Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ برابر با  ۱۱ فوريه ۲۰۱۶
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۴  برابر با ۱۱ فوريه ۲۰۱۶
متن زیر در روز جمعه 5 فوریه 2016 در مراسم بزرگداشت تراب حق‌شناس، پس از به خاک‌سپاری او در گورستان پرلاشز، خوانده شد

 

متن زیر در روز جمعه  پنجم فوریه ۲۰۱۶ در مراسم بزرگداشت تراب حق‌شناس، پس از به خاک‌سپاری او در گورستان پرلاشز، خوانده شد.

 

در سوگ یک نسل

 

بهروز معظمی

 

به‌عنوان یکی از دوستان  قدیمی  تراب، می‌‏خواهم پیش از هر چیز از رفقا فرامرز، حبیب، ابراهیم، بهروز، کریم و دیگر دوستان  برای نگهداری صمیمانه از تراب و پرستاری از او در چند سال اخیر تشکر کنم. شما در عمل اخلاق و رفاقت کمونیستی را نشان دادید. دست مریزاد. ما، و منظورم از این ما بسیاری از کسانی‌اند که امروز اینجا هستند و بسیاری دیگر که داستان این صمیمیت و رفاقت را شنیده‌اند،  به این کار شما افتخار می‌‏کنیم. تراب، به تو هم که شایسته چنین احترام و رفاقتی هستی افتخار می‌‏کنیم. تو ازاین رفقا روحیه می‌‏گرفتی و آن ها از تو. شما به همه ما در این تبعید لعنتی درس بزرگی دادید. متشکریم.

 

در سوگ تراب سخن گفتن کار ساده‌ای نیست. او بخشی جدایی ناپذیر از زندگی سیاسی نسل عصیان‏گر ما بود و هست. او با ما بود و خواهد ماند. سوگ تراب سوگ نسلی عصیان‏گر و آرمان‏خواه است که به‌رغم همه کمبودها با دل و جان و با دست خالی به جنگ نظام ستمشاهی رفت، از خطر کردن و تجربه کردن نهراسید، از مقاومت و ایستادگی در مقابل نظام اسلامی کوتاه نیامد، تبعید را عرصه‌ای از تلاش کرد و امروز خسته و مجروح از عرصه خارج می‌شود. تراب یکی از پیش کسوتان نسل ما بود و در کامیابی ها و شکست های ما سهیم.  با رفتن تراب پاره‌ای از تن ما می‌‏رود. نسل ما  در راه پایانی است.

 

تراب را اولین بار در سال ۱۹۷۲ در بغداد دیدم. اما، قبل از ملاقات وآشنایی نزدیک با او از طریق رفیقی  که  رابط ما با  سازمان مجاهدین خلق بود بارها و بارها در باره جدیت، صمیمیت و پشتکار او که آن روزها «محمد علی» نام داشت شنیده بودم. آن رفیق ما «محمد علی» را سخت دوست می‌‏داشت و او را با انقلابیون ویتنامی مقایسه می‌‏کرد. همین کافی بود که من  جوان پر شور،  ندیده و نشناخته شیفته محمد علی شوم. هنوز بعد از گذشت بیش از ۴۴ سال از  دیدار اول، چهره تراب در آن ملاقات در ذهنم برجسته است. جوانی خندان، مصمم، بی آلایش و پر تحرک. تراب هنوز برایم  محمد علی است و محمد علی هم خواهد ماند. این نام  هنوز برایم یاد آور دوران شیرین جوانی و آرزوهای آن است. من حتی سالها بعد در تبعید او را محمد علی خطاب می‌‏کردم و او نیز من را «محمود» می نامید.  در آخرین دیدارمان، در تابستان ۲۰۱۴، و در آخرین ایمیل‏ها چندی پیش، من هنوز محمود بودم و او محمد علی.  نسل ما نمی‏تواند بدون خاطرات و آرزوهایش زندگی کند.

