حریق دی
ماه
شهاب
برهان
ما
که خود را
متعلق به جنبش
دی 96 می دانیم،
در حالی که حق
داریم برای
قربانیان مان
مویه کنیم و
نگران اسیران
مان در چنگال
شکنجه گران و
سلاخان
باشیم، باید
بجای جایگزین
کردن شادباش
های زودرس و
امیدهای
احساسی و ساده
انگارانه ی اولیه
با نفرین کردن
عاجزانه ی
دشمن ( گفته
اند " تب تند
زود به عرق می
نشیند ")، خونسردانه
و مسئولانه به
وارسی و بررسی
نقاط ضعف جنبش
و دلائل توقف
سریع آن
بپردازیم و
بخصوص بجای
ارائه ی
تصویری
دلبخواهی و
اغراق شده از
آن، پرسش هائی
را در باره
محتوا و ظرفیت
های واقعی و
اهداف آن در
برابر خود
قرار دهیم تا
شاید مسیر گام
های بعدی مان
اندکی روشن تر
شود.
آیا
جنبش دی ماه
فتنه و توطئه
بود؟!
دستگاه
تبلیغاتی
ولایت فقیه
جنبش دی ماه 96
را " فتنه " لقب داده
و آن را با
توطئه از خارج
توضیح داده است.
این یک معنا و
یک پیام دارد: معنایش
این است که در
حکومت ولایت
فقیه همه چیز
تامین و فراهم
است و زمینه و
دلیلی برای
شکایت و اعتراض
نیست و اگر
کسی چنین کند،
تنها می تواند
از روی فتنه
گری و با
توطئه ی
دشمنان خارجی
تحریک شده
باشد. پیام هم
این است که
جمهوری اسلامی
بنا ندارد
مطالبات
متعرضین را به
رسمیت بشناسد
و در جهت
برآورده کردن
شان اقدام کند
بلکه تنها
پاسخی که
خواهد داد،
پاسخی است که
به فتنه گران
مزدور دشمنان
خارجی می شود
داد.
انگشت
شماری از
حاکمان هم که
از انفجار
نارضائی به
وحشت افتاده
اند، ضمن
تائید تئوری
توطئه، و
صرفاً از روی
ریاکاری، به
وجود برخی
نارضائی ها
اعتراف می
کنند و این که
مردم حق دارند
حرف بزنند و
باید به حرف
مردم گوش داد!
اما
واقعیت چیست؟
طبیعی تر از
این نیست که
جریان هائی چه
امپریالیستی
و چه دار و
دسته های رقیب
این رژیم
همواره در
کمین باشند تا
از آب گل
آلوده ماهی
بگیرند یا حتا
به گل آلود
کردن آب کمک
کنند، اما تا
زمینه ی داخلی
نباشد، تحریک
از بیرون نمی
تواند یک قلوه
سنگ را هم از
جا تکان دهد.
از منظر
اقتصاد
سیاسی، وقوع
تکان های
اجتماعی با
توجه به
تضادهای بنیادین
سرمایه داری و
شکل انباشت
سرمایه و بحران
های ساختاری ی
اقتصادی و
سیاسی در ایران
و تلاطمات
ناشی از سیاست
های امپریالیستی
در منطقه و در
ایران چیزیست
حتمی و مقّدر که
زمان و شکل
بروز اش را
نمی شود
پیشگوئی کرد ولی
کلاً می توان
انتظار اش را
داشت. با این
حال، جنبش دی
ماه 1396 برای
بسیاری و
بخصوص برای
رژِیم،
نامنتطره و یک
حریق ناگهانی
بود. از مدت ها
پیش همه قرائن
نشان از
نزدیکی ی شعله
ور شدن ایران
را داشت. با آن
که آتشِ 88 در
زیر خاکستر
سردِ « تدبیر و
امید» بکلی
مرده بود و خطر
جان گرفتن
ققنوسی از آن
احساس نمی شد،
اما تحرکات
مطالباتی و
اعتراضی ی
قربانیان
مستقیم سیاست
های
نئولیبرالی
از یکسو و
غارت شدن به
دست رانت
خواران دولتی
و کلان دزدان
حاکم بر کشور،
در اشکال
گوناگون، حتا
یک روز متوقف
نمی شد و مدام
رو به گسترش
داشت. این
مطالبات
تلنبار شده که
جز سرکوب، یا
بی اعتناعی و
در بهترین
حالت وعده های
دروغین،
پاسخی دریافت
نمی کردند،
لایه هائی از
طبقات و اقشار
تهیدست و ساقط
شده را در
پهنای گسترده
ای از کشور به
طغیان کشید. افشای
فقرات تازه ای
از دزدی ها و
اختلاس
های نجومی
باندهای
حکومتی در راس
رژیم؛ مشاهده
ی هزینه های
تسلیحاتی و
دخالت های
سیاسی و نظامی
در غزه و
سوریه و لبنان
و یمن و غیره؛
ریخت و پاش های
هزاران
میلیاردی
برای ساختن
مساجد در عراق
و سوریه و
لبنان و اهدای
فرش های
ابریشمی و چلچراغ
های کریستال و
گنبدهای
طلائی به
اماکن مذهبی
در آن کشورها؛
و بالاخره رو
شدن بودجه سال
97 که چه
امکانات مالی
کلانی را برای
موسسات مذهبی
و حوزه های
علمیه و
دستگاه های سرکوب
اختصاص داده
است، بخار
متراکم بنزین
نارضائی را
مشتعل کرد.
