جهانیشدن،
جهانیسازی و
فرهنگ
خسرو صادقی
بروجنی
منتشره
در سایت
مهرگان
طرفداران
نظم موجودِ
سرمایه چنین
وانمود میکنند
که در اساس
جداسازی
مفهومی «جهانیشدن»
و «جهانیسازی»
غلط میباشد و
هر دو ناظر به
یک مسئله
هستند. گرچه
موافقان و
مخالفان این
نظریه هر دو از
واژهی Globalization در
آثار خود
استفاده میکنند،
اما آنها
برداشتهای
گوناگون و و
گاه متضادی را
از این اصطلاح
در نظر دارند.
نگارنده
معتقد است
تمامی این نظریات
را در چهار
دستهی کلی میتوان
خلاصه کرد:
-
«خوشبین»هایی
که جهانیشدن
را به شکل
«پروسه»ای اجتناب
ناپذیر تلقی
میکنند.
-
«بدبین»هایی
که جهانی شدن
را «پروژه«ای
ساخته و
پرداختهی
قدرتهای
مسلط جهانی میدانند.
-
«بی طرف»هایی
که معتقدند
جهانی شدن، یک
«پدیده» است که
دارای ابعاد و
آثار مثبت و
منفی است.
و
دستهی آخر،
کسانی هستند
که جهانیشدن
را نه به
عنوان پروسه،
پروژه و یا
پدیده، بلکه
به صورت یک
«گفتمان» در
نظر میگیرند
که «دال» مرکزی
آن ایدئولوژی
«نو لیبرالیسم»
است و باور
دارند در دورهی
اخیر همهی
اصول و ارزشهای
جهانیشدن
توسط
ایدئولوژی
مذکور تعریف
میشود (صادقی
بروجنی, ۱۳۹۱:
۲۶)
بازنمایی
«لاکلا» و «موف»
از جهانیشدن
نیز در این
بحث حائز
اهمیت است. آنها
در مقدمهی
کتاب «هژمونی
و استراتژی
سوسیالیستی»
معتقدند:
«توجیه
رایج برای
ادعای فقدان
بدیل برای نو
لیبرالیسم،
جهانیشدن
است و
استدلالی که
غالباً علیه
سیاستهای
سوسیال
دموکراتیک
باز توزیعی
مطرح میشود،
آن است که
محدودیتهای
مالی شدید در
برابر حکومتها
تنها گزینهی
واقعبینانه
در جهانی است
که بازارهای
جهانی هیچ گونه
انحراف از اصل
نو لیبرال را
اجازه نمیدهد.
چنین
استدلالی
سیطرهی
چندین سالهی
نولیبرال را
زمینهی
ایدئولوژیک
داده و آنچه
را به گونهای
اتفاقی رخ
داده به عنوان
یک ضرورت
تاریخی اخذ میکند.
بازنمایی
جهانیشدن به
مثابه نتیجهی
انقلاب
اطلاعاتی،
بارهای
معنایی جهانیشدن
را از ابعاد
سیاسی آن
منتزع نموده و
آن را به
عنوان وضعیتی
که همگی،
بایستی به آن
تسلیم شویم،
مطرح میکند.
در نتیجه به
ما گفته میشود
که دیگر هیچ
گونه سیاست
اقتصادی چپ یا
راست وجود
ندارد، بلکه
آن چه هست
سیاستهای
خوب یا بد
هستند.
ما
اگر بخواهیم
بر اساس روابط
هژمونیک
بیندیشیم، میبایست
از چنین
مغالطههایی
فاصله بگیریم.
در واقع
کالبدشکافی
دنیای به
اصطلاح جهانی
شدن از طریق
مقوله
هژمونی، میتواند
ما را به فهم
این نکته قادر
سازد که وضعیت
فعلی، فراتر
از تنها نظم
اجتماعی ممکن
و طبیعی بودن،
تجلی صورتبندی
خاص روابط
قدرت میباشد.
این وضعیت
محصول تحرکات
نیروهای خاص
سیاسی است و
قادر به ایجاد
تغییرات عمیق
در روابط میان
شرکتهای
سرمایه داری و
دولت- ملتهاست.
چنین سیطرهای
چالش پذیر
است. جریان چپ
میبایستی به
جای تلاش صرف
برای برخورد
مهرآمیز با
آن، سعی نماید
بدیل معتبر
برای نظام
نولیبرال
ارائه کند.
این امر
مستلزم طراحی
مرزهای جدید و
اذعان به این
نکته است که
سیاست
رادیکال نمیتواند
بدون تعریف
غیریت و تخاصم
وجود داشته
باشد؛ یعنی
این امر
مستلزم پذیرش
حذف ناپذیر
روابط تخاصم و
غیریت سازی است»
(Luchua
& Mooffe,1985).
با
این حال
«کلمات جهانیسازی
و جهانی شدن
هیچ یک مترادفهای
کاملاً درستی
برای واژه Globalisation نیستند.
زیرا که ترجمه
کلمه به جهانیسازی
ارجاعی است به
این که گویا
روند گسترش
مناسبات سرمایهداری
و بازار جهانی
صرفا یک طرح
نقشهمند و
هدفمند و از
قبل طراحی شده
و دسیسهکارانه
از سوی
کشورهای بزرگ
و قدرتمند
جهان اول
سرمایهداری
است. از سوی
دیگر ترجمه
کلمه به جهانی
شدن به معنای
ارجاع به یک
حرکت خودبخودی
و ابژکتیو، بیغایت
و بدون سوژه
است. در حالی
که خواننده
باید توجه
داشته باشد که
کلمه
گلوبالیزاسیون
حاوی هر دو
جنبه بحث شده
در بالا است.
یعنی این که ما
در سطح عالی
تجرید از
سرمایه
بمثابه یک سوژه
خودجنبان و
خودپو صحبت میکنیم
که دارای
قوانین خاص
حرکت خویش است،
از جمله این
که قوانین
انباشت،
سرمایه را وادار
به خودگستری
دائمی و
درنوردیدن
همه فضاهای
کره زمین میکنند.
این همان چیزی
است که مارکس
از آن تحت عنوان
مستتر بودن
پدیده بازار
جهانی در خود
مفهوم سرمایه
یاد میکند.
اما از سوی
دیگر در سطح
مشخصتر بحث
میدانیم که
حرکت سرمایه
همواره در
اتحاد نزدیکی
با دولتهای
ملی کشورهای
قدرتمند صورت
میگیرد. رشد
ناموزون در
نظام سرمایهداری
جهانی، منجر
به پیدایش
کشورهای
قدرتمندی میشود
که میتوانند
هزینههای
بحرانهای
ادواری و غیر
آن را بر دوش
کشورهای
فقیرتر آوار
کنند و یا
قوانین و
مناسباتی
ظالمانه علیه
کشورهای
دیرآمده و
فقیر به اجرا
گذاشته و “رشد”
آنها را به
عقب رانده و
مسیر حرکت
آنها را
پیچیدهتر،
ناگوارتر و
دردناک تر از
حد معمول
کنند. لازم
است که برای
درک مناسب
کلمه
گلوبالیزاسیون
به هر دو جنبه
این پدیده دقت
شود.» (اسدپور، ۱۳۹۱: ۱۱)
تعریف
فرهنگ
«فرهنگ»
از جمله واژهها
و مفاهیم علوم
انسانی است که
با وجود کاربرد
بسیار
فراوان،
اجماع چندانی
بر سر تعریف
آن وجود ندارد
و پژوهشگران
و صاحبنظران
رشتههای
مختلف،
تعاریف
گوناگونی از
آن را ارائه
دادهاند که
گاه حتی در
تضاد با
یکدیگر قرار
دارند.
