کدام
اعتدال؟ چرا؟
میخک
۲۲
مرداد ۱۳۹۲
با آغاز
ریاست جمهوری
حسن روحانی،
یک نتیجه پیروزی
او در
انتخابات
روشن شده است:
استیلای «اعتدال»
بر سیاست
ایران. گروههای
سیاسی مختلف
جمهوری
اسلامی مشی و
زبانی مشترک
پیدا کردهاند:
میانهروی.
محافظهکارانی
که در همه سالهای
اخیر در برابر
مردم
ایستادند و
جنبش آزادیخواهانهمان
پس از
انتخابات ۸۸
را سرکوب
کردند حالا میانهرو
شدهاند. در
مقابل طیف
عمدهای از
اصلاحطلبانی
هم که بخشی از
جنبش سبز
بودند، جنبشی
که از افشای
تقلب
انتخاباتی به
مرگ بر
دیکتاتور و
اسقاط نظام
رسید، حالا با
اعلام رضایت
از نتیجه
انتخابات در
نکوهش تندروی
و ضرورت
اعتدال میگویند.
اما اعتدال،
ورای پند و
اندرز اخلاقی
چه معنای
سیاسی مشخصی
دارد؟
جنتی
میگوید
اعتدال یعنی
پیروی از خط
امام، احمد
خاتمی میگوید
اعتدال یعنی
همراهی با
رهبری و نقدی
هم آن را به
معنی نترسیدن
از دشمن میداند.
از همه مهمتر
اینکه خود
خامنهای به
روشنی گفته:
«راه وسط،
همان راه
اسلام است» و
روشن است که
در اینجا مرجع
تعیین «اسلام»
کیست. از این
تفسیر کلی
اعتدال
گذشته، خامنهای
تاکید کرده که
«جهتگیریهای
اصلی» باید
همان طور که
هست بمانند و
درباره سیاست
خارجی،
پرونده اتمی و
تحریمها هم
هشدار داده:
«اگر تعامل با
دنیا منجر به
برگشت از مسیر
شود، یک خسارت
است.»
البته
که این تعابیر
جز در لفظ با
اعتدالی که روحانی
و اطرافیانش
میفهمند
مشترک
نیستند، اما
نشانههایی
روشنند از
اینکه هسته
قدرت حاضر
نیست به واسطه
واگذاردن
ریاستجمهوری
در انتخابات
چیز دیگری را
هم از دست بدهد.
تهدیدهای اژهای
درباره
برخورد قضایی
با فعالان
خارج از کشور
در صورت
بازگشت و
هشدار صادق
لاریجانی درباره
راه نداشتن
اصلاحطلبان
همراه جنبش
سبز به عرصه
سیاست از همین
دستند. اما ما
چگونه اعتدال
را معنا میکنیم؟
از
اعتدال تا
توبه
روحانی
میگوید:
«تمام پیام
این انتخابات
این بود که
افراطیگری و
شکاف و
اختلاف، ما را
به جایی نمیرساند،
بلکه تعقل و
وحدت است که
ما را به پیروزی
و هدف نهایی
میرساند.»
کدام افراطیگری؟
شکاف و اختلاف
بر سر چیست و
چرا و چگونه
باید آن را با
«تعقل و وحدت»
جایگزین کرد؟
او ماهیت این
شکاف را روشن
کرده: «دشمن
فکر میکرد
شکاف دائمی
بین حاکمیت و
مردم به وجود
آمده است و
روز به روز
این شکاف
بیشتر میشود
اما خدا با دلها
چه کرد و
رهبری با
تدبیرش چه
نتایجی را به
بار آورد.»
شکاف میان
مردم و حکومت
بوده و با
«تدبیر» خامنهای
مقدمات ترمیم
آن فراهم شده
است. این
ترمیم چگونه
کامل میشود؟
روحانی
میگوید: «چرا
اشتباه یک
نفر، دو نفر و
یا یک گروه را
کش میدهیم؟»،
او رهبران
جنبش سبز را
با ابوسفیان
مقایسه میکند
و بعد میگوید:
«کسی که میگوید
توبه کرده است
و برگشته و
آمادهی
فداکاری است
برخی میگویند
که تو آماده
نیستی و این
درست نیست.» به
این ترتیب
روحانی موضع
مشخصی میگیرد.
