نه به خشونت سیستماتیک علیه زنان
پیش به
سوی تشکل
مستقل زنان
زحمتکش [*]
فرزانه
راجی
خاستگاه عمده
ستم و خشونتی
که تمامی زنان
تحمل میکنند
ناشی از دو
نظام و ساختار
است: سرمایهداری
و مردسالاری.
زنان ستم و
خشونت اعمال
شده از جانب
این نظامها را در
ابعادی بسیار
وسیعتر و گاه
به اشکالی
متفاوت از آنچه
که مردان تحمل
میکنند،
تجربه میکنند.
به همین دلیل
لازم است که
زنان همچون سایر
اقشار، طبقات
و یا گروههایی
که به طور خاص
مورد ستم و
خشونت قرار میگیرند
جنبش مستقل
خود را برای
مبارزه و
رهایی از این
ستم و خشونت داشته
باشند. از سوی
دیگر با توجه
به این واقعیت
که زنان نیز
همچون مردان
متشکل از
طبقات و اقشار
متفاوت
هستند، جنبش
زنان نیز به
ناچار از بخشهای
متفاوت و گاه
متعارض تشکیل
میشود. زنان
طبقات
بورژوا،
اقشار و طبقات
متوسط و زنان
زحمتکش این
ستم و خشونت
را به اشکال و
در ابعاد
متفاوت تجربه
میکنند و به
ناچار باید
تشکلهای
مستقل خود را
درون جنبش
زنان داشته
باشند.
طرح
خواست تشکل
مستقل زنان به
طور عام و
زنان زحمتکش
بطور خاص
همواره با دو
بهانه مورد
مخالفت «جنبش
کارگری» قرار
گرفته است.
بخشی از به اصطلاح
جنبش کارگری
جنبش زنان را
اساسا
بورژوایی
دانسته و با
آن مخالفند و
اگر کسانی هم
در این طیف
موافق این
جنبش باشند
مطالبات این
زنان را در
چارچوب حقوق
«دموکراتیک»
بورژوایی
دانسته و آن
را جنبشی
متمایز و
مستقل از جنبش
کارگران و
زحمتکشان و در
چارچوب
ساختار
سرمایهداری
ارزیابی میکنند.
اما این فرض
به دلایل زیر
نادرست است:
اولا در مورد
این امر که
سرمایهداری
قادر به تامین
حقوق زنان است
یعنی «بورژوا-
دموکراتیک»
خواندن
مبارزات
زنان، امروزه
حتی خود
فمینیستهای
لیبرالها هم
دچار تردید
شدهاند و
برای تدوین
استراتژی و
تئوری خود به
آموزههای
مارکس و انگلس
روی آوردهاند.
شگفتآور است
که در بین چپ و
«جنبش کارگری»
هنوز کسانی به
دموکراتیک
بودن
بورژوازی
باور داشته باشند.
عدهای
دیگر در
مخالفت با
خواست تشکل
مستقل زنان زحمتکش
آن را سبب تفرقه و
تضعیف جنبش کارگری
میدانند و
معتقدند
مسائل زنان به
طور طبیعی بعد
از انقلاب
سوسیالیستی
حل و فصل خواهند
شد. نه تنها
بطلان این
ادعا از نظر
تاریخی اثبات
شده بلکه این
استدلال به
طور ضمنی و عملا
هر گونه تشکل
مستقل زنان را
رد میکند. آنهم
در یک نظام
دینسالار که
زنان به طور
ویژه در تمامی
جوانب (قانونی،اجتماعی،
فرهنگی،
اقتصادی و...)
مورد ستم
هستند و در هر
قشر و طبقهای
بسیار فرودستتر
از همتای
مردشان محسوب
میشوند.
