روشنفکران
و تودهها در
انديشهي
گرامشي
نویسنده:
بِنِدِتو
فونتانا
مترجم:
علي تدين
گرامشي
در دفترهاي
زندان ميان
روشنفکران، که
«ميدانند» و
«مردم-ملت» که
صرفاً «لمس ميکنند»
فرق قائل شده
است. گروه
نخست، شايد
بدانند اما
هميشه نميفهمند
يا لمس نميکنند،
در حالي که
گروه دوم شايد
لمس کنند اما
همواره نميدانند.
روشنفکران
براي اينکه يک
چيز را به نحو
سياسي و
اجتماعي، و نه
صرفاً به نحو
انتزاعي يا
فلسفي،
بدانند بايست
آن چيز را با
حس و شور بفهمند.
گرامشي مينويسد:
از
جمله خطاهاي
روشنفکر اين
است که تصور
کند کسي ميتواند
بداند، بياينکه
بفهمد و حتي
بياينکه لمس
کند و احساساش
برانگيخته
شود (نه فقط
براي معرفت فينفسه،
بلکه همچنين
براي ابژهي
معرفت)؛ به
تعبير ديگر،
اينکه تصور
کند ميتواند
متمايز و مجزا
از مردم- ملتْ
روشنفکر باشد
(و نه يک فضلفروشِ
محض)، يعني بياينکه
هيجانات
ابتداييِ
مردم را لمس
کند،
بفهمدشان و بنابراين
در وضعيت خاص
تاريخي تبيين
و موجهشان
کند و به نحو
ديالکتيکي با
قوانين تاريخ
و با نگرش
والاتري به
جهان، که به
طور علمي و منسجم
تشريح شده
(يعني معرفت)
پيوندشان دهد.
نميتوان
سياست-تاريخ
را بدون اين
شور، بدون اين
رابطهي
احساسي ميان
روشنفکران و
مردم-ملت
ساخت[2].
معرفت
پيچيده و
دقيقِ
روشنفکر
هنگامي تبديل به
زندگي و سياست
ميشود که
پيوند
تنگاتنگي با
تجربه و شوري
که مردم حس ميکنند
داشته باشد.
روشنفکران به
منزلهي
فيلتر و
ميانجي، عمل
ميکنند و حس
و شور مردم،
جهت، هدف و
انسجام
روشنفکران را
به خود ميگيرد.
رابطهي
دوسويه ميان
دو شکل از
آگاهي، همچون
واکنشگر يا
کاتاليزوري
فعال عمل ميکند
طوري که هر يک
از دو شکل
منفرد و مجزاي
آگاهي،
دگرگون ميشوند
و نوع کاملاً
تازهاي از
آگاهي پديدار
ميشود. اين
نوع تازهي
آگاهي، حاويِ
آن دو شکل
اوليه است و
بنابراين ميتواند
ترکيبي از آن
دو محسوب
گردد. اين
فرايند در
واقعْ «عبور»
از يک واقعيت
سياسي به
واقعيت ديگر
است، عبور از
واقعيتي
تاريخي که در
آن، تودههاي
مردم منفعل و
ناپيدا هستند
به نظمي نوين
که در آن،
تودهها فعال
ميشوند. اين
عبور نشان ميدهد
تودههاي
نوخاستهي
مردم معرفت
سياسي و علم
سياسي را کسب
کردهاند. از
منظر اين نظم
سياسيِ از پيش
موجود، چنانکه
ماکياولي
تأکيد ميکند،
مردم «گستاخ»
شدهاند. در
عين حال اين
همانند آن
چيزي است که
گرامشي
ترجمان ميخواند:
رابطهي
ديالکتيکي
ميان انديشهي
روشنفکران و
حس/شورِ تودههاي
مردم،
ترجماني
دوسويه از يک
شکلِ سخن/انديشه
به يک شکلِ
ديگر ايجاد ميکند.
