جانسوز نمی
یابند.
از سوی
دیگر،
راهکارهای
نویسنده برای
وضعیت بحرانی
فعلی، بسیار
محافظه
کارانه است.
او از نظام
آموزشی رسمی و
غیر رسمی می
خواهد که به
جای تمرکز بر
تست زنی و کنکور،
برنامه های
مداخله ای
برای مهار
اضطراب و
افسردگی و
افزایش شادی
را در متن
برنامه های
درسی
نوجوانان
بگنجاند!
عجیب
است که
روانشناسان
اطلاع ندارند
که آموزش و
پرورش چگونه
کمر همت بسته
تا آثار هر
گونه شادی و نشاط
را از مدارس
بزداید.
آموزش
و پرورش با چه
برنامه هایی
می تواند شادی
و نشاط ایجاد
کند وقتی پس
از پخش یک
آهنگ شاد در
یک مدرسه
ابتدایی،
آماج تیرهای
سهمگین از سوی
نهادهای
مذهبی قرار می
گیرد؟ آیا ما
خبر نداریم که
پس از پخش
کلیپ رقص
معلمان با یک
آهنگ کردی با
عوامل آن
مدرسه چه
برخوردی شد؟
آیا نمی دانیم
که این سیستم
ایدئولوژیک
از برگزاری
جشن های ملی
جلوگیری می
کند و
برگزارکنندگان
آن جشن ها از
طرف حراست
ادارات اخطار
می گیرند؟
اساسا مگر
شادی چیزی غیر
از دست و رقص و
موسیقی و برنامه
های نشاط آور
است؟!
نویسنده
به جای اینکه
علیه این
سیستم که
کوچکترین
حقوق انسانی
زنان را
نادیده می
گیرد اعتراض
کند از همین
سیستم می
خواهد که حالا
که مردم را
عصبانی و دچار
اختلالات
روانی کرده
اید برایشان
کلاس های تاب
آوری و سلامت
روان برگزار
کنید تا بتوانند
این تبعیض ها
را بیشتر و
بهتر تحمل
کنند!!! این کار
در واقع نوعی
مهندسی
اجتماعی به
نفع حکومت
است؛ یعنی
خاموش کردن
مردم با انواع
و اقسام روش
های
روانکاوانه و
در صورت لزوم
استفاده از
قرص های
آرامبخش!
این
روش در تاریخ
ما بی سابقه
نیست. پس از
حمله ی
ویرانگر
مغول،
ایرانیان به
جای ایستادگی
و مقابله با
آن قوم وحشی و
آباد کردن
ایران، به کوهها
پناه بردند و
مکتب تصوف را
رواج دادند. صوفیگری
در واقع نوعی
فرار از
مشکلات
اجتماع و شانه
خالی کردن از
مسئولیت
پذیری و پناه
بردن به تفکری
بود که با
فانی خواندن
دنیا پیروانش را
از دست زدن به
هر گونه اصلاح
اجتماعی بر
حذر می داشت و
بدین ترتیب
شرمساری ناشی از
تسلیم و بی
عملی
ایرانیان در
برابر مغولان را
از بین می برد.
در
زمانه ما نیز
مکاتب نوظهور
تلاش می کنند
با برگزاری
کلاس های
عرفانی،
افراد ناکام و
شکست خورده را
که حقوق
انسانیشان بر
اثر قوانین ظالمانه
جامعه و حکومتها
پایمال شده
است قانع کنند
که تسلیم سرنوشت
شوند و راضی
باشند به رضای
آفریننده ی
هستی و با روش
های مدیتیشن و
یوگا آنان را
در یک سرخوشی
کاذب غرق می
کنند تا
فراموش کنند
که در زندگی
واقعی در چه
لجنزاری غوطه
ور هستند. این روش
های عوام
فریبانه چنان
انسان ها را
در مستی کاذب
فرو می برند
که امکان هر
گونه اصلاح
اجتماعی و عمل
انقلابی و
اعتراضی را از
آنان می گیرد.
به نظر
می رسد در
جامعه ما
علاوه بر
مکاتب عرفانی
نوظهور،
روانشناسی
نیز به کمک
قوانین تبعیض
آمیز و
ظالمانه
حکومتی آمده
است. یعنی از یک
سو حکومت در
خصوصی ترین و
شخصی ترین
ابعاد زندگی
انسان ها
دخالت کرده و
آنها را تا
مرز جنون و
خودسوزی می
کشاند و از
سوی دیگر
روانشناسان
تلاش می کنند
با برگزاری
کلاس های تاب
آوری، تحمل
مردم را در برابر
اینهمه تبعیض
بالا ببرند!
این
سخنان به هیچ
عنوان به معنی
تایید حرکات انقلابی
و انفجاری
افراد جامعه
که با خودکشی،
زندگی خود و
اطرافیانشان
را ویران می
کنند نیست بلکه
به این نکته
اشاره دارد که
اولا ریشه
بسیاری از
اختلالات
روانی در
جامعه ما
مسائل اجتماعی
است و نه
مشکلات روانی
و شخصیتی و
اگر آن مسائل
حل شوند
بسیاری از این
اختلالات هم خود
به خود برطرف
می گردند.
و
ثانیا در
برابر نظامی
که به طور
سیستماتیک، افراد
را به سمت
اختلالات
روانی تا مرز
نابودی
خویشتن سوق می
دهد، تکنیک
های
روانشناسی نه تنها
موثر نخواهد
بود بلکه در
بسیاری از
موارد
فریبنده و
موجب دوام و
پایداری آن
نظام تبعیض
است.
به طور
خلاصه می توان
گفت که اگر چه
نویسنده مقاله
خود را با
معرفی "
خودکشی " به
عنوان سهمگین
ترین اعتراض
اجتماعی شروع
می کند ولی در
پایان از همان
نظامی که خود،
مسبب این
فجایع است و
راهی به جز
خودکشی در
برابر افراد
نگذاشته درخواست
می کند که با
برگزاری کلاس
های تاب آوری،
تحمل افراد را
بالا ببرد!!
این درخواست
به این معنی
است که
روانشناسی را
دو دستی در
خدمت نظام
حاکم قرار می
دهیم تا با
هزینه ی کمتری
به تبعیض و
سرکوب ادامه
دهد!!