این
«ما» کجا
ایستاده است؟!
امین
حصوری
چندی
پیش، در مورد
اوضاع ایران و
وقایع سیاسی جاری
با تعدادی از
دوستان
ایرانی در
محوطه ی دانشگاه
گپ می زدیم. به
رسم همیشگی پس
از مرور مختصری
بر خبرهای
تاسف بار و
سپس تبادل
تحلیل های
شتابزده مان
از شرایط
موجود، به
تیرگی افق های
پیش رو
رسیدیم، جایی
که لحن بیان
آدم ها معمولا
رنگ و بویی از
واقع بینی می
گیرد. هر چند
در این مواقع
اغلب حس اندوه
صادقانه ای که
بر جمع سایه
می اندازد،
واقعی ترین
بخش ماجراست.
باری، دوستی
پرسشی مطرح
کرد که خودش و
همه ی ما
مخاطبش
بودیم؛ مضمون
پرسش او چنین
بود: «چگونه
است که جمع
انبوه ایرانی
های فرهیخته و
تحصیل کرده در
درون یا بیرون
از کشور که
تعدادشان رقم
بسیار قابل
توجهی است،
اگر چه هر یک
به طور فردی
در پیشبرد و
انجام پروژه های
فنی، پژوهشی
یا آکادمیک و
حرفه ای خود
کمابیش یا
کاملا موفق
اند، اما
هیچگاه (یا
هنوز)
نتوانسته اند
پروژه ی
نابودی
استبداد در
ایران را به
سر انجام
برسانند. به
ویژه این که
چرا این جمع
پر تعداد
نتوانسته فرصت بی
نظیری را که
جنبش اعتراضی
اخیر در برابر
جامعه ی ما
نهاده است،
برای پشبرد
طرح های تحول
خواهانه
پرورش دهند و
در مسیر
ثمربخشی هدایت
کنند؟»
این
پرسش اگر چه
در این شکل
بیان خود تا
حدی کلیشه ای
می نماید
(یادآور
ادبیات بحث
های یکدست ساز
و ساده
انگارانه ای
که ترجیع بند
«ما ایرانی ها»
را حمل می
کنند)، اما با
این وجود
واقعیت تلخ و
تناقض آمیزی
را طرح می کند
که درک ماهیت آن
نیاز به تامل
و کنکاش دارد.
در نظر بگیرید
کسانی که به
بهانه ی تحصیل
یا با هر محمل
و اجباری، در
جستجوی شرایط
زیستی و
اجتماعی
سالمتر ایران
را ترک می کنند،
غالبا خیلی
زود با شرایط
زندگی در
کشورهای
میزبان، که
استانداردهای
زندگی
اجتماعی مدرن
را عرضه کرده
و همسویی با
آن را طلب می
کنند، تطبیق
می یابند و در
عین حال اغلب
آنها در
کارهای حرفه
ای یا تحصیلی
خود بسیار موفق
اند. (در این
مورد می توان
برای مثال به
گزارش ها و
آمارهای
تطبیقی دولت
های آلمان،
کانادا و
آمریکا از
وضعیت عمومی
تبعه های
خارجی در این
کشورها رجوع
کرد). این
واقعیت را می
توان تنها در
همین حد حجت
قرار داد که
بر خلاف برخی
داعیه ها،
ایرانی بودن
یا جهان سومی
بودن یا از
کشوری با سنت
های مذهبی
فراگیر آمدن،
خصلتی را به
ما تحمیل نمی
کند که با فهم
و پذیرش پیش
نیازهای
زندگی مدرن
تضادی آشتی
ناپذیر داشته
باشد. اما در
اینجا می توان
پرسش آغازین
بحث را به
گونه ی دیگری
طرح کرد: «پس
چگونه است که
ما در بنیان
نهادن مبانی و
پیش نیازهای
شکل گیری
ساختارهای
اجتماعی مدرن
در درون کشور
خود، که قطعا
مستلزم ایجاد
تغییر در
مناسبات
سیاسی –
اجتماعی و
اقتصادی است،
ناتوان یا
ناموفق بوده
ایم؟»
به
گمان من برای
پاسخ به این
پرسش، لازم
است از کنکاش
در لفظ «ما»
شروع کنم. با
توجه به مقدمه
ی این بحث، واضح
است که این «ما»
تنها به بخش
فرهیخته یا
تحصیل کرده و
از جمله به
دانشجویان
کشور اشاره دارد
(بی آنکه
تحصیل را شرط
فرهیختگی یا
تنها شرط آن
بدانیم)، نه
به اکثریت جمعیت
و لایه های
متعدد جامعه.
