محمدرضا
شالگونی،
مهدی مظفری و
ابوالحسن بنی
صدر با
برشمردن
تفاوت ها و
شباهت های
قیام جاری
مردم تونس و
جنبش سبز در
ایران به
کنکاش در
اهداف، ماهیت
و سرانجام این
دو جنبش
پرداخته اند.
همزمان با
اوج جنبش
اعتراضی مردم
تونس که به سرنگونی
و فرار زین
العابدین بن
علی رییس
جمهوری سابق
این کشور منجر
شد، جملۀ
کوتاهی بعضاً
میان
ایرانیان
رواج یافت با
این مضمون که “تونس،
تونس، ایران
نتونس.”
این عبارت
عامیانه در
عین حال پُر
معنی و گویا
نیز است زیرا،
به واسطۀ آن
مردم از خلال
مقایسه
رویدادهای
جاری تونس با
جنبش اعتراضی
مردم ایران به
نتیجۀ رسمی
دهمین
انتخابات
ریاست جمهوری
اعتراف می
کنند که
ایرانیان در
رسیدن به
اهداف دموکراتیک
اقدام خود دست
کم تاکنون
ناکام مانده
اند، در حالی
که جنبش تونس
موفق شد در
فرصتی نسبتاً
کوتاه گام های
غول آسا و غیرمنتظره
ای به سوی
اهداف مشابه
بردارد.
اگر چه
جنبش اعتراضی
جاری تونس و
جنبش اجتماعی
موسوم به سبز
در ایران
عمدتاً ریشه
در جوانان
شهری داشته
اند که خواسته
هایشان به
سرعت از حداقل
به خواسته های
حداکثری
ارتقاء یافت،
اما، نتیجۀ
نهایی دو
جنبش، دامنه و
درجۀ موفقیت
شان لزوماً
یکسان نبوده
اند.
کنکاش
در این تفاوت،
موضوع “زمینه
ها و زمانه ها”ی
این هفته است
در گفتگوهای
جداگانه ای که
با آقایان
مهدی مظفری،
استاد علوم
سیاسی و روابط
بین الملل در
دانمارک،
ابوالحسن بنی
صدر، رییس
جمهوری پیشین
ایران و
محمدرضا
شالگونی فعال
سیاسی انجام
داده ایم.
محمدرضا
شالگونی در
آغاز می گوید : شاید
نخستین نقطه
مشترک جنبش
اعتراضی مردم
تونس و جنبش
سبز در ایران
خودجوشی و
ناگهانی بودن
آنها باشد. اما،
از نظر
محمدرضا
شالگونی،
حضور چشمگیر تهدیدستان
در جنبش
اجتماعی تونس
عاملی است که آن
را از جنبش
سبز متمایز می
کند و در عین
حال جهش فوق
العاده ای در
قیاس با جنبش
سبز به قیام
مردم تونس می
دهد. به گمان
محمدرضا
شالگونی از
نقاط ضعف جنبش
سبز عدم پیوند
مطالبات
اقتصادی
تهدیدستان،
زحمتکشان و
کارگران با
مطالبات
دموکراتیک
طبقۀ متوسط بود
که مانع از
گسترش دامنۀ جنبش
اعتراضی مردم
ایران شد. محمدرضا
شالگونی در
ادامۀ
استدلال، این
تصور نادرست
چپ را مورد
انتقاد قرار
می دهد که می
گوید : از آنجا
که مطالبات
دموکراتیک از
سوی طبقۀ
متوسط طرح می
شود، پس
لزوماً نمی
توانند مطالبات
تهدیدستان و
کارگران به
شمار بروند. به
گمان محمدرضا
شالگونی، بیش
از طبقۀ متوسط،
طبقۀ کارگر و
زحمتکشان به
دموکراسی
نیاز دارند. او
نبود رهبری را
عامل
بازدارندۀ قیام
و جنبش
اعتراضی نمی
داند و معتقد
نیست که برای
ترغیب و تحریک
تحولات
دموکراتیک
باید صبر کرد
و دست روی دست
گذاشت تا
رهبری چنین تحولاتی
ساخته شود. از
نظر محمدرضا
شالگونی، چنین
تلقی ای چیزی
جز انفعال
نیست. از نگاه
او، پروسۀ
انقلابی
نیروهایی را
آزاد می کند و
بدیل هایی را
می آفریند که
هیچکدام شان
از قبل قابل
تصور و پیش
بینی نیستند و
چنین پویشی از
نگاه محمدرضا
شالگونی
مصداق این قول
فیلسوف
آلمانی سدۀ
نوزدهم، هگل
است، که بر
قدرت “مفهوم
منفی” تأکید
می کرد.
مهدی
مظفری نیز در
ادامۀ همین
استدلال
تأکید می کند
که در قیاس با
جنبش مردم
تونس جنبش سبز
متعلق به طبقۀ
متوسط شهری
است که
مطالبات
سیاسی اش
کاملاً مطالبات
اقتصادی
تهدیدستان را
تحت الشعاع قرار
داد و در این
کمبود می توان
یکی از مشکلات
بزرگ جنبش سبز
در ایران را جستجو
کرد. مهدی
مظفری معتقد
است که جنبش
جاری تونس را
هم می توان با
جنبش سبز
مقایسه کرد و
هم با انقلاب 1357
یا دست کم با
مقطع نخست
وزیری شاپور
بختیار و شکلگیری
حکومت اسلامی
به رهبری
روحانیان سنتی.
از نظر مهدی
مظفری، نبود
یک رهبری
قدرتمند و
زیاده خواهی و
جاه طلبی های
مخالفان
حکومت محمد
غنوشی در تونس
این خطر را
دربردارد که
همانند دورۀ
شاپور بختیار
در تونس نیز
خلاء قدرت به
صعود اسلامگرایان
افراطی منجر
شود.
از نظر
ابوالحسن بنی
صدر اولین
تفاوت در اهداف
جنبش تونس و
جنبش سبز این
بوده است که
مردم تونس رأس
و نماد اصلی
قدرت، یعنی زین
العابدین بن
علی را نشانه
گرفتند، در
حالی که جنبش
سبز افق عمل
خود را در
چارچوب وضع
موجود تعریف
کرده بود. او
می گوید : هر
چند نمی توان از
هم اکنون
سرنوشت نهایی
انقلاب مردم
تونس را پیش
بینی کرد،
اما، نظر به
جایگاه و وزن
اسلامگرایان
در حیات سیاسی
تونس و همچنین
ماهیت و جنس
اسلامگرایان
تونسی که خود
را میانه رو
می دانند، می
توان امیدوار
بود که بخت
موفقیت
دموکراسی در
تونس بیشتر از
ایران در مقطع
سال 1357 باشد. با
این حال،
ابوالحسن بنی
صدر نیز معتقد
است که قیام
مردم تونس
روندی است
پایان نیافته
و پیش بینی
سرانجام نهایی
روند انقلابی
این کشور
ناممکن است.