Rahe Kargar
O.R.W.I
Organization of Revolutionary Workers of Iran (Rahe Kargar)
به سايت سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) خوش آمديد.
جمعه ۳۰ تير ۱۳۹۱ برابر با  ۲۰ جولای ۲۰۱۲
 
 برای انتشار مطالب در سايت با آدرس  orwi-info@rahekargar.net  و در موارد ديگر برای تماس با سازمان از;  public@rahekargar.net  استفاده کنید!
 
تاریخ انتشار :جمعه ۳۰ تير ۱۳۹۱  برابر با ۲۰ جولای ۲۰۱۲
اکنونِ «ما»یی که «ما» نیست

اکنونِ «ما»یی که «ما» نیست

 

بابک اکبری فراهانی

 

در روزهای اخیر، انتشار مطلبی از رفیق عزیز "آرمین نیکنام" با عنوان «رو به دانشجویان و دانش‌آموختگان لیبرال» منجر به شکل‌گیری سلسله‌ای از واکنش‌ها و مباحثات شد که یکی از آخرین نمونه‌های آن یادداشتی از رفیق "هژیر پلاسچی" بود تحت عنوان «رو به چپ، پشت به لیبرال‌ها». این مطلب جدید نیز به نوبه‌ی خود افق‌های جدیدی را گشود و سویه‌های دیگری از مسئله را آشکار کرد. از این منظر، باید از هر دو رفیق ممنون بود که گشاینده و ادامه‌دهنده‌ی چنین بحثی شدند و این فرصت را فراهم کردند تا این بار به صورت جدی‌تر درباره‌ی موضوعات و آسیب‌هایی سخن بگوییم که تا به حال به هر دلیلی مورد غفلت قرار می‌گرفتند یا بحث بر سر آنها به آینده‌ای موهوم و نامعلوم موکول می‌شد. یادداشت حاضر اما سعی دارد، با توسل به یک «جمع‌بندیِ کلی»، به جنبه‌های دیگری از ماجرا بپردازد و در این راستا شاید حتا بیش از آن که به خود این دو متن ارجاع دهد به کامنت‌ها و حواشی آن‌ها نظر داشته باشد، چرا که بر این باور است که، به ویژه در این مورد مشخص، از طریق بازخوانی حاشیه‌هاست که می‌توان به شناختی عمیق‌تر و مؤثرتر از متن دست یافت.

 