فرهنگ
بنا به تعریف
«کلیفورد
گیرتز»[۱]، مردمشناس
برجسته،
فرهنگ بر
الگوی نهفته
در نهادها، که
به صورت
تاریخی
انتقال یافته
است دلالت میکند.
نظامی که از
برداشتهایی
به او ارث
رسیده که با
صورتهای
نمادین بیان
شده است. (Geertzel,1973:89) فرهنگ
نه تنها به
ما کمک میکند
خودمان را
تعریف کنیم،
بلکه در عین حال
وسیلهای است
که آدمی از
طریق آن شناخت
خود از زندگی و
نگرشهای
مربوط به آن
را مبادله میکند
و تداوم و
توسعه میبخشد.
اصولاً
فرهنگ یک
نیروی محلی و
منحصر به فرد
است که جوامع
و مردم را از
یکدیگر
متمایز میسازد.
فرهنگ، اشکال،
هویتهای
محلی،
عملکردها و شیوههای
زندگی روزمره
را مهیا میکند
تا بتوانند به
عنوان حصاری
در برابر هجوم
اندیشهها،
هویتها و
مسائل
پیرامونی
مقاومت کند.
در
عصر حاضر که
به عصر «شتاب»
معروف است.
فرهنگهای
جوامع از طریق
ارتباطات
الکترونیک
(اینترنت و
ماهواره)
دستخوش
تحولات عظیم
شدهاند. بهطوریکه
ما شاهد نشانههای
یک نوع فرهنگ
جهانی در سطح
کرهی زمین
هستیم. اما به
راستی در جهان
متشکل از
فرهنگهای
گوناگون
بسیار، کدام
«الگوی
معنایی» را باید
پذیرفت؟ کدام
فرهنگ غالب
خواهد شد؟ آیا
همهگیر شدن
یک فرهنگ،
عمدی است یا
خیر؟ به عبارت
بهتر جهانیشدن
فرهنگ شکل میگیرد
یا جهانیسازی
فرهنگ؟
عامگرایی
فرهنگی و خاصگرایی
فرهنگی
عامگرایی
در اساس معطوف
است به اصول،
ارزشها و
معیارهایی که
دربارهی همهی
مردم و در همه
جا معتبر
باشد. اعتبار
چنین اصولی،
ارزشها و
معیارهایی به
علایق و
تعلقات محلی،
قومی، زبانی،
نژادی و دینی
فرد بستگی
ندارد و انسان
را چنان انسان
در نظر میگیرند.
مثلاً از
دیدگاه جهان
میهنی[۲]، صلح و
امنیت، آزادی
فردی و
بهزیستی فردی
از جمله ارزشهایی
هستند که شخص
باید بدون
توجه به علایق
شخصی و
وفاداریهای
اجتماعی
بپذیرد (Thompsom, 1998:191).
آنچه
در نظریهی
جهانیشدن
بیان میشود
اشاره به عامگراییای
دارد که ضمن
احترام به
فرهنگهای
ملی هر سرزمین،
در برخورد با
آنها موضعی
انعطافپذیر،
باز و معتدل
دارد. بر پایهی
این رویکرد
هرگونه تلاش و
موضعی که
امکان مشارکت
فرهنگهای
گوناگون (از
جمله فرهنگهای
نادیده گرفته
شده) را فراهم
کند نوعی عامگرایی
و از اهداف
«جهانیشدن»
شمرده میشود.
«در واقع محور
و جوهرهی عامگرایی
تلاش برای درک
کردن دیگران
برای و درک شدن
توسط دیگران
از طریق یافتن
اصول و مسائل
مشترک است» (گلمحمدی،
۱۲۷:۱۳۸۶).
عامگرایی
بر خلاف خاصگرایی
بر انطباق،
انعطاف،
آمیزش، تعدیل
و تفاهم
استوار است و
مناسبترین و
عملیترین
موضعگیری را
هنگام برخورد
با اطلاعات،
افکار، ارزشها
و دیدگاههای
جدید، توسل به
گفت وگو، همپذیری
و دستکم همزیستی
میداند. در
جهانی که
برخورد و
رویارویی
گریز ناپذیر
است و امکان
چندانی برای
انزوا و
برکنار ماندن
وجود ندارد،
عامگرایی میتواند
در برگیرندهی
انواع
گوناگون و پرشماری
از روابط،
مواضع و
اندرکنشهای
اجتماعی باشد
و بخش عمدهای
از آنها را
تشکیل دهد
(همان).
اما
در کنار عامگرایی
که محوریت
«جهانیشدن
فرهنگ» را
تشکیل میدهد،
در دوران
اخیر، «خاصگرایی
فرهنگی» و
اثرات ناشی از
آن به یکی از
مهمترین
چالشهای
فرهنگی جهانی
تبدیل شده است.
بر این اساس
شمار بسیار
زیادی از
واکنشها و
تحولات
فرهنگی در
جهان معاصر را
نمیتوان در
جهت عامگرایی
فرهنگی دانست
و در راستای
«خاصگرایی
فرهنگی» قابل
بررسی هستند.
«خاصگرایی
فرهنگی» را میتوان
«توسل به
عناصر هویتبخش
فرهنگی خاص
دانست که در
آن بر بیهمتایی
شیوهها،
اعمال و ایدههای
یک گروه یا
جماعت معین
تأکید میشود»
(همان: ۱۵۴).
بر
خلاف عامگرایی
فرهنگی که کم
و بیش با
نسبیت باوری
فرهنگی ویژگی
مییابد و بر
درک متقابل و
همپذیری
نسبی استوار
است، خاصگرایی
فرهنگی هیچگونه
تحمل و تساهل
و همزیستی را
برنمیتابد و
پلورالیسم
فرهنگی در آن
محلی از اعراب
ندارد. البته
خود این ویژگی
در رابطه با
خاصگراییهای
فرهنگی
گوناگون نسبی
است و از گروه
و بستر دیگر
فرق میکند.
بر همین اساس
سه نوع خاصگرایی
را میتوان
شناسایی کرد:
«خاصگرایی
منزوی» به
دیدگاه و
رهیافت فرهنگی
گروههایی
اطلاق میشود
که میکوشند
به شیوههای
مختلف، گروه
خود را از
محیط اجتماعی
و گروههای
دیگر جدا نگه
دارند.
مدافعان این
نوع خاصگرایی
در عین حال که
به برتری
فرهنگ خود
معتقدند،
انفعال
فرهنگی در پیش
میگیرند.
چنین خاصگراییهایی
بسیار اندک و
رو به کاهش
هستند. بومیهای
استرالیا را
میتوان
نمونهی
برجستهی
چنین خاصگراییهایی
به شمار آورد
(گلمحمدی، ۱۵۵:۱۳۸۶؛ به
نقل از Peterson, 1999:80).
«خاصگرایی
سرسخت و ستیرهجو»
هم مطلقاندیش
است و برتری
فرهنگی خاص
را ادعا میکند،
با این تفاوت
که در خاصگرایی
مورد نظر
جهانگیر شدن
فرهنگ مورد
نظر رسالتی غیر
قابل چشمپوشی
قلمداد میشود.
پیروان اینگونه
خاصگرایی،
نه تنها فرهنگ
خود را بیهمتا
و برتر میدانند،
بلکه میکوشند
با تغییر
مذهب،
ابزارهای
سیاسی و یا زور
و اجبار، آن
را بر افراد و
گروههای
دیگر تحمیل
کنند. مثلاً
رهبران راست
مسیحی در
آمریکا چنین
باوری دارند.