بنابراین
جنبش زنان و
تشکل مستقل
زنان به ویژه
در این جامعه
خاص به طور
کلی پذیرفته
شده است
و نمیتوان
این حق را
برای زنان
زحمتکش که
اشکال متفاوتی
از ستم را به
عنوان زن
زحمتکش تحمل
میکنند،
نادیده گرفت. اگر
زنان در طبقات
و اقشار دیگر،
بواسطه ستمهای
خاص و مزید بر
مردانِ طبقه و
قشر خود، باید
تشکل مستقل
داشته باشند،
زنان زحمتکش
نیز باید تشکل
مستقل خود را
داشته باشند
چون ستم و
خشونتی فراتر
از مرد زحمتکش
متحمل میشوند.
مزید بر اینکه
تشکل مستقل
زنان زحمتکش به
عنوان
رادیکالترین
بخش جنبش زنان
هم پتانسیل
رادیکال کردن جنبش
زنان در جهت
محو سرمایهداری
و مردسالاری
ملازم با آن
را دارد و هم
باعث رادیکالتر
و همهجانبهتر
شدن جنبش
زحمتکشان
خواهد شد زیرا
مطالبات فرودستترین
لایههای
جنبش
زحمتکشان
یعنی زنان
زحمتکش را
مطرح خواهد
کرد که اغلب
از جانب تشکلها
و سازمانهای
کارگری مورد
بیتوجهی
قرار میگیرد.
مارکس
نیز به اهمیت
این مسئله
واقف بود و در
سال ١٨٧١ در
تایید وجود
ستم ویژه بر
زنان به خصوص
از جانب
سرمایهداری
و مردسالاران
درون جنبش
کارگری پای
پیش گذاشت.
به خواست
مارکس بین
الملل اول
قانون جدیدی
تصویب
کرد که ایجاد
شاخه زنان را
توصیه میکرد،
بدون اینکه
امکان شاخههای
متشکل از زنان
و مردان را
نفی کند.
لنین
نیز در یک
سخنرانی
برای
اولین کنگره
زنان کارگر
سراسر روسیه،
که در مسکو در
نوامبر ١٩١٨
برگزار شد ،
به این موضوع
پرداخت و
گفت:«رهایی
زنان کارگر
مسئله خود
زنان کارگر
است»، زیرا
خود آنها
هستند که
نهادهای جدید
را توسعه میدهند.
همزمان، حزب
وظیفه دادن
رهنمود و
تخصیص منابع
به فعالیت آنها
را به عهده
داشت و لنین
در سال ۱۹۱۹
معتقد بود
آنها تعهد
کافی ندارند. او میپرسد:«آیا
در پراتیک، به
این مسئله، که
در تئوری
دغدغه مسلم
هر کمونیستی
است، توجه
کافی میکنیم؟»
البته که نه.
آیا از جوانههای
کمونیسم، که
هماکنون در
این عرصه وجود
دارند، به طور
مناسب مراقبت
میکنیم؟ باز
هم پاسخ منفی
است.... ما این
جوانههای نو
را آنطور که
باید پرورش
نمیدهیم.»[1] در
اینجا لنین
استدلال میکند
که مشارکت
زنان در زندگی
سیاسی یک حوزه
جدی توجه را
تشکیل میدهد،
و لنین معتقد
است چه تلاشهای
پرتردید جنبش
سوسیالیستی
بینالمللی و
چه تلاشهای
حزب بلشویک نابسنده
بوده است. به
نظر او دو
مانع مهم در
این کار ایجاد
اختلال میکرد.
در وهله اول،
بسیاری از
سوسیالیستها
میترسیدند
که هر تلاشی
برای کار خاص
در میان زنان
ناگزیر رنگ و
بوی فمینیسم
بورژوایی یا
رویزیونیسم به خود
بگیرد، و به
این ترتیب به
تمام فعالیتهای
این چنینی
حمله میکردند. یا
اینکه
استدلال میکردند
که درون خودِ
حزب، یک
سازمان
جداگانه
زنان میتواند حاکی از
دستهبندی
باشد. اما او
اصرار میکرد
که واقعیاتِ
موقعیت زنان
بدین معناست
که «ما باید
گروههای
خودمان را
برای کار در
میان {زنان}
داشته باشیم،
روشهای ویژه
تبلیغ، و
اشکال خاص
سازماندهی.»