حال اگر
آمریکا و
اسرائیل و
عربستان و دار
و دسته های
بورژوازی
ساقط شده در 57
میخواهند نان
شان را به این
تنور بچسبانند،
یا آن روایت
دیگر درست
باشد که تحریک
از جانب جناحی
درونی بوده
است برای
کودتا علیه
دولت روحانی،
چیزی را در
اصالت طغیان
مردم به جان
آمده و زمینه
های داخلی آن
تغییر نمی دهد.
ویژگی
های غافلگیر
کننده
این
جنبش بی سابقه
بخاطر ویژگی
های کیفی اش،
سرفصلی برای
پیکارهای آتی
و رفرانسی در
تاریخ مبارزات
تهیدستان و
زحمتکشان
ایران خواهد بود:
خروج طبقات
زحمتکش و
تهیدست؛ گره
زدن معیشت به
سیاست کلان؛
استقلال از
همه جناح های
حکومت و دولت
و اپوزیسیون
درونی نظام؛
طرد سیاسی همه
جناح های رژیم
و بر افراشتن
پرچم مخالفت
با جمهوری
اسلامی؛
برائت از
شعارها و
نشانه های
مذهبی؛
اشتعال از
کانون های
شهرستانی و در
گستره
جغرافیای
کشوری؛ عزیمت
از ورای " خط
قرمزها" ئی که
جنبش 88 در
آستانه ی آن
سرکوب و متوقف
شده بود. و نه
چندان کم
اهمیت تر این
که عصیانگران
دی ماه،
برخلاف
ناراضیان
طبقات میانی
که امیدوارانه
خلعت های سبز
و بنفش بر تن
تبهکاران مکار
می کردند، در
همان بدو ورود
به صحنه، عبا
و عمامه ی "
رهبر معظم"،
این سردسته
حرامیان سارق
و جنایتکار را
دریدند و او
را در وسط
صحنه لخت و
عور به نمایش
ملت گذاشتند.
جنبش دی ماه 1396
رکوردی را
شکسته است که
از این پس در
هر سنجشی و در
هر دو سوی
سنگر به حساب
آورده خواهد
شد.
جنبش
دی ماه چرا خوابید
و آیا شکست
خورده است؟
همین
ویژگی های بی
سابقه و
غافلگیر
کننده، طبعاً
موجی از شور و
امید برای
نیروهای چپ
انقلابی و
رادیکال به
همراه آورد.
بخصوص با توجه
به این که
جنبش سراسری
همان نخستین
گام های خود را
با شعارهای
سرنگونی و
تقابل رو در
رو با نیروهای
سرکوب
آغازیده بود،
این پندار
هیجانی را
برای بسیاری
ایجاد کرد که
چنین آغازی با
سرنگونی رژیم
فاصله چندانی
ندارد و
سناریوی
مشابه سرگونی
رژیم شاه می
تواند اینبار
بدون توسل به
آخوند و دین،
با سرعتی تُند
شده تکرار
شود. این بود
که انقلابیون
بیرون از گود
از هر گوشه ای
هی می زدند که:
پول آب و برق
ندهید! به
موسسات دولتی
حمله کنید! دگل های
تلویزیون را
خراب کنید!
هسته های سرخ تشکیل
دهید! پاسگاه
ها را خلع
سلاح کنید!
شوراها را
برپا کنید!
دست به اعتصاب
عمومی بزنید!
و .... اما علی رغم
این خوشبینی
های عجولانه و
ساده انگارانه،
حریق به سرعت
فرونشانده شد.
الحق که " آتش
نشانی " ی رژیم
بهتر از "
پلاسکو" عمل
کرد، هرچند که
حالا دیگر از "
عمود خیمه ی
نظام" ( مقام
معظم رهبری)
نیمسوزی بیش
باقی نمانده
است!
برای
کسانی که
معتقد اند
انقلاب علاوه
بر اینرسی و
دینامیسم
توده ای، به
آگاهی، هدایت
و سازماندهی،
استراتژی و
برنامه نیاز
دارد، از همان
روزهای اول،
اگر نه قطعی،
دست کم جای
نگرانی بود که
جنبش دی ماه
خوشفرجام
نخواهد بود هر
گاه که نتواند
برای جبران
عقب ماندگی
سال های سال
اش در تدارک
سیاسی و تکوین
رهبری از درون
خود و سازمان
یابی در برابر
دشمن بسیار
کار کشته و
مجهز و
قدرتمند،
فرجه زمانی
لازمی برای
خود بخرد و
برای به دست
آوردن این
فرجه، هرچه
توده ای تر و
فراگیرتر شود.
متاسفانه
واقعیت تلخ بر
رؤیای شیرین
چیره شد. به دلائلی
که هنوز
جمعبند
مطمئنی از آن
ندارم، این
جنبش در بیش
از حدود هشتاد
شهر و شهرک
گسترش نیافت و
شهرهای بزرگ
استراتژیک و
بویژه تهران
هم – از چند
خروش حاشیه ای
بگذریم – تنهایش
گذاشتند.
