پلورالیزم،
نهاد ِتربیت
ِاراده ی جمعی
در برابر
استبداد...
بهنام
چنگائی
" توان نفوذ
اراده ی فرد
بر جمع و
برعکس"
آیا فرهنگ
مسلط سیاسی
امروز جهان
بدون در نظر گرفتن
اساس نگاه های
کاملن
متفاوت(چپ و
راست) به
مجموعه روابط
زندگی انسانی
و اقتصادی، شیوه
های نظری و
عملی آنها
اغلب با هم در
عرصه های
زیادی وجوه مشترک
و مشابهی
ندارند؟ مثلن
در کشور های
(هم غربی و هم
غیر غربی)که
لااقل که در
آنها رسمن تعدد
احزاب وجود
دارد و اِعمال
اراده ی
اجتماعی ـ
سیاسی
قانونن، اصل
جمهوریت را
بعنوان کار پایه
حقوقی افراد
در دولت های
شان پذیرفته
است، آیا در
این گونه
کشورها نیز
نمی بینیم که
حکومت های
بسیاری عمدتن
توسط اتوریته ی
بعضی افراد
زبده یا همان
"رهبران"
بالادست هدایت
می شود؟ آیا
این رهبران به
تنهائی و یا با
گروهک خود
قادرنیستند
نهادهای
مردمی را خنثا
کرده و بتهائی
و یا با
ائتلاف مقطعی
با احزاب کوچک
سرنوشت
کشورهایشان
را دچار تغیرات
بزرگی در امور
اساسی و حساس
به نفع دیدگاه
های افراد و
یا گروه های
وابسته به خود
و یا دولت
ائتلافی شان
به پیش ببرند؟
البته که چنین
است و این
رهبران
قادرند بنام
مردم، ولی
مستقلن به جای
همگان تصمیم
بگیرند، و یا
لااقل وجه
کاملن غالب را
در تصمیم گیری
ها داشته باشند،
و خلاصه اینکه
اراده ی
آن"فرد و یا
فرقه" در
مقابل اراده ی
"جمع و یا
توده"ها
بسادگی بایستاد؛
آنهم اِعمال
برتری که
ضرورتن مثبت نبوده
و به نفع همه ی
شهروندان نمی
تواند باشد،
بلکه: اینگونه
فردگرائی ها
سوء استفاده
ایست که همیشه
نقش برجسته و
خیرخواهانه
را بازی کرده،
ولی عملن
انحرافی و
بازدارنده ِتوان
جمعی بوده و
آن فرد و گروه
وابسته به او
توانسته است
با هم بر علیه
خواست و نیات
عمومی و تصمیم
جمع و اهداف
همگانی، تنها
بعلت (توان نفوذ
خویش و ارگان
اش) مخالفان
را به راحتی
زیر بگیرد و
منویات محدود
خود را به پیش
ببرد.
این امر
مرسوم و غلط
در طی زمان ها
و بزنگاه های
مختلف تاریخی
و در بین همه
جریان های غرب
و شرق بدون
استثناء
بارهای ِبار
روی داده و
همینک بخش
بزرگی از
تصادمات
درونی احزاب و
سازمان ها و
انشعابات
آنها،
مناقشات اجتماعی
و تقابلات ملی
و مذهبی
ِقهری، جنبش
های برابری
خواه رنگین
زنان فمنیست
اغلب ِچنین مواردی
مستقیمن
متاثر از این
نگاه یکسویه و
اراده
گرایانه ی
افراد ِخبره
در مقابل
همفکران
مخالف به وقوع
پیوسته است.
