«نگاه
مغشوش چپ به
پلورالیزم»
بهنام
چنگائی
شرایط اسفبار
و طاقت فرسای امروزی
زندگی مردم بدلیل
تحریم ها و وضعیت
وخیم و بحرانی
رو به انفجار،
کشور ما را در
مقطعی بسیار
حساس و سرنوشت
ساز قرار داده
است؛ از یک سو: واماندگی
همه جانبه سیاسی
ـ اقتصادی و همچنین
ناسازگارهای بنیادی
خواست مردم
علیه فرهنگ ارتجاعی
رژیم ولائی ست
که با کوچکترین
حق ابتدائی زندگی
آزاد امروزی
هماهنگی
ندارد، و این
خلاء ریشه ای بیش
از هر زمانی
مورد سرزنش، ستیز،
بیزاری و
اعتراضات همگان
قرار دارد و
با هر واقعه کوچک،
دامنه این تضاد
و تناقضات رژیم
با خواست
عمومی برجسته
شده و اغلب به
تقابل روشن و
پایه ای با تمامیت
استبداد دینی می
انجامد؛ و از
سوی دیگر: این تصادمات
و تقابلات کنونی
که نتیجه ۳۳ سال تبعیضات
ملی و مذهبی، جنسیتی،
زور ِعریان،
اختناق،
فساد، دزدی
های
میلیاردی،
اجحافات همه
جانبه ، باند
بازی مذهبی و حق
کشی های گسترده
و تور مخوف
پلیس امنیتی
و...می باشد.
تراکم آن همه
مصیبت های
انباشته شده ممکن
است هر آن
همچون سیل
ناگهانی و
خروشان جاری شده
و مسیر درستی
را با توجه به
تجربه انقلاب
شکست خورده ی 57
دوباره نیابد
و بر علیه خود
مردم ستمدیده
عمل کند.
بی
گمان آینده
نامعلوم و
مخاطره آمیز ما:
مستقیمن محصول
عدم استعداد ذاتی
حکومت
ایدئولوژیک و
تمامیتگرای شیعه
بوده و احتمال
تحریف نیروهای
مخالف ِمردمی
بسوی اهداف
راستِ داخلی و
جهانی در آینده
بسیار
بالاست؛ زمینه
این لغزش و سرخوردگی
تاریخی و
امکان بهره
برداری از
نارضایتی
آحاد جامعه، بیشتر
ناشی از اراده
ی فوق مرکزیت نظام
«ولایت مطلق
فقیه» است که
دست آورد عقب
ماندگی تاکنونی
او: همین ساختار
سراسر بیمار،
مضمحل، نا
منعطف و به
تمام معنا
خودرای است! که
نه تنها مخالفان
خود را، بلکه حتا
نزدیکترین وابستگان
خونی اش را هم بر
نمی تابد و
همان همراهان
دیروزی اش،
امروز بخاطر
تندروهای
رژیم و همچنین
از بیم جان و
مال بادآورده
ی خود دیریست با
آن به ستیز سازش
ناپذیر برخاسته
و روند نزاع
شان بی شک
روزی نچندان
دور، به جدال قهرناک
کشیده خواهد
شد.
البته
یادآوری
تاثیر بزرگ انباشتِ
تصادماتِ
طبقاتی، ملی،
مذهبی و بویژه
جنسیتی در
فاصله ی این ۳۳
سال اراده گرائی
ولایت
مطلق ـ سهم
بزرگی دارد در
روندِ (شتابِ آلود
و گنگ) آتی به سمت
رهائی از این (کابوس
وحشتناک شیعه)
زیرا برای
توده های بجان
آمده، مهم آن
است که به هر قیمت
و در هر صورت
در«مسیر و
سرنوشتی
متفاوت» از
شرایط موجود
قرار گیرند و نقشی
بسزا داشته باشند!