ابتدا از خودِ مسئله‌ی «گفتگو» شروع می‌کنم. تقریبن اکثر رفقا بر سر این موضوع توافق دارند که منظور از این «گفتگو» نه گفتگویی در راستای گشودن افق‌های همکاری یا شناختن و برشمردن اشتراکات، بلکه گفتگویی با هدف آشکار کردن و برجسته ساختن شکاف‌ها و حفره‌ها و ضعف‌ها و ناتوانی‌های نظری طرف مقابل خواهد بود، و به همین دلیل هم برخی از رفقا چنین رویکردی به «گفتگو» را از اساس کُنشی رو به «مردم» ارزیابی می‌کنند، چرا که «...ماهیت گفتمان سلطه‌ای که با اتصال به پایگاه قدرت در حال رشد و گسترش هر روزه است را عیان می‌سازد». و باز می‌توان گفت که در بحث‌های فوق تردید چندانی در مورد قدرت تئوریک «ما» در برابر ضعف تئوریک «آن‌ها» و در نتیجه شانس بالای «ما» برای شکست «آن‌ها» در عرصه‌ی بحث‌های نظری و تاریخی وجود ندارد. رفیق‌مان "علی ثباتی" نیز با صورت‌بندی دقیقی این مسئله را تأیید می‌کند و بر ضرورت آن تأکید می‌ورزد: «... باید نشان دهیم که این‌ها تاب استدلال‌های پیچیده، چندوجهی، تاریخی، نظری، و انضمامی چپ امروز را نخواهند داشت». تا این‌جای کار همه چیز درست است و من نیز با این استدلالات و تأکیدها همراهم، اما تنها و تنها به شرط آن که این بحث را از کانتکست واقعی خودش جدا کنیم و به صورت «کلی» از تأثیر و فایده‌ی برملا کردنِ این ضعف‌ها و حفره‌ها سخن بگوییم. انتزاع این بحث از کانتکست واقعی‌اش و کلی‌نگری در مورد مفید بودن چنین رویکردی، در یک کلام به معنای فراموشی یا نادیده انگاشتن چیستی و کیستیِ این «ما» و آن «آن‌ها» است و همین جاست که آن فایده و تأثیر با یک علامت سؤال بزرگ مواجه می‌شود. برای روشن شدن بحث و امکان توضیح بیشتر، به دو نمونه از گفتگوهایی که با همین هدف و رویکرد شکل  گرفته‌اند و از نظر من مفید واقع شده‌اند اشاره می‌کنم: یکی از این نمونه‌ها می‌تواند مناظره‌ی "آلن بَدیو" با "آلن فینکِلکروت"(روشنفکر راست‌گرا و محافظه‌کار فرانسوی) در سال 2010 باشد که به گواه اکثر مخاطبان نتیجه‌اش شکست قاطع "فینکِلکروت" و به گونه‌ای نمادین شکست کلیت جریان روشنفکری راست فرانسه در عرصه‌ی بحث‌های نظری و انضمامی بود. نمونه‌ی دیگر نیز که اخیرن در ایران شاهدش بودیم گفتگوی "یوسف اباذری" با مجله‌ی مهرنامه بود که باز هدفی جز فاش کردن حفره‌ها و ضعف‌های نظری روشنفکری راست ایران و افرادی چون "موسی غنی‌نژاد" نداشت، و به نوبه‌ی خودش و از زاویه‌ی دید خودش نیز از پس این کار برآمد (حتا با وجود این که این مداخله بسیار دیر صورت گرفت، و حتا به رغم این که مصاحبه‌ای بود با یکی از بلندگوهای مُسلمِ ارتجاع در ایران)... اما آن‌چه که این دو نمونه را از گفتگویی که رفقا در بحث‌های خود مد نظر داشته اند متمایز می‌کند همان «چیستی» و «کیستیِ» دو طرف گفتگو است: در هر دو نمونه‌ای که ذکر شد با «افراد» مواجهیم؛ یعنی همان مسئله‌ای که رفیق دیگرمان "محسن عمادی" به درستی روی آن دست گذاشت و میان گفتگوی «فرد با