دراندوه
دوعزیزهمیشه
به یاد ماندنی
پریا و گالیا
این باراما
تصادف درجاده
های اروپا،
دوجان جوان
ونورس را ازما
گرفت !
پریا
و گالیا با هم
به دنیا آمدند
و با هم رفتند.
تلخی این
نیستی با شادی
همیشگی آنان،
اندوه بس بی
پایانی را
برای همه ما
راه کارگری ها
که این دوعزیز
نازو پرجوش
وخروش را که از قبل ِ
رفقا بهرنگ و فرزانه
را
می شناختیم ،
برتن ما راه
یافت و بدل به
زخمی شد .
این
اندوه آنگاه
فزونی گرفت که
مطلع شدیم؛ که
این عزیزان
درفصل
تابستان و به
بهانه پشت سرگذاشتن
یک سال کاری ،
بهرنگ و
فرزانه به
همراه دو عزیز
خود ( پریا –
گالیا ) عزم سفر می کنند
. آنچه درطول
مسیر پیش می
آید به تصادفی
منجرمی گردد ،
که بهرنگ و
فرزانه مجروح
را با تن دو
نازنین به جان
آمده خود
روبرو می
گرداند.
خنده، شادی
وشعف پریا
وگالیا
دوخواهرتوامان
،همیشه
وهمیشه با
ماست، همچنان
که غم واندوه
و نبودن و نداشتن
آنان با ما
است ، با مایی
که نزدیک به یک دهه
با این دوعزیز زیسته
ایم واینک آن
دو نازنین با
خنده و مست و ملنگی
خود ما را
گذاشتند و
رفتند .
ما هم همچون
رفقا فرزانه و
بهرنگ ، اندوه
چنین نبود
وحادثه
دلخراش را با
پوست وگوشت
خود لمس می
کنیم و درد مشترکی
رابا خود به
دوش می کشیم
.
درادامه
مسیرپرفراز و فرود
زندگی، به سهم
خویش برای
فرزانه
وبهرنگ وهمه
اعضاء فامیل،
یاران ورفقای
این دوعزیز،
صبروصبر آرزو
می کنیم .
یاد
پریا و گالیا
همیشه با ما
است.
شهریور۸۹
هیئت
اجرائی
سازمان
کارگران
انقلابی
ایران (راه
کارگر)
آن دو عروسک
مخمل پوش
جمعه
۲۲ مرداد
۱۳۸۹ـ ۱۳ اوت
۲۰۱۰
محمود
کویر
(برای
پریا و گالیا
و ...)
آن دو
عروسک مخمل
پوش
روزنامه
ها نوشته
بودند:
برای
رسيدن به
دریای روياها
دير شده بود
روزنامه
ها
در
باد سخن می
گفتند.
*
کنار جاده
ی بی انتهای
رو به هیچ.
چمدانی
کوچک
خيالی
آبی
راهی
روشن
بعد
هم هوای رفتن
به
نارنجزاران
بی غروب
يکی
دو کتاب پرپر
شده
خرده
نانی برای
کبوتران
اسپانیا
درختانی
ماتمزده
و آن
دو عروسک مخمل
پوش
بر
بال جاده
يکيشان
سر بر شانهی
ديگری انگار
منتظرِ
قصه های نا
نوشته ی مادر.
*
داستان
خواهری آهو و
باران را کی
نوشته است؟
مراثی
مادران آه را
کی سروده است؟
من
هر شنبه
خواب
های بی باور
پریا و گالیا
را نوشته ام
و
دوباره به یاد
آورده ام
آن
دو نگاه سبز
روشن را
آرام،
آهوانه، خواب
آلود
و
خیره به راهی
دور..!
*
در
کشتی کوچکی که
در
خوابِ دور
دریا شکسته
است.
و
من باید
بنویسم
تا
بهار نارنج
های اسپانیان
هم بدانند
امروز،
غروب کدام روز
از این
تابستان نحس
بود
که
از سمت باد
آمدند
و دستان
مهربانشان را
گرفتنند
و آن دو
را که یکی
بودند آن دو
عروسک مخمل
پوش را
که
سر بر شانه ی
یکدیگر
داشتند
با زورق
پروانه های
باد
به
باغ بی انتهای
بهار نارنج ها
بردند.
(اندوه
سرودی برای
پریا و گالیا
، دو آهوی همزاد
که تازه نُه
ساله بودند که
در کنار دریای
رویاهایشان
در تصادفی
هولبار از
میان ما رمیدند.
از سوی دانش
آموزان و
آموزگاران آموزشگاه
فرودسی لندن)