و به همین
دلیل روشن در این
میانه ی قطب بندهای
سیاسی پلورالیزم
و همگامی بزرگ
مشترک رُل بسیار
جدی، چشمگیر و
تعین کننده یافته
است؛ اگر چه
بهانه های نزاع
چپِ تندرو با غیرخودهای
دور و نزدیک همیشه
ضرورتی پوشیده،
حیاتی و اصولن
ذاتی برای
ایجاد بحران در
خانواده ی چپ و
از زاویه ی
سکتاریستی، یافتن
فرصت های تازه
برای بقاست، و
او همیشه چاره
ی حفظ فرقه ی خود
را داشته است
و به تواتر و تداوم
ناتوانی
همکاری اش
یاری می رسانده
است، با این
وجود اما شرایط
با گذشته تغیر
جدی کرده و
نسبتن بسود دگرگونی
نگاه چپ به
ائتلافات
بزرگ ناگزیر متحول
شده است.
اینک و
در این بزنگاه
جابجائی
حیاتی، بسیاری
از مردم
رنجبرده و
زحمتکشان
تاراج شده توسط
رهبران و
گردانندگان
نظام منفور اسلامی
می دانند که
جنگ های گذشته
و کنونی رهبران
دیروزی و اینان
امروزی، نه
برای «خدا و
دین» او بلکه مبارزاتی
بوده است در
میان خود آنان
و تنها و تنها «نزاع»
بر سر تصاحب و
چپاول ثروتِ ملی
مردم و کسب
مطلق قدرت و
اعِمال سرکردگی
خویش و برپا
کردن اختناق دین
بر علیه هوشیاری
توده های خوشبین
و پاکباخته
بوده است و
رهبران مذهبی
مدام بهره
بردارهای زشت
و
ناجوانمردانه
از توده های
عامی (هردو
طرف) جنگ
های متعدد خود
کرده اند، و مردم
تنها بعنوان
سیاهی لشگر و
گوشت دم تیغ، در
خدمت اهداف
جاه طلبانه رهبران
هر دوره و حائل
امن شمشیرها در
بین سران قوم ها
و قبیله ها و
گروه ها فرصت
طلب قرار می
گرفته اند. آنها
و اینان از ما
بهتران،
مردمان را راهی
میادین نبرد
با(دشمنان خدا)
بخوان توده
های نیازمند( نان
و آزادی) همچون
خود ما روانه
راه مرگ می
کرده اند و ما
و آنان در
گذشته ها، خود
و خانواده
هایمان را
قربانی سادگی
خویش کرده و نابود
طمع (ملا های دُم
کلفت و رنگارنگ)
هر دو طرف می ساخته
ایم.
بیاد
بیاوریم جنگ ۸
ساله ایران و
عراق را با
بیش از «۳
میلیون کشته و
مفقود و علیل
و تباهی سدها
میلیارد دلار
ثروت هر دو
طرف کشورهای درگیر
مسلمان»، آخر برای
چه بود که آتش جنگی
چنان نفرت
انگیز مشتعل
شد و آن سان بی
رحمانه تداوم
یافت و روزی هم
بی نتیجه و
مضمحل پایان
گرفت؟ جنگی چندش
آور و بی
شرمانه، که
(فعلن) یکی از
آخرین جدال های
(مسلمانان) با
خود بوده است. «اوج
ِپلیدِ بلندپروازی،
خونخوارگی و
خودرائی یک فرد
و تمرکز
اعِمال قدرت
او بر دستگاهی
که به میل او: ادعای
(انقلاب جهان
اسلامی) را داشت،
و در عمل،
پیگیر، انسان مخالف
خود را صبعانه
سرکوب، زندان
و اعدام می
کرد و پشیزی
ارزش برای
هیچکدام از
نظرات دیگران قائل
نبود و تا
آنجا که لازم
دید کشت، و با
وسواس و کینه ی
باورنکردنی، رسمن
برده و امت می
پروراند و می
خواست همه در
برابرش سجده
کنند و بهمین
دلیل هرگز
اجازه نداد
مردم از داشتن
حق کافی نان و
انتخاب زندگی
آزاد بهرمند
شوند، او از
مردم می ترسید
و با تمام
وجود همچون "شاه"
با استقلال فکر
و عمل توده ها دشمنی
سازش ناپذیر داشت
و تا روزیکه
زنده بود بر
علیه بنیان و
بنیاد "اراده
ی توده ای" در
اشکال مختلف
آن، بی چشم
پوشی و گذشت
رزمید و
بیشترین قتل
عام و کشتار
زندانیان
سیاسی در حیات
او روی داد.