در گفتگویی که
توسط زتکین
ضبط شده است،
لنین از انفعال و عقبماندگی
عمومی رفقای
مرد در باره
این موضوع انتقاد
کرده است. «آنها تبلیغ و
ترویج در میان
زنان و وظیفه
تهیج و
انقلابی کردن
آنان را امری
درجه دوم
تلقی میکنند،
به عنوان
وظیفهای
مختص زنان
کمونیست....
متاسفانه،
هنوزهم در باره
بسیاری از
رفقای مرد
باید بگوییم،
«کمونیسمش را
بخراشی زیرش
یک بیفرهنگ
ظاهر میشود.»
برطبق
یادداشتهای
زتکین، لنین
تا جایی پیش
رفت که برای
این وظیفه
وزنی هم سنگِ
شکل دادن یک
ستاد و سازمانهایی
برای کار در
میان زنان
قائل شد.[2]
زنان
زحتمکش که طیف
وسیعی از
کارگران بخش
تولیدی،
غیرتولیدی و
خدماتی،
آموزشی،
درمانی، خدمات
خانگی، پاره
وقت و فصلی،
بیکاران، زنان
خانهدار،
زنان
بازنشسته و...
را در برمیگیرند
خشونت و تبعیضهایی
متفاوت از
مردان هم طبقه
خود و زنان
طبقات دیگر
متحمل میشوند.
خشونت و ستمی
که از جانب
سرمایهداری
و مردسالاری
به عنوان
ساختار و نظام
به طور خاص
برزنان
فرودست اعمال
میشود گستره
وسیعی دارد که
کمابیش برای
تمامی آنان
مشترک است
گرچه
ممکن است در
مشاغل و یا
مناطق مختلف
جلوههای
متفاوتی نیز
داشته باشد.
سرمایهداری
و مردسالاری
گاه چنان درهم
تنیده شده، از
یکدیگر
پشتیبانی
کرده و یکدیگر
را تقویبت میکنند
که به واقع
تفکیک مصداقهای
ستم و خشونتی
که هر یک
برزنان تحمیل
میکنند بیمعناست.
نقشی
که زنان در
تولید و
بازتولید
نیروی کار دارند
یکی از محوریترین
بنیانهای
ستم و خشونت
بر زنان و از
پایهایترین
ارکان انباشت
سرمایه از
طریق تولید
ارزش اضافه
است که توسط
نیروی کار
صورت میگیرد.
خانواده هستهای
به رغم ایجاد
پایگاههای
جدید برای
تولید و
بازتولید
نیروی کار (مهاجرین،
اقامتگاههای
عمومی و...) هنوز
هم مهمترین و
اساسیترین
عرصه تولید و
بازتولید
نیروی کار است
و کارخانگیِ
بدون پرداخت
هنوز هم
همچنان و به
طور عمده توسط
زنان صورت میگیرد.
کار خانگی
علاوه بر حفظ
و نگهداری
نیروی کار
موجود وظیفه
بازآوری و
تولید نیروی
کار جدید (نسلهای
آتی نیروی
کار)، پرورش و
اجتماعپذیر
کردن آنان را
نیز به عهده
دارد.
بنابراین
هنوز هم حفظ
خانواده به
اشکال مختلف
یکی از خواستهای
اساسی سرمایهداریست
و در این
زمینه با
حمایت از
نظام، عناصر و
مذاهب
مردسالار به
تبلیغ
وترغیب حفظ
خانواده
پرداخته و
زنان را به
فرزندآوری بیشتر،
حفظ و نگهداری
«کیان
خانواده»
تشویق میکند
و گاه با وضع
قوانین جدید
آنان را به
انجام این
کارها مجبور
میکند. اسیر
شدن در
خانواده و
انجام وظایف
خانگی برای
زنانی که به
کار دیگری
اشتغال
ندارند نه
تنها به معنای
بیگاری برای
سرمایهداری
است بلکه باعث
از خود
بیگانگی و دور
بودن از مناصب
تصیمیمگیری
و مداخلهگری
در عرصههای
عمومی میشود.