آنها همواره
رویدادها را
به گونهای
تعبیر میکنند
که نشانهی
ظهور دوبارهی
عیسی مسیح به
نظر آیند؛
رویدادی که به
زودی اتفاق
خواهد افتاد و
به آنها
مانند پیروان
راستین آن
حضرت، نقشی
بسیار مهم مهم
در آن بازی خواهند
کرد (همان).
سومین
نوع خاصگرایی،
خاصگرایی
ریشهدار است
که میکوشد
تمایز گروههای
متأثر از
فرایند جهانیشدن
را حفظ کند.
این خاصگرایان
از گرایشهای
ادغامگر
فرایند مورد
نظر آگاه
هستند، ولی بر
حفظ تنوع در
برابر آن
ادغام و همگرایی
تأکید میکنند.
آنها حتی
شاید بر این
باور باشند که
توانایی و
قابلیت ویژهای
برای بازی در
جامعهی
جهانی دارند.
مثلاً بسیاری
از بومیان
فرهنگ خود را
دارای عناصری
میدانند که
شایستهی
عرضه به جامعهی
جهانی هستند؛
مانند خرد
قبیلهای،
احساس
همبستگی،
قابلیت
همزیستی با
طبیعت و از
این قبیل.
گرچه پیروان
این نوع خاصگرایی
عناصری از
فرهنگ خود را
به جامعهی
جهانی عرضه میکنند،
اما درصدد
تحمیل آن
عناصر نیستند
(همان).
امروز
نیروی جهانی
به درون فرهنگهای
محلی نفوذ
کرده و شکلهای
جدیدی از
فرهنگهای
استعماری و
مقاومت،
همگونی جهانی
و هویتها و
ساختارهای
درهم آمیخته
محلی را به
وجود آورده
است. از سوی
دیگر جهانیسازی
با توسعهی
رسانههای جدید
و فناوری
اطلاعات و
فضای
سیبرنتیکی،
مرزهای زمان و
مکان را در
نوردیده و
پدیدهی ابر
فرهنگ را به
وجود آوردهاست.
در حقیقت ما
با پارادایم
جدیدی رویرو
هستیم؛ پارادایم
«یکسانسازی
فرهنگی».
پارادایم
یکسانسازی
فرهنگی جهان
بر تأثیرات
جابهجایی
کالاها در
نظام جهانی
بازار تأکید
دارد. براساس
این
پارادایم،
تفاوتهای
فرهنگی از
طریق
جایگرینی
تولیدات محلی
با انبوه
کالایی به
سرعت در حال
از بین رفتن
است. این
مرحله
مستعمرهکردن
یا استعمار
مجدد جهان غیرغربی
از طریق نهادسازی
جدیدی از مصرف
است که غالباً
تحت عنوان استعمار
«کوکایی» از آن
یاد میشود.
جهانیشدن
فرهنگ یعنی به
استقبال یک
جهان متکثر از
فرهنگ
گوناگون
رفتن، آشنا
شدن با فرهنگهای
دیگران،
درحالیکه
جهانیسازی
نفی فرهنگ دیگران،
نفوذ در فرهنگهای
دیگر، غالبشدن
یک فرهنگ و
محل برخورد
ایدئولوژیهاست
(قزلسفلی، ۱۴۵:۱۳۷۹).
منتقدان،
جهانیسازی
را باعث
نابودی سنتهای
محلی، سلطهی
فرهنگ ملت های
ثروتمند بر
فرهنگ ملتها
و مناطق فقیر
و نیز باعث
همگونی فرهنگ
و زندگی
روزمره میدانند.
به
میزانی که
زندگی
اجتماعی در
معرض تصاویر
شبکههای
جهانی و سیستمهای
شبکههای
جهانی و سیستمهای
ارتباطی قرار
میگیرد، به
همان اندازه
نیز هویتها
از زمان،
مکان، تاریخ و
سنت فاصله
بیشتری پیدا
کرده و
آزادانه عمل
میکنند. دلیل
این مسئله
جریان
نامتعادل
مبادلات فرهنگی
بین غرب و
دیگر نفاط
جهان است. با
این که سرمایهداری
جهانی خود را
به صورت امری
فراتاریخی و
فراملی و یک
نیروی تعالیبخش
و جهانیکننده
و نوساز نشان
میدهد، اما
در حقیقت
مربوط به غربیسازی
یعنی صادرات
کالاها، ارزشها،
اولویتها و
شیوههای
زندگی غرب
است. در روند
مواجههی
نابرابر
فرهنگی، غیرغربیها
ناچار از
انقیاد از غرب
میشوند و
نوعی دوم خاصگرایی
فرهنگی که
مبتنی بر قدرتهای
سیاسی و
اقتصادی کلان
میباشد شکل
میگیرد. شبکههای
جهانی توزیع
فرهنگی
رویدادهایی
همچون جنگ
خلیج فارس،
گرایشات و مدلهای
اجتماعی، پدیدههای
فرهنگی مثل
مدونا،
موسیقی رپ
وفیلمهای
هالیوود را در
دنیا توزیع میکنند
و با این کار
نوعی «مردم
جهانی» را به
وجود میآورند
(مردانیگیوی،
۱۳۸۰: ۵۵). افرادی
چون «مارک
هانرز»[۳] جهانیشدن
را به نوعی
«ادراک عام
جهانی» تعبیر
میکنند.
هانرز، چند
سناریو را در
زمینهی
یگانهسازی
فرهنگی صورت
بندی میکند
که از این
قرارند:
۱- سناریوی
همگنسازی
فرهنگی: این
سناریو
بازگوی غلبه
کامل فرهنگ
غربی مشتمل بر
سبک زندگی،
الگوی مصرف
ارزشها و
هنجارهای
غربی است. این
فرآیند از
طریق وجود
کالاهای
مشابه در
تماشاخانهها،
وجود اتومبیلهای
مشابه در
خیابانها،
وجود منوهای
مشابه در
رستورانها،
نمایش فیلمهای
مشابه در
سینماها،
اخبار مشابه
در روزنامهها
و برنامهها و
موسیقیهای
مشابه در
تلویزیونها
محقق میشود.
۳- سناریوی
«اشباع»: این
سناریو که
جلوهی ویژهای
از فرایند
قبلی است در
آن بر بعد
زمان تأثیر
گذاشته شده
است. بر طبق
این سناریو
«پیرامون» به
آهستگی و به
تدریج
الگوهای
فرهنگی «مرکز»
را جذب و از آن
اشباع میشود
و به این
ترتیب در
طولانی مدت و
طی چند سال
دیگر از معانی
محل، شکلهای
فرهنگی و
احساسات قومی
و فرهنگی هیچ
نشانی باقی
نخواهد ماند.
۳- سناریوی
«فساد
پیرامونی»:
سناریوی سوم
بازگوکننده
انحطاط و
تحریف فرهنگ
غربی در جریان
اقتباس وانطباق
توسط پیرامون
است. این همان
چیزی است که
«مارتین وینر»[۴] در این
جمله آن را
اعلام میکند
که: «کشورهای
جهان سوم صورت
و ظاهر تمدن
غرب را اقتباس
میکنند بدون
اینکه
الزامات و
شرایط آن را
بپذیرند.»
(اسپوزیتو، ۱۳۸۰ :۸).