فرد»، «نهاد با نهاد» و «تئوری با تئوری» تمایز قائل شد. در این دو نمونه «فرد»هایی را داریم که گفتگویی را در انظار عموم ترتیب می‌دهند و آن هدف ذکر شده را پی ‌می‌گیرند و اتفاقن یکی از نکات اساسی آن‌جاست که این «عموم» نیز از پیش، بدون هیچ توضیح اضافی، «تئوری» را به عنوان منبع اصلی تأثیرگذاری هر دو طرف پذیرفته است و تأثیر عمومیِ برملاشدن شکاف‌ها و حفره‌ها در جریان این گفتگو نیز از همین امر مهم ناشی می‌شود. در این مورد بگذارید از «آن‌ها» شروع کنیم؛ «آن‌ها»یی که قرار است طرف گفتگوی «ما» باشند؛ از چیستیِ «آن‌ها» و از منبع تأثیرگذاریِ «آن‌ها»! آیا «آن‌ها» با انتشار و ترویج یک تئوری یا یک تحلیل انضمامی خاص، که ما آن را معیوب و ناتوان ارزیابی می‌کنیم، به چنین تأثیری دست یافته یا در شُرُف دست یافتن هستند؟ آیا «آن‌ها» یک جریان روشنفکریِ راست‌گرا هستند که با استفاده از تریبون‌ها و امکاناتی که در اختیار دارند به بسط تئوری‌های ناقص خود می‌پردازند و فضا را مخدوش می‌کنند؟ آیا آن «عموم» که «ما» می‌خواهیم در انظارش ناتوانی «آن‌ها» را آشکار کنیم، مقهور توانایی نظری و تحلیلی «آن‌ها» شده است یا قرار است بشود؟ آیا «آن‌ها» تا به حال غیر از هوچی‌گری و پروپاگاند نخ‌نماشده‌ی «استالین محور» نقدی به طیف‌های مختلف چپ وارد کرده‌اند که فاش کردن حفره‌هایش مستلزم چنین گفتگوهایی باشد؟ آیا اصلن می‌توان از این نقطه نبردی را با «آن‌ها» تعریف کرد؟؟؟ پاسخ من به این پرسش کاملن منفی است و معتقدم پاسخ مثبت به این پرسش از اشتباه در تحلیل نیروها و منابع قدرت و تأثیرگذاری‌شان ناشی می‌شود. «آن‌ها» در مسیر تبدیل شدن به یک نیروی مادی هستند و تا امروز هم بخشی از این مسیر را پیموده‌اند. شاید بهتر باشد منظورم را در پاسخ به "محسن عمادیِ" عزیز توضیح دهم که می‌پرسد «سازمان‌دهی و انسجام گروه لیبرال مذکور رو ما چطور ادراک می‌کنیم؟ سازماندهی تو چی؟ در چند رسانه‌ی مرتبط و فیس‌بوک؟...» در جواب این پرسش باید بگویم خیر، فیس‌بوک و چند رسانه‌ی مرتبط را من به مثابه‌ی حوزه‌ی سازمان‌دهی و سازمان‌یابی «آن‌ها» درک نمی‌کنم؛ این‌ها ابزار تبلیغات و گسترش این سازمان‌دهی هستند، اما این موضوع، اصل حرکت «آن‌ها» به سوی سازمان‌یافته شدن را نفی نمی‌کند؛ نباید از یاد ببریم که منابع، اشکال، الگوها و مسیرهای سازمان‌یابیِ «‌آن‌ها» با «ما» از زمین تا آسمان متفاوت است، چرا که اساسن تعریف‌شان از «سیاست» با تعریف یا تعاریف «ما» از «سیاست» متضاد است، چرا که تنها نسبتی که میان سوژه‌های «آن‌ها» و سوژه‌های «ما» وجود دارد «تضاد» است. «آن‌ها» مشغول «رقابت» با «آن‌ها»یی دیگر هستند که نسبت به خودشان «آن‌ها» به شمار نمی‌روند، و در مسیر همین «رقابت» است که سازمان‌یافته می‌شوند و سازمان‌یافته‌تر می‌شوند تا در نهایت «آن‌های بَرنده‌ی این رقابت» بدیلی باشد برای فردای ایران. این منطق، مبنا و مسیر سازمان‌یابیِ امروز «آن‌ها» را