بنابراین
برای اینکه با
پرسش درستی
مواجه باشیم،
نخست بایستی دایره
ی انتظاراتی
را که در این
پرسش نهفته است
تا حد زیادی
محدود کنیم.
با این توضیح،
طرح این پرسش
می تواند نقش
های بالفعل و
نیز امکانات
بالقوه ی این
بخش از جامعه
را در تاثیرگذاری
بر روندهای
کلان حاکم بر
سرنوشت جمعی
ما مورد نقادی
قرار دهد.
در
مقام پاسخ
گویی به پرسش
فوق، پیش از
هر چیز باید
به یاد داشت
که قشر (یا
اقشار) مورد
بحث اگر چه به
واسطه ی
جایگاه
اجتماعی مرجع
خود (که حداقل
در سیر فرهنگی
جامعه نقش
قابل توجهی را
نصیب آنها می
سازد) همگون
پنداشته می
شود، اما نمی
توان به راحتی
از ضمیر «ما»
برای اشاره به
کلیت آن
استفاده کرد؛
چرا که این
قشر در
برگیرنده ی طیف
های فکری و
عقیدتی
بسیاری است که
از خاستگاهها
و جایگاههای
اجتماعی
متفاوتی
برخوردارند و
لاجرم منافع
فردی و جمعی
متفاوتی را
دنبال می
کنند؛ و از
همین رو
کارکردهای
اجتماعی
متفاوت و حتی
متغارضی هم می
یابند؛ کما اینکه
بخش هایی از
این قشر هم
اینک نیز
علایق ویژه یا
منافع خاص خود
را در همسویی
با حاکمان، از
طریق ارائه
توانایی های
تخصصی خود می
یابند که این
البته در سنت
«روشنفکری» ما رسم
تازه ای نیست
(اگر معیار
اصلی ما در
تعریف روشنفکر
مفهوم
فوکوییِ
رویارویی با
«قدرت» نباشد،
این بخش های
فرهیخته را می
توان متاثر از
گرامشی،
روشنفکران
ارگانیک طبقه
ی حاکم نامید).
با
این وجود اگر
فرض کنیم
حداقلی از
خواسته ها و
گرایشات
مترقی و تحول
طلبانه، سطحی
از اشتراکات و
همسویی ها را
در میان دانشجویان
و اقشار
فرهیخته و
تحصیل کرده
ایجاب می کند
(فرض بیراهی
نیست)، طرح
پرسش فوق
همچنان از
موضوعیت
برخوردار
خواهد بود. در
این صورت (با
قبول این پیش
فرض) باید گفت
این قشر برای
اینکه
بالقوگی خود
در اثرگذاری
بر فضای فرهنگی
- اجتماعی
کشور (و به
واسطه ی آن بر
روندهای
سیاسی) را
متحقق کند،
بایستی از
ابزارهایی
برخوردار
باشد تا هم
دیالوگ و
بالندگی و انسجام
در گستره ی
درونی خود را
تضمین و تقویت
کند و هم
بتواند رو به
مردم و جامعه
(و لاجرم رو در رو
با نهادهای
قدرت) باب
گفتگوهای
عمومی را
بگشاید و بدین
وسیله
گفتمانی انتقادی
را در فضای
عمومی جامعه
بنیان نهاده و
رشد دهد. به
گواهی تاریخِ
بسیاری از
جوامع مترقی،
به عهده گرفتن
موفقیت آمیز
چنین
کارکردهایی برای
اقشار تحصیل
کرده یا
فرهیخته دور
از ذهن نیست.