بخشی
از مؤلفههای
این فرهنگ را
میتوان شامل:
کالاییشدن
فرهنگ، مصرف
گرایی، مک
دونالدی شدن،
امپریالیسم
فرهنگی و
آمریکاییشدن
فرهنگ دانست
که با گسترش
سیستمهای
ماهوارهای و
فناوری
ارتباطات و
اطلاعات و
اینترنت، فرهنگ
تجاری مورد
نظر خود را در
سراسر دنیا به
طور تهاجمی
رونق دادهاست.
کالایی شدن[۵] فرهنگ
«کالا»,
شیئی است که
قابلیت خرید و
فروش دارد. در جهان
کالایی کسی میتواند
مالکیت
کالایی را به
دست آورد که
«تقاضای» آن را
داشته باشد.
«تقاضا», «نیاز»ی
است که با «قدرت
خرید» همراه
میشود.
بنابراین
انسان به صرف
انسان بودنِ
خود و
برخورداری از
نیازی انسانی
قادر به
برخورداری از
کالا نمیباشد.
بلکه بایستی
بتواند معادل
پولی آن نیاز را
بپردازد تا از
آن برخوردار
شود.
یکی
از منفیترین
اثرات جهانیشدن
در روند کنونی
آن، که میتوان
آن را حاصل
اتاقهای
فکری نولیبرالی
دانست کالایی
شدن تقریباً
کامل فرهنگ در
همه ابعاد و
اشکالش است،
هرچند هنوز
سخن گفتن از
محصولات
فرهنگی در
معنای اخص آن
(محصولاتی
همچون کتاب،
رسانهها،
برنامههای
رایانهای،
تفریحهای
فرهنگی، و…)
رایج است اما
واقعیت در آن
است که فرهنگ
هرچه بیش از
پیش و به گونهای
ظاهراً برگشت
ناپذیر در حال
تبدیل به مجموعهای
از کالاها و
روابط کالایی
است. جهان به
عرصهی بزرگی
تبدیل میشود
که باید هرچه
بیشتر از آن
با عنوان
بازار جهانی
نام برد و همه
موجودیتهای
مادی در این
جهان به
کالاهایی که
قاعدتاً قابل
«خریداری» و
«فروش» هستند،
تبدیل گشته
است (فکوهی، ۱۳۸۸).
فرض
اینکه
بازارها و
علایم بازار
به بهترین وجه
همه تصمیمات
مربوط به
تخصیص منابع
را تعیین میکنند،
در واقع فرض
کردن این
موضوع است که
همه چیز را در
اصل میتوان
«کالا» تلقی
کرد. کالاییسازی
مستلزم وجود
حقوق مالکیت
بر فرایندها،
چیزها و روابط
اجتماعی است،
که بر آنها
میتوان قیمت
گذاشت، و به
شرط قرارداد
قانونی آنها
را میتوان
خرید و فروش
کرد. کالاییسازی
جنسیت،
فرهنگ،
تاریخ،
میراث، طبیعت
به عنوان
منظره
تماشایی یا به
عنوان
استراحت درمانی،
یعنی کسب رانتهای
اقتصادی از
تازگی، اصالت
و بیهمتایی
(مثلاً از
آثار یا هنر).
همه اینها
برابر با قیمتگذاری
بر روی
چیزهایی است
که هرگز در
واقع به عنوان
کالا تولید
نشدهاند.
اغلب در مورد
شایسته بودن
کالاییسازی
(مثلاً
رویدادها و
نمادهای
مذهبی) یا این
که چه کسی
باید حقوق
مالکیت را
(مثلاً راه
دسترسی به
ویرانههای
آزتک[۶] یا
بازاریابی
هنر بومیان
استرالیا)
اعمال کند
اختلاف نظر
وجود دارد
(هاروی، ۱۳۸۶:
۲۳۲).
نولیبرالسازی
به عنوان
ایدئولوژِی
مسلط بر جهانیسازی
معاصر, بدون
تردید موجب
افزایش
کالاییسازی
شده است و بیش
از حد دامنهی
دسترسی
قراردادهای
قانونی را
توسعه داده است.
نولیبرالسازی
به طور خاص
زودگذر بودن و
قرارداد
کوتاه مدت را
میستاید.
همانگونه که
بیشتر نظریهی
پست مدرن همین
کار را میکند،
مثلاًً
ازدواج یک
توافق
قراردادی
کوتاه مدت، و
نه یک پیوند
مقدس و
غیرقابل نقض،
تلقی میشود.
اختلاف بین
نولیبرالها
و نومحافظهکاران
تا حدودی نشاندهندهی
اختلاف در
مورد محل
ترسیم این
خطوط است. نومحافظهکاران
به طور خاص
«نولیبرالها»،
«هالیوود»،
یا حتی «پستمدرنها»
را به خاطر آنچه
آنها
فروپاشی و
غیراخلاقی
بودن نظام
اجتماعی تلقی
میکنند مورد
نکوهش قرار میدهند،
در حالی که
این سرمایهداران
شرکتها
(همچون راپرت
مرداک[۷]) هستند
که با قالب
کردن انواع
مواد هرچند نه
مستهجن ولی
انباشته از
سکس به جهان و
کسانی که به
خاطر اشتهای
سیری ناپذیرشان
برای کسب
منفعت دائماً
تعهدات کوتاه
مدت را به بلند
مدت ترجیح میدهند،
عملاً
بیشترین زیان
را به نظام
اجتماعی میزنند
(هاروی، ۱۳۸۶:
۲۳۳).
نو
لیبرالیسم به
عنوان
ایدئولوژی
حاکم بر جهانیشدن
در دوران حاضر
(جهانیسازی)
با ترویج
فرهنگ «میخرم
پس هستم[۸]» و
فردگرایی مال
دوستانه بر
روی هم دنیایی
از رضایتهای
کاذب را ایجاد
میکنند که در
سطح هیجان
انگیز است و
در عمق تهی و
پوچ (همان:۲۳۸).
چنین
جهانی بدون شک
جهانی ایدهآل
برای رسیدن به
بالاترین
سودهای
اقتصادی است،
اما جهانی است
که خلاقیت در
حد تولید انبوه
تقلیل یافته و
فرهنگهای
انسانی با از
دست دادن
انسانیت خود
بدل به
کالاهایی میشود
که نمیتوان
آنها را چیزی
برتر از مواد مصرف
شدنی و به دور
انداختنی
ارزیابی کرد.
بدین ترتیب
هنر که زمانی
میتوانست
عاملی در
تداوم یافتن و
عمری طولانی و
به وسعت نسلهای
بیشماری
باشد، با
تبدیل شدن به
ابزاری در دست
تولید انبوه،
کالاهایی می
سازد که نام
«یکبار مصرف»
و (در زبان
اروپایی
عنوان گویای دور
انداختنی …) را
بر خود دارند.
چیزی که ساخته
میشود تا به
مصرفی شتاب
زده رسیده و
به دور انداخته
شود (فکوهی، ۱۳۸۸).
کالایی
شدن فرهنگ حتی
در این حد،
یعنی در مرزهای
کالاهای مادی
و موجودیتهای
مادیت یافتهی
فرهنگی باقی
نمانده و اوج
منطقی خود را
در تبدیل تمام
اندیشهها،
افکار و حتی
رویاها و
ذهنیتهای
انسانی به
کالاهایی مییابد
که این قالبهای
غیر مادی را
نیز به کلیشههای
قابل تولید در
ابعاد تودهای
بدل میکنند:
اگر نگاهی
برآنچه
سینمای
آمریکا (بهرغم
تمامی ارزشهای
هنری و به
خصوص
فناورآنه
غیرقالب
انکار آن) بر سر
سینمای جهان
آورد
بیاندازیم،
میتوانیم
ابعاد این
فاجعه را تا
اندازهای
درک کنیم.