مشکل شکاف
میان مردم و
حکومت بوده که
به خاطر
اشتباه یک یا
دو نفر(موسوی
و کروبی) سر باز
کرده و داشته
کش میآمده که
تدبیر رهبر به
بستن شکاف
قرار گرفته و
حالا هم در
توبه برای
خطاکاران باز
است تا شکاف و
اختلاف به کلی
برطرف شود. به
قول معروف نمیتوان
نیتخوانی
کرد، اما این
که باور قلبی
روحانی چیست و
او بنا به چه
مصلحتی چنین
میگوید مهم
نیست؛ او
موضعی سیاسی
میگیرد که
صرفنظر از
اعتقاد یا عدم
اعتقاد شخصش
به آن، تبعات
سیاسی مشخصی
خواهد داشت.
او آشکارا
رادیکالیسم
جنبش سبز و
ایستادگی
رهبران آن را
محکوم میکند
تا اعتدال خود
را به جای آن
بنشاند. آیا
میتوان مسیر
جنبش سبز را
به شیوهای
اعتدالی
ادامه داد؟
آیا اعتدال
خود یک مسیر
است؟ یا شیوهای
برای پیمودن
هر مسیر؟ و
این راه
اعتدالی قرار
است به کجا
برسد؟
رای به
روحانی برای
اعتدال در
کدام عرصه؟
به نظر
میرسد حل
مساله اتمی و
رفع تحریمهایی
که دارند کشور
را نابود میکنند
اولویت اصلی
روحانی است.
در این زمینه
هرچند که میتواند
با کنار
گذاشتن شعارهای
تحریکآمیز
احمدینژادی
خود را
دیپلماتی
قابل اعتماد
معرفی کند و
اختیار
مانورهای
مشخصی را دارد
تا به طرف غربی
اعتدالگرایی
خودش را ثابت
کند، اما نمیتواند
در این راه به
اقدامی جدی و
چرخشی اساسی
دست بزند مگر
اینکه مطابق
اراده هسته
قدرت، خامنهای-سپاه،
عمل کند؛
ارادهای که
اگر زیر فشار
تحریمها به
انجام سازشی
بزرگ قرار
گرفته باشد
دیگر چهرههای
راست نیز از
پس انجامش
برمیآمدند:
مدیریت و
پیشرفت
قالیباف
کمابیش او را به
همان جایی میرساند
که تدبیر و
اعتدال،
روحانی را،
محسن رضایی
فرمانده
سپاهی بود که
جام زهر را به
خمینی
خوراند،
ولایتی هم که
به روشنی در نقد
سیاستهای
جاری اتمی سخن
گفت. پس آیا در
سازش اتمی فرضی
روحانی هیچکاره
است؟ نه. نقشی
منحصر به فرد
دارد؟ هرگز.
از
اعتدال در
سیاست خارجی
که بگذریم به
نظر نمیرسد
روحانی مشی
اعتدالگرایانهای
در داخل داشته
باشد. چهرههای
نزدیک به او
اغلب از
طرفداران
افراطی سیاستهای
بازار آزادند.
خودش در اولین
سخنرانی که در
مجلس داشت از
احمدینژاد
بابت بالا
نبردن بیشتر
قیمت بنزین در
سه ماهه اول
امسال انتقاد
کرد و گفت که
دولتش «ترس و
وحشتی ندارد»
از این که
قیمتها را
بالاتر ببرد.
اولین
اظهارنظر
عمده وزیر
آموزش و پرورش
او درباره
ضرورت خصوصیسازی
بیشتر نظام
آموزشی بوده
است. یک چهره
امنیتی را به
وزارت کار
گمارده که در
سازمان دادن
بازوی اصلی
سرکوب تشکلات
کارگری، یعنی
خانه کارگر،
نقش عمده
داشته است.