ترسیم می‌کند؛ «آن‌ها»یی که دیگر نه فقط «دانشجویان و دانش‌آموختگان» بلکه مجموعه‌ی «دانشجویان و دانش‌آموختگان و استادان و فعالان و احزاب و دُکان‌داران و سیاست‌بازانِ راست» را در برمی‌گیرد. این منطق، ابزار مادی خود را هم در منابع خاص خودش می‌جوید و در این مقطع نیازی هم به تئوری‌های چندلایه و پیچیده و بی‌حفره نمی‌بیند، چرا که پیشاپیش در جایگاه قدرت ایستاده است و از همین جایگاه قدرت است که به تسخیر قدرت می‌اندیشد. بر همین اساس است که ادعا دارم «ما» با مجموعه‌ای از «آن‌ها» طرف هستیم که بخش‌هایی از آن پیش از این به نیرویی مادی تبدیل شده و بخش‌های دیگری نیز در شُرُف تبدیل شدن به یک نیروی مادی است. پس اصولن سلاحی که «آن‌ها» به سوی «ما» و سوژه‌های «ما» نشانه رفته‌اند «سلاح نقد» نیست که بتوان با «سلاح نقد» به مصاف آن رفت؛ و این همان نکته‌ای است که باید در پاسخ به دغدغه‌ی رفیق آرمین مورد توجه قرار گیرد، به ویژه آن‌جا که می‌گوید: «این سازمان فاقد توانایی نقادی درست و اصولی ماست و برای نقادی ما از دم دست‌ ترین ابزار ممکن استفاده می‌کند... این سازمان یا باید دست از این رفتار بردارد و خود را به رفتار معنادارتری مجهز کند یا این که نقادیِ وارده بر ما به این طریق از اساس پذیرفته نیست». با عطف به توضیحات بالا و در برابر این گفته‌ی آرمین نیکنام، چند پرسش مختصر و ساده طرح می‌کنم: اصولن چرا «سازمانی» که در سوی «قدرت حاکم» ایستاده است و سلاح جنگی‌اش نیز سلاح نقد نیست باید دغدغه‌ی نقادی درست و اصولیِ «ما» را داشته باشد؟ چنین «سازمانی» چه نیازی دارد که خود را در برابر «ما» به رفتار معنادارتری مجهز کند؟ و اگر «آن‌ها» تغییری در نحوه‌ی «نقادی» خودشان ندادند و «ما» (همین «ما»یی که امروز هستیم) هم در عرصه‌ی عمومی نشان دادیم که طریق نقد «آن‌ها» طریقی پذیرفته شده نیست، چه نتیجه‌ای حاصل خواهد شد؟ پیش‌بینی نتیجه چندان دشوار به نظر نمی‌رسد: برملا شدن این راز احتمالن منجر به این می‌شود که در فردای ایران که تحت قدرت «آن‌ها» اداره خواهد شد، کتاب‌های «ما» توسط بنگاه‌های نشری که به مراتب بزرگ‌تر و حرفه‌ای‌تر از ناشران امروز هستند انتشار یابند و از آن‌جا که برتری نظری و تحلیلی‌شان مورد پذیرش عمومی قرار گرفته است، با قیمتی به مراتب گران‌تر از کتاب‌های جریان راست‌گرا به فروش برسند! همان‌گونه که امروز تقریبن در تمام کشورهای غربی با این پدیده‌ی عینی و ملموس مواجه هستیم! اما از آن‌جا که بعید می‌دانم چنین نتیجه‌ای مطلوبِ «ما» باشد، و برای پرهیز از درغلتیدن به چنین ورطه‌ی باطلی تنها یک راه پیش رو داریم و آن یک راه این است که ابزار بُرنده‌ی دیگری را نیز به این «سلاح نقد» بیفزاییم. مارکس در «نقد فلسفه‌ی حق هگل» توضیحی دارد که در وضعیت انضمامی «ما» بسیار راه‌گشا به نظر می‌رسد: «سلاح نقد نمی‌تواند جایگزین نقد سلاح‌ها شود؛ نیروی مادی را جز از طریق نیروی مادی نمی‌توان درهم شکست

