بالاخره
سحر فراخواهد
رسید
مونا
یوسفی
چه میشود
که پدری
داغدار حاضر
میشود با یک
روزنامه
حکومتی و
معلومالحال
مثل کیهان
مصاحبه کرده و
اعلام کند دخترش
«از لحاظ عصبی مشکل
داشته، در آن
روز اعصابش به
هم میریزد و
فحاشی میکند
و با مامور
نیروی
انتظامی
درگیر میشود
و...» [مصاحبه
کیهان با پدر
سحر خدایاری
چهارشنبه ٢٠
شهریور ۱۳۹۸]
دختری که در
اعتراض به تبعیض،
زن ستیزی و
سرکوب
نیروهای
امنیتی تن و بدن
جوانش را در
آتشی خود
ساخته به دست
شعلههای
سرکش میسپارد
و چند روز بعد
جان میسپارد.
دختری که هنوز
خاک گورش خیس
است و سنگی بر
قبر ندارد.
حکومت
وحشت و سرکوب
برای خفه کردن
مخالفان خود
هر حربهای را
بکار میگیرد.
از انواع و
اقسام تطمیع
تا تهدید به
دستگیری
افراد دیگر
خانواده، قطع
حقوق و مستمری
خانواده،
بیکار کردن
تنها نانآور
خانواده تا
تهدید به قتل
و مرگ اتفاقی.
مگر شاهدش را
کم داشتهایم.
تقریبا تمامی
کسانی که در
طی حاکمیت
ننگین و بیشرمانه
این دقلکاران
در رسانهها
علیه باورهای
خود مصاحبه
کردند، آنانی
که پس از
پایان حکم و
برای رهایی از
زندان مجبور شدند
عقاید خود را
انکار کنند،
حتی کسانی که
برای رهایی از
اسارت این
وحشیان بر هم
رزمان خود تیر
خلاص زدند،
چون ادامه
شکنجه
برایشان
غیرقابل تحمل
بود. بدون
اینکه بخواهم
ضعف خود این
آدمها را
نادیده
بگیرم
اما میدانم
که بسیاریشان
از مرگ نمیترسیدهاند
طالبش بودند،
بسیاری اگر
توانستند توی
همان اسارت
خودکشی کردند
و برخی دیگر
وقتی رها شدند،
چون نمیتوانستند
بار سنگینی را
که بر دوش
داشتند تحمل
کنند. مگر
ترور مخالفان را
در همین کشور
خود و یا جای
جای دنیا کم
داشتیم و یا
قتلهای
زنجیرهای
نویسندگان و
هنرمندان... قسر در
رفتن این
هیولای وحشی
از جنایاتی که
در این چهل
سال و اندی
مرتکب شده او
را در اعمالش
وقیحتر
کرده.
امروز
شیوههای
حکومت برای
سرکوب
مخالفانش بسیار
عیانتر و
وقیحانهتر
شده. اگر در
دهه شصت
قربانیان خود
را دستهجمعی
و شبانه «خاک»
میکرد، حالا
با وقاحت و بیشرمی
هر جنایتی را
از بیخ و بن
انکار میکند
و آن را
وارونه جلوه
میدهد: «سحر
قربانی چه
شده؟ یک مشکل
عصبی داشت که
در روزی که به
دادگاه میرود
بازهم اعصابش
به هم میریزد
و بعد اقدام
به خودکشی میکند...
هیچ حکمی مبنی
بر زندانی شدن
سحر صادر نشده
و ما به عنوان
خانواده سحر
اعلام میکنیم
که اصلا قرار
نبوده سحر
زندانی
شود...من فدایی
نظام هستم و
در جنگ تحمیلی
هم جانباز
هستم، امامم
را با جان و دل
دوست دارم و
از این به بعد
هم اگر خدایی
نکرده .... ولی میگویم
که نه من و نه
دخترم و نه
هیچ یک از
افراد خانوادهام
با نظام مشکلی
نداشتهایم و
نداریم و...»