اگر اعلام
اخیر روابط
عمومی سپاه را
بر این که
احمدینژاد
بیشتر از
خاتمی و
رفسنجانی
برای فعالیت اقتصادی
سپاه مانع
ایجاد کرد در
نظر بگیریم، اعتدال
اقتصادی
روحانی شاید
به این معنی
باشد که او
دردسری برای
ادامه کسب و
کار سپاه درست
نکند و بگذارد
امور به همان
ترتیبی که هست
پیش بروند. یا
در سطحی کلانتر:
برخلاف احمدینژاد
که فعالانه
برای ساختن
پایگاه خود در
کنترل منابع
اقتصادی
مداخله میکرد،
روحانی
«اعتدالگرایانه»
خواهد گذاشت
گروههای
بهرهمند
مختلف همچنان
با تکیه به
موقعیت
انحصاریشان
سود ببرند و
بر بخشهای
مختلف اقتصاد
مسلط شوند.
گذشته
از این افراطها
در اقتصاد،
روحانی در
سیاست هم
آنقدرها اعتدالی
نیست. راستگرایی
جمهوری
اسلامی است با
چاشنی اعتدال.
او چند نفر از
وزیران
کابینه خاتمی
را درکابینه خود
دارد، اما خود
را فریب
ندهیم؛
جهانگیری، نجفی،
آخوندی و
زنگنه از چهرههای
سیاسی اصلاحطلب
تراز اول
نبودهاند و
تفاوتی اساسی
با کسانی چون
قدیانی،
تاجزاده و
نبوی دارند.
دقیقا همین
تفاوت و اصلاحطلبی
رقیق است که
روحانی میتواند
در دوران پس
از «فتنه» آنها
را به وزارت بگمارد.
آیا میشود
انتظار حضور
اصلاحطلبانی
جدیتر را در
دولت روحانی
داشت؟ نه. اما
آیا باید به
این دلیل دولت
او را سقف
آمال خود قرار
دهیم و همه چیزش
را توجیه
کنیم؟ آیا
اعتدال سیاسی
روحانی به
معنی امکان
شکلگیری
احزاب و
سندیکاهای
مستقل خواهد
بود؟ یا این
که با در نظر
گرفتن شرایط
سیاسی ایران
چنین خواستی
رادیکال
محسوب میشود؟
سوال این است که
این خواست
موجه رادیکال
را به نفع چه
اعتدالی و چرا
کنار میگذاریم؟
اعتدال خامنهای
که در آن مسیر
وسط مسیر
اسلام است؟ یا
اعتدال خاتمی
که در آن
نباید توقعها
را از روحانی
بالا برد؟
چگونه
اعتدالی است که
پورمحمدی، از
عاملان اصلی
کشتار ۶۷، در
آن وزیر میشود
(گیریم وزارتی
که تا به حال
نقشی پررنگ
نداشته و
البته ممکن
است با حضور
پورمحمدی نقش
برجستهتری
بیابد) اما
صدای آنان که
پورمحمدی
اعدامشان کرد
هنوز باید خفه
بماند و چپها
نمیتوانند
از کمترین
تشکل و رسانه
قانونی بهرهمند
شوند؟ چگونه
اعتدالی است
که در آن
سخنگوی سرکوب
۱۸ تیر تطهیر
میشود و
فریاد به حق
۱۸ تیر
فراموش؟
چگونه اعتدالی
است که در را
به ناطق نوری
و علی مطهری
میگشاید اما
در آن در
زندان موسوی و
کروبی بسته خواهد
ماند؟ چگونه
اعتدالی است
که وزیرش جنبش
سبز را از
تریبون مجلس
فتنه میخواند؟
سیاست
تفسیر نیست
منازعه
سیاسی منازعهای
زبانی و یک
درگیری بر سر
بهترین بازی
با کلمات و
مصادره
مفاهیم نیست.