 

مشخص است که تمام آن‌چه تا اینجا گفته شد نه در نفی ضرورت و اهمیت «سلاح نقد» بلکه در اثبات ضرورت حیاتی سلاحی دیگر است که «ما»، این چپی که «ما»ییم، به میزان کافی به آن توجه نکرده‌ایم و حتا متأسفانه در مقاطع متعدد نیز گریزی بیمارگونه از آن داشته‌ایم:  مشخصن از ضرورتی به نام «سازمان‌یابی» حرف می‌زنم و تا انتهای مطلب نیز این واژه را به مثابه‌ی یک واژه‌ی تُهی به کار می‌برم تا معناها و امکان‌ها و مصداق‌ها و الگوهای آن در فرصتی دیگر مورد بحث قرار بگیرد. با در دست داشتن چنین سلاحی است که می‌توانیم نسبت این «ما» و آن «آن‌ها» را بسنجیم؛ و آن‌گاه که مواجهه‌ای سازمان‌یافته در میان باشد، این مواجهه نامی جز «مبارزه» نخواهد داشت.

 

اما در خلال تمام این بحث‌ها به ناگزیر و به درستی صحبت از نسبت این «ما» که قرار است «چپ جدید» باشد، با «ما»یی دیگر که تحت عنوان «چپ سنتی» معرفی می‌شود، به میان می‌آید. آرمین نیکنام تفاوت میان این دو را این‌گونه می‌بیند: «ما [...] به این مقوله رسیده‌ایم که فضای کانکرت امروز ایران را چطور برای خود تبدیل به میدان عمل خواهیم کرد؟ چطور صحنه‌ی سیاسی امروز همراه با هر آنچه در آن هست (برنامه‌ی هسته‌ای، جامعه‌ی ناهمگن در حال گذار از سنت به مدرنیته، تحریم‌ها، خطر جنگ، بی‌ثباتی اقتصادی، فقر روزافزون و...) برای ما محلی برای اکت سیاسی خواهد گردید؟ چطور باید آنچه از چپ آموخته‌ایم را به جامعه‌مان (با تمام شئوناتش) منطبق نماییم؟ تفاوت ما از محل شکل‌گیری این پرسش‌هاست که آغاز می‌شود...» فارغ از موافقت یا مخالفت با این صورت‌بندیِ آرمین، باید مستقیمن به سراغ پرسشی اساسی برویم که بر فراز تک تک این پرسش‌ها قرار می‌گیرد و پاسخ‌گویی به آن می‌تواند زمینه‌ی مادی شدن این پرسش‌گری را، که به زعم آرمین محل شکل‌گیری تفاوت‌های «ما» با «چپ سنتی» است، فراهم سازد؛ این پرسش اساسی از این قرار است: «این "چطور"ها چطور پاسخ داده خواهند شد؟»؛ به بیانی دیگر در کدام فرایند است که این پرسش‌ها و پرسش‌های مشابه دیگر امکانی مادی برای نیل به پاسخ‌هایی نو، راهبردی و منطبق با شرایط انضمامی خواهند یافت؟ آیا صرف شکل‌گیری پرسش‌هایی نظری می‌تواند به معنای «گسست» از جریانی باشد که از تاریخ و سنت مبارزاتیِ مشخص و تعین‌یافته‌ای (با تمام اصول برسازنده‌ی پراتیک سیاسی‌اش، با تمام اشکال و راهکارهای مبارزه‌اش، با تمام دستاوردهایش، و با تمام ضعف‌ها و انحرافات‌اش) برخوردار است؟... به هر حال «گسست»، واژه‌ای محوری است که همواره برای توصیف نسبت میان این «ما»ی «جدید» و آن «ما»ی «سنتی» مورد استفاده قرار می‌گیرد و در بحث‌های پیرامون این دو متن نیز به کرات قابل ردیابی است. "هژیر پلاسچی" از چپی سخن می‌گوید که « از "چپ سنتی" گسسته یا می‌خواهد بگسلد». من ضمن تأیید و تأکید بر آن‌چه که رفیق هژیر در قالب این عبارت بیان می‌کند،  ترجیح می‌دهم آن را این‌گونه بخوانم: چپی که "هنوز از چیزی نگسسته، اما «می‌خواهد» از «چپ سنتی» بگسلد." این «خواستن» بی‌شک امری ضروری و گشایش‌گر است که تا امروز در مجموعه‌ی تولیدات نظری و نوشتاریِ این «ما» بازنمایی شده است و کوشیده است مواد خامِ این «گسست» را فراهم کند. اما باقی ماندن در این مرحله نه تنها منجر به هیچ «گسستی» نخواهد شد، بلکه احتمالن رفته رفته به فاسد شدنِ همان مواد خامی خواهد انجامید که قرار است از طریق یک میانجی مادی، «گسستی» واقعی در وضعیت انضمامی مبارزات چپ را موجب شود؛ و این فسادِ مواد خام همان فرصت یگانه‌ای است که در اختیار «آن‌ها» قرار داده می‌شود تا از تولیدات «ما» کالایی لوکس و گران‌قیمت بسازند و بازارشان را رونق و زینت ببخشند. آن نیروی بازدارنده‌ای که مدام در برابرمان قد علم می‌کند و به «ما» یادآوری می‌کند که «هنوز پاسخ پرسش‌هایمان را نیافته‌ایم و در نتیجه نمی‌توانیم وارد هیچ عملی شویم»، همان دامی است که گرفتار شدن در آن هیچ حاصلی جز بی‌عملی مطلق و ادامه‌ی همین روند تا بی‌نهایت نخواهد داشت. چرا که این فرض که  پیش از ورود به عمل و در خارج از حوزه‌ی پراتیک می‌توان به پرسش‌ها پاسخ گفت، از اساس فرضی نادرست و گمراه‌کننده است. به این ترتیب است که این پرسش‌ها همواره در حد پرسش و آن جستجوها همواره در حد جستجویی نظری باقی خواهند ماند، زیرا هیچ‌گاه نمی‌توان مدعی شد که پاسخِ دُرست یافت شده است و امکان قطعی عمل را فراهم آورده است. به نظر می‌رسد در این مورد نیز رجوع به مارکس و تز دوم او درباره‌ی فوئرباخ می‌تواند توضیح‌دهنده باشد: «این مسئله که آیا اندیشه‌ی بشری دارای حقیقتی عینی هست یا نه، مسئله‌ای نظری نبوده بلکه مسئله‌ای عملی است. در پراتیک است که انسان باید حقیقت یعنی واقعیت و توان اندیشه‌اش را این‌جا و اکنون اثبات کند. مناقشه درباره‌ی واقعیت‌یابیِ اندیشه‌ای جدا از پراتیک صرفن مسئله‌ای اسکولاستیک است