اما واقعیت
این است که در
کشور ما
متاسفانه
استبداد
همواره در هر
دو سطح موانع جدی
ایجاد کرده
است: از یک سو
برای نهاد
سازی و سازمان
یابی، همیشه
راهها را به
روی این قشرها
بسته است
(فقدان حق
تشکل و
ممنوعیت شکل
گیری و فعالیت
سندیکاها،
احزاب و
نهادهای
مدنیِ مستقل
در کشور ما
قدمتی به
درازای عمر دوران
مدرن دارد؛
اینک حتی
فعالیت
اجتماعی در
قالب «ان جی او»
ها و نهادهای
دانشجویی و
مجلات فرهنگی
و غیره هم
ناممکن شده
است)؛ و از سوی
دیگر هیچگاه
در فضای رسمی
ایران رسانه
های مستقلی
نداشته ایم و
نداریم تا به
واسطه ی آنها
این قشر
بتواند
گفتمان (های)
مورد نظر خود
یا مورد نیاز
جامعه را
پرورش و گسترش
دهد. ناگفته
نماند که این
دو کارکرد
معوق مانده، در
صورت تحقق می
توانست پیش از
هر چیز به
تربیت و فربه
شدن درونی خود
همین قشر
فرهیخته منجر
گردد که در
ادامه و در
تعامل با
جامعه، طبعا
به تقویت
بنیان های
اجتماعی آنها
و نهادینه شدن
سنت های
روشنفکری و
مدنی می
انجامید؛
فرایندی که می
توانست به
تدریج به
تثبیت هنجارهای
شهروندی و شکل
گیری جامعه ی
مدنی قدرتمند
در ایران
بیانجامد.
زاویه
ی دیگری که می
توان از چشم
انداز آن به پرسش
محوری این بحث
(علل ناکامی
«ما» در اثر
گذاری بر روند
تحولات جامعه)
نگریست آن است
که ببینیم
اساسا این
«ما»، با
خوشبینانه
ترین پیش فرض
ها در مورد
سطح اشتراکات
و میزان
همسویی های
میان اعضای
آن، تا چه حد و
در چه حوزه
هایی می تواند
درعمل اثر
گذار باشد.
واقعیت
این است که در
دنیای امروز
پارامترهایی
که روند حرکت
جوامع یا
سرنوشت حرکت
های اجتماعی
تحول خواهانه
در این جوامع
(نظیر جنبش
اعتراضی مردم
ما) را تعیین
می کنند بسیار
متعددند و
متاسفانه بسیاری
از این
پارامترها در
محدوده ی
کنترل
نهادهای
قدرت داخلی و
بین المللی
قرار دارند،
نه مردم. برای
مثال امروز ه
اقتصاد بیش از
هر زمانی خصلت
های فراملی
خود را نشان
داده است، به
طوری که هنگام
بحث کردن از
امور اقتصادی ناچاریم
مدام به عبارت
(ترم) اقتصاد
جهانی رجوع
نماییم. از
سوی دیگر
اقتصاد جهانی
بی هیچ واسطه
ای ما را به
سیاست های
جهانی و روابط
بین الملل
ارجاع می دهد
(برخی معتقدند
این دو اساسا
جدا از هم
نیستند و
روابط بین
الملل در واقع
منافع
اقتصادی دولت
ها را در سطوح
سیاسی تنظیم
می کنند، به
عبارتی زمینه
های سیاسی را
برای چرخش
آزادانه ی سود
و سرمایه و
تنظیم بازارهای
کالا و کار و
خدمات مهیا می
کنند).
