زنان
مبارز کوبانی
و سیاست
مسیانیک
مسعود
بیننده
در
قلب
خاورمیانه و
در مواجهه با
بزرگترین جریان
تروریستی
تاریخ (داعش)،
پدیدهای
نامعمول قد
علم کرده است
که کوری
جنسیتی روایتهای
مذکر یا از
دیدن واقعیت
محال آن
سربازمیزند
و یا اینکه
تنها با نگاه
خیرهی تبلیغاتی
و کالایی حاضر
به بازنمایی
آن میشود.
این پدیدهی
نامعمول که
خواب خوش
گفتمانهای
فالوس- محور
را آشفته کرده
و با نوعی
اجرای
هجوآمیز (parodic performance)
از طریق
مصادرهی
کلیشههای
کلاسیک
مردانگی؛ از
قبیل تفنگ،
کارزار و مقاومت،
سبکسازیهای
پیدرپی جنسیتی
را براندازی
میکند ظهور
سوژهی زن
مبارز در
مقاومت
کوبانی است.
نامعمولبودن
حضور زنان در
بستر مردانهترین
پدیدهی
اجتماعی یعنی
جنگ، آنهم در
فضای اجتماعی
ـ فرهنگی
خاورمیانه و
مهمتر از همه
در مواجهه با
حرکت زنستیزی
همچون داعش
باعث شده است
که نگاه مدوسایی
دوربینهای
شبکههای
خبری بیشتر
از هر صحنهی
دیگری بر
نمایش
فیگورهایی از
زنان مبارز کرد
با یونیفورمهای
چریکی و لباس
مردانهی
کردی در خط
مقدم جنگ
تمرکز نمایند.
این تصویرها
اگرچه در بطن
خود ارتباطی
تام و تمام با
واقعیت حضور
زنان در
مقاومت
کوبانی دارند اما
از طرفی
تمرکز وسواسگونهی
آنها تا حد
زیادی برای
نگاه خیرهی
مردان تدارک
دیده شده است؛
نگاه خطابگرانهای
که واکنشهای
متفاوتی را در
اذهان
مخاطبانش
برانگیخته
است.
واکنش
برساختهی
اول واکنش
پرخاشگرانهی
یک هویت
مردانه است که
از هجو جنسیتی
(gender parody)
هنجارشکنانهی
این زنان
احساس تهدید
میکند و قدرت
و ویژگیهای
منحصربهفرد
مردانگی از
قبیل رزم
پهلوانی و به پیشواز
مرگ رفتن را
در معرض خطر
از دسترفتن و
مصادره به دست
زنان میبیند.
شاهبیت این
گفتار مردانه
در شکلی
حداقلی پرسش
اعتراضی «پس
مردانشان
کجا هستند؟» و
در بیانی
حداکثری سخن
سخیف «اموری که
بهدست زنان
سپرده شود به
شکست و تباهی
میانجامد»،
است.
واکنش
دوم نگاه
کالایی
کمپانیهای
سرمایهداری
است که نمود
بارز آن را در
الگوبرداری
شرکت «هنس اند
ماوریتس» (H&M) از
لباسهای
گریلاهای
مبارز کرد در
کوبانی بهعنوان
کالایی مصرفی
و برند مد روز
بازار میتوان
مشاهده کرد.
این نگاه
سوداگرانه که
همه چیز را
تابع منطق
مبادله و چرخهی
پایانناپذیر
انباشت
سرمایه میگرداند،
کلیهی عناصر
اعتراضی و
برابریخواهانهی
پراکتیس زنان
کوبانی را در
قالب فتیشیسم
کالایی و
برندهای پر
زرق و برق
مصرفی تهی و
بیاثر میکند
و از طریق
سازوکار
ایدئولوژی
نمایش، چهره و
بدن این
مبارزان زن را
از بافت
موقعیتی زیست-جهان
واقعیشان
جدا میگرداند.
واکنش
سوم نگاهی
توریستی و در
مواردی
همدلانه است
که از حضور
نامعمول زنان
در مواجهه با
تکفیریهای
سلفی که رعب و
وحشت را در دل
جهانیان
افکندهاند
به شوق آمده و
همواره با
ناباوری و در
عین حال رعایت
فاصله، مقام
شامخ زنان را
در این کارزار
طاقتفرسا با
جملات قصاری
از قبیل «این
زنان درس مردانگی
به ما
آموختند» و
فرافکنی «لایک»ها
و «کامنت»های
همسو در شبکههای
مجازی، به
گونهای
پنهان و
ناخودآگاه به
تداوم و
بازتولید نگاه
مردانه و دستکم
گرفتن
بنیادین زنان
یاری میرسانند.