 

این مسئله که «ما» هنوز صرفن در مرحله‌ی «خواست گسست» قرار داریم، بلافاصله با موضوعی پیوند می‌خورد که "حسام سلامت" به درستی آن را «عدم تعین‌یافته‌گی» می‌نامد و با پیش کشیدن پرسش ابتدایی و اساسیِ «چپ جدید چیست؟» آن را توضیح می‌دهد، و در ادامه‌ی بحث خود از امکان نوعی «اتحاد عمل» صحبت می‌کند که «مثلاً می‌تواند بر گرد نفی تحریم‌ها و حمله‌ی نظامی از یک طرف و دست‌گذاشتن بر سیاست مردمی از طرف دیگر شکل بگیرد». "علی ثباتی" نیز پرداختن به مسائل انضمامی و به طور مشخص مسائلی از قبیل تحریم و مداخله‌ی نظامی را امری ضروری و تعیین‌کننده می‌داند. در مجموع می‌توان گفت اکثر رفقا بر لزوم انضمامی کردن مباحث و رویکردها و آرمان‌های «ما» صحه گذاشته‌اند و این به خودی خود امری امیدوارکننده است. اما آسیب و خطری که در غیاب دغدغه‌ی جدیِ «سازمان‌یابیِ جمعی» این توافق نسبی را تهدید خواهد کرد این است که همین ضرورتِ «انضمامی کردن» نیز خود به امری «انتزاعی» بدل شود و پیشاپیش هرگونه امکان تأثیرگذاری را سلب کند؛ یعنی خود این مسائل انضمامی صرفن به موضوعی برای مجموعه‌ی جدیدی از مباحثات نظری و نوشتاری بدل گردد و قدمی نیز از آن فراتر نگذارد! البته واضح و مسلم است که این مباحثات تحلیلی و نوشتاری امری ضروری و غیر قابل چشم‌پوشی در پرداختن به آن مسائل انضمامی است، اما «محدود ماندن» به این حوزه است که می‌تواند به عقیم ماندن هر تلاشی منجر شود. باید هدف را صریح و بی‌پرده مشخص کرد. باید یک بار با این پرسشِ مهیب مواجه شد که آیا هدفِ «ما» مقابله‌ای جدی و تأثیرگذار با تحریم‌ها و خطر مداخله‌ی نظامی و مسائل دیگری از این دست خواهد بود یا صرفن تلاشی مأیوسانه برای آرام کردن وجدانی معذب؟! مواجهه و پاسخ‌گویی صادقانه به این پرسش می‌تواند نقطه‌ی شروع هر کوشش و اقدام جمعی باشد. تلاش‌های مأیوسانه به طور عمده از توافقی نانوشته و پیشینی نشأت می‌گیرند، از اجماعی مقدس وهولناک بر سر این مسئله که «تحولی در کار نخواهد بود، قرار نیست هیچ چیز تغییر کند، تو بمان و تصمیم بگیر و فرمانروایی کن، و من هم به جایگاهی که به عنوان منتقد برایم تعریف شده است وفادار خواهم بود، به هر حال همزیستیِ مسالمت‌آمیزی خواهیم داشت»! این آفت کذایی البته تنها مختص این «ما»ی مورد بحث ما نیست، بلکه اغلب گریبان‌گیرِ کلیتِ «ما»ی چپ در مقیاس جهانی می‌شود و پرداختن به دلایل و ریشه‌های آن خود نیازمند بحثی مفصل است، و البته که نمونه‌های گریز از این توافق و اجماع نیز کم نیستند. اما آن‌جا که عزمی جدی برای تأثیرگذاری در میان باشد تصمیم برای «سازمان‌یابی» نیز امری اجتناب‌ناپذیر خواهد بود. تمام این توضیحات کوششی است برای توضیح این نکته‌ی اساسی که آن «لزوم تعین‌یابی» که رفیق‌مان "حسام سلامت" از آن سخن می‌گوید مستلزم عملی سازمان‌یافته است که فقدان آن حتا می‌تواند در طول زمان به عکس خود یعنی «تعین یافتن» در آن سوی راست بینجامد؛ همان اتفاق تلخی که بعضن این روزها به صورت پراکنده شاهدش هستیم. نیاز به توضیح نیست که این «سازمان‌یابی» و آن «تأثیرگذاری» ملزومات و پیش‌زمینه‌ها و امکان‌یابی‌های خاص خود را طلب می‌کند، اما پیش‌شرط ضروریِ ورود به هریک از این حوزه‌ها، تصمیم و دغدغه‌ای جدی و جمعی برای «سازمان‌یابی» است.