هرگز نباید
هیچکدام از ما
فراموش کنیم
که چگونه، آنگونه
ساده، دعاوی بی
اساس و چندش
آور افکار
بیمار خمینی:
با طرح (راهِ
قدس از کربلا
می گذرد)
توانست بخش
بزرگی از مردم
خوشباور ما را
آنچنان ساده در
خدمت به حماقت
بسیج کند و بی
دلیل لشگری را
برعلیه مردم
عراق که با ما
هیچ غرض و
مرضی شخصی
نداشتند بجنگ
خونبار
بکشاند. تداوم
آن روند و خشونتِ
دین پناه و رشد
فضای مسموم بی
مهری چنان اوج
گرفت که(مادرانی)
را عاطفه شوئی
با دستگاه خمینی
داد که برخی
از آنان عملن علیه
زندگی فرزندان
مبارز
خویش شورانده
شدند و بخشی حتا
با باور به
رهبر خونخوار نظام
دست از
مهرمادری
زدودند و جگرگوشگان
خود را هالو
منشانه و با
غرور بپای چوبه
دار فرستادند.
ودر پی
چنین
پشتیبانی های
مالیخولیائی
از سیستم جنون
بود که خمینی پس
از شکست جنگ عراق
به فکر تقاص
از انقلابیون برآمد
و فرمان قتل
عام زندانیان
سیاسی را که
بخشی حتا
دوران پایانی
اسارت را می
سپردند را هم
بکام مرگ
ناباورانه
سپرد. پرسش
این است! چه
کسانی و به چه
دلایلی قادر
شدند طناب مرگ
را بگردن
هزارها همنوع
اسیرشان در
زندانهای سیاسی
بیاندازند و
یا آن اسیران را
گروه گروه
گلوله باران
کنند، و چرا؟! در
حالی که کشنده
و قربانی، هرگز
دشمنی شخصی با
هم نداشتند و
اصولن همدیگر
را هم نمی
شناخته اند!
پس دلیل تبعیت
و قساوت های
بی مانند آنان
چه بود؟ نه ترور
مبارزان و نه قتل
عام زندانیان
سیاسی بی پناه
و نه جنگ و
کشتار در آنسوی
مرزها،
هیچکدام هیچگونه
دلیلی برای فراموشی
آن جنایات در
زندان ها، و
برپائی جنگ و
خونریزی با
همسایگانی که
شخصن با هیچ
یک از ما مسئله
خصوصی
نداشتند، ندارد
و مجاب کردنی
نیست ونمی
بایست
هیچکدام آن
فجایع روی می
دادند. و البته
اگر نسل ما و پیش
از ما قدری
هوشیار بودند
و بودیم، متصور
نمی شد به آن
میادین خون و جنون
احمقانه کشانده
شوند و شویم؟
وبخاطرهیچ
ِهیچ و تنها
بخاطر سروران (مکار
و طماع) خود، هزاران
زندانی سیاسی
و دیگران بی
گناه تر از
خود را هرگز در
این جنگ های
مسخره حیدری ـ
نعمتی لت و پار
نمی کردیم.
اینک رژیم
پس از ۳۳ سال
خیانت و جنایت
بر علیه بشریت،
دیگر هویت
ملوث اش هویدا
و عمر دراز و
بشدت متعفن اش
در چشم و
اذهان عمومی به
سر رسیده است و
همگان دنبال
فرصت مناسبی
هستند و عملن
این دستگاه مرموز
دینی، چهره ی
اصلی و تاکنون
پوشیده ی خود
را با همه ی رنگ
و لعاب زنی و پنهانکاری
های
فریبکارانه به
همگان نشان
داده و می رود
که بدون نیاز
به شلیک حتا
یک گلوله ای به
آن هر لحظه توسط
خیزش متحد
همگانی و
همچنین تضاد و
تخاصمات روزافزون
رهبری و باندگرائی
در راس، تعادل
اش بر هم
خورده، از
درون و بیرون
متلاشی شده و فروریزد.