بر
این اساس
کشورها بر
اساس مختصاتی
ویژه ای که در
جغرافیای
سیاسی جهان
دارند و با توجه
به جایگاه و
کارکرد های
معین اقتصادی
خود به شبکه
های وسیع تری
از مناسبات
کلان پیوند می
یابند که درجه
ی آزادی یا
میزان حرکت
خودمختار
آنها را محدود
می کند. چرا که
در این «دهکده
ی جهانی»،
منافع کشورها
به طرز پیچیده
ای در هم
تنیده شده است
و شبکه ای از
روابط
پیدا و پنهان
سیاسی، تداوم
این جریان منافع
و ماهیت سلسله
مراتبی آن را
تضمین می کند
(بستر سازی
سیاسی برای
گردش «آزاد»
سرمایه!). به این
معنا این تصور
نادرستی است
که بپنداریم یک
دولت غربی به
صرف بر حق
بودن مبارزات
مردم ما، از
منافع
اقتصادی ویژه
ای که ارتباط
با حاکمیت
کنونی ایران
نصیبش می سازد
چشمپوشی
خواهد کرد و
با قطع آن
ارتباطات به
تضعیف نهاد
قدرت در ایران
یاری خواهد
رساند. برای
مثال شرکت
نوکیا-زیمنس
به رغم همه ی
اعتراضات
مردمی و جنجال
های رسانه ای
اخیر، هم چنان
و با حمایت
تلویحی دولت
آلمان (به رغم
ژست های دیپلماتیکی
که این دولت
همانند سایر
دولت های غربی
در حمایت از
پروسه ی
دموکراسی
خواهی مردم
ایران در
رسانه ها
اتخاذ می کند)
به معاملات
نیمه پنهان و
مشکوکش با
دولت ایران
ادامه می دهد
(اخیرا برخی
رسانه ها از
کشف محموله ی
ارسالی جدیدی
در فرودگاه
مونیخ خبر
دادند)؛ و در
نمونه ای دیگر
شاهد آنیم که
آقای ضرغامی،
ریاست سازمان
صدا و سیما،
در ضمن یک
بازدید رسمی
از تلویزیون
دولتی آلمان،
از توافق بر سر
گسترش روابط
دو جانبه میان
تلویزیون های
دو کشور سخن
گفته است.
از
این رو ملت ها
آن قدر که
تصور می کنند
برای تعیین
سرنوشت شان
خودمختار
نیستند، چرا
که مناسبات
دنیای امروز
تنها دولت ها
را به
نمایندگی از
کشورها به
رسمیت می
شناسد؛ مهم
نیست که این
«حق» نمایندگی
به چه طریق
حاصل شده باشد
یا تا چه حد
مورد قبول
مردم آن
کشورها باشد.
این امر به ویژه
درباره ی
کشورهای
پیرامونی
مصداق دارد که
به دلیل حکومت
های غیر مردمی
مستقر در آنها،
جایگاه
فرودستی و
حاشیه ای آنها
در شبکه ی مناسبات
جهانیِ قدرت
دوچندان می
شود؛ این جایگاه
فرودستی، به
طبع منافع
ویژه ای را
برای فرادستان
این مناسبات
تضمین می کند
(به دلیل وقوف
بر وجود چنین
مناسباتی و
برای بهره
بردن از آن
است که
پیش از وقوع
هر تحولی در
این گونه
کشورها،
طرفین داخلی
تخاصم، سعی در
جلب حمایت
قدرت های بین
المللی می
کنند. رایزنی های
مکرر خمینی و
همراهانش را
در کوران
تحولات 57 با
آمریکا و دولت
های اروپایی
در نظر بیاورید).
بنابراین
منطقی است که
بیاندیشیم نه
فقط حاکمیت
(با دلایل و
انگیزه های
قابل فهم)،
بلکه صاحبان
قدرت در جهان
بیرون از
جغرافیای
بومی ما نیز
در سیر تحولات
درونی کشور ما
ذی نفع اند، و
به همان میزان
خواهان
تاثیرگذاری؛
به ویژه آنکه
کشور ما دارای
منابع عظیم
نفت و گاز و
معادن
زیرزمینی است
و علاوه بر جایگاه
مهم استرتژیک
در منطقه ی
خاورمیانه، یکی
از بزرگترین
بازارهای
مصرف منطقه
است و نقش
موثری هم در
صدور نیروی
انسانی متخصص
به دنیای
پیشرفته دارد.