 

در پایان بر این باورم که وقت آن فرا رسیده (و حتا شاید بسی پیش‌تر از این وقت‌اش فرا رسیده بود) که روندی که این «ما» تا به امروز طی کرده در معرض یک بازبینی و بازخوانی مسئولانه قرار بگیرد و ضمن استخراج و حفظ دستاوردها و نقاط راه‌گشا، آسیب‌ها و ضعف‌های آن نیز به صورت جدی ریشه‌یابی شود؛ آسیب‌های مغفول‌مانده‌ای  که یکی از نتایج‌ عینی‌اش این بود که بخشی از این «ما»، به ویژه در دو سال اخیر، نه به عنوان یک چپِ «منفعل» (که انفعال هم حقی است که نمی‌توان از کسی سلب کرد)  بلکه در قامت یک جریان چپِ «انفعال‌طلب» ایفای نقش کند و به تئوریزه کردن و ترویج و تشویق عمومیِ بی‌عملی سیاسی مشغول شود و در این راستا با برقراری پیوند‌های انتزاعی میان هزاران ایده‌ی باربط و بی‌ربط، نفی هرگونه عمل و به تبع آن ردِ هرگونه دغدغه‌ی سازمان‌یابی را در دستور کار خود قرار دهد... بی‌شک دغدغه‌هایی که در این نوشتار مطرح شد از آسیبی واقعی که در سوی دیگر قضیه می‌تواند در کمین باشد و "علی ثباتی" عزیز نیز به درستی بر آن تأکید کرد غافل نیست، یعنی «"فعالیت‌باوری" یا "اکتیویسم ناب" که آن نیز معضلی فلج‌کننده بوده‌ست و هست...»، اما در این جا و اکنونی که «ما» ایستاده‌ایم برهوتِ فعالیت و اَکت است، و این متن نیز تنها به طرح ضرورتی پرداخته که شاید بتواند آغازگر بحث‌هایی مفصل‌تر، گسترده‌تر و جزئی‌تر باشد که به واکاویِ دقیق و هدفمند جوانب مختلف موضوع منجر شوند.

 

مطلب فوق را میتوانید مستقیم به یکی از شبکه های جتماعی زیر که عضوآنها هستید ارسال کنید:  

تمامی حقوق برای سازمان کارگران انقلابی ايران (راه کارگر) محفوظ است. 2024 ©