«چپ و
پلورالیزم
سیاسی او»
در این
میان ما با
احتمال تکرار
شورش توده ای
همچون سال ۵۷ روبرو
بوده و در
قبال حوادث
آتی و صف بندی
های طبقاتی آن
در یک جامعه
بشدت بسته و سرکوب
شده مسئول می
باشیم. دامن
چپ حتا چپ
خوشبینِ به
نظام ِدروغگو،
که در مقاطعی
فریب خوردند
نیز نسبت به
هریک از جریان
های رنگین
اجتماعی در
چشم توده های
آگاه و
سرخورده از
نظام فقیه (پاک)
و قابل اتکاست
و در طی نه
تنها این 33 سال
بلکه در طول
تاریخ پُرفراز
و نشیب
مبارزات مشروطه
خواهی، ملی
شدن نفت و همچنین
در انقلاب ۵۷ چپ
همیشه با مردم
و در سمت و
کنار اهداف
توده های کار
و زحمت بوده و آنها
هیچ منافعی
جدا از منافع اکثریت
جوامع حقوق
بگیران
نداشته و
ندارند. این
چپ بزرگ باید
از لاک بدبینی
و تبختر
بدرآید و دست
به همکاری و
اتحاد عمل با خود
و طیف بزرگتری
از خود برزند،
وگرنه بازنده
ی اصلی ست و طبعن
عدم حضور او
در همکاری های
سیاسی آتی
بمنزله دادن
چراغ سبز به
طیف های راست
داخلی و جهانی
ست.
اینکه: آیا
یکبار دیگر
برای سران و
بساط فرسوده و
متزلزل نظام ولائی
میسر خواهد شد
بر بحران های
متعدد و گسترده
و بویژه
مشکلات هسته
ای خود چیره
شود؟ مشروعیت آبرو
باخته خود را
باز یابد؟ با رفرم
ها و سازش های
داخلی و خارجی
احتمال هر آن
خیزش همگانی را
کنترل کرده و
با تدابیری بر
شرایط سخت
کنونی فائق
آید؟ آیا او همزمان
می تواند بر شرایط
ملتهب و
متقابل سیاسی ایران،
منطقه
خاورمیانه و
دول سنی مذهب
مخالف و شمال
آفریقا و نظر جهان
غرب را با
وعده ی همکاری
به سازش تأمین
نماید؟ آیا ممکن
است بتواند بسادگی
نظر همگی دشمنانش
را جلب و به
نفع اوضاع پراکنده
خود آنان
موافق تداوم
حیات خود
گرداند؟ و در
نتیجه آیا
خواهد توانست بر
اراده بیدار و
بیزار توده ای
بر علیه خود تسلط
یافته و عنان
سیاسی کشور را
دوباره در دست
بگیرد؟ آیا اصولن
چنین پرسش
هائی بیشتر به
طنزملا
نصرالدینی
شبیه نیستند یا
که نه، امکان
وقوع آنها در
آینده می رود؟
به هر رو چه
خطر بازتولید
ساختار قوای
مضمحل و بازگشت
توان تحکیم و
تحکم رژیم
باشد و یا
نباشد، و چه
این حکومت مانع
دگرگونی آتی زندگی
سیاسی ما باشد
و نباشد و آنرا
تهدید بکند یا
نکند، دلیلی
برای نگرانی
های چپ و
کناره گیری
های او در
راستای هدایت
جامعه بسوی پلورالیزم
رنگین وجود
ندارد، زیرا
پلورالیزم می
تواند اراده،
اندیشه و عمل
جمع را تربیت
و هدایت کند؛
امر مهمی که
یکی از وظایف اصیل
و اساسی نیروهای
مردمی دمکرات
و چپ انقلابی و
از اهداف ما
کمونیست ها بوده
است.
پرسش
اصلی این است!