ذی نفع بودن،
تلاش برای تاثیرگذاری
را اجتناب
ناپذیر می
سازد. در واقع
به همان نسبت
که حاکمیت
تاکنون توان
سرکوب خود را
برای مهار این
جنبش اعتراضی
به کار گرفته
است، یا اصلاح
طلبان توان
سازمانی و رسانه
ای خود را
برای مدیریت و
مصادره ی آن
صرف کرده اند،
قدرت های
جهانی هم توان
نفوذ خود را برای
کنترل پذیر
ساختن مرزهای
جنبش و مهندسی
بحران به کار
انداخته اند؛
به این معنا
که ضمن حفظ
مناسبات
اقتصادی و
سیاسی خود با حکومت
کنونی (گیریم
در سطحی نازل
تر یا پنهان تر)،
با اتخاذ
سیاست های
مبهم و چند
پهلو نسبت به
جنبش و
برقراری
روابط
چندگانه و غیر
شفاف با طیف
های مختلف
حاضر در این
نزاع سیاسی،
سعی دارند
امکان حضور و
اثرگذاری
سیال خود بر
روند و سمت و
سوی تحولات
سیاسی جامعه
ایران را برای
خود محفوظ
بدارند. اگر
چه آنها نهایتا
ابزارهای خود
را در حمایت و
تقویت نیروهایی
به کار می
اندازند که
شانس بیشتری
برای برآمدن
یا بقا داشته
باشند، تا
گزند و تهدیدی
متوجه منافع
دراز مدت آنها
نگردد (نحوه ی
چینش سیاسی در
خاورمیانه هم
بخشی از این
منافع است).
اینکه رسانه
های بزرگ به
طور آشکاری از
جناح اصلاح
طلب حاضر در
جنبش حمایت می
کنند، می
تواند معطوف
به اهداف
راهبردی ای
باشد که لزوما
نسبتی با
دغدغه ی
استقرار
دموکراسی در
ایران ندارند.
اول اینکه این
حمایت ها عملا
توانسته است
جنبش را در
قامت مورد نظر
اصلاح طلبان
تقلیل
دهد. این
صرفا یک
تصویرسازی
جعلی نیست.
پخش و بازخورد
مکرر و دراز
مدت این
تصاویر،
انبوه
مخاطبان جنبش
و فعالین بالفعل
و بالقوه ی آن
را متاثر کرده
و بدین ترتیب
در بازسازی
ماهیت جنبش
موثر بوده
است. با این
بازسازی
رسانه ای
جنبش، امکان
«ارتباط یابی»
با آن برای
قدرت های
بیرون از آن
میسر تر شده است،
چون جنبش حامل
صفت های مشخصی
گشته است که
چهارچوب حرکت
آن را قابل
پیش بینی می
سازند و در
عین حال از
رشد نیروها و
گرایش های
رادیکال در
درون جنبش که
خواست های
بنیانی تری
دارند و به
«عرف های»
روابط بین
المللی هم تن
نمی دهند
جلوگیری می
کند. ضمن آنکه
با نشاندار
کردن جنبش به
صفت هایی
معین،
متولیان مشخصی
(مدافعان این
صفت ها در
فضای رسمی) هم
به آن الصاق
می شوند که به
واسطه ی «تعامل»
با آنها،
امکان
تاثیرگذاری
بر جنبش در
زمان حال یا
آینده برای
قدرت های
بیرونی فراهم
می گردد. در
عین حال تصویر
سازی از جنبش
به نفع یک گفتمان
حاضر در آن از
سوی رسانه های
بزرگ، مستلزم
برقراری
سطوحی از
ارتباطات
متقابل و همکاری
هاست (حداقل
در فضای رسانه
های خارجی
فارسی زبان
این همکاری ها
کاملا مشهود
است) که در
صورت نیاز می
تواند بستر
مناسبی برای روابط
و همکاری های
آتی باشد.