شاهرگ ها و
نفسگاه های
اقتصادی رژیم
مسدود نشدند،
بحران سیاسی
درون رژیم بجای
تشدید و گسترش
شکاف ها و فلج
نخاع، به اتحاد
همه جناح ها
منجر شد و به
این ترتیب
جنبش نتوانست
به یک خیزش
چند میلیونی
با جمعیت های
عظیم در
شهرهای بزرگ و
غیر قابل
سرکوب تبدیل
شود، بلکه در
شهرستان ها و
شهرهای کوچک و
پرت افتاده
بصورت گروه
های چند صد
نفره به محاصره
نیروهای
سرکوبگر در
آمد که روشن
بود نمی توانستند
علیرغم رشادت
های ستودنی
شان بر ماشین
سرکوب غلبه
کنند. سلحشوری
خودشان یا
دامگستری
دشمن - و به
احتمال زیاد
هردو -
اعتراضات و
تظاهرات را به
میدان های زد
و خورد تن به
تن تبدیل کرد
و همین خود
نقش کمی در
کنار کشیدن و
منفعل ماندن توده
مردم نداشت.
به تمثیل می
توانم بگویم
که تخم مرغی
که از سرمای
یخچالِ در
آمده بود،
یکراست در آب
جوش خشونت
افتاد و
متلاشی شد.
جنبش
88 نه اساساً
بخاطر ناکامی
اش در به قدرت
رساندن
میرحسین
موسوی، بلکه
بخاطر پیروزی
اش در به قدرت
رساندن حسن
روحانی بطور
قطعی شکست خورد؛
اما سرکوب
فیزیکی جنبش
دی ماه را نمی
شود شکست
نهائی آن به
حساب آورد چون
رژیم حاضر و
قادر نیست مطالبات
توده های
طغیان کرده را
برآورده و یک
زندگی درخور
شأن انسان
برایشان
تأمین کند و
در عوض، این
اعتراضات را
توطئه خارجی و
فتنه گری یک
مشت خس و
خاشاک و لات و
غیره قلمداد
می کند که مستحق
پاسخی جز قهر
و سرکوب نیست.
پس، تمامی
مواد اشتعال
زا و عوامل
انفجاری سر
جای خود هستند
و اتفاقاً در
زیر آتش
سرکوب، گداخته
تر هم می شوند.
اگر شعله های
درشت موقتاً
مهار شده اند،
اما مثل هر
آتش نشانی ی
سطحی، گدازه
ها و گداخته
ها همچنان در
طبقات و لایه های
زیرین در
التهاب اند و
هر آن می توانند
تنوره بکشند.
این
که همین جنبش
در فاصله کمی
از سر بگیرد
یا تا سال ها
خاموش بماند،
قابل پیشبینی
نیست اما با
شناخت از عمق
و گستره بحران
اجتماعی و بن بستی
که سرمایه و
انباشت
نئولیبرالی و
استبداد رژیم
اسلامی مردم
زحمتکش را در
آن گرفتار کرده
و خود نیز در
آن گرفتار
آمده است،
باید دریافت
که تداوم جنبش
تنها در یک
شکل، در شکل
شورش خیابانی
از نوع دی ماه
نخواهد بود.
اگر سرکوب
عریان در موازنه
نیروی فعلی،
تکرار چنین
شکلی را سد می
کند، اما جنبش
دی ماه چیزی
فراتر از خود
را در فضای سیاسی
ایران پاشیده
است، گَرده ی
مخمّری که می
تواند همچون
کاتالیزاتوری
برای جوانه
زدن، تکثیر و
بلوربندی
هسته ها و
تشکل های
کارگران،
بیکاران،
زنان
فمینیست،
زحمتکشان،
مدافعان حقوق
ملیت ها،
روستائیان
تهیدست،
دانشجویان چپ
و دموکرات،
مدافعان حقوق
کودکان و غیره
عمل کند، از
هسته هائ مخفی
و نیمه علنی
که دیگر تنها
به فعالیت
صنفی بسنده
نمی کنند، تا
اعتراضات و
مقاومت های
ایذائی علنی
در کوچه و
بازار و
ادارات و
مدارس و
دانشگاه ها.
این امر خود
به خود شدنی
نیست. اگر
پیشروان و انگیزه
مندان شجاع
جنبش ها، نقشه
مند، مصمم و
هوشیارانه
دست به
ابتکاراتی
بزنند و نگذارند
ظرفیت های
متراکم کنونی
هدر برود و
فضای آبستن
کنونی رو به
سردی نهد و
عقیم شود، می
توان امیدوار
بود که غول
زخمی دوباره
از زمین برخیزد.
شورش
یا انقلاب؟
یک
جنبش انفجاری
را که همچون
گردبادی بدون
ستون فقرات و
هیچ مفصلبندی
با دیگر
پیکرهای جامعه،
بدون تئوری
انقلابی،
بدون هیچ
استراتژی،
هیچ برنامه، هیچ
افق و چشم
انداز، و بدون
هیچ تدارک و
تشکیلات و
تجربه ای به
ناگهان از فرط
تحمل ناپذیری
اوضاع
برخاسته است
نمی شود
دلبخواهانه
انقلاب نامید
و از آن هم کم
تر، انتظار
پیروزی اش داشت.
از آن هم
احمقانه تر
این است که
بگوئیم جنبش
اول باید
تمرین کند و
مهارت بیابد و
وقتی از هر
جهت کامل و
مجهز شد وارد
میدان شود! پیروزی
هیچ جنبشی از
پیش تضمین شده
نیست. انقلاب
را با نقشه ای
مثل دستور
آشپزی نمی شود
تدارک دید که
مواد لازم چه
ها و از هر
کدام چقدر و که
اول چه می
کنیم و بعد چه.