آیا نیروهای چپ
و دمکرات می
توانند به
تنهائی
ساختار سیاسی
محکمی را برپا
سازند؟ فطعن
نه! آیا شرایط
ذهنی و عینی عام
جامعه
استعداد تحمل،
درک و ایجاد
صف بندی مستقل
طبقاتی دارد؟ به
گمان من نه! و
به تبع آن، آیا
چپ در مفهوم
بزرگ آن به
تنهائی می
تواند نظام مورد
نظر کارگران و
زحمت کشان را
بدون تصادمات
و تخاصمات
اجتماعی ایجاد
و توسط اراده
مستقل
کارگران
پراکنده و
حقوق بگیران
بیکار در این
شرایط سازمان
دهد؟ بی تردید
نه!آیا پرسش
های پیشین در
مورد دیگر
جریانات راست
و راستِ ملی ـ
مذهبی و
لیبرال ها و
سلطنتی ها هم
صادق است؟ دقیقن
آری و شامل
همه ی آنان
نیز می شود و
هیچ جریان و
ساختارآلترناتیوسازی
بدون حضور
سیاسی
کارگران نمی
تواند ثبات
سیاسی یابد. آیا
ساختار آتی
سیاسی کشور ما
بدون راه حل
فدرالیسم مطمئن،
ممکن و متصور
است؟ به باور من
و بسیاری،
هرگز! زیرا که
راه مسالمت
آمیز، متحد و
انتخاب همزیستی
آگاهانه
مشترک در کشور
ما با ملیت ها،
اقوام و مذاهب
متنوع و فرهنگ
و زبان های
آنها، ضرورت
دولت های
مستقل منطقه
ای را در درون
خود آن نواحی
ایجاب می کند
و این استقلال
از قدرت مرکزی
و تعدیل قدرت او
عملن آرامش
سیاسی را
تقویت و
مقابله با
استبداد را با
اراده ی عمومی
در مناطق
مختلف تربیت و
مهیا می سازد!
آیا ظروف
مرتبط
پلورالیزم،
سکولاریزم و
فدرالیزم
همگی با هم
پاسخگوی همه ی
جریان های فعال
اجتماعی و
خواسته های
سرکوب شده ی
آنان نیست؟
آیا در جامعه
فعلی ما
مناسبات سیاسی
ماقبل بورژوا
دمکراتیک و
عقب مانده
حاکم بر مردم
و کشور نیست؟ البته
که چنین است!
در
شرایط فردای
ایران و با
توجه به تجربه
های تلخ و
خونین(شاه و
شیخ) چگونه
وجود یک دولت
متمرکز می
تواند مسائل
ملی و قومی و
مذهبی و
فرهنگی و
زبانی را بسود
حفظ یکپارچگی
کشور تحمل و
حل کند؟ راه
حل اتحاد
آگاهانه در چه
ظروفی ممکن هستند؟
اگر ملیتی
تمایل به استقلال
مطلق و یا
منطقه ای خود
گرفت، نحوه ی
برخورد ساختار
آتی با آنان
چگونه خواهد
بود؟ آیا
فدرالیزم
استعداد حل
مشکلات متنوع
ملی، مذهبی،
زبانی و
فرهنگی اقلیت
های ساکن در
یک کشور را
دارد؟ به باور
من و بر اساس تجربه
های عملن زنده
و مثبت
کشورهای
مختلف جهان، بی
شک آری می شود
و بهتر است
گفته شود: این
تنها راه حل
تمرکز زدائی
قدرت و تعدیل
و تسطیح افقی
آن در جوامع
همچون کشور
ماست که بوی
نفت و سرمایه
ی حاصل از آن،
تاکنون گردن
کشان خونخوار
زیادی را بر
هستی مردم خود
سوار کرده
است. و در این
بازی با آتش
مرگ و ریختن
خون مردم، جهان
غرب و در راس
آن امریکا و
اسرائیل و
وابستگان
داخلی آنها
منتظر فرصت
طلائی اند.
بهنام
چنگائی ـ سی و
یکم مرداد ۱۳۹۱