سینما به
مثابه
دستگاهی که میتوانست
به خیال و
ایدههای
ذهنی و
تمایلات
رویایی و مادی
ما امکان بیان
و بروز و
مادیت یافتن و
یا لااقل
بروزی خیالین
بدهد، خود بدل
به کالایی شد
که تنها در
قالبهای
کلیشهای و در
نوع خاصی از
فناوری قابل
تولید و بازتولید
است و هم از
این رو مفهوم
کالایی شدن
فرهنگ، در
نهایت کالاییشدن
فرهنگ را شاید
بتوان بدترین
و در عین حال پر
هزینهترین
فرایند جهانیشدن
از لحاظ
انسانی به
حساب آورد که
تنشها و
واقعیت بحرانی
خطرناک جهان
کنونی تنها
مقدمهای است
از مصیبتهای
بسیار بزرگتری
که در صورت
دوام یافتن
این امر در
دراز مدت میتوانند
در انتظار ما
باشند. (همان).
مصرف گرایی[۹]
اگر
جلوهی
اقتصادی نو
لیبرالیسم
نابرابری هر
چه شدیدتر، و
جلوهی سیاسی
آن حذف نظارت
دولتی و خصوصیسازی
باشد، یکی از
مهمترین
جلوهی
فرهنگی آن به
طور قطع مصرفگرایی
عنان گسیخته
است.
(استالابراس، ۱۳۸۹: ۸۱). گرچه
گسترش فرهنگ
غربی در جهان
در برگیرندهی
فراگیر شدن
عناصر مختلف
تجدد غربی
است، اما میتوان
گفت از میان
مجموعه عناصر
ویژگی بخش تجدد،
آنچه بیشتر و
شدیدتر از
عناصر دیگر
جهانگیر میشود،
نوعی فرهنگ
مصرف متناسب
با نظام
سرمایهداری
است. پس فرایند
جهانیشدن
فرهنگ تابعی
است از فرایند
جهانیشدن
اقتصادی یا
نظام جهانی
سرمایه داری.
این جنبه
جهانیشدن
فرهنگی را با
عنوان
جهانگیرشدن
فرهنگ مصرفی
سرمایهداری
بررسی خواهیم
کرد. (گل
محمدی، ۱۳۸۶:
۱۰۲)
اگر
فرایند جهانیشدن
فرهنگی را
همگونتر شدن
از طریق گسترش
یک فرهنگ در
عرصه جهانی
بدانیم، میتوان
گفت که نظام
سرمایهداری
چنین تحولی را
سبب میشود.
این نظام که
ماهیتاً
گسترش طلب است
و گرایشی
جهانی دارد،
همواره میکوشد
جهان را به
بازاری برای
تولید و مصرف
تبدیل کند.
بنابراین
درصدد است تا
به کمک
ایدئولوژی یا
فرهنگ مصرفی
در تصورات
مردم از هویت
و نیازهای
خود، آنها را
به مصرفکنندگانی
در خدمت
فرایند
انباشت
سرمایه تبدیل
کند (همان: ۱۰۳).
گرچه
سرمایهداری
همواره در صدد
گسترش فرهنگ
مصرفی در جهان
بود، اما
افزایش فوقالعاده
توان تولیدی
آن، بر اهمیت
و ضرورتش افزوده
است. امروزه
کمیت و
گوناگونی
تولید
کالاهای
مصرفی به صورت
بیسابقهای
افزایش
یافته، در
حالی که روابط
سرمایهدارانهی
تولید چونان
مانعی در
برابر سطح
مصرف کالاها
توسط مردم
جهان قرار
دارد.
بنابراین
بقای نظام
سرمایهداری
و گسترش آن در
گرو فروش هرچه
بیشتر کالا و
خدمات به مردمی
است که شاید
نیازهای
اساسی آنها
تأمین نشده
باشد و این
مهم انجام نمیشود
، مگر با
ایجاد و ترویج
فرهنگ مصرفی (Sklair, 1998:302).
فرهنگ
مصرفی مردم را
ترغیب و تشویق
میکند که بیش
از نیازهای
زیستی خود
مصرف کننده تا
از این طریق
فرایند
انباشت
سرمایه تداوم
پیدا کند و
عملکرد نظام
سرمایهداری
جهانی تضمین
شود. در این
فرهنگ اصل بر
آن است که
معنا و مفهوم
زندگی باید بر
آن چه شخص داراست،
استوار باشد.
مصرف کردن
یعنی زندگی کامل
و برای رسیدن
به این سطح از
زندگی، راهی
جز مصرف کردن
وجود ندارد.
پس مردم در
اصل مصرف کننده
هستند و مفهوم
مرد و زن چنان
موجودات
اقتصادی یا
سیاسی کنار
گذاشته میشود
(گل محمدی،۱۳۸۶
: ۱۰۳).
فرهنگ
مصرفی از آن
رو نیرویی
همگونی آفرین
و جهانیساز
است که هر چیز
را به کالا
تبدیل و در
بازار جهانی
عرضه میکند.
این فرایند
جهانی کالاییشدن
چنان نیرومند
و فراگیر است
که حتی در
عالیترین
عرصههای
فرهنگی،
کیفیتها کمی
میشوند تا
فرهنگ به
آسانی قابل
خرید و فروش
باشد.)Miller and Ames,1996(.
اقتصادیشدن
فرهنگ و جریان
جهانگیر
فرهنگ مصرفی،
الگوها و روش
های هویت یابی
را نیز تحت
تأثیر قرار میدهد.
فرایند جهانی
شدن فرهنگی در
حالی که همه
مرزهای
فرهنگی را
تخریب میکند
و نهادها و
عناصر سنتی
هویت بخش را
به چالش میطلبد،
مصرف را به
منبع اصلی
هویت و انفکاک
اجتماعی
تبدیل میکند.
در واقع گسترش
جهانی فرهنگ
مصرفی تا حدود
زیادی مصرف را
جایگزین
پیوندهای
طبقاتی و سیاسی
میکند که مدتها
از مهمترین
عوامل هویت
بخش زندگی
مدرن به شمار
میآمدند.(گل
محمدی، ۱۳۸۶:
۱۰۶).
در
یک فرهنگ
مصرفی، مصرف
صرفاً به جنبههای
معیشتی و
زیستی محدود
نمیشود و هم
ارزش مادی
دارد، هم ارزش
نمادین. به بیان
دیگر، در
جامعه جهانی
مصرف زدهای
که افراد
تشویق می شوند
تا بیشتر از
آن چه نیاز
دارند
بخواهند، حد و
مرز میان این
دو مفهوم درهم
می ریزد، مصرف
به شکل اصلی
ابزار وجود و
منبع اصلی
هویت اجتماعی
تبدیل میشود.
چنین
رفتارهای
اجتماعی نوعی
استراتژیهای
فرهنگی هستند
که در شرایط
افول هویتهای
سنتی و مدرن،
ابزار وجود را
از طریق تولید
کالایی هویت
ممکن میسازند(Friedman,
1994:191) .
فرهنگ
مصرفی نه تنها
ارزشی نمادین
و فرامعیشتی
به مصرف میدهد،
بلکه در بیشتر
موارد به این
جنبه از مصرف
در مقابل جنبهی
دیگر آن (مصرف
به عنوان
تأمین کنندهی
نیازهای
زیستی انسان)،
اولویت میبخشد.