و کارخانگی
برای زنانی که
به اجبار در
کار دیگری نیز
اشتغال دارند
به معنای
فرسودگی بیش
از حد آنان
است چرا که آنها
عملا در دو یا
سه شیفت باید
هم به کار
بیرون از خانه
و هم به
کارهای خانگی برسند
و بدیهی است
که به واسطه
حجم فشرده کار
عملا در هیچیک
از آنها جزو
بهترینها
نخواهند بود.
مزید
بر تمامی اینها،
اجبار زنان به
فرزندآوری و
عدم وجود امکانات
کنترل زاد و
ولد و بارداریهای
ناخواسته و
تبلیغ افزایش
جمعیت بدون
ایجاد
امکانات برای
زنان کم درآمد و عدم
حمایت از دوره
قاعدگی ،
بارداری،
زایمان و دوره
پرورش کودک
باعث شده که
زنان عملا در
یک دور باطل
از اشتغال و
بیکاری اسیر
شوند و به
ناچار به
کارهای
پیمانی، پاره
وقت، کم
درآمد، کار در
کارگاههای
کوچکی که تحت
پوشش قوانین
کار، بیمه و
بازنشستگی
نیستند تن در
دهند. در
نتیجه عملا به
یک نیروی کار
ارزان و در
حاشیه و بخشی
عمده از ارتش
ذخیره کار تبدیل
شوند که این
نیز خود یکی
از ارکان مهم
سرمایهداری
برای کنترل
قیمت نیروی
کار است.
بنابراین کل
این روند
بیکارسازی یا
سردرگمی زنان
در بازار کار
به نفع سرمایهداری
و در جهان
انباشت
سرمایه است.
زنان
به عنوان
نیروی کار در
حاشیه و ارزان
متحمل تبعیضهای
بسیار میشوند.
اولا چون هم
سرمایهداری
و هم
مردسالاری
مردان را نانآور
خانواده تلقی
میکنند، از
دید آنها این
امتیاز و حق
مرد است که
همواره کار
داشته باشد و
بیکاری زنان
خیلی اهمیت
ندارد، به
نیروی کار
زنان توجه
کافی نمیشود،
دستمزد کمتری
به آنهای
پرداخته میشود،
از فرصتهای
شغلی و آموزشهای
حرفهای
یکسان با
مردها
برخوردار
نیستند،
شرایط بیمه و
بازنشستگی
مناسبی
ندارند، اغلب
بواسطه اینکه
در بخش خدمات
و مراکزی با
کمتر از ٥ نفر کار
میکنند، از
بیمه بیکاری
برخوردار نمیشوند،
بدون هیچ
مزایایی از
کار اخراج میشوند،
زنان میانسال
به راحتی از
کار اخراج میشوند
و هیچگونه
حمایتی از
آنان صورت نمیگیرد،
از زنان مطلقه
به عنوان تنها
سرپرست خانواده
حمایت نمیشود
و... بدیهی است
که در بحرانهای
اقتصادی و به
ویژه در شرایط
کنونی با از
بین رفتن
بسیاری از
مشاغل
بیشترین و
اولین ضربه را
زنان شاغل
متحمل میشوند.
از سوی
دیگر زنان
اغلب مسئول
حفظ و نگهداری
بیماران،
سالمندان و
معلولین
هستند، بدون
اینکه نظام
سرمایهداری
یا مردسالاری
خود را مسئول
ایجاد امکانات
برای این
افراد بداند
تمامی بار
نگهداری آنها
بردوش زنان
است. و نه تنها
در این زمینه
بلکه برای
نگهداری از
کودکان
بزرگتر که به
هنگام
کار مادران و
پدران شاغل در
خانه و کوچه
سرگردانند
نیز هیچگونه
امکاناتی
وجود ندارد و
اغلب کارگاههای
کوچکی که زنان
به اجبار در
آنها کار میکنند
امکان
مهدکودک و
شیرخوارگاه
ندارند.