 

در بغداد آن سال ها، تراب را هر از گاهی میدیدم. یا در ارتباط با رادیو «صدای انقلابیون ایران» (اولین رادیوی مستقل نسل ما که جبهه ملی ایران ـ بخش خاورمیانه و مجاهدین  خلق مشترک به‌راه انداختند) و یا بعدها در رابطه با «رادیو میهن پرستان» و «رادیو سروش» یا اتفاقی در خیابان. هر بار از دیدنش لذت می بردم و از او می آموختم. مسلمان بودن او هیچگاه نه برای من مهم بود و نه برای دیگر رفقایمان. هیچگاه حتی فکر نکردم که اواز نظر فکری با من یا دوستان دیگرمان متفاوتست. دینداریش نقش مهمی در رفتار سیاسی او نداشت. تکیه کلام او در آن دوران لفظ «خداییش را می‌‏خواهی» بود. «خدا» برایش مساوی با حقیقت مطلق بود.  او به نوعی حقیقت مطلق اعتقاد داشت. بعد ها هم که دین را کنار گذاشت، به‌گمانم اعتقادش را  به نوعی دیگر از حقیقت مطلق حفظ کرد.

 

اما، بارزترین نکته‌ای  که در رفتار محمد علی محسوس بود، خلاصه شدن او در یک «ما»ی تشکیلاتی بود. این «ما» تعیین کننده همه چیز بود. من این را به‌پای «ویتنامی» بودن او می‌‏گذاشتم. برای پیش‏گیری از اشتباه باید بگویم که برای من هم قالب تشکیلاتی مهم بود و«ما» مهم تر از من. این مشخصه نسل  ما بود.  اما، تشکل «ما» کوچکتر از مجاهدین خلق بود و سنت سیاسی‌مان نیز به جبهه ملی بر می‌‏گشت. بنابراین، این «ما» همان خمیر مایه‌ای را نداشت که «ما»ی مجاهدین خلق داشت. آیا نسل «ما» می‌‏توانست به گونه‌ای دیگر عمل کند؟ به‌قول رفیق و استاد عزیزم فریدون ایل بیگی که خاکستر او هم در همین پرلاشز است، نمی‏دانم! «ما» محصول یک دوره بودیم. جنگیدن با دست خالی با نظام های قدر قدرتی تبعات روانی و رفتاری خود را داشت و دارد. «ما» البته در طول زمان تغییر شکل می‌‏دهد و می‌‏تواند اعتلاء یابد.  همین «ما» است که رفقای نازنینی را تا آخرین لحظه در کنار تراب نگه می‌‏دارد.

 

ارتباط من در سال های بعد با محمد علی  در بیروت و دمشق بیشتر و بیشتر شد. بیروت و دمشق در دهه هفتاد میلادی از جولانگاه های نسل ما بود. «جمهوری دمکراتیک صبرا و شاتیلا» - نامی که به طنز برای توصیف محله تحت کنترل فلسطینی ها در غرب بیروت  به‏کار برده می‌‏شد ـ برای ما گذرگاه اجباری تبعید نبود، آموزشگاه انقلاب بود. فضای سیاسی حاکم در منطقه با آن چه امروز حاکم است به‏کلی متفاوت بود. چپ نبودن مایه سرافکندگی بود. گاهی روزها یکی دو بار همدیگر را اتفاقی می‌‏دیدیم: در این یا آن دفتر فلسطینی، در چاپخانه و یا در دفتر این یا آن مجله و روزنامه در بیروت یا درخیابان و در قهوه خانه ها  که محل قرارها بود. جلسات کوتاهی نیز داشتیم برای تنظیم کردن بعضی از کارهای مشترک. من به‌یاد ندارم که در این دوره بحث نظری با تراب کرده باشم. اما تا بخواهید بحث سیاسی داشتیم.  ما هم رفیق بودیم و هم رقیب. او به ‏دنبال گسترش کار سازمان مجاهدین خلق و بعدها «بخش منشعب» بود و من به ‏دنبال کارهای جبهه ملی ـ بخش خاورمیانه، گروه ستاره و سازمان چریک‏های فدایی خلق. این رقابت اما، سالم بود و سازنده ودر برخی موارد مضحک. روزی  در اوج جنگ داخلی لبنان و هنگام رفتن از قراری به قرار دیگر به اتفاق همان رفیقی که محمد علی را به من معرفی کرده بود به او برخورد کردیم. تراب با هیجان از این که چگونه گلوله‌ای بر دیوار خانه شان نشسته بود صحبت می‌‏کرد. او حتی سرب گلوله را در دست داشت و آن را به‌عنوان یادگارش از جنگ داخلی به ما نشان داد.  رفیق همراه من  در جواب گفت: «این که چیزی نیست، به خانه ما موشک شلیک شده!» محمد علی بهتش زد. من چهره  بهت زده او را هیچوقت فراموش نکرده ام. سال‌ها بعد در پاریس با یاد آوری آن واقعه با هم می‌‏خندیدیم.  رفیق من  حقیقت را گفته بود: ما در مجموعه آپارتمانی زندگی می‌‏کردیم که خانه نایف حواتمه (رهبر جبهه دمکراتیک برای آزادی فلسطین)، یکی از دفاتر سازمان الفتح و حزب کمونیست لبنان نیز در آن قرار داشت. آنها هدف حمله کنندگان بودند و نه ما. با تراب می شد شوخی کرد و لذت برد.