بنابراین دخل
و خرج عمدتاً
بر پایه
نیازهای
فرهنگی تنظیم
میشود تا
نیازهای
زیستی. امروزه
تقریباً در
همه جوامع
جهان میتوان
انسانهای
فقیری را
شناسایی کرد
که، زیر بار
قرضهای
سنگین می روند
تا با خرید
کالاهای
دارای مارک
های معروف،
نوعی هویت
پیدا کنند .(SKlair, 1998:303)
پس
در نظام
جهانی، مصرف
همیشه نوعی
مصرف معطوف به
هویت است و
بازسازی
فرهنگی
خویشتن به واسطهی
امکانهایی
که بازار
سرمایهداری
عرضه می کند
نهادینه میشود.
فرهنگ مصرفی
باعث میشود
تا فرد به جای
اینکه از طریق
روابط اقتصادی
(طبقه) یا
پیوندهای
سیاسی (ملیت)
هویت پیدا
کند، با
خوردن،
نوشیدن،
پویشیدن،
نحوه گذراندن
اوقات فراغت
یا به عبارتی،
شیوه زندگی
هویت یابد.
به
هر حال با
توجه به مطلب
بیان شده میتوان
گفت که جهانیشدن
فرهنگی معطوف
به فرایند
فرسایش و نفوذ
پذیری حد و
مرزهاست و
بنابراین
همگونتر شدن
جهان به واسطهی
گسترش
فزاینده
فرهنگ یا
عناصر فرهنگی
معین. این فرهنگ
همان تجدد یا
فرهنگ تمدن
غربی است که
در دهههای
اخیر، به ویژه
در قالب فرهنگ
مصرفی، باسرعت
و شدت بسیار
بیشتری گسترش
یافته، کم و
بیش به فرهنگی
جهانی تبدیل
میشود.
مکدونالدی
شدن
«هیچ دو کشور
دارای مک
دونالد هرگز
علیه هم
نجنگیدهاند»
«توماس
فریدمن،
نیویورک
تایمز،
دسامبر ۱۹۹۶»
برخی
پژوهشگران و
منتقدان
امروزه از
«دیسنیفیکاسیون[۱۰]»،
«کوکاکولاریزاسیون[۱۱]»، «مک دونالدیزاسیون[۱۲]» سخن
میگویند و
نسبت به سلطهی
کامل شرکتهای
بسیار
قدرتمند
آمریکایی بر
فرهنگ جهان ابزار
نگرانی میکنند
.(Elliot & Atkinson,1998:19) چنین
گسترشی را به
آسانی میتوان
در جهانیشدن
تولید، توزیع
و مصرف مک
دونالد دید.
در پی استقبال
چشمگیر مردم
از این محصول،
مک دونالد در
زمان اندکی به
سرتاسر
آمریکا گسترش
یافت و سپس از
مرزهای این
کشور فراتر
رفت.
در
دههی نود
فرایند گسترش
مکدونالد
شتاب بسیار
بیشتری گرفت و
دوازده هزارمین
شعبه
مکدونالد در
سال ۱۹۹۱
آغاز به کار
کرد. گرچه
برخی از این
گسترش به جامعه
آمریکا محدود
میشود، اما
جوامع دیگر را
هم تسخیر میکند.
در سال ۱۹۹۴
حدود پنج هزار
شعبه مک
دونالد در
بیرون از مرزهای
آمریکا قرار
داشت. در سال ۱۹۹۵ هم
محصولات مک
دونالد دارای
بیست میلیون
مصرف کننده در
جهان بود و ۴۵ درصد سود
این شرکت به
واسطه فعالیت
های بین المللی
حاصل شده بود (Ritzer, 1993:204).
البته
برداشت و
تعبیر یکسانی
از پدیده
مکدونالدیزاسیون
وجود ندارد.
جرج ریتزر[۱۳]،
نظریهپرداز
مک
دونالدیزاسیون،
گسترش فرهنگ
مصرفی در قالب
فرایند مک
دونالدیزاسیون
را گسترش فرایند
عقلانیت غربی
میداند. از
دیدگاه او
فرایند مک
دونالدیزاسیون
که به واسطه
آن اصول مصرف
غذای آماده در
بخشهای
بیشتر و
بیشتری از
جامعهی
آمریکا و بقیه
جهان مسلط میشود،
گسترش همان
عقلانیتی است
که که وبر پیشبینی
کردهبود. به
بیان دیگر مک
دونالدیزاسیون
نشانگر نظم
دوباره دادن
به تولید و
مصرف یا
عقلانی کردن
کردارها و رفتارهایی
است که پیشتر
غیررسمی و
خانگی (داخلی)
بودند.
بنابراین فرایند
مورد نظر
زمینهساز
همگونی بیشتر
جهان است.(Ibid: 7-13)
به
نظر ریتزر مک
دونالدیزاسیون
از آن رو اقتصاد،
سازمان و
زندگی شخصی را
عقلانی میکند
که بر کارایی،
محاسبهپذیری،
پیشبینیپذیری
و کنترل پذیری
استوار است.
مک دونالدیزاسیون
با کاهش میزان
زمان و کار
لازم میان نیاز
و ارضای آن،
کارآیی را
افزایش میدهد،
با استاندارد
کردن محصولات
و کاهش بدیلها،
پیشبینیپذیری
را افزون میکند
و با استفاده
از فنآوریهای
مادی، مانند
کنترل گزینههای
مصرفکنندگان
از طریق صف و
منوهای شخصی،
امکان مهار و
کنترل انسانها
را بیشتر میکند(Holton, 1998:168) ولی
برخی نظریهپردازان،
چنین فرایندی
را بیشتر
نشانهی
گسترش فرهنگ
آمریکایی میدانند
تا رشد و
گسترش
عقلانیت در
زندگی اجتماعی.
از دیدگاه آنها
گرچه به نظر
میرسد
فرایند مکدونالدیزاسیون
به ویژه مبتنی
بر افزایش کارآیی
و افزایش
قابلیت پیشبینی
است، اما در
اصل فرهنگ
خاصی را گسترش
میدهد که
فرهنگ
آمریکایی است.
به هر حال میتوان
گفت که فرایند
مکدونالدیزاسیون
نوعی فرایند
همگونی
فرهنگی جهان
است که به
واسطه گسترش
آداب و رسوم
واحد در
بسیاری از
نهادها و
سازمان
اجتماعی
زندگی کنونی
صورت میگیرد.
چنین
رویکردی موجب
شده است که
عدهای روند
فعلی جهانیشدن
را مساوی
آمریکایی شدن
بدانند: لاینر[۱۴] و
کاتز[۱۵] در
چنین نگرشی و
در نقد سلطهی
آمریکا بر
جهان معتقدند:
«استیلا همان
چیزی است که
در لوسآنجلس
بستهبندی میشود
و سپس به
دهکدهی
جهانی ارسال
میگردد و آنگاه
در مغز انسانهای
بی گناه مینشسند.»
(صفایی، ۱۳۸۱:
۳۶۰).
برای
مثال در بین
تمام کشورهای
جهان، ایالاتمتحده
بیشترین سهم
را در صادرات
و واردات فرهنگی
به خود اختصاص
داده است.
سهم بسیار
زیاد ایالات
متحده از
تجارت جهانی
در تمام زمینهها
به ویژه فرهنگ
و انتشار
گسترده افکار
و عقاید
آمریکایی که
از طریق
ابزارهای
مختلف همچون
رسانهها،
کتب و مجلات،
فیلم و … به
آسانی صورت
گیرد، موجب
تقویب چنین
دیدگاههای
مخالف روند
فعلی جهانیشدن
شده است. سهم
ایالات متحده
در بازار فیلم
به روشنی چنین
وضعیتی را به
نمایش میگذارند.