اما هیچ طغیان
و شورشی هم با
پریدن به
تاریکی، بی یک
تئوری
راهنما، بدون
هدف و بی
برنامه و نقشه
و بدون تدارک
سیاسی به
انقلاب ارتقا
پیدا نمی کند
و به پیروزی
نمی رسد.
دیالکتیک به
درد فهم همین
رابطه ی " اول
مرغ یا تخم
مرغ" می خورد.
آن
شکل شورش
خیابانی که به
دلائلی چند، و
نه فقط شدت
سرکوب،
نتوانست
میلیونی و سرتاسری
شده و ماه ها - یا چون
انقلاب 57 یک
سال و نیم - دوام
بیاورد، اگر
به اشکال
دیگری از
مقاومت خلاق و
بالنده تغییر
شکل بدهد این
فرصت و امکان
را شاید پیدا
کند که از
درون قوام
بگیرد، پخته
شود و به
حداقل هائی
دست یابد که
لازمه ی حرکت
موفق به پیش
در شرائط اعتلای
انقلابی برای
ایفای نقش
تاریخی در
موقعیت
انقلابی است.
مادام
که اقشار
گوناگون
کارگران، از
صنعتی و کشاورزی
و خدماتی و
فکری.... همچون
طبقه و نه شهروندان
منفرد، ابراز
وجود نکنند؛
مادام که زنان،
ملیت ها،
مدافعان محیط
زیست، نه فقط
بصورت
شهروندانی
منفرد بلکه با
هویت خود،
یعنی با
مطالبات
اساسی و رادیکال
خود به میدان
نیایند؛
مادام که این
جنبش ها بازو
در بازو
نیاندازند؛
مادام که جنبش
همچون جنبش دی
ماه به
شعارهای نفی
رژیم محدود
باشد و پرچم
های مطالبات
اساسی و
انقلابی در
زمینه های
آزادی های
اساسی
شهروندی،
دموکراسی
متکی بر
نهادهای توده
ای، آزادی و
برابری زنان
با مردان، رفع
ریشه ای همه
ستم ها و تبعیضات
ملی و مذهبی
را به خیابان
ها نیاورد، و
مادام که
جنبش، مشت های
خود را به سوی
سرمایه داری و
فلاکت گستری
جنایتکارانه
ی نئو لیبرالیسم
پرتاب نکند،
مادام که جنبش
آزادی و برابری
پرچم « نه به
مداخلات
امپریالیستی
و نه به هر
رژیم
دیکتاتوری و
موروثی!) را در
پیشاپیش حمل
نکند، هنوز یک
طغیان
نارضائی از
وضع موجود
باقی می ماند
و نمی توان آن
را جنبشی حامل
آلترناتیوی
انقلابی تلقی
کرد. چنین
جنبشی اگر زیر
سرکوب از میان
نرود، ممکن
است اسب تروای
امپریالیست
ها و
آلترناتیوهای
ارتجاعی ی دست
ساز
امپریالیسم
شود.
رادیکالسم
جنبش دی ماه در
چه بود؟
در
غرب همانطور
که اخراج را
می گویند
بازسازی یا
تعدیل، و
نیروی سرکوب
را میگویند
نگهبان صلح،
توسل مردم به
خشونت و دست
بردن به سلاح
را هم می
گویند
"رادیکالسیم
"! در فرهنگ
غربی ( ئه فقط
ژورنالیستی
بلکه دانشگاهی
و حتا احزاب
چپ) همه داعشی
ها و اسلامگراها
لقب "رادیکال"
دارند! در بین
خودمان هم به
نوعی این هست
که طرفدار
مبارزه
مسلحانه یا
معتقد به ضرورت
اعمال قهر را
رادیکال
بنامند. برای
برخی ها
رادیکالسم
جنبش دی ماه
در سلحشوری و
روحیه تهاجمی
جوانان شیردل
در برابر
نیروهای
سرکوب بوده
است. اما برای
مارکسیست ها
رادیکالیسم
دست به ریشه
ها بردن است. من
این ادعا را
که جنبش دی
ماه فقط جنبش
نان بوده است
قاطعانه رد می
کنم. بمراتب
بیش از نف̊س
وقوع ناگهانی
اش، غافگلیر
کننده ترین
جنبه - و در عین
حال برجسته
ترین و اساسی
ترین شاخصه ی- جنبش
دی ما ه 96 این
بود که برای
نخستین بار پس
از انقلاب
بهمن،
نارضائی
معیشتی را در
قالب سیاست
کلان به میدان
آورد. شعارهای
« مرگ بر خامنه ای!»؛
« اصلاح طلب،
اصولگرا،
دیگه تمومه
ماجرا !» و«
جمهوری
اسلامی نمیخوایم،
نمیخوایم !»
شعارهای " نان"
نبودند، بلکه
عالی ترین سطح
شعارهای سیاسی
بودند و حاکی
از این که
مردمِ مستمند
و مستأصل از
تنگناهای
معیشتی،
دریافته اند
که نان اقتصاد
در تنور سیاست
پخته می شود.
درک این رابطه،
درک این که در
ایران امروز،
برای به دست
آوردن گندم
باید خاک رژیم
دزدان و
چپاولگران را
شخم زد؛ تسویه
حساب با اصلاح
طلبان و طرد
همه جناح های
رژیم، یک درجه
از
رادیکالیسم
سیاسی است. اما تا
رسیدن به ریشه
ها هنوز از
لایه های چندی
باید عبور کرد.