 

در روابط بسیار دوستانه و سازمانی که داشتیم  به یک‏دیگر در بسیاری از امور کمک می‌‏کردیم. قبل از انشعاب در سازمان مجاهدین خلق، محمد علی  برای موردی سازمانی احتیاج به مقداری پول داشت و از ما مبلغی ناچیز قرض کرد. این نوع از روابط بسیار عادی بود. اما، خیلی زود پس از آن، انشعاب به‌وقوع پیوست و با  انتقاد شدید ما از بخش منشعب روابط مان به سردی گرایید. آشکار بود که تراب مایل به دیدن هیچیک از ما نبود. حتی یکی دو بار که اتفاقی با او بر خورد کردم، به‌جز سلام علیک عادی و سرد خبری نبود. ما فکر می‌‏کردیم که شاید او در میان تصفیه شدگان است. از او بعید می‌‏دانستیم که روابط نزدیک گذشته را فراموش کرده باشد و از بحث ها کدورت به دل گرفته باشد. مدتی از تصفیه ها در مجاهدین خلق و انتشار جزوه‏های «گروه اتحاد کمونیستی» در انتقاد از روش و عملکرد «بخش مارکسیست لنینیستی مجاهدین خلق» و پاسخ آنها گذشته بود که محمد علی از طریق یکی از دفاتر فلسطینی برای من پیغام ملاقات داد، چون ما از محل دقیق سکونت یک‏دیگر مطلع نبودیم. با خوشحالی ولی با تعجب به دیدار او رفتم. من را در آغوش گرفت و گفت که با بخش منشعب رفته  و از دیدار ما پرهیز می‌‏کرده است، چون که منشعبین قصد داشتند پول قرضی را به ما پس ندهند. او پس از تغییرات درونی در رهبری منشعبین توانسته بود آنها را قانع به پرداخت بدهی سازمانی کند. من هم او را بوسیدم و گفتم که ما نگران تو بودیم و نه پول. عجیب آن که نه در آن روز و نه در روزهای بعد زیاد در باره اختلافات نظری صحبت نکردیم. به‌رغم آن که ما تنها گروهی بودیم که از موضع چپ به انتقاد از تغییر ایدیولوژی در سازمان مجاهدین خلق پرداخته بودیم، شخصیت  سیاسی او برای من، و برای دوستان ما، فرای  ایدئولوژی  او بود.

 

تراب مبارز سخت کوشی بود که با جان و دل در مبارزه شرکت می‌‏کرد. دلسوخته مردم و جنبش سیاسی بود. آدم عجیبی بود. شخصیت او بسیار اعتماد بر انگیز بود. بعد از هجوم رژیم جمهوری اسلامی به سازمان پیکار، ما تصور می‌‏کردیم که تراب یا دستگیر شده و یا در معرض دستگیری قرار دارد. اما با آن که او چند تنی از ما را که بعد از انقلاب با عنوان «سازمان وحدت کمونیستی» فعالیت می کردیم به اسم و رسم می‌‏شناخت،  تصمیم  گرفتیم به ‏زندگی علنی خود ادامه دهیم. برای ما تراب تسلیم‏ناپذیر بود.