اما
فراتر از این
گفتارهای
برساخته که
محصول نگاه
خیرهی
آپاراتوسهای
همپیمان
مردسالاری و
جامعهی
نمایش است بهراستی
هویت انضمامی
این مبارزان
بیچهره (faceless) که
سامان نمادین
سیاست متعارف
و نگاه خیرهی
مردانه را
آشفته کردهاند
چیست؟
فراتر
از تلاش
گفتمانهای
رایج رسانهای
برای برساخت
هویتی جعلی و
شیءشده از این
مبارزان،
اتوس وجودی آنها
شکلی از حیات
واقعی و زنده
است که مستقل
از نگاه خیرهی
دستگاههای
تبلیغاتی و
نمایشی عینیت
یافته و
همواره تلاش
آپاراتوسهای
بازنمایی و
گفتارهای
استیضاحگر
در جهت نمادینکردن
و شناسایی
معطوف به
کنترل آنها
به شکست
انجامیده است.
پراکتیس
انقلابی این
مبارزان
مبتنی بر امر
محال توصیفناپذیری
است که سیستم
قدرتهای
موجود و گفتارهای
وابسته بدانها
از جذب و رامکردن
آن ناتوان
بوده و ازاینرو
سعی میکنند
از طریق
سناریو-فانتزیهای
مصرفی و
نمایشی این
شکست بنیادین
(شکافها و
فقدانهای
دیگری بزرگ)
را انکار و
پنهان سازند.
هستی
واقعی این
زنان شورشی در
برابر منطق
پسامدرنیستی
حق تکثر روایتها
از «سیاست
حقیقت» و
انتخاب یک
موضع ویژه (در
عین یکجانبه
بودن) دفاع میکند
و با پس زدن
اجبار به
انتخاب بین
قلمرو خیالی
بازنمایی و
عرصهی
نمادین
قوانین، به
فقدان
بنیادین امر
واقعی و هستهی
غیرقابل
روایی آن
وفادار مانده
است. پراکتیس
زنانگی این
مبارزان
فراتر از
هیاهوهای
فمینیستی
مدروزی است که
از منظر «جان
زیبا»ی هگلی
صرفاً به
غرولندهای مردستیزانه
پرداخته و در
نهایت نیز
پیام خود را
به شکلی
وارونه از
دیگری بزرگ
دریافت میکنند
(بازتولید
تبعیض برعلیه
آنها)؛ آنها
با دستزدن به
عمل
قهرمانانهی «وفاداری
به میل خود»،
مسئولیت
انتخابشان
را پذیرفته و
پیامدهای آن
را نه با
جاخالی دادن و
انکار، بلکه
با رویاروشدن
با جنبههای
خونین و فاجعهبار
آن (کشتهشدن،قطععضو،شکنجه
و اسارت) قبول
میکنند.
داستان
حقیقت این
زنان مشابه
روایت
نامتعارف
هویتیابی
جنسیتی زنانهی
آنهاست.
همچنانکه
زنان در مسیر
جنسیتیابی
زنانه از امر
کلی فاقد
استثنا و فارغ
از دال پدر به
عرصهی
پارادوکسیکال
نه-تمام(not-all)
جماعت باز
زنان پامیگذارند
در روند
مبارزه نیز بر
طبق منطق
نه-تمام،
فراتر از
سوپراگوی
قانون به
ناکارآکردن و تعلیق
عنصر هنجارین
روابط سیاسی
موجود
پرداخته و با
ایجاد وقفه در
سازوکار
علیتی تاریخ
در خلق یک منظومهی
انتقادی و
ئاوارته
(استثناء)
مشارکت میکنند.
«سیاستورزی
نه-تمام را میتوان
تصمیم به نه
گفتن در برابر
اصرار ابرخودانه
بر تمام، بر
ژوئیسانس به
مثابهی یک
الزام (obligation)،
تلقی کرد»
(راینهارد،92،ص89).(3)
همچنانکه
زنبودن در
مقابل
مردبودن هویت
تأسیسی خود را
از عضویت در
یک جماعت
همگون کسب نمیکند
و همواره با
تکینگی و
دیگربودگی
ریزومگون هر
سوژهی زن
مرتبط است
مبارزبودن
این زنان نیز
در ذیل فرمان
حاکم و منوط
به تکرار
مداخلهی
مردانه در جنگ
نیست بلکه
اساساً نوعی
«انتخاب
انتخابکردن»
و پس زدن
فرمان وقیح
سوپرایگو
مبتنی بر سرمستشدن
است. این زنان
مبارز تلاش میکنند
کوبانی را به
دولتشهری
خارج از دامنهی
نفوذ حیات
برهنهی
جهانی تبدیل
کنند و خشونت
آپورتیک
امپراتوری
موجود را با
اوپوریای
بازی منحصربهفرد
زنانهشان به
چالش بکشند؛
بازی مرگآسایی
که با رقص
شادمانه در
میدان، زندگی
حقیقی فارغ از
استثنای حاکم
را به ارمغان
میآورد.
