چه باید
کرد؟
میترا
یوسفی
• زمان- مکان
هایی ایجاد
کنیم و همدیگر
را دوباره
ملاقات کنیم؛
پاسخ های
سرسری
ننویسیم به پرسش
های عمیقی که
پیشِ روی
ماست؛ دعوتِ
همگان به
اعتصاب غذا در
وضعیتی که
بسیاری حتی
کنشِ جسورانه
ی زندانیان را
هم ناباورانه
انکار می کنند،
ما را از بن
بست نمی
رهاند؛ قرار
نیست هر کس
کنج خانه اش
از خوردن و
نوشیدن دست
بکشد و رنج ش
را درونی کند؛
قرار ست ما
دوباره در
خیابان
همدیگر را
ملاقات کنیم ...
در بهتِ
کشته شدنِ
هاله سحابی
فرو رفته
بودیم که رضا
هدی صابر
"تن"ش را آزاد
کرد؛ و این
درنگ آنقدر
جانکاه و درس
آموز بود که
سودای آزاد
کردنِ تن هامان
در جان مان
شعله بکشد؛
اما ما به
واکنش های انفعالی
عادت کردیم؛
آنقدر که از
دست های ما کاری
بر نمی آمد؛
نگاه کردیم؛
چشم دوختیم به
اوین؛ اوین
بعد از صابر،
زنده گی ِ همه
ی ما را به پرسش
کشید؛
پاسخی که
هر کسی در برابر
تصویرِ شفاف و
درخشانِ هدی
صابر می نویسد
می تواند
چندان کارا
نباشد؛ می
تواند خودآزارانه
تلقی شود؛ می
تواند به دامِ
احساساتی گری
بغلطد؛ و به
باورِ من همه
ی اینها
"انسانی"ند
وقتی دستانی
در میان باشند
که از کندوکاو
در چرایی و
چگونگیِ پاسخ
ها خسته
نشوند؛
این
روزهای
اضطرار و
استیصال به
همدستی و هم
فهمی های
بیشتری
احتیاج
دارند؛ مسئله
این ست که هر
کس از خودش
بپرسد ورایِ
این منِ من چه
چیزی وجود
دارد که
"مازادِ
زندگی"ست و به
خاطر ش می توان
جنگید؛ هر کس
از خودش بپرسد
آیا می توانی
کنج خانه ات
سنگر بگیری؛
وضعیتِ اوین
را شبیه سازی
کنی و اندکی،
فقط اندکی
شانه های معذب
ت سبک شوند؟
آیا این
انفرادی های
متروک که در
جای جایِ این
جغرافیای
جهانیِ شرمگین،
ساختیم راهی
می زند بر این
آهِ مستقر؟
ما بارها
خیابان را
تسخیر کردیم؛
بارها روی همین
سنگفرش های
خیس پا
کوبیدیم؛
بارها رهگذرانِ
خیابان های
آزادِ جهان،
به صورتِ ما
لبخند
پاشیدند و
خونسردانه
گفتند:
امیدواریم تمدن
به سرزمینِ
شما هم برسد؛
بارها رو به
روی هم نشستیم
و خواستیم این
من های منفرد
"مایی" متشکل
را سازمان
دهند تا شاید
با سر هم بندیِ
این تن های
جدا از هم
بتوان
فعالانه
مداخله کرد و
اثرگذار بود؛
بارها دست به
اعتصاب غذا
زدیم و دوربین
های بی تفاوتِ
رسانه ها از
جلوی چشمانِ
بهت آلودِ ما
گذر کردند تا
طبیعتِ بی
جانِ خیابان
را تصویر
کنند؛
ما این
تاریخِ بی
قراری و
بیهودگی ها را
حامل ایم؛ هیچ
کس، در
کشاندنِ این
تن های سنگین
ما را یاری نمی
کند؛ ما خود
سزاوارِ
تقلای
خودایم؛ هسته سختِ
واقعیت با همه
ی دهشتناکی اش
تیزی هایش را
به "تن" ما فرو
می کند؛ این
روزها را باید
تاب آورد و
این فرصت را
باید به یمنِ
تنِ مقاومِ هدی
صابر و دوازده
پیشاهنگِ
اوین مغتنم
دانست؛
زمان- مکان
هایی ایجاد
کنیم و همدیگر
را دوباره
ملاقات کنیم؛
پاسخ های
سرسری
ننویسیم به پرسش
های عمیقی که
پیشِ روی
ماست؛ دعوتِ
همگان به
اعتصاب غذا در
وضعیتی که
بسیاری حتی
کنشِ جسورانه
ی زندانیان را
هم ناباورانه
انکار می کنند،
ما را از بن
بست نمی رهاند؛
قرار نیست هر
کس کنج خانه
اش از خوردن و نوشیدن
دست بکشد و
رنج ش را
درونی کند؛
قرار ست ما
دوباره در
خیابان
همدیگر را
ملاقات کنیم؛
به چشم های
همدیگر نگاه
کنیم و باور
کنیم که این
استیصال و
انفعالِ،
سهمِ ما از
مداخله نیست؛
حتی تن های بی
حالِ ما این
طرفِ زندانِ
جهان، نمی
تواند به
مصافِ نبردی
برود که به آن
فراخوانده
شده؛
هیچ روزنه
ای را نبندیم؛
در برابرِ
گفتمانی که
اعتصاب غذا را
تخطئه می کند،
با همگانی
کردنِ اعتصاب
غذا و ایجادِ
کمپین های
مشابه، به دامِ
خط کشی ها و
ویترینی
کردنِ هر چیز
در جهانِ نمایش
نیفتیم؛
مسئله این
است یا این"
تن"های معترض
به هم متصل می
شوند و "کنش
های خلاق" و نه
"واکنش های
مکرر و منفعل"
متولد می شود
یا دست به
کارِ تسکینِ
خودِ سرگردان
و پریشانیم؛
میترا
یوسفی - بیست و
یکم ژوئن ۲۰۱۱