از
سوی دیگر
تقلیل جنبش به
یک قرائت خاص
و حمایت از
جناح سیاسی
مبلغ/ مدافع
آن قرائت،
لزوما به
معنای آن نیست
که دولت های
غربی مصمم به
تغییر قدرت
سیاسی در
ایران به نفع
این جناح
هستند. آنها
با برجسته
کردن این
جناح، شرایط
چانه زنی و معامله
با جناح مستقر
را به نفع خود
تسهیل می کنند،
ضمن اینکه با
هژمونیک کردن
رسانه ای این
گفتمان، افق
های حرکت های
مخالفان این
نظام (اپوزیسیون)
را محدود کرده
یا به تدریج
در اختیار می
گیرند تا
آینده تحولات
در ایران قابل
پیش بینی،
دستکاری و
مهار کردن
باشد. به طبع
با دنبال کردن
چنین سیاستی
(بازی کردن با همه
ی برگ های
ممکن) دولت
های بزرگ غربی
همچنان این
امکان را هم
خواهند داشت
که در صورت
لزوم از
برآمدن جناح
اصلاح طلب به
عرصه قدرت
سیاسی در
ایران حمایت
کنند. در این
صورت سابقه ی
وابستگی های
متقابل میان
آنها، همخوانی
سیاستگزاری
های کلانِ آتی
در ایران با
شبکه جهانی
قدرت را تسهیل
خواهد کرد.
بنابراین تصوری
ساده
انگارانه است
که گمان کنیم
تحقق دموکراسی
در ایران
لزوما همسو با
منافع قدرت
های تعیین
کننده ی بین
المللی خواهد
بود. از قضا
درست به خاطر
نادرست بودن
این انگاره
است که انبوه
اعدام ها و
کشتارها و
شکنجه ها در
ایران، به رغم
همه ی
جانفشانی ها و
روشنگری ها، هیچ
گاه نتوانسته
عقربه ی
ترازوی «واکنش
جهانی» در
عرصه ی سیاست
بین االملل را
از موضوع
کلیشه ای
انرژی هسته ای
به سمت نقض
سیستماتیک
حقوق بشر در
ایران متوجه
سازد.
به
طور تاریخی که
به این موضوع
بنگریم
کودتای 28
مرداد یک
تصادف یا
اشتباه
تاکتیکی
نبود، تا با
چیزی نظیر
عذرخواهی
رسمی و یا
لفاظی های دیپلماتیک،
بتوان آن را
امری مربوط به
گذشته قلمداد
کرد. در حقیقت
راه اندازی
کودتا و دخالت
های نظامی و
جنگ، آخرین
ابزارهایی
است که قدرت
های بزرگ برای
کنترل صحنه
سیاسی و تثبیت
منافع خود در
کشورهای
بحران زده
بدانها متوسل
می شوند. وقوع
پدیده هایی
مانند کودتا
یا جنگ و دخالت
های نظامی در
دوران ما، به
مثابه پنجره
هایی هستند که
از خلال آن می
توان به ماهیت
واقعی نظام
بین المللی پی
برد؛ آن نظام
عریان قدرتی
که
عموما در پس
یه های پیچیده
ای از
ساز وکارهای
دیپلماتیک و
روابط بین
الملل از
نظرها پنهان
میماند.
اما
اذعان به وجود
بازیگران
قدرتمند در
عرصه ی سیاست
ایران، به
معنی انکار
نقش مردم و
پتانسیل های
تحول سازی
آنان نیست و
بر همین مبنا
بحث بر سر آن
نیست که
قابلیت
تاثیرگذاری
لایه های
فرهیخته و تحصیل
کرده بر حیات
سیاسی جامعه
را نادیده بیانگاریم.