جنبش
دی ماه یک
طغیان علیه
حکومتی بود که
باعث و بانی
اوضاع
نابسامان
کنونی شناخته
می شود. خود من
هم ابتدا در
مطلبی نوشته
بودم که این جنبش،
برای نخستین
بار از انقلاب
بهمن به اینسو،
جنبش نان و
جنبش آزادی را
در هم ادغام
کرد. اگر
واقعاً چنین
بوده باشد،
حقیقتاً یک
جهش کیفی است.
اما حالا در
اطلاق " جنبش
نان و آزادی"
به جنبش دی
ماه احتیاط می
کنم و ترجیح می
دهم همانطور
که در سطور
پیشین نوشتم
بگویم " گره
زدن معیشت به
سیاست کلان".
دلیل ام این
است که مطمئن
نیستم جنبش دی
ماه از آزادی،
منظوری بجز
خلاصی از شّر
رژیم ملاها را
داشته است. ما
این را در
انقلاب 57 هم
تجربه کرده
ایم که همه
چیز در شعار "
مرگ بر شاه"
کانونی شده
بود و این
تصور عمومیت
داشت که آزادی
یعنی شاه
برود. " جمهوری
اسلامی نمی
خواهیم" هنوز
چیزی از چه به
جایش می
خواهیم نمی
گوید. درست در
همین خلأ و مه
آلودگی که آزادی
فقط به مفهوم
خلاصی از فساد
باندهای حاکم
و خلاصی از
منکرات
اسلامی در
زندگی مردم و
گشت ها و
دوایر
گوناگون
سرکوب مجری
شریعت در فضای
عمومی و خصوصی
باشد، این
کِرم تخم ریزی
کرده است که :
در رژیم گذشته
اقلاً مینی
ژوپ و عرق " آزاد
" بود. اقلاً
شاه می گفت
کاری به سیاست
نداشته باش تا
کاریت نداشته
باشم، اما این
ها می گویند
تا مبلّغ و
مجری سیاست من
نباشی پوست ات
را می کنم. صد البته
که خلاصی از
این جنبه های
اخص استبداد
دینی و فاشیسم
دینی چیز کمی
نیست و بسیار
هم مهم است و
خلاصی از آن
ها ارزش خون
دادن دارد، اما
خلاصی از
استبداد
آخوندی هنوز
آن مضمونی را
ندارد که با
قاطعیت
بگوئیم جنبش
دی ماه، نان و
آزادی را به
یکدیگر گره
زده است. حرف
من مطلقاً
جنبه ی سرزنش
یا تخفیف جنبش
دی ماه را
ندارد، البته
که مجال
نیافت، اما در
همان عرض
اندام کوتاه
قهرمانه اش
کجا شنیده شد
شعاری در باره
آزادی و
برابری زنان
با مردان؟ کجا
شنیده شد آزادی
آموزش به زبان
مادری؟ کجا
شنیده شد آزادی
بی قید و شرط
سیاسی؟ کجا
شنیده شد
آزادی بی حصر
و استثنای
بیان؟ کجا
شنیده شد
آزادی تشکل های
مستقل صنفی و
سیاسی؟ کجا
شنیده شد
آزادی اعتصاب؟
کجا شنیده شد
لغو مجازات
اعدام؟ من نمی
گویم که در دل
و پس کله آن
پهلوانان این
خواسته ها
وجود نداشت یا
اگر کمی بیشتر
جلو می رفت
مطرح شان نمی
کرد، من خبری
ندارم، اما جنبش
در ماه در عمر
کوتاه و در
کلیت خود جز
نفی رژیم فعلی
چیزی اثباتی
حمل نمی کرد و
من نمی توانم
برای دلخوش
کردن خودم
ادعا کنم که
جنبش نان و
آزادی را در
هم ادغام کرده
است.
و
اما جنبش "
نان"! جنبشی که
بخاطر فساد و
دزدی حاکمان
به دنبال
سرنگونی
رژیمی باشد و
نداند که
فلاکت
اقتصادی و
مصائب معیشتی
ریشه هائی عمیق
تر از فساد
حاکمان دارد
که هر رژیم
بورژوائی
"پاکدستی" هم
جای دزدان و
فاسدان را
بگیرد، همان
ریشه ها را
آبیاری خواهد
کرد، در معرض
خطر جاده صاف
کنی برای دار
و دسته های
دیگری از
نئولیبرال ها
و سرمایه
دارها قرار
دارد. جنبشی
علیه بیکاری و
تنگدستی و فقر
و فاصله
طبقاتی که
جنبشی آشکارا
و با زبان
صریح علیه
سرمایه داری
بطور کلی،
علیه نئولیبرالیسم،
علیه
امپریالیسم و
جهانی سازی ی فلاکت
نباشد؛ جنبشی
برای نان که
در پشت درختِ کارفرمای
خودی، جنگل
سرمایه داری
را نبیند؛ جنبشی
که در دشمنی
با
امپریالیسم،
سرمایه داری
جهانی و داخلی
را نبیند و در
شالوده ی نظام
سیاسی دینی
آخوندها،
نظام اقتصاد
سرمایه داری
را نشانه
نگیرد، جنبشی
رادیکال نیست.
