چهره
پناهجو،
آئینه ای برای
دیدن چهرۀ خود
ارژنگ
بامشاد
سیاست
امپریالیستی
آمریکا و
متحدانشان
برای تجدید
سازمان
خاورمیانه با
"دخالت های
بشردوستانه"،
عراق،
افغانستان،
لیبی، یمن و
سوریه را به ویرانه
هائی تبدیل
کرده است.
ویرانه هائی
که پیش از آن،
خانواده هائی
در آن ها می
زیستند که
تلاش داشتند
به زندگی خود
و فرزندانشان
سروسامانی
بدهند. حالا،
ساکنان این
ویرانه ها،
آواره شده
اند. آواره در کشور
خود، در
کشورهای
همسایه و یا
در آن سوی دریاها،
در دوردست ها.
بر سیاست های
کشورهای امپریالیستیی
در آواره کردن
مردمان این دیار،
باید توحش
مذهبی و جنگ
های فرقه ای
را نیز افزود. برای
ایرانیانی که
که توحش مذهبی
را در سی و چند
سال گذشته
تجربه کرده
اند و میلیون
ها نفر از آن
ها در
چهارگوشه
جهان آواره
اند، این
سرنوشت های غم
انگیز، بسیار
آشناست.
آوارگی، یعنی
ریشه کن شدن.
یعنی قطع پیوندهای
انسانی عجین
شده با روح و
روان آدمی. یعنی
پرتاب شدن به
دنیای
ناشناخته ها. یعنی تن
دادن به گسست
تاریخی شخصیت
خود. یعنی تن دادن
به فاجعه،
برای گریز از
فاجعه. این
چنین است که
امروز،
میلیون ها نفر
از مردمان
منطقۀ ما،
برای فرار از
فاجعه، درد و
رنج فرار را
تجربه می
کنند، به
انسان های گرگ
صفت پناه می برند
تا با هزینه
های زیاد،
برای فرارشان
راهی نشان
دهند؛ خود را
به امواج توفانی
دریا می
سپارند، تا از
مهلکه فرار
کنند؛ البته
اگر امواج توفانی
دریا به آن ها،
فرصت ادامۀ
زندگی بدهد.
امروز
نحوه برخورد
با انبوه پناهجویانی
که از هفت
خوان رنج و
درد گذشته اند
و به قلعۀ
اروپا نفوذ
کرده اند، به
یکی از اصلی
ترین مباحث
سیاست روز
سیاستمداران
اروپائی و به
یکی از
مهمترین
دغدغه های
افکار عمومی
این کشورها
تبدیل شده
است. آغوش باز
اکثریت مردم
اروپا برای
پناهجویان،
انسان را به
انسانیت
امیدوار می
سازد. هر چند
سیاست های
مشمئزکننده
سیاست مداران
راستگرا و
احزاب فاشیست
و نئونازیست،
آن چهرۀ دیگر
اروپا را به
نمایش می
گذارد. چهره
ای که اکنون
به دور
کشورهای
اروپائی سیم
های خاردار می
کشد تا از
عبور
پناهجویان بی
پناه جلوگیری
کند. هدف من در
این جا برخورد
به این سیاست
ها و علل آن
نیست. پرداختن
به مسئلۀ
پناهجویان،
از آن رو برای
ما ایرانیان
اهمیت ویژه دارد
که بخش
بزرگی از این
پناهجویان که
خود را
به قلعۀ
اروپا رسانده
اند، از
خواهران و
برادران افغان
ما هستند که
سال ها در ایران،
زندگی کرده
اند. روایت
آنها از نحوه
برخورد دولت و
مردم با آنها،
نمی تواند شرم و
اندوه را بر
آدم مستولی نسازد.
پناهجویان
ایرانی پناه
برده به
اروپا، آمریکا
، استرالیا و
دیگر کشورها،
حالا دیگر به
شهروندان دو
ملیتی تبدیل
شده اند. به
کار و تحصیل
پرداخته اند و
زندگی های
نوینی سازمان
داده اند. بخش
قابل توجهی از
نسل دومی های
پناهجویان
ایرانی سی سال
اخیر، حالا
دیگر با مدارج
بالای علمی و
تحصیلی به نخبگان
این کشورها
تبدیل شده
اند. سرمایه
هائی که مایه
غرورند. اما
ایران که یکی
از کشورهای
گسیل کنندۀ
موج پناهجو است
در عین حال خود
کشوری پناهجو
پذیر است.