زنان
علاوه بر تحمل
فقر روزافزون
و فراگیر، با
قوانین دست و
پاگیری مواجه
هستند که برای
دور نگهداشتن
آنها از عرصههای
عمومی، مناصب
تصمیمگیری
ومدیریت
جامعه، و در
نهایت به
اسارت درآوردن
آنها در
چارچوب
محدودیتهایی
به نام مادر و
همسر وضع میشوند.
قوانینی که در
خدمتگزاری به
سرمایه و انباشت
سرمایه و با
حمایت و
پشتیبانی و توجیهات
مردسالارانه
وضع میشوند.
علاوه
برآنچه نظام
سرمایهداری
و مردسالاری
به عنوان
ساختارهایی
کلان بر زنان
تحمیل میکند،
زنان در عرصههای
کوچکتر همچون
کارخانه،
خانه و تشکلهای
کارگری نیز با
خشونت و
تبعیضی مواجه
هستند که بعضا
ناشی از فرهنگ
مردسالار-سرمایهدار
حاکم برجامعه
و نهادینه شدن
آن در آحاد جامعه
و بعضا ناشی
از منافع
مستقیم
سرمایهداران
و مردسالاران
است.
کارفرمایان
علاوه بر محدودیتهایی
که قانون بر
زنان تحمیل
کرده است
همواره تلاش
دارند
زنان را به
عنوان نیروی
کار ارزان و
در حاشیه به
بدترین وجه و
به اشکال مختلف
استثمار کنند.
زنان به هنگام
استخدام بر اساس
ظاهر و سن و
سالشان
اولویتبندی
میشوند، در
محل کار و
توسط کارفرما
و یا همکاران
مردشان در
معرض سوءاستفاده
و یا تعرض
جنسی قرار میگیرند.
بسیاری از
مردان کارگر
از آنجا که
جایگاه واقعی
زنان را خانه
میدانند و یا
آنان را
رقیبانی
ارزان تلقی میکنند
که امکان کار
آنها را
محدود میکنند،
با همتاهای
زن خود به
مساوات
برخورد نمیکنند،
آنان را تحقیر
میکنند و یا
مورد آزار و
اذیت قرار میدهند.
حتی در تشکلهای
کارگری نیز به
همین دلایل
مسائل و
مشکلات زنان
شاغل را
نادیده میگیرند
و مانع
مشارکت برابر
آنان در تشکلهای
کارگری میشوند.
باور به
فرودست بودن
زنان باعث میشود
این مردان با
همسران،
مادران و
خواهران خود
نیز به
همانگونه
رفتار کنند که
فرهنگ حاکم به
آنان تلقین
کرده است، آنهم
در جامعه و
نظامی که
هیچگونه
امکانات
حمایتی
قانونی برای
زنان خشونت
دیده و آسیبدیده وجود
ندارد.
بدیهی
است که در یک
نظام سرمایهدار-
مردسالار مردان و
قطعا زنان
کارگر نیز از
سایر آحاد
جامعه مستثنی
نیستند، آنها
نیز همانقدر
زن را حقیر میشمرند
که ساختارهای
مردسالاری و
سرمایهداری
به آنها
دیکته میکنند.
در چنین جامعهای مردان
در خانه،
خیابان و سایر
عرصههای
عمومی
همانقدر بر
زنان خشونت و
تبعیض روا میدارند
که در چنین جامعهای
میتوان از
آنان انتظار
داشت. بدون
آموزشهای
لازم و ضروری
در مقابله با
فرهنگ سرمایهدار-مردسالار
و مبارزه
روزمره و
آگاهانه علیه
آن نمیتوان
انتظار داشت
که زنان و
مردان کارگر
به گونهای
دیگر رفتار
کنند.
بدیهی است که
در نهایت در
بسترهایی
مادی میتوان امید
به رهایی و
خلق انسانی
آگاه داشت،
اما این هم
درست است که
از مسیرهای
غیردموکراتیک
و تبعیضآمیز
نمیتوان به
آن رهایی و
خلق انسان
آگاه نائل شد.