چنین جنبشی
اگر چه از
اصلاحاتِ
اصلاح طلبان
رژیم اسلامی
نومید شده
باشد، هنوز از
توهم امکان اصلاحات
بدون آخوندها
خلاص نشده است. محتوای
اقتصادی شعار
" جمهوری
اسلامی نمیخوایم"
و " اصلاح طلب،
اصولگرا،
دیگه تمومه
ماجرا" هنوز
چیزی بیش از
طلب افزایش
قدرت خرید
نیست؛ منتقد
سیاست
اقتصادی رژیم
است و نه
منتقد اقتصاد
سیاسی سرمایه
داری. به این
خاطر من معتقد
ام که « نه» به هر دو
جناح رژیم
هنوز با
رادیکالیسم
چه در زمینه " نان
"و چه " آزادی"
فاصله دارد و
طرد اصلاح طلبان
رژیم، خود به
خود به معنای
بریدن از
رفرمیسم و به
پیش کشیدن سیاست
ها و افق های
انقلابی نیست. سلطنت
طلبان و
مجاهدین هم می
گویند این
رژیم باید
سرنگون شود.
آیا آن ها
انقلابی و
رادیکال اند؟
! از شعارهای
به نهایت
ارتجاعی و در
عین حال گویای " رضا
شاه روحت شاد"
که بگذریم،
حتا شعارهای
ظاهراً
خنثائی چون "
جمهوری
ایرانی" و نیز "
می میریم،
ایران را پس
می گیریم"،
حتا اگر بدون
دخالت از
بیرون و با
ابتکار خود
تظاهراتی ها
مطرح شده
باشد، نه تنها
هیچ نشانی از
رادیکالیسم
ندارند، بلکه
شعارهائی
هستند که می
توانستند از
مغز تیمسارها
و استوارهای
سوپر مارکتی و
چلوکبابی "
تهرانجلس"
زائیده شده باشند
که انقلاب 57،
ایران را از
چنگ خونین و
کثیف شان در
آورده است. ما
باید پدیده ی
زیارت
پاسارگاد و
قبله کردن قبر
کوروش و شعار "
رضاشاه روحت
شاد" در جنبش
دی ماه را (
هرقدر هم
حاشیه بوده
باشد) جدی بگیریم.
در غیاب یک
هژمونی
انقلابی، خلإ
آلترناتیو
خالی نمی ماند!
در
برابر سرکوب !
جنبش
88 با سرکوب
مُرد و جنبش
دی ماه با
سرکوب سد شد. آیا
جنبش دی ماه
از تجربه ی
سرکوب 88 چیزی
جمعبند کرده،
آموخته، و
برای مقابله
با سرکوبی که
در انتظار اش
بود تدبیری
اندیشیده
بود؟ به بیان
دیگر: در خیزش
های بعدی آیا
نیروهای
انتظامی و
بسیج و سپاه و
ارتش با سینی
باقلوا و
شیرینی
دانمارکی به
استقبال
خواهند آمد؟
یا باز هم
پرده برای
بازی همان
تراژدی
تکراری با کف
زدن های تماشاگران
بالا خواهد
رفت و با شیون
شان فرو خواهد
افتاد؟
انقلاب
با شعارهای
انقلابی راه
باز نمی کند. بولدوزرهای
صخره شکن لازم
دارد. تشجیع،
روحیه دادن،
دمیدن فضاهای
حماسی،
سرودهای
انقلابی و
دادن شعارهای
امید بخشی چون
« پیروزی نهائی
از آنِ ماست»؛ «
می میریم، ذلت
نمی پذیریم»؛ «
نیروی
انتظامی
خجالتً
خجالتً!»؛ « نترسید،
نترسید، ما
همه با هم هستیم» ...
برای روحیه
دادن به
رزمندگان
مفید و مؤثر
اند اما جنگ
را تنها با
مارش و شیپور
و سنج نمی شود
پیش برد. قدر
مسلم این است
که در هر خیزش مردمی،
سرکوب حی و
حاضر خواهد
بود، و هر بار
تمرین دیده تر
و ورزیده تر
در سرکوب های
پیشین. آن ها
استراتژها و
تاکتیسین های
ورزیده دارند
که
بیدارخوابی
می کشند. من نه
استراتژ و نه
تاکتیسین
نظامی ام که
بتوانم راه حل
نشان بدهم اما
حرف ام این
است که بالاخره
باید تکلیف
مان را با
شمشیر
داموکلس روشن
کنیم. باید
روی این مهم
کار جدی بکنیم
که اگر سرکوب
همواره خواهد
بود و ما هم
تجهیزات و
آزمودگی و
ستادهای آن ها
را نداریم،
بالاخره چه
باید بکنیم؟
البته که
نیروی مادی را
با نیروی مادی
می توان پس
زد، اما وقتی
تاکتیک ها و
مانوورهای
سنجیده توده
ای شوند، به
نیروی مادی
تبدیل می شوند
و می توانند
از پس گردان
های کرگدن ها
و زرهپوش های
ضد خمپاره برآیند.
مورد
دیگر، آسیب
پذیری شبکه
های ارتباطی
است. شبکه های
مجازی
امکانات
بسیار
کارآمدی در اختیار
فعالان و
سازمان
دهندگان می
گذارند اما همانطور
که اخیراً
دیدیم، تکیه
بر فقط شبکه های
مجازی ( در
مورد اخیر «تلگرام») با
همه مزیت
هایشان، وقتی
که مسدود کردن
شان در اختیار
دولت است،
نقطه قوت این
وسائل را به نقطه
ضعف جنبش
تبدیل می کند.