در
یک قرن اخیر
استعمار و
قانون
بنیادین آن در
منطقهی
خاورمیانه
(سایکس-پیکو)
نظمهای
نمادینی را در
اشکال رژیمهای
بعثی و شبهدمکراسیهای
نژادپرستانه
عرضه کرده است
که ادعاهای کلگرایانهی
آنها
(دموکراسی و
برابری) توسط
استثنای امر
جزئی قومگرایانه
(ملت-شیء به
قول ژیژک)
تعین یافته
است. تعین
هستیشناختی
کلیتهای
مورد اشاره
توسط این امور
جزئی وقیح؛
یعنی کیف و
سرمستی امر
نژادی،
همواره بر
ادعای جهانشمولی
شبهدمکراسیهای
مزبور حد
گذاشته و در
نهایت وقایعی همچون
نسلکشیهای
درسیم،
قامیشلو،
انفال و
حلبچه
را بهبار
آورده است.
جنبش زنان
مبارز کوبانی
که جهانیان
امروزه به کشف
قلهی آن به
مثابهی کوه
یخ نائل آمدهاند
دیر زمانی است
با ضرباهنگی
خاموش و بیچهره
و فارغ از
هرگونه
وابستگی به
بازنمایی تبلیغاتی
بر فراز
کوهستانهای
سرد و خشن
قندیل به مصاف
سیمپتوم
(درد-نشان)های
ذاتی سیستم
مسلط جهانی
(فاشیسم و
بنیادگرایی
سلفی و
نژادپرستانه)
رفته و در
کنار مردان
فارغ از
هرگونه احساس
تبعیض و
نابرابری
رؤیای زندگی
آزاد (ژیانی ئازاد)
خود را محقق
کردهاند.
زنان مبارز
کوبانی
همچنین با به
قول بنیامین
«منفجرکردن و
ازهمپاشاندن
پیوستار
تاریخ» فرایند
پیوستهی
تاریخی
مردسالاری و
زنستیزی
خاورمیانه را
در ژستهای
رادیکال خود
به چالش کشیده
و با از آن خود
کردن گذشته،
نیروی
مسیانیک (منجیگرایانه)
زمان اکنون را
آزاد کرده، در
نهایت «انقلاب
را به مثابهی
جهشی در فضای
باز تاریخ»
محقق میسازند.
فیگورهای
این زنان
مبارز نه
تصاویری
مصرفی و پورنوگرافیک،
که ژستهایی
تهی و محضاند
که فارغ از
منطق جامعهی
نمایش، «شکل –
زندگی» زیستهی
خود را به
منزلهی
امکانی ناب
ارائه کرده
امر سیاسی را
ورای دولت و
تاریخ برمیسازند.
سیاست
مسیحایی این
ژاندارکهای
قرن بیستو
یکمی در قلمرو
وسایل محض (به
قول آگامبن)،
فراتر از
ارجاع به
هرگونه
همسانی و ناهمسانی،
آپوریای
سیستمهای موجود
را عیان و
قانون (نوموس)
زیستسیاستهای
موجود را
ناکارا میکنند.
لذا تاریخ
پیوسته و
کرونولوژیک
خاورمیانه که
محشون از
خشونت و زنستیزی
است اکنون
توسط مداخلهی
مسیانیک
فیگورهایی
چون نارین
عفرینها[1] و
آرین میرخان[2]ها
به فرصتی در
لحظه (کایروس)
برای تحقق
اراده و
انتخاب آزاد
زنان بدل شده
است. زندگی آزادی
که در قالب
شعار مشهور
گریلاهای زن،
«مقاومت زندگی
است» (بهرخودانه
ژیانه)، از
حوزهی ارادهی
حاکم و وضعیت
استثنایی
عدول و زندگی
شادمانه و
سیاست به
معنای واقعی
را محقق کرده
است.
پینوشتها
(1) زنی
که رهبری بخشی
از مقاومت شهر
کوبانی را
برعهده دارد و
اخیرا با
عنوان
ژاندارک کرد
لقب یافته
است.
(2)
دختر مبارزی
که پس از
مقاومت تا
آخرین لحظه،
برای
اسیرنشدن بهدست
داعش با آخرین
گلوله خودکشی
کرد.
(3)راینهارد،
کنت و سانتنر،
اریک و ژیژک،
اسلاوی (1392)
همسایه (سه جستار
در تئولوژی
همسایه)،
ترجمهی فتاح
محمدی، زنجان:
نشر هزارهی
سوم.
برگرفته
از «نقد
اقتصاد سیاسی»
http://pecritique.com/