میلیون ها
خواهر و برادر
افغان، در
فرار از جنگ
های
امپریالیستی
یا نبردهای فرقه
ای و مذهبی،
به ایران پناه
آورده اند. به
سرزمینی که با
زبان، فرهنگ،
مذهب و تاریخ
آن ها
پیوندهای
عمیقی دارند.
به این امید
که ایران،
مآمن و مآوائی
برایشان باشد.
اما نگاه
حاکمیت
اسلامی به
پناهجویان
افغان، و حتی نگاه
بخش قابل
توجهی از مردم
کشور به
خواهران و
برادران
افغان خود،
نگاهی
تحقیرآمیز و
برخوردی
توهین آمیزتر
است. میلیون
ها پناهجوی
افغان، حتی
برگه اقامت
ندارند.
کودکان متولد
شده دراین کشور،
فاقد
شناسنامه اند.
حتی کودکان
متولد شده از
مادران
ایرانی و
پدران افغان
هم که تعداد
آنها یک
میلیون نفر
تخمین زده می
شود، فاقد حق
تابعیت و
شناسنامه اند.
و در آخرین
تلاش در تاریخ
۵ مهر ماه
امسال، نمایندگان
مجلس شورای
اسلامی
که از "رحمت
اسلامی" و از
"اسلام
رحمانی" و
"اخوت
اسلامی" دم می
زنند و ایران
را ام القرای
مسلمانان می
دانند با ۸۴
رای مخالف، ۷۴
رای موافق و
۱۲رای ممتنع با
کلیات طرح
اعطای تابعیت
به فرزندان
مادران
ایرانی
مخالفت کردند
تا این درد و
رنج و
سرگردانی باز
هم تداوم یابد.
بر این نمونه
ها باید
برخوردهای
خصمانۀ بخشی
از مردم قزوین،
اصفهان و یزد،
نسبت به
خانواده ها و
محل های تجمع
پناهندگان و
مهاجران
افغان را نیز
اضافه کرد و
پارچه نوشته
"خانه کارگر"
رژیم در اول
ماه مه امسال
را نیز در جلو
چشمان مجسم
کرد تا عرق
شرم بر پیشانی
من ایرانی
بنشیند و
نتوانم در
برابر خواهر و
برادر افغانم
سر بلند کنم.
بلاتکلیفی
پناهجویان
افغان در
ایران، یا تحقیر
و توهین
روزانه آنها،
تنها جلوه های
سیاست حاکم در
برخورد با
پناهجویان
افغان نیست.
حالا دیگر
روشن شده است
که حاکمیت
جمهوری اسلامی
از استیصال
جوانان افغان
به شکل
رذیلانه ای
سؤاستفاده می
کند و آنها را
تحت نام سپاه
فاطمیون به
جبهه های جنگ
در سوریه اعزام
می کنند.
اعزام به اردوگاه
های مرگ در
سوریه، به
شرطی برای
دادن برگه
هویت و اوراق
اقامت تبدیل
شده است.
گرفتن برگه
هویت و اوراق
اقامت، برای
پناهجویان افغان،
اگر مقدور باشد
با هزینه های
کمرشکن همراه
هست. انتشار
عکس ها و فیلم
ها از مراسم
خاکسپاری جان
باخته گان افغان
در جبهه های
جنگ سوریه،
این واقعیت
تاکنون پنهان
مانده را به
جلو صحنه
آورده است.
حالا با روشنی
بیشتری می
توان ابعاد
سیاست های خشن
و ضدمردمی
جمهوری
اسلامی در برخورد
با پناهجویان
افغان را
مشاهده کرد.
فشار مدام و
روزمره،
ندادن برگه
اقامت و یا
درخواست
مبالغ هنگفت برای
صدور برگه
اقامت موقت؛ بی هویت
نگهداشتن
فرزندانشان
که در ایران
متولد شده اند؛
و در نتیجه
جلوگیری از
تحصیل و کار
میلیون ها
کودک معصوم که
قربانی
آوارگی والدین
شان شده اند؛
و تهدید به
اخراج از کشور
و یا اعزام به
جبهه های جنگ
سوریه به
سیاست اصلی
رژیم اسلامی
در قبال
پناهجویان
افغان تبدیل
شده است. این
سیاست های
ضدانسانی
حاکمیت
اسلامی که گاه
از سوی بخشی
از مردم نیز
مورد حمایت
واقع می شود،
آئینه تمام
نمای چهرۀ حاکمانی
است که با بی
شرمی ادعای
"اسلام
رحمانی" را
نیز یدک می کشند.