(در واقع تلاش
«عوامل
بیرونی» در
دستکاری
روندهای
اجتماعی تنها
زمانی برجسته
و عیان می
گردد که
دینامیزم
ضرورت های
اجتماعی،
مردم را به
آفرینش جنبش
هایی فراگیر
در جهت تغییر
مناسبات
موجود کشانده
باشد. و بدیهی
است که خواست
عمومی برای بر
هم زدن
مناسبات موجود،
واکنش آنانی
که خواهان
دوام این
مناسبات هستند
را بر انگیزد). تاکید
بر فهم حضور
قدرتمند سایر
بازیگران در
این عرصه،
تنها به این
خاطر است که
بر نقش و
جایگاه واقعی
خود وقوف
بیشتری
بیابیم و به
ویژه به این
خاطر که بدانیم
انرژی و توان
خود را در چه
مسیری صرف کنیم
که برای
تحولات مورد
نظر ما مفید و
موثر واقع
شود. از اینجا
مدخل دیگری به
روی پرسش
اولیه گشوده
می شود: «ما» یی
که موضوع این
پرسش است در
طی تاریخ
اندوهبار ما
هیچگاه به طور
جدی (یعنی در
روندهایی
جمعی و بلند
مدت) در صدد آن
نبوده است که
صدای مستقل
خود را بنیان
نهد. بلکه
موانعی که
استبداد پیش
روی او نهاده
است، همواره
او را سوق
داده است تا
به صدای
دیگران در
آویزد و به
تقویت آن همت
گمارد و حتی
با توهمات
خودفریبانه
ای، خود را در
آن گم کند؛
(این صدای
بالاتر می
توانست متعلق به
روحانیت،
دربار
سلطنتی، حزب
حاکم در شوروی
یا چین، اسلام
سیاسی یا
اخیرا جنجال
های نئولیبرالیستی
باشد).
از همین رو
در بزنگاههای
تاریخی،
حنجره ی «ما» در
خدمت
فریادهایی
قرار گرفت که
از آن خودش و
از جنس دغدغه
هایش نبود. در
جنبش اعتراضی
اخیر هم بخش
های وسیعی از
این «ما»، به
مصلحت و اجبار
و یا به
شیفتگی و اختیار،
حنجره ی خود
را در اختیار
فریادهای سهم
خواهانه ی
جناح اصلاح
طلب قرار داد
و لاجرم از
طرح صدا و
فریاد درونی
خود چشم پوشید.
سپس ناچار شد
گام به گام
اشتباهات و کاستی
هایی که به
نام «او»
و یا با جعل
نام «او» و در
لوای آن انجام
می شد، توجیه
نماید و حتی با
هزینه ی خود،
اصلاح طلبان
را در مقابل
نقدهای
منتقدان
محافظت کند... و
«ما» به جایی
رسیدیم که
ناچاریم به
حسرت داشته
های امروز را
با خواسته ها
و امکانات
جمعی دیروز خود
قیاس کنیم.....
باید به دقت
در مسیر رفته
باز بنگریم،
پیش از اینکه
سکون بار دیگر
ما را زمین گیر
کند.
اکنون
که اصلاح
طلبان با
همیاری صدای
«ما»، جنبش را
تا حد زیادی
خانه نشین
کرده اند، جای
شگفتی نیست که
به «مصلحت»
رویارویی با
خطر جنگ،
حاکمان و
جانیان را به
مصالحه دعوت
کنند و مردم
را برای رسمیت
دادن به این
«آشتی ملی» فرا
خوانند(۱). اینکه
آیا این بار
هم «ما» صدایش
را قربانی پوپولیسم
اصلاح طلبان
خواهد کرد و
به بهانه ی
جنگ، مردم را
به آشتی با
حاکمیت دعوت
خواهد کرد(۲)، به
عملکرد هر یک
از «ما» بستگی
دارد. جان
کلام آنکه
تنها ابزاری
که «ما» در
اختیار داریم
نیروی جمعی
خود ما و صدای
مستقل مان است
که باید آن را
با تمام وجود
صرف برساختن
گفتمان های
مترقی و
ایستادگی بر
آنها و پرورش
اجتماعی آنها
کنیم. در این
صورت ما به
رغم حضور همه
ی قدرت ها،
توان زیادی
برای زایش
تغییر خواهیم
داشت. اما
وقتی به
دیگران نیابت
می دهیم که
ساختن سرنوشت
ما را در دست
بگیرند، در
جستجوی راه
میانه، نه
تنها امکان
تغییر، بلکه
خودمان را هم
انکار کرده
ایم.