تجربه اخیر
یکبار دیگر
ثابت کرد که
برخلاف نظر
کسانی که تنها
بر سازماندهی
و ارتباطات
نرم افزاری و
مجازی توصیه
می کنند، بر
تار عنکبوت
نمی توان خانه
ای بنا کرد.
اطلاعی ندارم
که آیا
امکانات
ارتباطی
موازی یا
جایگزین در
کار بوده یا
نه، و اگر نه،
آیا جنبش بعدی
فکری برای این
موضوع خواهد
کرد و مثلا
نوعی شبکه های
زیر زمینی ایجاد
خواهد کرد؟
مراقبت
از فعالان و
سرکردگان
جنبش ها در
برابر سرکوب
شعار
« بگیر، ببند،
بکش! گور خود
کنی به دست
خود!»
شعار خشم
از روی عجز
است؛ شعار
نفرین است.
هیچ حکومتی «
به دست خود » و
با سرکوبگری و
ریختن خون
مردم نمی افتد
بلکه به سرکوب
و خونریزی
متوسل می شود
تا سر پا
بماند. به
موازات این
فرهنگ تقدیرْ
باور و
انفعالی در
برابر
سرکوبگر که
امیدوار است
او به دست خود
گور اش را
بکند، فرهنگ
پیکارجویانه
ای هم وجود
دارد که بهای آزادی
را فقط خون می
داند و گمان
می کند که جانبازی
و فداکاری
برای رهائی
کافی است.
شعارهای «
درخت آزادی با
خون بارور می
شود » و « خون بر
شمشیر پیروز
می شود» مال
این فرهنگ است.
حقیقت
این است که
رهائی
ستمکشان از
اسارت و
سرکوب، بدون
پرداختن بها
ناممکن است.
بازتاب معیوب
این حقیقت به
این صورت است
که بهای آزادی
را تنها در
خون می بیند.
این یک دید
شورشگرانه و
نه انقلابی
نسبت به رهائی
است. البته برده
ای که از خون
بترسد هرگز
روی آزادی نمی
بیند، ولی
برده داری
مدرن با برده
داری باستان
خیلی فرق
دارد. امروزه
تنها با شورش و
خون دادن نمی
شود از پس «
دولت مدرن» برآمد.
بهای آزادی که
باید پرداخته
شود، نه تنها
خون، بلکه
اساسا رسیدن
به آگاهی،
ایجاد تشکل،
سازمان
یافتگی،
انسجام صفوف،
یکپارچگی،
داشتن
استراتژی و
تاکتیک درست،
برخورداری از
رهبری ی روشن
و قوی و بسیار
چیزهای دیگر
است. اگر قیام
توده ای است
که رژیم
سرکوبگر را
ساقط می کند،
تدارک سیاسی
قیام – که کار
درازمدتی است
– اصلی ترین
پیش شرط
پیروزی بر
استبداد است.
این مسیر،
دالانی است از
سیم خاردار و
مین گذاری شده
و البته که
خون هم می
طلبد، اما
بهای آزادی
تنها خون
نیست، بلکه
بهای بمراتب
سنگین تر، کسب
این کیفیت ها
ست. آزادی
نه تنها خون،
که بلوغ جنبش
ها را هم طلب می
کند.
در
شرائط غیاب
تشکل های توده
ای و سازمان
نیافتگی جنبش
های اعتراضی،
مبارزات
انفرادی و پراکنده
به آسانی
سرکوب می
شوند. در چنین
شرائطی طبعا
آمادگی برای
خطر کردن هم
کمیاب می شود
و روحیه نفرین
در انفغال جای
اقدام را می گیرد.
درست در همین
شرائط است که
برخی از این نادران
هم که حاضر به
خطر کردن می
شوند، کمبود تشکل
و سازمان یابی
و همه آنچه را
که جزو بهای رهائی
به آن ها
اشاره کردم،
می خواهند با
خون جبران
کنند. آبشخور
هر دوی این ها
عدم بلوغ جنبش
های توده ای
است. با خون
نمی شود جبران
ضعف
سازماندهی را
کرد. هرچه
بیشتر مبارزین
از سازماندهی
به دور و از
مقابله توده
ای و سازمان
یافته با
ماشین سرکوب
ناتوان باشند
بیشتر به
خرافه های
پیروزی خون بر
شمشیر و
آبیاری درخت
آزادی با خون
متوسل می شوند.
تا
جائی که به «
خون » مربوط می
شود، هر قطره
خونی که از یک
مبارز ریخته
می شود، خون
جنبش های مردم
است که بر
زمین می ریزد.
از خون دادن
نباید فضیلت
ساخت. استبداد
چیزی بهتر از
این نمی خواهد
که پیشگامان
جسور مبارزات
مردمی گردن
شان را در
برابر ساطور
او جلو بیاورند. پیکارگران
علیه استبداد
و ستم باید در
نیروهای
خودشان صرفه
جوئی کنند و
آن ها را هدر
ندهند. آن
خونی هدر نمی
رود که اهدای
آن در راه
ایجاد تشکل
ها،
سازماندهی
مبارزات
مردم، گسترش آگاهی
در میان توده
ها، ایجاد
پیوند میان
جنبش های
آزادی خواه و
برابری طلب، و
خلاصه در راه
بلوغ جنبش ها
و در راستای
از کار انداختن
ماشین سرکوب
دولتی با قدرت
متشکل توده ای
ضرورت پیدا
کند. اینجا
خون، بهائی
است که برای
فراهم کردن
ملزومات
سیاسی و اسباب
تشکیلاتی
رهائی پرداخت
می شود.