در حالیکه
الزامن
پلورالیزم(پشتوانه
ی قانونی
هدایت زندگی جمعی
براساس رعایت
ِتوان ِنفوذ
اراده ی فردی
بر جمع و
برعکس) آن می
باشد. آنچه را
که ما در اکثر کشورهای
جهان کنونی با
ساختارهای
بسیار مرموز،
گسترده،
پیچیده،
ناکارآمد و
اغلب (غیر
ضروری)می
بینیم چنان
نیست که
پلورالیزم می
تواند ارائه
دهد. پس مشکل
جهان غرب چیست
و جوامع
استبداد زده
کدام راه را
باید برگزینند؟
تا جائیکه
به تقسیم افقی
قدرت در نظام
های چند حزبی
برمی گردد،
بیرون از دور
زدن مردم توسط
رژیم، در
ایران نیز
حکومت اسلامی
بعنوان یک ساختار
سیاسی و کاملن
استثنائی و
بسیاربد و فردگرا
و دین محور،
با همه ی
اینها اما:
قدرت سیاسی
بین مدعیان
رهبری و
گرانندگان هرمی
آن تقسیم جبری
یا تعدیل
پلورالیستی
شده است، در
حالیکه توان
تحکیم"رهبرولایت
مطلق فقیه"
بعنوان تناقض
این ساختار،
کانون مشترک تمام
اراده ها بوده
و حرف آغاز و
پایان در همه
ی امور را
تنها او می
زند؛ وگر نه
سقفی بنام
حکومت اسلامی
بالای سر
هیچکدام کوچک
و بزرگشان
متصور نمی بود.
آیا در
همین آمریکا
که یکی از
الگوهای
پلورالیست
غربی ست!
تقسیم اراده
ی منافع عمومی
توده ها بین
دو نمایندگی
چندش
آور(جمهوریخواهان
و دمکراتها)
نشانه سلامت
رای جمع و
اهرم ارادی 50ـ50
جامعه بسیار
رنگین و
متفاوت
آمریکائی ست؟
البته که نه و
نیست! در این
کشور هم با
تفاوتی اندک
هدایت منویات جمع،
مزورانه بنام
پلورالیزم
نوشته شده و
نتایج شیوه ی
پیشبرد امور
بستگی مستقیم
دارد به شرایط
مختلف سیاسی و
اقتصادی که
شخصیت های حزبی
با کمک دستگاه
مطلقن وابسته
به ثروت و
مدیای قدرت،
که آنها،
اتوریته های
هر (دور) را
برای جلب آراء
مردمی بزک
کرده و آماده
ی هدایت
منویات خود می
کنند. آیا غیر
از این است؟
من در اینجا
می خواهم به این
نتیجه برسم که
پلورالیزم به
عنوان نهاد تربیت
اراده جمعی در
این گونه
کشورها نیز
نتوانسته به
ایده ی سوژه
های مردمی
خویش در متن
جوامع رنگین
برسد و هنوز
خیلی زمان می
برد که اراده
ی عمومی در
شاخه های نظری
و عملی و همچنین
در راستای
منافع طبقاتی
اهرمی مستقل را
در خدمت آحاد
متحد با منافع
مشترک بیابد و
در آینده های
نزدیک هم نمی
تواند داشته
باشد؛ زیرا که
در یک کلام:
وزن کمی و
کیفی
جهان(طبقاتی)
و در دست یک
"اقلیت کوچک"
متمرکز است و
"مانع اصلی"
هدایت زندگی
بسوی جهانی
بهتر در
همینجاست.
اما در این
میان یک تناقض
و تفاوت آشکار
دیگری نیز
وجود دارد که
به همین ویژگی
نخبه پروری یا
(رهبرسازی) در
ایران و
همچنین
درعرصه جهان ابعداد
یکسان و
خطرباری را
القا می کند!
بدین نحو که
جمع عددی عده
ای نخبه و
سرکرده زیر
(کیش شخصیت) یک
نفر... که مورد
قبول و یا
احترام بخشی
از جامعه باشد
هم می تواند
ناقض اراده
مشترک جوامع
باشد و ضایعات
فراوانی را
ببار بیاورد.
مثلن: چاورز،
پوتین، خمینی
، قذافی،
اسدها،
کاستروها،
صدام ـ همگی
این افراد به
هر دلیل درست
و یا واهی در
میان مردمان
کشورهای خود
صاحب نفوذ هستند
ولی فراموش
نکنیم که
همزمان آنان
هم مخالفان
بسیاری را بر
علیه منافع
عام بازتولید
می کرده اند؛
در نتیجه مهم
این است که
همیشه بخشی از
نیروی مفید
اجتماعی در
برابر منافع
عام اجتماعی
به ستیز برمی
خاسته و نیروی
سازنده ی جمع
را به هدر می
دهد و این آن
نکته ایست که
ما باید در
مورد آن به
تبادل نظر
پرداخته و اندیشه
کنیم.