لیست فیلمهای
پرفروش دنیا
در آوریل ۲۰۰۴
نشان میدهد
که فیلمهای
ساخته شده در
ایالات متحده
از چنان
جذابیتی در
سطح جهان
برخوردارند
که توانستهاند
در صدر فهرست
و آن ها با
فاصلهی
زیادی از
ساختههای
سایر کشورها
قرار گیرند (UNDP, 2004).
لیست فیلمهای
پرفروش دنیا
در آوریل ۲۰۰۴
رده
|
نام فیلم
|
سال
|
کشور
سازنده
|
درآمد
خالص
(به میلیون
دلار امریکا)
|
۱
|
تایتانیک
|
۱۹۹۷
|
ایالات
متحده
|
۱٫۲۳۵
|
۲
|
ارباب
حلقهها:
بازگشت
پادشاه
|
۲۰۰۳
|
ایالات
متحده
|
۶۹۶
|
۳
|
هری پاتر و
سنگ جادو
|
۲۰۰۱
|
ایالات
متحده
|
۶۵۱
|
۴
|
هری پاتر و
رازهای
تالار
|
۲۰۰۲
|
ایالات
متحده
|
۶۰۴
|
۵
|
ارباب
حلقه ها: دو
برج
|
۲۰۰۲
|
ایالات
متحده
|
۵۸۱
|
۶
|
پارک
ژوراسیک
|
۱۹۹۳
|
ایالات
متحده
|
۵۶۳
|
۷
|
ارباب
حلقهها:
دوستی با
حلقه
|
۲۰۰۱
|
ایالات
متحده
|
۵۴۷
|
۸
|
در جست وجوی
نمو
|
۲۰۰۳
|
ایالات
متحده
|
۵۱۳
|
۹
|
روزاستقلال
|
۱۹۹۶
|
ایالات
متحده
|
۵۰۵
|
۱۰
|
جنگ
ستارگان،
اپیزود اول،
تهدید خیالی
|
۱۹۹۹
|
ایالات
متحده
|
۴۹۱
|
۴۴
|
Sen to chihiro
|
2001
|
ژاپن
|
۲۵۴
|
۶۹
|
The Full Monty
|
1997
|
انگلیس
|
۲۱۱
|
۸۶
|
چهار
عروسی و یک
تشیع جنازه
|
۱۹۹۴
|
انگلیس
|
۱۹۱
|
۹۶
|
دفتر
خاطرات
بریدت جونز
|
۲۰۰۱
|
انگلیس
|
۱۸۳
|
منبع: (UNDP, 2004)
آمار
فوق نشان میدهد
که کشورهای
صنعتی
بیشترین سهم
را در بازار
جهانی
مبادلات
فرهنگی به خود
اختصاص میدهند
و از این طریق
به منافع
چشمگیری دست
مییابند و
البته در میان
خود آنها نیز
ایالات متحده
بنا بر قدرت
عظیمش چه مادی
و غیرمادی
بیشترین سهم
را دارد. سلطهی
هالیوود بر
صنعت سینما و
بنابراین بر
فرهنگ جهانی
کاملاً آشکار
است. معمولاً
در بسیاری از
کشورهای جهان
عنوان پرفروشترین
فیلم سال نصیب
تولیدات
هالیوود میشود
و موفقیت فیلمهای
داخلی عمدتاً
در گرو
پایبندی آنها
به اصول فیلمسازی
آمریکایی است.
در
سال ۱۹۹۱
فیلم
«ترمیناتور ۲» روز داوری
پرفروشترین
فیلم در
آرژانتین،
برزیل، شیلی،
مالزی و مکزیک
بود و در
اتریش ،
دانمارک، مصر
، فرانسه،
ایسلند ،هلند
، لهستان،
اسپانیا و
سوئد هم این
عنوان نصیب
«با گرگها میرقصد»
دیگر فیلم
موفق هالیوود
شد .(Barber, 1995:308)
نمونهی
دیگری که در
ارتباط با
جهانیسازی
فرهنگ میتوان
مثال زد، کتابهای
آموزش زبان
انگلیسی و
فرهنگی است که
در این کتابها
ترویج میشود.
برای نمونه
کتابهای
زبان انگلیسی Interchange که در
اکثر مؤسسات
زبان انگلیسی
تدریس میشود،
توسط مراکز
آکادمیک غرب
برای آموزش
زبان انگیسی
در کشورهای
عمدتاً کمتوسعه
طراحی شده است
(صادقی بروجنی
و عزیزی، ۱۳۸۹:
۷۰).
الگو
و شیوهی
زندگیای
توصیف و آموزش
داده میشود
که عمدتاً غرب
محور است.
گرچه این
مسئله را میتوان
به انگیزهی
زبان آموزان
برای مهاجرت و
آشنایی با
فرهنگ کشورهای
اروپایی و
آمریکا ربط
داد، اما در
همین چهارچوب
معنایی نیز
عناصری از
فرهنگ غرب آموزش
داده میشود
که ترویج
دهندهی نوعی
فرهنگ
کالاییِ کاذب،
مصرفی و
بازارمحورانه
است.
برای
مثال در دروس
این کتابها
کمتر اثری از
بیوگرافی
مخترعین،
مکتشفین، دانشمندان
و تحولات
فرهنگی،
تاریخیای
چون انقلابات
و جنبشهای
اجتماعی و
مدنی دیده میشود
و اکثر دروس
دربارهی
بیوگرافی
خوانندگان و
هنرپیشگان
سینما و آشنایی
با رسم یا
سنتی از شیوهی
زندگی غربی
است. این
سیاست
آگاهانه را
باید در
راستای «جهانیسازی
فرهنگ»ی تلقی
کرد که مراکز
فکرسازی و ایدئولوژیک
جهان توسعهیافته
غالباً از آن
به «جهانیشدن
فرهنگ» تعبیر
میکنند
(همان).
علیرغم
آنکه گسترده
مک دونالدیشدن
جهانی است اما
با الگوهای
پیشنهادی
نظریهپردازان
جهانیشدن
وفق ندارد.
وقتی آن
مواردی را که
نظریهپردازان
جهانی شدن رد
کردهاند
مرورکنیم
تفاوت بین
نظریهی
جهانیشدن
فرهنگ و جهانیسازی
فرهنگ آشکار
میشود:
۱- تمرکز
بر روی یک
دولت واحد
ملی.
۲- تمرکز
بر روی غرب به
طور اعم،
ایالات متحده
به طور اخص.
۳- علاقه
به تأثیر غرب
یا ایالات
متحده به طور
اخص.
۴- علاقه
به همسانسازی
(در مقابل غیرهمسان
سازی).
۵- علاقه
به مدرنیته
(درمقابل
پسامدرنیته).
۶- توجه
به آنچه که
نظریهی
نوسازی
خوانده میشد.(Tiryakian, 1992:89-97)
چنین
اهدافی اگر چه
در نظریهی
جهانیشدن
فرهنگ مطرح میشوند
اما اهداف و
مقاصدی که
جهانیسازی
فرهنگ دنبال
میکند، نه
تنها اشتراکی
با این مفاهیم
ندارد، بلکه
دقیقاً بر ضد
آنها عمل میکند.