معرفت به شور
ترجمه ميشود
و در عين حالْ
شور به معرفت
ترجمه ميگردد.
شکلِ
اين رابطه
ميان
انديشيدن و حس
کردن، فکر و
شور (کنش)،
يادآور بحثِ
نخست ما
دربارهي
«تقديمنامچه»ي
شهريارِ
ماکياولي است.
رابطهي
دوسويه ميان
روشنفکر و
مردم- ملت و
ميان معرفت و
حس-شور، در
دلِ دوگانهي
گرامشي ميان
«فهم رايج» و
«فهم درست»
قرار دارد. فهم
رايج پنداري
نامنسجم و
مبهم است اما
تا حدي که در
ميان مردم
تکثير ميشود،
ممکن است
عناصري از
حقيقت با خود
داشته باشند.
از طرف ديگر،
هنگامي که فهم
رايج، از
معرفت و عقل
آکنده ميگردد
فهمِ درست
حاصل ميشود –
يعني هنگامي
که مردم از
طريق توليد
روشنفکران
خودشان، به
تعبير ديگر
روشنفکر ملي- مردمي
يا فيلسوف
دموکراتيک،
آغاز به
منسجمْ «انديشيدن»
کنند[3]. گرامشي
ميگويد:
خودآگاهي
انتقادي از
نظرِ تاريخي و
سياسي يعني
ايجادِ يک
گروه نخبهي
روشنفکر. تودهي
بشري خود را
«عيان نميکند»
و نميتواند
مستقل و
خوداتکا شود
مگر اينکه در
وسيعترين
معناي کلمه
خودش را
سازماندهي
کند؛ و سازماندهي
بدون روشنفکران
نميشود،
يعني بدون
سازماندهندگان
و رهبران ممکن
نيست ...[4]
انديشيدن
- «آگاهي
انتقادي» به
خود – لازمهي
اصليِ
تفرديابيِ
فرهنگي و
تمايزيابيِ
اجتماعي است
که با آزادي و
پرورشِ سوژهي
خودآيين
ارتباط دارد،
و همهي اينها
با شکلگيريِ
اجتماعي- سياسيِ
روشنفکران
مرتبط است.
حرکت از عدم
انسجام به
انسجام به معناي
سياسي، فلسفي
و معرفتشناختي،
با
ميانجيگريِ
مقولهي
اجتماعي/فرهنگيِ
روشنفکران
انجام ميشود.
بنابراين شکلگيري
روشنفکران،
به ويژه
روشنفکراني
که رابطهاي
تنگاتنگ با
مردم دارند و
غرق در زندگي
و کارهاي مردم
هستند حياتي
است. اينان
روشنفکر،
رهبر، و
سازماندهندهي
ارگانيک يا
ملي- مردميِ
همان طبقه يا
گروهِ
اجتماعياي
هستند که از
آن برخاستهاند
و در جنبشي که
بخواهد «فهم
رايج و برداشتهاي
کهنه از جهان
را به طور کلي
تغيير دهد»[5]
نقشي اساسي
دارند. به
عبارت دقيقتر
کارکردشان
اين است:
ارتقاي
سطح فکر
اقشارِ رو به
رشدِ عامهي
مردم، به
عبارت ديگر،
شخصيت دادن به
عنصر بيشکلِ
تودهاي. يعني
کار براي
توليدِ
نخبگان
روشنفکر از نوعي
جديد، که
مستقيماً از
ميان تودهها
برميخيزند
اما تماس خود
را با آنان
حفظ ميکنند. [6]
توليد
روشنفکر
ارگانيک، به
معناي «شخصيت
دادن» به تودهها
است؛ و شخصيت
دادن يعني
قالبريزي يا
شکلبخشي به
يک فرديت
مشخص، يعني
تمايز و تحقق
بخشيدن به
آنچه که در
اصل بالقوگيِ
بيشکل بوده
است. اينکه
چگونه ميتوان
مردم را به
انديشيدنِ
انتقادي و
منسجم واداشت
مسألهي
اساسيِ
گرامشي است،
مسألهاي که
سپهرهاي
سياسي، معرفتشناختي،
و آموزشيِ عمل
را درهمميآميزد.