 

نسل ما، یا دقیق تر آن عده‌ای که با جان و دل و آرمانگرایی در راه جنبش مردمی قدم برداشتند، از آن چه  انجام می‌‏دادند لذت می‌‏بردند و به خودشان اطمینان و به آینده امید داشتند. این فقط ناشی از جوانی نبود. ناشی از حس شرکت داشتن در تاریخ و  شکل دادن به آن بود. این احساس زیبای سازندگی، خلاقیت و موثر بودن بود. حسی که متاسفانه امروز فاقد آن هستیم. در سال‌های بعد تقریبا هر بار که محمد علی را در پاریس می‌‏دیدم،  در باره  آن گذشته حرف می‌‏زدیم. آرمانگرایی را پاس می‌‏داشتیم و به دوستی هایمان ارج می‌‏گذاشتیم. من می‌‏گفتم که شعار نسل ما «یا مرگ یا پیروزی» بود ولی نخوانده بودیم که آدمی می‌‏تواند هم زنده بماند و هم شکست بخورد. و او می‌‏خندید.  امروز که یکی از صدیق ترین پیش کسوتان نسلمان را از دست داده ایم، این شکست را بیش از گذشته حس می‌‏کنم. تراب عزیز، ای‌کاش می توانستم با امید بیشتری در باره آینده حرف بزنم، ای‌کاش من هم اراده پولادین تو را داشتم. اما، اندوه از دست دادن تو به خیال من اجازه پرواز نمی‏دهد. صمیمانه دوستت دارم و برایت احترام قایلم. بدرود محمد علی عزیز! 

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پیام خانواده رفیق تراب حق‌شناس

 

دوستان عزيز

قلب مھربان تراب که ھرگز مرزھای اجبار نتوانست او را از دوست داشتن و عشق ورزيدن به انسان ھا و آرمان ھای انسانی باز دارد، و آن دل خونين که اجازه نداد دشواری ھای زمانه، جام خندان لبان را از او بگيرد، سرانجام از تپش باز ماند.

اما مگر می شود مرگ ھنرمند را باور کرد؟ آن ھم ھنرمند چيره و توانايی که تابلو زيبايی از عشق، وفا و ايثار را به صحنه ماندگار تاريخ تقديم کرده است.

صدای رسا و برانگيزاننده‌اش که فرسنگ‌ھا فاصله را در می نورديد، تشويق‌ھای ھميشگی‌اش برای ھر چه بيشتر آموختن، طبع شوخ ابتدای کلامش با عبارت "سلام، گل گلاب" و اميد بخشيدنش در پايان ھر سخن با عبارت "شاد زی"، در گوش ما برای ھميشه طنين انداز است.

اينک ما به عنوان کمترين ادای دين نسبت به تمامی دوستان تراب که بخصوص در طی بيماری و در غياب ناگزير خانواده، کنار او نه ھمکاری که حقيقتا جانفشانی کرده‌اند با کمال فروتنی سر تعظيم فرود می‌آوريم و از تک تک دوستان به خاطر ھمه زحمات خالصانه و شبانه روزی آنھا صميمانه سپاسگزاريم. ھر چند به خوبی می‌دانيم که تراب ھمواره فراتر از خانواده، به ھمه انسان‌ھا در ھمه جھان تعلق داشت.

و تراب زيبنده‌ترين نامی بود که پدر و مادر بر وی نھادند، "خاکی، به راستی خاکی".

و تو، تراب عزيز

"مجالی نيست تا برای گيسوانت جشنی به پا کنم

که گيسوانت را يک به يک

شعری بايد و ستايشی.

ای عشق بی قرار من

ای ارتعاش زمان در پود نور

ھيچ کس نمی‌تواند رودخانه دست‌ھايت را

و چشم‌ھايت را بر من ببندد

ما

من و تو

اگر چه خواھيم مرد

اما شکوه عشق ما آن سوی تيرگی

در ژرفنای جاودانگی

ادامه خواھدمان داد."

با احترام

خانواده تراب

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در بزرگداشت تراب حق‌شناس

 

طرفداران چپ مستقل

 

رفیق تراب حق‌شناس در پنجم بهمن ماه 1394، پس از یک بیماری جانکاه که پنج سال به درازا کشید، درگذشت. از طنز روزگار، مردی که بی‌تردید یکی از فعال‌ترین و پرجنب‌وجوش‌ترین مبارزان پنجاه سال اخیر ایران بود در وضعی درگذشت که بیماری عضلانی عصبی چند سال توان تحرک از او گرفته بود.