نزاع بر سر
مفاهیم بخشی
از نزاع بر سر
مواضع، بسیج
منابع و به کارگیری
آنها برای
برآوردن
اهداف مشخص
است. به این
ترتیب مهم
نیست که چه
تفسیر
انتزاعی از
لفظ اعتدال
ارائه میدهیم.
بلکه گفتن از
اعتدال به
معنی موضع
سیاسی مشخصی
است که در
قالب واژگان
دیگری هم قابل
صورتبندی است.
خطر این است
که با اصالت
پیشینی و کلی
قائل شدن برای
اعتدال و
میانهروی،
در مقابل
افراطگرایی
و تندروی، از
محتوای سیاسی
مشخص این گفتار
در شرایط
کنونی غافل شویم.
اگر
بنا به اعتدال
بود، باید در
مقابل پورمحمدی
و رحمانی
فضلی، سهم
بیشتر و دندانگیرتری
هم به این طرف
داده میشد.
راستی کدام
طرف؟ چرا دولت
فراجناحی فقط
از دو جناح
محافظهکاران
و اصلاحطلبان
تشکیل شود؟
جناحهای
دیگر چه؟
البته آیا این
به شوخی نمیماند
که بخواهیم
نهضت آزادی،
حزب دموکرات
کردستان و هواداران
فداییان خلق
هم سهمی در
کابینه داشته
باشند؟ اما
آخر در یک
اعتدال عام چه
چیز تعیین میکند
که این اعتدال
باید میان
گروههای
پذیرفتهشده
جمهوری
اسلامی
برقرار شود و
نه همه جامعه سیاسی
ایران؟ این
موضع البته که
به شوخی میماند،
اما روشن میکند
که «میانهروی»
در واقع قالبی
ایدئولوژیک
است که یک
رئیسجمهور
مطیع برآمده
از انتخاباتی
به شدت کنترلشده
را نماینده
راستین اراده
مردم جا میزند
و این کار به
قیمت از میان
بردن همه آنچه
در جنبش سبز
به دست آمده
بود انجام میگیرد.
فراموش نکنیم
که یک «پیروزی»
در انتخابات
برای ما لازم
بوده تا از
موضع «مردم
ببخشند و حکومت
هم ببخشد»
خاتمی در دو
سال پیش به
موضع اعتدالی
«دو سه نفری که
اشتباه کردند
توبه کنند»
روحانی در
امروز برسیم.
اگر
اعتدال
روحانی باعث
میشود که
نظام
انتخابات را
یک «جشن ملی»
بنامد به خاطر
این است که
گروههای
مختلف جمهوری
اسلامی در
اعتدال او به
هم رسیدهاند:
در بیرون
گذاشتن جنبش
سبز و احمدینژاد
از سیاست. آن
طرفی که احمدینژاد
را دور میزند
میداند که به
این ترتیب
مسئولیت بخش
عمدهای از
بدکاریهای
خود را به دوش
او میاندازد
و با وانمود
کردن این که
مقصر غالب
مصیبتهای
این سالها
احمدینژاد
بوده، نظام را
تطهیر میکند.
اما آن طرفی
که جنبش سبز
را از سیاست
بیرون میگذارد
چه چیزی به
دست خواهد
آورد؟
اطرافیان رفسنجانی
و کارگزاران
به پستهای
دولتی برمیگردند،
دیگر چه؟
اصلاحطلبان میتوانند
فعالیت سیاسی
قانونی خود را
از سر بگیرند؟
مردم معترضی
که فریاد مرگ
بر دیکتاتور سر
میدادند چه
طور؟ آنهایی
که با پیروزی
حسن روحانی به
خیابان
ریختند
حاضرند با دفن
جنبش سبز مسیری
اعتدالی را
برای مرگ
دیکتاتور
آغاز کنند؟
واقعیت
آن است که
میان آنها که خواهان
تغییری اساسی
در سیاست
ایرانند و آنها
که چنین
تغییری را نمیخواهند
هیچ راه میانهای
نیست، هرچند
که ممکن است
مسیرهای
متفاوت آنان
در نقاط
مشخصی، مثل شب
پیروزی
روحانی، با هم
تلاقی کند.