بنابراین از
همین امروز و
از همین لحظه
باید آن جهان
دیگر را ساخت.
تشکلهای
مستقل زنان
زحمتکش
دستاوردهایی
برای خود زنان
زحمتکش، جنبش
زنان و جنبش
کارگران و زحمتکشان
به طور کلی
دارد که در
دستور کار قراردادن
آن را به امری
ضروری و فوری
تبدیل میکند:
*
با آموزش و
توانمند کردن
زنان،
آنان
را به جریان
اصلی جنبش
کارگران و
زحمتکشان
تبدیل خواهد
کرد؛
*
با طرح خواستهای
رادیکال خود
باعث رادیکال
و همه جانبه
شدن جنبش کارگران
و زحمتکشان
خواهند شد؛
*
با
مردسالاری
درون
خانواده، محل
کار و جامعه
مبارزه
خواهند کرد؛
*
باعث رادیکال
کردن جنبش
زنان به طور
کلی خواهند
شد؛
*
با مبارزه و
تلاش برای
بالا بردن
ارزش و قیمت نیروی
کار خود، ارزش
و قیمت نیروی
کار را به طور
کل بالا
خواهند برد و
امنیت شغلی را
برای همه
افزایش
خواهند داد؛
*
در مبارزه با
فقر زنانه، در
نهایت به
درآمد خانوار
و کل جامعه
زحمتکش کمک
خواهند کرد ؛
*
در تلاش و
مبارزه برای
به رسمیت
شاختن و ارزشگذاری
بر تولید و
بازتولید
نیروی کار و
کار خانگی،
نرخ ارزش
اضافی را کاهش
داده و قیمت و
ارزش نیروی
کار را بالا
میبرند؛
*
با مبارزه
برای دریافت
امکاناتی
برای دورههای
بارداری،
زایمان و
نگهداری،
آموزش
و پرورش
فرزندان خود،
به کل جامعه
زحمتکشان
خدمت خواهند
کرد و آن را
ارتقا خواهند
داد؛
*
در مبارزه با
بارداریها
ناخواسته و
تحمیلی و
اجبار برای
فرزندآوری
بیشتر بر بدن
خود حاکم شده،
اعتماد بنفس
بیشتر خواهند
یافت،
فرزندان کمتر
، سالم تر و
شایستهتری
خواهند داشت و از
استثمار
بیشتر خانوار
جلوگیری میکنند؛
*
با کاهش کار
بازتولید
نیروی کار و
بازیافتن ارزش
نیروی کار
خود، در عرصههای
مبارزاتی،
عمومی، تصمیم
گیری و مدیریت
جامعه مشارکت
بیشتر خواهند
داشت، فرصت
آموزش خواهند
داشت و تجارب
خود را در
اختیار جامعه
زحمتکشان
خواهند
گذاشت؛
*
در مبارزه با
خشونتهای
خانگی و
غیرخانگی،
خشونت
سیستماتیک در
جامعه را به
چالش گرفته و
آن را
در کل جامعه
کاهش خواهند
داد؛
*
و....
فرزانه
راجی
شهریور
١٣٩٨
[*]
از آنجا که
واژه «کارگر»
عموما تعریف
کلاسیک از
کارگر- به
عنوان کارگر
صعنتی و صرفا
تولیدی- را
تداعی میکند
در اینجا از
واژه زحمتکش
استفاده کردهام
که معنای
گستردهتری
دارد و
تمامی
کارگران بخشهای
تولیدی وغیر
تولیدی و... را
دربرمیگیرد.
________________
[1] لنین
١٩٦٦، صفحات
٦٠،٧٠،٦٤. در
مورد کنگرهی
١٩١٨ نگاه
کنید به گزارش
آن در Stites 1978،
صفحات ٣١-٣٢٩.
[2] لنین
١٩٦٦، صفحات
٣، ١٥-١١٤.