تراب حق‌شناس از نوجوانی یار و همراه پایه‌گذاران سازمان مجاهدین خلق بود و هنگامی که مسئله‌ی تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان پیش آمد از فعال‌ترین اعضای آن و ازجمله رابط سازمان با سازمان‌های بین‌المللی بود. اما برخلاف انتظاری که ــ به علت پیشینه و عمق اعتقاداتش ــ از او می‌رفت، و در میان تحیر همه‌ی کسانی که با او سروکار داشتند، با تغییر ایدئولوژی بدون کوچک‌ترین ایرادی به نحوه‌ی انجام آن کنار آمد و همراه شد. البته باید این نکته‌ی بسیار مهم را نیز یادآور شد که در آن زمان به جز «گروه اتحاد کمونیستی» تقریباً همه‌ی گروه‌ها و سازمان‌های چپ از این تغییر ایدئولوژی، بدون کوچک‌ترین ایرادی به نحوه‌ی انجام آن، استقبال کردند؛ و بدین‌ترتیب با تأیید خود همه‌ در این تحول عجیب و غیرمتعارف درگیر و سهیم شدند.

همان‌قدر که تغییر ایدئولوژی سریع تراب حق‌شناس و شماری دیگر از اعضای سازمان مجاهدین خلق و اِعمال کنترل‌شان بر سازمانی که با جان و مال مسلمانان تشکیل شده بود ــ به جای تشکیل سازمانِ خود یا پیوستن به یکی از تشکل‌های موجود ــ درخور مطالعه‌یی جدی و همه‌جانبه‌ از منظر اجتماعی، سیاسی، و روان‌شناختی است ــ امری که تاکنون انجام نشده ــ این نکته که چگونه گروه‌ها و سازمان‌های چپ در تجلیل از این حرکت بدون هیچ نقدی علنی به نحوه‌ی انجام آن از یکدیگر پیشی می‌جستند نیز درخور مطالعه و بررسی است.

سال‌ها بعد، تراب حق‌شناس با اذعان به این‌که مارکسیست‌شده‌ها بایستی سازمان جداگانه‌ی خود را تشکیل می‌دادند، درواقع از این اقدام خود و همراهانش انتقاد کرد؛ ولی خیلی دیر بود. شاید اگر به‌موقع چنین شده بود جنایت‌های دیگری رخ نمی‌داد و سرآغازی نمی‌شد بر نفاق و شقاق عمیق میان مبارزان مارکسیست و مسلمان که به هر دلیل تا امروز ادامه دارد.

در بررسیِ آنچه پیش آمد، انگشت‌نهادن تنها بر عملکردِ نادرست مجاهدین مارکسیست‌شده تقلیل‌گرایانه است. همه‌ی سازمان‌های مبارز دیگر که نه تنها با این کردار برخورد نقادانه نکردند بلکه آن‌ را توجیه می‌کردند مقصرند. چپ در این عرصه ــ مثل بسیاری از عرصه‌های دیگر ــ از خود نقدی جدی نکرده است، حتی نقدی صوری. آن‌ها که امروز به‌درستی به تراب حق‌شناس ایراد می‌گیرند که انتقادش از گذشته کامل نبوده چرا این ایراد را به دیگر گروه‌ها نمی‌گیرند و در برابر این رفتار آن‌ها سکوت می‌کنند. به نظر می‌رسد هنوز قادر نیستیم فراسوی تعلقات سازمانی به خود برخورد کنیم و این بدان معناست که در هنوز بر همان پاشنه می‌چرخد. آن‌ها که در تجلیل بلاشرط از تراب حق‌شناس‌ تعجیل می‌کنند همان گذشته را تکرار می‌کنند.

اما تراب حق‌شناس با رویه‌یی که در سال‌های آخر داشت نشان داد به این نکات آگاه است و قدر منتقدان اولیه را به‌خوبی می‌داند، و این شعور و شناخت والای او را نشان می‌دهد.

تراب حق‌شناس، به‌رغم ناتوانی جسمانی، در مبارزه یک لحظه پا پس ننهاد. شناخت عمیق او از فارسی و عربی و تسلط‌اش بر زبان‌های انگلیسی و فرانسوی، همراه با همت یکتا و منحصربه‌فردش، از او فردی کم‌نظیر ساخته بود. گرچه نقد او از گذشته تمام‌وکمال نبود ولی شخصیت او، صمیمیت، مبارزات، و همه‌جانبه‌نگری‌اش تمام‌وکمال بود. یاد و نام او بدون تردید انگیزه‌ی مبارزه را زنده نگاه خواهد داشت.

طرفداران چپ مستقل

 

 

 

 

 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©