بنابراین
جهانیسازی
در عرصهی
فرهنگ نیز
همچون عرصههای
اقتصاد و
سیاست، بر
خلاف مفاهیمی
که در نظریهی
جهانیشدن
مطرح میشود،
با فرهنگهای
مختلف
برخوردی بیطرفانه
و غیر
ایدئولوژیک
ندارد. در
جهانیسازی
آن نوع عامگراییای
که در نظریهی
جهانیشدن
مطرح میشود و
مبتنی بر
تفاهم، گفتگو
و انعطاف میان
فرهنگهای
گوناگون است،
کم رنگ میشود
و با سیطره
یافتن نظام
سرمایهداری
در شکل
نولیبرالیستیاش
و ارزشهای
معطوف به آن
همچون کالاییشدن،
مصرفگرایی و
مک دونالدیشدن،
فرهنگی خاص
ترویج میگردد.
این فرهنگ خاص
که سعی میکند
همهی فرهنگهای
موجود را همسو
با خود کند،
بیش از تکثر
فرهنگی،
تمایل به یکسانسازی
فرهنگی دارد.
تحت
تأثیر چنین
الگوهای کلان
فرهنگی و
رفتاری،
دوستیها و
پیوندهای
عاطفی درون و
بین افراد و
خانوادهها
نیز بر اساس
تفاهمات و
ارزشهای
ذاتی یکدیگر
صورت نمیپذیرد,
بلکه بر پایهی
داشتههای دو
طرف رابطه
تنظیم میگردد
و گزارهی
معروف «توماس
هابز» که میگفت
«انسان، گرگِ
انسان است»
بیش از پیش
رشد میکند.
در این فرهنگ،
جامعه عرصهی
نزاع «همه
علیه همه» می
گردد،
فردگرایی
خودخواهانه
رشد میکند و
افراد به
یکدیگر به
عنوان ابزاری
برای رسیدن به
اهداف مادی
خود می نگرند
تا به تعبیر معروف
مارکس، مناسبات
خانوادگی به
مناسبات پولی
صرف تبدیل شده
باشد. در چنین
ساختار
کالایی شدهای
رابطهی
انسان- انسان
به رابطهی
انسان با کالا
مبدل میشود و
صفات و ویزگیهای
انسانی در
ارتباط با
«کالا» تعریف
میشود (صادقی
بروجنی، ۱۳۹۰: ۷۸).
بنابراین
آنچه را که
روزگاری
ادواردو
گالئانو،
نویسندهی
اروگوئهای،
در مورد کشور
خود گفته بود،
امروزه و در دورهی
سیطرهی نو
لیبرالیسم و
فرهنگ آن در
اکثر نقاط
جهان ملموس و
قابل مشاهده
است که بازتاب
آن در تبلیغات
کالاهای
مصرفی در
رسانهها به
وضوح نمایان
است: «عشق کلمهئی
است که از
رابطهٔ انسان
و اتومبیل سخن
میگوید و
انقلاب نامی
است که بر
مایع ظرفشوئی
نوظهوری
نهادهاند.
افتخار
احساسی است که
از استحمام با
نوعی صابون
مخصوص زیبائی
بهآدمی دست
میدهد و
سعادت لذت
عمیقی است که
از خوردن
سوسیس حاصل میشود.»
(گالئانو، ۱۳۵۸:
۱۷ ، به نقل از
همان)
منابع:
-
اسپوزیتو،
جان (۱۳۸۰). قرن
بیستم قرن جنگ
بود، قرن
حاضرقرن
گفتگوست،
روزنامه
آفتاب یزد،۱۹ فروردین.
-
استالابراس،
جولیان (۱۳۸۹).
هنر
معاصر پس از
جنگ سرد،
ترجمهی بهرنگ
پور حسینی،
چاپ اول،
تهران، نشر
چشمه.
-
اسدپور، فروغ
(۱۳۹۱). در
کتاب «جهانیسازی؛
چهار الگو و
یک رویکرد
انتقادی»،
نوشتهی تونی
اسمیت، ترجمهی
فروغ اسدپور،
نشر آمه.
-
صادقی
بروجنی، خسرو
و یاسرعزیزی
(۱۳۸۹). ماهی
سیاه در چنبرهی
آموزش
انتزاعی (صمد
بهرنگی و
آسیب شناسی
نظام آموزشی)،
ماهنامه
فراسو، سال
سوم، شماره ۱۱، صص ۷۰-۶۸٫
-
صادقی بروجنی,
خسرو (۱۳۹۰).
نو
لیبرالیسم در
بوتهی نقد،
انتشارات Hand’s Media ،
انگلستان.
—————–
(۱۳۹۱). جنبشهای
ضد جهانیسازی؛
پیشینه,
اهداف,
سازماندهی,
نشریه مهرگان،
شماره ۷٫
-
صفایی، مهشید
(۱۳۸۱). فرهنگ
و جهانیسازی،
درکتاب نقد،
شماره ۲۵ -۲۴٫
-
فکوهی, ناصر (۱۳۸۸). کالایی
شدن فرهنگ،
سایت انسان
شناسی و
فرهنگ،
-
قزلسفلی،
محمد تقی (۱۳۷۹).
جهانیشدن،؛
رویایی یا
همزیستی،
فصلنامه
اطلاعات اقتصادی
سیاسی، سال
چهاردهم،
شماره ۱۱ و ۱۲، صص ۱۵۱-
۱۴۲٫
-
گالئانو،
ادواردو (۱۳۵۸).
در
دفاع از کلمه،
ترجمه رامین
شهروند، کتاب
جمعه، سال اول،
شماره ۱۱٫
-
گل محمدی،
احمد (۱۳۸۶).
جهانی
شدن فرهنگ،
هویت، چاپ
سوم، تهران،
نشر نی.
-
مردانی گیوی،
اسماعیل(۱۳۸۰).
جهانیشدن:
نظریهها و
رویکردها،
فصلنامه
اطلاعات
اقتصادی- سیاسی،
سال۱۵،
شماره۱۱و۱۲، صص ۵۵-
۳۲٫
-
هاروی، دیوید
(۱۳۸۶). تاریخ
مختصر
نئولیبرالیسم،
ترجمهی محمد
عبدللهزاده،
چاپ اول،
تهران، نشر
اختران.
-
Barber (1995), Jihad vs.Mcworld. New York: Ballantine Books.
-
Elliot, L and D.Atkinson (1998).The Age of Industry. London: Verso.
- Friedman. Jonathan. (1994), Cultural
Identy& Global process, London,
Sage
- Holton, Robert (1998), Globalization and
the nation state, London, Mc Milan.
- Luclua, E. & Mouffe (1985). Hegimony
and Social Strategy, Second Edition, London, Verso.
- Miller, M and K.Ames (1996): A League of
Her Own. Newswek, 22 July
- Peterson, R ,D.
Wunder and H. Mueller (1999). Social Problems. New
Jerecy: Prentice-Hall.
- Ritzer.G (1993). The McDonaldization of
Society, Calif: Pine Forge Press.
-Sklair, Leslie. (1998). Social Movements and Global
Capitalism, Duke University press.
- Tiryakian, E.A (1992).Pathway to
Metatheory: Rethinking the Presuppositions of Macro sociology-in G.Ritzer
(ed.), Meta theorizing. (Newbury Rark, C: Sage)
- Thompson, j (1998). Community
Identity and World Citizenship. In Archiburgi, Held and Kohler (eds) Re-imaginging Community, Cambrifge: Policy.
- UNDP (2004). Human Development Report
1990, New York: Oxford
University Press.
[1] Clifford Geertz
[2] Cosmopolitanism
[3] Marc Hanrez
[4] Martin Wiener
[5] Commodification
[6] Aztec
[7] Robert Mordak
[8] I shop therefore I am
[9] Cunsumerism
[10] Disnification
[11] Coca colarization
[12] Mc donaldization
[13] George Ritzer