[خبرگزاری مهر
سه شنبه ١٩
شهریور]
این
اظهارات فقط
زمانی میتواند
کارساز باشد
که از زبان
خانواده
قربانی بیرون
بیاید که
اکنون خود نیز
قربانی هستند.
جانبازی که
احتمالا تنها
نانآور
خانواده است و
تهدید به قطع
مستمری شده و یا
تهدید به
دستگیری خود
یا دیگران فرزندانش.
خانوادههای
قربانیان گاه فقط
برای گرفتن
جنازه
عزیزشان هر
شرط و شروطی را
میپذیرند.
این پدر حتی
اگر طرفدار
نظام هم بود در
چنین شرایطی
میتوانست
فقط سکوت کند.
چه میشود که
چنین با
جزئیات و با
حرارت خود را
از فداییان
نظام قلمداد
میکند، از حق
دخترش به
اعتراض
صرفنظر میکند،
ادعا میکند
که دخترش «با
تسبیح برای
موفقیت تیمش
صلوات میفرستاد...»،
او را یک
بیمار «روانی»
مینامد که به
رفتار و کردار
خود کنترلی
نداشته، با
اینکه همزمان
اعلام میکند
دخترش دوتا
لیسانس داشته
(مصاحبه کیهان
با پدر سحر
خدایاری
چهارشنبه ٢٠
شهریور). دل آدم
به درد میآید
برای این پدر
و آن مادری که
سکوت کرده،
هرکس که میخواهند
باشند!
رژیم
از جنبشهای
اعتراضی روبه
گسترش مردم
بدجوری وحشتزده
شده، برای
همین درندهخویی
و وحشیگری
خود را به
نهایت میرساند.
مهرههای «خوش
سابقهای»
همچون رئیسی
جنایتکار را
برای سرکوب
مخالفان به میدان
میآورد و هم
زمان با نمایشهای
مسخرهای
علیه فساد
دستش را برای
سرکوب
معترضان به فقر،
بیکاری،
اختناق و... باز
میگذارد.
رژیم در همه
میدانها به
آخر خط رسیده،
شکست خورده، میترسد.
از «سحر»ها میترسد؛
از آنانی که
به خونخواهی
سحر برمیخیزند.
او میخواهد
با مرعوب کردن
خانواده و
اطرافیان او
باعث ترس و
ارعاب
«سحر»های دیگر
و خانوادههای
آنها شود. میخواهد
مانع به میدان
آمدن آنها
شود. برای
همین
قربانیان خود
را شبانه و بدون
حضور خانواده
و دوستان به
خاک میسپارد.
اجازه
برگزاری
مراسم به
خانوادهها
نمیدهد. مدام
آنها را
تهدید میکند،
سعی میکند یا
خانوادهها
را به سکوت
وادارد و یا
در بهترین
حالت همه چیز
را وارونه
جلوه میدهد و
باری سنگینتر
بر دوش
خانوادههای
داغدیده و
عزادار
بگذارد، باری
که هرگز نمیتوانند
از زیر آن
شانه خالی
کنند و تا آخر
عمر سرشان را
افکنده و
چشمشان را
اشکبار خواهد
کرد.
اما و
به رغم تمامی
این شگردهای
کهنه و آزموده
شده، آنانی که
فقر، گرانی،
خفقان و تبعیض
و... لحظه لحظه
زندگیشان را
تبدیل به
زندانی تاریک و
تنگ کرده نه
از اعتراض میترسند
و نه از مرگ.
اگر امروز پدر
«سحر»ها وادار به
سکوت میشوند،
صدایشان در
گلو خفه میشود
و خفاشان خونآشام
شب تاریک را
بر او و بقیه
مردم حاکم میکنند،
بالاخره سحر
فراخواهد
رسید و
«سحر»های دیگر
انتقام همه را
خواهند گرفت.
مونا یوسفی
٢٠ شهریور
١٣٩٨