نگرانی
مان در باره
موج جدید
سرکوب چپ ها
کاملاً بجاست.
رژیم اسلامی
کم تر از هر
جریان فکری و
سیاسی دیگری
جریانات چپ و
بویژه
کمونیست ها را
تحمل می کند و
برای نابود
کردن آن ها
مدام
دامگذاری و چاله
کنی می کند. چپ
ها و کمونیست
های جوان در
ایران باید
این خطر را
بسیار بسیار
جدی بگیرند.
هیچیک از آنان
حق ندارند
موضوع حفظ موجودیت
خود را مسئله
ای شخصی تلقی
کنند. آنان
نونهالانی
روئیده در
زمینی سوخته
اند که از خاکسترِ
آبیاری شده با
خون نسل های
پیشین چپ ها و
کمونیست ها سر
بر می آورند.
هر یک از آنان
آینده ی جنگل
را در خود
دارند. و به همین
خاطر رژیم،
آنان را زیر
نظر گرفته است
تا هرکدام را
که اندکی قد
می کشد و به
مرحله گرده افشانی
و تکثیر می
رسد، درو کند.
مراقبت
مبارزان چپ و
کمونیست برای
حفظ خود یک وظیفه
مهم برای حفظ
ظرفیت های
جنبش
سوسیالیستی و
کارگری و
تداوم مبارزه
طبقاتی
کارگران است.
محافظت از
انرژی ها و
ذخایر جنبش
کارگری و انقلاب
سوسیالیستی
را نباید با
محافظه کاری
یکی پنداشت.
محافظه کاری
حفظ شرائط
موجود و تن
دادن به نظم
سیاسی و
اجتماعی حاکم
است، اما
کمونیست ها
برای تغییر
این نظم
مبارزه می
کنند و حفظ خودشان
در برابر
هاشور زنی ی
بی امان ساطور
رژیم، جزئی از
تکالیف شان
برای تداوم مبارزه
علیه وضع
موجود است. در
میدان نبرد،
جا خالی دادن
و سر دزدیدن
از شمشیر دشمن
جزو فنون
جنگیدن و از
ملزومات
پیروزی است و
با سر دزدیدن
در زیر لحاف
فرق دارد.
مراقبت
از خود، از
امنیت تشکلات
مبارز و در برابر
دام گستری ها
و عوامل نفوذی
و تشکلّات
پلیس۫ ساخته
با تابلوی چپ،
برای چپ ها و
کمونیست های
جوان ایران
امری حیاتی
است. کم ترین
غفلت در این
زمینه می
تواند
ضایعاتی عظیم
به بار
بیاورد. یقیناً
با بیشترین
مراقبت ها و
بهترین
تاکتیک ها هم،
مبارزه تلفات
خواهد داشت و
نمی توان آن
را به صفر
رساند ولی
باید به حد
اقل ممکن رساند.
جایگزین کردن
هر یک از این
مبارزان و تشکلات
انقلابی،
سالیان سال
طول خواهد
کشید. بهای
آزادی را
پرداختن این
نیست که این
ها خون شان را
مفت بدهند، با
زحمت کشیدن و
همت کردن برای
جلو گیری از
اینگونه
تلفات و ضایعات
برای تدام
مبارزه هم هست
که باید بهای
آزادی را داد.
برای
اینگونه
مراقبت ها
باید دانش
مبارزه با پلیس
سیاسی -
امنیتی را
آموخت و مهارت
آن در عمل را
پیدا کرد.
مبارزه با
پلیس سیاسی -
امنیتی یک فن
است. شرکت در
مبارزه علنی
بدون انگشت
نما شدن؛
حرکات توده ای
با سازماندهی
های مخفی؛ کسب
مهارت در
جایگزینی وسائل
و شبکه های
خبر رسانی که
پیاپی ضربه
خورده و مسدود
می شوند؛
شناخت اشکالی
از ارتباطات و
سازماندهی و
تشکیلات که
ضربات
احتمالی به همه
جا و همه کس
منتقل نشود؛
توان ترکیب
مبارزات در
اشکال قانونی
و فراقانونی؛
مهارت ایجاد
تشکل های
پوششی قانونی
برای فعالیت
های انقلابی؛
آب بندی
اطلاعاتی و
عایق بندی
نفوذی تشکلات؛
آشنائی با
تکنیک ها و
شگردهای کهنه
و جدید پلیس
سیاسی -
امنیتی و بدل
زدن به آن ها؛
رد پا نگذاشتن
از خود و
همرزمان؛
انبار نکردن اسناد،
اطلاعات
امنیتی،
اسامی و آدرس
ها – اعم از
فیزیکی یا
الکترونیکی -
در خانه ها و کامپیوترها
و گوشی ها؛
پیشبینی های
کافی برای قطع
سرنخ ها به
هنگام
دستگیری؛ و
صدها موضوع دیگر
برای بقا و
تداوم مبارزه
چپ ها در
شرائط امروز
ایران اهمیت
حیاتی دارند.
آموزش این فنون
برای نسل جوان
چپ ها و
کمونیست ها در
ایران نباید
کم تر از
آموزش های
سیاسی و تئوریک
اهمیت داشته
باشند.
شنبه
۳۰ دی ۱۳۹۶
برابر با ۲۰
ژانويه ۲۰۱۸