اگر جوانان
نسل دومی
پناهجویان
ایرانی به
نخبگان کشورهای
پناهنده پذیر
تبدیل شده
اند، اگر آن
دختر جوان
افغان که در
یازده سالگی
به کادانا
پناه برده و
اکنون بر کرسی
وزارت تکیه می
زند، چهره ای
از برخورد
انسانی به
پناهجویان را
نشان می دهد، برخورد
حاکمیت
اسلامی با
جوانان و
کودکان افغان
در ایران و
محروم کردن
آنها از برگه
هویت و در
نتیجه محروم
کردن آنها از
تحصیل و کار و
نابود کردن
جوانی و آینده
شان، چهره
"رحمانی" اسلام
حاکمیت دینی
در ایران را
نشان می دهد.
آنچه
بر پناهندگان
و مهاجران
افغان در
ایران می رود،
مسئله ای نیست
که بتوان بی
تفاوت از کنارش
گذشت. این
وظیفه تک تک
ما ایرانیان
است که به این
سیاست
ضدانسانی و به
این رفتار
مشمئزکننده
علیه خواهران
و برادران
افغان مان
پایان دهیم.
باید با حمایت
از پناهجویان،
با پناه دادن
به آنها و با
برخورد انسانی
اجازه ندهیم
که به حرمت
انسانی آنها
توهین شود.
باید علیه
قوانین
ضدانسانی در
برخورد با پناهجویان
اعتراض کنیم.
باید به
حاکمیت فشار بیاوریم
تا حق شهروندی
و تابعیت
تمامی کودکانی
که در خاک
ایران متولد
می شوند را
قانونآ
بپذیرد. باید
به تابعیت و
حق شهروندی
نژادپرستانه
و بر پایه خون
که در قانون
اساسی جمهوری
اسلامی تثبیت
شده است،
اعتراض کنیم.
باید این
روحیه و این
آگاهی را به
درون جمع های
گوناگون مردم ببریم.
حالا که
ارتباطات
جمعی به برکت
شبکه های اجتماعی
گسترده و
فراگیر است،
می توان موج
های اعتراضی
را گسترش داد
و افکار عمومی
را در این
رابطه بسیج
کرد. فراموش
نکنیم که ما
ایرانیان و خواهران
و برادران
افغان مان
تنها ساکنان
دو کشور همسایه
نیستیم. ما
ملت های
خویشاوندی
هستیم که تاریخ
مشترکی داریم.
زبان و فرهنگ
مشترکی داریم.
مولوی و رودکی
و بسیاری دیگر
از مشاهیر شعر
و ادب فارسی
به همه ما
تعلق دارند.
خواهران و
برادران افغان
را تنها به
دیده پناهنده
نگاه نکنیم آنها
از خود ما
هستند
همانطور که ما
از آنها هستیم..
تنها با این
روحیه و با
این نگاه هست
که می توانیم
برخوردی
انسانی با
همدیگر داشته
باشیم. فراموش
نکنیم که
حاکمیت
اسلامی و دستگاه
عریض و طویل
تبلیغاتی اش،
نه تنها تلاش
دارد که میان
ما و خواهرن و
برادران
افغان مان
تفرقه
بیاندازد و
تخم کینه و
نفرت
بیافشاند؛ بلکه
حتی در تلاش
است که میان
مردم فارس و
ترک ؛ کرد و
ترک؛ زابلی و
بلوچ و .... نیز ،
این سیاست
رذیلانه را
رواج دهد.
ماجرای "فتیله"
یک تصادف یا
یک حادثه کوچک
نبود. در این
جا سیاست
بیشرمانه ای
دنبال می شود.
از این رو
برای حفظ چهره
انسانی خود و
برای حفظ
فرهنگ و تمدن
این فلات
رنگارنگ،
باید در برابر
سیاست های
تفرقه اندازانۀ
و گاه
نژادپرستانۀ
حاکمیت
اسلامی
مقاومت کرد و
همبستگی
انسانی را اصل
راهنمای خود
قرار داد.
فراموش نکنیم
که چهره
پناهجو،
آئینه ای برای
دیدن چهرۀ خود است.
پنجشنبه
۲۱ آبان ۱۳۹۴
برابر با ۱۲
نوامبر ۲۰۱۵