به عبارت دقيقتر،
مضموني است بر
تاريخ انديشهي
سياسي غرب
سايه افکنده
است.
تقسيمبنديهاي
گرامشي از
اقسام
گوناگون
روشنفکران –
سنتي/ارگانيک،
جهانوطن/ملي- مردمي
– لُب و چکيدهي
رابطهي توده
با عقل يا
انديشه است.
جزءِ نخستِ
اين دوتاييها
به مقولهي
اجتماعي
روشنفکرانِ
جدا از تودهها
اشاره دارد،
يعني
روشنفکراني
که به عقلِ خودبنيادْ
اولويت ميدهند
(مانند آنچه
گرامشي «آلتا
کولتورا[7]» {=
فرهنگ والا}
ميخوانْد).
جزءِ دومِ اين
دوتاييها
وصفِ آن قِسمي
از روشنفکران
است که با
مردم همبستگي
کامل و
تنگاتنگ
دارند، يعني
روشنفکراني
که عقل و
انديشه را
برخاسته از
فعاليتهاي
زندگيِ مردم
ميدانند.
فلسفه و
انديشه مجزا
از زمينهاي
که درونِ يک
فرماسيون
اجتماعي-سياسيِ
خاص دارند،
عقيم و نامؤثر
اند. پس کافي
نيست که
«حقيقتِ» فينفسه
را بدانيم.
گرامشي همچون
ماکياولي،
«حقيقت مؤثر»
را در کانون
عدسي تحليلاش
قرار ميدهد.
فلسفه و معرفت
هنگامي تحقق
مييابد که در
ميان يک گروه
اجتماعي يا
جامعه تکثير و
منتشر شود، به
گونهاي که به
پراکسيس و
فعاليت روزمرهي
مردمْ بدل
گردد.
اين
عنوان توسط
مترجم براي
قطعهي حاضر
انتخاب شده
است. اين
قطعه، بخشي از
مقالهي زير
است:
Fontana,
Benedetto, `Intellectuals and Masses: Agency and Knowledge in Gramsci` in:
McNally, Marc (ed.), Antonio Gramsci, London: Palgrave Macmillan, 2015, P55-75
کتاب
فوق به زودي
با ترجمهي
همين مترجم،
توسط
انتشارات
دنياي اقتصاد
منتشر ميشود.
[2]Antonio Gramsci, Selections from the Prison Notebooks , ed. and trans.
Quintin Hoare and Geoffrey Nowell Smith (London: Lawrence and Wishart, 1971),
418.
[3]Benedetto Fontana, Hegemony and Power: On the Relation between Gramsci
and
Machiavelli
(Minneapolis: University of Minnesota Press, 1993), 165–6; and Benedetto
Fontana, ‘The Democratic Philosopher: Rhetoric as Hegemony in Gramsci,’ Italian
Culture 23 (2005), 97–123.
[4]Gramsci, Selections from the Prison Notebooks , 334.
[5] Gramsci, Selections from the Prison Notebooks , 340. For the wider
discussion see Gramsci, Selections from the Prison Notebooks , 326–43.
[6]Gramsci, Selections from the Prison Notebooks , 340.
[7] alta cultura
آلتا
کولتورا از
نظر گرامشي
فرهنگ
روشنفکران و
گروههاي
مسلط است، و
در مقابلْ
کولتورا
پوپولار يا
فرهنگ عامه
قرار دارد.
۱۰آذر۱۳۹۵
--------------------------------
برگرفته
از«تز یازدهم»
http://www.thesis11.com/Article.aspx?Id=3357