برای
شیما الصباغ
که آزادی
کوبانی را
ندید
نادر
فتوره چی
(از
فیسبوک
نویسنده)
آنها
در حال
سازماندهی
نبردی از طریق
واژگان بر
علیه ما هستند
میگویند
این دوران را
با آن دوران
عوض کنید؛ چیزهای
جدید بگویید؛
حرفهای تازه
بزنید؛ مثل ما
حرف بزنید
آنها
هر روز این واژگان،
این ترکیب
عجیب از
واژگان را به
خوردمان میدهند
یک
یک میخواهند
که لغت به لغت
واژگان را با
نسخههای
جدید جا بهجا
کنیم: میخواهند
به انقلاب
بگویند مردم
نهاد و دانش
بنیان و ادب و
مرد و دولت و
لحن
میخواهند
مثل روز برایمان
روشن باشد که
سرنوشتمان
به دست واژگان
آنها افتاده
است
میخواهند
مسئول توزیع
ادراک ما
باشند؛ میخواهند
به میل خود
تغییرش دهند
میخواهند
نبضمان را در
دست داشته
باشند؛ و
مطمئن شوند که
ما فهمیدهایم
آن دوران تمام
شده است
میخواهند
مو لای درزِ
کاری که با ما
کرده اند، نرود؛
می
گویند:«نکند
مجددا تکرار
شود»
میخواهند
برای «شرم»
جایی در زبان
باقی نماند؛ همه
عناصر زبان
فراموش اش
کنند؛ میخواهند
با حذف برخی
لغات، ما تا
ابد لکنت زبان
داشته باشیم
میخواهند
ما یک «صدا»ی
جدید بشنویم؛
نمیخواهند
بدانند ما میدانیم
«کوبانی»
آبروی جهان
است
میخواهند
از عناصرِ
نامطلوبِ
زبان، ابهام
زدایی شود و همگان
در حفظ بهداشت
زبان مجدانه
بکوشند:« امکانات
داشته باشید و
بهداشت خود را
رعایت کنید اما
اینها در عین
حال حاضر
نیستند اظهار
ندامت کنند»
ساختار،
میخواهد
فرم،
ایدئولوژی
غالب، غذایی
که میخوریم و
درون و بیرونمان
را به شیوۀ
آنها «توضیح»
دهیم؛ میخواهند
در زبان تله
بگذارند، میخواهند
وقتی گفتند
مهربان، ما
یاد آنها بیافتیم
می
خواهند بدن
زنان آهن
نداشته باشد و
وقتی نان گران
شد همه
بگویند، و همه
با صدای بلند
بگویند:«اصلاح
قیمت»
میخواهند
کاری کنند که
دیگر هرگز
نتوانیم واژۀ
«انقلاب» را
درست تلفظ
کنیم و فراموش
کنیم طنین
صدایی که میگفت:«شما
درباره من چه
فکر کردهاید،
اینجانب یک
فرد انقلابی
ام» و صدایی که
به واژگانِ
باصلابت
فراخوان داد و
از بدنها یک
غزل ساخت؛
غزلی که میشد
و میتوان حتی
قسم خورد که
میشد، آن را
در آن نیم روز
تا ابد خواند
میخواهند
او و زبان و
یونان و «چیز»
را فراموش کنیم؛
میخواهند آن
تنش بغض آلود
لبها و چشمها
را پشت آن
میز؛ پشتِ خود
ِ تاریخ
فراموش کنیم،
و همه چیز را
فراموش کنیم،
و بیشتر از
حدی که انتظار
دارند فراموش
کنیم؛ حتی آن
روزِ عجیبی که
پیرها جوان
شده بودند،
زمان متراکم شده
بود، مردم
مهربانتر
شده بودند و
تاریخ داشت به
روی خودش
گشوده میشد و
تا چشم کار میکرد
زن بود و زن
بود و زن، و
سیاست بود و
سیاست و سیاست
و بینشان هیچ
چیز نبود و
قسم میخورم
که هیچ چیز
نبود و بدنها
بود و زبانها
و خیابانها و
دستها و هر
که هرجا و هر
چه هرجا و حتی
خود آن بدن شریفی
که از همان
واژگانی
استفاده میکرد
که ما میکردیم
و بر سر آنها
قماری
شورانگیز
کرده بود و
تاس را در
تاریکی پرتاب
کرده بود و
هنوز هم همانجاست
که بود و هنوز
هم در آستانه
است؛ همان
آستانه ای که
میتوان از
آنجا تاریخ را
به شهادت گرفت
و دست زبان را
به دهانش
رساند
او و ما
همزمان با او،
دست از
استفاده از
لغاتی که هیچ
معنایی
ندارند کشیده
بودیم و آمده
بودیم که کاری
بکنیم که
هیچکس، در هیچ
لحظهای از
تاریخ نکرده
بود: ما آمده
بودیم که بر
علیه ترس
انقلاب کنیم و
به مرگ بگوییم
از اینجا برو!
سه-شنبه
۷ بهمن ۱۳۹۳
برابر با ۲۷
ژانويه ۲۰۱۵