"برابری
حقوقی زن و
مرد"
شاید بدون
اغراق در هیچ
جامعه ای تا
به امروز برابری
حقوقی و جنسی،
معنای عملی در
احقاق حقوق
نیمی از جامعه
که شامل زنان
باشد را احیاء
نکرده است و
دلیل آن هر چه
باشد در
سرنوشت زنان
تغیری ایجاد
نمی کند، مگر
جریان و یا
جریاناتی
عملن در این
راستا و در
همان حوزه های
نظری و عملی و
در زندگی
روزمره خود،
فرصت شکل گیری
مساوی را برای
زنان همکار و
همفکر خود
مهیا سازند؛ و
گر نه به زبان
شمشیر به جنگ
شب هم می شود
رفت و پیروز
شد.
باید
ببینیم و دیده
شود که 50
در سد جمعیت
جهان را زنان محروم
از حق برابر
در برابر کار
برابر تشکیل می
دهند و ای بسا
در بسیاری
حوزه ها اینان
در تولید مفید
اجتماعی، اگر
نه بیش از
مردان سهیم نباشند
، لااقل کمتر
هم موثر نبوده
و نیستند؛ در
حالیکه حتا در
پیشترفته
ترین جوامع غرب
سهم اعِمال
اراده ی سیاسی
و افتصادی و
فرهنگی زنان
بسیار نازل و
آشکارا تبعیض
آلود است و زن
در صورتی در
جوامع مرد
سالار
پذیرفته می شود
که دارای گوش
های بزرگ شنوا
باشد؛ و وضع
حقوقی زنان در
جوامع
ارتجاعی و از
آن بمراتب بدتر
دینی با
حاکمیت
آخوندهای غار
نشین در ایران
و کشور عمدتن
مسلمان نشین
خاورمیانه ی
"بزرگ"که بسی
وحشیانه و
بیشتر مایه ی
شرمندگی
تاریخ
ومدعیان
تاریخساز
متقلب اش است.
اگر
فرصت به این
نیمه ی همیشه
پرکار انسان
داده شود بخش
بزرگی از
خشونت موجود
جهان بدلیل ویژگی
ذاتی این
موجود
گرانقدر و
توانا کاسته
خواهد شد و
عملن این نیم
هستی بشریت در
سازندگی
اجتماعی مانع
بزرگی بر سر
راه دشمنان
سازندگی
فردای بهتر و
جهانی پاکیزه
تر بنا خواهند
کرد، که شرط
عبور از آن
برای هر کسی
تنها"انسان"
بودن باشد،
است و نه رهبر
و آقا و مرد و
داراو...! زنان
این توانائی
برجسته را دارند
که از قوانین
ـ جزئی
به جزئی به
کلیات برسند و
از کلی به کلی
به جزئیات و
قوانین منطقی
را با اعمال و
افکار خود در
روند سالم سازی
اجتماعی به
همگان نشان
دهند و مشترکن
وارد مقوله
های حقیقی
زندگی در عرصه
سیاسی و اقتصادی
و فرهنگی شوند
و هم بخاطر
نابرابری های حقوقی
خود و هم برای
زدون این نا
برابری ها در برابر
دشمن
مشترک(سرمایه
و استبداد) در
کنار مردان
رنج و کار
مبارزه کنند.
پلورالیزم
بدون همسان
سازی حقوق زن
و مرد هرگز به
هدف ابتدائی خود
که تربیت
اراده ی جمعی
بر علیه تضاد
طبقاتی باشد
را نخواهد
داشت.
"نگاه مغشوش
چپ به انقلاب
مردمی"
از آغاز
استبداد دینی
تا به امروز،
چپ به جز نشست
نسبتن گسترده
ی "کلن آلمان"
هیچگونه استعدادی
برای جلب توجه
نگاه های خود
در خانواده ی
چپ به مسائل
عام اجتماعی
نداده است.
"پلورالیزم
و نگاه چپ به
آن" من در
مقاله بعدی به
آن خواهم پرداخت.
بهنام
چنگائی ـ ۱۱
مرداد ۱۳۹۱