اصرار بر جدا
نگاه داشتن
مسیر، کش دادن
شکاف و اختلاف
به جای سرپوش
گذاشتن بر آن،
و در واقع
پافشاری بر
خواست دگرگونی
بنیادی و
مقاومت در
برابر هضم شدن
در گفتار میانهروی
نه فقط ضرورتی
برای ما است،
بلکه بخشی از ساختن
ایرانی
دموکراتیک
است که در آن
نیروهای
سیاسی به محفلهای
بسته قدرت
محدود نمیشوند.
بخشی
از جامعه
ایران به
درستی
نمایندگی
طبقاتی خود را
یافته: در پی
سازش با غرب،
کنترل بیدردسر
اقتصاد و
اجرای سیاستهای
بازار آزاد
است. نسخهای
«میانهرو» از
اسلام سیاسی
در کنار آموزههای
اقتصاد
نئولیبرال
ایدئولوژی
این گروه را
تشکیل میدهد.
روحانی و
دولتش به
راستی
نماینده این
جریانند.
جریانی که در
بهترین حالت
همچون حزب
عدالت و توسعه
ترکیه (که
جدای شباهت
نامش به
اعتدال و توسعه
روحانی بارها
به عنوان
الگوی اصلاحطلبان
راست معرفی
شده) در قالب
توسعه
اقتصادی یک
الیگارشی
تجاری مالی به
راه میاندازد
و به همین
پشتوانه
سیاست را به
شکلی انحصارگرایانه
کنترل میکند.
آیا واقعا
چنین دولتی آن
چیزی است که
جنبش سبز به
آن رای داده
بود؟ آن دسته
از دموکراسیخواهانی
که آزادی را
به بازار آزاد
تقلیل نمیدهند
باید هوشیار
باشند که
خواستههایی
جدی پیش از
آمدن روحانی
داشتهاند که
اولویت دادن
به دفاع از
روحانی به معنی
زمین گذاشتن
آنها است.
جنبش
سبز گستردهترین
نمود نارضایی
مردم ایران از
جمهوری اسلامی
در بیش از دو
دهه اخیر بود.
جنبشی که از
برساختن
نماینده
سیاسی خود
بازماند، بیش
از سرکوب
دولتی با
ناسازگاریهای
خودش زمینگیر
شد و سرانجام
شکست خورد.
مخالفان و
معترضان هنوز
نتوانستهاند
جریان قابل
ملاحظهای
جدای از جنبش
سبز
بیافرینند و
به نظر نمیرسد
در کوتاه مدت
اراده
مخالفان سهمی
در به راه
انداختن یک
حرکت اعتراضی
عمده داشته
باشد. در موضع
ضعف قابل فهم
است که عقبنشینی
کنیم. اما آیا
از مرگ بر
دیکتاتور تا
تشکر از او یک
عقبنشینی
تاکتیکی است
تا با بازسازی
خود دوباره برای
مرگش پیش
رویم؟ یا از
سر استیصال و
سرگردانی
داریم اجازه
میدهیم که تا
هرجا بخواهند
ما را عقب
برانند؟ تشکر
از دیکتاتور
کنایی بوده یا
واقعا مدیون و
متشکریم؟
تجربه
شکست اصلاحات
و برآمدن
احمدینژاد
را به خاطر بیاوریم.
دورانی که
اصلاحطلبان
نه کمکی به
ورود غیرخودیها
به سیاست
کردند و نه
حتی برای
تامین منافع خودشان
تغییر نهادین
و ماندگاری در
جامعه و ساختار
قدرت ایجاد
کردند. بخش
قابل ملاحظهای
از کسانی که
به روحانی خوشبینند
باید با
درنظرگرفتن
چنین
ملاحظاتی بر حفظ
خواستههای
خود و بازسازی
نیرویشان
مستقل از دولت
او اصرار کنند
و در هضم شدن
تمام و کمال
در اعتدال
جانب اعتدال
را نگاه دارند.
میخک
http://mikhak.info/?p=671