پانوشت:
(۱)ـ
رجوع
کنید به مقاله
ی « گذرگاه
خطیر و روزنه
های عبور»
نوشته ی
ابوالفضل
فاتح، رئیس
ستاد انتخابات
موسوی در سایت
کلمه:
http://www.kaleme.com/1389/05/28/klm-29581
از
آنجا که در
موقعیت های
خطیر، نه مردم
بلکه تنها
خواص امکان
عبور از روزنه
ها را خواهند
داشت، واضح
است که در
اینجا هم این
خواص اصلاح
طلب اند که
بایستی به
نیابت از جنبش
مردمی، مسیر
خطیر گفتگو با
حاکمیت را
هموار کنند! ...
به گمانم
مقایسه ی پاره
ای از متن
آقای فاتح با
بخشی از
بیانیه ی اخیر
سپاه
پاسداران در
مورد حمله
نظامی به قدر
کافی گویا
باشد:
« .... اقدامات
فراوان دیگری
است که می
تواند نتایجی
مثبت و موثر
بر وفاق ملی
داشته باشد.
به عنوان
نمونه،
معتقدم
خوشبختانه با
همه ی شدت و
حدت مواجهات و
به رغم برخی
فشارها، هم
رهبری انقلاب
و هم رهبران
جنبش سبز در
کنترل سطح
منازعه ی
داخلی موثر
بوده اند.
همین که
تاکنون این
عزیزان
آگاهانه در
خطاب ها از تلویح
عبور نکرده و
یکدیگر را
خطاب مستقیم
نداده اند،
“تخفیف سطح
مناقشه” و باز
نگهداشتن یک
“امکان مهم”
است، که ضروری
است مغتنم
شمرده شده و
عمق و وسعت
یابد و
نویسندگان و
رسانه ها نیز
از هر سو این
شیوه و حفظ
حریم ها را
پاس دارند.
همچنان که از
امام (ره)
آموخته ایم
تمرکز بر آسیب
ها در نقد،
اولی بر فاش
گویی و تمرکز
بر اشخاص است.
نه همه چیز را
به پرده بردن
و نه همه چیز
را پرده
برداشتن روا
نیست. نه آن پنهانکاری
است و نه این
شفافیت. همین
طور شایسته
است امکان گفت
و گو در مسائل
مهم ملی باز
شود. گفت و گو
نه به خودی
خود حرام است
نه واجب. نه
کسی را به
خودی خود عزیز
می کند نه
ذلیل، اما در
میان ملت های
بزرگ سنتی است
جا افتاده و
معقول ترین و
ابتدایی ترین
راه اصلاح. در
حیرتم چرا
کسانی گفت و
گوی داخلی را
ننگ می دانند؟
..... »
بخشی
از بیانیه ی
اخیر سپاه
پاسداران
درباره حمله ی
نظامی به
ایران (به نقل
از ایلنا)
« .... نگاه
واقعبينانه
و صحيح به
روند وقايع و
رخدادهای 32
سال گذشته
نشان می دهد
آنچه باعث
سربلندی و
حرکت موفق و
رو به جلوی
ملت ايران در
پيگيری اهداف
و آرمانهای
بلند انقلاب
اسلامی و
ناکامی و شکستهای
پی در پی
دشمنان قسم
خورده جمهوری
اسلامی شده
است همانا
تمسک دائمی
مسوولان و
مردم به حبلالمتين
وحدت و همدلی
حول محور
ولايت فقيه
بوده است ... ».
(۲)ـ
در مورد
نواهای «وحدت
ملی» علاوه بر
بیانیه ی سپاه
پاسداران و نیز
ارسال
قاصدهای صلح از
سوی اصلاح
طلبان، مواضع
اخیر «معظم
اله» هم بسیار
قابل تامل است:
«
آیت
الله خامنه ای
به دنبال وحدت
با اصلاح طلبان؟
»
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2010/08/100821_l39_unity_khamenei_reformists.shtml
اگر
این سناریو
جدی باشد، در
این صورت باید
مردم را هم
راضی نگه
داشت. شاید در
این هیر و ویر
نمایش هایی
مثل صدور حکم
تعلیق برای
قاضی مرتضوی
به اتهام
جنایت های
کهریزک سهم
رضایت «ما»
باشد.... و الله
اعلم!!